یکهفته با خبر
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سه شنبه 7تا جمعه 10 آوریل
در سوریه چه میگذرد؟
برای اهل ولایت فقیه البته آنچه در سوریه میگذرد به همان اندازه که سر کشیدن شعلههای جنبش سبز در خانه پدری نگرانکننده بود، اسباب وحشت است. ازدواج موقت بین حافظ الاسد و سید روحالله مصطفوی اگر چه هیچگاه به وصلت نینجامید و داماد سوری تا مرگ عروس حاضر به دیدارش نشد منتها به جای آنکه داماد برای جلب محبت عروس هدیهای بفرستد و هر از گاه دلش را به کرامتی شاد کند، این عروس بود که مرتب برای داماد بد عهد هدایای نقدی و جنسی از نفت مجانی تا نیم بها و کارخانه مونتاژ ماشین تا انتقال تکنولوژی ساخت کاندوم ارزان هفت رنگ (که حضرت آیتالله شیخ محمد یزدی افتخار واردکردنش از چین را تا ابد برای خود و فرزندانش ثبت کرده است) میفرستاد.
زواج متعه به قول عربها و صیغه به قول ما بین دمشق و تهران در زمان اسد پدر یک ضرورت تلقی میشد. تهران در جنگ با بغداد، عملا رویاروی جهان عرب قرار گرفته بود. عربهای خلیج فارس منهای سلطان نشین عمان تامین کننده نیازهای مالی و تسلیحاتی رژیم عراق بودند. یمن و مصر و شمال آفریقا منهای لیبی که به بهای بسته شدن پرونده اختفای امام موسی صدر توسط ایران، موشکهای اسکاد را راهی ایران کرده بود، هریک به نوعی و در حد امکانات خود ماشین جنگی صدام حسین را میچرخاندند و یا در خدمت دستگاه تبلیغاتی او بودند. اسد دشمن دیرینه بعث شاخه عراق اما با رابطه دیرینهای که با شماری از تازه به دولت رسیدگان در ایران داشت، دست رفاقت به سوی تهران دراز کرد. دستش را به گرمی فشردند و ازآن پس دو رژیم در آشکار و نهان یک سیاست مزورانه را پیش گرفتند که تا اسد زنده بود بسیار کارساز و موفق بود.
پس از او اما آقازاده بشار که به ظاهر آمده بود تا سوریه را متحول کند همه سیئات عصر پدر را به اضافه سیاست اقتصادی باز (بازار) را به اجرا در آورد. اگر حافظ الاسد میکشت و میبست حداقل نان و گوشت ارزان در اختیار مردم قرار میداد. درعصر بشار اما گروههای مافیائی بر اقتصاد چنگ انداختند، گروههائی که سردستگانش ماهرالاسد برادر بشار، آصف شوکت شوهر خواهرش و رامی خوری رفیق روز و شب بشار بودند... برای شناخت سوریه بشار و بررسی رویدادهای هفتههای اخیر من چند مطلب را پیاپی میآورم که بعضی از آنها مصاحبههای عربی و فارسی من در باره سوریه و روابط رژیمهای دو کشور در رسانههای گویا و تصویری هستند.
ریشهها و خواستهای سرکوب شده
با توجه به وضع خاص و ویژهای که سوریه دارد، باید این نکته را در نظر بگیریم که وضعیت این کشور بالمآل مانند مصر و تونس نخواهد بود. مثل لیبی هم نخواهد بود، گو اینکه میتواند خونینتر از لیبی شود. چون در سوریه یک نظام متمرکز وجود دارد که تکیهاش روی ارگانهای امنیتی و همینطور ارتش است. ارتش بخش بخش شده و احتمالاً اگر دولت سوریه بخواهد همین کاری را که در لاذقیه کرد (اعزام واحدهای ارتشی که بخش عمده آنها را سربازان و درجهداران سنی و فرماندهان را افسران علوی تشکیل میدادند.) در جاهای دیگر هم ادامه دهد، این کار میتواند منجر به از هم پاشیده شدن ارتش سوریه شود. بنابراین تکیه عمده روی نیروهای سرکوبگر و امنیتی است و نیروهایی که با عنوان «سرایا الدفاع» یا واحدهای دفاع از ریاست جمهوری هستند؛ همانهایی که قبلاً رفعت اسد، برادر حافظ اسد فرماندهاش بود و با تکیه بر آنها مردم شهر حما را قتل عام کرد.
الآن در سوریه ما به نقطهای رسیدهایم که اگر دولت با یک سلسله اقدامات ضربتی ـ اصلاحی وارد میدان شود که در چشم مردم واقعی جلوه کند، ممکن است بتواند این موج خشم را که همه جا را هم گرفته تا حدی آرام کند، اما اینها موقت خواهند بود. یعنی الان بعد از ۴۰ سال مردم به نقطهای رسیدهاند که از ریخت خاندان اسد بیزارند و دیگر نمیخواهند آنها را ببینند. ۱۰ سال بشار اسد فریبشان داد. او بهعنوان یک تحصیلکرده انگلیس بازگشت و در مقابل برایشان یکسری مافیای اقتصادی، امنیتی و مالی در کشور هدیه آورد که همه هم برادر و قوم و خویش و برادر زن و پسرعمو و افراد خودش هستند. این است که مردم واقعاً یک تغییرات بنیادین میخواهند. فعلاً به نظر میرسد حکومت مسلط است. و با تکیه بر نیروهای امنیتی، بخشهایی از علویها و طرفداران خودش، میتواند سلطهاش را حفظ کند، اما اگر شورش عمومیتر شود، همانطور که مثلاً روز جمعه در مسجد اموی در دمشق و یا در درعا و لاذقیه دیدیم، آن وقت به نظر من قادر به کنترل اوضاع نخواهد بود.
موقعیت اوپوزیسیون
دردهه هفتاد میلادی اخوانالمسلمین در سوریه خیلی قوی بودند؛ و تا آغاز دهه ۸۰، یعنی زمانی که حافظ اسد سرکوبشان کرد در حلب، حما و حمص و دمشق فعالیت گستردهای داشتند. بعد از سرکوبی خونین اخوان به دستور حافظ الاسد و به دست برادرش رفعت که در آن تاریخ فرماندهی سرایا الدفاع (چیزی شبیه سپاه ولی امر خودمان) را عهدهدار بود اخوانالمسلمین دچار از هم پاشیدگی شدند. آقای بیانونی مرشد عام اگر چه علیه دولت مواضع تندی داشت، ولی به علت نداشتن یک پایگاه وسیع مردمی در داخل به مرور دچار فرسودگی روانی و یاس شد و از دو سال پیش نیز بخش اصلی اخوان با این توجیه که وطن در خطر توطئه صهیونیستها است فعالیتهای خود را به حالت تعلیق در آوردند. یگانه حامی اخوانالمسلمین سوریه، یعنی عربستان سعودی هم بعد که روابطش با سوریه بهبود پیدا کرد و گسترده شد، اگرهم حمایتی میکرد در حد دادن حقوق و خانهای به بعضی از رهبران جنبش در عربستان بود. از سوی دیگر با برنامههای اقتصادی جدید و نگاه به غرب، فرهنگ غرب به سرعت وارد کشور شد؛ بهویژه در دولت دوم ناجی العطری که اقتصاد باز باعث شد مردم با زندگی غربی و دلبستن به مظاهر جوامع مدرن الفت پیدا کنند. در این صورت میتوان گفت اخوانالمسلمین امروز فقط میتوانند روی لایههای مسنتر در بعضی از شهرهای سوریه مثل همان حما، حمص و حلب حساب کنند.
اپوزیسیونی که در خارج از کشور است، یعنی جبهه نجات سوریه آقای قدری و، گروههای سوسیالیست و ناصریهایی که اینجا و آنجا هستند و لیبرالهایی که در فرانسه بهخصوص متمرکزند، قدرتی به آن معنا ندارند. اگرچه در بین مردم معروف هستند. نمونهاش برهان غلیون استاد برجسته دانشگاه سوربن که در جهان عرب و در داخل کشورش دارای اعتبار است، ولی قادر نیست که جمعیتی به خیابان بیاورد یا یک راهکار سیاسی ارائه بدهد. این است که خیلیها هنوز چشم امیدشان روی گروههایی است که در درون نظام بودند و بعد جدا شدهاند. مثل عبدالحلیم خدام که هنوز هم از اعتباری هرچند اندک برخوردار است. اینها افرادی هستند که میتوانند دوران گذار را سرپرستی کنند اما اپوزیسیون نیاز به زمانی طولانیتر دارد که خود را به مردم بشناساند. برای این که در این دوران غیبت ۴۰ ساله گروههای سیاسی، غیر از گروه بعث و چند حزب عروسکی که اگر بعث میگفت بله قربان، آنها بله بله قربان میگفتند، در محیط سیاسی سوریه مجالی برای رشد گروه و حزبی نبوده است. اغلب کشورهای عربی را که نگاه میکنیم، متوجه میشویم که با مشکل نبود نیروی جانشین روبهرو هستند. اگر مصر با این مشکل چندان روبهرو نشد، به علت وجود مطبوعات نسبتا آزاد و اتحادیهها و انجمنهای صنفی و حرفهای بود که به سرعت وارد کارزار شدند. در لیبی چنین وضعی وجود نداشت در سوریه هم حضور این نوع نهادها در جامعه بسیار کمرنگ است.
سکولاریسم فاسد
به طور قطع حکومت سوریه یک حکومت سکولار است منتهی سکولار از نوع فاسد و دیکتاتورش و شاید همین مسأله، اسلامگرایی را در سوریه رشد داده است. یعنی وقتی این نوع نظام شکست میخورد، مردم رو به آسمان میکنند که شاید راه حل آنجا است: الاسلام هو الحل.
سوریه در عین حال از زمان حافظ اسد ارتباط نزدیکی با شیعیان داشته است. شاید بتوان گفت اولین کسی که پایه ارتباط نزدیک سوریه را با شیعیان گذاشت، امام موسی صدر بود که روابط بسیار نزدیکی با آقای حافظ اسد داشت. افرادی مثل مرحوم قطبزاده مرتب با سوریه در آمد و شد بودند. قطبزاده گذرنامه سوریهای هم داشت و آقای خمینی هم وقتی از عراق بیرون آمد، دعوتی از سوریه دریافت کرد. سوریه تسهیلاتی به بعضی از مراجع مثل شیرازیها (آیتالله سید محمد شیرازی، و حسن شیرازی و...) داده بود. اینها همه در سوریه امکانات وسیعی داشتند و هنوز هم دارند. یعنی سوریه این ارتباط نزدیک را حفظ کرد.
اهل سنت به علویها، نصیری (به ضم نون و فتح ص) میگویند و اصلاً آنها را مسلمان نمیدانند. مراسم مذهبیشان هم به کلی با مسلمانان فرق دارد. گو این که بشار و پیش از او پدرش حافظ اسد در نمازجمعه میآمدند و پشت سر مفتی سوریه نماز میخواندند، ولی اینها به طور کلی سنتهای خاصی دارند و مثل دروزیها هستند. آقای خمینی اولین مرجعی بود که گفت اینها هم از خودمان هستند و شیعهاند. این حرف باعث شد روابط خیلی نزدیکتر شود و بعد هم دشمنی حافظ اسد با صدام و حمایتش از ایران در جنگ ایران و عراق عامل دیگری بود که بر نزدیکی این روابط افزود و پیش از این ذکرش رفت. تشکیل حزبالله بدون کمک سوریه محال بود که انجام شود. آقای محتشمی، سفیر ایران در دمشق بود که حزبالله را به طریقه سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد؛ جنبش املی که بسیار به سوریه نزدیک بود. همه اینها را باید در محاسباتمان بیاوریم. آن وقت میفهمیم که چطور یک رژیم سکولار میتواند با جمهوری اسلامی این قدر رفیق و نزدیک باشد.
سرنوشت سوریه، مصر با لیبی؟
سرنوشت سوریه حتماً مثل مصر و تونس نخواهد شد. برای این که از هم اکنون در آنجا میبینیم خشونتی که رژیم سوریه در لاذقیه و درعا به کار برد، گویای آن است که رژیم سوریه به این آسانیها دست بردار نیست. احتمال بیشتر لیبیایی شدن اوضاع سوریه است، با این تفاوت که در سوریه به هر حال جامعه مدنی وجود دارد، بدون این که رنگ سیاسی داشته باشد و همین طور بخشهای بزرگی از ارتش از سنیها هستند. این است که میتوان این نگرانی را داشت که در سوریه جنگ و درگیریهای داخلی در ابعاد گستردهای جریان پیدا کند و باز هم میگویم، اگر بشار الاسد به هوش آید هنوز میتواند خود را و نه رژیم بعثی را نجات دهد. در این باره مکملهای خواهم نوشت.
شنبه 11 تا دوشنبه 13 آوریل
چشم انداز خاورمیانه
روزی که در تونس یک جوان دستفروش خود را آتش زد، هرگز کسی تصور نمیکرد که شعلههای پوست و گوشت او چنان شود که تمام خاورمیانه را در بر گیرد. اما اگر نگاه کنیم تمام این حرکتها در قالب اصلاح شروع شد. یعنی همه این مردم روز اول خواهان این نبودند که حاکمشان باید برود یا سرنگون شود.
همه یک سلسله مطالبات داشتند. بعضی از حکومتها هوشمندی آن را داشتند که این را درک کنند و به سرعت در صدد آن برآیند که این فضای نارضایتی را ملایم کنند که به انقلاب منجر نشود.
در بعضی از کشورهای دیگر این هوشمندی وجود نداشت. تمام اینها در قالب یک موج اصلاحطلبی آغاز شد، و به علت عدم درک پیام مردم به موج انقلاب رسید. و در نهایت همه به این میرسند که نظام باید برود. در این میان وضع یمن همه را نگران میکند. این درست که علی عبدالله صالح ۳۰ سال حکومت را در دست داشته است، درست که فساد در این کشور وجود دارد و این هم درست است که او هم نقشه داشت که قدرت را به پسرش منتقل کند. اما این جامعه قبیلهای، با موزائیکهای متعددی که در تنافر و تضاد با همدیگر هم هستند، و با جنوبی که دوباره بعد از سالها دوباره میخواهد به سمت یمن دموکراتیک خلق جنوبی برگردد، شمالی که حوثیها میخواهند در آن یک جمهوری شبه شیعه ایجاد کنند، و در وسطی که از یک سو قبایل سلفی میداندارند و ساز خودشان را میزنند، و از یک سو القاعده و وابستگانش قصد بر پائی خلافت اسلامی رادارند شرایط دشواری دارد. یمن الان با مشکلی روبهروست که به گمان من حتی کنار رفتن علی صالح به بهبود شرایطش کمک نمیکند.
اما یک تفاوتی مابین یمن و لیبی وجود دارد. در یمن علیرغم نظام قبیلهای، جامعه مدنی و احزاب وجود دارند. بیش از ۵۰ حزب در یمن فعالیت میکنند.
وجود اینها باعث میشود که اگر در این میان مقداری مردم عاقلانه برخورد کنند، مثل کاری که مصریها انجام دادند، و اگر مثلاً دو ماه یا سه ماه به علی صالح وقت بدهند تا انتخابات را اجرا کند و حداقل یک ترکیب جدیدی از حاکمیت به وجود بیاید، یمن نجات پیدا میکند. در غیر این صورت یمن تکه پاره خواهد شد.
و سرانجام در بحرین، اول شیعیان حق و حقوقی دارند که باید به آنها داده شود. در ابتدا که اینها به میدان آمدند، حکومت اظهار آمادگی کرد. پادشاه، ولیعهد را مکلف کرد که برود و با اینها گفتوگو کند. یک مجموعه کوچک، همان مجموعه حق، اینها وسط ماجرا پریدند و آقای حسن مشیمع و چند تن از شیوخ دیگری که در ایران هم درس خوانده بودند، بازی را رادیکالیزه کردند.
ناچار کشتار شد. از یک طرف سنیها هم به میدان آمدند که اگر حکومت بخواهد از خودش ضعف نشان بدهد، با ما طرف است. اگر بحرینیها بتوانند از این مرحله عبور کنند یا این سه ماه حالت فوقالعاده را پشت سر بگذارند، آن وقت میتوان امید داشت که این زخمها التیام یابد.
April 15, 2011 03:28 PM