یکهفته با خبر
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است...
سه شنبه 12 تا جمعه 15 ژوئن
پیشدرآمد: اگر بخواهم رضا را در یک جمله معنا کنم باید بگویم: شریف بود و از اهالی امروز هم نبود. رضا از آن نوع آدمها بود که هر بلائی را با آرامش نفس و دلی که به وسعت دریا بود، میپذیرفت و «رضیت برضائک» از زبانش نمیافتاد. حالا که دیگر پردهپوشی لازم نیست میتوانم با آسودهدلی از او بنویسم. حضرت خواجه بزرگ شیراز، مولانا جلال الدین، حضرت ابوالقاسم فردوسی، میم - امید خراسانی، امیره الشعرا سیمین بانو بهبهانی از شعرا، آقا موسی صدر، آقا رضی شیرازی نواده میرزای بزرگ، مرحوم شریعتمداری از علما، زندهیادان دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، مرحوم مهندس مهدی بازرگان، از دولتمردان، ابوالعلای معری، مرحوم صالح علیشاه گنابادی، و علی مقدادی اصفهانی (پور پیر نخودک) از اهالی عرفان... از جمله احبابی بودند که در پیوند دلهای ما به هم، نقش اساسی داشتند.
در شرافت او همین بس که با وجود بیزاری از وضع موجود، به ویژه پس از انتخابات 88 و ایمان و دلبستگی صادقانهاش به جنبش سبز و تلاشهای بیمزد و منتی که در عرصه رسانههای لبنان برای شناساندن جنبش و رهبرانش و بازگوئی عملکرد حاکمیت در برابر ملت سرفراز و مقاومش، دنبال میکرد، هیچگاه حاضر نبود از چهار چوب «کد حرفهای» بیرون آید. به این معنا که رازهای درون محل کارش را به نزدیکترین دوستانش، باز نمیگفت. روزی که غضنفر رکن آبادی به سفارت ایران در بیروت انتخاب شد، از آنجا که او یکبار دیگر نیز در مقام کاردار در لبنان خدمت کرده بود و رضا در آن دوره نیز با وی ارتباط نزدیک داشت، از او خواستم در بین مطالبی که برای نشریه عربی «الموجز» که از مرکز ما منتشر میشود و من سردبیریاش را عهده دارم، پروفایلی از رکنآبادی بنویسد. خیلی راحت گفت آنچه را تو میخواهی نمیتوانم بنویسم چون نمکش را خوردهام و پروفایل ساده را هم خودت با دانشی که از او داری، تهیه کنی. در واقع رضا بر این باور بود که در مقابل کارش که نوشتن به سه زبان و ترجمه و دیلماجی سفیر است دستمزدی دریافت میکند، اگر رازی را از محل کارش به بیرون درز دهد در درجه اول به کد حرفهای خیانت کرده و بعد به خودش. چنین بود که من هرگز از او فراتر از نوشتن به موقع مطالب الموجز و گاه تحلیل رویدادهای لبنان، و هنگام گریختن از سیاست، از شعر و ادبیات و فلسفه و عرفان گفتن و شنیدن، توقعی نداشتم.
سید رضا شیران، فرزند خانوادهای اهل عرفان بود که پس از پایان دانشگاه به وزارت خارجه رفته بود و خیلی زود به سبب آگاهیاش به زبان عربی و انگلیسی، به بیروت اعزام شده بود. اما یکی دوسال بعد به علت دلبستن به دختری از یک خانواده سرشناس لبنانی و در پی ازدواج با او، از کادر سیاسی بیرون آمده بود (مطابق قانون نانوشتهای که ناظر بر عملکرد دیپلماتهای ایرانی است، آنها مجاز نیستند همسر خارجی بگیرند. البته برای وابستگان سپاه و دستگاه امنیتی رژیم که وارد کادر سیاسی وزارت خارجه میشوند همیشه استثنا وجود دارد، چه بسیاری از آنها همسران عراقی و اخیرا آمریکای لاتینی و بوسنیائی دارند.) از آنجا که سفارت سخت به او نیاز داشت، این بار به عنوان کارمند محلی استخدام شد و بیش از سیزده سال بود که در مقام کارمند محلی اما عملا به عنوان وابسته فرهنگی و سیاسی و مطبوعاتی فعالیت میکرد و در عین حال با آشنائیها و ارتباطاتی که با شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و مطبوعاتی لبنان داشت، توانسته بود جایگاه ویژهای در محافل و مجالس بیروت پیدا کند. سه سال پیش، ناگهان مرگ همسرش در پی بیماری سرطان، او را در شرایطی سخت قرار داد. سرپرستی از فرزندانی که به جانش بسته بودند، کار در محیطی که به هیچ روی با روحیهاش سازگاری نداشت و گیر دادنهای دائمی مأموران امنیت خانه مبارکه به کار و نحوه زندگیش، او را در آستانه انتخابات 88 به خیال بیرون زدن از سفارت انداخته بود اما در همین زمان برای حفظ خانواده و سرپرستی فرزندانش با خواهر همسر متوفایش ازدواج کرد و پارسال از او صاحب دختری شد که عاشقانه دوستش میداشت. در جریان جنبش سبز رضا روز و شب مینوشت و با بچههای جنبش در ایران و لبنان در تماس بود . خیلیها را میشناخت و حقا بی مزد و منت، در راه پیروزی جنبش تلاش میکرد. ماه فوریه رضا به من گفت خیلی دلش میخواهد با یکی از مراکز پژوهشهای استراتژیک مثل چتام هاوس لندن و یا واشنگتن انستیتو، همکاری کند چون محیط کار برایش خفقان آور شده و میخواهد از بیروت بیرون بزند. راهنمائیش کردم اما همزمان به اوگفتم از آنجا که در بخشی که او زندگی میکند همه خطوط تلفنی از زمینی تا موبایل تحت کنترل حزبالله است، بهتر است با ایمیل تماس بگیرد. دو روز بعد خبر ربوده شدنش توسط حزب الله در راه خانه به سفارت رژیم را شنیدم با این توصیه که فعلا چیزی نگویم. با اینهمه در ماه مارس به تلویح، ربودنش را در برنامه تلویزیونیام فاش کردم (بوقهای تبلیغاتی سید علی آقا مدعی شده بودند که ما از مشاهده شیران در تلویزیون شوکه شدیم!! حال آنکه من یکماه پس از اعلام خبر ربوده شدنش، به تفصیل از تحویل دادن او به مأموران سپاه در بیروت و انتقالش از طریق دمشق به تهران، در پنجرۀ رو به خانه پدری گفته بودم و اینکه خدا به رضا رحم کند که با ناراحتی قلبی و دیابت در چنگ آدمخواران، چه شرایطی دارد. او که جرمی به جز عشق به میهنش و مردم سبز و جنبشی که سرمشق ملتهای منطقه شد، نداشت، مطمئنا باید در امنیت خانه نایب امام زمان روایاتی را که معمولا حسین بازجوها از نوع مدیر کیهان تهران، شریعتمداری مینویسند، در برابر دوربین تلویزیون تکرار کند).
رضا را میدیدم با چشمانی بینور، خسته و پر از درد بر کرسی اعترافات، قصه میگفت. آنهم از نوع تراژیک و همزمان مضحک. دلم سوخت. به فکر فرزندان و همسرش بودم بخصوص دخترک کوچکش که رضا او را فرشته زندگیش میدانست.
رژیم اینبار نتوانست ادعا کند رضا شیران اسب تروایش در بین اوپوزیسیون بوده است، چون این رضا بود که در پایان شوی اعترافات از رژیم میخواست که او را ببخشد و فرصت جبران کردن به او بدهد. نگران سرنوشت رضا هستم. حیدر 008 مصلحی فعلا با پیروزیهای خیالی بر دشمنان اسلام و انقلاب و دستگیری عدهای مسکین و بدبخت به اسم قاتلین دانشمندان اتمی، نشئه است. درست مثل اربابش سید علی آقای نایب مهدی موعود. ولی فقیه دست در دست همتای بعثی سوریاش، تیغ بر کشیده و در سومین سال کشتار و قلع و قمع بعد از انتخابات ریاست جمهوری، برآن است تا خفقان به ضریب هزار را در کشور برقرار کند. دیروز فیلم «زندگی خصوصی» ساخته حسین فرحبخش را میدیدم. قصه فیلم آمیزهای بود از زندگی علی فلاحیان و حسین شریعتمداری از یکسو و اصلاحطلبان امنیتچی که خوی کشتن همچنان با آنهاست. کشتن و آتش زدن یک انسان. بیچاره رضا که به بعضی از اینها دلبسته بود.
انتخابات و شگفتیهای سرزمین نیل
من همچنان امیدوارم که با رسیدن این مقاله به دست شما سرزمین عجایب و شگفتیها شر اسلام ناب انقلابی سلفی ـ کراواتی را از سر گذرانده باشد. در مصر، سلفیها هم کراوات میزنند منتها نصف کراوات زیر ریش انبوهشان پنهان میشود.
در طول هفته گذشته دو حادثه بزرگ سیاسی قانونی و ادامه یک ماجرای سکسی، بر دور دوم انتخابات ریاست جمهوری که رقابت در آن منحصرا بین دکتر محمد مرسی نماینده اسلام ناب و سپهبد دکتر احمد شفیق نماینده جامعه مدنی (و البته در نگاه اسلامیها نماینده رژیم سرنگون شده مبارک) بود، سایه انداخت.
نخست در باب داستان جناب شیخ «ونیس» بگویم. حضرتش که از حزب سلفی نور در مجلس الشعب (مجلس مردم یا ملت) از حزب سلفی نور نمایندگی دارد، در سالهای جوانی بعد از آنکه به علت بیاخلاقی نسبت به دانشجوی همکلاسش در پلی تکنیک قاهره، اخراج شد، و در پی یک ازدواج ناموفق با چهار فرزند، به قطر رفت ودر کارگاهی مشغول به کار شد. بعد از مدتی دختر صاحب کارگاه را به زنی گرفت و طی شش سال صاحب 4 فرزند دیگر شد. بعد از شش سال، به علت کلاشی و تلاش برای فریب یکی از اقوام همسرش، وادار شد که زنش را طلاق دهد. بعد هم اورا برای همیشه از قطر اخراج کردند. پس از بازگشت به مصر، علی ونیس ریش گذاشت و مشغول وعظ در مسجد دهکدهاش شد. بعد یک بیوه پولدار را گرفت و 2 بچه هم از او پیدا کرد. از چند سال پیش عنوان شیخ هم پیدا کرد و به چشم برهم زدنی در میان سلفیها قدکشید و رهبر سلفیها در منطقه خود شد. در جریان انقلاب، حضرت شیخ در میدان التحریر عربده میکشید و از صدقه سر همین عربدهها به نمایندگی مجلس هم انتخاب شد... ده روز پیش مأموران پلیس راه قلیوبیه حضرت شیخ را به همراه یک دختر۲۳ ساله به نام «نسرین. م. ا» هنگام عشقبازی در داخل اتومبیل توقیف کردند و پس از حضور عناصر امنیتی، ونیس به آنها گفت دختر دانشجو نامزد اوست و چون دچار خستگی شدید شد بنابر این در وسط راه توقف کرده تا او را باد بزند و به علت گرما نسرین لباسش را در آورده بود. نسرین خانم هم در ابتدا مدعی شد نامزد جناب شیخ است و قرار است فردا عقد کنند اما در اداره پلیس اعتراف کرد از طریق یکی از دوستان دانشجویش با شیخ آشنا شده و چون وضع مالی بدی دارد میخواسته از شیخ که خیلی ادعای مردم دوستی و مروت دارد، پولی قرض کند.
اینهم تصویر جناب شیخ و پوستری که در حمایت محمد مرسی نامزد اخوان المسلمین به چاپ رسانده و در آن میگوید «باهم وحدت میکنیم برای حمایت از دکتر محمد مرسی، در انتخابات ریاست جمهوری، به خاطر نهضت مصر. امضا دکتر علی ونیس...» ملاحظه میکنید این فقط جمهوری ولایت فقیه نیست که در آن قبرکنها و مداحان و روضه خوانها یکشبه دکتر میشوند.
حادثه دوم تصمیم دیوانعالی مصر در رابطه با لایحه مصوبه پارلمان تحت اسم «منع سیاسی» بود که برای جلوگیری از مشارکت سپهبد دکتر شفیق عجولانه به تصویب رسیده بود، و اشاره میکرد معاونان مبارک، نخست وزیران و روسای سازمان امنیتش، از حقوق سیاسی از جمله حق نامزدی در انتخابات محروم میشوند. دیوانعالی با استناد به قانون اساسی و اصل برائت، لایحه را خلاف ابتدائیترین حقوق اولیه انسانی دانست که میگوید هر انسانی بیگناه است مگر خلاف آن ثابت شود. شفیق نه در دادگاهی محاکمه شده و نه دادستان علیه او ادعانامهای صادر کرده است پس میتواند با آزادی کامل در انتخابات شرکت کند. دیوانعالی در مورد انتخابات مجلس، انتخابات یک سوم کرسیها را باطل اعلام کرد به این دلیل که مطابق قانون انتخابات، دو سوم کرسیها توسط احزاب و با توجه به در صد آرای آنها اشغال میشود و یک سوم از آن نامزدهای منفرد مستقل است. در انتخابات پارلمانی مصر، اخوان المسلمین و حزب سلفی نور، با کلک، به افراد خود گفته بودند به عنوان مستقل برای اشغال یک سوم کرسیهای منفردین نامزد شوند. بعد هم به هواداران خود گفته بودند به اینها رأی دهند. در نتیجه 85 درصد از کرسیهای منفردین را نیز تصاحب کردند. دیوانعالی مچشان را گرفت و نشان داد حقاً دستگاه قضائی مصر مستقل و غیر سیاسی است. با این تصمیم تاریخی دو روز مانده به انتخابات، اخوان المسلمین و سلفیها پارلمان را از دست دادند و مطمئنا در انتخابات دوباره با توجه به عملکردشان در چهار ماه عمر پارلمان، نمیتوانند پیروزی قبلی را تجدید کنند.
از این مهمتر شورائی که پارلمان برای تنظیم قانون اساسی جدید تاسیس کرده بود با حکم دیوانعالی ملغی شد و نظامیها، با انتشار متنی که وظایف رئیس جمهوری را در غیاب پارلمان مشخص میکند، مانع از آن شدند که اسلامیها یک قانون اساسی روی دست مردم مصر بگذارند.
با این حساب حتی اگر احمد شفیق انتخابات را ببازد، و محمد مرسی به ریاست جمهوری برسد، اخوانالمسلمین دیگر قادر نخواهند بود مصر را اسلامی کنند و این خود بزرگترین پیروزی برای ملت مصر بشمار میرود.
شنبه 16 تا دوشنبه 18 ژوئن
از خاک برآمدیم و ...
جمعه شب، امیر نایف بن عبدالعزیز ولیعهد عربستان سعودی و وزیر کشور که برای معالجه دیسک کمر و ناراحتی کلیه در ژنو بستری بود، بر اثر سکته درگذشت. دربار سعودی این خبر را شنبه صبح اعلام کرد و عصر یکشنبه پس از بازگرداندن جسد به جده، مراسم تدفین نایف بعد از نماز غایب (میت) با حضور پادشاه سعودی و شماری از رهبران و بلند پایگان عرب و مسلمان، در مکه به خاک سپرده شد. معمولا پادشاهان و شاهزادگان سعودی در مقبره عمومی در ریاض به خاک سپرده میشوند ولی نایف که فردی متعصب مذهبی بود وصیت کرده بود در مکه به خاک سپرده شود. امیر نایف فرزند بیست و سوم در جمع 50 پسر عبدالعزیر مؤسس دولت سعودی بود که 79 سال عمر کرد و از چهار دهه پیش نخست به عنوان معاون و بعد قائم مقام و از سه دهه پیش وزیر کشور و معاون دوم نخست وزیر و از 8 ماه پیش با مرگ امیر سلطان در مقام ولیعهد با حفظ سمت وزیر کشور، خدمت کرده بود. از آنجا که کار بگیر و ببندها همیشه با او بود، از محبوبیت در بین مردم بر خوردار نبود اما پیروزی او در مقابله با گروه القاعده که ریشهدارترین پایگاه را در عربستان داشتند، وی را در نزد قشر بزرگی از مردم سعودی، صاحب اعتبار ویژهای کرد. امیر نایف نیز مثل ملک فهد و امیر سلطان و امیر سلمان از سدیریها بود ومادر نایف و برادران مذکورش مادری از خاندان سرشناس سدیری داشتند در حالیکه پادشاه ملک عبدالله از سدیریها نیست. در پی درگذشت امیر سلطان در اکتبر گذشته مطابق نظم یا ترتیبات معمول در خاندان سعودی شورای بیعت متشکل از شماری از فرزندان عبدالعزیز و پسران ارشد چهار پادشاه متوفای سعودی (ملک سعود و فیصل و خالد و فهد) امیر نایف را به خواست پادشاه به ولایتعهدی منصوب کرد. امیر سلمان هم که حاکم منطقه ریاض بود جای امیر سلطان در وزارت دفاع را گرفت و این نخستین گام او برای تصدی ولیعهدی در صورت به سلطنت رسیدن نایف بود. پادشاه سعودی پس از جلوس بر تخت شاهی، شورای بیعت را تاسیس کرد چون بر این باور است که ادامه سلطنت در میان برادرانش با توجه به سن بالای همگی در چند سال آینده، نمیتواند با مستلزمات زمانه بخواند، شورا را درست کرد با این امید که بتواند زمینه ولایتعهدی فردی از نسل سوم را فراهم سازد. با اینهمه با بودن سلطان و نایف این امر ممکن نبود حال اما اگر امیر سلمان به ولایتعهدی برسد، باید دید کدامیک از امرا بر کرسی وزارت کشور و وزارت دفاع مینشینند. ملک عبدالله فرزندان ملک فیصل به ویژه امیر ترکی سفیر سابق در واشنگتن، سعود الفیصل وزیر خارجه و خالد و عبدالله فیصل را بسیار دوست دارد و همچنین پسرش متعب که فرمانده گارد ملی است در کنار پسران فیصل به اضافه ولید بن طلال میلیاردر معروف و امیر بندر بن سلطان دبیر شورای امنیت ملی، از نسل سومیهائی هستند که نامزدی آنها برای ولیعهدی پس از آنکه امیر سلمان به سلطنت برسد، در محافل خصوصی سعودی مورد بحث است. اینرا هم بگویم که نایف مواضع تند و سرسختانهای علیه جمهوری اسلامی داشت. معروف است او چند ماه پیش در پاسخ حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم که به ریاض رفته بود تا پیشنهاد دهد اگر سعودیها میزان تولید نفت خود را افزایش ندهند، رژیم حاضر به همکاری با آنها در عراق و لبنان و بحرین است گفته بود اگر لازم شد تولید را بالا میبریم و نیازی به همکاری شما هم نداریم. شما دست از دخالت در بحرین و عراق و کویت و بحرین بردارید، آنوقت شاید بتوانیم با هم گفتگو کنیم.
June 22, 2012 04:11 PM