یکهفته با خبر
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
سه شنبه 4 تا جمعه 7 اکتبر
ای بسا آرزو که خاک شود
پیشدرآمد: هفته پیش از دیدارم نوشته بودم با دکتر مهرداد مشایخی، با امید به معجزهای که نمونههایش را دیده بودم و اینکه آیا باز هم مهرداد را خواهم دید؟ روزی که روزنامه درآمد، مهرداد خاموش شده بود، یعنی که دیدارمان به قیامت افتاد. راحت بگویم بسیار گریستم. در دلم میگذشت که ای کاش آن دیدار آخرین را نداشتم، اما بلافاصله حس میکردم اگر آن دیدار نبود و در کنار او پدر عزیز و مادر نازنین، همسر فداکار و خواهر پر از مهرش را ندیده بودم. از نزدیک فاطمه امان را که خواهروار مراقب نیم شعلهای بود که هنوز در نگاه مهرداد باقی بود، مشاهده نکرده بودم، آیا میتوانستم به آرامش پس از اشک برسم چنانکه امروز رسیدهام. آخرین مصاحبه دکتر را با جمشید چالنگی، و گفتگوی دیدنی و شنیدنی او را با شهره عاصمی چند بار دیدهام. پوست و استخوانی بود که برای شهره از سفرش به ایران، چند هفته پیش از آغاز پروژه قتلهای زنجیرهای میگفت و تلفن «آقا مجتبی» نامی از امنیت خانه سید علی آقای پائین خیابانی به قصد دیداری و آن دیدار که در پارک نزدیک خانه پدریاش انجام گرفته بود.
سال پیش که مراسم بزرگداشت او را در دانشگاه محل تدریسش برپا کردند، من به فاصله چند هفته به واشنگتن رسیدم. جمشید چالنگی بسیار از صفا و سادگی مراسم میگفت و اینکه انگار همه با مهرداد با لبخند و تقدیر خداحافظی میکردند، امّا او در نگاه همه میدید که هنوز امید به معجزه را از دست ندادهاند چنانکه من حتی با دیدن پیکر ویران و نگاه نیمه خاموش او همچنان دل به معجزه بسته بودم. مهرداد هم رفت که در این یکی دو سال، هنوز از مرگ رفیقی عزیز رها نشده، فروشدن شعله هستی دیگری را شاهد شدیم. مهرداد خیلی زود رفت. انسانی که حتی پوست و استخوانی هم که بود چنان با اقتدار از آزادی و دمکراسی میگفت که تردید ندارم سید علی آقا و نوکرانش را وحشتزده میکرد. اهل ولایت فقیه از هیچ چیزی بیش از ارادهای چون اراده دکتر مشایخی وحشت ندارند. انسانهائی چون او بودند که بهپاخاستن صدای دلنشین جنبش سبز در خانه پدری چنان به وجدشان آورد که بیپروا دل به دریا زدند و همصدا با موج آزادگی در میهن، در اینسوی خط و هزاران کیلومتر فاصله، رویای بازگشت به ایران آزاد سرفراز با نظامی سکولار و مردمسالار را لباس واقع پوشاندند. از دل و جان سوگوار مهردادم، آزادمردی که در خانهای پرآهنگ از آزادی و آزادگی به دنیا آمد. از همان خردی، دل به اندیشههای خال بزرگوارش، دکتر امیرحسین آریانپور سپرد و در سایه پدر و مادری آزاداندیش، به جوانی رسید، در آمریکا خیلی زود ویژگیهای روحی و انسانی خود را آشکار ساخت و زمانی که پیشه معلمی را برگزید، صدها نوجوان در محضرش آموختند و بعد از او نام و یادش را زنده نگاه خواهند داشت. چه بگویم جز آنکه،
رفتی و چشمهای جوانت
در حسرت سپیده میهن،
در شامگاه غربت تلخت
خاموش شد.
عمری به نام ملت دربند،
در گوشه و کنار جهان،
آواز زندگی سر دادی
آزادی از کلام تو زیبا شد
و کوچههای تبعیدی
چشم انتظار فردا شد.
اینک که نیستی،
و چشمهای ایران
در پشت پای تو
یک رودخانه اشک رها کرد
باری دگر،
سودای باز با تو نشستن
از سرزمین عشق سرودن
و شیشههای حیات ولایت را
در زیر پای مرگ شکستن
در لحظههای من
بیدار میشود
و چشمهای من
سرشار از تصوّر دیدار میشود.
2 ـ آرش در قم
وقتی خسرو به قم آمد، در همان نخستین روزهای طلبگی در مدرسه حقانی با طعنهای که مرحوم قدّوسی بارش کرد، فهمید که آدم اگر اسمش خسرو و شهرتش «خوبان» باشد و بر و روئی هم داشته باشد بدان که حد که روزی سه چهار نامه عاشقانه از سوی طلبههای بزرگتر به حجرهاش بیندازند و شیخ جلیل... که از زور لاغری حال حرکت نداشت، به دیدن او، سر و دستار نداند که کجا اندازد، ناچار است بزرگتری داشته باشد تا چنانکه معمولاً در زندان دزدان و جنایتکاران مرسوم است او را از چشم زخم آنهمه عاشق مصون دارد. چنین بود که خسرو خوبان همسرائی و همسری با شیخ قنبرعلی را پذیرا شد. یکی دو سال بعد که الفیه را تمام کرد و سیوطی را به پایان برد، مورد توجه شیخ محمد تقی مصباح قرار گرفت که شهرت بسیاری در طلبه نوازی داشت. (یکی از دلائل بیزاری خمینی از مصباح همین مسأله بود و وقتی جریان آهنگر «حائری خرم آبادی» پیش آمد خمینی گفته بود این شیخ فاسد را از حوزه بیرون کنید) امروز خسرو با تغییر نام، روحالله شده و جای خوبان را «حسینیان» گرفته است. شگفتا که همه رفیقان و هم حجرهایها و اساتید!! او مهرههای قدرتمند رژیمند. طلبهای برایم نوشته بود در حوزه از نوع خسرو خوبان امروز، بسیارند. حالا 80 هزار طلبه و مدرس که مثل گذشته دچار فقر و گرسنگی نیستند، در دهها مدرسه و مدرسه عالی و معهد، گرد هم آمدهاند و اگر حکایت دلباختگی را هم باز گویند به برکت اینترنت، با ایمیل و فیس بوک راز دل باز میگویند. همین طلبه نوشته است «در این میان اما هستند کسانی که سرتا پا خلوص و عشق به پروردگارند، نماز شبشان را که میبینی باورت نمیشود، اینها آدمهای عادی هستند، جوان سی سالهای را میبینی که دوره عالی را تمام کرده، در درس خارج گریبان استادانش را میگیرد و بیسوادیشان را ثابت میکند، ده هزار بیت شعر حفظ است، زبانهای عربی و انگلیسی را خوب میداند و دشمن ولایت فقیه و استبداد دینی است، چنان از فیلترینگ عبور میکند که فکر میکنی از رحم مادر، کامپیوتر آموخته است. بله، از این نوع طلبهها هم داریم که سرسپرده «آرش» هستند. آرشی که در سی سالگی مجتهد شده و چهارمین دهه زندگی را به پایان نرسانده رساله نوشته و آخوندهای هشتاد نود ساله در دانش حوزوی به پایش نمیرسند که هیچ، یکهزارم او از علوم جدید و فلسفه و فرهنگ و ادبیات و هنر بهره نبردهاند. «آرش هنرورشجاعی» که مکتب زنده یاد آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری را بار دیگر با معرفت خود، روشن کرده است روحانی جوانی است که در دوران مرجعیت مرحوم شریعتمداری روزگار کودکی را سر میکرده اما امروز چنان از آن آزادمرد یاد میکند که اهل ولایت فقیه به وحشت افتادهاند. در درسش دهها مدرس سرشناس حاضر میشدند، حال آنکه روز به روز دروس ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی، و حاج آقا وحید پدرزن شیخ صادق لاریجانی و لطفالله صانعی زلزله گلپایگانی (به علت لقوه مستمر داماد آقای گلپایگانی نام شیخ زلزله را بر او گذاشتهاند) و کاظم حائری و مقتدائی فاسد و مومن جاهل و شیخ محمد یزدی لاستیک فروش و مصباح یزدی و امامی کاشانی صاحب کارخانجات کاندوم (از نوع رنگی و خاردار و بیخار) بیرونقتر میشود.
آرش هنرور شجاعی با افتخار از اینکه نام آرش را دارد، کمان کشیده و قلب ولایت جهل و جور و فساد را نشانه رفته است. به همین دلیل نیز سید علی آقا از او میترسد، به همین دلیل نیز وقتی شنید آرش دهها شاگرد مجتهد دارد و او با وجود داشتن دربار و قصرهای ریز و درشت و در اختیار داشتن میلیاردها تومان بودجه آشکار و پنهان و فرماندهی کل قوا و نوکران و محررانی از نوع سید محمود هاشمی شاهرودی که برایش رساله علمیه مینویسد، سه تا و نصفی شاگرد از نوع وحید حقانیان (پیشخدمت مخصوص) غلامعلی خان حداد حضور، علی اکبر طبیب ولایت و یحیی رحیم صفوی و... دارد که به لعنت ابلیس نمیارزند. به همین دلیل نیز دستور حبس آرش را میدهد، پنج ماه انفرادی در اوین، سه ماه سلول دو نفره، انتقال به بند مخوف 350، و حالا چهار سال حبس تعزیری و هشتصد هزار تومان جریمه نقدی و پنجاه ضربه شلاق، دلیلی بر آزادمردی یک روحانی جوان است که دین و شرافتش را به سیدعلی آقای ولی فقیه نفروخته، با دفاع از آزادگان و مبارزه با جعلیات و خرافات و تزویر اهل ولایت فقیه، پایگاه مستحکمی در حوزه و جایگاه والائی در دل آزاداندیشان چه در ساحت دین و چه در حوزه معرفت و فرهنگ از آن خود کرده است. آرش هنرور شجاعی با وبلاگش، چنان با شهامت، دینفروشان جاعل و جائر را رسوا میساخت که هر بار با مراجعه به این وبلاگ، نمیتوانستی از تحسین او خودداری کنی و چیزی در تقدیر از او ننویسی، حالا خلع لباسش هم کردهاند که جرمش بسیار سنگین است: تبلیغ علیه نظام، توهین به نایب امام زمان، توهین به مقدسات، توهین به روحانیت، جاسوسی و اقدام علیه امنیت کشور و از همه جالبتر جعل مدارک تحصیلی. آنهم از سوی فردی که از دوسالگی تا یازده سالگی در آلمان بوده و دو زبان آلمانی و انگلیسی را به خوبی میداند، مینویسد و میخواند و میگوید، در بهترین دبیرستانها درس خوانده، و بعد لیسانس حقوق و فوق لیسانس فلسفه را از دانشگاه تهران با رتبه عالی کسب کرده است. در حوزه هم کار سی ساله را سه ساله ختم کرده است. حال مدارک او جعلی است یا لقب آیتاللهی سید علی آقا که الفیه را هم ختم نکرده و یا لقب استادی مصباح یزدی که به شلفیه بیش از الفیه دلبسته بوده است؟
مردی چنین والا، این امید را زنده میکند که به گاه سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد و برچیده شدن بساط دکانداران دین، کسانی خواهند بود از نوع استاد مجتهد شبستری، حسن یوسفی اشکوری، و آرش هنرورشجاعی که در کنار روشنفکران ریشهدار در دین، غبار و گند خرافات و تعصب و تزویر از دین بشوند و در یک ایران دمکرات، سکولار، معلمان اخلاق و سنتهای پسندیدهای باشند که دیرگاهی سرزمین ما را، مهد آزاداندیشی و تسامح و تساهل دینی و فرهنگی و تنوع مذهبی و نژادی کرده بود.
همزمان با صدور حکم جائرانه علیه آرش هنرور شجاعی، پیمان عارف عصر یکشنبه در پی تحمل دوران محکومیتش در زندان سیدعلی آقا، 74 ضربه شلاق را تحمل کرد چون در نامهای تحفه آرادان را به عنوان رئیس جمهوری غیرقانونی مورد خطاب قرار داده بود. تصویر فرزند خانواده سرفراز و آزاده عارف را با شانههای به خون نشسته کبود میدیدم. همسرش با دردی به وسعت نفرتی که میلیونها ایرانی با دیدن تصویر پیمان در دل داشتند بازوی مردش را به شانه انداخته بود. زیباترین تصویر عاشقانه را مینگریستم و بر پیشانی فرزندم پیمان بوسه میزدم. و نیز بر دستهای مادر سرفراز و پدر آزادهای که چنین فرزندی را تربیت کرده بود.
شنبه 8 تا دوشنبه 10 اکتبر
اسلام ناب در روایت تونسی و بیروتی
در تونس یک کانال تلویزیونی مستقیم فیلم پرسپولیس، ساخته مرجان ساتراپی را پخش کرد. میلیونها تونسی با دیدن این فیلم کارتونی، با روایت دیگری از انقلاب جهانشمول ولایت فقیهی آشنا شدند. فیلم ستایش شد و روزنامهها آن را اثری دلنشین و به یادماندنی خواندند. اما هواداران آقای راشد الغنوشی نوکر قدیمی ولایت سید روح الله و سیدعلی، مثل دیوانهها به خیابان ریختند که در این فیلم (دوبله شده به لهجه عربی تونسی) به ذات احدیت توهین شده، روزهای شنبه و یکشنبه آشوبی گران برپا کردند که تنی چند طی آن زخمی و کشته شدند. در برابر دفتر تلویزیون «نسمه» نعره میکشیدند و مرگ بر ... میگفتند.
در بیروت دولت دست نشانده حزب الله و اربابان سوری و ولایت فقیهیاش پس از جلوگیری از نمایش فیلم حنا مخملباف از جنبش سبز به دستور حسن نصرالله، فیلم سرخ، سفید و سبز ساخته نادر داودی را ده دقیقه پس از شروع نمایش آن با تهدید حزبالله و تسلیم شدن وزیر فرهنگ پائین کشیدند. بیروتی که روزگاری پاریس خاورمیانه و شهر همه آزادگان منطقه بود. چپ و راست، لیبرال و سوسیالیست، مسلمان و مسیحی، بهائی و یهودی، بیدین و دیندار در آرامش و صفا در کنار یکدیگر زندگی میکردند و در اوج محبوبیت عبدالناصر کتابهای ضد ناصر در کتابخانههایش به فروش میرفت. حالا اما بعد از پائین کشیدن حکومت سعد حریری، با پیوستن ولید جنبلاط رهبر دروزیها به جبهه حزبالله، میشل عون و نوکران سوریه، بیروت اسیر حزبالله است. اما سرنگونی بشار اسد که دور نیست، معادله را به هم خواهد زد. بیروت بار دیگر جایگاه خود را باز خواهد یافت چنانکه دمشق و تهران. اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه ولایت فقیهی و سلفی طالبانی بن لادنی، همان سو خواهد رفت که دیروز کمونیسم بدان ره کشید. در قاهره قبطیها در اعتراض به بال و پر گرفتن اسلامیها به خیابان میریزند و شامگاه یکشنبه قاهره و سپس اسکندریه را خونین میکنند. تعدادی سرباز نیز بر اثر تیراندازی مردم جان میبازند. هیبت دولت شکسته است و بلای اسلام ناب، هر روز فتنهای تازه به پا میکند، البته تندروهای مسیحی نیز پا به پای آنها در حرکتند.
شورای نظامی بار دیگر ناچار به بالا بردن شمشیر قانون فوقالعاده شده است، قانونی که سی سال در عهد مبارک بر سر مردم بود و به موجب آن میشد هر فردی را به بهانه فعالیتهای مغایر امنیت ملی برای مدت نامحدودی بازداشت کرد. با اینهمه خبرهای مصر نگران کننده نیست. دو تن از کسانی که در قتل پرزیدنت سادات دست داشتند یعنی «ناجح ابراهیم» و «عبود الزمر» با ریشهای انبوه و قیافههائی که آدم را از هر چه اسلامی است بیزار میکرد در یک برنامه تلویزیونی در برابر کامیلیا دختر سادات، ضمن برشمردن صفات برجسته پدرش او را به مراتب بهتر از عبدالناصر و مبارک دانستند و قتل او را جرمی بزرگ دانستند و به بیگناهی سادات اعتراف کردند.
آنها یادآور شدند که سادات قصد آزاد کردن زندانیان سیاسی را داشت و آنها روی اندیشه غلط و برداشتهای نادرست حکم قتل او را دادند. کامیلیا که سخت متأثر بود یادآور شد از اینکه حتی قاتلان پدرش به خطای خود اعتراف میکنند و مردم مصر امروز بهتر سادات را شناختند، خوشحال است و احساس غرور میکند.
3 ـ اشکهای اردوغان
تلویزیون العربیه مراسم تشییع جنازه مادر رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه را پخش میکند. اردوغان زیر تابوت را گرفته و اشک میریزد. در سوگی چنین نمیتوان سیاستمدار بود و روی عاطفه پرده انداخت. حالا اردوغان چنان در دل شهروندان سرزمینهای عربی جای گرفته است که مرگ مادر او هم خبر اول میشود و حتی تظاهرکنندگان سوری به تسلایش پیام میفرستند.
اعتبار ترکیه امروز به نقطهای رسیده است که حتی امپراتوری عثمانی از آن برخوردار نبود. مواضع درست اردوغان در برخورد با بهار عربی و حمایت قاطعانهاش از مردم و اپوزیسیون سوریه روز به روز جایگاه او را نزد تودههای عرب بالاتر میبرد. در مقابل، جمهوری جهل و جور و فساد با فتنهانگیزی در منطقه و حمایت از رژیم بعثی خونریز سوریه و کمکهای بلاحدود به دمشق، حزبالله، حماس، جهاد اسلامی و یک دوجین دار و دسته تروریستی دیگر، روز به روز بیاعتبارتر میشود. حالا یحیی خان رحیم صفوی مشاور ارشد نظامی سید علی آقا ترکیه را تهدید میکند و آخوندهای دربار سلطان فقیه برای آنکارا خط و نشان میکشند. اینهفته حتی مدویدوف رئیس جمهوری روسیه که دولتش با وتوی قطعنامه محکومیت رژیم سوریه در شورای امنیت، نفرت ملت سوریه را برای همیشه خریدار شد، به اسد اخطار کرد باید دست از کشتار بردارد و یا کنار برود. قتل مبارز سرشناس کرد سوریه «مشعل تمو» توسط پیراهن شخصیهای رژیم اسد، جهان را به خشم آورده است این فقط اهالی ولایت فقیه و مزدوران آنها در لبنان هستند که چشم بر همه این جنایات بستهاند. چون با زوال آل اسد نوبت زوال آل ولایت فقیه خواهد رسید.
عزیز جعفری فرمانده سپاه سید علی آقا میگوید رهبر به سپاه اجازه فعالیت در همۀ عرصهها را داده است. حالا سپاه جواز مستقمیم از نایب امام زمان برای همه جنایاتش گرفته است. زمان درازی تا آن روز که آقای جعفری در دادگاه ملت باید پاسخگوی جرائمش باشد باقی نمانده است.
October 14, 2011 05:26 PM