یکهفته با خبر
برق دولت که برفت از نظرم، باز آید
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژانویه
پیشدرآمد: «کیوان» دانشجوی جوانی که دیرگاهی است از ایران با من در تماس است و از طریق ایمیل حداقل هفتهای یکی دو بار، حرفها و درددلش را با من در میان میگذارد امروز در ایمیلی مفصل مطالبی را عنوان کرده بود که دریغم آمد شما از چند و چون آن بیخبر بمانید. فشردهای از نامه «کیوان» را میآورم که در واقع پاسخ مانندی به نوشته هفته پیش من در رابطه با کتاب «روزگار بورقیبه» به قلم نویسنده و متفکر سرشناس تونسی، است.
کیوان مینویسد: «نوشته شما خیلی به دلم نشست، مادر و پدرم و خواهرانم نیز آن را خواندند. در این دو سه روزه هر کسی را دیدم، مقاله را برایش فرستادم با ایمیل و پیام تلفنی و ارسال لینک. حس کردم شاید با همه آنکه پنجره شما رو به خانه پدری همیشه باز بوده است و از احوالات این دیار نفرین شده باخبرید، به دلیل ترس مردم از ابراز آنچه در دل دارند، از این حقیقت مهم چندان خبر ندارید که حداقل برای من و نسلم و نسل پیش از من یعنی گروه سنی بیست تا چهل سالگان، قصه شاه و مصدق و رضا شاه و خمینی به هیچ روی دارای آن رنگ و لعاب سیاسی ـ ایدئولوژیکی نیست که نسلهای پیش از ما بهویژه نسل شما گرفتار آن بوده و بعضاً هستند. ما وقتی از خیابان ولی عصر یا پهلوی عصر شما عبور میکنیم یک چیز را میدانیم، اینکه آن بهقول شما پدر یعنی رضاشاه این خیابان را کشید و پسر، رنگ و نقشی به آن داد. سوار قطار تهران ـ اهواز یا تهران ـ شمال که میشویم میدانیم که این خطوط را آن پدر با یک ریال مالیات روی قند و شکر برپا کرد و جنوب کشور را به شمالش مرتبط ساخت. بهشت زهرا که میرویم کاملاً آگاهیم که این گورستان در زمان آن پسر بنا شد اما در عصر طلائی امام خمینی گسترش یافت و به بزرگترین گورستان جهان و تاریخ بدل شد. ما دچار عقده دیروز و پریروز نیستیم. تصویر مادر بزرگ با لباس شیک و موهای آرایشگاه دیده دوشادوش پدربزرگ با کت و شلوار آبی روشن و کراوات تیره با موهای آراسته، روی بوفه خانه یادآوری میکند که چهار دهه پیش آدمها اینگونه زیبا و مرتب بودند. پدربزرگ در این عکس، سی و هشت ساله است و مادربزرگ سی و پنج ساله. تصویر دیگری دارم از مادر و پدرم حدوداً در همین سن و سال منتها مادر با یک روسری که خفت سر و گردن او را پوشانده است و بیچاره پدر که با ریش و پشم و یقه باز بی کراوات چونان غریبهای در کنار مادر به من نگاه میکند، این تصویر هم به من میگوید چه فاصلهای بین آدمهای روزگار آن پدر و پسر و روزگار ما وجود دارد. ما دیگر به شاه به عنوان یک دیکتاتور و طاغوت نگاه نمیکنیم. چون معنای دیکتاتوری را با پوست و خون خود داریم لمس میکنیم و نمونههای خارجی آن را نیز در عراق و لیبی و سوریه دیده و مشاهده میکنیم. بزرگترها وقتی دور هم جمع میشوند و یاد گذشته میکنند روزگار دلار هفت تومان، وینستون چهار تومانی و عرق خالص ده دوازده تومانی و گداهائی که با یک قران و دو قران تمام دعاهای جهان را نثار شما میکردند را به یاد میآورند. جشن 2500 ساله را که ما با دیدن فیلمهایش غرق غرور میشویم، میستایند و در عین حال اذعان میکنند در آن روز موضعی منفی نسبت به این جشنها داشتهاند. درباره شکنجه و زندان و ساواک که نقطه سیاه عصر شاه است همیشه دست به مقایسه میزنند و در پایان میگویند صد رحمت به ساواک شاه، و قول آقای منتظری را به آقای خمینی نقل میکنند که ساواک شما روی ساواک شاه را سفید کرده است. در شهرک غرب گاهی روزهای تعطیلی، نوعی بازارک برپا میشود که مردم آشغال کهنههای خود را میآورند و میفروشند. دو سه بار که آنجا رفتم دیدم کسانی که سکه و اسکناس عصر پهلوی و یا تصویر و روزنامههای آن روزگار را دارند بالاترین فروش را دارند. به چشم خود دیدم پیرمردی قالیچه کوچکی داشت که عکس پدر و پسر بر آن بافته شده بود. در میان حیرت من، دختر جوان بیست و چند سالهای قیمت قالیچه را پرسید و بدون چانه زدن چهارصد و چهل هزار تومان کف دست پیرمرد گذاشت. در نشستهای خانوادگی و دوستانه آدمهائی که شنیدهام از سرسختترین دشمنان شاه و طرفدار مطلق دکتر مصدق بودهاند، حالا ضمن حرمت گذاشتن به آزادمردی که نفت ما را ملی کرد و با پایداری در برابر استعمار نام خود را جاودان کرد، قوامالسلطنه را میستایند و این تقدیر را در تعارض با دوست داشتن و حرمت نهادن به مصدق نمیدانند. همینطور در رابطه با سپهبد زاهدی، همین چند روز پیش بحثی درگرفته بود که آیا میتوان به خاطر نقش او در 28 مرداد، به روی خدمات سی ساله او قبل از سال 32 خط سیاه کشید؟ این را با اطمینان خاطر به شما میگویم در عین نفرت رو به گسترشی که نسبت به آقای خامنهای در سطح جامعه وجود دارد اما اغلب خامنهای پیش از رهبری را از خامنهای بعد از رهبری جدا میکنند. همان کاری که بارها دیدهام شما در نوشتههای خود رعایت کردهاید. در مورد آقای خمینی البته یک حالت دلزدگی عجیب وجود دارد که به نظر من ریشهاش در احساس فریب خوردگی برای پدران و مادران ما، روزهای تلخ و تیرهای است که با کودکی ما پیوند خورده است. روزهای سیاه که در کوچه و خیابان مرگ پاشیده بودند و از رادیو تلویزیون جز نوحه و مراسم عزاداری و تشییع جنازه پخش نمیشد. «بختیار»ی که شما مکرّر به او اشاره میکنید 37 روز حکومت کرد خمینی بیش از ده سال، و خامنهای بیست و دو سال است دارد سلطنت + خلافت میکند. هر بار صحبت اینها میشود مردم از ردههای سنی مختلف، تقریباً متفق القول بختیار را ستایش کرده و آنها که هنوز ایمانی دارند از خداوند برایش طلب آمرزش میکنند. حالا حتی طرفداران نظام، با شک و تردید نام خمینی را میآورند. در جریان جنبش سبز، همانطور که شما در یکی از نوشتهها اشاره کرده بودید، این شعار بعضی از اصلاح طلبان درباره بازگشت به عصر طلائی امام از جمله مهمترین دلایل متوقف شدن جنبش بود. پدر عزیزم، ایران شاهد یک رنسانس حقیقی است. حالا آخوندهائی داریم که گیتار و پیانو مینوازند، دخترانشان کلاس باله میروند، در نشستهایشان فیلمهای اینگمار برگمان و پازولینی و اسکورسیزی را تماشا میکنند. آیتالله صانعی روابط پسر و دختر را در حد معقول تجویز میکند و گفته است همین که هر دو راضی و راغب به این رابطهاند معنایش این است که ایجاب و قبول صیغه عقد تحقق یافته است.
مهمترین تحول جامعه ما، شستن اندیشهها از غبار و رسوبات ایدئولوژی است. باورتان نمیشود در همین چند روزه که تصویر گلشیفته فراهانی با سینه عریان زینت بخش سایتهای اینترنتی شد، حتی پدران و مادران و مادربزرگها و پدربزرگهائی که اگر خواهرمان با به قول حضرات حجاب بد بیرون میرفت صد تا غر میزدند، گلشیفته را ستایش میکنند. چرا که این کار را یک دهن کجی به رژیم میدانند. خیالتان راحت باشد، دهها تن از بیست تا چهل سالگان خانه پدری مشغول نوشتن تاریخی هستند که در آن خبری از کینهها و عقدهها و لعاب پررنگ ایدئولوژی نیست. با دلهائی روشن و اندیشهای که منطق علم و رئالیته بر آن حاکم است تاریخ معاصر نوشته میشود. روزگار آن پدر و پسر، حکایت بزرگان تاریخ معاصر از داور و تیمورتاش تا رزم آرا و زاهدی و مصدق و امینی و هویدا، از بازرگان و بختیار تا بنیصدر و یزدی، از خمینی و منتظری تا رفسنجانی و خاتمی و خامنهای. مطمئن باشید کسی آرامگاه خمینی را ویران نخواهد کرد، اما حتماً آرامگاه شایستهای برای آن پدر و پسر برپا خواهد شد. میدانهای ایران فردا، شاهد تندیس آنهائی است که با خدمات خود برای سرفرازی و خوشبختی مردم ایران تلاش کردهاند. بدون شک موزهای نیز خواهیم داشت که تندیس جنایتکاران و همه آنهائی که با فریب و دروغ و جنایت با مردمانی آزاده و سربلند، آن کردند که به روسپیدی چنگیر و هلاکو منجر شد. خیالتان آسوده باشد پدر عزیز، فرزندانتان آرزوهای شما را یکایک برآورده میکنند...»
هاشمی در برابر خط قرمز
شیخنا سرانجام به خط قرمزی نزدیک میشود که عبور از آن، اگر شجاعت لازم را داشته باشد، حداقل در گوشهای از تاریخ، جایگاهی متفاوت از جایگاه فعلیاش برای «شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی» تضمین خواهد کرد. و اگر تردید کند، ضمن آنکه بار سنگین گناهان دیروز رهایش نخواهد کرد، نفرین و لعنت دوبارهای را همنشین نامش خواهد ساخت. به عبارت دیگر تاریخ، فرصتی دوباره به شیخ داده تا خود را از گند و ننگ ولایت فقیه پاک کند. مرحوم منتظری برای خود این فرصت را ایجاد کرد. او از «رهبری» گذشت و کمتر کسی در تاریخ معاصر چنین گذشتی کرده است، و در مقابل اعتباری یافت که حتی نقش او در مشروعیت بخشیدن به بدعت نامبارک ولایت فقیه نمیتواند به آن لطمه بزند. از انتخابات مجلس ششم (که به اعتقاد من اصلاح طلبان بزرگترین خطای سیاسی خود را با موضع گیری علیه رفسنجانی و گشودن دو جبهه نبرد علیه رهبر و هاشمی بدون داشتن افزار لازم، مرتکب شدند) هاشمی هر روز بخشی از هیبت و اقتدار خود را از دست داده است. بزرگترین ضربه و در عین حال مهمترین فرصت برای او در پایان انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، همزمان وارد و فراهم شد. ضربه از آن رو که علیرغم خواست خامنهای که ریاست جمهوری را به احمدینژاد وعده داده بود و بیاعتنا به توصیههای خاتمی و کروبی در انتخابات نامزد شد و این امر به تقسیم شدن و پراکندگی آراء اصلاحطلبان و بهاجرا درآمدن طرح تقلب بزرگ منجر شد. هاشمی به جای آنکه با قاطعیت نتایج انتخابات را رد کند و از جایگاه خود (ریاست مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام) برای زیر سؤال بردن عملکرد صنمی که خود ساخته و بر کرسی رهبری نشانده استفاده کند، کار را به خدا واگذار کرد و شکایت به او برد. آن روز فضای کشور به گونهای بود که هنوز هاشمی با داشتن امکانات سیاسی و مادی و طرفدارانی که در ته و توی قدرت حضور داشتند میتوانست جلوی خامنهای را بگیرد. به هر روی آن فرصت از دست شد. بار دیگر در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم، شیخنا با یک نطق در نماز جمعه، انگار همه گذشته زیر سؤال را تطهیر کرد. یکباره حتی منتقدان سرسخت او در جبهه اصلاح طلبان و همچنین مخالفان رژیم، با سعه صدر هاشمی را در هیأت جدید به دل راه دادند. این بار او نیز میتوانست با سنگر خبرگان و مجمع، در کنار موسوی و کرّوبی، و همراه با ملت، حتی اگر خامنهای را وادار به عقبنشینی نکند، با تذکر به او که عدم اهلیتش را در خبرگان مطرح خواهد کرد، مانع از آنهمه جنایت و زندان و شکنجه نسبت به مردم شود. آنچنان به سهولت از ریاست خبرگان گذشت که نزدیکترین یاران و همراهانش نیز شگفتیزده شدند. شبی اصغر حجازی به دیدن او رفته بود و از فردا، شیخنا آمادگی برای تقدیم ریاست خبرگان در سینی طلا به جنازه مهدوی کنی را اعلام کرد. طی ماههای اخیر، زمزمههای برکناری شیخنا از ریاست مجمع تشخیص مصلحت، از حنجره حسین شریعتمداری بازجوی ثابت و غیر قابل تغییر قاطبه اهالی ولایت فقیه، مدیر کیهان و نماینده سید علی آقا و... خارج شده است. طبیعی است که رهبر اگر تا کنون در این کار تردید کرده نخست به دلیل نگرانیهایش از بهرهبرداری احمدینژاد از میدان خالی از هاشمی و در درجه دوم جهت پایان یافتن دوره ریاست شیخنا بر مجمع بوده است. من شکی ندارم مجمع که از دست هاشمی برود، خیلی زود شاهد آن خواهیم بود که کسانی مثل مصباح یزدی و حسین بازجو خواستار خلع لباس او شوند. یکبار دیگر هاشمی در برابر گزینشی که میتواند علاوه بر سرنوشت او، در روند مبارزات ملت ایران تأثیر جدی داشته باشد، قرار گرفته است. چند روز پیش هاشمی در دیدار با فعالان سیاسی و دانشجوئی سخنانی ایراد کرد که به گمان من اگر از دل برخاسته باشد باید در انتظار آن باشیم که شیخنا این بار دست از مجامله و سازش و عقب نشینی بردارد و استوار و بیترس از مخلوق خود ولی فقیه، در این سالهای پایانی عمر برای خود، طلب آمرزش از سوی مردم را به هنگام رحیل، تضمین کند. هاشمی از وضعیت دشوار کشور گفته است، از اینکه «مردم ایران به لحاظ تاریخی و فرهنگی نسبت به سایر کشورهای منطقه و جهان سوم همیشه پیشروتر بودهاند و مصداق این حرف انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی است... یکی از راههای خروج ازمشکلات فعلی، اتحاد و همدلی است که قبل از انقلاب بین ما برقرار بود. در شرایط امروز به برکت وسائل ارتباط جمعی پیشرفته، آگاهی ملتها از حقوق خود و نیز راهکارهای پیش رویشان، برای مبارزه با ظلم و بیعدالتی، افزایش چشمگیری یافته است. در چنین شرایطی تحریف حقایق و عملکرد خارج از عدالت بسیار سخت و حتی غیر ممکن است.» فارسی ساده این عبارات که هاشمی بر زبان راند این است: سید علی آقائی که من به برکت دروغ و قصههائی که ساختم ترا روی کرسی رهبری نشاندم، با دروغ و فریبکاری نمیتوانی نظام را حفظ کنی، با بمب اتمی و احمدینژاد هم نمیتوانی، مردم بیدار شدهاند، فردا که بپاخاستند گریبانت را میگیرند. نگاه کن چه بر سر صدام و قذافی آمد. فردا همین سرنوشت نصیب بشار الاسد خواهد شد. چرا سرنوشت خود را به او پیوند دادهای، آخر برادر، خجالتآور است که تو اجازه میدهی یک ایرانی به نام ملکپور را که چهار تا مطلب در وبلاگش نوشته، به اعدام محکوم کنند. میبینی که حتی آقای علی مطهری که خیلی هم با ما سر صفا نیست، دارد داد میزند «تا هاشمی به صحنه باز نگردد بحران سیاسی کشور حل نمیشود». گیرم با اوباشت حسین علائی را چند روزی خفه کردی، با صدها حسین علائی که هرروز صدایشان رساتر میشود چه خواهی کرد؟ چهار سردار سپاه را کُشتی، یکی را با سکته مغزی، دومی را با سکته قلبی، سومی را همراه با راهزنان و اجامر و اوباش در شیراز اعدام کردی، و چهارمی را حواله کامیون در جاده هراز دادی، اما این را بدان با حسن فیروزآبادی مزدور و عزیز جعفری قاتل و حسین طائب فاسد نمیتوانی موج غضب و نارضایتی را که در میان همه طبقات جامعه از جمله سپاه بپاخاسته است فرونشانی... اگر هاشمی این شهامت را بروز میداد که به مخلوق خود به صراحت بگوید عملکردش سرانجام کشور را به نقطهای میرساند که ملت رژیم را از پا تا سر به مزبله بیندازد آن هم مزبلهای که پیش از این صدام حسین و قذافی در آن فرو شدند، بله ذرهای شهامت لازم است وگرنه مجمع را نیز مثل خبرگان از شیخ الرئیس میگیرند، و دور نخواهد بود روزی که عمامهاش طناب دارش شود.
شنبه 28 تا دوشنبه 30 ژانویه
نوریزاد و دعوت رهبر به پوزش
نامه اخیر محمد نوریزاد بدون شک جامعترین و مؤثرترین نامه او به سید علی آقای ر هبر است. آنچه را که باید مشاوران و دلسوزهای نایب امام زمان به او بگویند نوریزاد خیلی ساده و روشن و صریح بیان کرده است. پیشاپیش به او میگوید خبر خوشی برایت دارم. من این خبر خوش را دو سال و نیم پیش در جریان جنبش سبز و قبل از آن در خرداد 76 پس از پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری و سپس در سال 80 پس از انتخابات به سید علی آقا دادم اما طبیعی است که مقام معظم رهبری حالا میتواند ده هزار فولکس واگن صفر کیلومتر را یکجا بخرد و در آن شرایطی نیست که توی سرمای زمستان وقتی گرم و سرمست کوکنار، فولکس قدیمی در برف وا میماند، چند نفر هلش بدهند که سید موتورش را به کار اندازد. بله، دیگر حرفهای ما عتیقهها اعتباری ندارد، اما آقای محمد نوریزاد جای دیگری دارد، دیرسالی از مریدان خاص نایب امام زمان بوده، سالها صبح و شام مدح رهبر و ذم دشمنان و مخالفانش را میکرده، برای اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی دهها فیلم و سریال ساخته، به برادر مسعود ده نمکی و حاج محتشم خوراک فکری داده و از آن مهمتر سالها منقل حسین بازجو را آماده کرده و شیره گل کوکنار را برای مرادش، نماینده ولی فقیه و مدیر کیهان، جوشانده و بر سینه نگاری نشانده است. بنابراین سخن او قاعدتاً باید بیشتر در جان و روح قائد معظم و ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان، تأثیرگذار باشد. محمد نوریزاد از رهبر دعوت میکند که همراه با کارگزاران نظامش از هاشمی گرفته تا خاتمی، و از احمدینژاد تا شیخ محمد یزدی، از فلاحیان تا مصباح یزدی و از علی لاریجانی وقدرت علیجانی تا صادق آملی لاریجانی و حیدر مصلحی، از سردار رضایی گرفته تا دریادار شمخانی و از سرلشگر رحیم صفوی تا عزیز جعفری و البته عالیجناب قمر وزیر حداد عادل و شمس وزیر اصغر حجازی و... در یک استادیوم ورزشی سر باز جمع شوند و چون زبان ایشان و هاشمی و خاتمی در بازگوئی حقیقت میگیرد، او یعنی نوریزاد به نیابت از جانب آنها از ملت پوزش بخواهد. از سنیها، زرتشتیها، کلیمیها، مسیحیها، بهائیها، بیدینها و شیعهها، از زنان بیحجاب و محجبه، از جوانان و پیران، از میلیونها ایرانی دور از وطن و از ....
و خبر خوش اینکه ملت این پوزش را میپذیرد و حاضر میشود اهل ولایت فقیه به جای مزبله به خانههایشان بروند تا مردم حکومت ملی، سکولار دمکرات خود را برگزینند.
February 3, 2012 03:07 PM