یکهفته با خبر
سه شنبه 27 تا جمعه 30 سپتامبر
وطنم نور و آب و عطر و عسل
1 ـ در مجتمع «ابونواس» در کارتاژ تونس بودیم که از زیباترین و مجهزترین مراکز توریستی در شمال آفریقاست. سرمایهگذاران کویتی، این مجتمع و چندین هتل نظایر آن را در پایتخت و مراکز توریستی این کشور ساختهاند. زینالعابدین بن علی در اوج قدرت بود و با حضور دهها هزار توریست اغلب اروپائی، مردم تونس شادمان و پرانرژی در آن هوای گرم مطبوع، گله و شکایتی نداشتند که نان و گوشتشان به راه بود و بیش از یک میلیون تن از آنان از برکات صنعت توریسم بهرهمند میشدند.
معمولاً عصرها از هتل بیرون میزدیم به قصد کارتاژ که در کنار خرابههای تاریخی قصرها و شهرهای اجداد تونسیهای امروز، قصر باشکوه پرزیدنت بن علی با نخلهای سربلند و درختهای لیمو و پرتقال و گلهای رنگارنگ دل از خاص و عام میبرد. کارتاژ با قهوه خانههای باصفا، رستورانها و بازارچهای که مرا تا قلب شهر ری میبرد، میعادگاه هم توریستها و هم جوانانی بود که بهعادت دیرینه، شاخهای پر از یاسمین را بر بالای گوش میزدند و وقتی از کنارت میگذشتند عصر یاسمینها مدهوشت میکرد. در یکی از روزها که با خانوادهام به فارسی سخن میگفتیم و میگذشتیم، مردی چهل ساله یا کمتر، با سر طاس و صورت سرخ به ما نزدیک شد و با نگاهی پر از مهر و صدائی که اشک و شوق را با هم در گوشت مینشاند گفت آقاجون شما از ایران، من بابا ایرانی، ماما روسی!
از آن پس «محمد» تا آخرین روز با ما بود. حکایت دردناک او و گریههای بیامانش، همسر و فرزندانم را بسیار تحت تاثیر قرار داده بود. پدر محمد یکی از افسران تودهای بود که با فرقه دمکرات همکاری داشت و همراه پیشهوری بعد از سقوط حکومتش به شوروی گریخته بود. در آنجا پس از مدتی بیگاری با مادر محمد که نرس بود پیوند زناشویی بسته بود و حاصل این وصلت محمد بود که مادر را خیلی زود از دست داده بود و چون پدرش با دسیسههای رهبری حزب توده به عنوان جاسوس ایران به زندان افتاده بود و در همانجا با دردها و خاطرات خانه پدری مرگی تلخ را پذیرا شده بود، محمد را به یک پرورشگاه حزبی سپرده بودند. محمد به علت جثه تنومند و زور زیاد در همان نوجوانی به ورزش کشتی علاقه نشان داده بود و خیلی زود موفق شده بود وارد تیم کشتی جوانان اتحاد شوروی شود و در چند مسابقه مهم شرکت کرده و صاحب مدال شود. خودش میگفت (آنهم با فارسی و ترکی شکسته بسته) یک روز گفتند میرویم ایران برای مسابقه، حال عجیبی داشتم، اما احساساتم را بروز ندادم. سرانجام همراه با تیم و مربیان و مأموران KGB راهی تهران شدیم. پدرم قبل از زندان عکسهای مادربزرگ و عمهها و دائیهایم را نشان داده بود، همینطور آدرس خانهشان را در محله گمرک تهران. روز سوم ورود، پس از پیروزی بر چند حریف ترک و هندی و شکست در برابر حریف ایرانی، استراحت داشتم. از یک فرصت نادر استفاده کردم و به یکی از مسئولان تیم ایران که ترکی بلد بود گفتم، من از تبار ایرانی هستم و دلم میخواهد در ایران بمانم. متأسفانه این آقا اهمیتی به حرف من نداد و لابد فکر کرد من کی جی بی هستم. از آن پس دیگر نتوانستم از محل اقامتمان در هتل حیات بیرون بروم مگر در معیت تیم. در مسابقات سوم شدم و وقتی نفر اول که ایرانی بود روی کرسی قهرمانی رفت و سرود ملی ایران نواخته شد من هم که بعضی از کلمات سرود را بلد بودم با او زمزمه کردم. بعد از مسابقه تحت نظر قرار گرفتم و در بازگشت به مسکو، مرا به قرنطینه حزبی فرستادند و بعد از دو ماه به گارد ویژه اعزام شدم. محمد با گریه از سالهای نوجوانیاش میگفت، اینکه با کمک زندهیاد احمد میرفندرسکی اقوام پدرش را پیدا کرده و بعد از انقلاب در دوران سفارت آقای مکری پاسپورت ایرانی گرفته و یک بار برای سه هفته به ایران رفته و اقوامش را دیده است. آنگاه محمد از مردی گفت که در نگاه او مثل پدر، برادر بزرگ و در واقع همه کس او بود. مردی به نام محمود عباس (ابو مازن) عضو کمیته مرکزی سازمان آزادیبخش فلسطین و سفیر فوقالعاده فلسطین در مسکو. چند سالی بود که محمد بهعنوان افسر گارد ویژه ابو مازن در سفارت فلسطین خدمت میکرد.
در سفرم به تونس در 1988 با عرفات و خلیل الوزیر (ابوجهاد) و هانیالحسن و ابو ایمن کاردار فلسطین در تهران بعد از رفتن هانی الحسن و نیز ابوخال اللّحام سفیر فوقالعاده عرفات و مسئول بخش ایران و افغانستان و پاکستان و هند در ساف دیدارهائی داشتم و قصه محمد را برای عرفات تعریف کردم. پشت میزش زنگ زد و به ابوخالد گفت ترتیب دیدار ابو امید (مرا بنا بر رسم عربها پدر امید پسر بزرگم میخواند) با ابومازن را بده. ابومازن برای سفری کوتاه به تونس آمده بود و محمد هم همراه او بود. شباهنگام با همکار از دست رفتهام ناصر مطرقی به دیار ابومازن رفتم. مردی پخته و آگاه که بر خلاف خیلی از ابوهای فلسطینی، جوشی نبود و با بانگ بلند سخن نمیگفت. در همین دیدار بود که من با گلایه از موضع مسکو در برابر اپوزیسیون ایران، نظر او را پیرامون ترتیب دادن دیداری بین زندهیاد دکتر شاپور بختیار و ابو عمار (یاسر عرفات) جویا شدم. بسیار از این فکر استقبال کرد و دو روز بعد که برای خداحافظی با عرفات به مقرش رفتم، با روی گشاده گفت از دیدار دکتر بختیار بسیار شادمان خواهد شد و ابو خالد را مأمور کرد به پاریس برود و ضمن دادن نمادی از صدف ساخته از قدس شریف و مسجد اقصی، وی را به تونس دعوت کند. عرفات به وعده خود وفا کرد و دو ماه بعد دکتر بختیار در پی دیدار با ابو خالد دعوت عرفات را پذیرفت و چندی بعد راهی تونس شد که حکایت دیگری است و بازگوئیاش را به وقت دیگری میگذارم. سفارش محمد را به ابو مازن کردم و وقتی یکهفته پس از آزادی کویت و شکست سنگین صدام حسین، به دعوت شیخ ناصر محمد الأحمد وزیر دیوان امیری آن روز و نخست وزیر امروز کویت، به کویت دعوت شدم و به عنوان نویسندهای که در دوران اشغال کویت علیه رژیم عراق و در حمایت از ملت کویت در روزنامه «صوت الکویت» قلم زده است مورد تکریم و تقدیر قرار گرفتم و امیر وقت شیخ جابر الاحمد یادواره و مدال آزادی را به من داد ناگهان چشمم در بین حاضران به ابو مازن افتاد. مردی که برخلاف عرفات و دیگر همراهانش در ساف، جانب کویت را گرفته بود و اشغال این کشور، توسط ارتش عراق را از همان آغاز محکوم کرده بود. بعد از مراسم، در خیمهای که بر ویرانههای قصر امیری برپا کرده بودند، با ابو مازن، به منزل دکتر احمد الربعی نویسنده و دولتمرد آزاداندیش کویت رفتیم. مردی که مرگ دردناکش بر اثر سرطان، چهار سال پیش جهان عرب را تکان داد.
آن روزها با دکتر الربعی در الشرق الاوسط همکار بودیم. ابومازن دل پری از عرفات داشت و بازیهای او را نمیپسندید. و ما هیچکدام نمیدانستیم او همراه با احمد قریع (ابو علا) در پس پرده مذاکراتی را با اسرائیلیها در اوسلو شروع کردهاند. ابو مازن با بیش از نیم قرن سابقه مبارزه و یکی از آخرین بازماندگان هیأت بنیانگذار ساف همیشه صدای عقل و اعتدال و صلح در سازمان آزادیبخش فلسطین بوده است. هنگامی که اعضای رهبری ساف پس از اوسلو به اراضی اشغال شده فلسطین بازگشتند او به اتفاق دکتر عشراوی، نبیل شعت، یاسر عبد ربّه، صائب عریقات و... مسئولیت مذاکره با اسرائیل برای تطبیق کلیه مفاد توافقنامه اوسلو و موافقتنامههای الحاقی کمپ دیوید و وایت ریور را عهدهدار شد.
از این تاریخ باز هم چند نوبتی ابومازن را دیدم که مهمترینش دیدارمان در امان پایتخت اردن، سال پیش به اتفاق رفیق همدلم جمال بزرگزاده بود. در این دیدار ابومازن که حالا بالاترین شخصیت فلسطینی و رئیس دولت خود مختار است گلایههای بسیار از اهل ولایت فقیه داشت که دهها برابر اسرائیل به انقلاب فلسطین لطمه زده است. از توطئههای رژیم گفت. از پولهای کلانی که به جیب حماس و سرسپردگانی مثل احمد جبریل و دیگر ابوهای سرکش فلسطینی ریخته میشود تا مانع از وحدت فلسطینیها و تشکیل دولت مستقل فلسطین در ساحل غربی رود اردن و باریکه غزه شوند. آن روز ابو مازن از رازهایی پرده برداشت که نشان میداد محمود احمدینژاد و سید علی خامنهای و فرماندهان ریز و درشت سپاه و دستگاه امنیتیشان، بزرگترین متحدان دست راستیترین نیروهای سیاسی در اسرائیل هم چون دار و دسته لیبرمان وزیر خارجه اسرائیل هستند. در بیش از 69 مورد، درست در زمانی که ابومازن و تیم مذاکره کننده فلسطینی در آستانه توافق اصولی با طرف اسرائیلی پیرامون تشکیل دولت فلسطین، آینده روابط دو کشور، سرنوشت آوارگان فلسطینی در بیرون از مرزهای فلسطین، و سرنوشت قدس شریف بودهاند، دست نامبارک ولی فقیه یا تحفه آرادان گاه با میلیونها دلار و زمانی با توطئه و اسلحه و قتل و کشتار، از آستین جهاد اسلامی و حماس و مزدورانی چون احمد جبریل و ابو صالح و ابو طالح بیرون آمده، و مانع از حصول این توافق شده است.
این بار در نیویورک، ابو مازن، آزرده از ایالات متحدهای که رئیس جمهوری قبلیاش، جورج بوش پسر، برای نخستین بار ضرورت تشکیل دولت مستقل فلسطین را در کنار اسرائیل تأکید کرده و رئیس جمهوری فعلیاش باراک اوباما از همان آغاز، یادآور شده که هم و غم دولتش روی رفع ظلم از ملت فلسطین و صاحبخانه کردن آنها متمرکز است، به سازمان ملل آمده بود تا از شورای امنیت بخواهد، همانگونه که 64 سال پیش با تقسیم فلسطین، به یهودیان رنج کشیده و مصیبت دیده از جنایات نازیها و فاشیستها، سرزمینی را بخشید که هزاران سال پیش موطن یهودیان بوده است اما حداقل طی دهها قرن، به عنوان سرزمین فلسطین زادگاه و خاستگاه اکثریت عرب اعم از یهودی و نصاری و مسلمان و دروزی و طوایف مختلف بوده است، امروز نیز باید به اشغال آخرین بقعه در اشغال روی کره زمین خاتمه دهد و حال که فلسطینیها دست از بخشهای بزرگی از فلسطین تاریخی برداشتهاند و ادعاهای سید علی آقای ولی فقیه مبنی بر اینکه همه فلسطین از دریا تا دریا (من البحر إلی البحر) باید آزاد شود و یا چرندیات احمد شقیریها که میخواستند یهودیان را به دریا بریزند را فاقد اعتبار و ارزش میدانند، با به رسمیت شناختن دولت مستقل فلسطین در داخل مرزهای پیش از چهارم ژوئن 1967، با پایتختی بیتالمقدس شرقی، از یکسو ریشههای مصیبت و بحرانی را که تا امروز باعث کشته شدن هزاران انسان، آوارگی میلیونها و ریشه گرفتن کینه و غضب در شهروندان هر دو سو شده است میخشکاند و از سوی دیگر به ملت فلسطین که دارای بالاترین قشر تحصیلکرده و متخصص در جهان عرب است مجال میدهد با یاری پسرعموهای اسرائیلی و سرمایه کشورهای ثروتمند عرب که تا امروز خرج خرید تیر و تفنگ و بمب و ویرانگری شده، به سرعت جامعهای مدرن و پیشرفته برپا کنند. سخنرانی ابو مازن در مجمع عمومی سازمان ملل، حقاً یکی از پرمغزترین و دلنشینترین سخنرانیهائی بود که من در این مجمع جهانی شنیدهام. سی و پنج سال پیش عرفات با اطوارهای همیشهاش از پشت تریبون مجمع عمومی گفت؛ به دستی تفنگ دارم و به دست دیگر شاخه زیتون، مگذارید این شاخه از دستم فروافتد. ابو مازن اما گفت من جز شاخه زیتون ندارم. سرنوشت من با صلح پیوند خورده است، اگر من به صلح نرسم در واقع شما جعبه پاندورا را گشودهاید، به تلویح اشاره کرد اگر دولت مستقل فلسطین تشکیل نشود لاجرم میدان به دست حماس و رژیم ایران و سوریه و القاعده میافتد تا از رنجها و غضب ملت من سوءاستفاده کنند و منطقه را به آتش کشند. ابو مازن یادآور شد که آرزو دارد کودک فلسطینی بی آنکه نظامیان اسرائیلی با راه بندان جلویش را بگیرند به مدرسه برود. بیمار فلسطینی ساعتها پشت نقاط تفتیش اسرائیلیها گرفتار نشود... و شگفتیآور اینکه آقای ناتانیاهو نیز با واژگانی متفاوت کوشید خود را رسول صلح و آشتی معرفی کند. منت بر سر ابو مازن گذاشت که سربازانش را از خاک لبنان بیرون برده است!! و کسی نپرسید لبنان چه ربطی به فلسطین دارد. از خروج یکطرفه از غزه گفت و با تجاهل العارفین از یاد برد که وقتی اریل شارون، بدون مشورت با دولت خودمختار نیروهایش را از غزه بیرون کشید این کار نه به خاطر آزاد کردن بخشی از فلسطین بود بلکه شارون میدانست بیرون رفتن ارتش اسرائیل همان و برقراری سلطه حماس بر غزه همانا... و مگر اسرائیل نبود که با کمک به ایجاد حماس (آزادی شیخ یاسین و بازگذاشتن دست ملاهای حماس برای فریب مردم) کوشید رقیبی برای ساف بتراشد و فلسطینیها را به جان هم بیندازد؟
نخست وزیر اسرائیل همچنین با استناد به سخنان احمدینژاد و مواضع حماس و حزبالله، از نگرانیهای اسرائیل نسبت به نیّت فلسطینیها گفت. در حالی که امروز ابو مازن و دولت فلسطین بیش از اسرائیل در معرض توطئههای جمهوری اسلامی و حزبالله و حماس و جهاد اسلامی قرار دارند.
امروز سید علی آقای نایب امام زمان پس از کنفرانس «بیداری اسلامی» در تهران، کنفرانس انتفاضه را با حضور رهبران حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و مشتی فلسطینی خودفروش برپا کرده است. اسرائیل نمیتواند با استناد به شعارها و خزعبلاتی که در این کنفرانس از سوی سید علی آقا و پرزیدنت محمودخان و دیگر سخنرانان علیه اسرائیل میشود، از زیر بار مسئولیت خود به عنوان دولتی اشغالگر شانه خالی کند.
در نیویورک کنار ابو مازن و نبیل ابوردینه مشاورش نشستهام، به او به خاطر سخنرانی درخشانش تبریک میگویم. با لبخند میگوید سخنرانی پرزیدنت شما بهتر بود. میگویم البته به همین دلیل نیز 70 درصد حاضران سالن را ترک گفتند. در حالی که همه حاضران به دفعات فرازهایی از سخنان شما را با دست زدنهای ممتد و طولانی مورد تحسین قرار دادند. آرام بود و با لبخندی پرمعنا، گفت؛ اوباما بزرگترین خطای عمر خود را در صورت وتو کردن قطعنامه تشکیل دولت فلسطین مرتکب خواهد شد. او میگوید از طریق مذاکره باید به توافق برسید. و خودش خوب میداند اسرائیل در شرایط فعلی اهل معامله نیست. ما به چیزی کمتر از ساحل غربی رود اردن و نوار غزه رضایت نخواهیم داد. اگر قطعنامه را آمریکا وتو کند به مجمع عمومی میرویم. اسرائیل در مجمع عمومی به دنیا آمد. ما هم میرویم. ابتدا وضعیت واتیکان را پیدا میکنیم، اما امکان شرکت در همه ارگانهای سازمان ملل را خواهیم داشت. خبردار میشوم که مذاکرات بین فلسطینیها و اسرائیلیها با نظارت کمیته چهارگانه آغاز شده است. هیچگاه فلسطینیها را برای داشتن وطن مستقل، این چنین با اراده و ثابت قدم ندیده بودیم. ابو مازن با درخواست به رسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطین توپ را به زمین اسرائیل و آمریکا پرتاب کرده است. حالا این آمریکاست که میبایست نفوذ خود را به کار ببندد و اسرائیل را به پذیرش شریک فلسطینی آماده سازد. اگر دست راستیهای اسرائیل اسحق رابین مرد صلح و آشتی را به قتل نرسانده بودند امروز کشور فلسطین به عنوان یک کیان مستقل روزگار دیگری داشت. حالا نه شیمون پرز رئیس جمهوری تشریفاتی قدرتی دارد نه یوسی بلین وزیر دادگستری سابق و روشنفکر صلح جوی اسرائیل، و نه حتی کسانی مثل باراک و موفاز و خانم لیونی میتوانند صلحی پایدار را با فلسطینیها رقم زنند. فعلاً میداندار روسهای مهاجر دست راستی از نوع آقای «لیبرمن» هستند. با اینهمه نتانیاهو اگر در اندیشه فردای میهنش باشد و به سرنوشت کودکان امروز اسرائیل بیندیشد، دولتی ائتلافی تشکیل میدهد، که در آن نمایندگان کادیما و حزب کارگر در کنار لیکود و شخصیتهائی از نوع یوسی بلین عهدهدار مسئولیتهای صلح باشند. با این دولت، صلح ممکن میشود. نمایندگان همه احزاب خواهند بود و کسی نخست وزیر را به خاطر صلح و التزام به همه بندهای موافقتنامه اوسلو، ملامت نخواهد کرد.
شنبه 1 تا دوشنبه 3 اکتبر
تنت به ناز طبیان نیازمند مباد!
دریغ که چنین نشد. کنار بستر دکتر مهرداد مشایخی ایستادهام. فاطمه امان به دکتر میگوید «تفسیر خبر»یها آمدهاند. دکتر محسن سازگارا و جمشید چالنگی نیز هستند. در بعدازظهری بارانی به دیدار دکتر رفتهایم که دو سال است با بیماری مهلک سرطان میجنگد. پدرش دکتر مرتضی، پزشک سرشناس و مادر فاضل و سرفرازش که هنوز داغدار برادرش دکتر امیرحسین آریانپور است از تهران آمدهاند، خواهرش در کنار فتانه همسرش که همراه با مهرداد دردکشیده است با دیدن ما خوشحال شدهاند. بعد از چندین روز دکتر چشم باز میکند. زیر آن پوست و استخوان هنوز قلبی به وسعت ایران میتپد که به شنیدن خبری خوش از خانه پدری تندتر و تندتر میزند. چه میتوانم بگویم جز آنکه، معجزههای بسیاری را دیدهام. بانوئی که گفته بودند چند روزی بیشتر بخت زندگی ندارد و بیست سال بعد، همچنان زیبا و پرلبخند در کنار همسر و فرزندانش زندگی میکند. از مصطفی بگویم که بسیار برایش گریسته بودم و دو دهه بعد، همچنان مینویسد و میسراید. دکتر مرتضی مشایخی سرشار از لطف نگاه از فرزند بر نمیگیرد. و از دیروز میگوید و سالهای دیر و دور. مطالب مرا دنبال میکند و به گفتههایش که لبریز از مهر و لطف است، گوش میسپارم. یک لحظه نگاهم به نیمه دردکشیده مهرداد میافتد. دریائی اشک است اما به سختی خود را کنترل میکند. فاطمه امان که این روزها خانه دکتر را ترک نمیکند نگاهش را میدزدد.
حالا اما دیدگان همه ما، جمشید، محسن، فریده، حضور اشک را پذیرا شده است.
بیرون میزنیم. آیا باز هم مهرداد را خواهم دید؟
October 7, 2011 02:58 PM