January 11, 2013

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg


خُرم آن روز کزین منزل ویران بروم

سه ‌شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه
یک سال دیگر رفت، با لحظه‌های تلخ و پردردش، با اشکها و خنده‌ها، با غربت سردش، یک سال دیگر رفت، ما با امید دیدن آن کوچه‌های خوب، آن سرزمین عشق، با بالهای آروزهامان، پرواز می‌کردیم. هر بامداد و شام، با یاد ایران، قصه را آغاز می‌کردیم. سالی دگر در پیش رو داریم، تا صبح دیدارش شبی پرگفتگو داریم. با همین چند سطر، می‌توانم سال رفته را بدرود کنم و به خوشامدگوئی سال تازه بروم. عجب سال بدی بود. برادری و دوستانی عزیز را بی آنکه بر پیشانی‌شان بوسه آخرین را بنشانم از دست دادم. هر روز پنجره‌ام را رو به خانه پدری گشودم و چشم به سوی آن خاک رنج دیده انداختم که نکبت ولایت فقیه، جان و جهانش را سوخته و تیغ نایب امام زمان دهانش را دوخته است.

هر بانگی که از سوز دل برخاست، گوشها و دلهای مشتاق ما را در انتظار داشت. حتی اگر فائزه هاشمی سخنی می‌گفت که تعبیرش به معارضت با ولی فقیه می‌کردیم، از یاد می‌بردیم که او کیست، تحسینش می‌کردیم. و مگر نه آنکه نخست وزیر 8 سال محنت و رئیس مجلس نایب امام زمان را، قدر نهادیم و بر صدر نشاندیم؟ آنهمه سبزی را نثارشان کردیم و حالا نیز در درد و رنجشان شریک می‌شویم. هفته پیش من ساعتها به این فکر می‌کردم که زهرا رهنورد هم مثل خیلی از ما فرصت آن را نیافت تا هنگام به گور نهادن پدرش، آخرین بوسه را بر پیشانی‌اش نهد. او در وطن تبعید است و ما در غربت. سرنوشتهامان بعد از سی و سه سال نکبت به هم گره خورده است. حالا آن جمعی که می‌کشند، حلقه‌های فسادند، دزدند، بی‌ناموسی در ذاتشان است (فلاحیان میهماندار هواپیما، فاطمه قائم‌مقامی دارای همسر و سه فرزند را به خلوت برد و در پایان هم حکم قتلش را داد، عباسعلی علیزاده، همسر محترم مدیرکل دارائی مشهد را بی‌سیرت کرد، خسرو خوبان، همان روح‌الله حسینیان مشهور خاص و عام و رفیق گرمابه و گلستان سعید امامی، بعد از قصه عشقش با همسر شاگرد مصباح یزدی، حالا به رفقایش پز می‌دهد که همسران فرماندهان عالی سپاه برای گرم کردن بسترش، با هم رقابت می‌کنند. گند یکی‌شان هفته پیش درآمد و خسرو خوبان چند روز در مجلس و مرکز اسناد آفتابی نشد. نماینده ذوب شده در ولایت تهران هم به شیوه قهرمان فیلم «زندگی خصوصی» معشوقه به زور تهدید و اسلحه می‌گیرد و... (البته الناس علی دین ملوکهم) روز به روز حلقه‌شان تنگتر می‌شود که شمار فراریان از دایره عنایات سید علی آقا رو به افزایش است. مترجم مخصوص هیأت مذاکره کننده اتمی، سه چهار فایل را رو می‌کند تا آشکار شود مقام معظم چه توصیه‌هائی به برادر دامادش، علی باقری کنی کرده است و سردار سپاه در ترکیه در برابر دوربین پرده بالا می‌زند و رازهای ناگفته را باز می‌گوید. حالا تحفه آرادان نیز به صف مخالفان پیوسته است. هفته‌ای نیست که «ناشناس» سه چهار خبر دست اول یا سند تکان دهنده با ایمیل‌های عجیب و غریب، برایمان نفرستد. نوع خبرها آشکار می‌کند که منبع آن، آدم عادی نیست. به این دو خبر توجه کنید. (من چیزهائی شنیده بودم و در همین ستون به پیامهای رد و بدل شده بین احمدی‌نژاد و سید علی آقا چند روز پیش از صدور دستور رهبر در لغو جلسه شنبه استیضاح احمدی‌نژاد در مجلس شورای اسلامی اشاره کرده بودم خبر واصله امّا نکاتی تازه دارد.) شنبه صبح احمدی‌نژاد به دفتر مخصوص ـ رهبر ـ احضار می‌شود، نخست محمدی گلپایگانی به‌عتاب سخن می‌گوید که از شما بعید است اینجا و آنجا زبان به انتقاد از مقام معظم و آقازاده‌ها و نزدیکان آقا بگشائید و... احمدی‌نژاد پاسخ می‌دهد که به ایشان بفرمائید خودشان تاکید کردند بنده منتخب 24 میلیون نفر از هموطنانمان هستم. آیا این 24 میلیون حرمت ندارند که اینگونه بی پروا در روزنامه‌ها و صدا و سیما و سایتها علیه منتخب این 24 میلیون دروغ و بهتان می‌نویسند و می‌گویند؟ چگونه است که آقا هیچ چیزی در مورد فساد لاریجانی‌ها نمی‌گویند اما هر شایعه‌ای را در مورد ما می‌پذیرند.
ظاهراً بگو مگو بالا می‌گیرد و آقای وحید حقانیان وارد می‌شود و در مقام ژنرال آجودان رهبر، سیلی جانانه‌ای به گوش رئیس جمهوری می‌نوازد.
احمدی‌نژاد به اعتراض به خانه می‌رود و تهدید می‌کند فردا استعفایش را تقدیم ملت می‌کند و همه چیز را خواهد گفت. نیمه شب محمدی گلپایگانی، وحید را به خانه احمدی‌نژاد می‌‌برد تا معذرت خواهی کند و قضیه در همین حد می‌ماند. خبر دیگر اینکه احمدی نژاد نواری را برای یکی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی فرستاده که گفتگوی او با مجتبی خامنه‌ای ساعتی پیش از مناظره تلویزیونی‌اش با میرحسین موسوی، به روی آن ثبت شده است. مجتبی به او می‌گوید آقا علاقمندند که شما در این مناظره تمرکز را روی فساد هاشمی (رفسنجانی) و فرزندانش متمرکز کنید، آقا اینطور اراده فرموده‌اند. اگر یادتان باشد احمدی‌نژاد خیلی ناگهانی پای هاشمی را به میان کشید و از پدرخوانده سخن گفت. این نوار در دست هاشمی است و روزی که علی مطهری برای قانع کردن هاشمی رفسنجانی برای نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری نزد او رفته بود، هاشمی نوار را برای او پخش کرده است.
حالا این احمدی‌نژاد است که به مجلس خبر می‌دهد، می‌آیم و در یک جلسه خصوصی همه چیز را می‌گویم. نمایندگان یزد از جمله خواهرزاده آقای خاتمی، نزد مردی می‌روند که در نگاه اصلاح طلبان و میلیونها ایرانی در جایگاه ریاست به صورت غیرمشروع نشسته است. و او در پاسخ سؤالی پیرامون پروژه‌های اجرا نشده در استان یزد می‌گوید به مجلس می‌آیم تا دلایل متوقف ماندن و یا الغای پروژه‌ها را در جلسه خصوصی بیان کنم. پیداست که دل احمدی‌نژاد پر است. آقا جلوی حضور او را در مجلس چند نوبت گرفته است این بار اما طرف قصد دارد ناگفته‌ها در جلسه خصوصی باز گوید.
زنگ آغاز بازی انتخابات ریاست جمهوری را آقای سعیدی‌کیا به صدا در می‌آورد که دولتمرد هفت رنگ ولایت فقیه است. هم عبای خامنه‌ای را بوسیده، هم نعلین رفسنجانی را لیسیده، هم سر تعظیم در برابر خاتمی فرود آورده و هم ستایشگر احمدی‌نژاد بوده است. بنابراین نشان از چهار کس دارد این نیک‌پی. اما در معادله اصلی جای او صفر پایانی است که حریفان اصلی هنوز چشم به دهان آقا دوخته‌اند. در عین حال با اظهارات اخیر خاتمی به نظر می‌رسد اصلاح‌طلبان از هر دو نوع ملتزم به ولایت و غیرملتزم بخت حضور در انتخابات را نخواهند داشت بنابراین برای گرم کردن تنور انتخابات، رهبر گزیری نخواهد داشت به‌جز سر کشیدن جام زهر تقدیمی احمدی‌نژاد و شربت تقدیمی سردار محمد باقر قالیباف که اخیراً برای راه یافتن به دل دوست جمله معترضه‌ای گفته بود که «با یک توبه و پوزش خواهی ساده، سران فتنه بخشوده نمی‌شوند». سران فتنه البته به جز آن دو در حصار (یکی با همسرش زهرا رهنورد که اتهامش سنگین‌تر از شوهر است) مطابق روایت حسین بازجو شریعتمداری و حاج عزت صدا و سیما، حالا امتداد گسترده‌ای دارند که بنده و دکتر سازگارا و محسن مخملباف و یک دوجین را نیز شامل می‌شود. فیلم به اصطلاح مستند صدا و سیما را در باب خود و شماری از دوستان می‌دیدم و بر سفاهت سازندگان و دستوردهندگان می‌خندیدم. باری، سال تازه را آغاز می‌کنیم، و پیش رو، روزهای سختی را داریم که می‌تواند با نایره جنگ، فغان ما را در آورد. به قول محسن خاتمی که نیم قرن در جستجوی حقیقت از بستر جبهه ملی تا رنجبران و از همدلی با شاپور بختیار تا عکس یادگاری با صدر مائو رفته است، «ما با جنگ مخالفیم، اما اگر رژیم با عملکرد و رفتارش باعث شعله‌ور شدن جنگ شد چه خواهیم کرد؟».
ظاهراً رهبر با تجربه چهارساله‌ای که با آقای باراک حسین داشته است مطمئن شده از این امامزاده معجزی برنخیزد و می‌توان همچنان اورانیوم را با درجه 20 درصدی یا بیشتر غنی کرد و به همراه نواده کیم ایل سونگ موشکهای قاره پیما را تجربه کرد و کلاهک آن را با مواد ممنوعه انباشت، هر دو ماه یک بار رزمایش ولایت و پیغمبر برگذار کرد و کوچولوهای پولدار حاشیه خلیج فارس را به وحشت انداخت تا جیب کمپانی‌های تولید اسلحه را در شرق و غرب پر کنند و برای مبارزه با اسلام ناب ولائی انقلابی اسلحه بخرند. آقای خامنه‌ای انگار متوجه نیست ائتلاف بنیامین نتانیاهو و لیبرمان و دو سه حزب افراطی دست راستی، بنا به همه آمارگیری‌ها، اکثریت قاطع را در انتخابات اسرائیل به دست خواهد آورد. و دیگر دولت بنی موسی، مشکلی برای توجیه حمله به ایران نخواهد یافت. افکار عمومی اسرائیل روز به روز رادیکالیزه‌تر می‌شود و هیچکس نمی‌تواند تضمین کند در تابستان آینده ما شاهد آتش سوزی بزرگ منطقه نباشیم.

اردوگان و اوجلان
آنسو در ترکیه، دولت اردوگان که سخت از سستی غرب در حمایت از انقلاب مردم سوریه آزرده است و وزیر خارجه‌اش داود اوغلو، هر بار فرصتی پیدا می‌کند از بی‌وفائی غرب می‌گوید و زیر پا گذاشته شدن ابتدائی‌ترین مبانی اخلاق در تعامل با مردم سوریه توسط غرب، ترکیه و جهان را با اعلام رسمی، آغاز گفتگوهای جدی با «اوجلان» شگفتی‌زده کرد. ماشاءالله سلیمی که با ترکیه آشناست همان روز که اوجلان در دادگاه به اعدام محکوم شد گفته بود او را اعدام نمی‌کنند چون در ترکیه رسم است وقتی قاضی حکم اعدام کسی را می‌دهد قلمی را که با آن حکم را امضا کرده اگر شکست معنایش این است که حکم اجرا خواهد شد اما اگر قلم را فرو گذاشت می‌توان مطمئن بود که محکوم اعدام نمی‌شود. در مورد اوجلان همینطور هم شد. او را به جزیره‌ای دور و جدا از آشنا و خویش بردند. اخبارش سانسور شد. اما اینهمه سال حصار نتوانست ذره‌ای از اعتبار او نزد کردها و جایگاهش در بین پیروانش در PKK بکاهد. به عبارت دیگر دولت ترکیه بعد از آنکه خشونت علیه پیشمرگان حزب کارگران کرد انقلابی ترکیه در همه ابعاد را تجربه کرد حالا به این نتیجه رسیده که نقطه ضعفش در رویاروئی با رژیم بعثی سوریه همین مسأله کردها بود. اسد در «حسکه» و مرزهای کشورش با ترکیه، میدان را خالی کرد تا گروههای کرد رادیکال از جمله فرع سوری PKK قدرت را در دست گیرند. عثمانی‌ها وسیله‌ای برای شکنجه داشتند که سالها در امنیت خانه‌های عربی نیز مورد استفاده بود و به آن «خازوق» می‌گفتند. خازوق یک پاره آهن مخروطی شکل با نوک تیز بود که محکوم را روی آن برهنه می‌نشاندند و خازوق ذره ذره وارد مقعد او می‌شد تا آنجا که روده او را پاره می‌کرد و با وضع دردناکی به مرگش منجر می‌شد. اسد که روزی با دست کشیدن از حمایت اوجلان باعث آوارگی او و سرانجام به دام افتادنش با همکاری موساد و سازمان امنیت ترکیه شد، حالا شهرهائی را به هواداران اوجلان تسلیم می‌کند چنان «خازوق» عثمانی که می‌تواند دل و روده ترکیه را به هم ریزد. اما آقای رجب طیب اردوگان و تیمش هوشمندتر از آنند که تسلیم خازوق سوری شوند. بنابراین تیمی که ریاست آن با معاون سازمان امنیت ترکیه است و مشاور سیاسی نخست وزیر و یک مقام نظامی عضو آن هستند مأمور گفتگو با اوجلان می‌شود. اوجلان پیش از این از زبان برادرش تروریسم را محکوم کرده است اما حزب او، مبارزه برای احقاق حقوق کردها را، تروریسم نمی‌داند. این مبارزه رهائی‌بخش است. یادش بخیر در دهه 60 و 70 قرن گذشته، هر چهار تا آدمی که در گوشه‌ای از خاورمیانه از جمله سرزمین ما، تفنگ به دست می‌گرفتند و شعار می‌دادند، سی چهل لقب انقلابی و مبارز و ضد امپریالیست و... نصیبشان می‌شد. چقدر ساده دل بودیم که بانک زنی و کشتن مستشار آمریکائی و نقشه کشیدن برای ربودن ولیعهد را کار قهرمانانه و مبارزه ضد استبداد و دیکتاتوری و امپریالیسم می‌دانستیم و از آنهمه بزرگ روشنفکر!! نه تنها کسی نبود به ما بگوید آقاجان، خسرو گلسرخی دارد جان خود را بیهوده فدای اوهامش می‌کند، بلکه جلال آل قلم زیرآبی در ستایش چریک بازی می‌نوشت و شریعتی ورد شهادت را (البته برای جوانان بدبخت وهم زده) از لب نمی‌انداخت اما خود نه اهل شهادت بود و نه ایستادگی، و پایش می‌افتاد برای مصلحت و حفظ جان مقاله هم در مدح قدرت حاکم می‌نوشت. من این کارش را تائید می‌کنم چون در زندان پوسیدن و یا بالای دار رفتن و گلوله‌باران شدن برای هیچ، ارزشی ندارد. و من هزار بار آرزو می‌کردم امروز بیژن جزنی زنده بود و راهنما و معلم نسلی می‌شد که دیگر ایده آلی ندارند و سیلی واقعیتها صورت و سیرتشان را سیاه کرده است. کار اردوگان را ستایش می‌کنم. رژیم جهل و جور و فساد حاکم بر سرزمینمان هم می‌توانست به جای اعدام عبدالمالک ریگی، او را قانع کند که ترور و سلف گرائی راه حل مشکل هموطنان بلوچ نیست و از زبان او پیام نفی خشونت بگیرد. اما چگونه می‌توان از شاگرد دوچرخه‌سازیها و سوهان پزی‌ها و طلبه‌های آنکاره حوزه انتظار داشت مثل اردوگان فکر کنند. (این هفته علی یونسی وزیر اسبق اطلاعات حرف جالبی زده بود. وقتی قاضی با شرفی پیدا می‌شود که زیر بار دستور آقایان نمی‌رود، از دهات یزد ـ و قم ـ قاضی‌های آنکاره می‌آورند که صلاحیت ندارند و هر دستوری را اجرا می‌کنند. ـ نقل به مضمون ـ ).
رژیم فرصت‌های طلائی برای کسب اعتماد و دادن امنیت و مجال توسعه و پیشرفت به اقلیتهای قومی در سرزمین ما را با قتل و ویرانگری از دست داد. چه کسی بهتر از زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکتر صادق شرفکندی می‌توانست وحدت ملی ما را تضمین کند و مانع از برشدن حرفهائی شود که بوی جدائی می‌دهد؟ وقتی رژیم نمی‌تواند حتی سخنان کسانی را که هرگز تصور آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا را خارج از مرزهای ایران در سر نداشته و ندارند، تحمل کند، وقتی اتهام تجزیه طلبی به حزب دمکرات کردستان و کومله و حزب همبستگی اهواز و بلوچهائی مثل دکتر حسین بر و آذربایجانی‌هائی چون دکتر صدرالاشرافی و رضا اغنمی و... را ندارد آیا می‌توان از اینها گلایه کرد که چرا برای اثبات وطنپرستی خود سینه چاک نمی‌دهند؟ (حقاً که داده‌اند. جنگ با عراق را به یاد بیاوریم و مواضع احزاب کرد و گروههای عرب ایرانی خوزستان که دلاورانه از وطن دفاع کردند و حاضر نشدند ستون پنجم صدام شوند در حالی که کسانی با دار و دسته‌شان در حالی که ادعای ایرانی بودن خالص داشتند در برابر کیسه‌های دینار و طلا، به سرسپردگی بغداد رفتند.)

شنبه 5 تا دوشنبه 7 ژانویه
سخنان بشارالاسد بعد از هفته‌ها سکوت، آشکار ساخت که حاکم سرکوبگر و آدمکش دمشق هنوز درنیافته است که رژیمش به پایان رسیده و مرده متحرکی که به مدد دلارهای سیدعلی نایب امام زمان و جنایات پاسدارانش، و کمکهای ولادیمیر پوتین، همچنان به آدمکشی ادامه می‌دهد، جائی در سوریه فردا نخواهد داشت. اسد همچون پهلوان پنبه‌ای که مبهوت هیبت خود شده فریاد می‌زد که با تروریستها مذاکره نمی‌کنیم. (ظاهراً دهها زن و کودکی که در برابر نانوائی‌های ادلب و حلب بر اثر بمباران هوائی به قتل رسیدند همه تروریست بودند.) اسد فراموش کرد که آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم با دهه 80 قرن گذشته تفاوتهای بسیار دارد. آن زمان پدرش سی هزار تن از ساکنان حما را به قتل رساند و شهر را بر سر ساکنانش با بمباران هوائی ویران کرد. دوران جنگ سرد بود و سوریه در عین حال که جزو اقمار مسکو به حساب می‌آمد، با حضور گسترده خود در صحنه خاورمیانه، غرب را نیز به پذیرش اعتبار و اهمیت خود واداشته بود. با ایران رقص تانگو می‌کرد و بلافاصله در بغل سعودی‌ها جا می‌گرفت و جیبشان را می‌زد تا جلوی خطر ایران را بگیرد. حالا اما روزگار اینترنت است و خبرنگاران اتفاقی با موبایل، که جنبش سبز ایران چهار سال پیش کشفشان کرد و حالا در چهار سوی شرق میانه هزاران تن از آنها مشغول ثبت لحظه‌های جنایت و اشک و در عین حال پیروزی ملتها و شادمانی‌ها هستند. آن روزها می‌شد سی هزار کشته را سیصد چهارصد تن، آن هم از نوع سلفی مرتجع قلمداد کرد. حالا اما قتلها لحظه به لحظه ثبت می‌شود و سازمان ملل آمارها را منتشر می‌کند. اسد در سخنان اخیر خود خیلی شبیه معلمان ایرانی‌اش بود. آقای خامنه‌ای هم از توطئه جهانی و خیانت و جنایت وابستگان به اجنبی می‌گفت و یادش می‌رفت که زیباترین شهید آزادی «ندا» وابسته به اجنبی نبود بلکه جان و جهانش وطنی بود که یکصدا مرگ استبداد را فریاد کرده بود.
شگفتا که سخنان اسد را فقط رژیم ولایت فقیه تایید می‌کند. علی اکبر خان صالحی که حالا کاملاً شبیه رژیمش شده، یعنی دروغزن و پرگو و جاهل به احوال روزگار، طرح اسد را تأیید می‌کند. جهانی به اسد نه می‌گوید و مخالفانش، سخنان او را فریاد آخر یک اعدامی می‌دانند که قبل از افتادن حلقه دار به گردنش، ناگهان با همه نیرو عربده می‌زند که من هستم.

January 11, 2013 06:20 PM






advertise at nourizadeh . com