یکهفته با خبر
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
سه شنبه 29 مارس تا جمعه 1 آوریل
حدود و ثغور خیانت
هدفم از نوشتن این سطور به هیچ روی ملامتگری و یا اتهام زنی به کسانی نیست که بعضاً و در رأس آنها مرحوم مهندس مهدی بازرگان از پاکدلترین و وطندوستترین آزادیخواهان ایران در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بودهاند. در اینجا قصد محاکمه در کار نیست بنابراین اگر سخنی عنوان میشود که باب دل نیروهای ملی ـ مذهبی نیست، قصد نیش زدن به آنها را ندارم و فقط هدف من مشخص کردن مرزهائی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به راحتی از آن عبور کردهاند اما امروز حتی نزدیکی به این خطوط از نظر بعضی از واعظان غیر متعظ و معلمان اخلاق اپوزیسیون مذموم و محکوم است. در این باب البته خود رژیم و اهل بیتش نیز جای خود دارند که مراجعه فلان وکیل دادگستری یا نویسنده و شاعر و... به کنسولگری آمریکا برای دریافت روادید جهت سفر به آمریکا برای دیدن فرزندانش، و یا شرکت در یک سمینار یا سخنرانی را، نشانه وابستگی و مزدوری مراجعه کننده به آمریکا قلمداد میکنند. دکتر حبیب داوران انسان پاکدل و آزاده به خاطر همین مراجعه ماهها در زندان ولی فقیه و زیر شدیدترین شکنجهها بود.
اسلام و مارکسیسم توجیهگر
مهندس توسلی داماد مرحوم بازرگان و نخستین شهردار انقلاب که از اعضای اصلی و کادرهای اولیه نهضت آزادی است، در گفتگوئی که هفته پیش در کیهان از سایت خواندنیها نقل شده بود به تفصیل درباره ارتباطات مخالفان اسلامی و ملی ـ مذهبی رژیم گذشته با مصر و آمد و شدشان به عراق و سوریه و لبنان یاد کرده بود. در اواخر دهه پنجاه قرن گذشته و سرتاسر دهه 60، آزادیخواهان ایران به ویژه اسلامیهاشان نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. من با آنکه خیلی جوان بودم نیز بیتأثیر از این فضا نبودم که هیچ، بلکه گفتهها و نوشتههای ناصر و یار و مشاورش حسنین هیکل را میبلعیدم و بسیار بار که آنها را ترجمه میکردم و به دست چاپ میسپردم. وقتی در جشن سندیکای روزنامهنگاران برای بزرگداشت مرحوم ذبیح الله منصوری، زنده یاد فریدون فرخزاد ناگهان خبر مرگ عبدالناصر را داد، چنان حالی شدم که عباس پهلوان برای آنکه اشکهای من فردا تبدیل به پروندهای در ساواک نشود (که شد) مثل پدری مهربان مرا به گوشهای برد و اشک از چشمم پاک کرد و فریاد دردم را، خاموش ساخت. اما آن شب برای نوجوان 18 سالهای که میخواست سری توی سرها درآورد به تلخی شب از دست رفتن پدرم شد. این را نوشتم تا بدانید مهر و باور داشتن به عبدالناصر را از جانب شماری از مخالفان رژیم گذشته، چماق نمیکنم تا بر سرشان بکوبم ضمن اینکه من اگر در روزگار «قهرمان جوئی» نسلهای پس از 28 مرداد، به عبدالناصر دل بستم ـ چنانکه رفیقانم یکی دل به لنین بسته بود و آن دگری رو به قبله هاوانا نماز میخواند ـ و... هیچگاه به علت سن و سال و عدم وابستگی به حزب و گروهی مخالف، ضرر و زیانی را متوجه کشورم نمیکردم. چنانکه رفیقانم اگر عکس چه گوارا را در جیب داشتند، با سازمان امنیت کاسترو همکاری نمیکردند. اما حکایت گروه سماع و مجموعههائی از این دست، قصه دیگری بود و بحث من روی این قصه دور میزند.
دو کیان سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم در ابعادی محدود و پس از دوم خرداد سال 42 در ابعادی گستردهتر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کردهاند. (مابین مرداد 32 و خرداد 42 شرایط کشور، درهم شکستن گروههای سیاسی، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج کشور و عدم ارتباط بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب از جمله دلایلی بود که باعث شد ارتباط احزاب و گروههای سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.)
در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه، با آنکه وابستگی به بیگانه مذموم و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه میشد، اما حضور سنگین دو همسایه شمالی روسیه و جنوبی بریتانیا در همه شئونات زندگی ما، عملاً مجالی نمیداد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند. ناصرالدینشاه در حداقل چهل سال از سلطنت پنجاه سالهاش کوشید موازنهای بین وابستگان این دو قدرت ایجاد کند. یک عده نیز سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که وابستگی مستقیم به دو ابرقدرت آن روز نداشتند اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقات خود به این یا آن دو دولت متمایل بودند. خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیع الدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمانها تمایل داشتند. چنانکه قوامالسلطنه در سالهای نخستین این قرن شمسی کوشید با وارد ساختن ایالات متحده به صحنه سیاست ایران رقیبی برای دو همسایه همیشه مزاحم بتراشد. اما دیدیم هم در آن نوبت و هم پس از نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد پائینش کشیدند، و بعد برای حل مسأله آذربایجان ناچار شد ولو در ظاهر روی خوش به خواستهای اتحاد شوروی نشان دهد.
رضاشاه طبعاً ضد اجنبی بود و از سیاستمدارانی که شبهه ارتباط با اجنبی نسبت به آنها وجود داشت، بدش میآمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرتالدوله و شماری دیگر و یا خانهنشینی و تبعید آنها منجر شد. تمایل وی به آلمان، عمدهترین دلیلش همان بود که قوام السلطنه را متوجه آمریکا کرد.
با جنگ جهانی دوم بار دیگر وابستگی به بیگانه، به ویژه روس (اتحاد شوروی) و انگلیس در سیاست ما، پررنگ شد. باز میبینیم که زنده یاد دکتر مصدق در گرفتاری بین توطئهها و کید بریتانیا و نفاق و طمع روسها، تا آخرین روزهای زمامداری چشم امید به آمریکا داشت. و انگلیس همه تلاشش برهم زدن رابطه مصدق با آمریکا بود که در این کار نیز توفیق یافت. بعد از سال 32 به مرور آمریکا جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد اما به هیچ روی دوستان آمریکا حالت نوکری که وابستگان بریتانیا و شوروی داشتند، ظاهر نساختند. اصولاً آمریکا چون دولت استعمارگر شمرده نمیشد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوقبگیر نبود. در عین حال به علت داشتن روابط گسترده نظامی و امنیتی و اقتصادی با ایران به ویژه از نیمه دهه 60 تا پایان رژیم گذشته در 1979 میلادی، آمریکا نیازی به استخدام جاسوس و یا مزدور نداشت تا اطلاعات محرمانه را به دستش رسانند، در حالی که اتحاد شوروی چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار میشدند یا در دام KGB میافتادند، نگاه ارباب ـ نوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعاً روی اعتقاداتشان بر این باور بودند که دادن اطلاعات محرمانه به کشور شوروی، به نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از یک رژیم کمونیستی لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد. (نگاهی کنید به کتاب خواندنی هوشنگ اسدی که اخیراً به زبان انگلیسی منتشر شده است. و قرار است فارسی آن نیز به زودی منتشر شود. روایت دست اولی از نقش نورالدین کیانوری در انتقال اطلاعات مورد نظر روسها به رژیم. عکس آن را هم داریم که فرمانده نیروی دریائی افضلیپور گزارش جلسات شورایعالی دفاع را در اختیار روسها میگذاشت آن هم در زمان جنگ. و بعد سرهنگ کبیری را داریم که دست در دست ریشهری در اعدام شایستهترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر هوشمندی و وطنپرستی رئیس رکن 2 ارتش سرهنگ کتیبه نبود شاید به فرماندهی کل ارتش هم میرسید و جاسوسی را برای روسها ادامه میداد...)
به هر روی بعد از سال 42 غیر از چپ وابسته که در خدمت روسها و شمار کمتری چینیها و سه چهارتن هم حضرت ولی عصر انور خوجه بودند، دو مجموعه نه تنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثیها و قومیهای عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همینها که امروز ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطنفروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران میدانند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ، با هیچ متر و معیاری قابل دفاع نیست) خود در سالهای پیش از امضای قرارداد الجزیره در 1975، همکاری وسیعی با استخبارات عراق داشتند. بارزان التکریتی برادر صدام حسین که پس از سقوط رژیم بعثی، محاکمه و اعدام شد به تفصیل در دو مصاحبه و یک کتاب از ارتباط اسلامیهای طرفدار آقای خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت پرده برداشته است. (چون میخواهم مستند در این گزارش سخن گویم باید به نامهای اشاره کنم که دکتر عاملی سفیر ایران در عراق در رابطه با دیدار آقای خمینی با بارزان تکریتی به وزارت خارجه ارسال کرده است. در این نامه او اشاره میکند وقتی بارزان تکریتی از خمینی خواست حال که عراق همه جور با طرفداران او همکاری میکند و امکانات ویژه از جمله برنامه رادیوئی در اختیار آنها قرار داده، بیانیهای انتشار داده و رژیم ایران در رابطه با عراق و تجاوزاتش به خاک این کشور را محکوم میکند. عاملی مینویسد خمینی به تندی گفت من علیه کشورم موضع نمیگیرم بعد هم گذرنامهاش را پرت کرد جلوی بارزان و گفت اقامتم را لغو کنید، من میروم...) اما این موضع آقای خمینی مانع از آن نبود که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خوئینیها، محتشمیپور و مدیر روزنامه اطلاعات و هفت دوره وکیل مجلس شورای اسلامی حجتالاسلام محمود دعائی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقیها همکاری نزدیک نداشته باشند. آقای دعائی برنامه رادیوئی داشت که با اسم مستعار علی اراکی تحت عنوان «نهضت روحانیت» در ایران هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش میشد. (امروز رژیم، ما را بهخاطر آنکه بهعنوان مفسر و تحلیلگر در رسانههای بینالمللی ظاهر میشویم نوکر و جاسوس میخواند اما دیروز سخن گفتن از پشت میکرفن رادیوی رژیم بعثی عراق دشمن ایران موجه بود و اشکالی نداشت).
پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند بلکه شماریشان در خدمت ابوعلی رئیس استخبارات سوریه بودند که هم برایشان گذرنامه سوری صادر میکرد، هم ترتیب انتقالشان را به لبنان فراهم میساخت و هم به KGB وصلشان میکرد تا از جیب خود دلار ندهد بلکه از کیسه «تاواریش وینوگرادوف» سفره یاران و شاگردان سید روحالله مصطفوی را لبریز سازد. در لبنان جلال الدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطینی، خیمه و خرگاه داشت و بچه مسلمانهای از راه رسیده را آموزش میداد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچهها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال الفارسی آموزش میدیدند.
در اردوگاه شاتیلا، آنجا که جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری زعیم قومیهای عرب جورج حبش گوشهای را در اختیار داشت (حبش در تل الزعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود و بعضی از بچه فارسها را برای آموزش آنجا میفرستاد. همینطور در برج البراجنه در بیروت و عین الحلوه در جنوب، خلقیها بعد از فتح اکرنیت داشتند و بعد از آنها جبهه دمکراتیک نایف حواتمه بود که میانه خوبی با اسلامیها نداشت. بچههای فدائی زیر پرچم جورج حبش بودند و «تیسر قبعه» مسؤول مستقیم آنها بود. وقتی عرفات سه روز بعد از پیروزی خمینی به تهران آمد در کنار هانی حسن و محمود اللبدی و خلیل الوزیر ـ ابوجهاد ـ تیسر قبعه را هم همراه آورده بود. در اطلاعات این را نوشتم. دو ساعت بعد از انتشار روزنامه از خیابان میکده روبروی سازمان آب که ستاد فدائیان بود رفیقی دیر و دور زنگ زد که فلانی تیسر کجاست؟ گفتم همهشان در نخست وزیری اتراق کردهاند. نمیدانم بعد چه شد و آیا او را دیدند و یا...)
همه اینها را گفتم اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آنکه روابطش با شاه تیره شد (شاه اسرائیل را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. یعنی اینکه حق وجود دارد. ترکیه از فردای برپائی اسرائیل کیان صهیونیستی را ـ به قول اهل ولایت فقیه ـ به رسمیت کامل ـ دوژوره ـ شناخته و گستردهترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار ساخت. در واقع دیرسالی یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عربها داشت. اما ناصر دو فاکتوی ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه در آستانه وحدت با سوریه سخت به شاه و ایران تاخت و شعار من المحیط الاطلسی إلی الخلیج الفارسی ـ از اوقیانوس اطلس تا خلیج فارس عرصه قومیت عرب ـ را تبدیل به شعار از اوقیانوس اطلس به خلیج عربی کرد و در قافیهاش لنگ آمد.) فردی به نام ضرابی را که از دور و بریهای سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره روزی یک ساعت علیه شاه و ایران خزعبلات سرهم کند. (این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر میکرد حالا او را رئیس رادیو تلویزیون میکنند. سر پیری زن جوانی هم گرفته بود. یکی دو بار که به انقلابیون مراجعه کرد متوجه شد همه درصدد بلند کردن زن جوانش هستند. این شد که به قاهره بازگشت و خیلی زود دق کرد و مرد. در واقع این ضرابی بود که وسیله ورود بعضی از ملی مذهبیها را به قاهره باز کرد. مهندس توسلی شرح ماجرا را داده و نیازی به اطناب کلام نیست. تنها این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل تنها دکتر یزدی و مرحوم چمران را میشناخت. اما سال گذشته که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد چند سند در این رابطه دیدم که عرق سرد بر پیشانیم نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمکهای مالی خلاصه نمیشده بلکه سه چهار تن از به اصطلاح ملی مذهبیها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای مخابرات مصر جاسوسی هم میکردهاند. مرحوم شیخ محمدتقی قمی رئیس دارالتقریب اسلامی در همان زمان در نامهای به مرحوم علم یادآور شده بود مراقب بچه مذهبیهائی که به مصر میآیند باشید به خصوص وقتی در تابستانها برای گذراندن تعطیلات به ایران میآیند چون متأسفانه اغلبشان در چنگ سازمان امنیت مصر افتادهاند... از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم اما احوالات آقای دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام ... و قطبزاده را همگی میدانیم.
شگفتا که امروز بعضی از همانها که در خدمت اخوی صدام حسین، بارزان ابراهیم تکریتی رئیس استخبارات عراق بودند و یا برای جناب «صلاح نصر» رئیس سازمان امنیت عبدالناصر جاسوسی میکردند پرگوترین دهانها را در متهم ساختن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج دارند. همین حسین بازجوی شریعتمداری که روز و شب از وابستگی ماها میگوید در همان سالهای نخست انقلاب برای سعد مجبر سفیر لیبی در تهران جاسوسی میکرد و علی حسین پناه را هم او به سعد مجبر به عنوان رابطش معرفی کرد. حسین پناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود. سفیر اسبق سوریه در تهران نیز که از افسران مخابرات بود و نشریه ما «الموجز» را از همان ابتدا مشترک شده بود، یک بار در گیر و دار دوم خرداد، برایم نوشت این حسین شریعتمداری که اینهمه با اصلاحات دشمنی میکند نگران آن است که جیرهاش از سفارت لیبی قطع شود. ضمن اینکه ما مدتهاست جیرهاش را قطع کردهایم چون حرامزاده است...
شنبه 2 تا دوشنبه 4 آوریل
فرید به قربان مجتبی
مجله مثلث مصاحبهای کرده با فریدالدین حداد عادل آقازاده جناب دکتر غلام علی خان قمر در وزیر نایب امام زمان و پدر عروس ولیعهد آسید مجتبی، در باب خلق و روحیه و رفتار و کردار زوج محترم همشیره مکرمه... درست مثل ابوی که با افشاگری تکان دهنده خود در پاسخی که به مطلب من درباره سید علی آقا در اطلاعات بینالمللی دادند، آشکار ساختند حضرت آقا ولی فقیه شب عروسی پسرشان به جای خوردن شیرین پلو و حلیم بادمجان، با پاسدارهایشان نان و پنیر تناول فرمودهاند، درباب شوهر همشیره، پرده برکشیدند و صفات الهی ایشان را از نعلین پاره پوشیدن و درس خارج گفتن و توی دو تا اتاق روی زیلو خفتن برشمردهاند. با خواندن مطلب دلم سوخت، دیدم ضروری است ایرانیان خیّر در سراسر جهان پولی روی هم بگذارند و یک آپارتمان نقلی برای آقا مجتبی ابتیاع کنند تا همشیره ایشان را با نشاندن روی گلیم و جاجیم نخ نما شده آزار و خجالت ندهد. در مقابل برای آنکه کار به شیوه اسلامی و شرعی انجام گیرد آقا مجتبی نیز برای آنکه زیر دین نباشد یک سهم از شرکت موبایل و یک نصف سهم از مجتمع مسکونی افریقای جنوبی را که به اتفاق اخوی آقا مصطفی و آقازاده آقای محمدی گلپایگانی، (شوهر همشیره و داماد نایب المهدی) به فردی که به خریدن آپارتمان برایشان اقدام کند، واگذار فرمایند.
April 8, 2011 08:29 PM