يكهفته با خبر
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!
سه شنبه 9 تا جمعه 12 آوریل
در باب مشتاقان خاتمی
هفته گذشته به تفصیل نوشتم چرا حضور خاتمی را در صحنه انتخابات یک فاجعه میدانم. کسانی بر من خرده گرفتند که چرا دل سید را خون میکنی، آیا در این بلبشو و آشفتگی کسی جز او را میشناسی که هنوز میتواند لبخند بر لبان مردم نشاند. همسفر عزیزی در این سالهای غربت مقاله ای نوشته بود که در نهایت از خاتمی خواسته شده بود حتی اگر میداند شورای نگهبان صلاحیتش را رد خواهد کرد باز هم به میدان آید شاید گوشه ای از آن شور گمشده را به جامعه بازگرداند.
برای آنکه مقوله خاتمی را برای همیشه کنار بگذاریم من نقبی به گذشته میزنم، به آخرین سال ریاست جمهور خاتمی و سه ایمیل را که در همان زمان یعنی ژوئن 2004 (9 سال پیش) به چاپ رساندم از دانشجوئی عاشق خاتمی و عضو دفتر تحکیم وحدت نقل میکنم. این سه ایمیل در فردای پیروزی سید در دوم خرداد و دو سه هفته پیش از انتخاب مجدد او و آخرین آن در ژوئن 2004 برای من ارسال شده است. بر این دورنگارها مقدمهای نوشته بودم که آن را نیز اینجا میآورم:
(به گمان من آقاي خاتمي هنوز درنيافته است كه سكوت و مماشات و گاه فرصت سوزيهاي نابخشودني او چه بلائي بر سر نسل زيبا و پر از اميد و عشق سرزمين ما آورد... تاریخ دورنگار نخست سوم خرداد 76 يك روز پس از انتخابات رياست جمهوري است. و من آن را به اين دليل حفظ كردهام كه اصولاً از حدود 8 سال پيش، اغلب نامههاي ارسالي از ايران و به ويژه از جوانان را جمع ميكنم و قصد دارم اگر نفسي باقي بود در پايان دوران رياست جمهوري خاتمي مجموعهاي از اين نامهها را با ذكر تاريخشان به صورت كتابي منتشر كنم. و اينك اين نخستين دور نگار:
«استاد... حظ كردم، كار امروز شما شاهكار بود. اينها قصد و نيت ديگري داشتند. همينكه شما در صداي آمريكا آنهم صبح گفتيد خاتمي انتخابات را برده و بشارتي جهرمي دارد اين دست و آن دست ميكند تا مقام رهبري از خواب بيدار شود وكار را به دور دوم بيندازند و به ناطق نوري از نفس افتاده، جان تازهاي بدهند، كار خود را كرد. هاشمي رفسنجاني، به بشارتي زنگ زده بود كه چرا نتايج را اعلام نميكني. حدود هشت صبح بود كه من به اتفاق هادي... و بابك... و مصطفي... و حسين كه با وجود فرزند شهيد نامدار بودن بيزار از تجار شهادت است و سخت به مصطفي چسبيده، به جلوي وزارت كشور رسيديم. چند خبرنگار خارجي هم بودند. از جمله آن خانمي كه شما شماره مرا به او داده بوديد. بشارتي با حال نزار بيرون آمد، و انگار خبر مرگ پدرش را ميدهد گفت بله به نظر ميرسد آقاي خاتمي اكثريت مطلق آرا را به دست آورده است. بچهها هورا كشيدند و... از شما سپاسگزاريم كه همه جا اين پيروزي را پيشبيني كرديد. حتي نزديكترين افراد به خاتمي و اعضاي دفتر ـ تبليغاتي انتخابات خاتمي ـ باور نميكردند او برنده شود. ميگويند مقام رهبري تب كرده و زبانش بند آمده. قرار است آقاي عسگراولادي گل گاوزبان بار كند و ليواني به ايشان بدهد كه سَرِ دلشان باز شود... فرزند شما سعيد».
نامة دوم چهار سال بعد، در اواسط ارديبهشت نوشته شده، دو سه هفته به انتخابات دومين دوره رياست جمهوري خاتمي مانده بود كه من اين نامه را دريافت كردم.
«استاد... از صدا و نوشتههاي شما ميتوان فهميد كه چندان علاقهاي به موضعگيري در رابطه با انتخابات رياست جمهوري نداريد. ولي يادتان نرود كه اگر اينها بتوانند با شكستن آرا انتخابات را به دور دوم بكشانند كار ما تمام است. ميبينيد نه تا از سنگين وزنهاشان را به مصاف سيد فرستادهاند كه هم در ميانشان نظامي هست، هم قاتل، هم قاچاقچي ارز و سيگار و هم ملاي فاسد و جنايت پيشه. شما در برابر فرزندانتان وظيفه داريد كه مانع از شكستن آرا شويد. حرف شما اثرگذار است. آمار مراجعان سايت خود را حساب كنيد. تازه دهها برابر اين عده حرفهاي شما را از طريق راديوهاي خارجي و مخالف ميشنوند. حتي اگر ته دلتان راضي نيست به خاطر ما توصيه كنيد جوانها در خانه ننشينند و روز رأيگيري به خاتمي رأي دهند.
ديروز دستهجمعي به ديدن... رفتيم. يك مرخصي 48 ساعته داشت و با آنكه خانهاش زير نظر بود ما حدود ده شب به ديدنش رفتيم. خيلي سلام رساند و گفت... (يك اسم) موفق شده از يك زنداني چك و سفته كه در زندان به آگاهي رسيده، يك راديوي موج كوتاه بهعاريت بگيرد و هر روز ميتواند به تمام راديوها گوش كند... فرزند شما سعيد».
و سرانجام نامه سوم را ميآورم كه روز سوم خرداد جاري (2004) برايم ارسال شده است.
«استاد... سالروز دوم خرداد امسال حتي براي آدمهاي دور و بر خاتمي جذابيتي نداشت. لابد يادداشت ابطحي را ديدهايد. حالتي در بچهها نسبت به خاتمي وجود دارد كه نميتوان آن را نفرت و يا دلزدگي و غضب ناميد در عين حال مجموعهاي از همه اينها نيز هست. فرصت سوزيهاي خاتمي، چنان فاجعهاي را باعث شده كه امروز شما نميتوانيد از جمع آن هزاران، بل ميليونها جوان شاد اميدوار، حتي 5 تن را پيدا كنيد كه اميدي به فرداي خود داشته باشند. آن روز كه در سعدآباد عدهاي از بچهها و اغلب با چشمان پر از اشك قباي او را گرفتند كه اي سيد چرا با ما چنين كردي؟ خودش نيز به گريه افتاد. اما چه فايده وقتي ريشه اميد در نسلي ميخشكد. آن خط و حركتي كه با دوم خرداد جان گرفت اگر خاتمي كمي مقاومت كرده بود امروز آقاي خامنهاي نميتوانست يك بچه پاسدار بيسواد را رئيس صدا و سيما كند و حداد عادل را كه هِرّ سياست را از بِرّ تشخيص نميدهد، به قول شما روي كرسي صنيع الدوله بنشاند. همه چيز اينجا تهوعآور شده است. اوباشان جان گرفتهاند. روزگار بچههاي تحكيم و روشنفكران دگرانديش و جامعه و نشاط و فتح و صبح امروز و كيان و شمس الواعظين و زيدآبادي و بهنود و گنجي و باقي و كديور به سر آمده است. زمانه زمانه دوناني از تيرة الله كرم تيغ كش و حسين شريعتمداري بازجو و انبار لوئي دلال و شايانفر شكنجهگر است.
تحليل و تفسير زيدآبادي در زمانة برزخي جائي ندارد، حاليا دوران حسن عباسي است كه تصوير مار را در دوربين سيماي ولي فقيه نقش زند... از جمع ما تا امروز 38 تن به خارج رفتهاند. هنوز 9 تن از آنها در تركيه به انتظار پاسخ دفتر پناهندگان هستند. فكري براي من بكنيد. مي دانم ورود به انگليس سخت است، شايد بتوانيد در گوشهاي جائي براي من پيدا كنيد. شايد سينا هم بتواند كمكي كند. خلاصه چنان دل آزردهام كه ديگر حتي برايم مهم نيست خانوادهام در غياب من چه خواهند كرد؟... فرزند شما سعيد».
چيزي به اين سه نامه اضافه نميكنم كه سومي قلبم را ميفشرد. تصوير نسلي كه امروز فقط به گريز از خانة پدري ميانديشد، سخت آزارم ميدهد. نسلي زيبا و سربلند كه از حضور خود زيباترين سرود حماسي ايران معاصر را خلق كرد. نسلي كه سر به آسمان ميسائيد و امروز دلشكسته و بياميد، چشم به آن سوي مرزها دوخته است. امامزاده اصلاحات بيمعجز از آب درآمده است و در غياب بديلي پذيرفتني، گريز از خانه، امروز به صورت يك خواست همگاني در بين جوانها درآمده است...)
از تاریخ نوشته شدن این دورنگار تا امروز چه اتفاقی رخ داده که بعضی (و بیشتر در خارج) گمان میکنند آمدن خاتمی به صحنه، اوضاع را دگرگون خواهد کرد؟ سید را به حال خود گذارید. شرایط امروز ایران نه دوم خردادی است و نه سوم خردادی. خاتمی هشت سال افتان و خیزان زیر بدترین حملات اهالی ولایت فقیه خود را کشیده است. سید را ساقط نکنید. خودش گفت 8 سال تدارکچی بوده است، بیش از این دیگر از او چه میخواهید؟ این را هم اضافه کنم نویسنده دورنگار که در جریان جنبش سبز چهار سال پس از خاتمی دستگیر و به کهریزک اعزام شد و 11 ماه را هم در اوین گذراند در سال 90 کشور را ترک گفت و با تحمل سختیهای بسیار، سرانجام خود را به کردستان عراق رساند و چند ماه بعد توانست به اروپا بیاید. هم اکنون او دوره دکترای خود را در رشته برنامهریزی کامپیوتر در دانشگاه منچستر میگذراند و با اینکه هنوز عاشق قرمهسبزی و صدای علیرضا قربانی است اما دیگر رغبتی به بازگشت به خانه پدری ندارد. به یاران خاتمی بنگرید، ابطحی خنثی شده در خانه به همسرش کمک میکند، بهزاد نبوی و محسن میردامادی در زندانند و هزاران تن از آن دختران و پسران شاد دوم خردادی یا در خاک خفتهاند، یا گریختهاند و یا غیبانه در سرزمین مادری نفسی میکشند و نانی اغلب به سختی میخورند. معدودی نیز به سیم آخر زدهاند که به دستی جام باده دارند و به دست دیگر، کلون در کوکنار خانههای نفرینی را میزنند که آنها را در مجلس کوکنار نایب امام زمان و مشاور اکبرش و حتی حلقه محمدرضاخان باهنر، راهی نیست.
رها کنید آقایان و خانمها، سید محمد خاتمی را، امامزاده دیگر معجز نمیکند که آقا، معجزات را هم مصادره کرده است.
شنبه 13 تا دوشنبه 15 آوریل
حسن یا فریدون مسأله این است
این هفته نامزدی دکتر حسن فریدون روحانی رسمیت یافت و حضرت شیخ ناگهان به یاد آورد که فرزند ایران است!!
گفته نخست بیوگرافی این تحفه «سمنانی» را مرور میکنیم و یادمان باشد که نشان از دو کس دارد این نیکپی، چه نماینده دائمی و غیر قابل تعویض ولی فقیه در شورایعالی امنیت ملی در بیش از دو دهه بوده و هست و همزمان، هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و هم رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک وابسته به مجمع! در عین حال دیر سالی نیز رفاقت با عالیجناب جک سترو وزیر اسبق خارجه و دادگستری دولت فخیمه را در نامه اعمال خود ثبت کرده است!
حسن آقا در سال 1327 در روستای سرخه در نزدیکی سمنان چشم به جهان گشوده است. در نامه اعمالشان میخوانیم:
پس از اتمام دوره دبستان به خواست پدر و تمایل خود، به تحصیل مقدمات علوم دینی در حوزه علمیه سمنان رویآورد. در تابستان 1340، عازم قم و وارد مدرسه حقانی شد که از همان سال با مدیریت دکتر بهشتی و همکاری تنی چند ازآخوندهای متجدد حوزه، برنامه درسی نوینی در آن به اجرا درآمده بود و طلاب مدرسه افزون بر دروس حوزوی، ادبیات زبان فارسی و انگلیسی و ریاضیات و تاریخ اسلام را نیز به عنوان مواد درسی باید میگذراندند و با استفاده از شیوههای جدید آموزش، مراحل مختلف دروس حوزوی را طی میکردند.
در شهریور 1347، حسن آقا موفق به دریافت دیپلم متوسطه به صورت متفرقه شد و سال بعد به دانشگاه راه یافت. او بهرغم اخذ مدرک لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، از فعالیت در دادگستری و قضاوت سر برتافت و همچنان، نان منبر را چربتر از حقوق دادگستری و وکالت میدانست.
پس از مرگ حاج سید مصطفی خمینی در اولآبان 1356، حسن فریدون روحانی در مجلس بزرگداشتی که از سوی جمعی از روحانیون و بازاریها در مسجد ارک تهران برگذار شد، به دعوت مرتضی مطهری سخنرانی کرد و برای نخستین بار در این سخنرانی پیشنهاد نمود که همگان، از عنوان و لقب «امام» برای آقای خمینی استفاده کنند. دستمزد این خوشخدمتی بعد از انقلاب به ایشان همه جانبه رسید.
وی به توصیه دکتر بهشتی و مطهری از کشور خارج شد و مدتی در خارج از کشور به سخنرانی و تبلیغ پرداخت و پس از عزیمت آقای خمینی به پاریس به سراغ او رفت.
روحانی در خارج برای تحصیل در یکیاز دانشگاههای اسکاتلند ثبت نام کرده بود اما هیچگاه تحصیلات خود را پایان نداد. با خروج شاه از ایران، روحانی نیز در بهمن 1357 همراه با خمینی، به ایران بازگشت و یکسره به خدمت رژیم اسلامی درآمد و مأموریت یافت ارتش را سر و سامان داده و اسلامی کند! البته همراه با ریشهری در تصفیههای خونین ارتش نیز نقشی چشمگیر بازی کرد.
او در دورههای اول تا پنجم مجلس شورای اسلامی در دارالشورای اسلامی عضویت داشت. از سال1364 تا 1366، ریاست قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء (ص) را بر عهده گرفت و از همان سال (1364) تا پایان جنگ، مسؤولیت فرماندهی ستاد کل پدافند هوایی کشور را نیز عهدهدار بود. روحانی از سال 1368 که «شورای عالی امنیت ملی» کشور تشکیل شد، بهعنوان نماینده رهبر انقلاب وارد شورا شد و نماینده ولی فقیه در شورای عالی امنیت ملی و نیز رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام میباشد.
وی از سال 1370 تا کنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس کمیسیون سیاسی ـ امنیتی ـ دفاعی آن مجمع است.
همچنین در دوره سوم مجلس خبرگان رهبری، نماینده مردم استان سمنان و در دوره جدید، نماینده مردم استان تهران در این مجلس و عضو هیئت رئیسه میباشد.
از این بهتر میشود؟ تازه در بیوگرافی ایشان نیامده که حضرتش عاشق آب رودخانه تایمز است و از زمان دانشجوئی این حقیقت را درک کرده که بدون عتبه بوسی درگاه سنت جیمز راه به جائی نخواهد برد. در احوالات او باید به خودکشی تراژیک پسرش اشاره کرد با نامهای که در آن نفرتش را از رژیم و آزردگیش را از پدر آشکار کرده بود. ماری خوش خط و خال با زلف نقره گون بیرون از عمامۀ خوش پیچ و قبای فاستونی و عبای نائینی، به صحنه فرستاده شده تا دل از عام و خاص برباید. فریب نخورید، طرف سکه قلب است و در کارنامهاش همه مراحل سرسپردگی به داخل و خارج را با موفقیت طی کرده است.
خیلیها روحانی را رفسنجانی جوانتری میدانند که با قبا و ادای خاتمی وارد رینگ شده است و در حالی که تظاهر به سرسپردگی دارا میکند دلی با سکندر دارد که در دوران ولایت او، در صف
April 21, 2013 03:17 AM