مردي براي همه فصول آزادگي
یک مقام لیبیایی، عبدالمنعم الهونی، نمایندهی رژیم قذافی در اتحادیه عرب، در گفتوگو با روزنامهی الحیات، فاش ساخته است که امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان در سفرش به لیبی در سال ۱۹۷۸ کشته شده و جسد او و دو همراهش در جنوب این کشور به خاک سپرده شدهاند. این مقام لیبیایی، در حالی که بحران لیبی هر روز گستردهتر میشود و محمد قذافی، حاکم این کشور دستور سرکوب بیرحمانهای را داده که صدها کشته بهجای گذاشته است، در اعتراض به خشونتهای اخیر و سرکوب تظاهرات ضد قذافی مردم، از مقام خود کنارهگیری کرده است .
در گفتوگو با علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار، نویسنده و کارشناس سیاسی پرسیدهام: آقای الهونی چه مقامی در رژیم قذافی داشته و چه قدر حرفهای او میتواند مستند باشد؟ عليرضا نوري زاده در پاسخ ايرج اديب زاده از راديو زمانه ٬ زواياي پنهان اختفاي امام موسي صدر در ليبي و دلايل عدم پيگيري اين پرونده از سوي رژيم جمهوري ولايت فقيه و نقش كساني چون جلال الدين فارسي در توطئه ي خالي كردن صحنه از امام صدر در روزهاي اوج گيري انقلاب ايران را مورد بررسي قرار ميدهد.
Download file
علیرضا نوریزاده: آقای عبدالمنعم الهونی یک شخص عادی نیست؛ تنها یک دیپلمات نیست که از رژیم قذافی جدا شده باشد. ایشان عضو شورای انقلاب افسران آزاد است. شورایی که قدرت را در سال ۱۹۷۹ بعد از سرنگونی پادشاه لیبی ملک ادریس سونسی به دست گرفت. او مقامات بزرگی داشت؛ مثل ریاست مخابرات یا سازمان امنیت لیبی و همینطور وزارت کشور. او جزو افراد نزدیک به قذافی بود که بعد با او دچار اختلاف و از نظام جدا شد که چند سالی در لندن و مصر بود و بعد سرانجام توافق شد که بهعنوان نمایندهی لیبی در اتحادیه عرب در مصر بماند و او هم ماندگار شد، تا الان که استعفا کرده است.
بنابراین او از تمام اسرار نظام باخبر است. به همین دلیل هم در مصاحبهاش با آقای غسان شربل، سردبیر الحیات در چند سلسله گفتوگو اسراری را فاش میکند که همین بخش اول آن بسیار تکاندهنده بوده است؛ ازجمله مسئلهی امام موسی صدر، طرح سوءقصد به پادشاه عربستان، مسئلهی انفجار هواپیما روی لاکربی یا هواپیمای فرانسوی و غیره. بنابراین حرفهای او میتواند متقن باشد و مورد استناد قرار گیرد.
به نظر شما حرفهای مهم الهونی در مورد موسی صدر چیست؟
امام موسی صدر بعد از آمدن به لیبی، همراه با شیخ محمد یعقوب و روزنامهنگاری که همراه امام موسی صدر بود، توسط یک افسر پليس مخفی به نام ابراهيم البشاری کشته شد. این افسر پلیس هر سه جسد را با هواپیمای یک سروان جوان خلبان به نام نجمالدین الیازجی که باجناق آقای الهونی بوده، به صبحه جنوب لیبی فرستاد که در آنجا دفن شدند. الهونی میگوید که بعد باجناق او خودش نیز کشته شد؛ به خاطر این که راز کشتن موسی صدر برای همیشه مخفی بماند. ولی بههرحال امروز کسی هست که این راز را فاش کرده.
از همان ابتدا که لیبی امام موسی صدر را زندانی کرد، کاملاً آشکار بود که قذافی اجازه نخواهد داد که بیرون بیاید. افرادی مثل آقای جلالالدین فارسی که آن زمان در لبنان بود و از دشمنان امام صدر بهشمار میرفت، دو سه روز پس از آن که امام موسی صدر به دعوت قذافی به لیبی سفر کرد، برای شرکت در جشنهای موسوم به «اول سپتامبر» که روز کودتای افسران جوان است، به همراه شخص دیگری به نام محمد صالح الحسینی که الان برادرش محمد الصادق الحسینی، از عربزبانان رژیم و از مشاوران وزیر ارشاد در ایران است و پیش از این مشاور آقای مهاجرانی و همینطور در مرکز گفتوگوی تمدنها هم بود، در همان بیروت به یکی از بستگان امام صدر گفته بودند، که ایشان دیگر برنمیگردد. بنابراین معلوم بود که طرح ربودن ایشان و خارج کردنشان از صحنه طرح حسابشدهای بود.
چرا این طرح به گفتهی شما حسابشده از سوی قذافی ریخته شد؟
بههرحال امام موسی صدر در آن زمان یگانه فردی بود که لقب امام داشت و شخصی بود با افکاری کاملاً در تعارض با آقای خمینی. پنهان شدن او بسیار کمک کرد به آقای خمینی که بهعنوان رهبر بلامنازع در صحنه باشد. در آن زمان گزارشهایی در زمینهی تلاشهای حتی دولت شاهنشاهی برای اعزام هئیتی به سوریه برای پیگیری مسئلهی امام موسی صدر وجود دارد. به دنبال آن بعد از روی کارآمدن انقلاب از سوی آقای صادق طباطبایی، معاون نخست وزیر و خواهرزادهی امام موسی صدر از جانب آقای دکتر صدر وزیر بازرگانی که از اقوام ایشان بودند و همچنین از جانب شمار دیگری از مسئولان انقلاب که هرکدام ارتباطی با خاندان صدر داشتند، تلاش شد برای این که سرنوشت ایشان روشن شود، اما خود آقای خمینی توجه زیادی به این امر نداشت و دستگاه حکومت هم بعدها اصلاً ماجرای امام موسی صدر را فراموش کرد. آقای رفیقدوست هم وقتی رفت و از قذافی موشک گرفت، در واقع خون بهای امام موسی صدر را گرفت. خون بهای او همان ۳۰ موشکی بود که قذافی به ایران داد. یکی از دیپلماتهای ایرانی در لیبی به نام فرخ فرزانه شریف که در دههی ۸۰ به نهضت مقاومت آقای دکتر بختیار پیوست، فاش کرد که دو تن از کسانی که از سرنوشت امام موسی صدر اطلاع داشتند به سفارت مراجعه کردند و خواستار یک میلیون دلار شدند برای این که امام موسی صدر را فراری دهند و این خبر را آقای شریف به ایران مخابره کرده بود.
آقای صادق طباطبایی پیگیر ماجرا شده بود، ولی درست یکماه بعد آقای رفیق دوست آمده بود و به کلی سر و صدا را خواباند. به طوری که میبینیم دبیران اسم هر آدمکشی را، مثل خالد استانبولی و دیگران، روی خیابانها گذاشتند، اما تا زمانی که آقای خاتمی داماد خواهر امام موسی صدر روی کار آمد، حتی یک کوچه به نام امام صدر نبود و این آقای خاتمی بود که بعد خاطرهی ایشان را احیا کرد و مراسمی برای بزرگداشت او برپا کرد و روابط ایران و لیبی هم در آن زمان یکمقدار تیره شد. به خاطر این که حداقل ریاست جمهوری ایران پیگیر ماجرای امام صدر شد. من میتوانم قبول کنم که قذافی ایشان را به قتل رسانده است. گزارشهایی بود که آقای منصور الکیخیا، وزیر خارجهی اسبق لیبی که در قاهره ربوده و بعد به قتل رسید، اعلام کرد و گفت که پیکر امام موسی صدر را قذافی در اسید حل کرده است که هیچ اثری از ایشان باقی نماند.
به نظر شما قذافی چه مشکلی میتوانست با امام موسی صدر داشته باشد؟
قذافی یکسری مشکلات خودش را داشت و یکسری هم به نظر من به تحریک افرادی مثل جلالالدین فارسی این کار را کرد. چون قذافی به شدت با شاه مخالف بود و پول بسیار زیادی به مخالفان شاه داد؛ بهخصوص به اسلامیها. کمکهای بسیار زیادی به آنها کرد. یادمان باشد، یکی از اولین کسانی که در پاریس به دیدن آقای خمینی رفت، عبدالسلام جلود، مرد شمارهی دو لیبی بود و داستان جالبی هم دارد. این جلود بعد از انقلاب به ایران آمد، ولی آقای قطبزاده و یزدی و دیگرانی که بسیار به امام موسی صدر نزدیک بودند، ایشان را در عمل و محترمانه در هتل هیلتون زندانی کردند. دور هتل مأمور گذاشتند و اجازه نمیدادند او را به نزد آقای خمینی ببرند.
سرانجام محمد منتظری که با لیبی در ارتباط بود، یک شب مخفیانه از طریق گاراژ هتل، جلود را خارج کرد و به قم برد. ایشان بعد از چهار هفته که در تهران عملاً تحت نظر بود با آقای خمینی دیدار کرد. پس یک، مسئلهی توصیههای دوستان ایرانی لیبی بود که بهتر است ایشان از صحنه خارج شود چون اگر باشد، انقلاب ما پیروز نمیشود، امام موسی صدر برای شاه نامه نوشته و درحال گفتوگو برای ایجاد راهحل سیاسی است. نکتهی بعدی این بود که قذافی در لبنان تمام گروههای چپ و گروههای به اصطلاح قومی را خریده بود و اینها به نفع او کار میکردند. یگانه تشکیلاتی که در برابر او ایستاده بود، «جنبش محرومان» یا همان «جنبش امل» بود و امام موسی صدر که قاطعانه ایستاده بود. بهخصوص چون در جنوب لبنان که زمانی مرکز کمونیستها و قومیهای عرب بود، امام موسی نفوذ زیادی داشت و بچههای شیعهای که قبلاً جذب احزاب کمونیست و قومی میشدند، روز به روز بیشتر طرف «امل» و نزدیک امام موسی میآمدند. از این نظر هم قذافی ایشان را مانعی بر سر راه خودش میدید.
آن زمانها قذافی به دنبال شعار «قومیت عربی» بود و فکر میکرد لبنان نقطهای است که او میتواند جای عبدالناصر را که یک زمانی خیلی محبوب بود، بگیرد. بعد هم رفتار امام موسی صدر بود. امام موسی صدر آدمی مثل قذافی را بههیچ میگرفت. او شخصیتی بود که رهبران بزرگ عرب از عبدالناصر تا سادات، پادشاهان وقت سعودی، ملک خالد و دیگر شخصیتها به او حرمت بسیار مینهادند. بنابراین با رفتار روستایی پر از تکبر قذافی سازگار نبود و در همان لیبی هم وقتی رسیده بود، زمانی که متوجه شد جایگاهی که برای او گذاشتند در ردیف اول نیست، در آن رژهای که بود، به شدت اعتراض کرد و از محل خارج شد.
بنابراین میتوان گفت که شرایط به گونهای بود که هم قذافی عقدههای بسیاری از ایشان داشت و هم بههرحال توصیههای دوستان ایرانی قذافی و از طرفداران آقای خمینی همه و همه دست به دست هم دادند تا این شخصیت بزرگ را به این سرنوشت دچار کنند.
بهنظر شما اگر امام موسی صدر زنده بود و امروز در میان مردم ظاهر میشد، چه احساسی داشت؟
تصور میکنم همان حالتی را پیدا میکرد که اصحاب کهف بعد از صدسال خواب، وقتی بیرون آمدند و با دنیا روبهرو شدند، آن احساس شگفت را داشتند. امام موسی صدر نمیتواند باور کند که در ایران انقلاب اسلامی شده است. نمیتواند باور کند که در ایران آقای سیدعلی خامنهای رهبر است یا آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت است. نمیتواند باور کند که داماد خواهرش، خاتمی، رئیس جمهور شده و بعد امروز به او میگویند «خائن و اعدام باید گردد». باورش نمیشود که دوست عزیزش، صادق قطبزاده، اعدام شده است. دوستان دیگرش آقای ابراهیم یزدی در زندان و آقای بنیصدر در تبعید هستند. باورش نمیشود که حتی مهندس بازرگان بعد از درگذشتاش مورد بیحرمتی قرار میگیرد.
باورش نمیشود که ریشهری به گوش مرحوم شریعتمداری سیلی زده است. باورش نمیشود که برادرش علامه رضاصدر را به خاطر این که میخواسته بر جنازهی آقای شریتعمداری مطابق وصیت او نماز بگذارد، زندانی کردند. باورش نمیشود که با فرزندان خواهرزادهاش، یعنی با فرزندان آقای احمد خمینی، امروز با ناسزا برخورد میکنند. واقعاً شگفتزده خواهد شد، وقتی ببیند در لبنان بچههایی که به دنبال او میدویدند و کفشش را جفت میکردند، امروز بهعنوان رهبران حزبالله در لبنان دولت ساقط میکنند و آدم میکشند. در واقع تمام اینها برای امام موسی صدر شگفتیآور خواهد بود. برای همین فکر میکنم او با همین رمز و راز و با این خاطرهی بسیار تحسینبرانگیز و احترامبرانگیز خاموش شد و در واقع سایهی او، آثار او و اقدامات او برای همیشه جاودانه خواهد شد. شاید اگر امروز میآمد، با توجه به اوضاعی که وجود دارد و آنچه را که میدید، آرزو میکرد که ایکاش در زندان قذافی مرده بود.
March 6, 2011 01:03 AM