یکهفته با خبر
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش!
سهشنبه 29 ژانویه تا جمعه 1 فوریه
حکایت دیگ و دیگ و سه پایه در دارالشورا
گاهی در جستجوی رویدادی و حدیثی و زمانی از سر کنجکاوی، مذاکرات مجلس شورای ملی را در دورههای نخستین و سپس سالهای پس از جنگ جهانی دوم ورق میزنم. حالا از برکت لطف کتابفروشی که در خانه پدری پس از سه دهه همچنان رشته مهرش چون دیر و دور پایدار و مستمر است، همه مجلدات مذاکرات مجلس را دارم. زیر سقف مجلسی که نشان عدل مظفر بر سر درش بود چنان سخنانی رد و بدل شده که در کمتر پارلمانی در دیروز و امروز میتوان نمونههای آن را سراغ گرفت. بعضی از نمایندگان جای خود را در تاریخ با سخنانی گاه به عنوان ردّیه به حملات و انتقاداتی فیالبداهه و گاه در طرح لایحهای یا موافقت و یا مخالفت با آن، برای همیشه تثبیت کردهاند. شماری نیز خطی سیاه بر اعتبار و نام خویش کشیدهاند. همینطور دولتمردانی که گاه مستوفیوار، مشت همه وا کردهاند و اهل بگیر و بده نبودهاند و مزاجشان با آجیل سازگاری نداشته است، و زمانی مدرس گونه، شمشیر مستوفی را برای مراسم سلام و تیغ وثوقالدوله را برای هنگام نبرد و معرکه برگزیدهاند.
بزرگانی بودهاند از تیره ارباب کیخسرو زرتشتی و شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری، تیمورتاش و داور، تدین و عدل الملک مردان عصر پهلوی اول. و بعد دوران سکوت مجلس است تا لحظهای که صدائی خواستار تفتیش چمدانهای پهلوی مستعفی برای یافتن جواهرات سلطنتی میشود. دوران هوچیگریها، تودهایها، ملیها، سید ضیاء در ردیف پشت سر دکتر مصدق، نطق نادعلی کریمی، صدای پرطنین دکتر مظفر بقائی «من دکتر مظفر بقائی پسر میرزا شهاب کرمانی به احمد دهقان رئیس رقاص خانه تهران میگویم خفه شو»! آن روز که نمایندهای سندِ رقیّت را، «سندرقیت» خواهند و گفت شاه «سندرقیت» زن ایرانی را پاره کرد. مجلسی که صدیقی و صالح و مؤتمن الملک و مشیرالدوله را دید و با اوصافی که هفته نامه توفیق برای شماری از نمایندگانش به کار برد گاه خندید و گاه غضبناک شد. مذاکرات مجلس شورا را ورق میزنم، روزهای پرشور و خروش، روزهای تملق و دستمال ابریشمی، روزهای سردار فاخر حکمت با اقتدار و جبروتش و بیچاره مهندس عبدالله ریاضی که در ریاست مجلس تبدیل به بیخبر از عالم و آدم شده بود و پیشاپیش انقلاب به ایران بازگشت تا حقوق معوقهاش را دریافت کند. در مذاکرات مجلس دارالشورای ملی تاریخ میهن ما در قرن بیستم، ثبت است. آن جلسه دردناک که مجلسیان، هزینه سالها زبان به کام کشیدن را از مردی میخواستند که خود 25 سال تحت ستم و غدر و کین خفته بود. آن روز سرانجام دکتر بختیار معترضانه اما مؤدبانه گفت: هستند کسانی اینجا که مرا نمیشناسند و ایکاش دیروز و پریروز نیز زبان گویای ملت میبودند، من خود ربع قرن مبارزه کردهام و متحمل رنج و مصائب بسیار شدهام. با اینهمه در این شرایط خطرناک قبول مسؤولیت کردهام. من پاسخگوی خطاهای دیگران نیستم... آخرین روزهای دارالشورای ملی و محسن پزشکپور که با درد و خشم چوپان را صدا میزد که چرا میرود و گله را در کام گرگ رها میکند. اسلامی جای ملی نشست و منهای آن چند ملی ـ مذهبی که خمینی تحملشان نکرد، شاگرد سوهان فروشها و روضه خوانها و دلالان سرای امین حضور و میدان امین السلطان جای مدرس و مستوفی و مشیرالدوله و مصدق و این آخریها، دکتر سعید و عاملی تهرانی و دکتر مشیر و بنیاحمد و عبدالهادی آقایان و محمد بهنیا و... را گرفتند. شأن کرسی مؤتمن الملک و سردار فاخر و جواد سعید را، علی اکبر هاشمی بهرمانی و غلامعلی حداد عادل و آقازاده میرزا هاشم آملی و کوتاه دورهای مهدی کروبی، نازل کردند و دارالشورای اسلامی گاه به میدان جلوی سلاخ خانه قدیم تبدیل شد. از همان آغاز، خلخالی با لنگه نعلین سر مهندس معین فر را نشانه رفت و حسن آیت طرح قتل مهندس بازرگان را ترسیم کرد. زمانی مجلس تسبیح دست شیخ بهرمانی شد و نمایندگان سرسپرده او، کروبی کوشید به مجلس ششم در زمانی اعتبار دهد که ولی فقیه با حکم حکومتی کل قوه مقننه را از اعتبار انداخته بود. پدر عروس آقا، مجلس را تبدیل به دارالعجزه و جرگه عقب ماندگان کرد و علی بن میرزا هاشم آملی ملقب به لاریجانی، کوشید از مجلس نردبانی برای صعود به کاخ ریاست جمهوری بسازد. دوره اخیر دارالشورای اسلامی، با چیدمان سپاه و اصغر حجازی و حسین تائب قرار بود مجلس مطیع حضرت آقا، و یار و یاور رئیس جمهوری منتخب او، دکتر محمود احمدینژاد باشد. اما دعوای سران مافیا لاجرم در مجلس بازتابی همه جانبه یافت. نمایندگانی که به دنبال تضمین آتیه و پیروزی در دورههای بعدی بودند، به محض آنکه مشاهده کردند ستاره بخت آنکه «از هاشمی به نایب امام زمان نزدیکتر بود» رو به افول است، مداحیهای دیروز و پریروز را از یاد بردند، و چون جوهر نوکری در ذاتشان بود به دنبال کسی رفتند که در قلب سیدعلی آقا جای دارد و محل اعتماد و ثقه ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان است. دویست و چهل اصولگرا در دو وجه اصولگرایان عبد مطیع و اصولگرایان حارسان بیضه ولایت، که احمدینژاد را معجزه قرن میخواندند و بر این باور بودند که حکمش تا ظهور حضرت ادامه دارد و هنگام ورود ولی عصر به مسجد جمکران آفتابهاش را احمدینژاد پر آب خواهد کرد، ناگهان تمام عیوب عالم را در او یافتند و هر یک برای تقرب بیشتر به آستان مقام ولایت، بیشتر چوب بر سر احمدینژاد زدند و البته در این میان رئیس دارالشورا، علی لاریجانی نیز با بسیج شماری از نمایندگان عرصه را روز به روز بر احمدینژاد تنگتر کرد. آنچه روز شنبه در مجلس رخ داد یکی از شگفتیآورترین صحنههای نبرد پدرخواندهها را به نمایش گذاشت. در نبرد پدرخواندهها معمولاً اتباع هر پدرخوانده آتش به روی اتباع پدرخوانده رقیب میگشاید و پدرخواندهها نیز معرکه را هدایت میکنند. این بار در دارالشورای اسلامی، علی لاریجانی با تکیه بر حمایت بیت، فرمان آتش به سوی احمدینژاد صادر کرده بود. در مقابل احمدینژاد نیز تنها یکی از مدارک مستند خود را که همانا فیلم گفتگوی فاضل لاریجانی اخوی رؤسای مقننه و قضائیه با سعید مرتضوی بود عرضه کرد. هیچگاه سطح گفتگوها در مجلس تا این حد نازل نشده بود. چاقوکشهای چاله خرکشی به جان هم افتاده بودند. پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد مرتب میگفت نوار را پخش میکنم و رئیس مجلس میگفت پخش کن، پسر میرزاهاشم را از چه میترسانی؟ و جیغ و داد از گوشه و کنار مجلس به گوش میرسید. سرانجام نوار پخش شد و مردم دریافتند که در دولت مافیائی کارگزاران علیه یکدیگر از وسائل ضبط صوتی و تصویری استفاده میکنند. در واقع احمدینژاد وقتی در آن سه روز کذائی که در غیاب وزیر اطلاعات مستعفی، محسنی اژهای به وزارت اطلاعات راه پیدا کرده بود، با بسیاری پروندههای دست اول روبرو شده بود که فیلم و نوار محرمانه از مهمترین بخشهای آن بود. شاید از آن پس استفاده از دوربین مخفی در ملاقاتهای رسمی نیز مجاز اعلام شد.
پیش از آنکه به رویدادهای شنبه بپردازم، نخست ببینیم اینهمه اصرار برای برکناری سعید مرتضوی از ریاست و سپس سرپرستی سازمان تأمین اجتماعی، از کجا ناشی میشود و چرا سعید خان مرتضوی ناگهان از حامیان اصلیاش ضربه میخورد؟ داستان چیست؟ مگر آقای خامنهای با تمام قدرت سعید مرتضوی را در کنف حمایت خود قرار نداده و وقتی او مثل دقیقاً یک جلاد، کار قلع و قمع روزنامهها و روزنامهنگاران را به سرعت دنبال میکرد، بارها از او حمایت نکرده بود؟
سعید مرتضوی معمای بزرگ
نخست سعید مرتضوی را بشناسیم تا فهم بازیهای اخیر آسانتر شود. سعید خان اهل میبد یزد است و هنگام وقوع انقلاب بچهای 11 ساله بود که دو سال بعد در سیزده سالگی جذب بسیج میشود. در سه سالی که او در بسیج است، به دلیل طبع شرور و زورگویش مورد توجه مسؤولان بسیج استان یزد قرار میگیرد و زمانی که پس از اخذ دیپلم به سربازی میرود، چون مورد لطف ویژه فرمانده بسیج است پس از دوران آموزش، بقیه خدمت کوتاه خود را به عنوان ضابط قضائی طی میکند (به علت خدمت در بسیج بخشی از دوره سربازی او کوتاه میشود) و در 19 سالگی بدون آنکه تفاوتی بین قضا و غذا قائل شود دادیار و یک سال بعد رئیس دادگاه حقوقی شهر بابک میشود. شما میتوانید تصور کنید یک جوان پر از عقده که دردهای سالهای بسیج و تأمین نیازهای فرماندهان را پشت سر دارد در مقام رئیس دادگاه چه جنایاتی را مرتکب میشود. (همدورهایهای دانشکده حقوق من که به کار قضا رفتند پس از سالها کار و کسب تجربه در مقامات پائین قضائی و سپس بازپرسی و دادیاری در دادگاههای شهرستانها و شهرهای کوچک به مقام قضاوت رسیدند. و جالب اینکه بعد از انقلاب بسیاریشان را به شغلهای درجه سه و چهار گماشتند تا جا برای خلخالیها و محمدی گیلانیها و قاضی حدادها و قاضی مرتضویها باز شود). در 27 سالگی با وجود داشتن پرونده تجاوز به عنف، به ریاست شعبه 9 دادگاه عمومی تهران منصوب میشود و شیخ محمد یزدی او را به شعبه 24 مجتمع قضائی کارکنان دولت منصوب میکند.
ولی فقیه او را در مقام جلاد مطبوعات کشف میکند و مورد تقدیر و حمایت قرار میدهد و به توصیه او سعید خان در سال 83 در مقام دادستان انقلاب و عمومی تهران مشغول کار میشود (خدایا زین معما پرده بردار، سعید مرتضوی در جایگاه دکتر علی آبادی و میرشمس شهشهانی و فتح الله بنیصدر) قتل دکتر زهرا کاظمی پس از تجاوز به وی با حضور سعید مرتضوی، نه تنها باعث برکناری او نمیشود بلکه بر اعتبار و جایگاهش میافزاید. سال 88 معاون دادستان کل کشور میشود و این دوران کوتاه است و احمدینژاد این بار او را به ریاست ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز منصوب میکند. در این مقام مرتضوی دست به دزدیهائی میزند که صدای بعضی از دولتیها را هم در میآورد. این بار برای اینکه دست او برای دزدی بازتر شود و بتواند با شرکایش از جمله حسینی معاون انرژی وزارت اطلاعات (با نام مستعار ولایتی) میلیاردی بدزدد در مقام ریاست سازمان تأمین اجتماعی پولدارترین ارگان دولت بعد از وزارت نفت، قرار میگیرد. در این مقام درگیریهائی با برادران لاریجانی و حداد عادل پیدا میکند. در عین حال مرتضوی برای همسرش هما فلاح تفتی که بعد از جنایت تجاوز به زهرا کاظمی و قتل او پیغام داده بود همسر قاتلش را طرد کرده است حکم مدیرکلی آموزش و پرورش را در سازمان تأمین اجتماعی صادر میکند و... مشکل مرتضوی از آنجا آغاز شد که در جریان انتقال از قوه قضائیه به دستگاه دولت، ارباب عوض کرد و به جای آنکه منافع اصغر حجازی و بیت را تأمین کند، نوکری احمدینژاد را انتخاب کرد و با حسینی معاون انرژی وزارت اطلاعات که مدتی پیش استعفا داد تا دربست به کار تجاری بپردازد، چندین شرکت برپا داشت و البته سهم محمدرضا رحیمی معاون اول رئیس جمهوری را نیز به عنوان شریک سوم، به موقع پرداخت میکرد. اما، دست از بیعت اصغر حجازی سرامنیت چی ولی فقیه کشیدن و بوسه بر آستان رئیس جمهوری ولایتمدار زدن، باعث شد از چشم ارباب فقیه بیفتد و توجیهات ویژه برای زمین زدنش صادر شود.
در مجلس چه گذشت؟
روز شنبه، بعد از هفتهها مذاکره پشت پرده و پادرمیانیها و تهدیدها و تهدیدهای متقابل بین احمدینژاد و علی لاریجانی، سرانجام استیضاح وزیر تعاون و کار و رفاه اجتماعی، عبدالرضا شیخ الاسلامی در مجلس مطرح شد. در برابر انتقادها و حملات مجلسیان و نیش و کنایههای لاریجانی، احمدینژاد برای رئیس مجلس شمشیر کشید و با پخش نواری، از گفتگوی فاضل اخوی رئیس مجلس و رئیس قوه قضائیه با سعید مرتضوی، و تقاضاهای او برای دریافت خانه و پول، آشکار ساخت که فرزندان میرزا هاشم آملی آدمهای پاکدامن و خدومی نیستند و اگر دستشان برسد مثل فاضل و محمد جواد آش را با جاش میبرند. طبیعی است رئیس مجلس نیز ساکت نماند و از یکسو با حمله مستقیم به احمدینژاد و مانع از سخن گفتن او پس از حملاتی به وی، نشان داد ذرهای احترام و اعتبار برای منتخب ولی فقیه قائل نیست. (بدون شک تفاصیل آنچه در مجلس گذشت را خوانده و یا شنیدهاید و من خوانده و شنیده را مکرر نمیکنم) روز شنبه مجلس هیأت قانونگذاری یک کشور متمدن و پیشرفته نبود بلکه ما با مشتی دشنه به دست روبرو بودیم که گریبان یکدیگر را گرفته بودند. چنین مجلسی اسباب ننگ است و بر مبنای بیله دیگ بیله چغندر، این مجلس هم سطح با رئیس جمهوری است که یکی دو بار دارالشورای اسلامی را طویله خوانده است. نبرد مغلوبه میشود و در فصل پایانی، ریاست جمهوری احمدینژاد طی روزها و هفتههای آینده شاهد انتشار مکالمات و اسرار دیگری خواهیم بود که احمدینژاد برای ضمانت آینده خود در دست دارد. هیچکس بهتر از احمدینژاد بچه پاخط و قاری و مداح ویژه رهبر، قادر نبود این چنین بالا و پائین رژیم را به رسوائی بکشاند.
شنبه 2 تا دوشنبه 4 فوریه
حکایت حاجی طهماسب
در جمع معاونان مهندس موسوی و سپس در دستگاه هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنهای، حاجی طهماسب مظاهری با ظاهری شبیه شاگرد حجرههای بازار بینالحرمین، نمادی از پاکدامنی به شمار میرفت. در واقع باید او رئیس بنیاد مستضعفان میشد تا آشکار شود در دستبرد به بیت المال تا چه حد متهور است. منتها از آنجا که او همیشه رعایت حال دستگاه ارباب را میکرد و همه ماهه وجوهات مفروضه را تقدیم آستان ملک پاسبان مقام ولایت میکرد به شدت مورد لطف و تقدیر آقا قرار گرفت به گونهای که در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، به وی اشاره شد آماده باشد شاید به عنوان سورپرایز انتخابات به صحنه خوانده شود و این قبل از قرار گرفتن تصمیم مقام معظم به اختیار محمود آرادانی برای حاجبی مخصوص بود. مظاهری چندی بعد به ریاست بانک مرکزی رفت و در آخرین سال دوره اول ریاست جمهوری احمدینژاد با حمایت مقام معظم رهبری، اختیار اقتصاد کشور را در دست گرفت. بعد هم کنار کشید تا به کارهای تجاریاش بپردازد. حاج طهماسب از چند سال پیش با اختیار عیال تازه که مقیم اسپانیا است هر از گاه به بهانهای راهی اروپا میشد تا یکچند دور از دغدغههای سرزمین امام زمان، در کنار ساحل لاجوردی مدیترانه با حلال خود استراحت کند. اما فضولی یک مأمور گمرک دوسلدورف و جستجوی وسائل و لباسهای ایشان هنگامی که در پروازی از ترکیه به آلمان قدم رنجه و به فرودگاه دوسلدورف نزول اجلاس فرمودند باعث شد چک 300 میلیون بولیواری (پول رسمی ونزوئلا) معادل 70 میلیون دلار ناقابل در جیب مخفی ایشان پیدا شود. معمولاً در کشورهای اروپائی و آمریکا و کانادا از شما میپرسند آیا مبلغی بیش از ده هزار دلار نقد همراه دارید؟ طبیعتاً اگر نوشتید یا گفتید خیر و بعد نزد شما مثلاً بیست هزار دلار یافتند که منبع مشروعی هم داشت، شما را جریمه کوچکی میکنند اما اگر پول همراه شما ولو به صورت چک بانکی سر به میلیون زد دیگر کار با کرام الکاتبین است و جریمه و مصادره و گاه زندان. چنین است که مسافران صاحب مکنت و دولت معمولاً از انتقال مبالغ بالای پول و چک به همراه خود پرهیز میکنند. اما حاج طهماسب گمان کرده بود با آن قیافه رنجور و ته ریش و تسبیح و شلوار بیاطو، کسی با او کاری نخواهد داشت و گمان خواهند کرد بیمار مفلوکی است که برای معالجه به اروپا آمده است. فعلاً چک 70 میلیون دلاری توقیف است و حضرت مظاهری بعد از توقیف مختصری با ارائه گذرنامه خدمت، در حال پاسخگوئی به محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی است که حاج آقا شما چگونه قبل از پرداخت سهم امام غایب و نایب امام حاضر و خمس و حق البوق وزیر دربار معدلت پرور و سرامنیت باشی مقام ولایت میخواستی وجوهات را خارج کنی؟ از همه جالبتر اظهارات حاج طهماسب به خبرگزاری ایسنا است. «من مشغول بررسی موضوع هستم تا به موقع اطلاعیهای صادر کنم. باور کنید خبر را امروز از طریق رسانهها شنیدم و لازم است زوایای آن را به دقت مورد بررسی قرار دهم.» حقاً به این میگویند وقاحت از نوع ولایت فقیهی. طرف را گرفتهاند و 70 میلیون دلارش را توقیف کردند آن هم در 21 ژانویه، و حالا با چاپ خبر در روزنامه «بیلد» آلمان میگوید مشغول بررسی است.
روزنامه نگاران در خطر
در خانه پدری نیمه شب به خانهات میریزند و یا در دفتر کار و گاه بیرون دفتر بر سرت هوار میشوند و به امنیت خانه مبارکه هدایتت میکنند چون روزنامهنگاری و اگر در ایران دستشان به تو نرسد به سراغ خانواده و نزدیکانت میروند و تهدید میکنند اگر فرزندان و یا نزدیکان شما دست از همکاری با فلان رسانه در خارج از کشور برندارد پوست شما را میکنیم و روزگارتان را سیاه میکنیم. میتوان حال دختر و پسر جوانی را در نظر آورد که در برابر صدای لرزان پدر و مادری که میگویند عزیزم، ما تحت فشاریم تو را به خدا کار دیگهای پیدا کن وگرنه ما... نمیداند چه پاسخی بدهد. از بهشت ولی فقیه گریخته و حالا اینسوی عالم نیز آسوده خاطر نیست. حقاً در کدام ناکجا آباد جهان میتوان چنین رژیمی را یافت که روزنامهنگارانش نه در غربت دلی شاد و نه روئی در وطن دارند. تا کی عالمیان در برابر رژیمی وحشی و نادان و سرکوبگر، بیخیال است؟ اگر ما خود کاری نکنیم، و در دفاع از همکاران زندانی و آنها که زیر تهدید دائمی قرار دارند، به پا نخیزیم آقای اوباما و کامرون و هلاند اعتنائی به روزگار سیاه و تلخ اهل قلم و اندیشه نخواهند کرد. راستی شما خبری از خانم دکتر شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل دارید؟
February 8, 2013 04:54 PM