یکهفته با خبر
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر
حکایت پرزیدنت و نایب امام زمان
1 ـ وقتی محمود احمدینژاد را آوردند و چون پتک بر سر هاشمی رفسنجانی کوبیدند که پیرانهسر میل جوانی کرده بود و علیرغم «اخطار و تحذیر و تهدید» مقام معظم رهبری در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم اعلام نامزدی کرده بود، همه ما (اینکه میگویم همه ما، ریز و درشت را میگویم و چپ و راست را، مشروطه خواه و جمهوری مسلک را، سنی و شیعه و ترسا و زرتشتی و بنی موسی را و...) همصدا، تحفه آرادان را، نوکر حقیری دانستیم که سید علی آقا از میان نوکران گوش به فرمانش برکشیده و با بهرهمندی از بیسیاستی و بیبرنامگی اصلاح طلبان و عدم توافق آنها بر سر یک نامزد مشترک با مجمع روحانیون و کارگزاران (در آن تاریخ حضور معین و کروبی همزمان با حضور رفسنجانی در صحنه انتخابات مجالی برای پیروزی هیچیک از سه نامزد باقی نگذاشته بود) بر آن است تا این نوکر سابقاً مداح و مرثیه خوان مجالس خاصهاش را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند، هیچ اعتباری برای احمدینژاد قائل نشدیم. اصلاً او را به حساب نیاوردیم.
حاجب دربار ولایت بود و در نگاه ما، موجودی حقیر که از راه مرثیه خوانی برای ولی فقیه به دولت و قدرت رسیده بود. پروندهاش نشان میداد در دوران شهرداری 300 میلیارد تومان در حوزه تصرف او بوده و برخلاف کرباسچی و ملک مدنی که حاضر نشدند تن به خواست مهدوی کنی برای بالا کشیدن یک زمین 2500 متری در چهارراه پهلوی سابق به بهانه ایجاد مجتمع فرهنگی برای دانشگاه امام صادق، و درخواست غلامعلی حداد عادل برای صدور مجوز بازرگانی برای زمینی که جواز مسکونی دارد در بهترین نقطه شمال شهر، بدهند و بر سر این نه گفتن، اولی راهی زندان شد و دومی با کارنامه درخشان در اصفهان و تهران، ناچار به رها کردن مسؤولیت شهرداری پایتخت شد، با سه سوت، هم تن به خواست شیخ کنی داده و هم نیاز پدرزن آقا مجتبی را برای به جیب زدن چند میلیارد تومان برآورده کرده است. میدانستیم که پدرخوانده پایتخت «آقا مهدی» چمران از تصدق سر حضور تحفه آرادان در شهرداری، دست رأفت نه فقط بر سر قوم و خویش خود بلکه اهل بیت غاده خانم، بیوه اخوی مرحوم آقا مصطفی در جنوب لبنان کشیده و جیبهای بسیاری را پر کرده است. میدانستیم به امر پرزیدنت دکتر احمدینژاد، کارشناسان و نقشه پردازان شهرداری، طرح ایجاد بزرگراه سامره به جمکران را آماده کردهاند و همزمان با بذل و بخشش ایشان، جمکران مرمرین شده و دو حلقه چاه برای خروج امام زمان آماده شده که اگر ایشان با همسران و کنیزان خود ظهور کند از چاه زنانه و اگر شخصاً دعوت نایب برحق خود امام خامنهای را لبیک گویند از درون چاه مردانه ظهور کنند.
چهار سال نخست ریاست جمهوری آقای احمدینژاد با رضایت کامل ولی فقیه، ایجاد تودههای محو در پوپولیسم احمدینژاد در شهرهای مختلف ایران، عدم رضایت بخشهای عمدهای از نظام (آمیزهای از اصلاح طلبان، پدرخواندهها و میانه بازان نوع لاریجانیها)، و گسترش اختناق و آسیب دیدن هرچه بیشتر طبقه متوسط و بخشهای فرهیخته و تحصیلکرده کشور، گریز هزاران جوان از ایران، افزایش تعداد معتادان به مواد مخدر، فساد و فحشا، ورود آمرانه سپاه به کلیه عرصههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و دیپلماسی، ترویج خرافات و ارتجاعیترین افکار مذهبی در جامعه و از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و سنتها و عادات حسنهای که علیرغم سالها حکومت دینی و فریبکاری، همچنان، نمادهائی از آن در روابط اجتماعی ملحوظ بود. (احسان و دستگیری از محتاجان، روابط انسانی در حوزه کار و زندگی، و روابط خانوادگی و دوستانه و همسایگی و...)، به پایان رسید.
همان رضایت ولی فقیه برای آنکه احمدینژاد چهار سال دیگر مسؤول تدارکات یا به قول محمد خاتمی، تدارکاتچی آستان ملک پاسبان نایب امام زمان باشد کفایت میکرد. اما برپائی نمایشی که در آن طبقات مختلف اجتماع، جوان و پیر، زن و مرد، موافق و مخالف حضور داشته باشند و درمقابل «دشمن» از نوع آمریکائی و اروپائی بتوان با تکیه بر این حضور، تصور عبور از نظام را برای همیشه از ذهن استکبار جهانی زایل کرد، از یک سال پیش از انتخابات، در حلقه کوکنار مقام معظم رهبری تبلور پیدا کرد. میگویند این آقای علی اکبر ولایتی بود که به امید آنکه مقام رهبری او را نامزد اجرای نقش مرد اوّل این نمایش کند، فکر برپائی نمایشی پرهیجان را به گاه انتخابات، به مقام ولایت قبولاند. پیداست که به عمد و یا غیرعمد این تصور خیلی زود به اطلاع خاتمی و اصلاح طلبان رسید و خاتمی به اصرار یارانش مصمّم شد در انتخابات پیش رو اعلام نامزدی کند. وارد این مبحث نمیشوم که چرا خاتمی آمد و چرا رفت، اما همین آمد و شد و ظهور موسوی و کروبی در صحنه، و استقبال هر روز گستردهتر مردم از این ظهور، مقام ولایت عظما را به اوج نشئگی رساند. حالا او میتوانست با افتخار بگوید نگاه کنید، این موجهای سبز همه طرفدار جمهوری اسلامی هستند و مشروعیت نظام را با حضور خود تضمین و تثبیت کردهاند. در آغاز سال 88 دیگر کسی در غرب حتی منتقدان سرسخت نظام، حرفی از براندازی نمیزد. موسوی و تا حدی کروبی بهعنوان نمادهائی از یک شبه انقلاب در راه که میتواند به سلطه ولایتمداران خاتمه دهد از سوی بیشتر نیروهای اپوزیسیون از یکسو و کشورهای خارجی از سوی دیگر (هر یک به تعبیر و تفسیر خویش) پذیرفته شده بودند. میتوان گفت تا دو سه هفته پیش از برگذاری انتخابات، همه چیز بر وفق مراد مقام ولایت بود. صحنه لبریز از «جمهور» شال سبز بر شانه و گردن، نامزدهای انتخابات یکی سید جلیل القدر با ریش و شال سبز و حرفهای خوب، آن دگری از اهالی سابق منبر و لاحق سیاست با کارنامه ریاست بنیاد شهید و دارالشورای اسلامی و بعثه حج و از آن مهمتر داشتن افتخار غسّالی پیکر مبارک ولی فقیه اول حاج آقا روحالله، و سومی مداح و مرثیه خوان مقام ولایت، مطیع و منقاد رهبر و پوپولیست موفق در فریب تودههای مسکین با رؤیای روزگار به و بهترین، و چهار سال نوکری مخلصانه مقام ولایت عظمی و حلقهای نور گرد صورت، در واقع هیچ چیز نمیتوانست طرح ولی امر را به هم ریزد و خاطر خطیرش را برآشوبد. اما چند روز مانده به انتخابات، خفیه نویسان امنیت خانه مبارک گزارشی تقدیمش کردند که همه چیز را به هم ریخت. از اینجا به بعدش را آنقدر نوشتهایم و گفتهایم که دیگر نیازی به تکرار آن نداریم. ملتی به جان آمده از فرصت (حساب شده از سوی حاکمیت) به بهترین وجه بهره برد، به موسوی و کروبی رأی داد نه به دلیل آنکه در وجود موسوی رهبری را یافته بود که کلید رهائی او از قفس ولایت فقیه را در دست دارد و یا آنکه شیخ مهدی میتواند در جایگاه نائینی و سیدین سندین بهبهانی و طباطبائی ظاهر شود بلکه به این سبب که این دو شباهتی به نامزد مورد تایید رهبر نداشتند و خطابشان طعم و رنگ دیگری داشت. خامنهای میتوانست با پذیرش رأی مردم پیروزی موسوی را تبریک گوید، از احمدینژاد که دومین نفر از حیث میزان آرا بود قدردانی کند و برایش در مجمع تشخیص مصلحت نظام یک کرسی در نظر بگیرد و کروبی را در مکان سوم با وعده ریاست دوباره مجلس مورد عنایت قرار دهد. در این صورت جامعه در نشئه پیروزی و نشاط و شور انتخابات، با رئیس جمهوری منتخب خود همدل و همراه میشد از نظر بینالمللی حکایت هفتهها و ماههای پس از انتخابات خاتمی تکرار میشد، بخشی از اپوزیسیون با خطابی مثبت به میدان میآمد و در حال و هوائی که دوم خرداد را به یاد میآورد، جامعه بار دیگر خویشتن خود را باز مییافت، و جایگاه ایران از دولت مکروه و معزول، به کانون پرخروش و محبوب در منطقه و در سطح بینالمللی انتقال پیدا میکرد.
البته چنین نشد. مقام ولایت حلاوت پیروزی را به کام ملت، زهر هلاهل کرد، از کشته پشته ساخت، زندانها را پر کرد، جواز تجاوز به جوانان وطن را به دست سعید مرتضوی داد، به گوش خود فریادهای مرگ بر خویش را شنید، لبخند را بر لبان «جمهور» قیچی کرد و در کوتاه زمانی موفق شد مقام خود را در رأس منفورترین حاکمان جهان، تثبیت کند. و این همه برای آنکه تحفه آرادان یک بار دیگر، ولو به ناحق و به بهای آنهمه خون و نفرت و درد و ریشه کن شدن اسلام ناب انقلابی ولایتی در دلهای میلیونها ایرانی، برای چهار سال دیگر در مقام تدارکاتچی ولایت اوامرش را اطاعت کند. اما آنچه را آقای خامنهای درک نکرده بود، شکل رابطهای بود که در چهار سال ریاست جمهوری بین (پرزیدنت) محمود احمدینژاد و پتیاره قدرت برقرار شده بود. خاتمی به این بلا گرفتار نشد اما برای احمدینژاد با نهج و مسلک پوپولیستی، طعم و لذت هم بستری با قدرت چنان دلپذیر بود که حتی اندیشه جدائی به ویژه در دوره دوم ریاست جمهوری برای او، غیرقابل تصور بود.
در طول سه سال و سه ماه گذشته، محمود احمدینژاد روز به روز از تصویر نخستین خود به عنوان نوکر مخلص نایب امام زمان، دور و دورتر وبه تصویر پوپولیستی قدرتمدار که ابزار مؤثری برای به عقب نشینی واداشتن حریفان در دست دارد تبدیل شد. این شایعه و قصه نیست که طی سه روز «بیوزیر شدن وزارت اطلاعات» بعد از رفتن محسنی اژهای صدها مدارک و سند و تصویر و فیلم از آرشیو وزارت اطلاعات و از میان پروندههای معاونت امنیت داخلی و... به بیرون از وزارت خانه منتقل شده است. از آنجا که اطلاعات نسبتاً جامعی از زندگی خصوصی فرزندان رهبر به ویژه آقا مجتبی به دست من و شاید دیگران رسید که منبع آن میتوانست از وابستگان به احمدینژاد باشد، این حدس دور از واقعیت نبود که وجود این مدارک که بلافاصله محتوای آن در همین ستون و نیز برنامه «پنجرهای رو به خانه پدری» منتشر شد، میتواند هشداری به رهبر جمهوری اسلامی باشد که اندیشه حذف او را پیش از پایان دوران ریاست جمهوریاش به ذهن خود راه ندهد. در عین حال احمدینژاد بعد از عزل اژهای و متکی، که هر دو از خط قرمزهای ثانوی رهبر بودند، خط قرمز نخست او «حیدر مصلحی» را نشانه رفت. تیرش البته به خطا رفت اما حرفش را زد. در عین حال با «نگاه به فرهنگ و تاریخ ایران» از یکسو در قالب تغییر «خطاب پوپولیستی» سابق و اتخاذ خطابی که این بار رنگ پوپولیسم ملی داشت، دکانی در برابر دکان اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی گشود. و برای آنکه همه مردان نایب امام زمان را بیاعتبار کند، این بار مجموعه اطلاعات مهمی را در ارتباط با برادران لاریجانی، غلامعلی حداد عادل، «برادران فروزنده» و... به بیرون درز داد. حدود 9 ماه پیش وقتی در جریان پرونده سوءاستفاده 3 میلیارد دلاری شماری از مردانش را «غلامحسین محسنی اژهای» نشانه رفت که اینها همدست و پشت و پناه «برادران خسروی» بودهاند، با پرده برداشتن از نقش پنهان در درجه اول آقا مجتبی و سپس تنی از «مردان رهبر» در پس پرده حلقه بهرهوران از بخششهای خسرویها، به رهبر یادآور شد اگر قصد میدانداری علیه مرا داری، تا آنجا که بچرخی، میچرخم. رهبر جا زد و اخیراً مصطفی پورمحمدی رئیس سازمان بازرسی کل کشور در مصاحبه مفصل خود به دو مورد از پروندههای مردان رئیس جمهوری از جمله «محمدرضا رحیمی» اشاره کرد که علیرغم تکمیل پرونده سوءاستفادههای کلان میلیاردیاش بهخاطر حفظ مصالح نظام و به امر مقامات عالیه کشور، این پرونده در قوه قضائیه به محاق تعلیق افتاد. ترجمه روان فارسی این عبارات این است؛ ما پرونده رحیمی و دزدیهایش را با مدارک مستدل محکمهپسند تکمیل کردیم و به قوه قضائیه فرستادیم تا با دستگیری رحیمی و محاکمه او، وی را به سبب دزدیها و کلاشیهایش به مجازات رساند. اما اراده مقام معظم رهبری بر آن قرار گرفته بود که این پرونده به سردخانه قوه قضائیه منتقل شود و چنین شد. احمدینژاد به این رویارویی در داخل کشور و در زمینه مسائل داخلی بسنده نکرد بلکه در اداره پرونده اتمی و سیاستهای منطقهای کوشید از خود شخصیتی مستقل نشان دهد.
نخستین مبارزه علنی بین او و رهبر در سطح کشوری هنگام انتخابات اخیر مجلس شورا رخ داد. بهظاهر او مبارزه را باخت اما، آیا ما هویت و وابستگیهای آن تعداد از نمایندگان مجلس را که عنوان مستقل بر خود گذاشتهاند میدانیم؟ و اگر روزی کار به جدالی وسیعتر بکشد (در سه مورد چنین قصدی در کار بود اما احمدینژاد توانست با فقط نشان دادن روی جلد دو سه پرونده از خروجیهای وزارت اطلاعات، مانع از رویارویی در مجلس شورا شود) میدانیم دو میداندار هر یک چه تعداد همراه با خود دارند؟ خیلیها ممکن است با خواندن این مطلب در دل بگویند آیا صاحب این قلم به راستی گمان دارد احمدینژاد در برابر مقام عظمای ولایت چیزی بیش از یک پشه است؟ و مقامی که توانست خاتمی را به یک تدارکاتچی و رفسنجانی را به چرخ پنجم درشکه تبدیل کند و بیست میلیون رأی موسوی و شش هفت میلیون رأی کروبی را به لحظهای ببلعد و از هضم رابعه بگذراند و آنهمه خون بریزد و آن همه دست و پا ببندد و... نمیتواند از پس آدم دست پنجمی که بهاراده خودش، بالا آمد و بر کرسی ریاست نشست برآید؟ پاسخ من به هر دو سؤال خیلی صریح و مختصر است. خیر، به هیچ روی مقام معظم قادر نیست از شرّ احمدینژاد برهد و اگر وارد یک رویارویی مستقیم با او شود هم ریش و عمامه را به باد خواهد داد و هم تتمه آبرو و احتمالاً جایگاه را، بنابراین میکوشد در ماههای باقیمانده از ریاست احمدینژاد به نوعی بدون برخورد مستقیم دفتر حضور سیاسی او را در صف نخست ببندد. خامنهای از احمدینژاد میترسد به همین دلیل نیز دو هفته پیش چنان متملقانه از او ستایش کرد که تا کنون از هیچ دولتمردی چنین استمالت و تقدیر نکرده بود. در هر رویارویی احتمالی، احمدینژاد تا انتهای خط خواهد رفت. او نه اهل ادب و مجامله و حیای ذاتی مثل محمد خاتمی است، نه بازیگری از نوع رفسنجانی است که میتواند با بالا و پائین کشیدن فتیله، گاه در پرتو نور و زمانی در سایه و حتی تاریکی با واقع گرایی (بخوانید سازشکاری در برابر قدرت) به حیات سیاسی خود ادامه دهد. مثل موسوی دلبسته و مؤمن به جمهوری اسلامی نیست که مخالف عبور از خط قرمز باشد. حتی در روش با کروبی که صریح و شجاع است فرق دارد چون کروبی همچنان مثل موسوی به امامزاده خمینی دخیل میبندد، اما مردی که من در همان روزهای نخست ریاستش با لقب «تحفه آرادان» از او یاد کردم، بچه لاتی است که در فقهاللغه خود ادبیات چاله میدان را به طور کامل محفوظ میدارد و جا به جا به آن رجوع میکند. برای انقلاب و امام و مقام ولایت تره هم خُرد نمیکند. در استفاده (یا بهتر است بگویم سوءاستفاده) از قدرت و مال هیچ رادع و مانعی را به رسمیت نمیشناسد. اخلاق سیاسی در نگاه او یعنی بیعرضگی و لنگ انداختن و مماشات کردن. در فرهنگ سیاسی احمدینژادی، احترام به بزرگتر، حرمت نهادن به عمامه و عبا و رعایت شئون بزرگان قوم جائی ندارد. مثل عقرب میگزد و این ناشی از طبیعت اوست. تحمل انتقاد را ندارد. دیکتاتور مسلک است و بهجز اسفندیار رحیم مشائی که با او رابطه مرید و مرادی دارد، بقیه همکارانش همگی اوامرش را بر دیده مینهند و تا امروز به جز تمرد حاج داود برادرش، از حلقه یاران همدلش کسی بر او نشوریده و سر از امرش برنتافته است. همه وزرا و معاونان و همکارانی که کنار گذاشته شدند و یا مجبور به استعفا شدند از یاران او نبودند بلکه در صف تحمیلیها به اراده مقام معظم رهبری قرار داشتند (حسین صفار هرندی، حیدر مصلحی، مصطفی پورمحمدی، محسنی اژهای، منوچهر متکی، علی لاریجانی، غلامحسین الهام و... همگی از ذوب شدگان در ولایت سید علی بودند و سرانجام با احمدینژاد درافتادند و کرسی وزارت و معاونت و مدیریت را از دست دادند. در مورد مصلحی البته خامنهای پافشاری کرد و احمدینژاد ناچار به بلعش غضب و غرور شد و مصلحی به کابینه بازگشت اما همزمان، احمدینژاد هر نوع تعامل با او را متوقف ساخت و چنانکه شنیدهایم در جلسات هیأت دولت نه با او سخن میگوید و نه به گزارشات او وقعی میگذارد.
در مقابل تعامل احمدینژاد با حلقه یارانش، دوستانه و قائم به اعتماد کامل بوده است. کدام دولتمردی را در طول 33 سال گذشته به خاطر میآورید که پای رفیق و همکارش چون احمدینژاد در رابطه با رحیم مشائی ایستاده باشد؟ خاتمی نه از عبدالله نوری آنطور که باید و شاید حمایت کرد نه از عطاءالله مهاجرانی، چنانکه هاشمی رفسنجانی نتوانست حداقل جوانمردانه از غلامحسین کرباسچی که ستون اصلی در جمع حواریون و کارگزاران بود دفاع کند و مانع از اجرای حکم جائر دادگاه انقلاب علیه او شود.
رفسنجانی نتوانست یکی از نزدیکان خود از جمله ارکان کارگزاران را پس از خود به ریاست برساند. خاتمی گزینه او نبود اما برای نشان دادن قدرش به خامنهای از خاتمی در برابر نامزد ولی فقیه ناطق نوری، حمایت کرد و جلوی اجرای طرح تقلب را گرفت. خاتمی هم نتوانست زمینهساز بهریاست جمهوری رسیدن مصطفی معین شود که گزینه اول او هم نبود. اما احمدینژاد مصمم است کسی را به ریاست برساند که زمینه ساز بازگشت او بعد از چهار سال باشد. فورمول (پوتین ـ مدویدیف) چنانکه مطبوعات رژیم و نمایندگان مجلس شورایش یاد کردند در قد و قواره احمدینژاد نیست، اما من بر این باروم که نصف این بچه پای خط، زیر زمین است و کسی را که سید علی آورد تا قاتق نانش شود قاتل جانش خواهد شد.
شنبه 8 تا دوشنبه 10 سپتامبر
ماندهام که در باب سوریه چه بنویسم و به قول معروف از کجایش بگویم.
خبری را که دو هفته پیش از ورود شماری از فرماندهان سپاه به دمشق نوشته بودم حالا آمریکائیها تأیید کردهاند. 150 فرمانده سپاه قدس و اطلاعات سپاه اخیراً وارد سوریه شدهاند. رژیم هر روز بیشتر در گرداب خون سوریه فرو میرود و رژیم بعثی جنایتکار بشارالاسد، با چنگ انداختن به عمامه سید علی آقا، او را هم با خود به زیر میکشد. از سوریه آنچه مانده فریاد درد و خط خون و ویرانه و هزاران هزار آواره است. فقط جاهلانی از نوع اهالی ولایت فقیه میتوانند تصور کنند برای رژیم اسد، آیندهای وجود دارد. حتی رفیق ولادیمیر پوتین هم فهمیده است که بشار را فردائی نیست بنابراین چانه زنی را برای نجات او از مرگ و مجازات آغاز کرده است. اما سید علی خامنهای همچنان برای اسد نیرو و پول میفرستد تا بیشتر بکشد و فراوانتر ویران کند. اما هر دلاری که صرف بقای رژیم اسد میشود و هر گلولهای که برایش ارسال میشود عمق نفرت از رژیم حاکم بر خانه پدری را در سوریه و جهان عرب بیشتر و بیشتر میکند. امروز بدترین ناسزا در سوریه و بسیاری از کشورهای عرب وابسته خواندن فرد به جمهوری ولایت فقیه است.
September 14, 2012 01:09 PM