يكهفته با خبر
... نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
سهشنبه 8 تا جمعه 11 فوریه
از انقلاب یاسمین تا انقلاب سپید
۱ ـ ما هم انقلاب سفید داشتیم. پنج دهه پیش، انقلاب ما به خون و ولایت فقیه رسید، مصریها اما بختشان بیدار بود و دور نیست که انقلابشان به آزادی و عدالت و مردمسالاری برسد. محمدرضا شاه آرزوی همه چپها، همه اصلاح طلبان و میلیونها زن ایرانی را با اصلاحات ارضی، برخورداری زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن در پارلمان و حضور در زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور، با ارتش را در خدمت باسواد کردن روستائیان و محرومان در آوردن و مشارکت دادن سربازان و افسران در سازندگی کشور، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات و دهها طرح مترقیانه، از خیال به عمل یا از قوه به فعل درآورد امّا...؟ در کتاب دکتر افخمی، بخشی از کتاب دکتر میلانی، بخشهائی از یادداشتهای امیر اسدالله علم، و کتاب ملکه پیشین ایران و البته اسناد محرمانه آرشیو بریتانیا و دولت آمریکا و نوشتههای شماری از دیپلماتها و روزنامهنگاران خارجی که با شاه دیدار داشته و یا از ایران دیدار کردهاند، با تفسیر و تعبیرهای گاه به گونه حیرتانگیزی متفاوت، این «اما» مورد بررسی قرار گرفته و پاسخهائی نیز ارائه شده است. من امّا خیلی سادهتر به ماجرا مینگرم چون معتقدم تانگو را هر چقدر هم که ماهر باشی نمیتوانی یک نفره برقصی. تانگوی یک نفره یا مسخره میشود یا اسباب زمین خوردن رقاص...
دو نفره اما وقتی هارمونی به هم پیوسته گیتار و ویلن به هم میآمیزد و خنیاگر آرژانتینی، در زخمه سازش جان و جهانت را به وجد میآورد آنگونه که با حریفت پرواز میکنی و سرپنجههایتان بر سنگ و چوب و فرش، پروانهوار در ضربآهنگی گاه جنون آسا میجهد، زیباترین تصویر جهان است.
شاه آغاز دهه چهل شمسی، هنوز جوان و پرانرژی است. 8 سال از کودتا گذشته است. حالا دیگر حریفان و دولتمردان عهد پدرش را کنار زده است. نه قوامالسلطنهای در کار است که به او بیاعتنائی کند، نه مصدقی که بکوشد معنا و اعتبار شاه مشروطه را برایش تفسیر کند و نه ژنرال زاهدی که تاج بخشیده باشدو حال بخواهد جایگاه قانونیاش را به عنوان رئیس قوه مجریه از تعرضات ملوکانه مصون دارد. اقبال غلام جان نثار است و علم خادم وفادار، حتی دیگر قادر به تحمل پسر فخرالدوله هم نیست که میخواهد مقام نخست وزیری را صاحب آبرو کند. با اینهمه در حکومت همین امینی، اصلاحات زیربنائی را آغاز میکند. سپس در دوران علم بخت آن را مییابد که با اقتدار نخست وزیرش در برابر آیتالله خمینی و حوزه و بخشی از بازار و در پس پرده شماری از خانهای فئودال، مهلکهای بزرگ را با پیروزی پشت سر گذارد. باز هم بخت یار اوست. گروهی از جوانان تحصیلکرده که آرزویشان سرفرازی ایران است اما هیچ نوع بلندپروازی سیاسی ندارند تا خطری برایش به حساب آیند، به خدمت دولت در میآیند با این هدف که خدمت ایران و مردمانش کنند و دهها جوان آن روزها، بی آنکه هنوز کشور درآمد خیالی نفتی داشته باشد، دست به کار میشوند. فضائی پر از امید به آینده در جامعه حکمفرماست. علم اما میداند که برای هموار کردن راه پیشرفت، باید از همکاری شخصیتهائی برخوردار شود که از سال 32 به بعد مغضوب بودهاند اما هر یک نماد و مظهری از وطنپرستی، آزادگی و پاکدامنی هستند. چنین است که به زنده یاد اللهیار صالح پیشنهاد میکند سرپرستی ولیعهد را بپذیرد. پاسخش تلخ است «حالا سر پیری من بیایم لـله ولیعهد شوم؟» در زندان قزل قلعه شماری از رهبران و فعالان جبهه ملی که در زمان رفراندوم انقلاب سفید و ظهور خمینی به جدال شده بودند که بعضی از نمازخوانها، مثل حسیبی دل به روحالله مصطفوی بسته بودند و جمعی سکولار چون دکتر بختیار و دکتر سنجابی بر آن بودند که «اصلاحات آری، استبداد و ارتجاع نه»، وقتی با دعوت علم برای همکاری روبرو شدند، بار دیگر در جدال شدند. یکبار، دو سال پیش دعوت دکتر امینی را رد کرده بودند. حالا امّا صنعتیزاده و فرستاده ویژه دیگری (چون در ایران است نامش را نمیآورم) سخن از سپردن حداقل 4 وزارتخانه به جبهه ملی به میان آورده بودند. علم خود، ساز دیگری را برای تانگو کوک کرده بود. اعلیحضرت که هیچگاه همنشینی با پیر احمدآبادی و یارانش را خوش نداشت حالا پذیرفته بود که برای بقای سلطنت، و پیوند دادن اصلاحاتش با روزگار جانشینش، به جز آنها که در خدمت دارد، ناچار است خردمندان ملی و آزاداندیش پیرو مصدق را تحمل کند. با اینهمه وقتی علم خبر «نه» بزرگ ملیون را به او داد، مصمم شد که خود به تنهائی صحنه گردان شود. اینجا دیگر علم هم به کار نمیآمد، پس به سراغ جوانهائی رفت که یکیشان حسنعلی منصور که بلندپروازیهای سیاسی هم داشت، به گلوله بخارائی در خون غلطید. خمینی و دار و دستهاش مهره شاه را از صحنه خارج کرده بودند. هویدا و دیگران خود را جاشوان کشتی میدانستند که تنها یک ناخدا و فرمانده داشت. باز هم تانگو یکنفره شد. جبهه ملی با فرصتسوزی و شاه با استقبال از این فرصتسوزی یک دهه و نیم به هم پشت کردند. آن روزی که شاه به سراغشان رفت این فقط صدیقی و بختیار بودند که حاضر نشدند زیر عبای خمینی بروند. صدیقی ماند و در سوگ فرصت سوزی رفیقان و خاکستر شدن آنهمه آرزو و آمال برای زیستن در وطنی آزاد و آباد با حکومتی مردمسالار و عادل، سالهائی را سر کرد تا به خاموشی رسید. بختیار اما در تبعید پرچم را فرونگذاشت تا سرش را بریدند. و پیش از این دو محمدرضا شاه در تبعید با قلبی که دیگر توان و تحمل شنیدن و مشاهده فصل پس از خویش را در کتاب زندگی ایران نداشت در قاهره با جسمی که پوست بود و استخوان و 35 کیلو وزن، خواب ابدی را لبیک گفت...
از میدان التحریر تا مزار او در مسجد رفاعی فاصله چندانی نیست. مصریها هم مثل ایرانیها در سال 57 بهپاخاستهاند. همه میخواهند مبارک برود. قهرمان جنگ اکتبر، مرد پیروز در جنگ خانه برانداز علیه اسلام ناب محمدی سلفی جهادی، آدمخواران تکفیر و هجرت، که به جای کشتنشان، خلبان به ریاست رسیده همگیشان را به دست مشایخ ازهر سپرد تا در زندان آدمشان کنند که کردند. تا آنجا که توطئهگران در قتل سلفش انورالسادات و همکاران خالد اسلامبولی، عمل خود را محکوم کردند، از روح سادات و ملت مصر پوزش طلبیدند و شگفتا که در میدان تحریر کمتر اثری از آنها دیده میشد که بسیاریشان پس از آزادی دستار اسلام انقلابی از سر برکندند و در گوشه و کنار مصر به سراغ کسب و کار رفتند. همه یکصدا شدهاند که السید الرئیس پس از 32 سال با بیماری مهلک سرطان اثنی عشر، زمان طولانی برای زندگی ندارد، اما حاضر نیستند حتی شش ماه به او فرصت دهند تا با لقب الرئیس الراحل (رئیس جمهوری درگذشته) به خاک سپرده شود. راستی چرا؟ مگر در دوران همین مبارک نبود که مصر زیر و رو شد، صدها پروژه بزرگ صنعتی و عمرانی به اجرا درآمد، توریسم به اوج خود رسید و شرم الشیخ که پس از بازپس گرفته شدن از اسرائیل روستائی بود با چند هتل و یک پلاژ بی سر و ته، به مهمترین مرکز تفریحی و استراحت برای میلیونها توریست اروپائی و آمریکائی و ژاپنی و خاورمیانهای تبدیل شد؟ مگر در دوران مبارک نبود که چنان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه شمسی ایران، مصر با رشد اقتصادی 8 و 9 درصد، بدون تکیه بر درآمد مختصر نفت، بیشترین سرمایهگذاریهای عربی و غربی را جلب کرد؟
تمام آنچه را طی دو سه هفته اخیر درباره فساد و قساوت حکومت مبارک از رسانههای گویا و تصویری و مکتوب شنیده و دیده و خواندهایم اگر روی هم گذارید، کمتر از آن چیزی است که رژیم جمهوری اسلامی در دوران همین تحفه آرادان و ارباب فقیهش انجام داده است. آنوقت پرزیدنت باراک حسین اوباما در اوج برانگیختگی ملت ایران و زمانی که موج سبز آزادیخواهی ایرانیان، جهانی را به شگفتی واداشته، برای سید علی آقا نامه «بیا که جان و جهانم فدای آمدنت» میفرستد، اما هنوز صد نفر در میدان التحریر جمع نشده، چکش و میخ به دست، مشغول آماده کردن تابوت مبارک میشود. مردی که سی سال یار یکدله ینگه دنیا بود و تلاشهایش برای کشاندن فلسطینیها به پای میز مذاکرات و آشتی دادن حماس و فتح و نقش مهمش در بسیج جهان عرب علیه صدام حسین هنگام اشغال کویت مشهور خاص و عام است.
مشکل مبارک علاقهاش به تانگوی یک نفره نبود، بلکه کسانی باعث فروکشیدن او از صحنه بودند (البته ازجناب عزرائیل هم نباید غافل شد که دو سه سالی بود بالای سر مبارک پرواز میکرد)، که در سرزمینی با 84 میلیون نفوس و مردمانی که 80 درصدشان با همه قناعت ذاتی به زحمت روزگار میگذراندند با اطوار و مظاهر زندگی خود آنها را خشمگین میکردند. شبکههای رنگارنگ قاهره، اتومبیلهای ثروتمندانی که عنوان «قطط سمان ـ یا گربههای چاق» بر آنها گذاشته بودند، تصاویر رنگین اشراف جدید، کانالهای تلویزیونی که فقط زیبائی و ثروت را به نمایش میگذاشتند در سالهای اخیر حکومت مبارک که امور داخلی کشور عملاً به دست همسرش سوزان و آقازادهها جمال و علا بود، همراه با شایعات نزدیک به حقیقت مبنی بر اینکه شازده جمال برای جانشینی پدر آماده میشود، خلبان محبوب جنگ 73 را از اوج محبوبیت به حضیض مکروهیت کشاند.
سال 2004 در دیداری از مصر در عین حال که از افزایش محجبهها نگران شدم، اما مشاهده ساختمانهای شگفتی برانگیز، هتلهای پنج و شش ستاره، کلوبها و رستورانهائی که حقاً نظیرش را در لندن هم ندیده بودم، بوتیکها و فروشگاههای لوکس مصر جدید و هلیوپولیس و مهندسین و حاشیه نیل که هر سال زیباتر میشد، همزمان با رویت خانههای عصر حجر که هر آن احتمال فروریختنش بود، خیل بیکاران و جمعیتی که در همین میدان التحریر و مزار سر امام حسین و مقبره حضرت زینب و بازارخان خلیلی و البته محلههای تنگ و تاریک جنوب و غرب قاهره درهم میلولیدند احساس غریبی را در من برانگیخته بود. اینهمه فاصله بین دارا و ندار، به کجا کشیده خواهد شد؟ سال بعد و بعد از آن در سالهای 2008 و 2009 و 2010 که به قاهره رفتم فاصله را بیشتر دیدم. در برابرم موج اتومبیلها در حرکت بود. مرسدسها و کادیلاکها و پورش و رنج رور و حتی لامبرگینی و رولزرویس در کنار تاکسیهای دودزای فکسنی نصر (فیات ساخت مصر)، مینیبوسهای مدرن با تهویه مطبوع در کنار اتوبوسهای ایران ناسیونال که چهار دهه پیش محمود خیامی، آن روزها که در اندیشه تسخیر جهان با اتومبیلهای ساخت کارخانجاتش بود، به مصر فروخته بود و هنوز هم سه برابر ظرفیتش جمعیت جا به جا میکرد، گاری شکسته و الاغی که به زحمت راه میرفت، و تودههای محروم درهم پیچیده که بیهدف در حرکت بودند، و شبانگاه در هتل هنگام نظر دوختن به تلویزیون و مشاهده کانالهائی که سریالهای مصری و غربی را یکی پس از دیگری پخش میکردند و خانم هیفا وهبی را با سینههای بیرون زده از چاک پیراهن به رخ جوانان محرومی میکشیدند که حتی از لامسه جنس مخالف محرومند و برای ازدواج نه پول دارند و نه خانه و اثاث، به نوعی به تو هشدار میداد که این وضع دوامی نخواهد داشت.
اگر مبارک انتخابات پارلمانی اخیر را بدون تقلب برگذار کرده بود هیچگاه مجبور نمیشد با درد و اشک دست سوزان خانم را بگیرد و تا اطلاع ثانوی به شرمالشیخ برود. شاید هم تا این ساعت به آلمان یا امارات رفته باشد. آنها که برای رقص تانگو با مبارک به میدان آمدند آدمهای موجهی نبودند. چنین شد که السید الرئیس بعد از دو دهه میدانداری، بر صندلی نشست و رقص با شرکت سوزان و جمال و علاء و دیگر اقوام و مقربان ادامه یافت. تا سرانجام با انتخابات افتضاح، میدان مصاف به ساحه التحریر ـ میدان آزادی ـ منتقل شد.
شنبه 12 تا دوشنبه 14 فوریه
چشمانداز فردا
مبارک پنجشنبه شب بعد از نشستی با عمر سلیمان معاونش و سپهبد احمد شفیق نخست وزیر و سپس ارتشبد حسین طنطاوی وزیر دفاع و فرمانده ارتش و سرلشکر سامی عنان رئیس محبوب ستاد ارتش، خطابهای را در برابر دوربین تلویزیون ایراد کرد که بسیار امید داشت ملت به خشم آمده را آرام سازد و به او مجال دهد دوران پایانی ریاست جمهوریاش را در امان سر کند. اگر مُرد با سرفرازی دفن شود و اگر زنده ماند به عنوان رهبری که جاده را برای عبور مصر از دیکتاتوری حزب واحد دمکراتیک ملی به مردمسالاری هموار کرد. اما این خطابه سه هفته دیر ایراد شد. در روزهای نخست نافرمانی مردمی، تنها اگر مبارک اعلام میکرد اختیاراتش را به عمر سلیمان معاونش واگذار کرده و نه قصد شراکت مجدد در انتخابات ریاست جمهوری را دارد و نه پسرش به دنبال جانشینی اوست و همه آرزوی او در این ماههای پایانی عمر، کمک به ایجاد تحول در مسیر دمکراسی، عدالت و مبارزه با فساد است، مطمئن باشید امروز همچنان با لقب سید الرئیس و نه الرئیس السابق در شرم الشیخ استراحت میکرد. به هر روی ساعاتی پس از پخش این نطق کاملاً آشکار بود که تهدید تظاهرکنندگان مبنی بر اینکه فردا در جمعه تظاهرات میلیونی برپا خواهند کرد و علاوه بر میدان التحریر در نقاط دیگری مثل مقر رادیو تلویزیون و قصر ریاست جمهوری و وزارت کشور ظاهر خواهند شد، عملی میشود. آن شب عمر سلیمان و طنطاوی و شفیق به دیدن مبارک رفتند. از آنچه بین آنها گذشت خبری در دست نیست اما بامدادان در لحظاتی که میدان التحریر از جمعیت موج میزد و در برابر ساختمان رادیو تلویزیون و مجلس ملی و چند نقطه دیگر در قاهره و اسکندریه هزاران مصری و اغلب جوان جمع شده بودند، دو هلی کوپتر مبارک و خانوادهاش را از قصر عابدین به فرودگاه نظامی نزدیک به قصر برد. از آنجا مبارک برای آخرین بار به عنوان السید الرئیس بدرقه شد تا به سوی سرنوشت نامعلوم فعلاً به شرم الشیخ برود.
مصر بعد از مبارک
پیام استعفای مبارک کوتاهتر از آن بود که تصور میشد. این پیام را عمر سلیمان خواند. پیدا بود که نظامیها به السید الرئیس گفتهاند که باید بروید. با پخش پیام که در پایانش گفته میشد السید الرئیس اداره امور را به شورایعالی نظامی محول کردهاند ناگهان قاهره به رقص آمد. (عجیب به یاد روز رفتن شاه افتاده بودم. با این تفاوت که رفتن مبارک، اگر مسیر امور چنان باشد که میبینیم، مصر وارد مرحلهای بسیار مهم از تاریخ خود شده است که چشم اندازی بسیار امیدوارکننده دارد. به این معنا که رفتن شاه از هم پاشیدن ارتش و کشور را به همراه داشت در حالی که رفتن مبارک وحدت و همبستگی بین مردم و ارتش را مستحکمتر کرد. میدان التحریر به مرور خالی شد و جوانان شورشی همراه با مأموران شهرداری به جمع آوری زباله و پاکسازی میدانی شدند که حالا جایگاه تاریخی یافته است. هفته پیش نوشتم بودن مبارک برای ایجاد تحول ضرورت قانون اساسی است. و پیشبینی کردم مبارک اختیاراتش را به عمر سلیمان واگذار کند. در چنین صورتی چند اختیار اساسی در دست مبارک میماند چون قابل تفویض نبود. حالا اما با حضور شورایعالی نظامی در رأس امور و اعلام حکومت نظامی موقت، قانون اساسی به حال تعلیق درآمده و مجلسین ملی و شورا منحل شده است. وضع فوقالعاده همچنان برقرار است و شورا در اعلامیههایش مردم را به پایان بخشیدن تظاهرات و بازگشت به زندگی طبیعی فراخوانده است. همچنین از احمد شفیق و همکارانش خواسته است اداره امور را تا تشکیل دولت موقت در دست داشته باشند. شورای عالی نظامی همچنین التزام مصر به تمامی معاهدات و پیمانها و تعهدات بینالمللی اعلام کرده است.
در روزهای آینده ما شاهد عادی شدن امور، باز شدن مدارس و دانشگاهها، ادارات دولتی، از سر گرفته شدن معاملات بورس قاهره که صدها میلیون دلار خسارت دیده است و... خواهیم بود. حالا دیگر روزنامهها و رادیو تلویزیونها، آزادند تا هر چه دل تنگشان میخواهد بگویند. وائل غنیم مدیر جوان بخش بازرگانی گوگل در قاهره که از بنیان گذاران جنبش 6 آوریل و همه خالد هستیم، میباشد و در همان آغاز جنبش به علت نقش ویژهاش در فراخواندن همنسلانش به میدان التحریر از طریق فیس بوک دستگیر و ده روز با چشم بسته زندانی بود، به اعتقاد من بسیار عاقلانهتر و با مسؤولیتشناسی فراتر از همه سیاستمداران و فعالان مخالف، با استعفای مبارک برخورد کرد. «او رفت، به خانه باز گردیم و برای ساختن مصر جدید دمکرات آستین بالا بزنیم. مصر در دستان امین ارتش، به سلامت مرحله گذار از استبداد به دمکراسی را طی خواهد کرد. غنیم از همنسلانش خواست بعد از پاکسازی میدان به خانه و زندگی خود بازگردند. البته تعداد محدودی از جوانان هنوز در میدانند که به مرور میدان را تخلیه خواهند کرد.
نکته دیگر روسیاهی برای سیدعلی آقاست که جمعه پیش آماده شده بود خطبه نصر (پیروزی) را بخواند. مصریها از اسلامی تا سکولار خدمتش رسیدند. آقا ناچار شد در نطق بعدیاش نامی از تونس و مصر نیاورد. حالا اوست که باید با درخواست تظاهرات سبزها، تعامل کند. اگر اجازه ندهد (که نداد) همه خواهند گفت (چنانکه عربها و به ویژه مصریها میگویند) بیآبرو میشود. آنکه در کشور خود میبندد و میکشد و شکنجه میکند، شایستگی سخن گفتن از آزادی و عدالت و دمکراسی را ندارد. اگر اجازه هم بدهد، در واقع مسیر خود را برای پیوستن به مبارک و بن علی کوتاهتر کرده است.
February 18, 2011 09:41 PM