May 04, 2012

یکهفته خبر

KAYHAN-1.jpg


دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند

سه شنبه 24 تا جمعه 27 آوریل
عبدالکریم بلحاج از سرسخت ترین مخالفان قذافی بود. ریش تنکی داشت و گاهی با شماری از هموطنان مخالف سرهنگ مجنون حاکم بر کشورش، در تظاهراتی که به مرور رنگ مي باخت و پس از ازدواج سیاسی سرهنگ با جهان متمدن و دلمشغول حقوق بشر، علیه قذافی، به کلی برچیده شد، شرکت میکرد. اوج این تظاهرات در برابر سفارت لیبی به قتل پلیس جوان خانم یان فلچر منجر شد. محمد مخلوف دوست فیلمساز لیبیایی من آن روز میگریست. چنانکه در روز قتل فرزاد بازوفت روزنامه نگار جوان هموطنم به دست صدام حسین زار میزد که در سفر بی بازگشت به بغداد همراه فرزاد بود. عبدالکریم بلحاج با آنکه تمایلات اسلام¬گرایانه داشت اما بسیار گشاده دل و اندیشه بود، به همین دلیل نیز برخلاف اخوانی های مصر و سوریه می شد با او از همه جا سخن گفت و گاهی اطوار و غمزۀ خانم هیفا وهبی را نیز در لابلای حرفهای سیاسی مطرح کرد.

عبدالکریم مدتی مفقود شد و مخلوف بر آن بود که مخفیانه به لیبی رفته و مشغول تدارک برای یک شورش عمومی است. سالها گذشت و زمانی که پس از فتح طرابلس توسط شورشیان جوان لیبیایی و فرار قذافی، عبدالکریم را دیدیم که در برابر دوربین خبرنگار بی بی سی با اونیفورم نظامی سخن میگفت و او حالا فرماندۀ نیروهای مقاومت در پایتخت لیبی بود و چند هفته بعد با برپائی حکومت موقت، عهده دار فرماندهی نیروهای امنیتی در طرابلس شد، خوشحال بودم که سرانجام این مبارز صادق به آرزویش رسیده و در رهائی کشورش از چنگ مافیای آل قذافی نقش برجسته داشته است.
اما روزی که در مصاحبۀ طولانی او با کانال العربیه شنیدم که دولت بریتانیا ضمن همکاری با آمریکا ترتیب دستگیری و سپس تسلیم او را به قذافی داده است، پشتم لرزید. غرب نگران از نقض حقوق بشر در سرزمینهای ما ملتهای استبدادزده (همان استبدادی که انواع نظامی و مذهبی و چپ¬زده¬اش با کمک همین غرب و زمانی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اینک برادر ولادیمیر پوتین و اخوی باراک حسین اوباما سرپا بود و هست و ...)، در پس پرده در بند و بستهای نفتی و غیرنفتی آدمها را می¬فروشد، به آدمخوارانی از نوع قذافی تسلیم می¬کند و بعد در مورد آدمکش شارلاتان ریشداری همچون ابوقتاده لالمونی میگیرد و ده سال است که می¬خواهد او را تحویل اردن بدهد اما عواطف انسانی اش نگران است مبادا طرف در زندان اردن مورد اذیت قرار گیرد.
در اندیشه ام به خانۀ زنده¬یاد دکتر شاپور بختیار در حومۀ پاریس سرزدم. عصر بود و خانم پری کلانتری که هرگز محبتهایش را در دوران نخست¬وزیری دکتر بختیار از یاد نمی¬برم در دفتر راسپیل پوشۀ مخصوص دکتر را آماده کرده بود که ساعت شش راننده آن را به دکتر برساند و چون قرار بود آن شب دکتر را ببینم و شام میهمان او باشم خانم کلانتری گفت راننده شما را می¬برد. راه افتادیم و پس از مدتی رانندگی در شهر و بیرون شهر سرانجام به کوچۀ سنگفرش خانۀ دکتر بختیار رسیدیم که در سربالائی کوچه قرار داشت. خانه شبیه خانه هائی بود که در ایران به آن شمالی می گوئیم یعنی اوّل حیاط بود و بعد ساختمان، زیر ساختمان در فضائی بسته، نیمه پاسگاهی برپا بود. چند پلیس تو را که میهمان دکتر بودی و اسمت را سروش کتیبه به آنها داده بود و تازه همراه راننده بودی زیر و رو تفتیش می¬کردند.
بعد گذرنامه¬ات را می¬گرفتند (خود راننده که هر روز به اینجا میآمد نیز از تفتیش در امان نبود) بعد سروش دری را که به این محوطه باز میشد میگشود و توی میهمان را راهنمائی میکرد که به دنبالش از پله ها بالا بروی، در اتاق پذیرائی بنشینی تا دکتر از اتاقش به سراغت بیاید. در تمام مدت حضورم که ساعتی بعد با حضور تنی از یاران دکتر پررنگتر شد، سروش کتیبه، همه چیز را زیر نظر داشت. ساعت 12 که قرار شد به همراه یکی از یاران دکتر به هتل بازگردم، باز مثل عصر، سروش همراه ما بود، پائین آمدیم، در گشود و ایستاد تا ما گذرنامه را پس بگیریم و او به پلیسها سرتکان دهد و بدرودی بگوئیم و از خانه خارج شویم.
با چنین تشریفاتی، بروتوس، (فریدون بویراحمدی) دو قاتل محمد آزادی و وکیلی راد را آورد، لابد بعد از تفتیش و دادن گذرنامه هایشان با راهنمائی سروش بالا رفتند، سر دکتر را بریدند، سینه سروش را شکافتند و با دست و روی خونین بدون سروش پائین آمدند، کسی هم چیزی نگفت، گذرنامه هایشان را پس دادند و در 36 ساعت آینده هم کسی نپرسید چرا خبری از سروش نیست و چرا تلفن خانۀ دکتر یکسره اشغال است. حال آنکه می¬باید حداقل هر سه چهار ساعت یکبار تلفنی بین بالا و پائین رد و بدل شود. به همین راحتی دکتر و سروش را ذبح اسلامی کردند و 17 سال بعد هم معاون وزارت خارجه سید علی آقا نایب امام زمان در فرودگاه برگردن یکی از قاتلان گل انداخت و اشکهای شوقش را به رؤیت وطن از گوشۀ چشمانش پاک کرد.
آیا هنوز تردیدی داریم که این جنایت، حسابشده و با همدستی بعضی مقامات صورت گرفته است؟ کمی دورتر برویم. چه کسانی به ژنرال او فقیر رئیس سازمان امنیت ملک حسن پادشاه درگذشتۀ مغرب کمک کردند تا مخالف سرشناس «مهدی بن برکه» را در صندوق عقب اتومیل بگذارند و در بیرون پاریس دخلش را بیاورند؟ وقتی علی فلاحیان سرجنایتکار رژیم با وقاحت خانم فاطمه قائم مقامی میهماندار، شوهردار را برداشت و به آلمان رفت تا از آقای اشمیت باوئر مسئول امنیت صدارت عظمی بخواهد، قاتلان زنده یاد دکتر صادق شرفکندی و دهکردی و اردلان و ... را آزاد کند و پرونده را مختومه اعلام نماید، آیا تردیدی داریم که وقتی پای مصالح علیا در میان باشد «به فروش می رسیم به فروش».
قتلهای خارج کشور مخالفان رژیم آل اسد را به یاد میآورم، در دهۀ هفتاد و هشتاد، سازمان امنیت حافظ الاسد دهها تن از مخالفانش را در لبنان و فرانسه و سویس و ایتالیا و... به قتل رساند، با اینهمه در پایتختهای اروپائی از او استقبال می¬کردند و در ژنو رئیس جمهوری آمریکا با او دیدار می¬کرد و آن دگری به دمشق می¬رفت و رهبریهای داهیانه او را می¬ستود. پسرش رفیق حریری و 14 تن از بزرگان سیاست و فرهنگ و مطبوعات را در لبنان به قتل می رساند آنوقت آقای سرکوزی جلوی پایش فرش قرمز پهن میکرد و مخالفان سر و بال شکسته سوری از وحشت روی پنهان می¬کردند که مصالح عالیه غرب و اسرائیل در بقای رژیم اسد خلاصه می¬شد. مگر نه اینکه از 1973 تاحال حتی یک گلوله در مرزهای سوریه با اسرائیل (با وجود در اشغال بودن جولان) شلیک نشده است؟
بعد از حوادث سال 88 و جنبش سبز، آیا جامعه بین المللی و به ویژه اتحادیه اروپا و آمریکا در برابر جنایات رژیم واکنش در خود نشان دادند؟ آقای اوباما که مصر را دو دستی تقدیم ریشوهای کریه کرد چطور در مورد ایران، دچار لکنت زبان شد و حتی قتل فجیع ندا آقا سلطان را زیر سبیلی رد کرد.
حالا که زمزمۀ سرکشیدن جام زهر از سوی نایب امام زمان به گوش میرسد و خانم کاترین اشتون، با چشیدن طعم قیمه پلوی کنسولگری استانبول، سخت نمک گیر شده و چون لیوان دوغش را به سلامتی سعید جلیلی بالا انداخته، حاضر نیست موضع حاد در برابر جمهوری ولایت فقیه بگیرد. باید حواسمان جمع باشد. در روابطه بین المللی، جائی برای اخلاق و عواطف وجود ندارد. تنها عاملی که می تواند مانع از تکرار داستان عبدالکریم بلحاج برای ما مخالفان فعال شود، حضور همبسته ما است. اسناد و مطالبی که از همکاری پشت پردۀ دستگاه های اطلاعاتی غرب با آقای موسی کوسه رئیس سازمان اطلاعات و سپس وزیر خارجه قذافی، و پناهنده امروز به انگلیس، حکایت می¬کند، حقاً شرم¬آور است.
گزارشهای این هفتۀ ساندی تلگراف در باب نقش آقای جک استرو که اتفاقاً دلبستگی عجیبی به اهل ولایت فقیه داشت و خنده های آزاردهنده اش در کاخ سعدآباد در کنار حسن روحانی و همتایان فرانسوی و آلمانی اش از یادمان نرفته است، در معاملات پشت پرده با موسی کوسه و همکارانش،آشکار می¬کند که حتی تلفنهای مخالفان و محل اقامتشان در اختیار رژیم آدمخوار قذافی قرار می گرفته و بعضی از این مخالفان با همین شماره تلفن ها مورد تهدید قرا گرفته و خانواده هایشان در لیبی آزار دیده و گاه به زندان و شکنجه دچار شده اند.
اگر ما می¬توانستیم و حالا هم اگر بتوانیم، جمع همبسته ای باشیم که کسانی گمان نکنند در معامله پشت پرده با رژیم ولایت فقیه میتوانند ما را وجه المصالحه قرار دهند، سرنوشت عبدالکریم بلحاج برای ما اتفاق نخواهد افتاد. در طول یکسال گذشته همانطور که پیش از این نوشته ام تلاشهائی موازی با هم را در جهت برپائی یک کنگره ملی از مخالفان رژیم، شاهد بوده ایم که دو نشست لندن در ژوئن گذشته به میزبانی مرکز ما «مرکز پژوهشهای ایرانی و عربی» و استکهلم در بنیاد اولاف پالمه، از جمله این تلاشها بوده است که نتایج امیدوارکننده ای را نیز به همراه داشته است. در این میان، نه رژیم بیکار نشسته و نه افرادی که ظاهراً به عنوان مخالف بین ما فرستاده است. اینها آمده اند که مسیر مبارزه را منحرف کنند. هدف آنها بازگشت به «عصر طلائی امام» و هدف ما برچیدن بساط خلیفه گری سید علی آقائی به صورت کامل است. شنیدم اخیراً کنفرانسی نیز برپا کرده اند که حاضران در آن ریششان کوتاهتر از احمدی نژاد نبوده است.
با مشاهدۀ اینها و شنیدن حرفهایشان، گاهی آدم می گوید صد رحمت به احمدی نژاد حداقل طرف یاد گرفته از کوروش و حضرت فردوسی بگوید اینها هنوز گرفتار امام خمینی، و امام مطهری و امام یوسف خان صانعی و امام موسوی خوئینی ها و امام علی اکبر محتشمی پور هستند. تمام آرزویشان این است که خامنه ای برود و موسوی خوئینی ها با آن کارنامۀ خونین به گاه دادستانی، ولی فقیه بشود در حالیکه ما نه ولایت می خواهیم نه جمهوری اسلامی.
باز هم تکرار میکنم اگر ما همچنان گرفتار این بحث باشیم که هنگام به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح میخها به لاهوتش فرو رفته یا به ناسوتش، سیدعلی آقا و نوکرانش فرصت می یابند چنان میخی در لاهوت و ناسوت ما کنند که تا چند سال دیگر نفس از کسی در نیاید.
نسل ما و نسل پیش از ما مسئول بلائی است که بر سر ایران آمده است. ما بختیار را گذاشتیم و زیر عبای خمینی رفتیم. سرزمینی آباد و آزاد از قیود و زنجیرهای اسارت در عرصۀ زندگی اجتماعی، با آزادی های سیاسی محدود (که با آمدن بختیار و اجرای انتخابات آزاد به سرعت متحول می¬شد که شاه هم مریض بود و در حال رفتن و فرزندش بدون تردید شیوۀ پدر را در کشورداری پدر دنبال نمی کرد). و فسادی هزار بار کمتر از امروز و خفقانی ده هزار بار کمتر از امروز را در سینی طلا به آخوندهائی دادیم که می دانستیم حدود درایت و بینش و آزادگی شان چقدر تنگ و کوچک است و هزار و چهارصد سال است در حوزۀ آداب بیت الخلا و حیض و نفاث و جماع با محارم و بهائم، مانده اند. امروز پاسخ فرزندانمان را چه میدهیم که ما را لعنت می کنند و با مشاهده تصاویر دیروز میپرسند آخر چه مرگتان بود که ما را دچار این آدمخواران کردید؟ چرا کشوری رو به رشد با چهره¬های پرلبخند را به گورستان فقر و درد و اعتیاد و فحشا بدل کردید. چرا جایگاه شایسته بین¬المللی کشورمان را به فرودست¬ترین مکان بدل کردید. اعتبار پول و گذرنامه و احترام جهانی ما را درقماری سراسر باخت، مایه کردید و دنیا و آخرت به نگاه سیدی که احساسش بعد از 15 سال دوری از وطن یک «هیچی» به اندازه لعنت ابدی بود فروختید؟ بله پاسخ آنها را چه می¬دهیم؟ اگر کمی از انانیت و خود پرستی دست برداریم، و خارج از رنگ و آهنگ نژاد و طایفه و ایدئولوژی فقط به ایران و سرنوشت 70 میلیون اسیر بیندیشیم شاید بتوانیم خود را از این وضع نگران کننده وسرگردانی و یأس نجات دهیم. بگذارید حکایتی را برایتان بازگویم تا بدانید کجائیم و درگیرو دار چه هستیم.
اخیراً من سفری به واشنگتن داشتم. در این سفر به همراه دوستانی از نشست لندن و استکهلم، دو روز دوستانه و در محیطی پر از تفاهم گفتیم و شنیدیم و در رابطه با برنامه بعدی با حضوری پررنگتر از گروهها و شخصیتهای اپوزیسیون صحبت کردیم و در پایان، چون تنی از ما عازم کنفرانس دیگری بودند که در مریلند برگذار می¬شد، بنابراین قرار شد هتل خود را تخلیه کنیم. دوستانی که درکنفرانس مریلند شرکت می¬کردند اصرار داشتند من و سه تن دیگر از دوستان که در آن نشست نبودیم حداقل در هتلی که آنها در آن اقامت خواهند داشت اتاقی بگیریم که حداقل شبها را با هم بنشینیم و گپ و گفتمان را ادامه دهیم. به لطف محسن سازاگارا در آن هتل چند اتاق گرفتیم. البته شرکت¬کنندگان در کنفرانس مریلند میهمان کنفرانس بودند و اتاقهایشان رزرو شده بود. نیمساعتی بعد که چمدانها را بسته و عازم بودیم مشاهده کردم که بعضی از دوستان بعد از مکالمه¬ای تلفنی با ناراحتی در حرکتند و گاه نگاهی هم به من می¬کنند. سرانجام جواد خادم دوست قدیمی من و وزیر مسکن دکتر بختیار آمد و مرا به حیاط هتل برد و گفت متأسفانه شوهر خانم حقیقت-جو نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی گفته اند اگر نوری زاده به هتل ما بیاید، توجه به او جلب می¬شود و حساسیت ایجاد خواهد شد!!
من حیرت کردم چون روز قبل ایشان در کنار من در کنفرانس ما نشسته بود. رفقا گفتند که اصلاً در کنفرانس مریلند شرکت نخواهند کرد و خودی و غیرخودی را نمی پذیرند. اما به اصرار من پذیرفتند که بروند اما به هتل آنها نروند و به همراه من به هتلی بیایند که دو روز آخر سفر را در آنجا خواهم بود. بعد با مشاهده بعضی از افراد که در کنفرانس حاضر شده بودند و بازگشت به دوران طلائی امام را می طلبیدند و فقط یک انتخابات آزاد را حتی در پرتو ادامۀ ولایت فقیه می پذیرفتند برای من آشکار شد چرا حضور بعضی از ما حتی در هتل برگذاری کنفرانس می¬توانست خاطر خطیر امامانه بعضی را آزرده کند. بله راه افتاده اند تا بدیل اسلامی با عمامه و بی عمامه بسازند.
باراک حسین و باراک حسین ها هم که آماده اند فقط با شل شدن پیچ اتمی رژیم، به روی اهالی ولایت فقیه از سابقین ولاحقین آغوش گشایند. بنابراین همۀ آنها که خود را در برابر ملت ایران مسئول می دانند و از تحویل دادن کشور یا هر گونه مشارکتی در ادامه یافتن فاجعۀ رژیم اسلامی، احساس ندامت و بعضاً شرم میکنند واجب است به خود آیند.
برادران و خواهران من، از هم نترسید از اینکه حسن از شما مقبول تر و حسین از شما آگاهتر است باکی نداشته باشید در ایران آزاد برای همۀ شما جائی درخور خواهد بود. من و همکارانم نه به دنبال مقام هستیم و نه به جز سعادت خانۀ پدری فکر دیگری در سر داریم. آرزوی من این است که به روزنامۀ اطلاعات بازگردم، مجلۀ امید ایرانم را در آورم و اگربختی و عمری باشد در رادیو تلویزیون همین کار امروزم را انجام دهم. اما آنها که در فکر ریاست و وکالت و سفارت و ... هستند باید بدانند اگر وضع به همین شکل پیش برود نه ریاستی در کار خواهد بود نه وکالت و سفارتی و نه اصلاً وطنی. اگر بخت یارشان باشد دو سه متر مربع در گورستان تبعیدگاه نصیبشان خواهد شد و اگر نصیبشان هم چون نصیب دکتر بختیار و یا عبدالکریم بلحاج باشد چاقوی تیز و زندان و شکنجه در زندان ولی فقیه، نقطۀ پایان بر زندگیشان خواهد گذاشت.

شنبه 28 تا دوشنبه 30 آوریل
مالکی در تهران
نوری المالکی این بار با کراوات به دیدن سیدعلی آقا رفت. منفور در وطن، مورد حمله نزدیکترین متحدانش عمارالحکیم و مقتدی صدر و در قهری مستمر با کاک مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان والبته در رویاروئی کامل با دکتر ایادعلاوی که قانوناً باید نخست وزیر عراق می شد، آقای المالکی دست به دامان ولی¬فقیه شد که گوش صدر و حکیم را بکشد و برکردها فشار بیاورد تا دولت او دوام پیدا کند.
به قول دکتر صالح مطلک معاون نخست وزیر که عملاً مسئولیتش را المالکی به حال تعلیق درآورده، نخست وزیر عراق یک صدام حسین کوچک است که حداقل حسنات صدام را در سازندگی عراق ندارد. در تهران المالکی با سیدمحمود هاشمی شاهرودی هم دیدار داشت که اخیراً به اشارۀ مقام عظمای ولایت، دفتری در نجف زده و شهریه توزیع می کند و امیدش این است که در نجف بساط سلطنت برپا کند و بعد از آقای سیستانی مرجع عظما شود. این صنم عراقی بود و ایرانی شد و حالا دوباره میخواهد عراقی شود.

May 4, 2012 02:26 PM






advertise at nourizadeh . com