یکهفته با خبر
... آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر
پیشدرآمد: چند سال پیش به مناسبت میلاد مسیح و سال نو میلادی شعری سروده بودم که از صدای آمریکا آنرا خواندم. آقای خامنه ای با لطفی که همیشه به من با قلم حسین بازجو و دیگر نوکران وزارت انطباعات حسینی ابراز کرده اند، اینبار شخصا تادیب مرا به عهده گرفتند و با بهره برداری آخوندی از پاره نخست شعرم که میگفتم: کاجی نشاندی به خانه / پرجلوه شد چشم فرزند / برگونه های جوانش / روئید خورشید لبخند... در سخنانی به این مضمون فرمودند: آقا سید است و به خاطر اعمال و رفتارش، ناچار شده وطنش را رها کند و به بیگانه پناه ببرد، خیلی هم ایران ایران میکند اما خودش اعتراف میکند برای خوشحالی فرزندانش درخت کاج گذاشته، اگر دین نداری حداقل فرهنگ و سنتهای کشورت را به بچههایت انتقال بده نه اینکه برای خوشامدشان کاج بگذاری. اون بچهای که کاج میخواهد تربیت درست ندارد و الخ.
آقا با همه ادعایش در فهم شعر ٬ معنای شعر مرا نفهمیده بود.
کاجی نشاندی به خانه
پرجلوه شد چشم فرزند
برگونههای جوانش
روئید خورشید لبخند
افراشتی کاج و گفتی
میلاد مهر مسیح است
قلبت ولی جای دیگر
برقلههای دماوند...
از آنجا که این شعر را پیش از این در این زاویه چاپ کردهام به همین مختصر بسنده میکنم و شعر دیگری را که در زاد روز مسیح ناصری سرودهام پیشکش میکنم.
امشب شب ولادت مهراست
خورشيد در سپيده اين شب
ازخواب ناز
بيدار ميشود.
بر شانههاي زخمي امشب
عيساي ناصري
آواز سرفرازي انسان را
سرريز ميكند.
امشب شب تولد عيسا ست
مردي كه در هجاي نفسهايش
دنيائي از ترانه گذر دارد
در ميهن قديمي من
در آفتاب سركش ديماه
مردان منتظر
خيل زنان خستهتر از شعرهاي من
در سالروز عشق
آواز سبز رستن و بيداري را
تكرار ميكنند.
بهار عربی، پائیز ایرانی، بهار کی میرسد
از فوریه 2011 که نخستین جرقههای بهار عربی در تونس روشن شد، بسیاری از ما با حسرت به تحولات جهان عرب چشم دوختهایم. فرار بن علی، استعفای مبارک، قتل قذافی، شورش مستمر مردم یمن واز نه ماه پیش جنبش تحسین برانگیز مردم سوریه، این سئوال را برای بسیاری از ما مطرح کرده است که چرا در بازی تاریخ، این بار ما با 4 میلیون سپاه در برابر ابن زیاد و اوباشش شکست خوردیم و همسایگان عرب ما یکی پس از دیگری به پیروزی میرسند؟
در تمامی جنبشهای عربی وضع معیشت، بیکاری جوانان، گسترش فاصله طبقاتی و ظهور نوکیسههائی که فاقد هر نوع ویژگی طبقه اشراف رو به زوال بودند، (عامل اقتصادی اثرگذاری عمیق بر گسلهای اجتماعی دارد) با همه تفاوتهای جوامع عربی با هم، شعله عصیان را روشن کرد. در آغاز، شعارها نه تنها از خط قرمزها عبور نکرده بود بلکه در تونس محور شعارها در هر شهر در محدوده خواستهای محلی طرح میشد. در آغاز جنبش مصر نیز کم و بیش همین منظر مشاهده میشد. اگر با استناد به نمادهای قرن بیستمی انقلابها و خیزشهای اجتماعی به بهار عربی نگاه کنیم، درک چگونگی پیروزی این جنبشها سختتر میشود. بنابراین تحولات اخیر را باید با متر و معیاری نوین ارزیابی کرد.
در تمام جنبشهای عربی ورود عامل سیاسی به صورت نامنتظره و از طریق شبکههای اجتماعی صورت گرفت. هیچکدام از احزاب و گروههای اپوزیسیون حتی گروههای اسلامی ریشهدار مثل اخوان المسلمین، خوابش را هم نمیدیدند که میتوان با حضور در خیابان، حاکم مسلط و جبار را بر انداخت. این خیل جوانان آزرده و خشمگین بودند که طی چند روز از طریق شبکههای اجتماعی هزاران تن را به خیابان کشاندند و شعار اصلاح اوضاع را به شعار «حاکم باید برود» تبدیل کردند. نبودن یک رهبری متمرکز و منسجم در این جنبشها اگرچه در مواردی، تصمیمگیریها را مشکل میکرد، اما در نهایت حداقل در مرحله براندازی، نبود رهبری مشخص با شعارها و خواستهای معین، عاملی در تسریع پیروزی آنها بود. در مصر اگر این رهبری وجود داشت بدون شک سازش اخوان المسلمین و نظامیها و پرتاب چند وزارتخانه جلوی احزاب مخالف پر صدا اما میان تهی از جمله حزب قدیمی «وفد»، یک دیکتاتوری نظامی مذهبی را جانشین شبه دیکتاتوری نیمه نظامی نیمه مدنی میکرد. این درست که اخوان دو مرحله نخست از انتخابات اخیر را بردهاند اما آرزویشان برای تقسیم قدرت با نظامیان تحقق پیدا نخواهد کرد. همین وضع را راشد الغنوشی و هوادارانش در تونس دارند به این معنا که اگر میدانداری انقلاب دستشان بود و فردای سقوط بن علی با نظامیان میساختند امروز مجبور به تقسیم قدرت و پذیرش یک سکولار متمایل به سوسیال دمکراسی (دکتر المرزوقی) به عنوان رئیس جمهوری نبودند.
اگر چه جوانان در تونس و مصر و لیبی از مزایای انقلابشان به شکل عملی بهره نبردهاند (آقای کمال الجنزوری نخست وزیر مصر چند هفتهای با نمایندگان جوانان میدان التحریر گفتگو کرد به این امید که از میانشان چهرهای شایسته برای سپردن وزارتخانهای به او پیدا کند. در نهایت دو معاونت نصیب جوانان شد چون خود آنها نیز قبول داشتند که در شرایط بحرانی امروز قابلیت و تجربه اداره یک وزارتخانه را ندارند) اما به عنوان اهرمی که میتوانند مانع از برپائی مجدد دیکتاتوری اینبار در قالب اسلام سیاسی شوند، حضوری پررنگ در صحنه دارند.
به هر روی در ایران ما، در جنبشی که با انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفت و در پس انتخابات به خون نشست، وجود یک رهبری سرشناس که جنبش در اعتراض به تقلب آشکار برای جلوگیری از پیروزیش شکل گرفت، یکی از عوامل اصلی متوقف شدن جنبش (و نه شکست آن که معلول مسائلی است که به آن هم خواهم پرداخت) بود. میلیونها تن که به میرحسین موسوی و در حد کمتر مهدی کروبی رأی داده بودند، نخست در پی رأی خود و رفع ظلم از نامزدهای مورد اعتمادشان به پا خاستند. موسوی و کروبی نیز که در نخستین روزها تکیه روی ظلم بر خویش در بزرگترین تقلب انتخاباتی داشتند، به مرور با مشاهده موج حضور میلیونی مردم، از خود کمتر گفتند و به آرمانهای مردم نزدیک شدند. به گمان من شهامت مردم ما کمتر از شهامت سوریها نبود منتها سوریها با هم بر سر خواستهایشان اتفاق نظر دارند «الشعب یرید اسقاط النظام» ملت سرنگونی نظام را میخواهد. حال آنکه رهبری جنبش در میهن ما، هرگز از چهار چوب قانون اساسی رژیم بیرون نرفت و نمیتوانست برود چرا که موسوی و کروبی دو رکن نظام و تا پیش از انتخابات، در همه صحنههای رسمی حاضر بودند. محدودیتهائی که دو نامزد، به اجبار و ایمان و یا به اضطرار برای خود ایجاد کرده بودند، اصولا مجالی به آنها نمیداد تا فراتر از خواست خود و شماری از هوادارانشان پیش بروند. این هواداران به مرور از شعارهای مورد نظر نامزدهای مورد تائیدشان فاصله گرفتند. (شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران که در گفتگوی من و محسن سازگارا و محسن مخملباف ساخته و پرداخته شد و با تائید تقریبا همه تظاهرکنندگان روبرو شد بدون شک شعار مطلوب آقایان موسوی و کروبی نبود. همین که علیه آن چیزی نگفتند دستاورد مهمی در آن روزها بود). آنچه جنبش را نخست به تامل و سپس با بالا گرفتن ابعاد وحشیگری و جنایات ارگانهای سرکوب رژیم، به توقف واداشت، بازتاب منفی نقل قولهائی از سوی دو نامزد به ویژه مهندس موسوی بود که در آن از عصر طلائی امام و اجرای قانون اساسی بدون یک کلمه کم یا زیاد، یاد میشد. سکوت مطلق در مورد ولایت فقیه که مردم در خیابانها خاتمهاش را اعلام کرده بودند از سوی دو نامزد مورد حمایت مردم نیز از دیگر عواملی بود که نوعی سرگشتگی در آن موجهای خروشان انسانی ایجاد کرد.
شکست مرحلهای جنبش (و نه مطلق آن) علاوه بر عدم شفافیت اهداف جنبش، با وحشیگری مطلق نظام، نبودن یک کنگره یا جبهه همبسته ملی در خارج کشور، و مسئولیت یابی افراد به جای آحاد پیوسته در حمایت از جنبش و به همدلی کشاندن جامعه بین المللی، و از همه مهمتر عدم حمایت قدرتهای بزرگ غربی و در راس آنها آمریکا از جنبش، در ارتباط مستقیم بود. شما هریک از عوامل یاد شده را اگر به دقت بررسی کنید آشکار خواهد شد چرا مصریها و تونسیها و لیبیائیها پیروز شدند و ما به نیم شکست تن در دادیم. برای مثال آتش پرزیدنت اوباما در باره مهمترین متحد آمریکا در منطقه یعنی حسنی مبارک چنان تند بود که هنوز شعار مبارک باید برود در میدان التحریر بالا نرفته او و خانم کلینتون نغمه باید بروی سردادند. در تونس این تلفن سفیر آمریکا به بن علی بود که او را وادار به گریز کرد در حالیکه هنوز همه ابزارهای قدرت را در دست داشت و تهدید جدی نیز متوجه او نبود. اعزام شماری از جوانان آموزش دیده مصری از خارج به مصر که خیلی زود رهبری فکری جنبش جوانان را در دست گرفتند و در عین حال به مدد الجزیره و بی بی سی و العربیه به سخنگویان جنبش تبدیل شدند و ظهور آقای دکتر البرادعی در صحنهای که هیچ نقطه اشتراکی با او نداشت، از دیگر عوامل بسیار مهم در پیروزی جنبش بود. در عین حال یادمان باشد که در مصر و تونس و حتی در لیبی دسترسی آزاد به ماهواره و اینترنت و باز در مصر وجود مطبوعات نسبتا آزاد حزبی و مستقل (برخلاف سرزمین ما که پارازیت انداختن روی شبکههای ماهوارهای و فیلتر کردن سایتها، راه اطلاعرسانی را بسته بود) به تسریع براندازی کمک شایانی کرده بود.
حال با این مقدمات دیگر فهم دلایل به خواب زمستانی رفتن جنبش در ایران چندان مشکل نخواهد بود. حداقل کاری که در این مرحله حساس میتوانیم انجام دهیم (من در سقوط رژیم بشار الاسد تردیدی ندارم و باز مطمئنم با سقوط اسد که توامان جمهوری ولایت فقیه است، شمارش معکوس یا آغاز پایان رژیم را شاهد خواهیم بود) بی آنکه هویت سیاسی خود را از دست بدهیم، توافق بر سر چند اصل مورد تائید اغلب ما است. آیا ما در اینکه رژیم ولایت فقیه و هر نوع نظام دینی تاریخ مصرفش به نهایت رسیده است تردیدی داریم؟ این اولین توافق. آیا تساوی بین ایرانیان، زن و مرد، مسلمان و غیر مسلمان، از هر نژاد و قوم که در ایران زندگی میکنند، مورد اعتراض کسی در جمع مبارزان و آزادیخواهان قرار دارد؟ این سه اصل، مورد چهارم دمکراسی و حرمت نهادن به میثاق جهانی حقوق بشر است. آیا اگر اندکی از خودبینیها و حسادتها بکاهیم رسیدن به یک توافق عام بر سر این اصول، عملی نخواهد شد؟
دو هفته پیش در این زمینه نوشتم، باز هم خواهم نوشت.
شنبه 31 دسامبر تا دوشنبه 2 ژانویه
سوریه در لحظههای سرنوشت
سرانجام ناظران اتحادیه عرب به سوریه رسیدند و آثار مبارک حضورشان تا کنون چهار صد کشته برای ملت شجاع سوریه بوده است.
در روز نخست ورود ناظران من به رادیو فرانسه گفتم «در رابطه با وظایف هیات، بستگی دارد که این وظایف را از زبان چه گروهی بشنویم. اگر از زبان دبیر کل اتحادیه عرب و معاونش آقای بن حلّی باشد، میگویند که این هیأت وظیفهاش این است که به سوریه برود و در آنجا نظارت کند که هیچ نیروی مسلح نظامی در خیابانها نباشد و مردم آزادانه در خیابانها بتوانند ابراز نظر کنند، دسترسی به همه جا داشته باشند و هر لحظه که اراده کنند، بتوانند بدون اطلاع قبلی به هر کجا بروند و فقط ناظران امنیتی سوریه آنها را، برای تامین امنیت، همراهی نمایند، مطبوعات و رادیو و تلویزیونها بتوانند آزادانه فعالیت کنند و گزارشها را پوشش دهند و... با هر کسی که علاقمند بودند بتوانند صحبت کنند. اما نوع برداشتی که سوریها دارند بکلی متفاوت است. آنها میخواهند که از این هیأت استفاده کنند برای اینکه پرونده خونین خود را پاک و یا سبکتر کنند. بنابراین درنخستین روز کار هیات، وقتی که اعضایش تصمیم میگیرند که به محل رویاروئی ها و درگیریها بروند، در میدان «خالدیه» در شهر حمص، جمعیت عظیمی از مردم جمع میشوند و به گفته شاهدان حتی تا دقایقی قبل از ورود هیأت نیروهای سوری به بمباران منطقه و دستگیری مردم و کشتن آنها ادامه میدادند. دولت سوریه موظف است تا دست کم این امکان را فراهم آورد که ناظران سیاسی بتوانند به محل برگذاری تظاهرات بروند و تظاهرات را مشاهده کنند. این بدان معناست که به محض اینکه مردم نخستین نشانهها از عقب نشینی دولت را مشاهده کردند، بلافاصله به میدان خالدیه آمدند، تا جائی که هر لحظه به وسعت تظاهرات افزوده میشد. مطابق گفتههای برخی از مخالفان رژیم بشار اسد، این وضعیت در نقاط دیگر نیز تکرار میشود، چون این هیأت سه قسمت شده است: یک قسمت به «ادلب» رفته است و یک گروه نیز به «درعا»، جائی که تظاهرات 9 ماه پیش از آنجا آغاز شد. بنابراین شرایط اکنون به گونهای است که دولت سوریه در یک وضع ویژهای قرار گرفته است، اگر مخالفت کند، اتحادیه عرب گفته است به محض اینکه نقضی در عهد دولت سوریه ببیند، پرونده را به شورای امنیت سازمان ملل محول خواهد کرد. در ابتدا اپوزیسیون در مجموع موافق بود و آن را یک نشانه پیشرفت میدانست و معتقد بود که نشان دهنده آن است که رژیم عقب نشینی کرده است. ولی این تعلل اتحادیه عرب، باعث شد که دست کم 400 تن کشته شوند و این است که مردم سوریه در داخل این طرح را «طرح خودکشی» نامگذاری کرده بودند. از آن زمان به بعد بود که مواضع اپوزیسیون تغییر کرد و از جمله «شورای ملی» به شدت این طرح را مورد انتقاد قرار داد.
پایداری مردم سوریه جهانی را به اعجاب کشانده است، همین امر برای من که تا حدودی جهان عرب و سوریه را میشناسم، ذرهای تردید به جا نگذاشته که عمر رژیم اسد به پایان رسیده است. و دیر و زود شدنش ناشی از نفاقی است که بعضی از رژیمهای عربی چون الجزائر و سودان و رژیم جمهوری اسلامی، روسیه و چین در برابر ملت سوریه اعمال میکنند.
January 6, 2012 02:54 PM