یکهفته با خبر
رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو!
سه شنبه 7 تا جمعه 10 ژوئن
فلاکت سید علی آقا و جیمزباندش
1 ـ بیش از چهار سال «محقق» از داخل بیت سید علی آقا برایم اطلاعات دست اول میفرستاد. آنچه را برای اولین بار درباره فرزندان ولی فقیه نوشتم از جمله آلودگیهای مالی آنها، 11 قصر رهبر، حکایت دلدادگی و... همه از سوی محقق آمده بود. برای یافتن این منبع سه بار همه کارکنان دفتر و بیت، ساعتها بازجوئی شدند، کامپیوترهای آنها بازرسی شد، تلفنهای موبایلشان شنود شد، اما نتوانستند ردّی از محقق پیدا کنند که همه جا بود و همه را میدید. (یادتان هست آنچه را در این ستون طی سه شماره درباره فعالیتها و شرکتهای مجتبی و مصطفی و مسعود و میثم و حسن آقا اخوی رهبر و برادران خجسته نوشتم، آنچه از خانه سازی در آفریقای جنوبی و ترک سل باز گفتم، حکایت ستاد مجتبی در انتخابات و دیدارهای حلقه خمسه و سبعه با سید علی آقا در روزهای انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری و دیدار رفسنجانی و خامنهای در آستانه دور دوم انتخابات با حضور احمدینژاد و... همه از سوی محقق آمده بود.)
دو ماهی از او بیخبر بودم که آقای سید رضا مدحی از تایلند، بعد از چند ماهی که از این و آن سراغ مرا میگرفت به من تلفن زد. (همینجا بگویم که امیر فرشاد ابراهیمی گفته بود که مدحی در جستجوی من است. و بعدها نیز به من هشدار داد که او برای زدن ـ کشتن ـ من و نزدیک شدن به شاهزاده رضا پهلوی و نابود کردنش آمده است.) در همان زمان مدحی حرفهائی درباره امیرفرشاد اینجا و آنجا میگفت و حمیدرضا ذاکری نیز در باب هر دو، من اما بهعنوان یک روزنامهنگار که با همه وجود مخالف جمهوری ولایت فقیه است، انسانی که سی و دو سال از عمر خود را از فردای انقلاب تا امروز وقف مبارزه با رژیم کرده و در این راه متحمل سختیها و رنجهای بسیار شده و خانوادهاش نیز هزینه سنگینی برای تلاشهای او پرداخت کردهاند، بله به عنوان روزنامهنگار و تحلیلگری که رژیم به شکل آشکاری نسبت به او حساسیت دارد و از اینکه میلیونها نفر در ایران هر روز برنامه او «پنجرهای رو به خانه پدری» را از کانال یک و شبکه روژه لات کردی مشاهده میکنند و جمعهها تماشاگر تفسیر خبر او با محسن سازگارا هستند به شدت عصبانی است (بهترین گواه بر این عصبانیت و حساسیت، طرحهای رژیم برای قتل من از یکسو و تخریبم از سوی دیگر است. فیلم ساختن، هر چند هفته یک بار در ساعت 30/20 نیمساعت چرند و ادعاهای بیاساس درباره من در داخل کشور از تلویزیون حاج عزت پخش کردن، اینهمه در رسانههاشان از من نوشتن، کتاب چاپ کردن، پیغام و پسغام تهدید فرستادن و... حتی گاه توسط تلویزیونهای خارج کشور) گواه روشنی بر تلاشهای رژیم در سالهای گذشته جهت ضربه زدن به من بوده است. من هر زمان و در هر نقطه خبری را دیدم که میتواند به رژیم ضرر بزند آن را منتشر کردهام و هر آنگاه که فردی را یافتهام از اهالی ولایت فقیه که حاضر به اظهار پشیمانی از گذشته خود بوده و اظهار علاقهای برای افشاگری کرده است از او استقبال و در برنامهام با او گفتگو کردهام. از آنجا که در رسانههای عربی نیز حضور دارم، رژیم گاه وحشت و نفرت و جنون خود را از اینکه در میان میلیونها عرب که بعضاً میتوانند شکارهای خوبی برای تبلیغات سراسر دروغ و فریبکاریاش باشند رسوایش میکنم، با پخش مطالب سخیف و گاه واقعاً مسخره از رسانههای عرب زبانش و یا رسانههای وابستهاش مثل المنار حزبالله تلاش کرده و میکند که مثلاً مرا در میان خوانندگان و شنوندگان و بینندگان این رسانهها، بیاعتبار کند. با اینهمه، آنکه در این مصاف همیشه باخته است سید علی آقای نایب مربوطه امام زمان و اهل بیت اوست. چرا که جمله نوکرانی را که در مناظرات تلویزیونی برای حمله به من بسیج میکند، با دو سه پاتک اغلب به روزی انداختهام که ناچار به اعتراف به نوکری خود برای امنیت خانه سید علی آقا و وزارت انطباعات حضرتش شدهاند.
باری، مدحی چند هفتهای تلفنی با من گفت و شنید، از جراحتهایش گفت و سینه زخمدارش از شیمیائی مزدوج، از روزی دو آمپول کورتن گفت و 90 قرص بلعیدن.
تا آنکه روزی گفت که او همان «محقق» است. شوکه شدم. همانکه راز سر به مهر قتلهای زنجیرهای، سعید امامی، خانه هدایت اسلامی کرج، پس پرده ولایت و... را برایم فاش کرده بود. نشانی خواستم، دو سه هفته میگفت و مینوشت، اما گفتهها و نوشتههایش همان حرفهای خودم بود که از محقق گفته بودم. در این میان بیخبری از محقق آزارم میداد. روزی در نخستین برنامههائی که از او پخش کردم گفتم این آقای مدحی به اسم محقق برایم افشاگری میکرد، در قتلهای زنجیرهای و پس از آن. دو روز بعد محقق برای نخستین بار از خارج کشور به من تلفن زد و گفت که سه ماه بازداشت بوده اما از او چیزی نگرفتهاند و با پوزشخواهی آزادش کردهاند و برای جلب اعتمادش، اجازه خروج از ایران را به همراه ... به او دادهاند. با اینهمه برای مدتی کمتر در تماس خواهد بود. با توافق هم، اسم مستعارش را عوض کردیم و ایمیل مشترک ساختیم که از این پس او مطالبش را به صورت Draft در ایمیل بگذارد که تغییری در آن صورت نگیرد. مدحی اما همچنان مدعی بود که محقق است و من هم خود را به تجاهل میزدم که راست میگوئی. هر بار که با او گفتگو میکردم بیشتر پی میبردم که اطلاعات سوختهای را قالب میکند. در آن تاریخ وصل به رژیم نبود و برعکس دنبالش بودند. مدام میگفت کیسهای پر از الماس دارد که میخواهد برای جمع یارانی که ادعا میکرد فدائی او هستند هزینه کند، اما همیشه برای اجاره خانه و پول دوایش معطل بود. یعنی اینجور ادعا میکرد. روزی نالان گفت آرزویش زیارت قبر جدهاش زهرا و رفتن زیر ناودان طلاست تا شفایش را بگیرد که شیمیائی 70 درصدی بود. وقتی به مکه رفت در آنجا در هتلی به مأمور حفاظت خود را معرفی کرده بود که من از فرماندهان سپاه هستم و اطلاعات دست اول دارم. به او خندیده بودند. اما در این سفر از یک هموطن ایرانی که هرگز از یاری رساندن به نیازمندان دریغ نداشته چند هزار دلاری گرفته بود. این دوست که جزئیات سفر را به من اطلاع داد میگفت آنقدر حرفهای چرند و بیاساس می گفت که انسان فکر می کرد یا شیمیائی مزدوج مغزش را معیوب کرده و یا حقاً یک کلاش است. او نه تنها بر خلاف ادعایش خانم کلینتون و امیر سعود الفیصل را ندیده بود بلکه حتی پاسبانها و گروهبانهای مأمور حفاظت هتلها نیز به او خندیده بودند. تمام حرفهای مدحی درباره ملاقاتها و سفرش به آمریکا دروغ محض و احتمالاً برای بزرگ کردن خودش جلوی جیمزباند سید علی آقا، یعنی حیدر مصلحی و حسین تائب بوده است.
خود او چند بار در تلفن به آمریکائیها و انگلیسیها و فرانسویها ناسزا گفت که حتی او را به سفارتشان در بانکوک راه نداده بودند.
یک بار مطلبی را که سایت محسن رضائی «تابناک» درباره اختلاف شاهزادگان سعودی و تلاشهای امیر بندر بنسلطان سفیر اسبق سعودی در آمریکا و دبیرفعلی شورایعالی امنیت ملی این کشور برای به دست گرفتن قدرت رقم زده بود، بهعنوان اطلاعات خیلی محرمانه به من بازگو کرد. خندیدم و گفتم ظاهراً منبع شما که این خبر را ساخته هیچ چیز از سعودی نمیداند. این اخبار ساخته ذهن آشفته شاگردامنیت چیهای سید علی آقاست. نوبت دیگر که آخرین نوبت گفتگوی ما بود حرف را به خامنهای کشاندم. از پاسخ دادن طفره رفت و بعد از مصاحبه زنگ زد و با صغرا و کبرا چیدن گفت به مصلحت او و جمع یارانش نیست که به سید علی حمله کند. یک سال و نیم پیش کاملاً برایم آشکار شد که او، دیگر حرفی برای گفتن ندارد و به پرت و پلا گوئی افتاده و هدفش از ادعاهائی که میکند دستیابی به پول است. بعد از آن هر بار زنگ میزد با احوالپرسی و صحبت در عمومیات، گفتگو را میبستم. یک سال از او بی خبر بودم تا آنکه جریان مصاحبه مطبوعاتیش در پاریس و پیوستنش به موج سبز آقای امیرحسین جهانشاهی پیش آمد. من هیچ خبری از این موضوع نداشتم. هشداری به دوستی که در کنار آقای جهانشاهی بود دادم و او به من گفت راستی مدحی چرا اینقدر با تو بد است. در پاریس مدحی دیگر آن سینه سوخته پر از درد و گلایه نبود. حالا در میان دو بادیگارد، بادی به غبغب انداخته بود کاین منم طاووس علیّین شده.
شوی امنیتی او را که در صدا و سیمای حاج عزت دیدم دلم به حالش سوخت. بیچاره به چه روزی افتاده بود. ادعا کرد پس از کنفرانسی که سال پیش به همت فیلسوف دست راستی فرانسوی آقای هانریبرناردلوی در حمایت از جنبش سبز در ایران برپا شده بود (مدحی در آن تاریخ هنوز به موج سبز آقای جهانشاهی که در کنفرانس حضور پررنگ داشت نپیوسته بود بنابراین چیزی از نشست نمیدانست) من و شماری از فعالان اپوزیسیون و محسن مخملباف، کاک عبدالله مهتدی، کاک حسن شرفی و... در آن شرکت و در حمایت از جنبش سبز سخنانی ایراد کردیم، همگی به گوادلوپ رفتیم تا دولت در تبعید تشکیل دهیم. باز هم گمان میکنم مدحی برای مهم نشان دادن خود این خزعبلات را سرهم کرد. حداقل من و مخملباف و دکتر سازگارا که پیامی به کنفرانس فرستاد در کنار شماری دیگر از شرکت کنندگان، در سخنان خود یادآور شدیم ما به دعوت آقای لوی به این نشست آمدهایم، به این منظور که صدای جنبش سبز ایران در یک نشست بینالمللی بیشتر و بهتر به گوش عالمیان برسد. نه صحبت دولت در تبعید در کار بود و نه من روزنامهنگار و مخملباف فیلمساز جزو فعالان سیاسی هستیم که فکر دولت تبعید در سرمان باشد و همانطور که پیش از این یادآور شدم اصولاً مدحی در آن تاریخ در پاریس نبود و با جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری هم ارتباطی نداشت.
بعد از کنفرانس مطبوعاتیش در پاریس دیگر تلفنهای گاه به گاهش نیز قطع شد. این را هم بگویم که بارها از او سؤال کردم این جمع یارانی که میگوئی کجا هستند؟ مدام ادعا میکرد در همه دستگاههای نظامی ـ امنیتی حضور دارند. جمع یاران امّا از نظر من، همان شاگرد کبابی بود که گاه به گاه در خانه مدحی حاضر بود. وقتی به بیمارستان میرفت او تلفنهایش را جواب میداد و دوستی برایم گفت صاحب مغازه این شاگرد کبابی، مبالغی از مدحی طلبکار است و شاگردش را برای گرفتن نزول میفرستد و او که جوانی بیست و چند ساله است با مدحی دوست شده و گاه او را تا بیمارستان همراهی میکند. باز این را اضافه کنم که آقای احسان سلطانی، جوانی که شیفته مدحی شده و چندی در بانکوک همراه او بود، چند ماه پیش پیامی در فیس بوک برایم گذاشت که مدحی مشغول توطئه علیه شما و پخش حرفهای دروغ بر ضد شماست. هر جا مینشیند ادعا میکند نوریزاده طرح کودتای ما را لو داده، و این حرفها. یک سال پس از آن بود که من حاضر نشدم دیگر با او گفتگو کنم. به همین دلیل نیز، به سراغ دیگران رفت و چند نوبتی نیز در برنامه مدیر شبکه کانال یک، دوست و همکارم شهرام همایون، ظاهر شد.
سلطانی بعد از پیوستن مدحی به موج سبز نیز با دبیرکل این گروه گفتگوی مفصلی کرده و نسبت به اهداف مدحی و برقرار شدن ارتباطش با رژیم هشدار داده بود.
من بر این باورم که مدحی وقتی از سرکیسه کردن اپوزیسیون و دولتهای خارجی مأیوس شد و چند ماهی کسی به او نمیگفت خرت به چند است به رژیم دوباره وصل شد. و در پیوستن به موج سبز آنطور که در فیلم مشاهده میکنیم اصرار داشت با ثبت لحظاتی از دیدارش در یک فیلم، با این ادعا که باید فیلم را به جمع یاران نشان دهم تا باور کنند با موج سبز هستم. اشارات او نیز در فیلم گویای این بود که در مقابل پیوستن به موج سبز، پول کلانی را طلب کرده است. تا آنجا که من پرس و جو کردهام در این معامله، مدحی چندان نصیبی نبرده بود. در فیلم، مبلها، پردهها و معماری اتاقی که مدحی در آن بود حکایت از این میکرد که گفتگو با او در بانکوک انجام گرفته است. مدحی تصاویری را از خانهاش هنگام گفتگو نشانم داده بود که شباهت بسیاری با لوکیشن فیلم جیمزباندی امنیت خانه ولی فقیه داشت. نمیدانم امروز مدحی در تهران است؟ (همیشه میگفت نگران وضع دختر نوجوانش میباشد. ترس دارد مبادا اراذل و اوباش اطلاعات سپاه دست روی او بگذارند. در آن چند ساعتی که برای اولین و آخرین بار مدحی را دیدم مدام از دخترش، مادرش و همسر اولش میگفت. او اصرار داشت که با من عکس بگیرد. میگفت میخواهم به همسران و فرزندانم نشان دهم که شما را دیدهام چون آنها شما را خیلی دوست دارند. جرأت نمیکرد اسم جمع یاران را زیاد با من مطرح کند چون یکی دو بار حرفش را روی آنتن قطع کردم و نگذاشتم بازارگرمی کند. مدحی وقتی که آمد جاسوس رژیم نبود بلکه دل خونی داشت چون به اتهام تعرض به یک نرس و جعل اسناد به زندان افتاده و آزار دیده بود. همکاریش با اطلاعات سید علی آقا میتواند از سر اجبار، و در برابر تهدیدهائی صورت گرفته باشد و میتواند منشأ آن استیصال و درماندگیاش در خارج و وعدههای چرب و نرم از سوی واسطههای رژیم باشد. اخبار و گزارشهای ضد و نقیض رسانههای رژیم درباره او بهترین گواه بر سردرگمی دستگاه امنیتی ولی فقیه در نحوه برخورد با اوست. حیدر مصلحی از شکار جاسوس بزرگ آمریکا سخن میگوید، کیهان از دستگیری ضد انقلاب، تابناک و رجانیوز از مزدور اطلاعات در بین اپوزیسیون یاد میکنند. جالب اینکه خبر آنلاین و دو سه سایت داخلی، حرفهای مرا در رابطه با مدعیات مدحی منتشر کردهاند. (مصاحبه با رادیو آلمان، رادیو فرانسه، رادیو زمانه، سایت العربیه و صدای آمریکا)
باز هم میگویم: من روزنامهنگارم، هر که را بیابم که میتواند قدمی علیه رژیم بردارد، با او سخن میگویم. اگر صداقتش برای من محرز نشد (چنان که مدحی نتوانست اعتماد مرا جلب کند) گفتگو با او را متوقف میکنم. در مورد اخیر وقتی برایم مسلم شد که محقق همچنان در کنار ولی فقیه در تهران است، چند سؤال از مدحی کردم، پاسخ هیچکدام را نداشت. از جمله اسامی چند فرمانده سپاه و مدیران کل وزارت اطلاعات را که داشتم از او پرسیدم، مشتی اسم جعلی تحویلم داد. بعد از او مستندانی خواستم، آنچه را فرستاد جعلیاتی بود که با کمک فتوشاپ ساخته بود. در یک مورد تاریخها را اشتباه زده بود و در مورد دیگر متن سند کاملاً جعلی بود. بههمین دلیل نیز هیچکدام را چاپ نکردم. دلخوریش از همینجا آغاز شد و بعد هم کنارش گذاشتم. هر روزنامهنگار حرفهای و باوجدانی نیز همین کار را میکرد.
کار رژیم در پخش این فیلم جیمزباندی آنقدر مسخره بود که مرغ پخته را نیز میخنداند. من اما در شگفتیام از آنها که خود را عقل کل و هوشمند میدانند و در برابر چنین فیلمی، دل به مدعیات مدحی و گوینده وزارت اطلاعات سپردهاند.
تاریخ پخش فیلم به دو دلیل انتخاب شده بود. یکی برای بیاعتبار کردن اپوزیسیون و لطمه زدن به جنبش سبز و دوم، برای آسیب رسانی به کنفرانسی که مرکز پژوهشهای ایران و عرب که من افتخار مدیریت آن را دارم در هفته آینده برگذار میکند. این کنفرانس پژوهشی در باره چشمانداز خاورمیانه دمکرات، آینده جنبش آزادیخواهی در ایران، چشمانداز روابط ایران دمکرات با همسایگان عرب و آمریکا و روسیه، رژیم را نگران کرده است. و طبیعی است رژیم از هر نشستی که در آن پژوهشگران، فعالان اپوزیسیون و نمایندگان اقوام ایرانی حضور داشته باشند نگران میشود. اما برای من جالب اظهار لحیه بعضیها بود که کوشیده بودند نشست پژوهشی ما را به کنفرانسی که سال پیش در پاریس به میزبانی آقای هانری برنارد لوی برگذار شد ربط بدهند. برای این جمع متأسفم. در نهایت این بود همه حکایت سید محمد رضا مدحی ملقب به حسینی که یک سپاهی شیمیائی 70 درصدی بود و با انبانی از درد و خورجین بسیار کوچکتری از اطلاعات و کیسه خره مهرههایش که میگفت الماس داشت به خارج آمده بود و بعد از آنکه با حرفها و مصاحبههایش اندک اعتباری برای خود دست و پا کرد خود را به آلودگی کشید (یا کشیده شد).
درباره او بیش از این نباید گفت و نوشت، بگذارید رژیم مدتی جار بزند و از معجزات جیمزباندهایش بگوید. خندهای به سخره بر این معجزات کفایت میکند.
شنبه 11 تا دوشنبه 13 ژوئن
فراریان سوری به ترکیه با ارائه مدارک و تصاویری از دستهای جنایتکار افرادی از سپاه قدس از جمله قناصها (تک تیراندازان) گفتهاند. تظاهرکنندگان سوری پرچمهای رژیم ولایت فقیه و چین و روسیه را به آتش زدهاند.
رژیم جنایتکار بعثی بشارالاسد، میکشد، ویران میکند و با تکیه بر حمایت روس و چین و جمهوری ولایت فقیه میپندارد قادر است از این مهلکه به سلامت بیرون شود. اما ملت سرفراز و با اراده سوریه، علیرغم دادن بیش از 1300 کشته، شش هزار زخمی و ده هزار اسیر، همچنان فریاد میزند بشار مجرم باید برود. مطمئن باشید رژیم سوریه بخت ماندن را از دست داده است و با رفتنش شریک اسلامیاش درتهران و نوکران ریز و درشتشان در منطقه به پایان عمر خود نزدیکتر خواهند شد. برهان غلیون نویسنده و متفکر بزرگ میگوید؛ بشار الاسد گمان کرد مثل پدرش که ده هزار تن از مردم «حما» را کشت، با کشتن چند هزار تن میتواند از این معرکه پیروز بیرون آید. بیچاره نمیفهمد در دهه هشتاد نه خبری از اینترنت بود، نه فیس بوک و توئیتر، اتحاد شوروی وجود داشت که چتر حمایت خود را بر سر اسد و رژیمهای مشابه رژیم او باز کرده بود، در آمریکا یک رئیس جمهوری سیاه مدافع حقوق بشر سر کار نبود و از همه مهمتر مردم سوریه اراده مبارزه تا آخرین قطره خون را نداشتند. کار اسد تمام است فقط با حضور خود پرونده جنایاتش را قطورتر میکند.
June 17, 2011 06:30 PM