یک هفته با خبر
اینهمه شعبده خویش که میکرد اینجا...
سه شنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت
بختیار در حافظه تاریخی ما و چشم نسل انقلاب
بیش از دو دهه است همه ساله در سالروز ذبح اسلامی مردی که به قدرت مسلط خیابان و عربده و مرگ بر... «نه» گفت و در 37 روز به اندازه سی و هفت سال در دلها و یادهای ما اثر گذاشت، شاپور بختیار را میگویم، سخنانی نوشته و گفتهام. بختیار آنقدر در خاطره و دل و شعر و حس من حضور دارد که گاه میبینم هم عرض پدرم قرار گرفته است که هرچه هستم از اوست.
تصویرش را از آن روز جلالیه که دستم در دستهای پدر گم شده بود و بعد، دیدارها در خانه جهانشاه خان و بعد عبدالرحمن خان برومند که نماد وفاداری و عزت و پایداری بود و در مرگ خونین نیز نه تنها بختیار را تنها نگذاشت که پیش مرگ او شد، و بعد در کتابخانهاش و اتاقی که بر دیوارهایش شعر حافظ نقش بسته بود و آن روز که واسطه شدم و اهل روزنامه را به دیدارش بردم و شاپور خان در برابر روزنامهنگارانی که حتی ساواکیشان، کمتر از مرگ بر شاه را تحمل نمیکرد، چنان راست قامت و صادق سخن گفت که بیرون از در، زنده یاد غلامحسین صالحیار گفت؛ کجا بودی آقای دکتر، ایکاش یک سال پیش آمده بودی... 37 روز با او بودیم با دلهایمان، اما دهانها گند چاله فریاد اسلام ناب محمدی انقلابی ولایتی شده بود.
در آن فضا که شعبدهباز بزرگ همه چشمها را با تصویر مار تسخیر کرده بود مقدّر چنین بود که شاپور خان تنها بماند و مرغ توفانی که از موج و توفان در هراس نبود بلکه خود موجی بود که آزادی را در گوش ما آواز میکرد، در خلوت خویش بر سرنوشت ملتش که آفتاب را انکار کرد و به شبکوران لبیک گفت، در دل بگرید اما خیلی زود بار دیگر، در تبعیدگاه، به پا خیزد و خار چشم اهالی ولایت فقیه از کوچک و بزرگ شود. به صلابت و بیهیچ تردیدی میگویم هرگز در تاریخ دو قرن اخیر میهنمان، دولتمردی چنان او، پس از مرگش جایگاهی را نیافته است که او اینک در دل ایرانیها به شکل عام، و جوانان نسل انقلاب به وجه خاص، دارا شده است. حالا پانزده سالگان از پدرها و پدربزرگها میپرسند چه شد که بختیار را گذاشتید و خمینی را انتخاب کردید. جایگاه زنده یاد دکتر مصدق و محمدرضا شاه، هر یک در جمع هواداران بیشمارشان، البته جایگاه ویژهای است که اولی بیش از نیم قرن در سیاست حضور داشته و مقامهای دولتی را از ولایت و وزارت تا ریاست وزرائی تجربه کرده است و دومی 37 سال سلطنت را در کارنامه دارد بختیار اما فقط 37 روز در قدرت بود آن هم در لحظههائی که دیگر توانی برای کیان دولت باقی نمانده بود. امروز از هر نوجوان ایرانی سؤال کنید، بختیار را میشناسد در عین حال وقتی از او میگویند یا میپرسند، ملامت نسبت به بزرگترها چاشنی سخن آنهاست.
اغلب کسانی که با او همدلی کردند و در رسیدن به قاف آزادی و مردمسالاری و نظام سکولار همسفرش شدند از نوع برومند و رضا حاج مرزبان نبودند اما در میانشان بسیاری از فرزانگان را در عرصه سیاست و فرهنگ و ادب شناختهایم. اوباش سیاسی از هر نوع، اسلامی و چپ و فاشیست و... با او سر عناد داشتند. چرا که او به میراث مشروطه پایبند بود و «اللّهیها» را از هر جنس و پایگاه تحمل نمیکرد.
مرغ توفان حتی مرگی متفاوت از نامداران عصرش داشت. گلوی بریده، رگهای گشاده (میرزا تقی خان فقط دومی را تحمل کرد) ضرباتی بر سینه و گلو، با دستیاری که مثل فرزندش بود. «سروش کتیبه» بهروایتی 17 ضربه چاقو بر پیکر داشت با تیغه شکسته کارد آشپزخانه که فریدون بویراحمدی در شانهاش نشانده بود. حالا در سالروز مرگی که زندگان به دعا آرزو کنند، یاران و دوستدارانش در مونپارناس به یادش سخن گفتهاند. (محسن خاتمی میگفت میخواهم همه حکایت اعتصاب دانشگاه و مأموریت دکتر بختیار از سوی جبهه ملی برای پایان بخشیدن به اعتصاب را در یادبوش باز گویم. بگویم که او مخالف شکستن اعتصاب بود اما دستورالعمل جبهه را اجرا کرد و یک چند تیر ملامت بر سرش بارید.) در ایران اما بر شانه صفحات فیس بوک و توئیتر و در وبلاگهائی که سایههای جوان بر تارکش در گردش است، هزاران واژه تحسین نثارش میشود. میدانم که در فردای آزادی ایران، نخستین تندیسی را که فراز میکنیم تندیس او خواهد بود. و آن شعر تاریخی جائی بر این تندیس، نقش خواهد زد که «من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان، سلامت اوست».
حکایت مسافران زینبیه
رژیم کذّاب مدعی است که چهل و هشت جوان ایرانی به گروگان گرفته شده توسط ارتش آزاد سوریه در دمشق، زوار عادی بودهاند که به عشق زیارت دخت نخستین پیشوای شیعیان بدون رعایت و در نظرگرفتن اخطارهای سازمانهای مربوطه، سرخود عازم دمشق شدهاند. ارتش آزاد سوریه با نشان دادن کارت وابستگی یکی از گروگانها به سپاه پاسداران ادعا میکند این عده را هنگامی که از یک مرکز امنیتی در دمشق بیرون میآمدند شناسائی کرده و سپس ماشین آنها را در راه فرودگاه متوقف و آنها را دستگیر کرده است. به گفته سخنگوی ارتش آزاد در دمشق شماری از این افراد از پیراهن شخصیها و جمعی بسیجی هستند. بدون تردید این افراد که همگی جوان و دارای تیپ و کارت سپاه و بسیج و مأمور امنیتی هستند، زائران عادی نبودهاند. بهویژه آنکه گفتهاند از سوریه عازم لبنان بودهاند. زائر زینبیه را به بیروت و لبنان چکار؟
حال فرض کنیم رژیم راست میگوید و اینها واقعاً زوار هستند و به خاطر عشق به زینب اخطارها را نادیده گرفتهاند. باید پرسید وقتی بوقهای تبلیغاتی رژیم صبح تا شب ادعا میکنند سوریه امن و امان است و برادر بعثی بشارالاسد، موفق شده ریشه تروریستها را بکند، جای تعجب ندارد که عدهای ناآگاه فریب این حرفها را بخورند و به سوریه بروند. اما افراد بهگروگان گرفته شده آدمهای بیخبر و جاهل نیستند و همگی آنطور که در تلویزیونهای العربیه و الجزیره دیدیم، جوان و با قد و قامت حسابی درست شبیه برادران سپاه و نیروهای امنیتی و بسیج هستند که در جریان جنبش سبز وحشیگریشان را دیدیم. اینها در سوریه چه میکردند؟ رژیم که ادعا میکند از مدتها پیش سفر کاروانهای زیارتی به سوریه را متوقف کرده چگونه اجازه داده یک کاروان همگی از مردان گردن کلفت بدون زن و بچه راهی سوریه و لبنان شوند؟
سخنگوی ارتش آزاد سوریه و چهرههای سرشناس اپوزیسیون از جمله رئیس و سخنگوی شورای ملی، چنان با نفرت از رژیم ولایت فقیه و دخالتهایش در سوریه و کشتار مردم این کشور در این یکی دو روزه گفتهاند که سالها طول خواهد کشید تا نگاه مردم سوریه نسبت به ایران و ایرانی تغییر کند.
من در مصاحبههایم مکرر در چند روز اخیر در شبکههای ماهوارهای عربی، تأکید کردهام که جنایات رژیم و همراهیش با رژیم اسد را به پای مردم ایران نگذارید. ولی چه کنم که آدمهائی مثل آقای محمدعلی مهتدی (که روزگاری شخصیت و اعتباری داشت و حالا به سخنگوی عرب زبان رژیم ولایت فقیه تبدیل شده است) و امیر موسوی مشاور اسبق وزیر دفاع با سخنان مشمئز کنندهشان و اهانتشان به مردم سوریه، یا به قول آنها تروریستها، از شأن و اعتبار مردم ایران کاستهاند. وقتی آقای موسوی تهدید میکرد که پاسخ سختی برای کشورهای حامی تروریستها خواهیم داشت پیدا بود که ایشان نیز مثل حسین بازجو در سرسپردگی به مقام ولایت قدری از نوکری هم تجاوز کردهاند. میزان وحشت رژیم از سرنگونی حتمی بشارالاسد، هر روز بیشتر میشود و همزمان ابعاد آلودگیش در جنایات حاکم سوریه گستردهتر میگردد. همینجاست که میتوان سرنوشت رژیم را در پرتو سرنوشت رژیم اسد تخمین زد. آن روز دور نیست که مردم ایران و سوریه پس از به خاکسپاری دوقلوهای بعثی و ولایت فقیهی، فصل تازهای در کتاب روابط خود بگشایند.
ذوق زدگی در تهران
سعودیها در پایان ماه رمضان کنفرانس ویژهای را از سران کشورهای عضو سازمان کشورهای کنفرانس اسلامی، که مرکز آن در جده است و ایران در آن هیأت نمایندگی دائمی دارد، جهت رسیدگی به اوضاع سوریه برگذار میکنند. رهبران همه کشورهای عضو و نمایندگان کشورهای ناظر به این کنفرانس دعوت شدهاند. و خیلی طبیعی است محمود احمدینژاد نیز به عنوان رئیس جمهوری سیدعلی آقا به کنفرانس دعوت شود. سفیر سعودی در تهران دعوتنامه ملک عبدالله را به اسفندیار رحیم مشائی رئیس دفتر احمدینژاد تسلیم کرده است. یادمان نرود که احمدینژاد نیز پادشاه سعودی را که تا به حال انواع و اقسام القاب زشت را از سران رژیم و بوقهای تبلیغاتیاش دریافت کرده، به کنفرانس سران جامعه غیرمتعهدها در ماه سپتامبر به تهران دعوت کرده است (موضع رئیس جمهوری یمن آقای منصور عبدرب هادی که دو هفته پیش، از دستگیری جاسوسان رژیم در یمن و یکی از فرماندهان سابق سپاه پرده برداشت قابل توجه بود. او فرستاده احمدینژاد، حسینی را که سه روز در یمن در انتظار دیدار با رئیس جمهوری بود به حضور نپذیرفت و دعوتنامه احمدینژاد برای شرکت او در کنفرانس سران غیرمتعهدها، بیپاسخ ماند)
سعودیها خبر دعوت احمدینژاد از پادشاهشان را با بیاعتنائی تلقی کردند و برای دعوت احمدینژاد نیز فرستاده ویژهای اعزام نکردند (حال آنکه دعوت اغلب سران اسلامی را فرستادگان ویژه سعودی به دست آنها رساندند) و سفیرشان در تهران مأمور تسلیم دعوتنامه شد. حال آنکه درتهران، حضرات که همچنان از خیانت آل سعود و جنایتشان در بحرین و کشتار شیعیان سعودی (یک طلبه شیعه که در ایران آموزش نظامی دیده بود در حمله به پاسگاه پلیس زخمی شد و جوان دیگری بعد از کشتن یک پلیس به قتل رسید. شیخ نمرالنمر وکیل سید علی آقا نیز در برخورد با پلیس پس از اصابت گلولهای به پایش دستگیر شد. با شمارش شیعیانی که در جریان جنبش سبز به قتل رسیدند میتوان فهمید که کدامیک از دو رژیم شیعه کُشی میکنند) دم میزنند، چنان از دعوت ملک عبدالله به وجد آمدند که خبر دعوت، تیتر اول بسیاری از روزنامههایشان شد. به قول معروف حال پیدا کنید گندم نمای جوفروش را.
شنبه 4 تا دوشنبه 6 اوت
دو هفته پیش در همین زاویه نوشتم که احمد جبریل رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطین (فرماندهی عمومی) از قره نوکران دمشق و تهران، بعد از سفر به تهران و دریافت مواجب مقرّره، با مأموریت به آتش کشیدن اردوگاههای فلسطینی همراه با دعای خیر نایب امام زمان به دمشق بازگشت. درست از یک هفته پیش مزدوران احمد جبریل، با کمک پیراهن شخصیهای بشارالاسد معروف به «شبّیحه» به تشدید باء، به اردوگاه یرموک در اطراف دمشق حمله بردند، و 8 فلسطینی را بهقتل رساندند تعدادی نیز مجروح شدند. یکی از اهداف بشار، سوق دادن فلسطینیها به اردن و به هم ریختن اوضاع این کشور است که دولتش میکوشد در حد امکان، جلوی سرایت کردن آشوب به اردن را بگیرد. همزمان، دستگاههای اطلاعاتی جمهوری ولایت فقیه و جمهوری بعثی سوریه، سخت دست به کار شدهاند تا آتش فتنه مذهبی را در منطقه به ویژه در حاشیه خلیج فارس و ترکیه، شعلهور کنند. در ترکیه، طی چند هفته اخیر شاهد گسترش عملیات نیروهای PKK بودهایم که مقادیر قابل توجهی سلاح از جمهوری اسلامی و سوریه، دریافت کردهاند. همچنین شماری از علویان ترکیه به ویژه در ناحیه اسکندرون با دریافت پول و اسلحه و آموزش نظامی، برای برهم زدن آرامش در این منطقه آماده میشوند. همزمان صدها تن از اعضای حزبالله برای مقابله با ارتش آزاد در جنگ شهرها عازم دمشق و حلب و حما و ادلب شدهاند. مرحله پایانی جنگ رژیمی جنایتکار که مورد حمایت رژیمی چون خود است، علیه ملتش، به آخرین فصل خود نزدیک میشود. سرنوشت بشار بعثی بدون شک مصیبتبارتر از سرنوشت صدام حسین و معمّر قذافی خواهد بود و از آن مصیبتبارتر سرنوشت نایب امام زمان است که نگران فردائی است که حتی یک ستاره کور در آسمانش دیده نمیشود.
کابوس انتخابات پیش رو
نوشته بودم که آقای خامنهای هیأتی را مأمور کرده با پرس و جو در بین مردم مزه دهان ملت را در رابطه با نامزدهای بالقوه ریاست جمهوری و انتخابات خرداد آینده دریابند و مقام معظمش را آگاه کنند. طرح داغ کردن فضا، با کسانی که نزد مقام ولایت صاحب صفات ویژه برای ریاست جمهوری هستند، گمانی به ولرم شدن تنور انتخابات هم نیست چه رسد به داغ شدن آن.
ظاهراً در میان اسامی مطروحه، محمد باقر قالیباف شهردار تهران، بیش از دیگران نیمه بختی برای جلب نظر برخی از اقشار جامعه را داراست. هیأت، این موضوع را در گزارش خود به رهبر گوشزد کرده است اما آقا از مدتها پیش گفته بود قالیباف خیال رضا خان شدن را در سینه میپروراند و من اجازه نخواهم داد او از جایگاه فعلیاش فراتر رود.
نامزدهای سید علی آقا فعلاً سه نفرند، محمد فروزنده رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان، غلام علی حداد عادل عضو مجلس شورا و پدرزن آقا مجتبی و البته علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی که سخت باور دارد این بار کبوتر ریاست بر سر او خواهد نشست. در این میان بعضی از همپالکیهای آقای دکتر ولایتی میگویند اگر سید علی آقا نتواند برای نامزدهای مورد اشاره محملی پیدا کند و مطمئن شود آنها بختی برای جلب نظر رأی دهندگان ندارند، ممکن است ولایتی را شال و کلاه کند و به میدان بفرستد. لنکرانی وزیر بهداشت سابق کابینه اول احمدینژاد نیز مدتی است از حواریون خاصه رهبر شده است و در کنار دکتر مرندی و دکتر عارف نظارت بر وضع صحّی رهبر را عهده دار است. سعید جلیلی نیز از کسانی است که گهگاه لبخندهای رضایت رهبر را به منزله تأییدی بر ورودش به رینگ انتخابات فرض کرده است.
در این میان آقای خاتمی و گروهش به این امید نشستهاند که سرنگونی اسد و اوضاع خراب اقتصادی و مجازاتها و عزلت بینالمللی سرانجام سید علی آقا را به هوش میآورد تا راه را برای بازگشت اصلاحطلبان حکومتی باز کند. بر پایۀ همین وهم، جلساتی با حضور خاتمی و شماری از منتظر الرئاسهها این روزها تشکیل میشود. در این میان عبدالله نوری که حسابش را از اصلاح طلبان جدا کرده بود جلسات روضه ماهانه خود را به دیدار و مشورت با دوستان قدیمی تبدیل کرده است. میگویند نوری پیشنهاد کرده اصلاحطلبان چند نفر را نامزد کنند، بعد اسامی را پیش خامنهای بفرستند تا فرد مورد اطمینان خود را از میان آنها برگزیند و به این ترتیب میدان رقابت را گستردهتر کند. هنوز عبدالله نوری رسماً موضع گیری نکرده است اما نشانههائی در دست است که نیروهائی حتی در حوزه، خواهان حضور خود او در انتخابات هستند. میگویند هاشمی رفسنجانی نیز بر این باور است که بدون حضور شخصیتی مثل عبدالله نوری، تنور انتخابات گرم نخواهد شد.
در چنین شرایطی سؤال بزرگ همچنان بی پاسخ مانده است. احمدینژاد چه خواهد کرد؟ او بهتر از هرکس میداند از تیر ماه آینده دراز کردن او و تیمش شغل شاغل دستگاههای امنیتی و قضائی ولی فقیه خواهد بود. امید اینکه کسانی مثل رحیم مشائی و بقائی و مصطفی محمد نجار مجال حضور در انتخابات را داشته باشند از نوع اضغاث احلام است. اما بدون هیچ تردیدی، تحفه آرادان که روزگاری نه چندان دور، نور چشم رهبر و از هاشمی به او نزدیکتر بود به این آسانی میدان را خالی نخواهد کرد. صدها سند فوق محرمانهای که او در آن سه روز کذائی از وزارت اطلاعات خارج کرد و بعضی از آنها از طریق کانالهای ناشناس به دست ما در خارج هم رسید، به نوعی حرز جواد احمدینژاد و حافظ او برای مرحله بعد از انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود. در پس پرده حقاً جنگی برای «حذف» در جریان است. احمدینژاد تقریباً به طور کامل خود را از پرونده سوریه کنار کشیده است. امید او این است که با سقوط اسد موقعیت رهبر هرچه بیشتر تضعیف شود. در این زمینه تصور او با پیشبینی اغلب ناظران امور ایران همآهنگ است. آنکه با سقوط اسد بیش از همه میبازد شخص رهبر جمهوری اسلامی است که از همان آغاز خیزش مردم سوریه، مشوق بشارالاسد در گزینش راه حل امنیتی / نظامی و سرکوبی هرچه گستردهتر مردم سوریه بوده است. یک روحانی بحرینی از شیعیان این کشور به من گفت، تا پیش از رویدادهای سوریه، وکیل خامنهای در بحرین شیخ عیسی قاسمی مبالغ زیادی به عنوان وجوهات شرعیه، خمس و سهم امام غایب به نمایندگی از سوی خامنهای در بحرین جمع میکرد. از چند ماه پیش اکثر شیعیان متدین و بعضاً ثروتمند که مقلد خامنهای شده بودند، از او برگشته و وجوهات شرعیه خود را به نماینده آقای سیستانی میدهند. این وضع در کویت و حتی لبنان نیز رخ داده است.
August 10, 2012 01:40 PM