يكهفته با خبر
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد؟
سهشنبه 16 تا جمعه 19 اوت
دیدی که خون ناحق...1 ـ
فکر میکنم که در این لحظات بانوی بزرگوار، رباب خانم صدر، با مشاهده سرنگونی سرهنگ بیمار و جنون زده لیبیائی، زیر لب زمزمه میکند؛ دیدی که خون ناحق پروانه شمع را... اما رسیدن به پایان چقدر دردناک و پرخسارت بود. از آن روزی که معمر، ستوان جوان در کنار ستوان عبدالسلام جلود و ستوان الخویلدی حمیدی و ابوبکر یونس و... تخت پادشاهی یکی از فرزانهترین و عادلترین ملوک قرن بیستم یعنی ملک ادریس السنوسی را سرنگون کرد تا این روزها که سرنگونی او واقعیت پیدا میکند، بیش از 42 سال میگذرد. طی این سالها ستوان باریک میان خجول به سرهنگ پرگوی مجنونی تبدیل شده که بیش از هزار میلیارد دلار از درآمد نفتی کشورش را به باد داده است. نگاهی به فیلمهایی که از شهرهای لیبی در تلویزیونها پخش میشود کافی است تا بدانید این جانی بیمار، طی 42 سال به جز تعدادی ساختمان بدقواره و جاده، کاری در کشورش نکرده است. نه کار فرهنگی، نه آموزش ملتش، نه تبادل فرهنگی با خارج، نه سینمائی، نه رسانههای قابل توجهی (چند روزنامه هم شکل، سه چهار تلویزیون که از صبح تا شب عر میزنند و چرندیات قائدالثوره را نشخوار میکنند، سرودههای ملال آور و فیلمهای رنگ و رو رفته مبتذل مصری و فصولی از کتاب سبز سرهنگ، دیگر برنامههای رادیو تلویزیون لیبی است.) و نه جامعه مدنی و انجمن و حزب و اتحادیهای، مسجد سوار بر اندیشه عوام کالانعام و تعصب و خشونت نمادهای بیّنه کشوری که قذافی و مافیای همراهش بر آن حکومت میکنند.
فرزندان قذافی از هر شاهزادهای در جهان شاهزادهترند، عیاش، زنباره (دخترش نیز بعد از عوض کردن یک دوجین دوست پسر و آبروریزی های بسیار، زن فرمانده گارد ویژه بابا شد) سارق بیتالمال، (آقازاده ساعد که عشق فوتبال دارد برای اینکه یک بار در تیم یوونتوس بازی کند یک میلیون دلار به باشگاه ایتالیائی داد. شب عروسی عایشه خانم دختر سرهنگ نیز ده میلیون دلار هزینه خوانندگان و رقاصان عرب و اروپائی و آمریکائی شد.) جناب سرهنگ با گارد زنانهاش که هر ماه دو باکره به آنها اضافه و دو تا از قدیمیها بازنشسته میشوند، با کوکائین و ویاگرا در خیمههای یک میلیونی، حکایت عیاشیهای هارون الرشید را هم از اعتبار انداخت. محمد مخلوف رفیق و همکار دیر و دور لیبیائیام که فیلمش پس از سی سال دوری از وطن اشک به چشم خیلیها آورد، میگفت شبها گاردهای قذافی لخت میشوند و پس از نمایش سکسی در برابر جناب سرهنگ، دراز میکشند تا ایشان روی آنها غلت بزند. برای ناصرالدین شاه شبها زنان در اندرون صف میکشیدند و خاقان شهید از برابرشان رد میشد و با عصا به او اشاره میکرد و انیسالدوله بلافاصله زن خوشبخت را به حمام میفرستاد و بعد از آنکه اعلیحضرت شام و شراب بردو تناول میکردند خانم را به اتاق مخصوص میفرستاد و خاقان پس از کامجوئی طرف را مرخص میکرد. سلطان لیبی اما به یکی قانع نبود، ده تا ده تا ردیف میکرد و بعد... حضرتش هزاران لیبیائی را به قتل رساند، در بیرون کشور دهها مخالف حتی سبزیفروش کوئینزوی لندن از تیغ او در امان نبودند. مأمورش بانوی پلیس جوان انگلیسی «یان فلچر» را روز روشن از داخل سفارت لیبی به قتل رساند و آدمخوارانش در دانشگاه طرابلس به فرمان او 9 دانشجوی مخالف را خفه کردند و گوشتشان را با دندان کندند. انفجار در دیسکوی برلین، منفجر کردن هواپیمای پانام بر فراز لاکربی اسکاتلند (با کمک جبهه خلق برای آزادی فلسطین ـ فرماندهی عمومی ـ به رهبری احمد جبریل و البته دعای خیر و کمکهای سربازان گمنام نایب امام زمان پیشین)، منفجر ساختن هواپیمای مسافربری فرانسوی، به قتل رساندن امام موسی صدر و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین روزنامهنگار، ربودن و قتل منصور کیخیا وزیر سابق خارجه لیبی با کمک سازمان اطلاعات نظامی مصر، پرداخت 200 میلیون دلار به ملک حسن دوم پادشاه سابق مغرب برای تحویل دادن سرگرد عمر المحیشی عضو شورای انقلاب لیبی که علیه قذافی به پا خاسته بود و با یارگیری از درون ارتش به خطری بزرگ برای رژیم تبدیل شده بود. ملک حسن ناجوانمردانه المحیشی را تحویل داد و قذافی شخصاً در مراسم کندن پوست او حاضر شد، ماجراجوئیهای نظامی در چاد و سودان و نیجر که به کشته شدن هزاران سرباز و غیرنظامی منجر شد و... با دادن شش میلیارد به قربانیان بعضی از جنایاتش در غرب، و تسلیم کلیه تأسیسات اتمی لیبی به آمریکا و انگلیس، جناب معمّر پرونده سیاه خود را پاک کرد و در خیمهاش پذیرای تونی بلر و کوندالیزا رایس و برلوسکنی شد و با سران جهان دیدار کرد و در آمریکا و ایتالیا و فرانسه خیمه برافراشت و شیر شتر نوشید و دست ولیعهدش سیف الاسلام را باز گذاشت تا برای جانشینی پدر آماده شود.
این جانی بالفطره دیرسالی با جمهوری ولایت فقیه نرد عشق باخت. در پاریس عبدالسلام جلود را با کیف پر از دلار به دیدار آقای خمینی فرستاد. (دیشب که جلود را میدیدم پس از بیست و چهار سال خانهنشینی، ضمن پیوستن به انقلابیون، مردم طرابلس را مورد خطاب قرار میداد که لحظه به پا خاستن و خاتمه دادن به کار دیکتاتور بیمار دیوانه ماکیاولیست فرارسیده است، تردیدی نداشتم که قذافی با مشاهده مرد شماره 2 لیبی در بیش از دو دهه چقدر افسوس خورد که چرا او را مثل بقیه رفقایش در شورای انقلاب سر به نیست نکرده است. پیش از جلود، وزرای خارجه پیشین سوسه و عبدالرحمت شلقم و سفرای قذافی در 70 کشور از جمله سفیر دائمیاش در تهران، سعد مجبر که خیلی از اهالی ولایت فقیه از جمله حسین بازجوی شریعتمداری از نمک پروردگان او هستند، و وزیر کشورش عبدالفتاح یونس که فرمانده نظامی انقلابیون بود و دو هفته پیش به طرز مشکوکی به دست واحدهای اسلامی در جبهه مخالفان قذافی به قتل رسید و حتی پسرعمومی جنایتکارش احمد قذاف الدم که مسؤول قتل و ربودن دهها تن از مخالفان قذافی در خارج لیبی است، از او گسستند و به انقلابیون پیوستند. رژیم جهل و جور و فساد حاکم بر وطنمان از همان آغاز بدون آنکه موضوع اختفای امام موسی صدر را پیگیری کند دست در گردن قذافی انداخت و تا همین اواخر نیز روابط تنگاتنگ امنیتی و نظامی بین دو رژیم برقرار بود. در دوران خاتمی، که همسرش خواهرزاده امام صدر بود، موضوع اختفای امام بعد از ربع قرن دنبال شد. خاتمی دعوت قذافی را برای دیدار از لیبی رد کرد و بعد هم قذافی سر به نوکری غرب گذاشت و اسرار همکاریهای اتمیاش با ایران را به آمریکائیها داد، روابط تهران و طرابلس در این مرحله سرد شد، اما به اشاره خامنهای بعد از خاتمی، بار دیگر رفت و آمد مسؤولان بین دو کشور برقرار شد و همین دو سه هفته پیش بود که فاش شد رژیم برای قذافی سلاح سبک و گلولههای پلاستیکی فرستاده است.
در آغاز به تخت نشستن ولی فقیه اول، سرگرد جلود به ایران آمد تا زمینه دیدار قذافی را فراهم کند. محمد منتظری با او همراه بود. مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم قطبزاده، و دکتر صادق طباطبائی خواهرزاده امام صدر زمانی که از ورود جلود باخبر شدند سخت اعتراض کردند و با اعزام پلیس به اطراف هتل هیلتون (استقلال) که محل اقامت او بود و دو سه هفتهای محترمانه او را در حصار قرار دادند. و خواستار روشن شدن معمّای اختفای امام موسی صدر و همراهانش شدند. محمد منتظری و مهدی هاشمی برادر داماد مرحوم آیتالله منتظری با کمک بعضی از فرماندهان سپاه نیمه شبی جلود را از طریق پارکینگ هتل، بیرون بردند و به سرعت راهی قم شدند. در آنجا ملاقات سردی بین خمینی و جلود صورت گرفت و بعد مرد شماره 2 لیبی به کشورش بازگشت. تا یکی دو سال دکتر طباطبائی و قطبزاده و دکتر صدر وزیر بازرگانی کابینه موقت و مرحوم علامه حاج آقا رضا صدر هر از گاهی پیگیر موضوع امام صدر میشدند اما پس از سفرهای آقای محسن رفیقدوست از مؤسسان سپاه و مسؤول لجستیک به لیبی و دیدارهایش با قذافی اوامر عالی صادر شد که دیگر کسی حق ندارد درباره جنایت قذافی و امام صدر حرفی بزند. داستان را از زبان خود آقای رفیقدوست در مصاحبهاش با روزنامه جمهوری اسلامی بخوانید؛
قذافی دست و دلباز!
«من از اول تشکیل سپاه مسؤول تدارکات بودم، احساس وظیفه کردم که سپاه دست خالی را تجهیز کنیم. بلافاصله رفتم لیبی و چندین بار مقادیر زیادی مهمات و امکانات جنگی از لیبی وارد ایران کردم.
در سفر اول به لیبی من ۳ تا کشتی اسلحه و مهمات مجانی از لیبی به ایران آوردم. ۸۰۰ میلیون دلار با حدس و محاسبه من، لیبی به ما اسلحه و مهمات رایگان داد. موشکها و ضد هواییهایی را که لیبی به ما داد، شاید ارزش آن از نظر دلاری ۲۰۰، ۳۰۰ میلیون دلار بود، اما اگر لیبی به ما کمک نمیکرد، ما آن موشکها و ضد هواییها را با ۳۰ میلیارد دلار هم نمیتوانستیم خریداری کنیم.
دلیل کمکهای بلاعوض به ایران این بود که قذافی از ابتدای روی کار آمدن و کودتا در لیبی، داعیه این را داشت که بتواند روزگاری رهبر دنیای عرب بشود. در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران میخواست خودش را نشان بدهد و بگوید من میتوانم عامل مؤثری در مسائل باشم. او معتقد بود که صدام آمریکایی است و باید به ایرانی که آمریکا را از ایران بیرون کرده کمک بشود. نسبت به انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) هم نظر مساعدی داشت. او اولین فردی بود که از تهران به عنوان «امالقرای جهان اسلام» نام برد. قبل از جنگ، در یک سخنرانی این لقب را به تهران داد. با آلسعود هم بد بود. در آن سخنرانی گفته بود که اگر به جای حکومت آل سعود یک حکومت دیگر بود، میتوانستیم از مکه به عنوان امالقرای جهان اسلام نام ببریم، اما چون مکه تحت اشغال سعودیهاست، نمیتوانیم لقب امالقری به مکه بدهیم و امروز تهران «امالقرای جهان اسلام» است.
اینکه چرا قذافی به ایران نیامد دلیلش این بود که قذافی معتقد بود که توسط امام خمینی باید دعوت بشود. یک بار با آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم لیبی، همه اعضای عالیرتبه حکومت لیبی به استقبال آمدند. بعد قرار شد مقام معظم رهبری به لیبی سفر کنند. آن زمان رئیسجمهور بودند، سفر به سوریه و لیبی و الجزایر بود. ما از ایران هماهنگ کردیم و گفتیم که رئیسجمهور ما میخواهد بیاید لیبی، شما هرچه میخواهید فکر کنید بکنید، ولی از رئیسجمهور ما باید شخص آقای قذافی استقبال کند. قول دادند، لذا من همراه مقام معظم رهبری و هیأت همراه، رفتیم سوریه. حافظ اسد استقبال بسیار باشکوهی کرد. من از سوریه رفتم لیبی تا مقدمات سفر را فراهم کنم. وقتی رفتیم طرابلس، گفتند آقای قذافی نیست و آقای جلود میروند استقبال آقای خامنهای. من گفتم بنابراین سفر منتفی است. من هم از اینجا برمیگردم دمشق و به رئیس جمهورمان توضیح میدهم که سفر منتفی است. رفتیم هتل ساکهایمان را جمع کردیم. مشغول جمع کردن وسائل بودیم که فرستاده ویژهای آمد و گفت که اگر میخواهید آقای قذافی بیاید استقبال، آقای قذافی در زادگاهش «سیرت» است و آنجا به استقبال میآیند. آنجا هم استقبال بهتر از طرابلس است. گفتیم برای ما فرقی نمیکند فقط دو تا شرط داریم یکی اینکه هم خود قذافی باشد و هم استقبال، استقبال رسمی مثل سایر سران کشورها باشد. استقبال سیاسی و نظامی.
قبول کردند لذا ما را فرستادند سیرت. یک هتل خوبی ساخته بودند. پایگاه نظامی هم بود. گفتم من باید این تشریفات را ببینم تا هماهنگ کنم رئیسجمهور بیایند. آماده کردند، مانوری هم دادند و ما رفتیم بازدید به دمشق و به هیأت ایرانی اطلاع دادیم که رئیسجمهور بیایند. نزدیک آمدن رئیسجمهور بود که من دلم شور افتاد. آمدیم دیدیم که همه چیز را در فرودگاه جمع کردهاند. پرسیدیم: چه شد؟ گفتند: آقای قذافی نمیآید. ایشان هم دستور دادهاند که استقبال شعبی (مردمی) باشد و رسمی و نظامی نباشد. بعد دیدیم یک جمعیت چند هزار نفری جمع شدهاند و دارند شعار میدهند. گفتیم ما این را قبول داریم، ولی در کنار این استقبال هم باید رسمی و نظامی صورت بپذیرد.
یک میز کوتاهی، هنگام مذاکره جلوی ما بود. از آنها هم آقای سرگرد جلود بود و چند نفر دیگر. روی میز هم آب و نوشابه و چای و قهوه بود. جلود که نفر دوم لیبی بود، گفت: قذافی نمیآید. من بلافاصله یک لگد به میز زدم و میز چپ شد و شیشهها شکست. به (یکی از همراهانم) گفتم برو ساکها را بردار و بیا. من و تو میرویم داخل هواپیما و از همان جا اعلام میکنیم رئیسجمهور و هیئت همراه برگردند.
بالاخره با سماجت زیاد پذیرفتند، و گفتند قذافی میآید. بساط استقبال را هم پهن کردند. من گفتم تا آقای قذافی را نبینم اجازه فرود به هواپیما را نمیدهم. با بیسیم اطلاع میدهم که هواپیما فرود نیاید. یک دفعه دیدیم چند تا ماشین تشریفات به همراه قذافی آمدند. قذافی از اتومبیل خودش که پیاده شد، مرا صدا زد و گفت: چرا شلوغش میکنی؟ گفتم: مرد حسابی ما با هم قرار گذاشته بودیم. بالاخره مراسم انجام شد. آقای قذافی هم آمد.»
آنچه آقای رفیقدوست با تجاهل العارفین برگذار میکند موضوع امام موسی صدر است که پیش از این بدان اشاره شد.
شنبه 20 تا دوشنبه 22 اوت
نوبت اسد فرا رسید
پنج ماه پیش بود که نوشتم اول قذافی، بعد بشارالاسد و سپس سیدعلی آقای پائین خیابانی، قذافی الفاتحه، و بشار در پی او زمان درازی برای کشتار و سرکوبی ندارد. نیک آهنگ کوثر مثل همیشه با کارتون زیبایش در روز آنلاین این مسیر محتوم را تصویر کرده است. استواری و مقاومت و دلیری مردم سوریه که حیرت جهانی را به دنبال داشته، سرانجام فرزند خلف آن پدر ناخلف را با ذلت به زیر خواهد کشید. بعد نوبت ولی فقیه است که این هفته ترسان، احمد موسوی سفیرش را به تهران فراخواند تا محمد رئوف شیبانی معاون آشنا با سوریه و لبنان وزیر خارجه را به جای او به دمشق بفرستد.
این احمد موسوی که در زمان گروگانگیری شهروندان غربی در لبنان توسط عوامل جمهوری اسلامی، نماینده آقای رفسنجانی بود و در فردای مرگ خمینی به بیروت رفت و وسیله آزادی گروگانها را فراهم کرد در دوران سفارتش در سوریه (بعد از محتشمی و محمد حسن اختری و حسین شیخ الاسلام) نتوانست کاری کند. همه گزارشات او درباره اوضاع سوریه غلط از آب درآمد و همین امر داد احمدینژاد را هم درآورده بود. آقای موسوی پنج ماه گزارش میداد که دولت سوریه سوار کار است و به زودی غائله تمام میشود. دهها کارشناس و مشاور نظامی امنیتی سپاه که به سوریه اعزام شدهاند و میلیارد و نیم دلاری که صرف حمایت از رژیم بشار اسد شد، تنها نفرت به رژیم و شخص خامنهای را در سوریه و جهان عرب گسترش داده است. حالا آقای شیبانی که سفارت در بیروت و کارداری در دمشق و معاونت خاورمیانه وزیر خارجه را در کارنامه دارد و به دمشق میرود تا اگر رژیم سوریه سرنگون شد بتواند دست و پای دراز بیش از 800 کارشناس و مربی نظامی امنیتی و افراد سپاه قدس و اطلاعات سپاه را با کمترین آسیب جمع کند. سید علی آقا وحشتزده است، نوبت او به سرعت فرا میرسد.
انجمن بینالمللی روزنامه نگاران
این فقط اهالی سیاست نیستند که از وحدت و همبستگی عاجز بودهاند. ما روزنامهنگاران نیز سالهاست در خارج کشور نتوانستهایم ارگانی برای حفظ حقوق خودمان و یاری رساندن به هم به ویژه به همکارانی که در سالهای اخیر به اجبار ترک وطن کردهاند برپا کنیم. ده سال پیش من و صفا حائری و احمد رافت اساسی را ریختیم و چند اطلاعیه نیز بیرون دادیم اما... حالا ولی با توجه به اینکه تعداد همکاران ما در بیرون از خانه پدری کم کمک به پای همکاران داخل کشور میرسد، بر پا داشتن یک انجمن دیگر ضرورتی بود که نمیشد آن را پشت گوش انداخت. هفتهها گفتیم و نوشتیم تا سرانجام در روز خجسته 14 مرداد سالروز مشروطیت و روز خبرنگار انجمن متولد شد. بیانیه آغاز به کار را اینجا میآورم به این امید که بتوانیم در راه خدمت به آزادی مطبوعات و قلم و همکاران دربند و رفع گرفتاریهای روزنامه نگاران تبعیدی گامی موثر برداریم.
انجمن بینالمللی روزنامهنگاران ایرانی؛ در آستانه سالروز انقلاب مشروطیت؛ فعالیت رسمی خود را آغاز میکند. تشکیل انجمنی برای گردهم آئی روزنامهنویسان ایرانی با هر اندیشه و اعتقاد و سلیقه، برخاسته از نیاز روز جامعه ایران است که اکنون در سراسر جهان پراکندهاند.
هیات موسس انجمن بینالمللی روزنامهنگاران ایرانی (که تا زمان برگذاری نخستین مجمع عمومی وظیفه شورای دبیران موقت را هم بعهده دارد)؛ ترکیبی از چند نسل روزنامه نویسان ایرانی است. روزنامهنگارانی که از نحلههای فکری متفاوت و افقهای سیاسی ـ اجتماعی ناهمگون میآیند و برپائی انجمن را ادامه تلاش روزنامهنویسان ایران برای داشتن نهادی مدنی و مستقل میدانند.
سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران و انجمن صنفی روزنامهنگاران ایرانی دو نهاد مدنی شکل گرفته توسط روزنامهنگاران ایرانی در دو دوره مختلف تاریخیاند که هر دو با بنبست استبداد روبرو شدند و راه فعالیت را بسته دیدند. اعضای هیات موسس انجمن بینالمللی روزنامهنگاران ایرانی، که اکثریت قریب به اتفاق آنها عضو یکی ازاین دو نهاد و یا دیگر نهادهای بینالمللی روزنامهنگاری هستند و یا بودهاند، با بزرگداشت همه تلاشهای پیشین، سازماندهی جدیدی را بر اساس شرایط نوین ضروری یافتهاند.
در شرایط کنونی، متاسفانه میهن ما براساس بیانیههای متعدد سازمان گزارشگران بدون مرز به بزرگترین زندان روزنامهنویسان تبدیل شده و چنانچه استناد کمیته حفاظت از خبرنگاران حاکی است، بسیاری از روزنامهنویسان ایرانی بندی استبداد هستند. استبدادی که سبب شده است تا جمع کثیری از روزنامهنگاران ایرانی کشور را ترک کنند و به فعالیت در نقاط مختلف جهان و در رسانههای گوناگون مشغول شوند. به این جمع متکثر از نظر عقاید و نظریات و سلیقهها باید روزنامهنگاران ایرانی الاصل را هم افزود که روز بروز حضور بیشتری در رسانههای غیر فارسی زبان پیدا میکنند.
هیات موسس انجمن بینالمللی روزنامهنگاران ایرانی با این باور که همه روزنامهنگاران ایرانی با تمامی سلایق و علائق زیر نام ایران و آزادی ایران و در متن حقوق بشر، قوانین مدنی و اصول حرفهای روزنامهنگاری به هم میرسند، از یک سال پیش فعالیت خودرا برای تشکیل انجمن آغاز کرد.
اکنون، پایههای تشکیلاتی انجمن ریخته شده، تدابیر برای نامزدی آن در انجمن بینالمللی روزنامهنگاران به ثمر نشسته، و نسخه پیشنهادی اساسنامه و فرم درخواست عضویت آماده شدهاست.
هیات موسس برخود فرض میداند از فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران، سندیکای روزنامهنگاران ایتالیا، سندیکای روزنامهنگاران دانمارک، سازمان گزارشگران بدون مرز، خانم گلنوش نیکنژاد و آقای امید حبیینیا برای همکاری در شکل گیری انجمن سپاسگزاری کند.
هیات موسس با احترام به همه جانباختگان راه آزادی بیان و قلم در ایران و به یاد بلندروزنامهنویسان دربند، از همه اهالی رسانههای ایرانی دعوت میکند به انجمن خود بپوندند.
هیئت موسس موقت انجمن بین المللی روزنامه نگاران ایرانی:
نوشابه امیری (رئیس)
علیرضا نوری زاده (نایب رئیس)
احمد رافت (خزانه دار)
نیک آهنگ کوثر (بازرس)
هوشنگ اسدی
کامبیز فروهر
روزبه میرابراهیمی
August 26, 2011 04:54 PM