یکهفته با خبر
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
سه شنبه 5 تا چهارشنبه ۲۱ مارس
از آن نوروزی که مجله فردوسی، نوروز را در صد صفحه استقبال کرد تا امروز که در غربت، پنجرهای رو به خانه پدری گشودهام انگار دقایقی بیش نبوده که بر ما چنان هزار سال گذشته است. چشم میبندم، علی رضای جوان را میبینم در برابر عباس پهلوان که حتی یک تار موی سپید در میان موهایش نیست. صفحاتی را در این شماره داشتهام که در آنها به سراغ آشنایان دور و نزدیک رفتهام. به خاورمیانه سر زدهام در حاشیه صفحات (زنده یاد) هوشنگ وزیری، و چند صفحه نیز از آن «خواهران تنهائی»؛ است گزارشی از قلعه غبارگرفته تن فروشان شهرم. طرح «بزرگ خضرائی» و صفحه آرائی و نظارت پهلوان، گزارش را در جائی قرار میدهد که امروز هم فکر میکنم یکی از بهترین کارهائی است که من در عرصه رسانهها انجام دادهام.
ما اندک اندک در غربت به اندوهی گرفتار آمدهایم که بر چهره و موهای ما نیز همراه با گذر زمان اثر گذاشته است. امّا رفیقی میگوید چشمت که به دماوند بیفتد اندوه پر میکشد و بار دیگر عصاره جوانی در رگهایت شناور میشود. روزی را به یاد میآورم که روی نوک پا بلند میشدم تا قدم به کلون در خانه پدربزرگ توی کوچه ورزشگاه برسد. چشم به هم زدنی فاصله بود تا آن نوروز که فرزندانم را با فلسفه نوروز آشنا میکردم و دماوند پیش چشمم جلوهگری میکرد. و سه دهه است که نوروز را در غربت جشن گرفتهام. اصرار هم داشتهام که این سنت جاودانه را همه ساله با لبخند و امید و آرزوهایم برای سرفرازی ایران و برافراشته شدن دوباره پرچم زیبای سه رنگ شیر و خورشید نشان در سرزمینم، در نوروز آزادی، استقبال کردهام.
آن نوروزی که با بهروز آفاق و مطلوبه خانم و تاجی بای، روزنامه نگاران تاجیک ازبکستانی در روستای باغستان در چهارصد کیلومتری تاشکند همراه با صدها تاجیک جشن گرفتیم. و به نوروزی میاندیشم که میآید و حالا دیگر برادرم محمد نیست که نخستین تبریک گوی از پشت خط و سیم و فاصله باشد. همه دلم را در شعری میپیچم برای جای جای وطنم، برای گوشههائی که در نوروزهای رنگین زیر آواز نغمه خوانان میهنم، هر بار در گوشهای از خانه پدری جشن گرفته بودم.
شعر «وطن» من به همه سوی میهنم نظر دارد. آنکس که برای تقسیم ایران چاقو تیز میکند شخص ولی فقیه و نوکران اوست وگرنه هیچ ایرانی با هر قومیت و مذهبی، حاضر نیست این گربه نشسته به دیوار آسیا بیسر و دست و پا شود. پیش از پرداختن به دنیای سیاست، نوروز را با تقدیم شعر «وطن» به همه شما همسفران دور و نزدیک از صمیم دل شادباش میگویم. در این نوروزها، دلها را از قهر و خشم و کینه بشوئیم، همدل شویم، دشمن ما آنها نیستند که اندیشهای متفاوت از ما دارند. دشمن ما آنهایند که در سرزمین ما دروغ و نفاق و جور و جهل و فساد و ستم را به نام خدا و دین، ترویج و اعمال میکنند.
وطنم ایران
وطن یعنی بهاری جاودانه
غزلهای لطیف عاشقانه
ترنمهای باران سحرگاه
پَرِ پرواز در سودایِ خانه
وطن یعنی نفسهای معطر
شمیمی از نماز صبح مادر
گل شببو کنار حوض کوچک
تصاویری به شعرم سایه گستر
وطن، دیروز و فردای من و تو
گلیم کهنهای در خانهای نو
سفالی ذرههایش خاک کاشان
همان انگور شاهانی، همان مو
وطن، ابریشم خامی ز گیلان
وطن مهد دلیران، خاک شیران
خراسان، سیستان، تبریز و نیریز
صفاهان، یزد و دشتستان و کرمان
بلوچستان و کردستان و تهران
وطن، مازندران، ایلام و مهران
وطن آواز سبز عاشقانه
وطن تصویر دوری از رفیقان
خلیج فارس معنای وطن شد
همه جان و جهانم خواستن شد
ز جلفا سینهام سرشار از عشق
چنان مازندران، جانان من شد
وطن یعنی هزاران شعله امید
وطن مهرانه، پوراندخت، ناهید
وطن اندوه کردی در مهاباد
وطن اسفندیار و کاوه، جمشید
وطن آوازهای عاشقانه
وطن مرغ سحر خواندن، ترانه
به خاک خستهاش تعطیم کردن
وطن یک آسمان بیکرانه
وطن در کوچهها آواز خواندن
به سوی ساری و آلاشت راندن
وطن تا دشت گرگان ره کشیدن
دماوند و شبی توچال ماندن
ز کرمانشاه تا اهواز رفتن
ز شوش و هفتگِل با هم گذشتن
کنار شط لبی تر کردن از می
به یاد دوستان ساغر شکستن
وطن جاری ترین رود زلال است
همانجایی که خاموشی محال است
دوای دردهای میهن من
دو جامی از می سرخ حلال است.
اگر میهن نفس، من سینه هستم
پر از خشمم ولی بی کینه هستم
اگر دورم من از آغوش گرمش
ولی من عاشقی دیرینه هستم
وطن یعنی که بی او مردگانیم
همه پیریم با آنکه جوانیم
چو بر خاک عزیزش سرگذاریم
اگر مردیم هم از زندگانیم.
سال محمود و خلیفه حیران
محمود احمدینژاد را من از همان روز نخست ظهورش «تحفه آرادان» خواندم. چهار سال پیش در جریان جنبش سبز با همه توانم در بی اعتبار کردن او و فاش کردن پس پرده بزرگترین تقلب در تاریخ معاصر ایران، از جان و دل مایه گذاشتم، اما باید اعتراف کنم که این آقا اگر ذرهای از شهامت خود را به محمد خاتمی داده بود، سرنوشت ایران، امروز به گونهای دیگر رقم زده شده بود. احمدینژاد چنانکه پیشتر نوشتهام رویگرزادهای است که در پائینترین سطوح اجتماع رشد کرده و تنها به خاطر خواندن قرآن و مراثی و شعارهای مذهبی، جائی در بین همکلاسیهایش پیدا کرد و بعد در دانشگاه یکچند در هنگام نماز اذان گوی جمع شد تا به انقلاب رسید. اینجا نقش محمودی به گونهای آشکار میشود که در جمع دانشجویان خط امام، اصرار او برای تسخیر لانه جاسوسی شوروی بعد از فتح سفارت آمریکا، توسط باند شیخ الاسلام، عبدی، اصغرزاده، به نام خودش ثبت میشود. بعد از این جبهه است و پل سازی و صادق محصولی و اسفندیار رحیم مشایی که پرزیدنت محمود، شیفته افکار و رفتار او میشود. در این سالهاست که اسفندیار در مقام مدیرکل اطلاعات در شهر چپیهای همیشه آمل ظاهر میشود. بابل و بابلسر و چابکسر و چالوس و... نیز در قبضه اوست. در نوروزی مثل این روزها و در سالهای سیاه، محمود خان دست همسر و فرزند و مادر و خواهر را میگیرد و به دیدن رفیقی میرود که شخصیتش بسیار روی او اثر گذاشته است.
پدر اسفندیار برخلاف پسر، اهل صفا و حافظ و موسیقی است. محمود نوحه خوان در خانه او ناظری را کشف میکند و جمع مستانی که اندک اندک از راه میرسند. در یکی از روزها اسفندیار امنیتی اصرار میکند با رفیقش به دیدن پیری از سوادکوه بروند که اسفندیار سخت دلبسته اوست. میروند و به گفته مشایی در یکی از سفرهایش به خارج، محمود به دیدن او دامن از دست میدهد و سر به پایش مینهد و هایهای میگرید. پیر سوادکوهی دستی به سرش میکشد و بعد خطاب به اسفندیار میگوید رفیقت رئیس میشود. رئیس کجا؟ این بابا خیلی زور بزند از فرمانداری قتور به خوی میرسد! نه، اما پیر سواد کوهی چیزی در چهره تلخ و زشت محمود کشف میکند که اسفندیار را نیز به شگفتی میاندازد: «پیر سر به سر ما مگذار. در این چهره چه دیدهای که چنین میگوئی؟»
تحفه آرادان آن عصر را هیچگاه فراموش نمیکند. زمان درازی نمیگذرد که نامه معاون سیاسی وزیر کشور وقت، علی محمد بشارتی به دستش میرسد. تقدیر و تشویق و تاکید بر اینکه تلاشهایش به زودی لحاظ خواهدشد. و چیزی نمیگذرد که حکومت اردبیل به او واگذار میشود با این اشاره که اردبیل استان شده است. جناب استاندار بی هیچ تلاشی محبوب میشود. اختیارات تام و ره گشودن به آنسوی آب «عشق آباد»، صفرمراد حالا به انتظار بالا رفتن مجسمه تمام قد طلای خویش است. ترکمن باشی، میخواهد نفتهای نشت کرده کنار آب را بفروشد تا عیار طلاهای مجسمهاش را بالاتر ببرد. جوانی از بچههای تحصیلکرده دانشگاه خواجه نصیر که دارای شرکت و پایگاهی در آسیای میانه و مسکو است کامیون کامیون نفتهای به هدر رفته را صادر میکند. حق و حسابها را هم قانوناً میپردازد، اما تحفه آرادان آنسوی دریای مازندران با کمک رفیق رفیقانش اسفندیار، برای بازرگان جوان پروندهای میسازد تا او را از میان بردارد. علیرغم بستن راهها به روی او و مصادره غیر مستقیم همه اموالش، خود به خود شرایطی پیش میآید که بازرگان جوان از ایران خارج شود. حالا محمود و صادق و اسفندیار بیرقیب و سرخر معامله نفتی را از طریق برادرزاده ترکم باشی، یکسره در چنگ میگیرند. مقدمات برشدن و برکشیده شدن از همینجا فراهم میشود. آقای استاندار که حالا جان گرفته و با رقم میلیون آشنا شده است. سفر اتفاقی آقا مهدی چمران (یدک کش نام و اعتبار برادر) به اردبیل و پذیرائی شایان استاندار از او، و تقدیم کردن چند قالیچه ابریشم بافت و یک قطعه زمین در کنار چشمه آب گرم، و وعده برپائی یک ویلا برای آقا مهدی و دادن سکه به همراهان ایشان، رشته الفتی را برقرار میکند که آقای استاندار با توسل به آن، راهی تهران و سپس شهرداری میشود. پیش از او کرباسچی و ملک مدنی و بعد الویری، پایگاههای خوبی به جای گذاشتهاند و چهره ام القری را دگرگون کردهاند، اما مقاومتشان در برابر باج خواهیهای مهدوی کنی و غلامعلی حداد عادل و آقازاده محمدی گلپایگانی (داماد رهبر) باعث شده بود که معزول و بعضاً مسجون (زندانی) از اوج عزت فروکشیده شوند. کرباسچی بعد از زندان به درس روی آورد تا آنکه به دعوت کروبی به ستاد او میرود تا در صورت برنده شدن شیخ در انتخابات نایب اولش بشود. الویری به بخش خصوصی میرود و با توصیه آقا و آقامجتبی، نان و آب آبرومندی برایش فراهم میشود. ملک مدنی بینیاز از مواجب دولتی، به کار خانوادگی میپردازد و سربلند و بیاعتنا به قدرت، کنج خانقاه را اختیار میکند. آلن دلون خط امامی، ابراهیم اصغرزاده به دیدن تحفه آرادان، سر تعظیم فرو میآورد و آقا مهدی که حالا نقش پدرخوانده را باز میکند به پاس محبتهای تحفه آرادان به او چراغ سبز میدهد که برای شهرداری تهران آماده شود. در این میان پرزیدنت بعدی، راه ورود به هرم قدرت را خیلی زود پیدا میکند. مراسم روضه در بیت مبارک برپاست. احمدینژاد به همراه چمران به روضه میرود و به اصرار آقامهدی و اظهار مرحمت نایب امام زمان، نوحه جانانهای از محتشم کاشانی میخواند و اشک حاضران را در میآورد. موقع رفتن، محمدی گلپایگانی پاکتی به او میدهد و در گوشش میگوید این مرحمتی آقاست، از این پس پنجشنبهها ساعت 7 شب شرفیاب شوید. شرفیابی همان و قاپ آقا را دزدیدن همان. حالا آقا هر که را میبیند، از صدای خوش محمودی میگوید و از اخلاق مهذّب، فروتنی، درایت، اطاعت، سرسپردگی و زهد و پاکدامنی جوانی که میتوان مملکت را بی دغدغه به او سپرد. (کسی از زائران بیت تعریف میکرد که محمود در پایان روضه سینی چای را از محمدآقا نوکر مخصوص میگرفت تا در ثواب چای دادن شریک شود. جالب اینکه ولی فقیه که معمولاً فقط چای را از دست اصغر حجازی یا آقا مجتبی میگیرد و مینوشد چای مرحمتی محمودی را یکسره سر میکشید.) وقتی احمدینژاد در شهرداری مستقر شد و در یک مورد 7 قرارداد ساخت و ساز به یار کهن، سردار صادق محصولی داد از انجمن شهر کسانی شکایت به آقا بردند اما محمود چنان قلب ارباب را تسخیر کرده بود که حتی چندی بعد، وقتی صحبت از مفقود شدن 300 میلیارد تومان در شهرداری پیش آمد، نایب امام زمان نه تنها اجازه تحقیق و تفحص نداد بلکه نظرکردهاش را زیر عبای خود گرفت که این تهمتها به محمودجان ما نمیچسبد.
در انتخابات ریاست جمهوری 84 به محمود اشاره شد نامزد شود. و در برابر هاشمی رفسنجانی که سخنان صنم ساخت دست خود را ناشنیده گرفته و نامزد شده بود و قالیباف که دست در دست آقا مجتبی داشت و دکتر معین که دعای خیر اصلاح طلبان را در جیب داشت و مهدی کروبی که آقا میخواست حسابهای قدیمی را با او تسویه کند، به مبارزه بپردازد.
رفسنجانی و قالیباف از بازی پس پرده رهبر بیخبر بودند و کرّوبی نیز فکر میکرد با توجه به بیزاری مردم از نوکران آقا، بخت بالائی دارد تا با رفسنجانی و یا قالیباف به دور دوم رود.
باید اقرار کرد که خامنهای همه را فریب داد. برنامه را سپاه به اجرا درآورد. سپاه به طور کامل همراه با افراد خانواده هر سپاهی و نیز بخش عمدهای از آخوندها در کنار روستائیانی که به قول سردار قاسمی کسی را میدیدند که مثل خودشان شپش دارد و سالی یک بار به حمام میرود و ریختش داغون است، نه یکبار که بعضاً دوبار به نامزد ناشناخته رأی دادند. کروبی دو ساعت خوابید و ناگهان سوم شد. به قالیباف گفتند حرفهایت در باب اینکه رضاخان اسلامی هستی، ریاست را از چنگت ربود. سرانجام در دور دوم محمود احمدینژاد مقام ریاست جمهوری را از دستان مبارک نایب امام زمان دریافت کرد و با لب و پیشانی دست و پای رهبر را بوسید.
چهار سال نخست ریاستش کمتر از خطوط قرمز عبور کرد. و در مواقعی با سخنانش علیه آمریکا و اسرائیل و غرب، رهبر را چنان خشنود ساخت که ریاست در دوره دوم را نیز به نام خویش ثبت کرد. رهبر تا آنجا رفت که عمامه و تخت خود را به آتش کشید و آن ذره اعتبارش را دود کرد و به هوا فرستاد. به خاطر احمدینژاد فریادهای مرگ بر... را شنید. نام خود را در صدر دشمنان آزادی و عدالت قرار داد. با اینهمه محمود را برتر از علی اکبر و نزدیکتر به خویش خواند و جواز انجام بزرگترین تقلب در تاریخ انتخابات را صادر کرد. به این امید که در چهار سال دوم نیز مجسمهای را که از چوب ساخته و خود در تنش روح دمیده بود چون نوکری صدیق در کنار داشته باشد. گوئی نمیدانست حالا دیگر این مجسمه، پرزیدنت احمدینژاد است و هر کلمهاش در شرق و غرب عالم طنین افکن میشود. از همان ابتدا لگدپراکنی اغاز شد. گزینش رحیم مشائی به عنوان معاون اول و مخالفت آقا، بعد تحمیل وزرای سپاهی و محسنی اژهای در وزارت اطلاعات و سپس گسترش دعوا، کنار زدن اژهای و انتقال اسناد وزارت اطلاعات، درگیری با متکی و عزل او و سپس عزل حیدر مصلحی با ناکامی، بر اثر مداخله ارباب و اختلاف در امر یارانهها و سیاست خارجی، یکی بعد از دیگری باعث تیره شدن روابط ارباب و نوکر صدیق شد. حالا پرزیدنت محمود بیاجازه ارباب، سیاست تعیین میکند، توی مجلس گریبان لاریجانیها را میگیرد، برای محمدی گلپاگیانی پیغام میدهد من خاتمی نیستم و اگر گریبانم را بگیرند واکنش نشان خواهم داد. حالا آقا مانده است و سنگینی باری که خود بر دوش خود گذاشته با این امید که چهار ماه دیگر بار را زمین میگذارد و از شرّش خلاص میشود. اما طرف حاضر نیست به این آسانیها از گرده نایب امام زمان پائین بیاید. چون خوب میداند اگر خاتمی تدارکاتچی را با فحش و اتهام به همدلی با ضد انقلاب و گرفتن یک میلیارد از آمریکا بدرقه کردند و تا امروز به خاطر عمامه سیاهش او را با خفت دادن تحمل میکنند، در رابطه با رویگرزاده آرادانی شیوه دیگری در پیش خواهند گرفت. احمدینژاد میداند اگر همین حالا که هنوز به عنوان رئیس قوه مجریه اختیاراتی قانونی دارد و اظهارات سید علی آقا در باب 24 میلیون رأیش از یادها نرفته، و وقتی به ونزوئلا میرود تا دوستش چاوز را در سفر آخرت بدرقه کند و مادر و همسر او را با چشمان گریان در آغوش میگیرد و وحشت از بازخواست ندارد، خبر اول CNN میشود، کاری نکند پوست خودش و رفقایش را خواهند کند. هم از اینروست که از چند ماه پیش اطلاعات بسیار محرمانهای که در اختیار او بوده، به اینجا و آنجا درز کرده و بخشی نیز به دست من رسیده است از جمله خریدهای مسعودخان حسینی ابن علی الخامنئی ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان و حشمتالدوله از عتیقه فروشهای پاریس و ژنو. جزئیات داستان خرید هواپیما از پسرعموی پادشاه برونای برای رهبر توسط داماد ایشان یعنی آقازاده آقای محمدی گلپایگانی داماد دولت فخیمه، و مطالب تکان دهندهای در باب لاریجانیها و عسکراولادیها و خاموشیها و خامنهایها، و خجستهها و باقریها و هاشمیها و... از مطالب مهمی است در کیسه تحفه آرادان که اگر کمی دیگر گلویش را بفشارند، او این مطالب را فاش خواهد کرد. سال مهمی را آغاز میکنیم که طی آن سرنوشت رژیم و آینده ما رقم زده خواهد شد.
March 15, 2013 09:59 PM