یکهفته با خبر
من از بیگانگان هرگز ننالم...
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژانویه
پیشدرآمد: در نگرش حاکمان ایران در دو قرن اخیر به عامل بیگانه تفاوتهای آشکاری وجود دارد که بخشی از آن با میزان اقتدار و اعتبار حاکم در ارتباط بوده و هست.
ناصرالدین شاه به علت غرور شاهانهای که داشت، البته دل خوشی از بیگانه نداشت و یکبار در رابطه با سفیر بریتانیای کبیر آن روز کار را تا حد اخراج او از ایران دنبال کرد. اما در عین حال بعد از سفر نخستش به اروپا و مشاهده پیشرفتهای شگرف غرب، نگاه نسبتاً مثبتی به غرب پیدا کرد و منهای قضیه «قانون مداری» در زمینههای علوم و فرهنگ و مظاهر زندگی نوین با شیفتگی آشکاری کوشید بعضی از این مظاهر تمدن و فرهنگ را در زندگی رعایای خود، وارد کند.
احمدشاه دربست شیفته غرب به ویژه فرانسه و سویس بود و حاضر نبود هتلهای نیس و ژنو را بگذارد و فرح آباد دورافتاده و همه وقت غمزده را انتخاب کند. رضا شاه از بیگانه و در رأس آنها روس و انگلیس رویگردان و متنفر بود. (احساس پهلوی اول بسیار شبیه به احساس سید روحالله مصطفوی خمینی نسبت به خارجیها بود. با این تفاوت که رضا شاه از همه خارجیها بدش نمیآمد در عین حال تفوق آنها را در زمینههای علمی و فرهنگی قبول داشت و بر این باور بود که باید با اعزام محصل به خارج، به جوانان ایران امکان داد با آموختن دانش جدید و بازگشت به کشور، صادقانه و با میهن پرستی در راه ساختن وطنشان دامن همت به کمر بندند.) نگاه محمدرضا شاه به خارجیها در آغاز آمیخته به ترس بود امّا اگر نفرتی چاشنی این ترس بود تنها یک دولت اجنبی را شامل میشد و آن بریتانیائی بود که در نگاه شاه، با ناجوانمردی پدرش را مجبور به استعفا و ترک کشور کرده بود. شاه به مرور با قدرت گرفتن و فراهم شدن امکانات مالی با افزایش بهای نفت، از یکسو از سالهای سخت آغازین سلطنت خود که طی آن، گاه دولتش با چند میلیون دلار کمک آمریکا سر پا بود (نیاز به خارجی) دور میشد و از سوی دیگر سخنان او که آهنگ تسلیم و سازش با خارجی قلدر داشت، آهنگ غرور و اعتماد به نفس و احیاناً اظهار دلزدگی از رفتار بیگانه انگلیسی و آمریکایی و اسرائیلی گرفت. با روسها اما شاه پس از قرارداد ذوب آهن و خریدهای تسلیحاتی و دیدار بسیار موفقش از مسکو در عهد برژنف، پادگورنی، کاسیگین و حضور پادگورنی در جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، رفتاری دوستانه اما با احتیاط در پیش گرفت و با اقمار شوروی در اروپای شرقی نیز روابطی کاملاً دوستانه به هم زد. ضمن اینکه ارتباط او با تیتو و چائوشسکو، جنبه دوستی شخصی نیز داشت. هرچه شاه از نظر مالی بینیازتر و از نظر نظامی / امنیتی قویتر و در عرصه سیاست خارجی موفقتر میشد، در رویاروئی با متحدان اصلی دولتش یعنی آمریکا، بریتانیا ـ که همیشه از نفرت دیرین شاه نصیب وافر میبرد ـ و اسرائیل تا حدود زیادی بعد از جنگ اکتبر 73 مصر و سوریه، بدبینتر میشد. سه سال پیش از انقلاب، شاه دلزدگی و گاه نفرت خود را از انگلیس به طور آشکار با کنایه و به سخره گرفتن نظم و نظام در بریتانیا در گفتگو با دیوید فراست و بدگمانی خود را به آمریکا و اسرائیل در گفتگوی مفصل با «مایک والاس» اظهار میکند.
خمینی که از کمترین دانش نسبت به تمدن و فرهنگ غرب نیز بهرهای نداشت ضد خارجی و به ویژه غربی در معنای سنتی و مذهبی آن بود. غربی از نظر آقا کافر و نجس و آنچه از غرب مایه داشت ضد اسلام و ایمان و سنت بود. خمینی حتی تحمل کراواتیها را نداشت و براندازی کراوات با اشاره او و البته توجیه آقای هاشمی رفسنجانی (حدیث صلیب و ریسمان خر در نماز جمعه) انجام گرفت. برای خمینی انقلاب مشروعه را غربزدهها با کمک انگلیس مشروطه کردند و سر شیخ فضلالله نوری با توطئه تقیزاده انگلیسی و غربزدههائی از نوع مشیرالدولهها و مؤتمنالملکها بالای دار رفت. دشمنی خمینی با رضاشاه و سپس فرزندش بیش از هر چیز از نگاه مثبت پهلویها، به بازسازی کشور و نظام حکومتی بر پایه الگوی غربی سرچشمه میگرفت. رضا شاه به خاطر عدلیه نوین، دانشگاه، رادیو، کشف حجاب و ساختن جاده و راهآهن و... (که از نگاه خمینی مردم را به سرعت از دینمداری و اعتقاد به روحانیت دور میکرد) و محمدرضا شاه برای شش ماده انقلاب سفید بهویژه موضوع برخوردار شدن زنان در حق گزینش و گزیده شدن، مورد نفرت و قهرش قرار داشتند. (آرامگاه مرحوم تقیزاده این بزرگمرد آزاده سیاست و فرهنگ به دستور رهبر جمهوری اسلامی با یک سنگ سیمانی پوشیده شده است و نامش را نیز با بدشکلترین خط بر سیمان نوشتهاند. دوستی که به تازگی از آرامگاه ظهیرالدوله دیدار کرده بود از وضع بد گور تقیزاده شکوه میکرد.).
تا آخرین نفس، خمینی ضد اجنبی (در معنای نفرت انگیز و نژادپرستانه آن) باقی ماند. اجنبی که در به قدرت رساندن او، بی آنکه به تئوری توطئه باور داشته باشم، نقشی پررنگ داشت. (مصالح عالیه با توطئه فرق دارد) خمینی علیرغم همه عربزدگیاش (در مقام یک فقیه شیعه) به شدت ضد عرب بود. یکی از عمدهترین دلایل این امر، ضعف او در گویش عربی و ندانستن زبان معاصر عرب بود. آن شب که عرفات سه روز بعد از به تخت نشستنش به ایران آمده بود من هم چنانکه در تصاویر مانده از آن شب پیداست از فرودگاه تا مدرسه علوی با ابوعمار همراه بودم. آقای خمینی عرش را سیر میکرد و حواریونش برای دست در گردن عرفات انداختن و تصویری به یادگار گرفتن سر از پا نمیشناختند. من حیرت کردم وقتی دیدم آقای خمینی با لهجهای بسیار بد و واژگانی نامفهوم و اغلب غلط قصد پاسخگوئی به مدح و ثنای عرفات نسبت به انقلاب و شخص خود را دارد، تعجب کردم، گو اینکه بسیار دیده بودم آخوندهائی که هنگام تلفظ والضالین، آنقدر غلیظ و کشدار بانگ بر میداشتند که شنونده دل غش میگرفت، دو کلمه عربی نمیدانستند و وقتی پدرم سر به سرشان میگذاشت و عربی دانستن مرا به رخشان میکشید از مباحثه میگریختند. حسین خمینی به داد جدش رسید. او پانزده شانزده سال بیشتر نداشت و نورچشم پدربزرگ بود که او و مریم بازماندگان سید مصطفائی بودند که روزگار مهتری و سلطانی پدر را ندید و در همان تبعیدگاه نجف به سکته درگذشت. منتها چون فرزند سید مصطفی اگر به سکته دماغی هم میمرد، در فضای آن روز حتماً شهید به حساب میآمد و دست ساواک را در پس مرگش جستجو میکردند که کردند. حال آنکه عامل مرگ، زیادی چربی خون و قند و چاقی مفرط و سکتههای پیاپی از سوی پزشکان اعلام شده بود، پس حتماً کاسهای زیر نیم کاسه بوده و لابد ساواک در خورش بامیه یا آبگوشت بزباش او زهر هلاهل ریخته بود. گاهی که به گذشته میاندیشم میبینم چگونه مرگ جهان پهلوان تختی را که شنبه سالروزش بود مرحوم آل احمد هم چون مرگ صمد بهرنگی در رودخانه ارس، با اشاره و نیش و کنایه، قتل آن هم به دست دستگاه امنیتی قلمداد کرد و ما همه قول آل احمد و شمار دیگری از مخالفان شاه را باور کردیم که بله، آنها را کشتهاند.
باری، آقای خمینی چون اعتنائی به مسائلی از نوع معاهدات بینالمللی، کنوانسیون ژنو، پیمانهای بینالمللی در رابطه با دیپلماتها و اتباع خارجی و... نداشت بنابراین گروگانگیری را تأیید کرد. بر کشتار سربازان و دیپلماتهای آمریکائی و به گروگان گرفتن شهروندان غربی و کشتن دهها سرباز و افسر فرانسوی در لبنان صحه گذاشت و دعای خیرش را نثار آدمکشانی کرد که به این جنایات دست زده بودند.
نگاه سید به اجانب
آقای خامنهای هم چون هاشمی رفسنجانی، مرحومان بهشتی و باهنر و مهدوی کنی و مطهری به هیچ روی با غرب دشمنی نداشت. اجنبی ستیزی از عوارضی بود که در مقام نایب امام زمان بر ایشان عارض شد و علی اکبر ولایتی مشاور سیاسی ارشد ایران که از فریفتگان فرهنگ و تمدن غرب و دلبسته پیشرفتها و تکنولوژی آمریکا بود ـ و هست ـ کمکی برای رفع این عارضه نکرد بلکه هر روز با افسانه پردازیش ذهن علی بن جواد را بیشتر به سوی ترس از آمریکا و اجنبی ستیزی آن هم در مفهوم منفیاش، هدایت کرد. خامنهای پذیرفته است که هر بامداد وقتی رئیس جمهوری آمریکا وارد دفتر بیضی خود میشود بلافاصله از رئیس CIA سؤال میکند از دیشب تا حالا جمهوری ولایت فقیه چه دستاوردهای عظیم در عرصه صنعت و امنیت و امور نظامی و راهبردی داشته است و سید علی آقا آیا یکسره از ده شب تا صبح خوابیده است یا برای قضای حاجت دو نوبت بیرون رفته است. پروستات او در چه حال است. آیا آقا مجتبی برای داشتن دومین فرزند باز هم با صبیه آقای دکتر غلامعلی حداد عادل عازم لندن و بیمارستان ولینگتون است؟ ویزا از کجا میگیرند چون سفارت انگلیس در تهران عملاً تعطیل است... اجنبی ستیزی مقام معظم رهبری البته فقط آمریکا و انگلیس و تا حدی فرانسه و البته یهودیان را شامل میشود. (دشمنی سید علی آقا با اسرائیل نیست بلکه با یهودیان است) وگرنه روسها و کره شمالی، چینیها و کوبائیها و بلاروسها و ونزوئلائیها و سوریها مورد لطف و عنایت ویژه ایشان هستند. برخلاف تصور بعضی، مردم ایران در مجموع به هیچ روی خارجی ستیز و کینه ورز نسبت به غیر ایرانی نیستند. تا پیش از انقلاب خیل جهانگردانی که از ایران دیدار میکردند همگی با خاطرهای خوش از میهمان نوازی مردم ایران، سرزمین ما را ترک میکردند. حتی امروز با وجود شرایط سختی که برای جهانگرد خارجی در ایران وجود دارد باز هم هر که از ایران دیدن میکند جدا از مشکلاتی که حکومت عامل آن است از مردم ایران بهجز محبت و میهماننوازی نمیبیند. سالها مرگ بر آمریکا گفتند ولی در فردای فاجعه 11 سپتامبر هزاران ایرانی جوان و پیر، مرد و زن شمع به دست با چشمانی اشکبار در میدان محسنی، عواطف خود را نسبت به ملت آمریکا، آشکار ساختند. شش میلیون ایرانی در خارج کشور زندگی میکنند، کجا شنیدهاید که یک ایرانی عضو گروههای ضدغربی مسلمان شود که پاکستانیها و عربها و مسلمانان متعصب تحت تأثیر تبلیغات اسلامی ناب انقلابی سلفی بنلادنی، و محمدی ولائی سیدعلی آقائی، در سالهای اخیر در غرب به راه انداختهاند؟ ما ضد خارجی نیستیم، از خارجی هم نمیهراسیم. و در میان مهاجران مسلمان در جوامع غربی شاید از معدود ملتهائی باشیم که در جامعه جا میافتیم و رفتار و گفتار و ظاهری عجیب و غریب نداریم تا انگشتنما شویم. نه ریشهای چندشآور سلفی میگذاریم و نه زنانمان با مقنعه و چاقچور نگاه پر نفرت بومیان سرزمینهای محل اقامتمان را به دنبال دارند. ایرانیانی که متظاهر به دینداری هستند شاید بهدلیل همان فرهنگ جا افتاده در جامعه ما، در خارج به ظاهر خود توجه دارند و کمتر با ظاهر متفاوت از ظاهر اکثریت مردم سرزمینهای محل اقامتشان، در کوچه و خیابان حضور به هم میرسانند. در ارزیابی اجنبیستیزی و خارجیهراسی ایرانیان یادمان باشد که مردم را از حکام جدا کنیم.
شنبه 7 تا دوشنبه 9 ژانویه
هدیه 60 از تل آویو تا ریاض و از نوریزاده تا خاتمی
راستش این تیتر را که بهعنوان خبر «فارس نیوز»، آژانس خبری وابسته به اطلاعات سپاه و سپس در یک دوجین سایت ذوب شده در ولایت دیدم شگفتزده شدم که این بار چه افسانهای ساختهاند و چه غث و ثمینی به هم بافتهاند. در زیر، خبر گزارش تحلیلی فارس نیوز، به نویسنده آن آقای مهدی محمدی بهعنوان کارشناس مسائل راهبردی اشاره شده بود. مطلب را که خواندم متوجه شدم چرا جمهوری ولایت فقیه در کنار صفاتی چون جمهوری دروغ، جمهوری نفاق و تظاهر و... استحقاق داشتن لقب جمهوری جنون را هم دارد. حکومتی به نام جمهوری که جمعی از بیماران روانی گرفتار مالیخولیا، آن را اداره میکنند. نویسنده فاش میکند که گویا طرحی برای فتنه تازه با عنوان «هدیه 60» توسط سازمانهای جاسوسی شرق و غرب، اسرائیل و عربستان و همکاری اپوزیسیون، تدارک دیده شده بود که توسط یک منبع نزدیک به مقاومت اسلامی لبنان (حزبالله) کشف و در اختیار دستگاههای ذیربط جمهوری اسلامی قرار گرفت. بخشی از این تراوشات جنونآمیز را بخوانید تا آشکار شود فقط حسین بازجو، مسیح مهاجری و حاج محتشم و همسر غلامحسین الهام و البته اربابانشان دچار جنون نیستند بلکه کارشناسان راهبردی از نوع حسن عباسی و مهدی محمدی نیز جزو تیم و از ساکنان همان تیمارستان ولائی هستند. محمدی نوشته است:
1ـ اولین ویژگی این طراحی جدید این است که کاملا بین سرویسی است یعنی تعداد قابل توجهی از سرویسهای اطلاعاتی اروپایی، به همراه سرویسهای آمریکا، اسراییل و عربستان سعودی در آن بهطور همزمان و بر مبنای یک تقسیم کار هماهنگ مشارکت دارند. «هدیه 60» یکی از کیسهایی است که بهخوبی نشان میدهد دوران عملیاتهای(!) تک سرویسی علیه ایران مدتهاست به سر آمده و همانطور که در ماجرای ترور دانشمندان هستهای ایران هم روشن شد، هم اکنون سرویسهای دشمن یک اتاق فکر و اتاق عملیات مشترک علیه ایران تأسیس کردهاند. بنابراین هماوردی ایران و غرب در عرصه نبرد اطلاعاتی اکنون دقیقاً بهمعنای آن است که ایران با همه غرب درگیر است نه با این یا آن کشور خاص.
2- دومین ویژگی پروژه «هدیه 60» این است که در آن آشکارا میتوان دید که سرویسهای غربی همه دارایی و مایملک خود را به میدان آوردهاند و تلاش میکنند میان تمام گروههای داخلی و خارجی ضد انقلاب یک پیوند همه جانبه، هماهنگ، دارای تقسیم کار و دارای جدول زمانی ایجاد کنند. مدتهاست اطلاعاتی وجود دارد که نشان میدهد سرویسهای اطلاعاتی غربی درصدد آن هستند که مرزهای میان گروههای مختلف ضد انقلاب داخلی و خارجی را هرچه بیشتر کمرنگ کرده و آنها را حول اهدافی واحد همگرا کنند. فتنه 88 مهمترین مقطعی است که این پروژه را در دستور کار سرویسهای غربی قرار داد. پروژه اپوزیسیون واحد این است که اولا گروههای مختلف ضد انقلاب را از درگیری با یکدیگر بازداشته و انرژیهای آنها را فقط علیه یک هدف یعنی نظام جمهوری اسلامی تجمیع کند و ثانیاً غربیها در پی نوعی تقسیم کار عملیاتی بین گروههای ضد انقلاب هستند طوری که آنها بهجای انجام پروژههای منفرد که عموماً هم شکست میخورد، توان عملیاتی خود را درون یک عملیات بزرگ که در اتاقهای فکر اطلاعاتی غرب طراحی شده، تعریف کنند. ضربه اطلاعاتی سنگینی که غرب در کیس مدحی دریافت کرد به وضوح نشان داد که راه برای انجام چنین پروژهای به هیچ وجه هموار نیست.
3ـ سومین ویژگی این پروژه که اهمیتی فوقالعاده دارد این است که آشکارا نشان میدهد غربیها میان عناصر داخلی فتنه و ضد انقلاب پیوند کاری و عملیاتی روشنی برقرار کردهاند و در واقع الان عملا تفاوتی میان افرادی چون موسوی و خاتمی و تروریستهایی مانند منافقین و مهتدی وجود ندارد. همانطور که فیالمثل منافقین و پژاک مأمور انجام عملیات تروریستی در ایران هستند، خاتمی هم مأمور است که با تشکیل یک ائتلاف تحریمی تکفیری، و با هدف پایین آوردن سطح مشارکت مردم، بازسازی فتنه 88 و انتقال بحران به درون اصولگرایان پروژه تحریم انتخابات را پیگیری کند.
بنابراین اکنون مرزی میان خاتمی و ضد انقلاب خارج از کشور وجود ندارد. آمریکاییها دست به کار تحریم ایران شدهاند، تروریستها مشغول طراحی عملیات تروریستی هستند و خاتمی هم مأمور به پیگیری پروژه تحریم و تکفیر انتخابات است. اینها اضلاع یک مثلث واحد است که همدیگر را تکمیل میکند و بناست بهمثابه اجزای مکمل در پروژه هدیه 60 عمل نماید.
4- و نهایتاً چهارمین مشخصه پروژه هدیه 60 وجود نوعی اراده عمدی در آن برای آشکار سازی و رسمیت دهی به عملیات براندازانه علیه نظام جمهوری اسلامی بوده است که شبکه صهیونیستی بیبیسی فارسی نقش اصلی را در اجرای آن بر عهده دارد.
درخواست از افرادی مانند شیرین عبادی برای راهاندازی چند کمپین، درخواست از اردشیر امیر ارجمند برای تأسیس دفتر رسمی فتنه سبز در پاریس و تبدیل آن به کانون اجرای پروژه اپوزیسیون واحد و نهایتاً درخواست از عنصر بدنامی بهنام صادق صادقزاده معروف به صادق صبا برای هماهنگی رسانه یا کار نشاندهندۀ آن است که غربیها مایلند در کنار جنبههای مخفی و محرمانه پروژه، ابعاد رسمی و آشکار آن را هم هرچه بیشتر توسعه دهند تا زمینهسازی برای پروژههای بعدی آسانتر شود.
اگرچه این بحث همچنان ناتمام است و باید در فرصتی دیگر آن را پی گرفت، اما فعلا مناسب است بهعنوان نتیجهگیری به چند نکته مهم توجه شود:
جریان فتنه سبز در داخل، اکنون بخشی رسمی از ضد انقلاب برانداز است که مأموریتهایی از سرویسهای غربی دریافت و اجرا میکند بنابراین هیچ دلیلی ندارد که با خاتمی برخوردی غیر از آن چیزی شود که مثلا با نوریزاده میشود. هر دو مأمورند و مشغول انجام وظیفه.»
در این نوشته، عملا آقای محمدی همان سرنوشتی را که برای من رقم زدهاند نصیب خاتمی میکند. خدا به سید رحم کند، به ما که چند نوبتی رحم کرده است.
January 13, 2012 03:02 PM