یکهفته با خبر
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند!
سه شنبه 22 تا دوشنبه 29 اوت
بهار عربی یا خزان ایدئولوژی
پیشدرآمد: در طول هفتهها و ماههای اخیر و بعد از فروپاشی رژیمهای تونس و مصر، اینجا و آنجا مقالات و تحلیلهائی را مشاهده کردهام که بعضاً نام نویسندگانی سرشناس و دردآشنا و تحلیلگرانی روشنبین را بر پیشانی خود داشته است. منهای یکی دو مورد استثنائی، در اغلب این نوشتهها نوعی نگرانی توأم با بدبینی نسبت به بهار عربی مشاهده میشود. در میان این نوشتهها تنها یک مورد را مشاهده کردهام که نویسندهاش به علت زندگی در کشورهای عربی، تا حدودی در ارزیابی خود، فراتر از تصویرهای تلویزیونی و گزارش خبرنگاران غربی که با دو روز اقامت در مصر یا یمن و... به کارشناس مسائل پیچیده این جوامع تبدیل میشوند، نکتههای اصلی را در نظر داشته است.
در ارزیابیها، ویژگیهای زیر مشاهده میشود:
1 ـ مبارک و بن علی قربانی نامردی آمریکا و اروپا شدند و با توجه به رشد چشمگیر اسلامیها به نظر میرسد که مثل سال 1979 در ایران، غرب به دنبال جایگزین کردن رژیمهای سرکوبگر و فاسد غربی با استقرار نظامهای اسلامی از نوع ترکی است.
2 ـ مردم مصر و تونس کم کم از تب انقلاب خلاص میشوند و گو اینکه هنوز انقلابیها میداندارند، اما اکثریت خاموش اندک اندک به صدا درمیآید ولی چه فایده که تصمیم گرفته شده که اسلامیها را روی کار بیاورند.
3 ـ در مورد سوریه ارزیابیها کمی متفاوت است به این معنا که چون رژیم بعثی بشارالاسد با رژیم ولائی سید علی آقا عقد اخوت بسته است، بنابراین سرنگونی اسد به نفع مردم ایران است.
4 ـ در چند تحلیل خواندم که در پس پرده، آمریکا و اروپا به نوعی حضور جمهوری اسلامی را در خاورمیانه جدید به عنوان عامل تعدیل اسلام سلفی سنی پذیرفتهاند و هلال سبزی که قرار است از کابل تا تیمبوکتو را زیر بال گیرد با بال شیعه ـ ایرانی، عراقی، بحرینی و تا حدی لبنانی ـ و سنی (سعودی، مصری، مغربی، اردنی و...) از نظر آنها میتواند در برابر رادیکالیسم سلفی (القاعده، سلفیهای مصر و اردن و سوریه و شمال آفریقا) و شیعیان تندرو (با نمادهائی چون مقتدی الصدر و حسن نصرالله و...) ایستاده و آنها را از اعتبار بیندازند.
5 ـ در نهایت جمهوری اسلامی با روی کار آمدن یک دوجین رژیم اسلامی در منطقه تقویت شده و مقدمات جبههای متشکل از دولتهای اسلامی با بافت شبه دمکراتیک فراهم خواهد شد.
بدون هیچ درنگی با قاطعیت میگویم تمام این ارزیابیها و پیشگوئیها به علت عدم آشنائی نویسندگانشان به روابط پیچیده سنتی و فرهنگی در جوامع عرب، نمیتواند منعکس کننده آن چیزی باشد که در بطن این جوامع در جریان است.
اسلام، یگانه راه حل
این شعار که نخستین بار در دهه چهل قرن بیستم میلادی با نبش قبر سید جمالالدین اسدآبادی توسط «حسن البنا» مرشد اخوان المسلمین بیرون کشیده شد، با روی کار آمدن رژیمهای نظامی سکولار در مصر و سوریه و عراق و سودان و... برای سالیان دراز به داخل زندانها و تبعیدگاهها منتقل شد. موج ناسیونالیسم عربی که توسط عبدالناصر، جورج حبش و میشل عفلق به راه افتاد به زودی همه ایدئولوژیهای موجود از جمله چپ وابسته به مسکو، اسلام سیاسی و ناسیونالیسم کشوری (عراقی، سوری، مصری و...) را خانه نشین و یا زنداننشین کرد. فلسطین بهعنوان موتور به حرکت درآورنده تودههای مسحورِ «زعیم» رنگ اسلامی خود را از دست داد و اعتبار قومیاش بالا رفت. شماری از مهمترین رهبران انقلاب فلسطین از جمله جورج حبش و نایف حواتمه مسیحی ارتدوکس بودند. در چنین فضائی عربستان سعودی و از سال 1963 ایران و اردن و ترکیه و پاکستان پرچمدار اسلام شده بودند. (ملک فیصل و شاه در واقع بنای اتحاد دولتهای اسلامی را در مقابل قومیت گرایان عرب، پی ریختند.).
انقلاب اسلامی ایران، با تبلیغات گستردهای که چپها و ناسیونالیستهای عرب علیه شاه و روابط ایران با اسرائیل، در دهههای 60 و 70 پیشین به راه انداخته بودند، با شادمانی و استقبال گرم تودههای عرب روبرو شد. همزمان با جهاد افغانستان و باز شدن میدان برای فعالیت اسلامیها در مصر و اردن و شمال آفریقا، شعار «اسلام یگانه راه حل» را دوباره زنده کرد.
(این نکته را یادآور شوم که درست مثل ایران، روشنفکران جهان عرب در آغاز قرن بیستم در پرتو گسترش ارتباطات با غرب، و حضور فرزندان خانوادههای مرفه در دانشگاههای مهم فرانسه و انگلیس و از دهه سی به بعد آمریکا، راه ورود کشورهایشان به میدان تمدن و فرهنگ نوین و توسعه و پیشرفت را پیروی از غرب و گسترش فرهنگ غربی میدانستند. به علت شکست رژیمهای بعد از استقلال و کودتاهای نظامیان به اسم انقلاب در ایجاد یک جامعه مدرن و ضمانت عدالت اجتماعی و دمکراسی حتی در حداقل شکل آن، و از همه مهمتر شکست شرمآور ارتشهای عربی در جنگ شش روزه با اسرائیل بعد از آنکه سالها مردم را به وحشیترین شکل سرکوب و نان و گوشت آنها را به نفع انباشتن زرادخانهها از اسلحه مصادره کرده بودند و خاکستر شدن آرزوها در آزادی فلسطین را شاهد بودن، ایدئولوژیهای قائم به مبدأ ناسیونالیسم و قومیتگرائی، از اعتبار افتاد. غرب که تا دیروز قبلهگاه روشنفکران عرب بود و غربزدگی که مزیت و امتیازی به حساب میآمد، در پرتو تبلیغات گسترده ضد غربی رژیمهای کودتائی عربی، از بغداد تا طرابلس و البته بوقهای چپی که در خدمت این رژیمها بود و حمایت غیرموجه غرب بهویژه ایالات متحده از اسرائیل که با دست باز علاوه بر تحقیر عربها و فلسطینیها، عملاً حقوق مشروع ملت فلسطین را زیر پا گذاشته، و اراضی اشغالی در جنگهای 67 و سپس 73 را ملک طلق خود به حساب میآورد، از نیمه دهه 60 قرن پیشین میلادی مردود شمرده شد و چهرههای برجسته روشنفکری که همچنان دلبسته لیبرالیسم و دمکراسی بودند اگر از سوی حکومتها سر به نیست نشده و یا به زندان نیفتادند در جامعه خود مثل جذامیها مطرود و عزلتنشین گشته و یا ناچار به ترک خانه و سرزمین خویش و زندگی در تبعیدگاههای غربی شدند.
اسلام سیاسی بار دیگر جان گرفت و البته انقلاب اسلامی ایران علیه یک نظام مدرن مستبد با نگاه به غرب و سپس جهاد افغانستان علیه قبله چپ و ارتش سرخ، ویتامینهای قدرتمندی بود که اسلام سیاسی را حسابی چاق و چله کرد. چند روزی پس از آزادی کویت و ورود نیروهای آمریکائی و غربی به این کشور، همراه با همکارانم در روزنامه صوت الکویت همزمان با ورود امیر پیشین شیخ جابر الاحمد به کشورش پس از شش ماه، وارد کویت شدم. برای نخستین بار طی دو دهه میدیدم در یک کشور عربی بزرگ و کوچک، زن و مرد ستایشگر آمریکا و جورج بوش (پدر) هستند. و این کویت سرزمینی بود که در دهه 60 قرن بیستم، یکی از پایگاههای عمده چپ و ناسیونالیسم عرب و عمدهترین یاری رسان به انقلاب فلسطین بود. کویت آزادی خود را از چنگ صدام حسین یکی از قهرمانان قلابی ناسیونالیسم عربی مدیون آمریکا بود. به همین دلیل نیز بسیاری از نوزادان در آن تاریخ در کنار نام سنتی جاسم و عبدالله و عبدالعزیز و جابر و مبارک و... یک اضافه نیز با عنوان بوش و یا جورج بوش، گرفتند. جالب اینکه از فردای جنگ دوم خلیج فارس، کویتیها به علت آمریکادوستی مورد بدترین ملامتها و شماتتها از سوی نه فقط چپها و ناسیونالیستها بلکه، سلفیهای اسلامی و رادیکالهای شیعه قرار گرفتند.
به یاد داشته باشید که بعد از جنایت حمله انتحاری 18 جوان عرب که 16 نفرشان سعودی بودند به برجهای دوقلوی نیویورکی، تنها ما ایرانیها بودیم که علیرغم ضد آمریکائی بودن حکومت و بیست و سه چهار سال مرگ بر آمریکا گفتن و شنیدن، به نشان همدردی با مردم آمریکا شمع به دست گرفتیم و در میدان محسنی، یکی از زیباترین و غرورآفرینترین مناظر نوعدوستی را به تماشا گذاشتیم.
در بسیاری از کشورهای عربی و مسلمان، نه فقط این حادثه را با شادمانی (تودهها و نه حکومتها) جشن گرفتند بلکه اکثر عربها و مسلمانان علیرغم اعتراف سران القاعده به ارتکاب این جنایت و دستگیری خالد شیخ در پاکستان توسط واحدهای ویژه کوماندوئی آمریکا و اعترافات تکان دهنده او در رابطه با جنایات القاعده، بر این باور بودند که خود آمریکا ترتیب انفجار را داده و مهمترین دلیلش نبودن یهودیان در میان قربانیان است (حضور بیش از 300 یهودی یا بیشتر را در بین قربانیان انکار میکردند).
در چنین فضائی است که آدمی مثل احمدینژاد به خاطر چرندیاتش در نفی هولوکاست و لزوم امحای اسرائیل از نقشه جهان، محبوبیت پیدا میکند و حسن نصرالله رهبر حزباللهی که جنایاتش در لبنان و خارج لبنان غیرقابل شمارش است به قهرمان مقاومت در بین تودههای عرب تبدیل میشود. بشارالاسد آدمکش به عنوان رهبر جبهه ممانعت (از آشتی با اسرائیل) صدام حسین دشمن بشریت به عنوان شهید راه مبارزه با آمریکا و قذافی مجنون حداقل تا پنج شش سال پیش در مقام زعیم انقلابیون در جهان عرب و اسلام اعتبار پیدا میکنند. با این چشمانداز، همان بسیارانی که گفتم حکم صادر کردند که با سرنگونی مبارک و بن علی و الباقی جباران سکولار، اسلام ناب انقلابی محمدی بر شانه تودههای کف بر لب، در قاهره و تونس و صنعا و دمشق و... به قدرت خواهد رسید.
ظاهر کار نیز چنین حکمی را توجیه میکند اما در همین چند سال اخیر، بهویژه پس از رویدادهای ایران، از فردای انتخابات و انعکاس گسترده آن در رسانههای عرب زبان به ویژه تلویزیونهای ماهوارهای مثل العربی و بی.بی.سی و تا حدودی الجزیره، اندک اندک اعتبار عمدهترین پایگاه رسمی اسلام ناب محمدی کمرنگ شد و در عین حال نسلهای جوانتر در ورای نفرت از آمریکا و غرب، با ماهواره و اینترنت، از دنیای کوچک ذهن خود، به جهانی بزرگتر وارد شدند که آمریکا و اروپا دو مظهر عمده آن بودند. با پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، آن چهره کریه خونریز جنایت پیشهای که از آمریکا در جهان عرب ساخته شده بود، به مرور جای خود را به کشوری داد که یک سیاه نیمه مسلمان فرزند یک مهاجر را مجال میداد تا به بالاترین قدرت در مقام رهبری برسد. سفر اوباما به قاهره و سخنرانی مهم او خطاب به جوانان عرب و مسلمان تأثیری شگفتیآور در تغییر نگاه ملتهای عرب و مسلمان نسبت به آمریکا و غرب داشت. گو اینکه بر اثر سیاستهای اسرائیل و پایمالی مستمر حقوق فلسطینیها، پذیرش اسرائیل بهعنوان همسایهای صاحب مشروعیت، حداقل در شرایط فعلی اگر نگوئیم غیرممکن بلکه بسیار سخت بهنظر میرسد. (سی سال اسرائیل و مصر رابطه کامل سیاسی و اقتصادی داشتهاند و حالت جنگی بین آنها برای همیشه خاتمه یافته است با اینهمه روابط اجتماعی و فرهنگی بین دو ملت در پائینترین سطح باقی مانده است. همین وضع بین اسرائیل و اردن با وجود امضای پیمان صلح و برقراری روابط برقرار است. طی دو هفته اخیر، به دنبال کشته شدن 5 سرباز مصری توسط نیروهای اسرائیلی، آتشی از نفرت در قاهره به پا شد که اولین قربانی آن پرچم اسرائیل بر بلندای ساختمان سفارت اسرائیل در قاهره بود. جوانی که پرچم را پائین کشید به قهرمان تودهها تبدیل شد.) با اینهمه، دشمنی با اسرائیل عارضهای از استمرار یک ظلم است. اگر فردا اسرائیل از سرزمینهای اشغالی بیرون رود و دولت مستقل فلسطین برپا شود، نفرت رنگ خواهد باخت. اما اگر وضع به گونه امروز ادامه یابد، همچنان تاجران سیاسی که به اسم رهائی فلسطین دکانداری میکنند، مشتریان زیادی پیدا خواهند کرد. و این تنها نقطه امید ولی فقیه ایرانی و اسد سوری و اخوانالمسلمین و حزبالله است. حتی حماس نیز آرزو دارد به جای جنگ و خونریزی در یک دولت مستقل و دمکرات بخت خود را در انتخابات بیازماید.
اینهمه را گفتم تا این واقعیت را نیز آشکار سازم که بهار عربی رنگ ضدیت با آمریکا و غرب را ندارد، شعارهایش بوی مرگ و نیست باد و نابود گردد ندارد. عدالت، آزادی، حرمت نهادن به اعتبار شهروندی، مبارزه با فساد و رفع تبعیضهای ریشهدار در مذهب و زبان و قومیت و جنسیت، مهمترین شعار در کوچه و خیابانهای سرزمینهای عربی است.
اخوان المسلمین در فردای سقوط مبارک جامه میش بر تن کردند، کراواتهای رنگین بستند، به ژنرالهای شورای عالی نظامی تعظیم کردند و تنها خواستشان برگذاری هر چه سریعتر انتخابات پارلمانی بود. برای آنها مسلم بود که در فضای هیجان زده و تبدار مصر، آنها با داشتن تشکیلات و امکانات مالی، نیروی غالب در داخل پارلمان خواهند بود. نظامیها نخست با آنها راه آمدند و به مردم نشان دادند که جماعت اخوان، فرصتطلبتر از بقیه گروههای سیاسی فقط در پی قبضه کردن قدرت است. حالا با بیانیه شیخ الازهر مبنی بر اینکه دولت آینده مصر باید «مدنی» باشد و تأکید نظامیان بر اینکه دولت مدنی (غیردینی) خط قرمزی است که ارتش اجازه عبور از آن را نخواهد داد. اینکه اسلام یکی از منابع قانونگذاری است، در تمام قوانین اساسی کشورهای عربی منهای لبنان موجود است، اما هیچگاه در لحظههای تاریخی مانع تصویب قوانینی مثل اصلاحات ارضی، برابری حقوق اجتماعی و سیاسی زنان و مردان و قوانین پیشرفته طلاق و ارث در شماری از کشورهای عرب، نبوده است.
در تونس راشد الغنوشی رهبر گروه نهضت که گمان میکرد در بازگشت از تبعیدگاه لندن مثل خمینی مورد استقبال هموطنانش قرار خواهد گرفت چند روز بعد به زادگاهش رفت و بعد هم اعلام کرد قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری را ندارد. در لیبی شورای موقت اداره کشور به ریاست مصطفی عبدالجلیل وزیر دادگستری قذافی تا شش ماه پیش، از چند هفته قبل رفتار و شعارهای نیروهای اسلامی در بین انقلابیون را به شدت مورد انتقاد قرار داد و به ویژه پس از قتل ژنرال یونس وزیر کشور پیشین و رئیس ستاد نیروهای نظامی انقلاب لیبی، در آستانه حمله انقلابیون به طرابلس، انگشت اتهام به سوی اسلامیها کشید. در سوریه در برابر ادعای رژیم بعثی مبنی بر اینکه سلفیها و تروریستها پشت سر شورشهای خیابانی هستند، اپوزیسیون متنوع سوریه در داخل و خارج کشور، توانسته است با تشکیل یک شورای عمومی و دو ستاد، و نیز یک کمیته اجرائی که هنوز اعضاء و وظایفش مشخص نشده، عملاً ادعاهای بشار الاسد را از اعتبار ساقط کند. در بحرین اکثریت شیعیان به مرور در مییابند که دستیابی به حقوق مشروعشان با وابستگی به جمهوری اسلامی فقیه در هر شکل و بعدی، به دست نمیآید بلکه به مصلحت آنها و فرزندان و نوادگانشان است که با تکیه بر نیروی خود از فرصتهای عرضه شده برای گرفتن امتیاز از حاکمیت استفاده کنند. حتی در یمن هم من اسلامیها را در رأس جنبش نمیبینم، بال جنوبی یمن به کل خارج از سیطره اسلامیهاست و در شمال نیز تنوع قبایل و طوایف و مذاهب به هیچ روی مجال به قدرت رسیدن سلفیها را نمیدهد.
میماند یک سؤال که آیا غرب از رژیمهائی که بر ایدئولوژی اسلام معتدل از نوع ترکی تکیه داشته و از طریق انتخابات مشروعیت پیدا میکنند، حمایت خواهد کرد و اصولاً برپائی چنین رژیمهائی را ترغیب میکند؟ پاسخ به قول عرفات «لعم» است یعنی لا و نعم، نه و آری. به این معنا که اگر عداوت مستمر، و اندیشه نابودی اسرائیل از دستورالعمل نیروهای اسلام سیاسی، حذف شود غرب مخالفت اساسی با چنین رژیمهائی نخواهد داشت اما چون دشمنی با اسرائیل هنوز هم یکی از ابزارهای تحریک تودهها از سوی اسلامیها در دو نوع اخوان المسلمین و سلفیهاست، غرب و به ویژه آمریکا با همه توان جلوی سبز شدن رژیمهای اسلامی را از باغستان بهار عربی خواهد گرفت.
در مقابل اگر ربیع عربی در سوریه نیز پیروز شود، و رویای جورج بوش پسر برای دمکراتیزه شدن جوامع عربی و مسلمان تحقق کامل پیدا کند، تردید نباید کرد که نسیم فروردین آزادی و دمکراسی که دو سال پیش در ایران وزیدن گرفت و امروز در شماری از کشورهای عربی به توفان تبدیل شده است، بار دیگر به زادگاهش ایران باز خواهد گشت و با شتابی باورنکردنی طومار جمهوری ولایت فقیه را در هم خواهد پیچید.
September 2, 2011 05:47 PM