یکهفته با خبر
بیا و حال اهل درد بشنو!
سه شنبه 13 تا جمعه 16 دسامبر
زن در ولایت اوباش
در این بیش از سه دهه، که بسیار بسیار درباره ظلم به زنان در جمهوری جهل و جور و فساد خواندهایم و شنیدهایم و داستانهای تکان دهندهای برایمان نقل شده که بر بانی و باعث این مصیبت و فتنه که ولایت فقیهش میخوانند لعنت فرستادهایم کمتر نوشتهای چنان روایت خانم فریبا داودی مهاجر «روز آنلاین» به دلم نشسته است. شاید به این سبب که طی سالهای اخیر، سه مورد از مصادیق ظلم فزون از حد را به چشم دیدهام که سرنوشتی بسیار نزدیک به سرنوشتی داشتهاند که خانم مهاجر در تأملات خود در دادسرا و دادگاه خانواده در عمل با آن برخورد داشته است. و البته خانم مهاجر فتوای سید علی آقا نایب امام زمان را به بانوئی دردمند بهانه کرده بود که حرفهای انباشته در دل از ظلم هزار ساله به زنان ایرانی و مسلمان را یادآور شود. یکبار هم خانم میرحسینی با فیلم مستند از یادنرفتنی خود «طلاق» تصویری تکاندهنده ارائه داد از دیوان عدالت ولی فقیه و زنان تحت ستم سرزمینی که تا پیش از سلطه فارغالتحصیلان حوزههای نفاق و فریب و تزویر، جایگاهی والا و شایسته در جامعه ما داشتند.
بدون شک قانون حمایت خانواده قبل از انقلاب از مترقیترین قوانین نه فقط در حوزه کشورهای اسلامی بلکه در سراسر جهان بود. اصولاً سید روحالله مصطفوی بیشترین کینه را نسبت به آن پدر و پسر و جامعه مدنی ما و انقلاب مشروطه، از این رو در سینه خالی از مهرش انباشته بود که انقلاب مشروطه بندهای شریعت آخوندی را بر پا و دست جامعه، بهویژه در دو عرصه آموزش و پرورش و قضا، سست کرده بود. پدر به دست مشیرالدوله و داور و حکمت، عدلیه و آموزش و پرورش نوین را برپا کرده بود، پسر طوق بندگی از گردن زنان برداشته بود و جامعه مدنی برخاسته از بستر دگرگونیهای بنیادین راه را برای رسیدن به یک جامعه مدرن با انسانهای برابر هموار میکرد که سلطان فقیه از راه رسید. در عصر آن پدر و پسر منهای دوران 12 ساله نخست پادشاهی پهلوی دوم، البته از دمکراسی خبری نبود با این توضیح که حکومت و اپوزیسیون کم و بیش شبیه هم بودند و دو سه فرصت تاریخی هم که برای تحول آرام در جامعه پیدا شد با فرصت سوزی اپوزیسیون به باد رفت. (آمادگی رژیم برای شرکت دادن اپوزیسیون ملی در اداره کشور در دوران دکتر امینی و علم، پیشنهاد به مرحوم اللهیار صالح برای سرپرستی ولیعهد، موضعگیری منفی اپوزیسیون با دو سه استثناء در برابر شش ماده اصلاحات ارضی و برخورداری زنان از حقوق سیاسی و اجتماعی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، سپاه دانش و... از همان فرصت سوزیهائی بود که زمینهساز جدائی شاه از مردم شد. شگفتیآور است که آن روز و حتی در گیر و دار انقلاب، ما «اصلاحات» را نفی کردیم و به مضمون قول دکتر ملکی، دنیا و آخرت به نگاه سید روحالله مصطفوی فروختیم، اما امروز آرزوی خیلیها احیای دوران اصلاحاتی است که در آن همچنان سلطان جائری همه کاره است که استبدادش هزار بار وحشیانهتر و خونریزتر از استبداد قبلی است. آری، اصلاحات را که با حضور دکتر شاپور بختیار در کرسی نخست وزیری و چشمانداز یک انتخابات آزاد و کنارهگیری و یا درگذشت پادشاه و به تخت نشستن فرزندش، حتماً به دگرگونی بنیادین جامعه ما منجر میشد رد کردیم و ولایت ارتجاع را گردن نهادیم. کافی است نگاهی به اردن و مغرب بیندازید که به جای انقلاب دوران گذار از سلطنت مطلقه پدر به پادشاهی دمکراتیک پسر را حتی پیش از بهار عربی تجربه کردند و امروز به حق از آزادترین جوامع مشرق زمینند. چه کسی فکر میکرد محمد ششم سلطان مغرب که لقب مولا و امیرالمؤمنین هم دارد انتخاباتی آزاد برگذار کند و آقای بنکیران رهبر اسلامیهای معتدل ـ مهندس بازرگان مغرب ـ را که حزبش رأی اول را داشته مأمور تشکیل کابینه کند، یا در اردن عبدالله دوم رهبری مبارزه با فساد را شخصاً بر عهده گیرد و در پرتو سیاست قائم بر تسامح و تساهل و مردمداری، با رسانههای آزاد، کشوری فقیر که نیمی از مردمش فلسطینیاند و ذوالیمینین یعنی دستی در بیعت شاه دارند و دستی در بیعت فتح یا حماس، اخوانالمسلمین مقتدرند و اتحادیههای حرفهای قدرتمند، اینگونه سرفرازانه در محاصره بهار عربی و هرج و مرج عراقی و بدعهدی همسایه اسرائیلی، روی پای خود بایستد. ما نیز درست اگر راهمان را یافته بودیم امروز دارای نظامی مردمسالار، سکولار، اقتصادی شکوفا، جایگاهی والا در عرصه بینالمللی بودیم و شش میلیون از ما، در چهار سوی جهان خواسته یا ناخواسته دور از خانه پدری به سر نمیبرد. اینها را نوشتم تا به این نکته برسم، آقای خمینی مثل همه هم مسلکانش، مقید به قواعد و اصولی بود که وقتی به قدرت رسید گزیری جز پیاده کردن آنها نداشت. یک عمر اهالی حوزه حکومت را غاصب و جائر خوانده بودند. قوانین مدرن را دستپخت کفّار برای از بین بردن مبانی شریعت و قانون الهی میدانستند. تا زمانی که اهل حوزه و منبر بیرون از دایره قدرت بودند، هر ازگاه غرولندی به دستگاه میکردند و گاهی که صدایشان بیشتر از حد معمول بالا میرفت، مدتی گرفتار ساواک و محبس میشدند اما منهای سه چهار تن، بقیه دوران زندانشان هم متفاوت از دیگر مخالفان بود. این را بگویم که تازه خمینی آخوند روشنفکر و فلسفه خوان حوزه بود و اگر به جای او کسانی از نوع آخوندهای سنتی (کاری به بدی و خوبی و اعتدال و یا تشدّدشان ندارم) سر کار آمده بودند آن وقت نظام طالبانی از همان آغاز انقلاب در کشور ما برقرار شده بود. دعوای بعضی از آقایان دیروز با خمینی و امروز با خامنهای بر سر آدمکشیها و جنایات آنها نبود و نیست. در زمان خمینی معترض بودند که چرا دختربچهها را به مشهد بردهاند تا در حرم امام رضا سرود بخوانند. و امروز آقای وحید خراسانی عمامه بر زمین میزند که چرا در سریال تلویزیونی شمایل حضرت عباس را نشان میدهند و یا چرا آقای خامنهای گفته در روضهخوانی برای امام حسین بلند گریه نکنید. آن یکی دعوایش با ولی فقیه نه بر سر آدمکشی و به زنجیرکشیدن آزادیخواهان، ظلم و بیعدالتی به زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی و شیعه مرتضی علی، بلکه به دلیل فتوای سید علی آقا در ذم قمه زنی و تیغ کشی است که پیروان مراجع عظام و آیات کبار سنتی گاه زیر لبی بانگ مخالف بر میدارند. فکر کنید اگر شیخ علی مشکینی رهبر شده بود و میخواست برداشتهای خود و حضرت آیتالله دستغیب را در کتاب مستطاب سوابق الحیوان وارد کتابهای درسی کند امروز اوضاع ما چگونه بود و پدر و مادر چگونه میخواستند به فرزندشان که مطابق کتاب درسیاش معتقد بود خرس، مرد مأبونی بوده که... و یا بزمجه زنی زناکار بوده است، علم بیاموزد. تازه مجبور بودی معانی مأبون و زانی و زانیه را هم برایش تعریف کنی.
آقای خمینی در پاریس برخلاف آنچه شایع است دروغ نگفت. بنی صدر و قطبزاده و یزدی و غضنفرپور و همسرش خانم سدیفی که مترجمان او بودند حرفهایش را آنگونه که خود میخواستند برای خارجیها ترجمه میکردند. و سوای اینها نیز فوجی فکلی و ملّی در کنار و همدل و همراه خمینی بودند تا وقتی او میگوید «ز» و قصدش زندان است، یکصدا بگویند منظور آقا «آزادی» است منتها الف آن را جا انداختهاند. همینطور «ف» فریبکاری، فرحزاد شد و «ت» تقیه و تظاهر به تسامح و تساهل تعبیر شد. آقای سنجابی از دیدار با مردی که خود مولا علی است سخن میگفت و پدر کیانوری، لنین را پیرو خط امام میدانست. رجوی پدرپدرکنان خواستار نابودی ارتش و برپائی سپاه خلقی و کوتاه کردن دست مستشاران آمریکائی و مبارزه با امپریالیستهای خائن میشد. جالب اینکه وقتی دولت موقت تشکیل شد که همه اعضایش فکلی و از تحصیلکردگان سرشناس در بهترین دانشگاههای داخلی و خارجی بودند، تمام قوانین ارزشمند کشور در گستره دستگاه قضائی و آموزش و پرورش و فرهنگ و هنر و رادیو و تلویزیون و مطبوعات و ورزش و... به دست آنها و یا در دوران حکومت همین تحصیلکردگان ملغی شد و احکام شرع جای احکام دادگستری نوین را گرفت و حکام شرع از نوع خلخالی مجنون، و سعید مرتضوی و قاضی دهنوی و محمدی گیلانی و موسوی خوئینی و موسوی تبریزی و ریشهری و... جای قضات آزاده و دانشمند و وکلای سرشناس را گرفتند. در نظام آموزش و پرورش و دانشگاه نیز با تصفیههای گاه خونین و اخراج استادان و دانشجویان دگراندیش، خمینی کوشید نظام آموزشی مورد نظر خود را پیاده کند. حدیث یگانگی حوزه و دانشگاه فقط یک شعار نبود، کوشیدند پیادهاش کنند، موسوی اردبیلی در همان آغاز انقلاب گفته بود ما سه وظیفه عمده داریم، محاکم شرعیه را احیا کنیم، نظام مکتب خانه را به جای نظام آموزشی رضاخانی برقرار سازیم و زنان را به جایگاه واقعیشان در اسلام بازگردانیم (یعنی آشپزخانه و رختخواب چند تا زینت المجالس گوهرالشریعهای). خانم فریبا داودی مهاجر به درستی گریبان سید علی آقا را گرفته که به زنی دردمند که به شکوه به او متوسل شده که آقا، سیدنا، ای ولی امر، شوهر بنده مرا و بچههایم را زندانی کرده، نمیگذارد دختر به مدرسه برود، مشاهده تلویزیون را برای من و دخترم ممنوع کرده و... بهدادم برس که چه کنم، توصیه امامانه فرمودهاند که از توقعات بکاهید و به زندگی ادامه دهید... وقتی رهبر رژیم چنین میگوید از بقیه چه انتظاری میتوان داشت. اشاره کردم که در این چند ساله با مواردی از ظلم به ویژه در امر حضانت فرزند از نزدیک آشنا شدهام. حقاً ظالمانهترین نظام در رابطه با زنان در ایران اسلامی برقرار است. طرف با حقهبازی خود را تحصیلکرده و ثروتمند نشان میدهد، به خواستگاری دختری تحصیلکرده از خانوادهای متشخص میرود. دختر راضی به ازدواج نیست اما بالای حرف پدر و برادران نمیتواند حرفی بزند (یک ظلم خانوادگی) شوهر میکند. یکی دو ماه بعد کتک خوردنها آغاز میشود، در موردی بینی و کمرش را همسر قلدر میشکند. با تهدید دار و ندار دختر را میگیرد و حتی با سوءاستفاده از سند مالکیت خانواده برای گرفتن وام کلان استفاده میکند. وقتی دختر سرانجام با شهامت شکایت میکند و کار به دادگاه میکشد، آقا با اداهای واهی چیزی هم طلبکار میشود. و حالا که حکم جلبش را برای پرداخت مهریه گرفتهاند، دویست میلیون تومان میخواهد تا دختر دردمند را طلاق دهد. یعنی یک میلیارد تومان کلاهبرداری کرده، دختر نازپرورده خانواده را به وحشیترین شکل مضروب کرده آن هم چندین بار، معتاد سخت به شیره هم هست اما قانون سیدعلی آقائی هنوز هم از او حمایت میکند. مورد دیگر مردی دو زنه با کلک و دروغ دختر جوانی را به همسری میگیرد و از او صاحب فرزندی میشود. وقتی همسر جدید پی به رازهای او میبرد و تقاضای طلاق میکند زیر بار نمیرود. زن، فرزندش را بر میدارد تا به محل تحصیلش در اروپا برود. او را در مرز میگیرند، شوهر چون دوست هممنقلی رئیس حفاظت اطلاعات قوه قضائیه است حتی در زندان حاضر و ناظر است که به زن (یعنی مادر) اتهام کودکربائی میزنند و زیر شکنجه از او وکالتنامه میگیرند و شوهر تمام اموال او از جمله یکصد هزار یورو پس اندازش را به خود منتقل میکند، سپس زن را دردمند و شکسته با حکم 4 سال زندان تعلیقی و 250 میلیون تومان وثیقه آزاد میکنند. و چون در زندان جعفر نعمتی معاون سعید مرتضوی زیر شکنجه از او اقرار گرفته که شایستۀ مادری نیست، فرزندش را نیز از او میگیرند. و این نمونه دیگری از عدالت اسلامی است که در عصر سید علی خامنهای هر روز نظایرش در دارالقضای اسلامی اتفاق میافتد.
شنبه 17 تا دوشنبه 19 دسامبر
اصلاحات مُرد، زنده باد چی؟!
حتی آقای سید محمد خاتمی پذیرفته است، طفل اصلاحات که او از رَحِم ولایت فقیه در مرحله جنینی بیرون کشیده بود بعد از 15 سال از نفس افتاده و فلج، دیگر نه مجال برخاستن و راه افتادن دارد و نه خانواده و اقوام و دوستدارانش حال و حوصله نگهداری و تیمارداریاش را دارند. فقط مانده بود یکی با قاطعیت مرگش را اعلام کند که آقای تاجزاده، معاون سابق وزیر کشور و عضو مؤثر مجاهدین انقلاب اسلامی با شجاعت از داخل زندان این مهم را انجام داد. گو اینکه هنوز در خارج کشور هستند کسانی که امیدوارند تنور اصلاحات داغ شود تا آنها خمیرهای ترشیده و در حال پوسیدگی خود را به دیوارهاش بچسبانند اما برای اغلب طرفداران اصلاحات مجالی برای توسل به این امامزاده باقی نمانده است. البته سید علی خامنهای هنوز برای تزئین سفره ولایت بدش نمیآید کسانی مثل آقای کواکبیان و قدرت خانم و اخوی آسید هادی، بهعنوان اصلاح طلب راهی مجلس آینده شوند اما این آقایان دیرگاهی است مزد منافق بودن خود را دریافت کردهاند. سؤالی که حالا مطرح است گرد این محور دور میزند، حال که نیروی جانشین در درون نظام، جاذبههای خود را از دست داده و از سوی دیگر سلطان فقیه اصولاً اجازه نمیدهد آنها حتی به حوالی قدرت نزدیک شوند، صرف شعار براندازی برای مقابله با نظام کفایت نمیکند. و در نبود ابزار، تجمعات، گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قائل به تغییر بنیادین (براندازی) قابل تحقق نیست. در جمع مخالفان نظام چه آنهائی که براندازی را بدون یک کلمه پیش و یک کلمه پس پیگیرند و نظام آینده را بدون تعیین شکل آن «مردمسالار سکولار» میخواهند، و با آنکه صادقانه مبارزه میکنند و امیدوار روزی هستند که ندای آنها را مردم در ایران با تظاهرات میلیونی پاسخ دهند، امّا به علت آنکه در شرایط سرکوبی و قلع و قمع امروز ایران نمیتوانند مستمعان وسیعی را جذب کنند و بازتاب صدایشان بیشتر در خارج کشور است، و چه آن گروه که به امید جلب نظر لطف آمریکا و اسرائیل و متحدانشان مدتهاست نقش «احمد چلبی» و «حامد کرزای» را در آینه رسانههای خارج کشور بازی میکنند، بدون تردید از این واقعیت مهم غافل نیستند که هیچ حرکتی بدون یک برانگیختگی گسترده، فراتر از آنچه در روزهای جنش سبز شاهدش بودیم، بخت پیروزی نخواهد داشت. مردم سوریه ده ماه است کشته میدهند، و هر روز مصممتر از روز پیش به خیابان میآیند با اینهمه هنوز دنیا برای گرفتن یک تصمیم اساسی در برابر رژیم سوریه عاجز است. حال اگر در ایران جنبشی چنان جنبش مردم سوریه برپا شود، آیا میتوان امیدوار بود این جنبش در غیاب یک رهبری آماده و منسجم به پیروزی برسد؟ در شورای ملی سوریه شماری از برجستهترین چهرههای فرهنگی و سیاسی و هنری و نمایندگان اقلیتهای نژادی و مذهبی و تجار و حقوقدانان و اساتیدی از نوع برهان غلیون حضور دارند. سه گروه دیگر اپوزیسیون با چهرههائی چون میشل کیلو و هثیم مالح و وحید صقر هم هستند. با اینهمه غرب و به ویژه آمریکا و حتی ترکیه در قابلیت این شورا و گروههای دیگر، در اداره سوریه پس از اسد تردید دارند و همین تردید عامل اصلی عدم تصمیم گیری آنها درباره تشدید فشارها و توسل مشروط به نیروی نظامی (جهت محاصره سوریه) به شمار میرود.
حال که در ایران اصلاح طلبی و اصلاح طلبان به عنوان یک آلترناتیو اعتبار خود را هم نزد مردم و هم در نزد خارجیها از دست دادهاند، آیا زمان آن نرسیده که پیش از آنکه در باب براندازی بیندیشیم، نخستین ابزار براندازی را که همانا ایجاد یک شورا و یا یک کنگره ملی است مورد توجه قرار دهیم. تجربهای که من از کنفرامس مرکزمان (مرکز پژوهشهای ایران و عرب) در ژوئن گذشته کسب کردم این امید را در دلم زنده نگاهداشته که همدلی و هم سخنی نیروهای اپوزیسیون برای رسیدن به لحظه همبستگی، بیش از هر زمانی، امکان پذیر است. به جز آنها که در فکر سازشند و یا با مأموریت از ایران خارج شدهاند دیگر گروهها و شخصیتهای اپوزیسیون این انعطاف را که یکدیگر را تحمل کنند پیدا کردهاند. یک کنگره ملی یا شورا، میتواند جذابترین دعوتنامه برای مبارزان داخل کشور و در پی آنها اکثریت مردم ایران باشد. در این زمینه حرکتهائی آغاز شده که شما در جریان آن خواهم گذاشت.
December 23, 2011 06:20 PM