یکهفته با خبر
گوهر جان به چه کار دگرم باز آید
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه
پیشدرآمد: ایتالیا، یونان، صربستان، ارمنستان و فرانسه هر یک بگونهای انتخابات محلی، پارلمانی و ریاست جمهوری را برگذار کردند. همزمان، جمهوری ولایت فقیه و ولایت بعث علوی نیز انتخاباتی را برگذار کردند. در چهار کشور نخست میزان، رأی مردم بود به همین دلیل نیز پرزیدنت سرکوزی با اختلاف 3 درصد یا چیزی در همین حدود پیروزی را به حریفش فرانسوا هولاند واگذار کرد و با کمال ادب و پذیرش رأی ملتش، شکست را با سربلندی پذیرا شد و به رقیبش تبریک گفت.
در سه کشور دیگر نیز به نسبت میزان ریشه گرفتن مردمسالاری، بازندگان حکم صندوقهای انتخابات را پذیرفتند و به فردا چشم دوختند که پیروزمندان انتخابات قدرت را به دست میگیرند و وظیفه دارند طبق برنامهها و وعدههایشان مسائل و مشکلات کشور را حل کنند.
مردمسالاری به تو اجازه میدهد اگر منتخب تو دروغ گفت، دزد بود، خیانت کرد و یا وعدههایش را زیر پا گذاشت، اگر وکیل بود یا رئیس، وزیر بود یا صدراعظم، چهار یا پنج و یا حداکثر شش سال دیگر دمش را بگیری و کنارش بگذاری. در جمهوریهای سلطانی از نوع ولایت فقیهی یا ولایت بعثی و ولایت موگابهای، نه فقط رئیس نظام عقد دائمی با قدرت خانم میبندد بلکه نوکرانش هم شپشی منیژه خانم نام، دارند بنابراین اگر اسمشان غلامعلی حداد عادل باشد و دخترشان نیز، خاطر خطیر آقازاده مقام ولایت را شاد کند، وکیل اول میشوند حال آنکه در دهها حوزه حتی یک رأی هم ندارند. دلم گرفت، شور و شوق مردمان فرانسه را میدیدم و افسوس میخوردم که نسل من، پدران ما و فرزندانمان همگی در حسرت اینکه حتی روزی به اندازه صربستان و ارمنستان امکان انتخاب کارگزاران حکومت خود را داشته باشند، سوختند و بعضاً خاکستر شدند و دارند میشوند. نوشته ارزنده دکتر خالقی مطلق را در شماره اخیر گاهنامه ارزشمند «ایران شناسی» که به همت استاد جلال متینی منتشر میشود در باره گزارش گزنفون از بازگشت ده هزار سوار یونانی که به یاری کورش کوچک در شورش او علیه برادرش اردشیر شاهنشاه ایران، آمده بودند میخواندم و فقط این سؤال به ذهنم میآمد که پروردگارا، کجا بودیم و به کجا رسیدیم. 2400 سال پیش همّ و غم ما بر چه تکیه داشت و اعتبارمان چه بود و امروز به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی کجا هستیم. چرا دور بروم؟ در همین شمارۀ ایرانشناسی در مطلبی پیرامون نقش بی.بی.سی در تخریب نام و اعتبار رضا شاه برای سرنگون کردن او اشارهای به نویسندگان رادیو تهران (که هنگام رویدادهای شهریور 20 تازه یکساله بود) شده است. این نامها را با اهالی رادیو تلویزیون سیدعلی آقا مقایسه میکنم. مردکی گاو چهره در سه برنامه تلویزیونی در باره مرگ از نکیر میگوید و منکر و اینکه مردگان خوب همه به زبان عربی حرف میزنند و زبان بهشت هم عربی است اما در جهنم همه فارسی حرف میزنند. مردک مثلا ایرانی است اما ایرانی را عجمی صدا میزند، همان لقبی که برای تحقیر ما، مهاجمان مسلمان به ایران به اهالی این آب و خاک بخشیده بودند. دو ساعت بعد شیخی بد قواره به هیأت خناس از جوانان میخواهد به جای فکر کردن به زن و دختر به بهشت فکر کنند که بدون نیاز به ویاگرا، از صبح تا شب هی میخورند و هی با حوریان بهشتی حال میکنند و سومی که دکتر است و برنامه پخش شدهاش از صدا و سیمای سید علی آقا را همین دو سه هفته پیش از برنامه تلویزیونیام، پنجرهای رو به خانه پدری پخش کردم، در وصف واجبی و اقوال امام جعفر صادق در ضرورت نوره کشی هرروزه، یک ساعت ور میزند و بعد هم حکم صادر میکند که هرکس 40 روز یکبار (واجب هر روز است اما اگر آب و واجبی نداشت و یا پول گیرش نیامد ماهی یکبار و ...) واجبی مصرف نکند کافر است. 70 سال پیش فرزندان ایران زمین که به رادیو گوش میدادند با ادبیات کشورشان، پیشرفتهای دنیا در عرصه علوم، موسیقی، ورزش، علم الاجتماع، سیاست و... از زبان نخبگان فرهنگ و هنر و دانشمندان ایران زمین در همه عرصهها آشنا میشدند و در گستره دین نیز آموزش دهندگان از تیره راشد و شیخ عبدالکریم حائری و حکمت آل آقا و بعدها دکتر عباس مهاجرانی و دکتر محسن بهبهانی و کمالی سبزواری و فاطمی و... بودند.
چقدر تحلیل رفتهایم. چقدر حقیر شدهایم که به حکومت رجالگانی با دستار و بی دستار تن در دادهایم. من از خود میپرسم اراجیف آن شیخی که از نکیر میگوید و شب اول قبر با چنان وصفی که انگار صد بار مرده است و آن یاوه گوی واجبی پرست، که چرندیاتی به نقل از صادق و باقر ردیف میکند و همه آنها که با امام زمانشان سرو سری دارند و در جمکران به زیارت «آقا» میروند شارلاتانهای حقهبازی هستند که مانع تحول و پیشرفت فکری جامعهاند. اما آنکه را نمیتوانم ببخشم غلامعلی خان حدادعادل قمر وزیر و میرزا علی اکبر خان طبیب حضور ولایتی و دکتر مرندی و آقازاده آمریکا درس خوانده بلبل ولایت ایشان است که بدون هیچ شرم و آزرمی به صف شیادان و جاهلان پیوستهاند و همان چرندیات را برای اربابشان تکرار میکنند. هفته پیش روزنامه اطلاعات ویژه خارج کشور تصویری از شماری بزرگان ادب و فرهنگ کشورمان را به چاپ رسانده بود که در مراسم رونمائی از کتاب تازه پرفسور رضا در محل روزنامه اطلاعات، حاضر شده بودند. از دیدن این تصویر حظ کردم. پرفسور رضا را دیدم در کنار دکتر اسلامی ندوشن، دکترژاله آموزگار را دیدم در کنار استاد باستانی پاریزی و... خیلی شیک با کراوات، و زنان اندیشه ورز با لباسی محتشم و زیبا. همین منظر ساده نفی ولایت جهل و جور و فساد سید علی آقائی بود که زشتی را پاس میدارد و رنگ چرک یقه و چادر و چاقچور را ترویج میکند. سیدعلی آقا علوم انسانی را نفی میکند و 54 رشته علوم انسانی از رشتههای تحصیلی دانشگاهی حذف میشود. در نمایشگاه کتاب، نشر چشمه اخراج میشود چون سال گذشته رمان و قصه بسیار چاپ کرده است و در میان کتابهایش از کتابهای دینی خبری نیست. (یعنی چرا کتاب مستطاب شهید کوچه آیت الله دستغیب به ترجمه حضرت آیت الله مشکینی اعلی الله مقامه فی الجنه در باب شجره نامه حیوانات را که در آن شهید کوچه فاش کرده خرس از اول خرس نبوده بلکه مرد مأبونی بوده که به همجنسان خود تمایل داشته و... و حاشیه جوادی آملی بر جلد صدوبیست و هشتم ملاباقر مجلسی و آداب بیت الخلا از حضرت آیت الله ناصر ابوالمکارم شکر فروش شیرازی را به چاپ نرساندی؟ سهمیه کاغذ گرفتی و کتاب گلشیری کافر را تجدید چاپ کردی؟). در کشوری که علوم انسانی تقبیح و دچار حصر و حذف و توقیف میشود و در مقابل راههای قبولی در کنکور و موفقیت در گرفتن ویزای آمریکا و تقویت قوه باه از طریق دعای مخصوص سید ملک خاتون و راز اعداد به نقل از آیت الله شهید قاضی و اسرار کامیابی و خوشبختی در زندگی زناشوئی با خامه توانای استاد برجسته حوزه و دانشگاه جناب آقای کامجویان و... در تیراژهای بالا پیاپی چاپ میشود و حتی تبلیغات بعضی از تلویزیونهای ماهوارهای خارج از کشور از بامداد تا شام ملت همیشه در صحنه را به مصرف حب ویژه ترک اعتیاد ساخت کانادا ، تقویت قوای جنسی، رفع خماری، افزودن بر طول و عرض و... لاغری در دو ساعت، بلند کردن قد با خرید کفشهای صددرصد ساخت آلمان، برطرف کردن انواع لکها و جوشها در سه دقیقه و چرندیاتی از این نوع خلاصه میشود، میتوانیم لحظهای در ابعاد وحشتناک فاجعهای که سرزمین ما به علت حضور ولی فقیه و نوکرانش در قدرت بر سر ما آمده است تردید کنیم؟
فاجعه تکان دهندهتر از آن است که فکر میکنید و اگر چند سال دیگر ادامه یابد باید فاتحه ایران را برای چند نسل آینده خواند. من وقتی به قیل و قال بعضی مدعیان مبارزه در خارج کشور گوش میدهم و یا میخوانم و با بعضی حضوراً سخن میگویم به حال آنهائی که به این حضرات دلبستهاند افسوس میخورم. حکایت سلطان محمد فاتح و کشیشهای قسطنطنیه مکرر به یادم میآید که در زمان محاصره شهرشان توسط سپاه سلطان با هم درگیر بودند که میخ صلیب عیسی به لاهوتش فرو رفت یا به ناسوتش. در محاصره اصفهان توسط محمود افغان هم، لشکر دعا مشغول خواندن رفع بلا در گوش سلطان بود و از نزدیک بودن وصول امدادهای غیبی از طرف امام زمان خبر میداد...
جمعه 5 تا دوشنبه 7 مه
سر انجام دور دوم انتخابات با دعای ویژه مقام معظم رهبری پایان گرفت و آنها که در دوره هشتم برخلاف برادر تابش خواهرزاده اصلاح طلب آقای خاتمی، اندک دهانی به انتقاد گشوده بودند، عقوبت زبان درازی خود را گرفتند و از دارالشورای سید علی آقا البته به امر مبارکش بیرون انداخته شدند و فرقی نمیکرد که اخوی علی اکبر خان روضه خوان ناطق نوری رئیس سازمان بازرسی دفتر مبارک «آقا» باشند یا از نوع قدرت علیخانی که وقتی جوش میآورد آقا و غیر آقا نمیشناخت. ترکیب مجلس تازه قابل توجه است. 116 نماینده هم نوکر سید علی آقا هستند و هم دستبوس محمد رضا مهدوی کنی و عضو جبهه متحدش، 34 نفر عتبه بوس محمد تقی مصباح یزدی هستند که خود نعلین رهبر را روز روشن بوسید و خاک نعلینش را توتیای چشم کرد. 20 نماینده از اصلاح طلبان سابقند که پس از ختنه مجدد و اظهار بندگی نسبت به مقام معظم به مجلس راه یافتهاند. 12 تا صندلی هم به انصار تیمسار سرلشکر سبزوار (محسن) رضائی دادهاند تا همچنان مراتب بندگی را در مجمع هاشمی رفسنجانی ادامه دهد. علی مطهری رونوشت مرحوم ابوی شیخ مرتضای دشمن همه سنتهای ایرانی، که آقای دکتر خزعلی برایش کمپین راه انداخت، به جز خودش یک کرسی نیز برای یکی از رفقا دست و پا کرد. در این میان حضور 101 نماینده که زیر عنوان مستقلها در انتخابات شرکت کرده بودند و من پیش از این نوشته بودم اغلب منتخب رحیم مشائی و احمدینژاد هستند به نوعی موازنه قوا را در مجلس آینده در جنگ ذوب شدگان در ولایت سید علی (فدائیان آقا و فدائیان آقا و آقا مجتبی) در دست خواهند داشت و اولین معرکه انتخاب رئیس مجلس است. جبهه متحد علی لاریجانی را تأیید میکند و دار و دسته مصباح حداد عادل را. از آنجا که احمدینژاد، لاریجانی را رقیب میداند به احتمال زیاد دارودسته او از ریاست حداد عادل حمایت خواهند کرد.
2-فروش افغانستان
وردست حسین بازجو در رابطه با پیمان نظامی امنیتی ـ اقتصادی آمریکا با افغانستان که در جریان سفر اخیر پرزیدنت اوباما به کابل به امضا رسید و به موجب آن حضور نظامی ـ امنیتی آمریکا در افغانستان بعد از 2014 و خروج ناتو، ادامه خواهد یافت، چنان جوش آورده که بی توجه به ارتباط ویژه آقای کرزای و سید علی آقا و وجوهات حلال اهدائی به ایشان آنهم در کیسه نایلن، با تیتر کرزای افغانستان را فروخت، نوشته است:
«اگر بخواهيم نتايج توافقنامه روز دوشنبه هفته قبل كابل ـ واشنگتن كه در جريان سفر شبانه اوباما به افغانستان به امضا رسيد را با نگاه به مفاد و متن در يك جمله كوتاه بياوريم، فارغ از عملي بودن يا نبودن بدون ترديد و با توجه به بار حقوقي واژگان، بايد بگوئيم «افغانستان به تحت الحمايگي آمريكا درآمد» و استقلال، آزادي و تماميت ارضي اين كشور مسلمان از بين رفت. در عين حال از آنجا كه مفاد اين سند تحت الحمايگي كه اوباما نام آن را «توافقنامه استراتژيك افغانستان و آمريكا» گذاشت، براي مردم افغانستان تشريح نشده، تاكنون بازتاب درخوري در اين كشور مجاهدپرور پيدا نكرده است.»
ظاهراً سعدالله خان یادش نبوده که برادر نوری المالکی نخست وزیر عراق که اخیراً برای تجدید مراتب ارادت و سرسپردگی به دستبوسی نایب امام زمان به دارالخلافه تهران رفته بود قراردادی بهمراتب مشروحتر از قرارداد کابل ـ واشنگتن با جناب اوباما بسته است که به موجب آن هزاران نظامی و امنیت چی آمریکائی در هیأت کارشناس و مربی نظامی در عراق ماندهاند. حقا که در جمهوری ولایت فقیه که دروغ از مبانی اساسی سیاست و تزویر و نفاق مبنای اصلی اندیشه جهانشمول مقام معظم رهبری است، شاگردان حسین بازجو نباید هم که جز این بنویسند.
ایرج با بدرقه چهل تن
خبر سایت رادیو فردا آزارم داد. پیکر ایرج قادری را چهل تن بدرقه کردند. میدانم سعید یکی از آنها بوده و لابد انتظار داشته هزاران چشم اشکبار دوست همه سالیانش را بدرقه کند. هیچکس بهاندازۀ سعید مطلّبی به ایرج نزدیک نبود و قصههای بهترین فیلمهایش را هم سعید نوشته بود. بیش از نیم قرن ایرج قادری با نسل ما زندگی کرده بود. در سالهای کودکی، او نمادی از یک جوان شیک و خوش تیپ ایرانی بود که زنها برایش غش و ضعف میرفتند و حکایت عشق او و تهمینه که از زیباترینها بود مدتها سوژه داغ مطبوعات آن روزها بود. ایرج را کسی جدی نمیگرفت، هنرپیشهای بود با نقشهای شیک و عاشقانه که به مرور رقبای سرسختی پیدا میکرد. و زمانی که زنده یاد فردین جوان اول دائمی شد و بهروز وثوقی مرد اول سینمای متفاوت، ایرج هوشمندتر از آن بود که قصد رقابت با آنها را داشته باشد. پس به کارگردانی روی آورد و خیلی زود فیلمساز پرفروش شد ضمن اینکه گهگاه خودش نیز در فیلمهایش ظاهر میشد.
طبیعی بود با انقلابی که نماد اصلیاش مردان و زنان زشت هستند (در سینما اما زیبائی و هنر بر زشتی و تعزیه گردانی غلبه کرد. کافی است نگاهی به بازیگران امروز سینما بیندازیم) ایرج را هم مثل بقیه هنرمندان گرفتند و تحقیر کردند، آزار دادند و اعتبارش را خدشه دار کردند. سالها در تنهائی و دوری از عشقش سینما سرکرد و با آنکه میتوانست، به خارج نیامد. همینجا باید با انصاف باشم و بگویم این خاتمی و دکتر عطاءالله مهاجرانی بودند که در پی رنجنامه ایرج راه را به روی او گشودند که به سینما باز گردد و در مقام کارگردان فیلم بسازد. ایرج خیلی زود تماشاگرانش را بازیافت که حالا با فرزندان و نوادگان خود به دیدار آثار او میرفتند. «میخواهم زنده بمانم» داستان واقعی یک عشق ممنوعه در پرده مانده و قتلی تلخ، پرفروشترین شد و در پی آن فیلمهای دیگر ایرج... وقتی آکواریوم را دیدم که هم قصه خوبی داشت و هم بازیهای درخشان امین حیائی، مهناز افشار، نوذری و خود ایرج که دیگر آن جوان شاد سالهای خوب نبود بلکه پیری بود خسته از جنس خودش که بهسرعت رو به انقراض میرود، برایش ایمیلی فرستادم از طریق یکی از یاران دیر و دورمان. در برنامهام نیز از فیلم گفتم. 2 تا سی دی از دو فیلمش برزخیها و شهرت، و واژگانی پر از مهر و لطف.
دلم گرفت. در هر جای جهان بود، در آخرین وداع با مردی که بیش از نیم قرن در مقام بازیگر و کارگردان ، عشق و شادی و اندوه و لبخند به دلها و چشمها و لبهای ما آورده بود، هزاران نه، صدهزاران حاضر بودند. اما اینجا ایران است، سرزمینی در چنگ گورکنان و مرده شویانی که زیبائی را دوست ندارند.
May 11, 2012 12:33 PM