یکهفته با خبر
چیست یاران طریقت، بعد از این تدبیرها؟
سه شنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر
ایران در بزنگاه سرنوشت
نود سال پیش باقرخان کاظمی «مهذب الدوله» مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساسترین ایّام تاریخ ایران در کابینه اول زنده یاد دکتر مصدق وزارت امور خارجه را عهدهدار بود، در دومین مجلد از یادداشتهایش که فاصله زمانی 1299 تا 1307 را در بر میگیرد، در ارزیابی کابینه سه ماهه سید ضیاءالدین طباطبائی از او به عنوان یک انقلابی با اراده و مقتدر یاد میکند که در 90 روز اساس حکومت فاسد دولهها و سلطنهها را به هم ریخت، نظم و نسقی به مالیه و بودجه بندی و عدلیه داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت، تشکیل قشون متحد الشکل که در سه ماه تعداد افرادش به 20 هزار تن رسید، فراهم ساخت. آن هم در شرایطی که مملکت بیپول بود و ملوک الطوائفی در بدترین شکلش در کشور برقرار بود.
کاظمی مینویسد: «اولاً راجع به خود آقا سید ضیاءالدین در طریقه کار کردن او، آقا سید ضیاء الدین جوانی است به سن سی و دو سال، فوقالعاده متهور و بیباک، بیاندازه باهوش و فراست، قدری متکبر و مغرور با نظر عمیق و مآل اندیش و سریع الانتقال و بذّال و با سخاوت... دارای اطلاعات از جریان سیاست دنیا، بصیر به اوضاع مملکت و مخصوصاً به حالت اشخاص خودرأی و خودپسند. در نظریات و عقاید خود کمتر مایل به مذاکره و مشورت، و بر ضد اشرافیت و اعیانست و عنوانات دارای استقلال شخصی و فکری و مسلکی... در موافقت با قرارداد و کابینه وثوقالدوله؛ بیشتر او را طرف بغض مردم قرار داد و همه کس او را نوکر و کارکن انگلیسیها میدانست، در حالی که این طور نبود و در موافقت با انگلیس صلاح و خیر مملکت را جستجو میکرد. و خیانت به وطن در مخیلۀ او هم خطور نمیکرد. کارهای او در این مدت سه ماه، همه محیرالعقول و معلوم بود مدتها نقشه این کار را میکشیده و اقداماتی که در این مدت مختصر کرد، روح تازه به حیات مملکت بخشید. دولت دارای قدرت و نفوذ شد. ادارات چندی تصفیه شد. مفتخوارها و هوچیها دور شدند. بودجه منظم و مرتّبی پیدا شد. حساب و کتابی در کار آمد. قشون برای مملکت ایجاد و عده آن به بیست هزار رسید. بلدیه مرتب، وسیع و درست شد. هرج و مرج و بینظمی و ملوک الطوایفی از بین رفت. مرکز ثقل و محل بیم و امید پیدا شد. اصل ملیت به تدریج ظاهر میشد. حس اشرافیت و اعیانیت زائل میشد... از انگلیسیها هیچ تملق نمیگفت، بیشتر مقصودش استفاده از آنها بود. چنان که در این مدت کم خدمات عمده کرد...» انسانی سه ماه در صحنه سیاسی آن روز ایران ظاهر شود و اینگونه برای خود، تجلیل و تقدیر تضمین کند. آن وقت کارنامه سی و سه ساله جمهوری ولایت فقیه را مرور کنیم. حقاً در باب اینها چه خواهند نوشت. مثلاً وقتی خاطرات حقیقی آقای ابراهیم یزدی منتشر شود، از صفحات آن چه مستفاد خواهد شد و کدامیک از مأموران و پایوران رژیم مستحق آن خواهند بود که تکریم شوند، لابد خود آقای دکتر یزدی به قلم دکتر یزدی!
سید ضیاءالدین هم مثل محمود احمدینژاد اشراف زاده نبود، اما بدون شک تعلقش به روحانیت بیش از احمدینژاد بود. تا قبل از ریاست وزرائی اغلب عبائی بر دوش داشت. تصاویرش این را میگوید. همه قبیله او نیز عالمان دین بودند. احمدینژاد با سابقه کاری مهندسی در جبهه، فرمانداری چند شهر، استانداری اردبیل و سرانجام شهرداری تهران، قاعدتاً تجربه بیشتری در عرصه اجتماع و سیاست از سید ضیاء داشت وقتی که بر کرسی ریاست جمهوری نشست. تجربه سید ضیاء روزنامهنگاری از جوانی، مأموریتی کوتاه در قالب یک هیأت به روسیه بعد از انقلاب، نشست و برخاست با بزرگانی که به جز وثوقالدوله هیچکدام اعتباری برایش قائل نمیشدند. با اینهمه چون بهگفته مهذب الدوله، پیشاپیش نقشه ریخته بود چه کند، قدرت را مهار خویش کرد و بر اسبش چنان راند که سرانجام شاخ به شاخ وزیر جنگی شد که مثل او آرزوهای دراز داشت و وجود یک قدرتمدار دیگر مانع تحقق این آرزوها میشد.
سید از اسب فروکشیده شد اما وزیر جنگ مرد بود و به سوگند وفادار، آن شب که با سید و یاران دیگر عهد بستند قصد کشتن یکدیگر را نکنند، چنین بود که سید با دریافت خرج سفر راهی عتبات شد و پس از آن تا زمانی پس از خروج سردار سپه که حالا شاه شده بود به تبعید، بعد از تاملاتی در فرنگ به فلسطین رفت و در مزرعهاش به آزمودن شیوههای بدیع کشاورزی پرداخت. این را دیگر همه قبول دارند که سید و سردار هر دو مردانی بزرگ بودند.
در آغاز سده کنونی که به پایانش چیزی نمانده، یک سردار و یک سید کلاه پوست به سر سی و دو ساله، بدون تجربه سیاسی چشمگیر، تاریخ را از نو رقم میزنند. 90 سال بعد، این بار سیدی با ریش بلند سپید و عمامه سیاه، که قدرت و امکانات و نوکرانش صدها بار بیشتر از سید ضیاء و سردار سپه است، کشوری را در اسارت اوهام و خیالات خویش به گروگان گرفته است. و در برابرش ملتی زخم خورده و دردمند صف زده است. دنیا با او سر آشتی ندارد و هر جا فتنهای است حضرتش، انگشتی در آن دارد. و البته در بعضی جاها انگشت فقط در کار نیست و سربازان نه چندان گمنام امام زمان، برای آشوب و کشتار و به راه انداختن جنگ داخلی با همه توان به فرمان نایب مربوطه حضرت، مشغول به کارند. (چند هفته پیش در باب مداخلات نظام در یمن و پول و اسلحهای که نصیب حوثیها از یک طرف و کمونیستهای وابسته به علی سالم البیض رئیس مارکسیست یمن جنوبی سابق میشود به تفصیل نوشتم. این هفته در واشنگتن و لندن جراید معتبر بخشی از آنچه را من نوشته بودم تأیید کردند که سید علی آقا و رژیمش درصدد به هم ریختن کامل اوضاع یمن و تکه تکه شدن این کشور هستند. یعنی یک جمهوری 4 امامی زیدی به ریاست عبدالمالک الحوثی در شمال و یک جمهوری مارکسیستی در عدن!! بهقول جمشید چالنگی «بلانسبت رئیس جمهوری» نیز بیش از آنکه امروز در اندیشه سرنوشت کشورش باشد که اشتباه محاسبات خامنهای میتواند به نابودی آن منجر شود، دلمشغول سرنوشت خویش است که 9 ماه بعد همچنان ولو بهعنوان نقارهچی امامزاده سید روحالله مصطفوی در صحنه باشد. از آنسو سید علی آقا نیز به مصلحت نمیداند در نه ماه باقیمانده کار به عزل تحفه آرادان برسد که برکشیده خود اوست «و از هاشمی به ما نزدیکتر!»، او ترجیح میدهد استخوان لای زخم گذاشته ادامه یابد و بعد هم ایشان برود غاز بچراند و از نبوغش در کار فاضلاب و مقنیگری استفاده کند. اما طبیعی است که احمدینژاد به این تصورات تن در ندهد و چون میداند بعد از نه ماه کارش به مراتب سختتر از هاشمی و خاتمی خواهد شد که آن دو هیچگاه حداقل در ظاهر، مخالفت و یا حتی دلگیریهاشان را نسبت به ولی امرشان بروز ندادند حال آنکه پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد کم کم به مرحله مواجهه و رویارویی با مقام معظم نزدیک میشود. آقای علیزاده دیپلمات جدا شده از نظام، تحلیل بسیار دقیق و خواندنی از روابط سید و پرزیدنتش در سایت رادیو فردا نوشته که خواندنش را برای شما توصیه میکنم. خلاصۀ کلام اینکه رهبر چنان خود را آلوده احمدینژاد کرده که در آب زمزم هم پاک نخواهد شد حال آنکه احمدینژاد کافی است کمی قاطعتر علیه دستگاه ولایت و اذنابش موضع بگیرد تا یکباره در نگاه مردمی که یأس وجودشان را انباشته است، به مظهر مقاومت و منجی ولایت مردم تبدیل شود. بگذارید این نکته را ذکر کنم که ملت ما فقط در مورد شاه بود که حاضر نشد فرصتی دوباره در اختیارش بگذارد و آن بانگ دردآلود و خسته «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را نادیده گرفت وگرنه در طول سی و سه سال گذشته سینهاش برای پاک کردن گناهان هر یک از پایوران و حتی ارکان نظام که نگاهی از سر مهر به مردم داشته و یا کلامی به لطف درباب امت همیشه در صحنه بر زبان راندهاند، باز و گشاده بوده است. طرف یکبار دردوران شاه وکیل مجلس یا حداکثر وزیر شده بود تا آخر عمر باید حساب پس میداد. حالا اما باکی نیست، علی اکبر محتشمیپور و محمد خوئینیها هم به محض آنکه پشت به مقام ولایت کردند، نزد عدهای عزیز و معزّز شدند. محتشمیپور با دستهای تا مرفق خونین در ایران و سوریه و لبنان، همین که در مجله «بیان» نوشت «ما را چه شد که هادی اعور گرفتهایم/ روح خدا نهاده، سر خر گرفتهایم» لقب شجاعالدوله گرفت، و هادی غفاری با آن سوابق درخشان شبهای قبل و بعد از انقلاب، چون چند کُلُفت بار مقام ولایت کرده بود از جمیع گناهانش تبرئه شد. چرا که مردم ما به مرحله «ز هر طرف که شود کشته نفع ایران است» رسیدهاند. بنابراین نسبت به هر که علیه نظام و یا شخص ولی فقیه اندک تمرّدی نشان میدهد، با غمض عین رفتار میکنند.
باز گردیم به حکایت سید ضیاء و رضا خان و احمد شاهی که میل حکومت نداشت و زندگی در پاریس را به زیستن در وطن پرآشوب که یک باران زندگی مردم فقیر و دردمندش را زیر و رو میکرد، ترجیح میداد و ولیعهدی که مشق ویلن میکرد و از بیعرضگی اخوی تاجدار به ستوه آمده بود اما در برابر سردار سپه به این امید که با عزل اخوی او را به شاهی میرساند مهربان بود و نمیدانست در پایان همین سردار مهربان، کلک او و اخوی را با هم میکند. رجال کشور از نوع مستوفیالممالک و سلیمان میرزا، وثوقالدوله و قوام السلطنه و مشیرالدوله و مؤتمن الملک و از جوانترها فروغی و سردار معظم تیمورتاش و از علما مدرس و حائری و سید ابوالقاسم کاشانی بودند. با رجال امروزی که مقایسهشان میکنید متوجه میشوید که ما در این سالهای سی، تا چه میزان سقوط کردهایم. رجالمان از نوع علی لاریجانی و حیدر مصلحی و مصطفی محمدنجار، اشرافمان از نوع سردار رفیقدوست و آل هاشمی و آل کنی، نظامیانمان از جنس حسن فیروزآبادی و سردار نقدی و سردار ذوالقدر، قضاتمان از نوع شیخ صادق لاریجانی و قاضی مقدس و قاضی مرتضوی، و علمایمان کثرالله امثالهم از طایفه احمد جنتی و محمدتقی مصباح یزدی و احمد خاتمی میباشند. در چنین احوالی که در سی و سه سال حکومت ملایان و شاگرد حجرهها، به اندازه سه ماه کابینه موسوم به سیاه، در کشورمان کار درست و عمل مناسب انجام نگرفته است، امید بستن به احمدی نژاد، چنگ انداختن در شب تیره به ریسمان پوسیده است. با اینهمه اگر در وجود رویگرزاده آرادانی مثقالی غیرت و حمیت پیدا شود، برخلاف خاتمی که به قول اینطرفیها «گاتس» و بهقول ما شهامتش را نداشت حداقل حقوق مردم پیشکش، از حقوق خود و گروهش حمایت میکند، پرزیدنت محمود به علت همان تربیت پای خطی که پیش از این دربارهاش نوشتهام میتواند برای پیشگیری از مواجهه با سرنوشتی که برایش بعد از خاتمه دوران حکومتش مقرر شده، یک گام جلوتر از سید علی آقا و نوکرانش عمل کند. با این توضیح که خود او دیرگاهی میکوشید لقب نوکر اوّل را برای خود کسب کند.
گزینههایی که پیش روی احمدینژاد وجود دارد به عقیده من از این قرار است؛
1 ـ چون رادیو تلویزیون در دست خصم است، با استفاده از یک تجمع عمومی (که به فراوانی تدارکش هر زمان لازم باشد فراهم میشود) به ملت ایران بگوید در انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88، میرحسین موسوی برنده شد اما اراده مبارک مقام معظم این بود که ما بیائیم، ما هم آمدیم. گناه ما امتثال امر مقام ولایت بود در حالی که ایشان و دار و دستهشان همه ماجراهای بعد از اعلام نتایج توسط خود ایشان و قبل از اطلاعیه شورای نگهبان را برنامهریزی کرده و به اجرا درآوردند.
2 ـ به مردم گزارش دهد در دو دوره ریاست جمهوریش چه مبلغی از عایدات دولت (نفتی و غیرنفتی) به حساب مقام معظم واریز و یا تحویل آقازاده سید مجتبی، رئیس دفتر محمدی گلپایگانی، معاون امنیتی سید اصغر حجازی و مشاور خانگی غلام علی خان ـ حداد عادل ـ داده شده است. و چه مبالغی به امر مقام معظم تقدیم حزبالله و جهاد اسلامی و نوکران لبنانی سوریه و سازمان بدر و جیشالمهدی و هنگهای اهل حق و... در عراق، گلبدین حکمتیار و ایمن الظواهری در افغانستان، جمعیت تنفیذ فقه جعفری در پاکستان، یک دوجین سازمان و گروه در حاشیه خلیج فارس و آفریقا، حوثیها و مارکسیستها در یمن، جبهه فطانی در تایلند و سرخپوستان کانادا، 21 کانال تلویزیونی و رادیوئی در عراق و لبنان و... شده است؟ ممکن است برحسب منویات امامانه مقام معظم بعد از چنین سخنانی فرمان عزل او صادر شود اما چه باک که این فرمان، جایگاهی برای احمدینژاد تضمین خواهد کرد که هیچیک از مقامات رژیم از آغاز تا امروز از آن برخوردار نشده است.
3 ـ احمدینژاد میتواند با یک گردش به اصلاحات، با اصلاح طلبانی که اغلب ناگفته به وجد میآیند و نزده به رقص، وارد معامله شود و مثلاً اعلام کند از نامزد اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری آینده حمایت خواهد کرد و اجازه تقلب نخواهد داد. (طرف مقابل به علت نگرانی از این اتفاق میکوشد تسلط وزارت کشور را بر انتخابات محدود کند).
4 ـ احمدینژاد اهل خروج از ایران نیست. تازه رجوی و سازمان مربوطه و خلبان معزی در کار نیست، بعد هم به کجا برود، به بورکینافاسو یا ونزوئلا؟ بنابراین میتواند پس از فاشگوئی به مردم ایران، استعفا بدهد و به آرادان بازگردد. در این صورت با گذشتن از 9 ماه ریاست نکبتی، آبروئی برای خود میخرد و دنیا را چه دیدی شاید بعد از سرنگونی رژیم، جوانمردی پیدا شود و آب توبه بر سرش بریزد و...
در چهار ساله نخست ریاست جمهوری احمدینژاد که گفتار و کردارش، دعای خیر و حمایت مقام عظمای ولایت را در پی داشت، احمدینژاد به هدف اصلی حملات علیه رژیم چه از سوی مخالفان رژیم و چه از جانب کشورهای غربی تبدیل شد. به عبارت دیگر او، با اعمال و گفتار خود، سرپوشی روی مسؤولیت آن کس که او را به میدان فرستاده بود گذاشت. خامنهای فراموش شد. خیلیها به من میگفتند نوک حملاتت را از رهبر بردار و متوجه احمدینژاد کن. من البته هر دو را در نظر داشتم. این وضع با انتخابات خرداد 88، تا حدودی تغییر کرد و نشانهاش پاره کردن و به آتش کشیدن تصاویر رهبر و شعار دادن علیه او بود. سه سال بعد، کمتر کسی با احمدینژاد کاری دارد. حالا پوشش فروافتاده است و دیگر همگان میدانند اصل در کجاست. احمدینژاد باید از این وضع استفاده کند. چون سردار معمم نه به سوگند وفادار است و نه تا کنون از حضرتش وفای به عهد و جوانمردی در حق کسانی که بدین جایگاهش رساندند دیده شده (نگاه کنید که با هاشمی رفسنجانی که بر کرسی ولایتش نشاند چه کرد!) بنابراین دستش برسد، بلائی بر سر پرزیدنت محمود میآورد که به قولی مرغان هوا به حالش زار بزنند. امروز مشاور مطبوعاتی وی آقای علی اکبر جوانفکر در زندان است فردا رحیم مشائی و بقائی و پس فردا خود حضرت پرزیدنت. هنوز فرصت ضربه پیشگیرانه هست.
شنبه 27 تا دوشنبه 29 اکتبر
آتش، پس از آتش بس!
این آتش بس پیشنهادی آقای اخضر (یا به قول الجزایریها لحضر) ابراهیمی نماینده ویژه سازمان ملل و اتحادیه عرب در امور سوریه، حقاً مثل بند تسبیح ملا نصرالدین بود که به یک تکان پاره شد و دانهها فروریختند. حاصل آتش بس تا امروز بیش از چهارصد کشته، صدها زخمی و مرگ و خون و ویرانی به جای شادیهای عید قربان بوده است. ابراهیمی پس از سفر به دمشق موفق شد موافقت بشار الاسد را برای یک آتش بس 5 روزه در عید قربان که عید بزرگ عربها و مسلمانهاست (و این ویژگیها ایرانیها را رژیم اسلامی هم نتوانست سلب و حذف کند که عید اصلی ما نوروز است برای همه منهای مذهب و دین) جلب کند. اما از همان ابتدا، شورای ملی و ارتش آزاد نسبت به اهداف اسد تردید داشتند و تأکید میکردند که آنها نیز آتش بس را رعایت خواهند کرد به شرطی که نیروهای اسد نخواهند با سوءاستفاده موقعیت متزلزل خود را تثبیت کنند. در عمل چنین هم شد. رطلهای بنزین و مواد منفجره که هواپیماها و هلی کوپترهای اسد بر سر مردم بیگناه میریخت و کودکان سوری که دل به شادیهای عید سپرده بودند در خون نشستند.
آقای علی اکبر صالحی که از آتش بس استقبال کرده بود، لال مونی گرفت و وزارت خارجه پوتین از اسد به علت برقراری آتش بس تجلیل کرد. در این میان حضور در جمع مخالفان اسد که طی هفته گذشته و هفته جاری میکوشند در دوحه اختلافها را کنار بگذارند و طرحی نو دراندازند (تعداد اعضای شورای ملی قرار است به 650 تن برسد و نمایندگان ارتش آزاد و واحدهای جنگنده در داخل آن حضوری پررنگ داشته باشند)، این امکان را برای من فراهم ساخت تا روایات تازهای از حضور رو به گسترش سپاه پاسداران و حزبالله در جنایاتی که علیه مردم سوریه، صورت میگیرد بشنوم. از جمله اعترافات شماری از 48 ایرانی در اسارت ارتش آزاد پیرامون جایگاه سپاه قدس به عنوان بازوی اطلاعاتی و سپاه ولی امر و ثارالله به عنوان بازوی عملیاتی سپاه در سوریه در جنگ رژیم سوریه علیه مردم. یکی از فرماندهان ارتش آزاد که از داخل به ترکیه و سپس به قطر آمده است میگوید: یکی از فرماندهان سپاه ولی امر فاش کرد که آیتالله خامنهای هنگام اعزام به سوریه به آنها گفته است، شما به جنگ جمل میروید. یک طرف علی است و اهل بیت و سپاه اسلام (یعنی سپاه بشارالاسد بعثی) و طرف دیگر سپاه نفاق و کفر. بروید و ثوابی را که یاران علی نصیب خود کردند، در کتاب اعمال خود ثبت کنید. علی با دشمنانش صبور بود و گذشت کرد نتیجهاش شکافته شدن فرقش در مسجد کوفه به دست ابن ملجم بود. شما رحم نکنید، بزرگ و کوچکشان را قلع و قمع کنید، اینها همه از تیره عایشه و معاویه و طلحه و زبیرند.
با این نصایح پدرانه، معلوم است که سربازان نایب امام زمان حتی از ارتش سوریه و پیراهن شخصیهای بعثی در کشتار مردم، جلو بزنند. آخر جنگ، جنگ جمل است ولی برخلاف جمل قبلی که شمشیر و تیر و کمان سرنوشت جنگ را مقرر میکرد اینجا تانک و توپ و هلی کوپتر و هوایپمای ساخت کفّار روس، نتیجه را رقم میزند.
November 2, 2012 06:15 PM