سلطان سلاطين
سرهنگ مرگ و خون
سرهنگ گاردهای موء نث
اسطوره ی جنون
مانندشیر میغرد ، در
سوراخ موش .
دیروز بود وقتی ،
با دستهای خونی
تاریخ میهنش را
از عشق و از ترانه تهی کرد
در ریگزار لیبی
از مغز دشمنانش
دیوار ساخت
دار و ندار ملت دربند خویش را
یکجا برای ماندن ، باخت
***
ما کودکان ساده بعد از جنگ
ما عاشقان ناصر و نکرومه
دلبسته ی جناب معمر
بر جرم و بر جنایت او،
چل سال چشم بستیم
آزادی و عدالت را
با سنگ انقلاب شکستیم
دیوانه ای نماد رهائی شد
و با جنون خود
در چشم های افریقا
فرمانروا به عرش خدائی شد
یکروز استالین
روزی دگر مائو
منزل نشین سینه ی ما بود
مشتی شعار بی معنی
مفهوم عشق و کینه ی ما بود
***
اینک
درهای قصر فرعونی
با چوب و چنگ شکسته ست
بر تخت قدرتش
نفرین جاودانه تاریخ
در انتظار نشسته ست
سرهنگ مرگ و خون
سوراخ موش میجوید
وز جنگ و از جهاد الهی ، میگوید
علیرضا نوری زاده
23 اوت 2011
August 24, 2011 11:18 AM