یکهفته با خبر
شاید که باز بینم دیدار آشنا را
سه شنبه 23 تا جمعه 26 فوریه
آن یار در کجاست که دیدارش آرزوست
میتوانم در این لحظات حال رباب خانم صدر را درک کنم. یادم هست یکبار که از آقای مطلق خیلی از ما نوشتم، با همه بزرگواری و مهرش انگار بار ملامتی در کلامش بود که با واژگانی به بغض آمیخته گفت: آقا حی یرزق ـ زنده است و زندگی میکند – یعنی چرا به گونهای مینویسی که خواننده فکر میکند زبانم لال دیگر در جهان نیست.
مگر این خواهر عاشق میتواند باور کند برادر محبوبش دیگر نیست! آن روزهای شکوه و سالاری که وقتی برادر بلند قامت با آن چهره پر از مهر دوست داشتنی در صیدا و صور یا حازمیه بیروت ظاهر میشد و هزاران تن مجذوب گرداگردش جمع میشدند و یا به دنبالش میافتادند، رباب خانم مثل سالک مجذوب محو برادر میشد. ودر غیابش تصویر بزرگ برادر که بر دیوار خانه حضوری همیشه داشت طی این 32 سال گویای پایداری همان جذبه در دل رباب بانوی صدر (شرف الدین) بود.
از آن لحظهای که شبکههای تلویزیونی فضائی عرب به پا خاستن مردم لیبی را خبر دادند، رباب خانم پیش چشم من است. میترسم به او زنگ بزنم و سرانجام تسلیتی را که دیرسالی بر زبانم بود بازگویم. 32 سال انتظار که «آن یار کزو گشت سر دار بلند» سر انجام میآید حالا اما عبدالمنعم الهونی عضو شورای افسران آزاد، یار غار سرهنگ مجنون لیبی و سفیرش در اتحادیه عرب میگوید «امام را به دستور قذافی کشتند و خلبانی که جسد او و همراهانش محمد مهدی یعقوب و عباس بدرالدین را به «سبها» در جنوب لیبی برد به قتل رسید تا این راز سر به مهر هیچگاه فاش نشود. این خلبان باجناق من بود و بخشی از اختلافات من و قذافی از همین جا شروع شد.»
حالا میتوانم آنچه را همه گاه میدانستم و میگفتم با صدای بلند آواز کنم . امام موسی صدر را قذافی به قتل رساند اما کسانی دیگر از نبود او بهره مند شدند. بگذارید داستانی را از نو بازگویم. آقای مطلق آنقدر اعتبار و ارزش دارد که بار دیگر یادش کنم. آن نازنین مرد که پدر هر بار نامش میآمد یک جهان خاطره داشت و او نیز وقتی به دیدنش میرفتم از آقا نور میگفت و سالهای دانشگاه و دزدکی فیلم ام کلثوم را در سینما مایاک دیدن و با حسنعلی خان و داریوش فروهر پرچم نهضت ملی را بر شانه کشیدن.
چرا موسی در صحرای لیبی گم شد
الف: در سال 1977 كمتر از دو سال پيش از به پا شدن انقلاب، به علت گزارشهاي سراپا بغض و كينه و دروغ و تزوير سفير وقت ايران در بيروت عليه امام موسی صدر، روابط اين روحاني هميشه عاشق ايران با شاه تيره شد. (يكبار سفير مذكور ـ منصور قدر ـ مطالبي را در پاسخ نوشتهاي از من قلمي كرد كه در واقع سندي براي محكوميت بيشتر خودش شد. امروز او نيز چون امام موسي صدر در دنيا نيست. با اين تفاوت كه هنوز هم چشمهاي بسياري براي موسي صدر گريان است و اگر از منصور قدر ذكري به ميان آيد بازهم از جانب من است كه رفتار و عملكرد او را خود در لبنان شاهد بودم و همه گاه ميگويم آيا ميشود انساني در سياهنمائي چهره انساني ديگر تا آنجا پیش رود كه حاضر شود او را در صف دشمنان وطن قرار دهد؟ (اين كار را قدر با امام موسي صدر كرده بود). امام صدر در مصاحبهاي با مجله الحوادث هنگام ديداري از كويت از عبارت دولتهاي عربي خليج استفاده كرده بود. سفير وقت ايران اين عبارت «دول الخليج، العربيه» (العربیه عطف به دول عربی است) را در گزارشش به ساواك و شاه «دولتهاي خليج عربي» ترجمه كرده بود. زندهياد جعفر رائد بعدها اين گزارش را ديده بود و با كمك سفير ايران در قاهره توانسته بود گذرنامه ايراني امام موسي صدر را كه منصور قدر تمديد نكرده بود، تجديد كند. (با آنکه امام موسی صدر گذرنامه سیاسی لبنانی داشت اما همیشه میگفت گذرنامه من همان گذرنامه سرخی است که شیروخورشید روی آن است و به آن افتخار میکنم) هر بار صحبتي از ماجرا به ميان ميآمد، مرحوم رائد نميتوانست جلوي گريه خود را بگيرد و هميشه ميگفت چگونه قدر توانست آن همه دروغ و جعليات را عليه آقا موسي صدر رديف كند آن هم بر سر يك ماجراي مالي، و آنگاه اشاره ميكرد كه در آخرين ديدار آقا موسي و شاه، زماني كه صدر درباره محروميت شيعيان لبنان و نبودن بيمارستان و آموزشگاه عالي در جنوب اين كشور سخن گفته بود، شاه با تأثر دستور داده بود جهت ساختن بيمارستان و يك آموزشگاه حرفهاي، ده ميليون دلار به مجلس شيعيان لبنان كه امام موسي رئيس آن بود كمك شود. آقاي قدر واسطه رساندن پول شد. وقتي اولين قسط به لبنان حواله شد، آقاي قدر نامهاي براي صدر فرستاد كه اولا بايد اسم بيمارستان آريامهر باشد، و نام آموزشگاه رضا پهلوي و اينكه شما ساختمان را شروع كنيد و هر ماه صورتحسابها را بفرستيد تا ما بعد از بررسي آن را به شركت مهندسي ناظر پرداخت كنيم. نه شاه از اقدام سفيرش خبر داشت و نه امام موسي ميدانست كه اين نامه اهانتآميز ابتكار خود جناب سفير بوده كه گمان ميكرد با فرزند سيد صدرالدين صدر هم ميتواند مثل يكي از جيره خوارانش وقتي در ساواك بود رفتار كند. با اين همه امام موسي در پاسخ قدر نامهاي نوشت و رونوشت آن را نيز براي مرحوم تيمسار پاكروان فرستاد كه از ديرباز با او آشنايي داشت. در اين نامه با اشاره به اينكه پادشاه شيعه وقتي قبول كرد براي ساختمان بيمارستان و آموزشگاه كمكي مرحمت كند صورتحساب نخواست و هرگز نيز نگفت چه نامي به روي بيمارستان و آموزشگاه بگذاريم. اما ما تصميم داريم براي هر دوي اين تأسيسات نام رضا را بگذاريم. در جنوب لبنان كه فلسطينيها و احزاب چپ و بعثيهاي وابسته به عراق فعالند، ارتباط دادن يك بيمارستان به آريامهر، يعني اين بيمارستان را در معرض تخريب قرار دادن.
قدر در نامهاي به شاه به دروغ نوشت موسي صدر با قذافي سر و سرّ پيدا كرده و ميخواهد پول ما را بگيرد و بيمارستان را به نام قذافي نامگذاري كند. يك عده از مخالفان قسم خورده اعليحضرت را نيز مثل قطب زاده و چمران به لبنان آورده است تا اداره هنرستان حرفهاي را به آنها واگذارد. بعد هم مصاحبه صدر را تحريف شده به تهران فرستاد و شد آنچه که اگر نشده بود مسير انقلاب به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
آخرين باري كه امام موسي صدر را ديدم بعد از درگذشت پدرم بود. او ساعتي در دفترش از صميم دل گريست و از پنجره رو به دريا، از روزهائي كه با پدر در كنار عم گرامياش حاج آقا يحيي و مرحوم عبادي دامادشان، در محفل انس خويش چهها گفته و شنيده بودند، یاد کرد. در آن تاریخ احمد خميني تازه به جنوب لبنان آمده بود و آقا موسي نصايح بسيارش كرده بود كه به ابوي بگو دست بردارد و آتش به ريشههاي يگانه مملكت شيعه نزند.
بعد از انتشار نخستين مصاحبه آقاي خميني با خبرنگاران فرانسوي، امام موسي عليرغم همه كدورتها، نامهاي براي شاه نوشته بود كه موقع آن است شما افرادي چون مهندس بازرگان و دكتر صديقي و دكتر اميني را دعوت به كار كنيد، من با همه نيرو اگر دولتي ملي روي كار آيد و انتخاباتي آزاد برگذار شود، به شما كمك خواهم كرد و دوستاني را كه در صف مخالفان قرار دارند و در خارج كشور هستند راضي ميكنم به ايران بازگردند و در اصلاح امور مشاركت كنند. دوست عزيز هوشنگ معينزاده كه با امام موسي هم روابط دوستانهاي داشت و هم به علت پيوندش با يك خانواده سرشناس روحاني بعد از ازدواج با دختر مرحوم آيتالله شيخ محمدتقي قمي موسس و رئيس دارالتقريب، مورد لطف رئيس مجلس شيعيان لبنان بود به علت مقامي كه در سفارت داشت مكلف به رساندن نامه به شاه شد منتهي او گزيري نداشت جز آنكه نامه را به تيمسار مقدم بدهد تا او به عرض برساند. شگفتا كه اين نامه هرگز به شاه نرسيد اما دو سه هفته بعد توطئه اختفاي امام صدر در ليبي به اجرا گذاشته شد.
قذافي ناگهان در پي تماسهاي جلال الدين فارسي با سعد مجبر (كه بعد از انقلاب سفير ليبي در تهران شد و به عنوان معمار روابط جمهوری ولایت فقیه با جماهیریه سوسیالیستی خلقی لیبی عظمی، طی 32 سال گذشته بیشتر عمرش را در تهران گذرانده است. حتی در سالهائی که وزیر خارجه قذافی بود مرتب به دیدار دوستان به تهران میرفت. دیروز او نیز علیه قذافی در محل سفارت لیبی در تهران موضعگیری کرد و اعلام داشت به انقلاب جوانان کشورش پیوسته است . (سعد مجبری را که در الجزیره میدیدم نه آن بود که در آغاز انقلاب دیده بودم . پیری در برابرم بود با شکم برآمده و چهرهای که نکبت گرفته) قذافی به مناسبت جشنهاي اول سپتامبر، سالروز روي كار آمدنش، امام موسي را در كنار شماري از رهبران و شخصيتهاي عرب و آفريقائي به ليبي دعوت كرد. امام قصد رفتن نداشت اما بعضيها او را تشويق كردند كه بهتر است برويد شايد اين سفر باعث شود وابستگان ليبي در لبنان به روي شيعيان آتش نگشايند. دو روز بعد از رفتن صدر، يكي از بستگان او در خيابان معروف الحمراء بيروت، جلالالدين فارسي را كه در آن تاريخ با فلسطينيها كار ميكرد و در اردوگاههای فتح چريك ايراني تربيت ميكرد، به همراه محمد صالح الحسيني (برادر محمدصادق حسيني مشاور پيشين وزير ارشاد و مركز گفتگوي تمدنها) ديده بود و چون ميدانست آن دو عازم ليبي هستند گفته بود نامهاي فوري براي امام هست اگر امكان دارد نامه مرا به ايشان بدهيد. فارسي با پوزخند گفته بود امام شما رفت آنجا كه عرب ني انداخت، بعد از اين آقاي شما امام خميني خواهد بود. اين عبارت آشكار ميكرد كه فارسي و صالحالحسيني در جريان توطئه بودهاند. مدتي كوتاه بعد از انقلاب محمد صالح الحسيني در بيروت ترور شد. گفتند عوامل صدام او را كشتهاند اما براي خاندان صدر حتما آشكار شده است كه دستور قتل او را از اطلاعات سپاه صادر كرده بودند و كساني او را كشتند كه امروز جزو اركان حزبالله هستند.
ب: در آغاز به تخت نشستن آقاي خميني وقتي عبدالسلام جلود مرد شماره 2 ليبي به تهران آمد، قطب زاده و مهندس بازرگان و چمران و صادق طباطبائي با اعزام نيروهائي به اطراف هتل هيلتون مانع از خروج او براي ديدن آقاي خميني شدند. اما متأسفانه محمد منتظري توانست نيمه شبي جلود را به قم ببرد و به حضور آقا برساند. باري، در سال 1982، كاردار وقت ايران در ليبي فرخ فرزانه شریف (که به نهضت مقاومت ملی زنده یاد دکتر شاپور بختیار پیوست) توسط دو تونسي كه از گاردهاي امام موسي در زندان سبها در ليبي بودند آگاه شد امام موسي و يارانش در قيد حيات هستند. دو گارد تونسي حاضر بودند در مقابل يك ميليون دلار زندانيان خود را تحويل سفارت ايران بدهند. شریف بلافاصله و بدون اطلاع خرم كه سفير بود و در مرخصي به سر میبرد، گزارشي در اين زمينه به تهران فرستاد و در عين حال صادق طباطبائي را نيز مطلع كرد. دو هفته بعد محسن رفيق دوست به جاي طباطبائي به ليبي آمد و مستقيما به ديدن قذافي رفت. در بازگشت چند فروند موشك به همراه لوازم يدكي و تجهيزات نظامي پيشرفته را به همراه داشت. رژيم ايران تا زمان روي كار آمدن محمد خاتمي داماد خانواده صدر ديگر سخني از امام موسي بر زبان نياورد و بعدها منصور كيخيا وزير خارجه پيشين ليبي كه توسط مأموران قذافي در قاهره شكار و به ليبي برده شد و به قتل رسید در مصاحبهاي با من كه در همان زمان منتشر شد فاش ساخت که بعد از سفر رفيق دوست امام موسي صدر و دو رفيقش به دستور مستقيم قذافي به قتل رسيدند و اجساد آنها را در حوض اسيد انداختند.
بيست و هشت سال پس از اختفاي امام موسي صدر، رفيق دوست در گفتگوئي با روزنامه جمهوري اسلامي يادآور شد «ليبي از همه بهتر بود، سخاوتمندانه با من برخورد ميكرد، ليبي از همه بيشتر به ما كمك كرد، سخاوتمندانه هم كمك ميكرد...» در زمان ریاست جمهوری خاتمی، وزارت خارجه مکلف به پیگیری پرونده اختفای امام صدر شد اما بهدستور شخص رهبر که با مجنون لیبی دیداری هم در دوران ریاست جمهوریاش داشت، آقای خرازی که از طریق برادرزادهاش (همسر مسعودخان پسر کوچیکه سید علی آقا) به خیل اهل بیت پیوسته است، امریه صادر کردند که روابط با لیبی برای ما خیلی مهم است، نباید کاری کرد که سرهنگ قذافی صدها کارگر مارا بیرون کند و به حضور دهها شرکت ایرانی در لیبی خاتمه دهد.
شگفتا بعد از تسلیم شدن قذافی به خواستهای غرب نیز جمهوری ولایت فقیه همچنان با قذافی نرد عشق میباخت. لیبی از معدود کشورهائی است که ما در آنجا وابسته وزارت کار داریم. حالا تحفه آرادان قذافی را نصیحت میکند که به حرفهای مردم گوش فرا دهد و از کشتار دست بردارد. به این میگویند وقاحت ولایت فقیهی.
به هرروی میتوانم در این لحظه، احساس رباب بانو صدر را درک کنم. 32 سال انتظار برادر را کشیدن و درست در زمانی که نزدیکی سقوط قذافی ، نور امید را در دلت روشن میکند خبر شوی آن نازنین برادر دیگر باز نمیگردد.
شنبه 26 تا دوشنبه 28 فوریه
از کجا بنویسم؟ از لیبی و دیوانهای که تصویر روزهای آخر رژیم ولایت فقیه را پیش چشم ما میگذارد. لیبی یعنی من! اینرا قذافی و پسرش سیف الاسلام که ژست لیبرال منشی میگرفت مرتب تکرار میکنند. اگر ما نباشیم کشوری به نام لیبی هم وجود نخواهد داشت. میکشیم، ویران میکنیم، قبایل را مسلح میکنیم و خلاصه دریای خون به راه میاندازیم. یا سلطه ابدی ما را میپذیرید یا گور پدرتان، ملتی که قذافی و تولهها و البته محافظان مؤنثش را قبول ندارد حق حیات نخواهد داشت.
سید علی آقا هم همین را میگوید . ابو دبابه (لقبی که بچههای خوزستان به سرلشگر بسیجی حسن فیروز آبادی رئیس ستاد 200 کیلوئی سید علی آقا دادهاند چون شبیه تانک است که به عربی دبابه نام دارد) در سخنان اخیرش یادآور میشود که به دستور مقام عظمای ولایت همه بسیجیها مسلح خواهند شد... یعنی اینکه اوباش ولایت حالا دیگر با کلاشنیکوف سراغ مردم میآیند. آیا مهندس موسوی و حجتالاسلام کروبی هنوز هم در یکسره کردن کار تردید دارند؟ ایا وقت آن نیست که شعار اصلی جنبش سبز سرنگون باد جمهوری اسلامی شود؟
فیلم کوتاهی را که اخیرا از برخورد بسیجیان ذوب شده در سید علی آقا با فائزه هاشمی دیدم، بیش از هر چیز مرا به حیرت انداخت که آیا پدر فائزه یعنی علی اکبر خان بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با دیدن این فیلم هنوز هم چشم به عنایت مردی دارد که نه اعتباری برای دوستی قائل است و نه بعد از کامجوئی از قدرت خانم (که جناب رفسنجانی دست به دستشان داد و در واقع دلالی محبت را عهدهدار بود) حاضر است حتی چرک کف پای او را به کسی بدهد. رفسنجانی منتنظر چیست؟ آنقدر دست به دست کرد که حالا دخترش را با رکیکترین واژهها بدرقه میکنند. آنروز که به فرزندان بیگناه ایران در زندانهای نایب امام زمان تجاوز میکردند، آقای رئیس مجمع تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان ترجیح داد پنبه در گوش گذارد. حالا که به سراغ فرزندانش آمدهاند چه خواهد کرد؟ باز هم ناله میکند و مقام معظم رهبری را میستاید؟
نه، دیگر هیچ نوع مجامله و مسامحهای پذیرفتنی نیست. باید کار را یکسره کرد. از مردم لیبی کمتر نیستیم که دارند کار رئیس قبیله آدمخواران را یکسره میکنند.
March 4, 2011 04:40 PM