یکهفته با خبر
دعای نیمه شبان دفع صد بلا بکند
سه شنبه 17 تا جمعه 20 مه
سید ما خراسانی نیست
آنها که امروز یقه تحفه آرادان را گرفتهاند که جنگیر مخصوص دارد و حضرات اجنه را به خدمت گرفته و سیدعلی آقای نایب امام زمان را جادو کرده است، فراموش میکنند آنکه این بساط را رونق بخشید و نور به ریش در رنجرور ویژه نایب امام زمان انداخت و در جمکران با حضرت به مشاعره پرداخت همین حضرت سیدعلی خان ولایتمدار بود که از فردای به تخت نشستن میل به سفر به ماوراء الطبیعه کرد و قصد گذر از عالم فانی به بارگاه لم یزلی فرمود. معقول منبری بود که خوش میگفت و کلامش همیشه به رشتههای مروارید شعر از قدما، حضرت حافظ و مولانا و سعدی و از معاصرین، عمادجان خراسانی و امیرالشعرا امیری فیروزکوهی و میم. امید خراسانی، آراسته بود. در مجلس علما همواره به طعنه و سخره از دکانداران دین و ارتجاع حوزوی میگفت، هم بدین سبب مطرود مشایخ دارالعلم قم و بحر العلوم خراسان بود اما در مقابل در جمع اهالی ولایت دل، جا داشت و پشت و پناه او، روشنفکران و خردمندان و هنرمندان بودند.
بمبی منفجر شد و او دستی به باد داد، اما بمب دوم که سر رئیس جمهوری (رجائی) و نخست وزیرش (باهنر) را بر شانه مرگ نهاد، برای او برکت داشت که از بیمارستان و دوران نقاهت به کاخ ریاستش پرتاب کرد.
سه چهار سال پیش از آن دلخوش بود که به جای آسد علی، آقای خامنهای، بخوانندش، حالا امّا لقب پرزیدنت، پیش نامش بود و سیدالانامی که «مائیم» ورد کلامش شد. با اینهمه تا سید روحالله در قید حیات بود و در کعبه قدرت تجسم لات (بت بزرگ درون کعبه) ، جنابش ناچار بود سر فرود آرد و گاه به گاه، سیلی استاد را بر دهان، به شوق روزی که خود سیلی خواهد زد، به استناد چوب معلم گُله هر کی نخورده، خُله، تحمل کند. در آن دو سه سال نخست نشستن بر کرسی ولایت، آقا ناچار بود بدهیهای خود را به شیخ علی اکبر بهرمانی که طریق رسیدن به کعبه ولایت را برایش هموار کرده بود و احمد آقای گریان و ریشهری خندان پرداخت کند. اما در سالهائی که شیخ علی اکبر به دنبال کسب لقب سردار سازندگی، رویای امیرکبیری در سر داشت، سیدعلی آقای رهبر که نه در حوزه اعتبار داشت نه در بازار، نه سپاه گوش به فرمانش بود و نه جز چاه جائی برای شکوه کردن مییافت، به توصیه شمس وزیرش، اصغرخان حجازی و رئیس دفترش محمدی گلپایگانی، عرفانی را که روزگاری سرسپردهاش بود رها کرد و رمالان و دعانویسان و سرکتاب بازکنها را دور خود جمع کرد. در هیأت جدید، نیابت امام زمان را جدی گرفت و صد میلیارد برای توسعه و عظمت بخشیدن به مسجد جمکران از جیب ملت همیشه در فلاکت از 22 بهمن به بعد، هزینه کرد. مسجدی را که با یک خواب قلابی شکل گرفت و سالی چهارتا و نصفی زائر از نوع طلبههای روستائی و خرافه پرستان ناکجا آبادی داشت تبدیل به کعبه قلابی کرد، تولیت منصوب فرمود و چهارشنبهها، خود به همراه مَردَه خاصه، راهی صحن طلای مسجد شد تا به قول محمدی گلپایگانی، با حضرت صاحب العصر والزمان عربی تمرین کند. از آن پس هر روز معجزهای از حضرتش صادر شد و به لطف مرکز الکترونیک سپاه، یک پرده از هاله نور تحفه آرادان بالاتر گرفت و خودِ نور شد و چشم دشمنانش از این همه معجزه کور!
دوران محمد خاتمی، البته در جامعه مدنی که هر روز جلوه بیشتری پیدا میکرد جائی برای معجزات سید نبود. مگر با بودن بوالفضولهای جامعه و فتح و خرداد و عصر آزادگان و تحکیم وحدت میشد از این مطالب علم کرد؟ اما به محض آنکه خاتمی بعد از دست و پنجه نرم کردن با هر 9 روز یک بحران، (بهقول خودش) مفتاح ریاست را به رویگرزاده آرادانی تسلیم کرد که خود سرسپرده دعانویسی در آمل بود که در ناصیهاش، نور ریاست را دیده بود و از اسفندیارش خواسته بود در معرکه با الهاک دیو طریق مماشات پیشه کنند و تظاهر به اطاعت و تبعیت از ولایت فقیه مطلقه را نصبالعین خود قرار دهند. چنین بود که خیل مداحان، جنود صف نخست فدائیان رهبر و محمود را تشکیل دادند. و رمل و اسطرلاب جای کامپیوتر و ماشین حساب را گرفت. آغاطهرانی معلم اخلاق کابینه شد و اسفندیار رحیم مشائی زمام امور را از پس هیکل پرزیدنت دکتر محمود در دست گرفت. هر چه علما داد و قال کردند که این رحیم معارض با مبانی اسلام ناب محمدی انقلابی است و منکر ولایت فقیه مطلقه و باید کلکش را کند، پرزیدنت مستظهر به مراحم و عنایات خاصه نایب امام زمان در برابر این حملات محکم ایستاد و وقتی در دومین دوره ریاستش که با مداخله رهبر و آشکارترین و بزرگترین تقلب در تاریخ یکصد و هفت ساله انتخابات، پیروز از آن بیرون آمد، حضرت آقا اجازه نفرمودند اسفندیار روئین تن بر کرسی معاون اوّلی مریدش پرزیدنت محمود تکیه زند، بلافاصله کلید دفترش را به او داد که مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه... بدین ترتیب رستم و اسفندیار در نمایش قدرت چنانکه پیش بینی شده بود گیوه بالا کشیدند و کمر بستند تا کار قدرت خانم را یکسره کنند. این قابل قبول نبود که سید علی آقا، قدرت خانم را شب و روز در کنار داشته باشد و پرزیدنت در مقام تدارک چی، شبها سر تنها بر بالین بگذارد. گو اینکه با بودن جن و فرشتگان خوب سر به راه، که همگی دست به سینه در خدمت پرزیدنت هستند، ایشان نیاز به پتیاره خانم قدرت ندارد و به قول آقای جوانفکر مشاور محمود خان و سرپرست خبرگزاری، دکتر احمدینژاد «ذوجنبتین است، یعنی یک جنبه این جهانی (دنیائی) دارد و یک جنبه آن جهانی (عقبائی) هم قادر به حل مشکلات دنیوی است و هم میتواند شما را به سوی بهشت راهنمائی کند». (معنای این سخن این است که جناب پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد دیگر نیازی به واسطه برای تقدیم عرضحال به مهدی موعود ندارد. چون تقریباً خاص و عام میدانند سید خراسانی، سید علی آقای پائین خیابانی نیست، بلکه این لقبی بود که بنی عباس به ابومسلم خراسانی داده بودند. مردی که از خراسان ظهور کرد و نخست علم سیاه برافراشت و لشکر به کوفه و شام کشید و بنی امیه را برانداخت.
اصولاً ساختن فیلم «ظهور نزدیک است» ترفندی از سوی کسانی بود که در صف نوکران نزدیک سید علی آقا بودند. آنچه در این فیلم تأمل برانگیز بود، عنوان سید خراسانی برای ولی فقیه نبود که دیرگاهی است بدین لقب مفتخر شدهاند بلکه هدف تخریب احمدینژاد بود که لقب سردار امام زمان و از رجال قبیلهای در عربستان بودن و شعیب بن صالح نام داشتن نه با قواره او تطبیق میکند و نه سردار دروغ امام زمان برپایه روایات مجعول و سستی که مستند طراحان و مدعیان آن هستند چهرهای چنان احمدینژاد دارد بلکه ظاهراً مثل همه بزرگان مذهب ما، سر و روئی زیبا و ظاهری آراسته دارد. باری احمدینژاد پس از آنکه در محافل و مجامع داخلی و خارجی مورد تمسخر قرار گرفت و دریافت چگونه به بازیش گرفتهاند، سخنرانی سعیدی تولیت حضرت معصومه و نماینده رهبر رادرباره لحظه تولد او، در ابعادی وسیع پخش کرد. اینجا دیگر صحبت مجلسی و چهار تا راوی ثقه یا کذّاب نیست، بلکه آخوندی شیاد روی منبر نشسته و از زن آقای زین الدین آخوندی مثل خودش که او هم از آبجی ناتنی رهبر نقل کرده، سخنانی بیربط و شرمآور را باز میگوید که آقا وقت تولد یاعلی میگفت. ما اگر چشم و گوش به روی این خزعبلاتی که در وطنمان صبح تا شام به خورد مردم داده میشود ببندیم، راه ورود به جامعه را گم میکنیم (که اغلب چنین کردهایم) و سر از ترکستانهای تئوریهای عجیب و غریب در میآوریم. واقعیت این است که در کشور ما با همین چرندیات عدهای را فریفتهاند و همزمان بساط پررونق رمالی و جنگیری و دعانویسی را در کوی و برزن و بازار پهن کردهاند.
در روزگار خردی یادم هست در کوچه ورزشگاه شاپور، درست در کنار خانقاه مرحوم دکتر نوربخش، دکان مانندی بود که حصیری بر ورودی آن آویزان بود. هر بار از برابر این دکان رد میشدم وحشت مرا میگرفت، اغلب زنان جوان و گاه با یک خانم مسن داخل این دکان میشدند و یا من خروجشان را میدیدم. صاحب دکان عاقله مردی بود باریک، با ریش تُنُک، کلاه گرد چسبان سیاه، شلواری گشاد و جلیقهای و پیراهنی بی یقه و عبائی بردوش. میگفتند جنگیر است و سر کتاب وا میکند و زنان نازا را با سه چهار بار رفتن و آمدن به دکانش، باردار میکند. به او سید خالی میگفتند. منزل پدربزرگ مادریام همان حوالی بود. در یک عصر داغ تابستان با فریادهای جیغ و داد زن و مردی به کوچه زدیم. در برابرمان غلام، صاحب بقالی زیر بازارچه با چاقوئی در دست، به دست دیگر گردن سید را گرفته بود و او را کشان کشان به سوی چهارسو (سوق) میبرد. زن غلام آشفته و پریشانحال دنبال شوهرش میدوید و التماس میکرد که آقا غلام، کنیزتم ولش کن، بیچاره کاری نکرده، داشت دعا مینوشت روی دلم که بچهدار بشیم، مگه خودت شب و روز نمیگفتی بچه میخوای، سید تضمین کرده بود تا دو سه ماه دیگه بچهدار بشیم... خلاصه غلام سید را به زیر چهارسو برد، و همینطور که فریاد میزد میکشمش، ریش سفیدهای بازارچه ریختند و سید را که مثل بید میلرزید از چنگ غلام رهاندند. سید فردای همان روز از کوچه ورزشگاه کوچ کرد و دیگر خبری از او نشنیدیم. ظاهراً سید مشتریان جوان خوش و بر و رو را وادار میکرده لخت شوند تا او دعا بر شکمشان و بعضی نقاط حساس بنویسد. بعضی از زنان نیز فریب او را میخوردند که مدعی بوده، نطفه خاندان عصمت و طهارت در کمر اوست و... سالها بعد در کراچی پاکستان از کوچهای عبور کردم که سرتاسرش پر از دکانهای دعانویسی برای بچهدار شدن، از بین بردن تأثیر طلسم دشمن، ایجاد محبت، ضعف قوّه باه، توفیق در کار اداری، پولدار شدن و... بود. صاحبان دکان خود آدمهای گرسنه و مفلوکی بودند که با رمل و اسطرلاب و دعانویسی امرار معاش میکردند و مشتریان نیز بدبختهائی مثل خودشان.
در سالهای قبل از انقلاب فال ورق و قهوه و... رایج بود البته به عنوان یک تفنن، بعد از انقلاب اما شیادانی پیدا شدند که بعضی با لقب دکتر و پیر و شیخ با به اصطلاح انرژی درمانی و دعانویسی و احضار روح و جن گیری و رمالی و شماری نیز، با هیأتهای عجیب و غریب به عنوان واسطهها با مهدی موعود، به کلاشی مشغول بوده و هستند. من وصفی را که سایت «مبین مدیا» در باب فیلم ظهور نزدیک است و... ذکر کرده به اختصار میآورم تا آشکار شود چرا در کشور ما این حقه بازیها پر رونق و پرطرفدار است: «بررسی نشانههای بسیار نزدیک بودن ظهور، در روایات، علائم حتمی ظهور، سید خراسانی ـ رهبر معظم انقلاب ـ ظهور سید یمانی (حسن نصرالله رهبر تروریستهای حزب الله لبنان میشود سید یمانی) ظهور شعیب بن صالح (دکتر احمدینژاد) ظهور دجال شاه عبدالله سعودی و...»
مهدی یوسفیان معاون پژوهشی دکانی به نام مرکز تخصصی مهدویت وقتی گند سید خراسانی در میآید، با جعل چند روایت و نقل چند روایت سست و جعلی دیگر مقام سید علی آقا را از به اصطلاح سید خراسانی فراتر میبرد:
«در تعدادی از روایات به سید خراسانی اشاره شده است. با توجه به روایات اشاره به خروج این فرد در روایات متعدد مورد پذیرش است. اما اولاً از علائم حتمی ظهور نیست. ثانیاً مدح خاصی از او نشده است یعنی در روایات نیامده که فردی وارسته به عالم و... است که به خاطر امام زمان و امرایشان قیام میکند...»
نویسنده در جای دیگر خامنهای را چنین وصف میکند: «رهبر فرزانه انقلاب امام خامنهای شخصیتی بیبدیل در زمان کنونی است که در قله علم و عمل، تقوا، درایت، شجاعت و زمانشناسی بوده و هر زمان لازم باشد آنچه را نیاز مردم است تذکر میدهد. کمالات ایشان بر همگان روشن است. برای بیان عظمت ایشان هیچ نیازی نیست او را بر کسی تطبیق دهیم... امر ایشان را مطاع میدانیم و وجوب تبعیت و اطاعت از ایشان را لازم میدانیم و از ترکیب روحی له الفدا برایشان استفاده میکنیم...»
(نقل ازمهدی یوسفیان معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت)
یادمان باشد اگر این سخنان خریدار نداشت اینهمه شیاد، ترویج دهنده آن نبودند.
سالانه صدها کتاب در باب ظهور و علائم آن منتشر میشود، صدها سایت و وبلاگ با مساعدت دستگاههای امنیتی و تبلیغاتی رژیم، این چرندیات را روز و شب به خورد مردم میدهند. هر روز در گوشه و کنار کشور شیادی با این ادعا که حضرت را خواب دیده و یا اینکه گاو و گوسفندش نظرکرده حضرتند و یا اینکه چلاق بوده رفته جمکران شفا گرفته و حضرت در رؤیامانندی به او گفته است وظیفه داری با دعای من بیماران را شفا دهی. رجانیوز معلومالحال در باب تطبیق اسامی وارده در بعضی روایات ساختگی، متن عربی آن را از کتاب غیبت شیخ طوسی آورده که مردم عرب به مصر میروند و ولایت سفیانی را سرنگون میکنند. (حالا ادعا میکنند ولایت سفیانی همان حکومت حسنی مبارک بوده است) و دیگری اینکه؛ قبل از سفیانی یک مصری و یک یمنی قیام میکنند.
و اینها نقطهنظرهای پناهیان یکی از شاگردان مصباح یزدی است که دکان مهدویت را تولیت او دارد.
شنبه 21 تا دوشنبه 23 مه
ریشهای سرخ ابوشریف
هفته پیش در کیهان، مطلب کوتاهی دیدم درباره عباس آقا زمانی معروف به ابو شریف از فرماندهان و مؤسسان سپاه پاسداران و سؤالی مبنی بر اینکه او در کجاست؟ عباس آقا زمانی به معنی واقعی کلمه چریک بود. مردی که نمیتوانست آرام بگیرد. او که امروز 71 سال دارد، در سال 1318 در تهران متولد شد و در چهارراه مولوی به مدرسه تمدن رفت. در سال 1339 در دانشگاه تربیت معلم بخش دین و شرعیات مشغول به تحصیل شد و در عین حال برای گذراندن عمر در مدارس تدریس میکرد. بعد از آشنائی با عباس دوزدوزانی و پس از حوادث سال 42 به حزب مخفی ملل اسلامی پیوست. در مهرماه سال 1344 حزب کشف و فعالانش به زندان افتادند. عباس دو سال در زندان بود. در سال 46 پس از آزادی به دانشکده ادبیات رفت و با دریافت مدرک دانشگاهی، گواهینامه رسمی مترجمی در زبان عربی را نیز پایان برد. در پائیز همان سال به همراه جواد منصوری، احمد احمد و علیرضا سپاسی آشتیانی گروه حزبالله را پایه گذاشت و به فراگیری فنون رزم و استفاده از سلاح پرداخت. همزمان درس حوزوی نیز میخواند و کفایه را نزد موسوی اردبیلی به پایان برد. سال 47 به همراه پدر مریضش به آلمان و اتریش سفر کرد و در این سفر با بعضی از رهبران کنفدراسیون آشنا شد. همچنین بعضی تماسها را نیز با فلسطینیها برقرار ساخت. در سال 50 بعد از فروریزی سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و این زمانی بود که از کشورهای سوریه، اردن و لبنان از راه ترکیه به ایران باز میگشت. پس از مدتی با تظاهر به همکاری با ساواک موفق شد در یک مرخصی به پاکستان بگریزد. در آنجا فقه اهل سنت و زبان اردو را آموخت. بعد به آلمان رفت، مدتی درس خواند و سپس عازم لبنان شد و در اردوگاه فتح دورههای چریکی را طی کرد. در 74 باز به آلمان رفت و شش ماه در دانشگاه حقوق خواند، اما بعد از آن به سوریه و لبنان رفت و تا حرکت خمینی به سوی پاریس در لبنان بود. توسط حاج عراقی به خمینی معرفی شد و مسؤولیت حفاظت از مقر او را پس از بازگشت به ایران عهدهدار شد.
آقازمانی به همراه رفقایش دوزدوزانی، جواد منصوری، علی محمد بشارتی، مرتضی رضائی، محمد خاتمی (ابو وفا) سپاه را پایه گذاشتند و او فرمانده عملیات سپاه پاسداران شد. بنیصدر حکم فرماندهی کل سپاه را به او داد. اما او یک ماه بعد با متهم ساختن فرماندهان سپاه به گروه گرائی از سمت خود استعفا داد. در فروردین سال 61 به عنوان کاردار و سپس سفیر به پاکستان رفت و پس از سه سال به علت سرسپردگی بیش از حدش به آیتالله منتظری بازنشسته شد. او که رویای نهضتهای آزادیبخش را در سر داشت بعد از ماموریت سیاسیاش به شورای مجاهدین افغان پیوست و کار آموزش و فرماندهی عملیات بعضی از گروههای جهادی مثل حزب اسلامی حکمتیار را عهدهدار شد. تا زمان سقوط کابل به دست طالبان او در کنار مجاهدین بود. بعد از فعالیتهای جهادی کناره گرفت و امروز با قیافهای شبیه ملاهای سلفی پاکستان، ریش حنا بسته در نهایت عسرت و فقر در حجرهای در یکی از مساجد کراچی دور از زن و فرزند زندگی میکند.
محمد خاتمی (ابو وفا) دوست قدیمیاش که دو سال پیش با او دیدار کرده بود برایم تعریف میکرد وقتی حاجی یعنی ابوشریف را دیدم تکان خوردم. شکسته مردی بود بریده از همه کس، غمگین از سرنوشت انقلاب و کشور، آواره و دور از خانواده و خانه پدری، در مسجدی نیمه ویران، در اتاقی نمور، مردی زندگی میکرد که روزگاری آقای خمینی، او را امین خود و انقلابش میدانست.
نه در غربت دلی شاد و نه جائی در وطن داشت...
محمد دو سه روز با او مانده بود بعد ترتیبی داده شد که با روزنامه ایران گفتگوئی بکند. رفیق دوستها و رضائیها و صفویها که بر شانههای او بالا آمدند حتی حاضر نیستند نامش را بیاورند که بارها گفته بود ای کاش پیش از انقلاب مرده بودم و در به ثمر رسیدنش نقشی نداشتم.
May 27, 2011 05:51 PM