April 07, 2012

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

شهر غزنه نه همان است كه من ديدم پار
سه‌ شنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: روزهای عید به سر می‌آید و سالی دیگر بر پهنه غربت برای ما آغاز می‌شود. رفیقی از دیر و دور، از تهران نوشته است «غریب‌تر از شما، ما هستیم که در خانه پدری غریبیم، حالا از کثرت غبار و دود و هوای عفن، نه چشمان ما بامدادان به جمال دماوند روشن می‌شود و نه دیگر خبر از پرنده‌هائی است که زمزمه به شورشان بر بام خواب سحرگاهی می‌ نشست و بیدارت می‌کرد. همه سو غریبی، تنها گاه که به ناکجا آبادی دور سفر می‌کنی که کوچه و دیوارش همچنان رنگ صفا دارد و مردمانش از اهالی یکرنگی هستند، شاید برای دقایقی حس می‌کنی، هنوز هم... اما ناگهان چشمت به آنتن بزرگ ماهواره‌ای در گوشه‌ای از رستا می‌افتد که گاه غروب همه را بدانسو دعوت می‌کند. یادت هست در روزگار کودکی وقتی قهوه خانه بازارچه معیّر ورود تلویزیون را اعلام کرد و حسین درویش نقال و اسماعیل سردسته تُرنابازان از بازارچه هجرت کردند چه وضعی پیش آمد.»

محمد ـ معیری ـ رفیقمان، نوه معیر الممالک که در مدرسه «داودش» صدایش می‌زدیم، دیشب زنگ زد. یکساعت حرف زدیم. از بازارچه، از مهرآباد که پشت قباله دختر ناصرالدین شاه شد وقتی به عقد نیای بزرگ محمد درآمد. و از باغ معیر وقتی پدربزرگش با آن پوستین خوش نقش توی درگاهی می‌نشست و بازی و فریاد ما بچه‌ها را می‌دید و می‌شنید و گاه سخنی به مهر نثار ما می‌کرد. به محمد می‌گویم نوروزهای کودکی را به یاد داری؟ عیدی گرفتن از پدر بزرگ، شکار گنجشک در باغ با تفنگ بادی دیانا و به قول مشهدی‌ها پلخمون و به قول ما تیرکمان؟ هر دو مثل گمگشته‌ها در دریای خاطره‌ها غوطه‌وریم. از شوکت ملک بانو می‌گوئیم و من قصه بازداشت او را بعد از انقلاب باز می‌گویم و اینکه افتخار داریم او را از چنگ بچه کمیته‌چی‌ها نجات دادم. یاد بابانقلی و خانم کنی و میس هرمینه معلم انگلیسی می‌افتیم و نمایش سفید برفی و هفت کوتوله به زبان انگلیسی، که میس هریمنه برای آنکه هر جمله‌اش را حفظ کنیم چند بار ناخنهای لاک زده زیبایش را توی لپ ما فرو می‌کرد. یاد کامران خاشع که حالا در ایتالیا رهبر ارکستر سمفونی است. یاد منیژه جهانبانی که پریچه کودکی‌های ما بود و شاپور غلامرضا بدون اسب سپید آمد و او را برد. یاد ایران خانم و مهندس شازده شمس، یاد آخرین و نیلوفر... زیباترین خانواده تهران خوب آن سالها. یاد روحهای سرکشی که در هوای تهران پردرخت با کوچه‌های تمام نشدنی پرواز می‌کرد. «دادوش» آنسو در اریزونا، و من در لندن، و کامران در رم، و شوکت ملک بانو جهانبانی و بابانقلی در دل خاک. در کنار مدرسه ایران که حالا دیگر نیست نه خبری از خرازی صداقت است و نه عمقلی، مسجد قندی در مصاف با تزویر رنگ باخته است و به جای پهلوان تختی، حالا آقای رضازاده با ذکر یا حضرت عباس، آپارتمانهای نساخته دُبی را در تلویزیون بشکن و بالا بنداز برای سعادت شما در دنیا و رستگاری در آخرت می‌فروشد. «دادوش» می‌‌گوید باغ معیر حالا تبدیل به چندین و چند عمارت بلند مرتبه آپارتمانی توسط بساز و بفروشها شده است.
به تصاویر شاپور و امیریه و کوچه کوکبیه که برایم می‌فرستند، نمی‌توانم نگاه کنم. خانه و حسینیه سید شیرازی بعد از مصادره عمامه او مصادره شده است. جای خانه آقای وشکینی کارمند عالی رتبه مجلس با فراگ و کلاه سیلندر، حاج حسن ننه کران 8 دستگاه برای چهار زن عقدی و صیغه‌هایش ساخته است.
دادوش دلم را گرفته، برای تهرانم که حالا دیگر شهر من و تو نیست. شهری بی‌قواره و زشت است که اهالی ولایت فقیه در گوشه گوشه‌اش، ویلاهای بهشتی برای خود برپا کرده‌اند. حالا نه کاخ نیاوران بلکه سعدآباد و فرح آباد و قصر فیروزه و شمس‌العماره و حتی کاخ گلستان و صاحبقرانیه که تازه هیچکدام ملک پهلوی‌ها نبود و در عصر قاجار برای شاهان عشرت‌جو، ساخته شده بود در برابر ویلای علی اکبر خان طبیب حضور ولایتی، و غلامعلی خان شمس وزیر حداد عادل، و سردار صادق محصولی، و سردار برادر محسن رفیقدوست، و حاج آقا ناطق روضه خوان نوری و... کلبه‌ای بیش نیست. و باغ ملک آباد را که جای دائم استاندار در مشهد بود و سالی یکی دو بار میزبان شاه، حالا چنان قلعه سنگباران در پس دیوار و حصار چنان ساخته‌اند که تالی خلد برین است و اسباب رشک اولین و آخرین، آن هم برای اقامت سید علی آقای رهبر معظم که سالها با حسرت به این باغ نگریسته بود. کسی جز او را جواز ورود به باغ نیست. چنانکه به قصرهای رامسر و نوشهر و چندین قصر تازه که در لواسانات و اقلیم مازندران برای نایب امام زمان ساخته‌اند.
تهران و مشهد و شیراز و اصفهان و تبریز و مهاباد و خرم آباد و اهواز و بوشهرم چه شد؟ بر کرمان و زاهدان و جندق و بیدخت چه رفت؟ ستایش احمدی‌نژاد از حضرت فردوسی در تاجیکستان ناصر شکر فروش ابو المکارم «ناشیرازی» را به خشم می‌آورد، و افتخار به کورش، کفر است که لابد باید همه مفتخر باشیم که یک سید کشمیری را آورده‌اند و ده سال بعد او که جان و جهان و ایران ما را به سیاهی و مرگ نشاند، مقبره‌ای عظیم‌تر از همه شاهان و امپراتوران تاریخ برایش ساختند تا چند دهه دیگر، به جای مشهد و نجف و کربلا، و سامرا و لابد چند دهه پس از آن به جای کعبه و مسجد النبی به زیارتش شتابند و از آنکه نه معنی مروت را می‌دانست و نه از رحم و شفقت و عشق خبری داشت، سلامت و عشق و ثروت و اعتبار طلب کنند. دومی هم در راه است که در مشهد قبرش را آماده می‌کنند تا اعتبار از ضامن آهو برباید و فردا سید مجتبی ولی شود و سید مصطفی تولیت آستان سید علی.
خدای را مسجد من، خانه من، شهر من کجاست؟ نوروز من کجاست؟ من ایرانم را می‌خواهم، و از این همرهان سست عناصر دلم گرفته است. از آنها که برای نشستن دور یک میز پیش شرط می‌گذارند که حسن نباشد و حسین پشت پرده بنشیند. رضا از دور با ریموت کونترول یا از پس سکایپ سخن گوید؛ و محسن از پشت شیشه تلویزیون کار ما را تایید کند. مصطفی و عبدالله بوی تجزیه می‌دهند و کریم اصلاً خود تجزیه است... به دادوش می‌گویم قرارمان در بازارچه معیر! پاسخ نمی‌دهد. وعده دیدار می‌گذارم که برای من این آخرین پرواز است.

از پیر ما تا «میر» ما
مرحوم سید ضیاءالدین میر اسکندری سردفتر دربار بود و پیر خاندان میراسکندری که در ساوه انارهای باغهایشان شیرین‌ترین بود. همه خانواده از اهالی دفاتر اسناد رسمی بودند. ضیاءالدین و اخوی محمود تقی که به گاه تلمذ در لندن یک چند پانسیونر ما بود. و کتابی به خط خوش نوشت که جنگ شعر و خاطره بود. پسران مرحوم سید ضیاءالدین هم سردفتر بودند. جلال که حالا برف پیری بر سرش نشسته و در همین لندن همسایه ما است. جمال که عروسی‌اش با الهه سر و صدای بسیار به پا کرد و وقتی تصویرش را دیدم شک نکردم که هنوز هم بعد از همه سالها، خوش‌ چهره‌ترین میراسکندری‌ها است. جواد که چندی است به پدر پیوسته است. در لس آنجلس بعد از دو سه ماه شاهرخ را می ‌بینم فرزند جمال و زنده یاد الهه، بانوی آواز میهنم. آنقدر وزن کم کرده که انگار هر چند کیلو سالی از عمر او کم کرده است که حالا با سایز جوانان استوارتر از همیشه برای احقاق حق و رفع ظلمی که به او شده در کار نبرد است. چند سال پیش وقتی به دفترش می‌رفتی یا تصویرش را در صفحه‌های رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و خیریه می‌دیدی، با یک ایرانی روبرو می‌شدی که هم چون دیگر ایرانیان موفق و نامدار باعث افتخار و سربلندی توی ایرانی در پهندشت گیتی است. ناگهان با دروغهایی که یکی از یومیه‌های بدنام انگلیسی درباره او نوشت؛ آنهم به این دلیل که او وکیل یک پلیس سیاه پوست بود که غیرعادلانه مورد اتهام قرار گرفته بود و شاهرخ موفق شد او را در برابر تشکیلات پرقدرت دولتی به پیروزی برساند و حقانیتش را ثابت کند، دستگاه مثلاً حامی وکلا به جان و جهان او آتش زد. هر که جای شاهرخ بود عطای این ولایت را به لقایش می‌بخشید و در گوشه‌ای از آمریکا که شهروندی‌اش را داراست آرام می‌گرفت و خیلی زود به جایگاهی که شایسته اوست باز می‌گشت، اما میراسکندری‌ها مرد جنگند و شاهرخ نواده مرحوم سید ضیاء میراسکندری پنج سال است مقتدرانه، پرونده سازان و معاندان و حاسدانش را یکی بعد از دیگری رسوا کرده و این بار دیدم که دادستانی کالیفرنیا نیز همراه با وکلای رنگین پوست آمریکا و بریتانیا با تمام قدرت و نفوذشان به یاری و همدلی با او آمده‌اند. جالب اینکه در این میان وابسته‌ای بدنام به تشکیلات ولایت فقیه در جوار وطن به انتقام فاش گوئی‌های مادر شاهرخ، نقشی فراتر از پرونده سازی‌ برای شاهرخ داشته است. یعنی کار را در حد تلاش برای نابودی فیزیکی او نیز کشانده است.
شاهرخ را می‌بینم استوار و مصمم‌تر از همیشه، در گفتگو با معاون دادستان لس آنجلس، در می‌یابم که هفته‌های پر حادثه و مهمی پیش روی ما است و مردی که در گذشته‌ای نه چندان دور هفتاد وکیل مدافع برایش کار می‌کردند، حالا در کاری است که نتیجه‌اش پایان بخش ظلم و تبعیضی است که در غرب دمکرات، چون ایرانی‌الاصل هستی و یا رنگ پوستت تیره‌تر از اینهاست نسبت به تو اعمال می‌شود، حتی اگر موفق‌ترین وکیل دعاوی و چهره سرشناس شهر باشی. تردیدی ندارم که شاهرخ در نبردش پیروز و سرفراز بیرون می‌آید.

شنبه 31 مارس تا دوشنبه 12 آوریل
1 ـ به عنوان دروغ اوّل آوریل یا سیزده فروردین خودمان برایم نوشته بود؛ لحظاتی پیش صدا و سیما با انتشار بیانیه شماره یک شورای انقلاب ایران اعلام کرد: بامداد امروز شماری از نظامیان وطنپرست که نگران سرنوشت میهن عزیز هستند، در یک اقدام تاریخی، با دستگیری آقای سید علی خامنه‌ای رهر رژیم پیشین ایران و شماری از مقامات رژیمش، در مشهد و تهران و قم، به سی و سه سال فریب و تزویر و خونریزی و شکنجه و سرقت خاتمه دادند. شورای موقت نظامی با انتقال دستگیرشدگان به یک پادگان نظامی، از کلیه هموطنان تقاضا می‌کند ضمن حفظ آرامش و امنیت، از فردا در محل کار خود حاضر شوند.
شورای موقت در اطلاعیه‌های بعدی روند انتقال قدرت به یک دولت مدنی و زمان برگذاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس مؤسسان و دیگر نهادهای قانون گذاری و اجرائی را اعلام خواهد کرد... به دستور شورای موقت انقلاب کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی صبح امروز آزاد شدند و از محل اقامت آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی نیز رفع حصر شد. ایران هرگز نخواهد مرد. شورای موقت انقلاب.
سرلشگر عطاءالله صالحی فرمانده ارتش، سرلشگر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه، سرتیپ موسوی، سرتیپ سیاری، سرلشگر غلامعلی رشید، سرلشگر حسنی سعدی، دریادار شمخانی، سرتیپ پور دستان، سرلشگر علی شهبازی، سردار علی فضلی، سردار سید محمد حجازی، سردار حسین همدانی، سرلشگر محمد باقر ذوالقدر، سردار رضا سیف‌اللهی، سردار مرتضی طلائی و رئیس شورای موقت انقلاب سپهبد محمد باقر قالیباف ـ یاد آور می‌شود که ساعاتی بعد از سرنگونی رژیم ولایت فقیه شورای انقلاب در یک تصمیم مشترک با موافقت همه اعضا، درجه تیمسار قالیباف را به سپهبدی ارتقاء داد. ـ
مطلب را چند بار می‌خوانم. بند بندش مرا به شبهای بهار 58 می‌برد که رضا حاج مرزبان می‌آمد، دو نوبت با آیت محققی، که نخستین اعلامیه را بنویسیم و آنها بر از کنترل رادیو قرائت کنند. ای بسا آرزو که خاک شود. رضا جان باخت چنانکه آیت و مهدیون و جهانگیری و... خدا پدر بنی‌صدر را بیامرزد که شمار بسیاری‌شان از جمله بهترین خلبانهای ما را از مرگ نجات داد، تا بعدها شرح دلاوری‌هایشان حماسه‌های جاودان در تاریخ ما شود. شوخی آوریل اما یک واقعیت مهم را آشکار می‌کند اینکه حتی روشنفکران و آزاداندیشان (از جمله رفیق شاعر و نویسنده‌ای که بیانیه فرضی را با اسمهای آشنا نوشته است) نیز راه نجات کشور را به پا خاستن نظامیان برای اداره کشور در یک دوران کوتاه موقت می‌دانند. و این حاصل سی و سه سال استبداد سیاه ارتجاع و تزویر و قتل و غارت و دروغ است.
نجات از وضع فعلی به هر قیمت، ولو اینکه منجی پرویز مشرف یا عمر البشیری باشد که تازه پس از خواندن بیانیه شماره یک، با چشیدن وصال قدرت خانم، حاضر به خروج از بسترش نشود.

مرگ احمد خمینی و روایت من
دو هفته پیش در سایتهای خبری به نقل از سایت رسمی سبزهای وفادار به قانون اساسی، صفحه‌ای از اعترافات سعید امامی درباره قتل احمد خمینی منتشر شد.
در صفحه نخست ما نیز این خبر به چاپ رسیده بود. من این خبر را 14 سال پیش منتشر کردم و آن را به نقل از دومین کتابم درباره قتلهای زنجیره‌ای «ناگفته‌ها...» اینجا می‌آورم. برای آنها که درباره نوشته‌های آن روز من امّا و اگر می‌آورند.
«در زمانی که در رابطه با قتل‌های زنجیره‌ای مشغول تحقیق بودم، گزارشاتی به دستم رسید که نشان می‌داد سعید امامی و علی فلاحیان و دار و دسته آن‌ها در وزارت اطلاعات علاوه بر قتل روشنفکران و نویسندگان و مخالفان رژیم، در مرگ ناگهانی احمد خمینی نیز دست داشته‌اند. تنی چند از اقوام همسر احمد خمینی و نیز فرزند ارشد او در سفری به لندن به موضوع قتل احمد خمینی توسط سعید امامی اشاره کرده بودند. من نخست در مقاله‌ای مشروح در روزنامه کویتی «الوطن» که در لندن و کویت منتشر می‌شود، جریان قتل احمد خمینی را شرح دادم؛ و در کیهان لندن نیز به این موضوع اشاره کردم و سپس در جلد نخست کتابم درباره قتل‌های زنجیره‌ای، موضوع مرگ مشکوک احمد خمینی را با نقل گفته‌هائی از سعید امامی مورد بررسی قرار دادم. به دنبال انتشار مطالب و انتقال آن از طریق اینترنت به ایران، عمادالدین باقی نویسنده سرشناس جبهه دوم خرداد، در سخنان خود پیش از انتخابات در شهر اصفهان که قرار بود به صورت مناظره با علی فلاحیان وزیر سابق اطلاعات انجام شود اما با غیبت فلاحیان به صورت یک سخنرانی همراه با سئوال و جواب انجام گرفت، به موضوع مرگ احمد خمینی اشاره کرد و از قول حسن خمینی نقل کرد که محمد نیازی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح و مسؤول پرونده متهمان قتل‌های زنجیره‌ای، ضمن مراجعه به حسن خمینی به او گفته است سعید امامی پیش از مرگش به قتل احمد خمینی اعتراف کرده است.»
چند هفته بعد در سالروز مرگ مشکوک احمد خمینی، روزنامه تهران تایمز که مدیر آن عباس سلیمی نمین (سردبیر سابق کیهان هائی) از دوستان نزدیک فلاحیان و سعید امامی و از اعضای شبکه خبر رسانی و محفل رسانه‌ای وزارت اطلاعات در دوران فلاحیان بود و هم اکنون در خدمت دفتر ویژه تحقیقات اطلاعات سپاه پاسداران است، ضمن انتشار خبری بی سر و ته مدعی شد که یکی از نزدیکان حسن خمینی گفته است شایعات مربوط به قتل پدر او را علیرضا نوری‌زاده جاسوس انگلیس که به عربستان نزدیک است نخستین بار در خارج انتشار داده و بعد عمادالدین باقی در داخل به آن پرداخته است. روز بعد روزنامه کیهان ترجمه خبر تهران تایمز را به شرح زیر به چاپ رساند.

شایعات مربوط به فوت یادگار امام ساخته و پرداخته یک جاسوس مقیم لندن است
یک منبع نزدیک به حجت‌الاسلام سید حسن خمینی، شایعه مشکوک بودن فوت حاج احمد خمینی را به شدت تکذیب کرد.
این منبع آگاه به روزنامه انگلیسی زبان «تهران تایمز» گفت در دیدار بین حسن خمینی و نیازی صرفاً شایعاتی که در روزنامه عرب زبان «الوطن» منتشر شده بود مورد بحث قرار گرفت.
وی در پاسخ به این پرسش که چرا حجت‌الاسلام سید حسن خمینی در باره این شایعه پراکنی‌ها از جمله در روزنامه فتح عکس‌العملی نشان نمی‌دهد گفت:
زیرا این شایعات بی‌اساس اولین بار پس از فوت حاج احمد خمینی توسط یک جاسوس در لندن در روزنامه الوطن پخش شد لذا این شایعات پوچ و بی‌ارزش هستند و آقای خمینی مایل نیست در مقابل این اظهارات بی‌ارزش و بی‌اساس عکس العمل نشان دهد.
این منبع آگاه درباره هویت این جاسوس مقیم لندن گفت علیرضا نوری‌زاده که جاسوس انگلیس و نزدیک به عربستان است بلافاصله بعد از فوت حجت‌الاسلام سید احمد خمینی چنین شایعاتی را پخش کرد که اولین بار توسط روزنامه الوطن به چاپ رسید.
این در حالی است که یک عضو شورای سردبیری روزنامه فتح در اصفهان مدعی شده بود که حجت‌الاسلام حاج احمد خمینی به طور مرموزی به قتل رسیده است. وی گفته بود: بعد از مرگ حجت‌الاسلام احمد خمینی، فرزندش سید حسن با نیازی دیدار کرده و در این دیدار نیازی به او گفته بود که مرگ پدرش طبیعی نبوده است!
گفتنی است وزارت اطلاعات، شورای عالی امنیت ملی و قوه قضائیه تا کنون درباره دهها ادعای پیاده نظام تجدیدنظر طلبان در باره موضوعاتی چون قتل‌های زنجیره‌ای سکوت کرده و فضای جامعه را برای انتشار شایعات متنوع آماده ساخته‌اند.
کیهان 9 مارس 2000
به دنبال انتشار مطلب تهران تایمز در کیهان، روزنامه «فتح» نیز که به جای خرداد توسط یاران عبدالله نوری وزیر کشور سابق و زندانی سرشناس اوین منتشر می‌شد، ضمن چاپ خبر تهران تایمز با باز کردن پرانتزی در صحت منبع خبر تهران تایمز یعنی «یکی از نزدیکان احمد خمینی» اظهار تردید کرد...
شرح قتل احمد خمینی به تفصیل در کتابهای 4 گانه من درباره قتلهای زنجیره‌ای آمده است. این کتابها بارها تجدید چاپ شده و روی اینترنت هم دوتای آنها موجود است.

April 7, 2012 07:19 PM






advertise at nourizadeh . com