یکهفته با خبر
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم!
سه شنبه 18 تا جمعه 21 سپتامبر
اسمال در نیویورک، مهدی در تهران
1 ـ در زمانی که پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد برای آخرین بار وارد نیویورک میشد، مهدی هاشمی دومین فرزند پسر، شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی وارد تهران شد.
برای احمدینژاد این سفر با سفرهای پیشین تفاوت بسیار دارد. از یکسو دیگر نگران نیست که حرف و اطوارش اسباب ناراحتی مقام معظم ولی فقیه را فراهم کند و در بازگشت مؤاخذه شود، نه در برابر جامعه بینالمللی حرفی دارد که پیش از این نگفته باشد. از ظهور حضرت تا مدیریت جامعه جهانی و از اقتصاد امام زمانی تا معجزه نوابغ 15 ساله، از دادن حق وتو به بورکینافاسو تا حل مشکلات جهان با سفره نذری حضرت عباس و چهل قل هوالله و... همه و همه را پرزیدنت احمدینژاد زیر سقف سازمان ملل عنوان کرده است.
در عین حال آن احمدینژادی که 7 سال پیش با لباس دو ریالی به مجمع عمومی رفت و باعث شد مادران برای به وحشت انداختن کودکان خود از واژه «مامود» استفاده کنند، امسال با کت و شلوار هاکوپیان و پیراهن مرحمتی دامادش از سفر دبی و کفش دست دوز تبریز به سفارش اسفندیار رحیم مشائی، وارد مجمع عمومی سازمان ملل خواهد شد. کمتر حالت انفعالی خواهد داشت و حتماً سعی خواهد کرد در دیدار با خبرنگاران عاقلانهتر سخن بگوید و دیگر وعدههای عجیب و غریب که اسباب مزاح تاکشوهای آخر شب آمریکا دو سه هفتهای میشود، بر زبان نیاورد. همانگونه که در دیدار با ابومازن در تهران با اشاره چشم به تصویر رهبر جمهوری اسلامی، او را مسئول مستقیم همه گرفتاریها دانسته بود لابد در دیدار با آقای بان کی مون دبیرکل سازمان ملل نیز با اشاره به آسمان نایب امام زمان را مسئول گندکاریهای رژیم قلمداد خواهد کرد و یادآور خواهد شد او از رژیم اسد حمایت نمیکند ولی مجبور است در اطاعت از اوامر ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان، از رژیم جنایتکار بعثی در دمشق حمایت کند. از شوخی گذشته، تحفه آرادان این بار با نگاهی اندوهگین با مجمع عمومی خداحافظی خواهد کرد و لیموزین سیاه رنگ ویژه نقل و انتقالش را با حسرت نگاه کرده و لابد یک نوحه الوداع بر زبانش جاری میشود که اگر بار گران بودیم و رفتیم، اگر نامهربان بودیم و رفتیم.
آمریکای جهانخور به 20 تن از هیأت 160 نفره احمدینژاد روادید ورود نداده و آنها که یک سال منتظر چنین روزی بودهاند با آه و افسوس در تهران ماندهاند که به جان رئیس جمهوری دعا کنند. البته طی هفت سال گذشته فرزند آرادان، حتی پسرعمهها و خالههای پدر و مادر خود را ضمن هیأتهای همراه به چهارسوی جهان از جزایر قمر گرفته تا مانهاتان نیویورک برده است و در این باب به کسی غیر از همین 20 نفر اخیر بدهکار نیست. خود حضرت پرزیدنت خوابش را هم نمیدید که روزگاری با هواپیمای سلطنتی که توالتش را هم اسلامی کردهاند از جابلقا تا جابلسا را زیر پا بگیرد اما نیویورک جای دیگری است. خدا رحمت کند مرحوم حسین مدنی را که نیویورک ندیده اسمال تیغ کش را به نیویورک برد و شرح احوالش را در شهر شگفتیها نیم قرن پیش با ظرافتهای یک طنزنویس در کتابی با عنوان «اسمال در نیویورک: منتشر کرد. مسعود کیمیائی فیلمساز شهیر نیز دوستی داشت از بچههای جنوب شهر که از همان کودکی عاشق سفر به ممالک اسکاندیناوی بود منتها به جای اسکاندیناوی میگفت «ممالک استاناوی» وقتی کیمیائی فیلم قیصر را میساخت روزی سر صحنه فیلمبرداری او حاضر بودم تا گزارشی برای مجله فلیم بنویسم. همان روز مسعود نامهای از این دوست دوران کودکیش دریافت کرده بود که روی پاکت آن تمبر زیبائی از سوئد به چشم میخورد. رفیق او سرانجام به آرزویش رسیده و به اسکاندیناوی سفر کرده بود اما همچنان در نامهاش به مسعود نوشته بود، مسعودجان جایب خالی الان در یکی از ممالک استاناوی هستم و مشغول حال کردن با پریرویان بور! مسعود همانجا تصمیم گرفت از ترکیب ممالک استاناوی استفاده کند و این کار را از زبان قهرمان فیلمش قیصر (بهروز وثوقی) انجام داد. جناب پرزیدنت ما نیز لابد دردوران کودکی و نوجوانی که در مدرسه و تکیه محل نوحه و مرثیه میخواند خیلی آرزوی دیدن ممالک ینگه دنیا را داشت. اما هرگز گمان نمیکرد با 140 همراه و در هواپیمای اختصاصی که توالت ایرانی هم در آن تعبیه شده و تختخواب و بالش پر قو هم دارد راهی ینگه دنیا شود و در مجمع عمومی سازمان ملل با سخنان خود عالمی را به حیرت بکشاند. و باز تاکید میکنم محمود خان امسال با آن، آدم ندید پدید هفت سال پیش خیلی فرق دارد و میداند در هتلهای پلازا و نظایر آن نباید روی توالت فرنگی چمباتمه بزند و آبروی اسلام ناب و انقلاب را ببرد. دوستی میگفت یکی از همراهان آقای احمدینژاد که دستی هم در رسانهها دارد، مأمور شده است این بار ضمن تماس با شماری از مخالفان رژیم که دوران پرزیدنت محمود را فاجعهای برای کشور تلقی میکنند، از طریق یکی از دلالان دائمی و غیرقابل تغییر قاطبه اهالی جمهوری ولایت فقیه تماس برقرار کرده و پیام پرزیدنت را به آنها برساند که باباجان اگر بار گران بودیم در حال رفتن هستیم شما فکری به حال سید علی آقا بکنید که از جایش تکان نمیخورد و میخواهد از کیسه مارگیریاش جانور دیگری را بیرون آورد و به جای ما بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند.
چند سالی بود که همراه با یاران «کانال یک: در تظاهرات نیویورک به مناسبت دیدار احمدینژاد حاضر میشدم و حقاً که شهرام همایون مدیر کانال یک زحمت بسیار برای به راه انداختن کاروان مخالفان متحمل میشد و امسال نیز کاروان را به نیویورک برده است و من متأسفانه به علت گرفتاریهای بسیار با همه تلاش از همراهی با کاروان بازماندم. خیلیها میپرسند سال دیگر اوضاع ایران چگونه خواهد بود؟ آیا باز هم کاروانی این بار علیه حداد عادل یا لاریجانی با محمد فروزنده، علی اکبر ولایتی یا ...؟ به راه خواهد افتاد و یا ما شاهد جنگ و ویرانی خواهیم بود. چند روزی است که فرماندهان مجنون سپاه از جمله سردار سلامی که امیدوار است جنگ شود تا اسرائیل را محو کند و سردار حاجیزاده که تهدید میکند ما ضربات پیشگیرانه به اسرائیل و پایگاههای آمریکا در منطقه میزنیم و سنگینترین رئیس ستاد جهان سرلشگر بسیجی حسن فیروزآبادی و فرمانده سپاه محمدعلی جعفری، که وحدت نظامی و امنیتی جمهوری ولایت فقیه و جمهوری ولایت بعث و سرنوشت مشترک را دلیل اعزام سپاه قدس به سوریه دانستهاند، ندای جنگ جنگ را سر دادهاند و خدا ملت ایران از آتش افروزی این پهلوان پنبهها حفظ کند که بسیاریشان با برخورد اولین موشک اسرائیلی یا آمریکائی به تأسیسات اتمی، در جستجوی سوراخ موش (برای فیروزابادی لانه مخصوص فیل) هر یک از گوشهای فرا خواهند رفت.
همانگونه که اشاره شد همزمان با سفر پرزیدنت احمدینژاد به نیویورک، پرزیدنت زاده سابق، مهدی هاشمی نیز راهی ام القرای شد و در فرودگاه مورد استقبال برادرانش و فاطی خانم خواهرش قرار گرفت و به همراه آنها راهی خانه ابوی شد. البته بعد از آنکه نماینده دادستان به او ابلاغ حکم کرد تا فردا به دادسرا برود تا تفهیم اتهام شود. غیاب خواهر محبوبش فائزه که از زندان اوین منتظر آمدن اخوی بود البته باعث شد آقا مهدی قطره اشکی در فرودگاه از دیده بچکاند. خیلیها با شگفتی بازگشت مهدی را به تهران دنبال دنبال کردند. حضور او در خارج طی سه سال گذشته با جار و جنجالهائی از جمله حکم دادگاه کانادا علیه او در پی دادخواست بوذری کارمند اسبق سفارت ایتالیا و یکی از واسطههای قراردادی «نفتی ـ پالایشگاهی» بر ضد پسر دوم هاشمی رفسنجانی و جنجال پیوستن او به دانشگاه آکسفورد برای گذراندن دوره دکترا، که با پیگیری آقای کاوه موسوی پژوهشگر آکسفورد و حمایت دکتر شیخالاسلامی، به جریان افتاد، همراه بود. حسین شریعتمداری مدیر کیهان و بازجوی دائمی و غیرقابل تغییر وزارت اطلاعات و پیروان مخلص خط ولایت سیدعلی آقا نیز در این مدت افسانههائی از ارتباط آقا مهدی با شرق و غرب و رئیس فتنه از جمله بنده و محسن سازگارا و محسن مخملباف را با استناد به خبرگزاری سربازان مجهول امام زمان ساختند و پرداختند. در باب دلایل بازگشت مهدی سه روایت شنیدهام که هر سه را میآورم:
1 ـ در پی تیره شدن روابط رهبر با پرزیدنت محمود، آقا میفهمد که چه خطای بزرگی مرتکب شده و به خاطر گل روی آدمی که پشیزی برای عمامه سیاه و ریش سفید او قائل نیست همه احباب و رفقای دیر و دور را از خود رنجانده است. در عین حال اوضاع کشور خیلی خطرناک شده و لزوم بازگرداندن سردار مربوطه سازندگی که همه گاه آماده برای خدمت به انقلاب و اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی است، به صحنه قدرت و گشودن گرههای کور مصائب، به دست توانای شیخ علی اکبر، به عنوان کم خطرترین راه برون رفت از بحران، مورد توجه مقام عظمایش قرار گیرد. به همین سبب، بار دیگر گعدههای عصر چهارشنبه با رفیق دیر و دور شیخ بهرمانی پس از سه سال و اندی، از سر گرفته میشود. بعد هم در جریان کنفرانس سران جنبش عدم تعهد در تهران، ولی فقیه تاکید داشت که آقای هاشمی رفسنجانی همراه با رؤسای سه قوه در کنارش ظاهر شوند. در این میان صدور حکم زندان صبیه شیخنا، فائزه خانم و حکم پیگرد ولد صالح ایشان آقا مهدی، از جمله مشکلاتی بود که بر روابط مقام معظم و شیخنا سایه انداخته بود. بر پایه این روایت سرانجام توافق شده بود که فائزه دو سه هفتهای به زندان برود و آقا مهدی بازگردد و پس از تخلیه اطلاعاتی از سوی بازجویان ویژه وزارت اطلاعات به سراغ کار و زندگی خود برود و دهانش را نیز ببندد تا اسباب دردسر دیگری را برای پدرش فراهم نیاورد.
2 ـ روایت دوم اما برعکس حکایت از آن دارد که فرزند هاشمی رفسنجانی که نه در غربت دلی شاد و نه روئی در وطن دارد طی سه سال اخیر، به این امید که در فرنگستان، گوشهای شنوائی پیدا کند و هنوز غرب و شرق با حمایت از شیوه کشورداری پدرش، به او با دیده اهمیت و اعتبار برخورد کنند و در عین حال در نزد مخالفان نیز صاحب احترام و اعتبار شود از دبی به پاریس و از وین به لندن و آکسفورد و دوبلین در آمد و شد بود اما حاصل این سفرها چه در حاشیه خلیج فارس و چه در اروپا، چیزی به جز یأس و دلگرفتگی نبود. و همانطور که پیش از این ذکر شد موضوع محاکمه غیابی در کانادا و جنجال دانشگاه آکسفورد در بریتانیا، نیزد مزید بر علت شد تا آقا مهدی دور از یار و دیار و همسر و فرزند به اصطلاح وابدهد. (نوعی گریپاژ روحی) کسانی که او را این اواخر دیده بودند میگفتند آقا مهدی دیگر با آن خندههای عجیب و غریب و مسخره کردن اقوال و افعال اهالی ولایت فقیه با زندگی برخورد نمیکند. دائماً سر به جیب برده و افسردگیاش را پنهان نمیکند. و از سه چهار ماه پیش به هر قیمتی میخواسته به وطن بازگردد ولو آنکه در آنجا دستگیر شود چون میگفته آقاجان نمیگذارد زیاد در زندان بمانم.
3 ـ روایت سوم اما چندان بازگفتنی نیست که خبر از یک معامله پشت پرده میکند و نقشی که هاشمی به زودی بازی خواهد کرد و نوعی انقلاب درونی در جمهوری ولایت فقیه!! با همه این روایات تأمل میکنیم تا سیب چرخهایش را بزند و به زمین افتد که قاعده نیوتون برای آل بهرمانی و آل خامنهای نیز صدق میکند.
شنبه 22 تا دوشنبه 24 سپتامبر
من ایرانی مسلمانم نه مسلمان بیوطن
باید هفته پیش درباره مردی مینوشتم که بیش از چهار دهه او را میشناختم و در این مدت به جز آزادگی و میهن دوستی و مهر از او ندیدم. حسن نزیه را میگویم که وقتی نوروز امسال به او زنگ زدم که مثل همیشه عید را تبریک بگویم، کلماتی مقطع را شنیدم که به زحمت از گلویش خارج میشد. بزرگا مردی که در جریان انقلاب، با همه ملاحظات وقتی به دیدن خمینی رفت، نخستین سؤالش مثل مرحوم مهندس بازرگان این بود که جنابعالی چه نوع حکومت اسلامی را در نظر دارید؟ نظام و خلافت صدر اسلام؟ یا نظامهائی از نوع سعودی و پاکستان و لیبی؟ و خمینی گفته بود حکومت ما همان است که شما میخواهید فقط یک اسم اسلامی اضافه دارد چون اکثریت مردم ما مسلمانند. حسن نزیه همزمان کوشیده بود خمینی را در مورد مهلت دادن به دکتر شاپور بختیار قانع کند. در واقع از زمان نهضت مقاومت ملی حسن نزیه که آن روزها وکیل و حقوقدانی جوان بود با دکتر بختیار آشنائی و دوستی عمیقی داشت. (بعد از خروج نزیه از ایران یک بار من شاهد دیدار او با زنده یادان بختیار و برومند بودم و صفای بین آنها را از نزدیک مشاهده کردم). نزیه بر این باور بود که بهترین راه خروج از بن بست خروج شاه، تشکیل شورای سلطنت و اداره امور تا انتخابات مجلس مؤسسان توسط یک دولت انتقالی است. و با رفتن شاه و نخست وزیری بختیار همه این خواستها عملی شده بود. با اینهمه آنطور که بعدها آشکار شد سفر دکتر بختیار به پاریس برای دیدار با خمینی، با تلاشهای آقایان بنیصدر و دکتر یزدی به هم خورد چون اینها نگران بودند بختیار بتواند خمینی را به ماندن در پاریس و دادن فرصتی به او برای ایجاد تغییر و تحول، قانع کند.
سرانجام طومار نظام پیشین درهم پیچیده شد، بختیار رفت و بازرگان به ریاست دولت موقت رسید. با توجه به اینکه نزیه رئیس کانون وکلا و عضو قدیمی نهضت آزادی بود انتظار اینکه او در مقام وزارت دادگستری بنشیند انتظار غیرعادی نبود اما نزیه در برابر پیشنهاد بازرگان گفته بود دکتر اسدالله مبشری برای این کار اصلح است. دو سه روز بعد کارکنان شرکت نفت که سخنان و عملکرد نزیه را دنبال کرده بودند در مراجعه به نخست وزیری خواستار آن شدند که نزیه به مدیرعاملی شرکت نفت منصوب شود. آن روزها هنوز وزارت نفت تشکیل نشده بود. نزیه پس از کمی اعراض که من از نفت چیزی نمیدانم سرانجام پذیرفت و در میان استقبال گرم کارکنان شرکت نفت وارد ساختمان تخت جمشید شد و به اتاقی رفت که پیش از او انتظام و اقبال در آن اداره به امور شرکت میپرداختند. یک هفته پس از استقرار نزیه در شرکت نفت با دسته گلی به دیدارش رفتم. با مهر همیشگیاش مرا استقبال کرد و چون از بستگی فامیل من با رئیس دفتر دکتر اقبال و رئیس روابط عمومی شرکت نفت آگاه بود سؤال کرد آیا ایشان در تهران است؟ و وقتی پاسخ مثبت دادم گفت در همین چند روزه با مراجعه پروندهها حقاً شگفتی زده شدم که ما آدمهائی مثل ایشان و خود دکتر اقبال داشتهایم که ذرهای از موقعیت خود استفاده شخصی نکرده و در تمام مدت در اندیشه خدمت به کارکنان نفت و کشور بودهاند. در اتاق آقای نزیه تصویر بزرگی از زنده یاد دکتر مصدق به چشم میخورد. او یادآور شد که جوانی به نام تندگویان (وزیر نفتی که به کام عراقیها فرستاده شد) به عنوان سخنگوی انجمن اسلامی با بیادبی اینجا آمده بود که مصدق ملی و کافر است و شما باید تصویر امام را اینجا بگذارید، خودم از اتاق بیرونش انداختم...
سه ماه بعد در جریان نهار چهارشنبههای مجله امید ایران، که معمولاً یکی از چهرههای ملی در آن حضور داشتند و مرحوم علی اکبر صفیپور مدیر مجله میزبانیاش را عهدهدار بود آقای نزیه را به دفتر مجله دعوت کردیم. سر موقع آمد و روز بسیار دلپذیری را در حضور داشتیم و همان هفته من تصویر او را روی جلد مجله گذاشتم با نواری از پرچم ایران گرد سرش، و شمشیری کج که پرچم را پاره میکرد. زیر تصویر هم نوشتم آقای رئیس جمهوری! به همراه گفتگوئی با نزیه که جمله مهمی از گفتههایش تیتر آن بود «من ایرانی مسلمانم نه مسلمان بیوطن». همین جمله و تصویر رنگی نزیه، سید روح الله مصطفوی و دامادش اشراقی را که سخت درصدد به ریاست رساندن بوشهری قوم خویش نزدیکش بود و با مواضع نزیه و ملی گرائی او به شدت مخالف بود واداشت برنامه حذف نزیه را به اجرا درآورند. مرحوم نزیه میگفت بازرگان زنگ زد و خبر داد که توطئهای علیه من در کار است و پس از آن اوباش کمیتهها به خانهام ریختند و آن رفتار غیرانسانی را نسبت به خانوادهام معمول داشتند. آقای نزیه با پیامی به مردم آذربایجان که به پا خاسته بودند پنهان شد تا آن زمان که به یاری زنده یاد سرهنگ محبی (پدر خانم محبی خبرنگار زمانه و یورونیوز) و به خواست دکتر بختیار از کشور خارج شد. طی سه دهه نزیه در خارج کشور سربلند و آزاده زیست و سربلند خاموش شد. او همه گاه آرزوی سربلندی ایرانی و ایران و برقراری دمکراسی و حاکمیت ملی را داشت و آرزو میکنم روزی بتوانیم در وطن از این چهره ملی تقدیر کنیم.
خاموشیاش را به همسر و فرزندان و همه آزادیخواهان ایران تسلیت میگویم.
September 28, 2012 11:56 AM