مجلس ختم ولايت فقيه و دروغهای اخوی، سيدمحمد!
در ميان خواهران و برادران رهبر جمهوری اسلامی بدون ترديد سيد محمد رئيس بنباد ملاصدرا ( دکانی با بلعش ساليانه حداقل ۱۴ ميليارد تومان ) و رياست عاليه بنياد ايران شناسی و استادی حوزه و دانشگاه ، آلوده ترين از نظر مالی و اخلاقی و درعين حال وابسته ترين آنها به خارجی است . و شايد يکی از دلائل تبرا جستن از او توسط آقای خامنه ای در گذشته ؛ همين آلودگی هايش باشد در حاليکه سيد هادی برادر کهتررهبر با آنکه دل در عشق اصلاح طلبان دارد و با خاتمی نرد دوستی ميبازد ، هنوز هم از سيد محمد مقربتر است همينطور سيد محمد حسن شرکت نفتی که حالا بازبينی فيلم ميکند و دستور به حذف صحنه هائی ميدهد که ممکن است تماشاگر را به جهنم ببرد !
در عين حال سيد محمد که برادر بزرگ رهبر است از همه اخوان باسوادتر و در زندگی خاص خويش بی پرواتر ، هم در، دل به دريای عشقهای يکشبه زدن وهم در عشق به کوکنار و فرآورده های نوين وارداتی ، در ويلای شميران و کلبه چالوس و باغ کوه سنگی و گاه نيز در آن سالهای برکت و صفا ،هتل آپارتمان پلازا ی دبی .
من سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده حقوق و علوم سياسی شدم . در کل دانشکده چند روحانی داشتيم که سيد محمد يکی از آنها بود . او يکسال بعد فارغ التحصيل شد اما حضور او در کتابخانه و کافه تريا آنهم با سيد رضا زواره ای که همکلاس ما بود همراه با دخترانی که هيچ سنخيتی با آنها نداشتند و اغلب گرم بحث و جدل بودند و گاهی هم پينگ پونگ ميزدند . (تصويری از او با شلوار کوتاه در حال بازی با دختری که خيلی طناز در دانشکده بود بعدها باعث دردسرش شد ، ازجمله عواملی بودکه حضرتش را معروف خاص و عام کرده بود . ( سيد هادی برادر کوچکتر رهبر سخت دلبسته تنيس است و هفته ای دوروز هنوز هم در باشگاه شاهنشاهی سابق و يا زمين تنيس تاج سابق ، بازی ميکند)
چون مرحوم پدرسيد محمد سيد ميرزا جواد تبريزی را در خدمت پدرم در ديدارهای گاه به گاهش از أجله ی علمای مشهد ميشناختم و اخوی سيد علی آقا نيز از جمله آشنايان پدر بود ، چند نوبتی به حلقه ی احباب سيد محمد راه يافتم .در آن تاريخ او ملای شيک پوشی بود که خيلی بخود ميرسيد ، ريش تنک ميکرد و عمامه ، به قاعده و خوشفرم بر سر ميگذاشت با عبائی نائينی و ساعت جيبی و کفش هميشه سياه و نه نعلين آخوندی .
در دوران تحصيل دردانشکده حقوق ؛ سيد محمد در دبيرستان کمال نارمک که در سيطره مرحوم مهندس بازرگان ودکتر سحابی و يارانشان بود و مرحوم محمد علی رجائی چندی دفتر داری و سپس معلمی را در اين مدرسه عهده دار بود ، ادبيات و فقه تدريس ميکرد .پس از ليسانس زمين و زمان را بهم دوخت و از دکتر اقبال توصيه گرفت که برای دوره فوق ليسانس جزو بورسيه ها به فرانسه برود اما در آن تاريخ فقط دانشجويان ممتاز اين بخت را می يافتند و او به هيچ روی از ممتازان نبود . چنين شد که به سربازی رفت و در سپاه دانش ، دوران خدمت وظيفه را با درجه ستوان دومی گذراند . بعد هم به کار آموزی وکالت رفت و در سالهای نزديک انقلاب وکالت هم ميکرد . در آستانه انقلاب به همراه زواره ای و دوسه تن از اسلامی ها و توده ای ها علم کانون وکلای اسلامی را بلند کرد تا شاخی شود عليه کانون که مسئولانش حقوقدانان برجسته ملی هم چون مرحوم حسن نزيه ، دکتر هدايت متين دفتری ، دکتر عبدالکريم انواری و از قديمی ها مرحوم جلالی نائينی و ... بودند . به هیأت تدوين قانون اساسی نيز راه يافت و وردست حسن حبيبی شد . بعد از انقلاب ره به خبرگان جست و از دلالان مظلمه بند ولايت فقيه و اصل ۱۱۰ بود و با حسن آيت هر روز حلقه آتش داشت واز او تعليمات ميگرفت .مرحوم دکتر بهشتی و هاشمی رفسنجانی چندان مهری به او نداشتند اما بی مهری مرحوم آيت الله منتظری به او آنچنان آشکار بود که برخلاف خوی و عادتش ، گاه سلام او را نيز به زحمت پاسخ ميداد . در همه ماههای آغازين انقلاب سيد محمد در کنار زواره ای و ربانی شيرازی و ريشهری و موسوی تبريزی و محمد موسوی خوئينی ها و ... کار خلخالی را در اعدام دهها تن از برجسته تريندولتمردان و نظاميان عصر پهلوی ، تسهيل ميکرد . چندين حکم اعدام را نيز بشخصه صادر کرد . با انجام نخستين انتخابات مجلس ، به عنوان نماينده مشهد به مجلس رفت و دو دوره در تصويب و طراحی بسياری از لوايح مربوط به مصادره اموال و مشروعيت بخشيدن به اعدامهای قبل و بعد و پايه ريزی بنيادهائی که پايگاههای اصلی فساد ظاهر و پنهان در نپام جمهوری ولايت فقيه هستند ، نقش کليدی بازی کرد . در عين حال به عنوان مشاور حقوقی رئيس جمهوری تا پايان دوره اول رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی ، از دفتر و دستک و حقوق و مزايای کلان و اتومبيل بنز تشريفات و راننده و دو پاسدار هميشگی برخوردار بود .
در همين دوران بود که سيد محمد پس از آشنائی با يکی از مديران پيشين صنعت نفت که در خارج کشور دارای شرکت حفاری و ثروت و اعتبار بود ، آشنا شد . ديدارهای گاه دو هفته يکبار او از دبی و انتقالش از پای پله کان هواپيما باليموزينی که مدير مورد اشاره برايش کرايه ميکرد به پنت هاوس پلازا در خيابان شيخ زايد ؛ و گاه در معيت ناصرخان واعظ طبسی مدير شرکت المکاسب و ... هنوز از ياد همسايگان پلازا ، نرفته است . سيد محمد در اقامتهای سه چهار روزه اش از ميزبانی سخاوتمندانه مدير سابق شرکت نفت ، نقدی و جنسی !! برخوردار ميشد . علاقه ويژه او به ماساژ روسی ( به گفته راننده مدير سابق شرکت نفت وميزبان سيد محمد ) ميزبان را ناچار ميکرد همه گاه از فرشتگان روسی و قزاق و ازبک و گرجی ، برای جلب رضايت سيد مدد گيرد . در بازگشت سيد به پاس آنهمه ميهمان نوازی ، پياپی قراردادهای حفاری و اجاره دکل را برای ميزبانش تمديد و تجديد ميکرد . کوتاه زمانی پس از دوم خرداد و تشکيل دولت پنجم جمهوری اسلامی ، بيژن نامدار زنگنه که علاوه بر خاتمی ، مورد اعتماد رهبر نيز بود گزارش مشروحی از سوءاستفاده های سيد محمد به رهبر ارائه داد . آقای خامنه ای که آن موقع بسيار بر نزاهت مالی خود و بستگانش تکيه ميکرد ضمن توبيخ شديد اخوی بزرگتر ، ورود او را به هرنوع فعاليت تجاری و دلالی ممنوع کرد . از بخت بد سيد محمد ، مدير نفتی مورد اشاره نيز در دبی با مشکلاتی روبرو شد که به برهم خوردن زندگی تجاری و شخصی اش منجر شد تا آنجا که گزيری به جز خروج از دبی و اقامت در نقطه ای دور نداشت .
از اين پس ناگهان گربه شد عابد و مسلمانا ، ريش انبوه شد و فلسفه و حکمت و شريعت ؛ خانه حکمت اسلامی علم شد و تأليفات فلسفی و تاريخی و حکمت و فرهنگ به مدد کارشناسان گرفتار فقر که برايش چپ و راست کتاب مينوشتند ، با جلد های نفيس و زرکوب ، بقلم استاد سيد محمد منتشر شد . حضرت آيت الله دکتر سيد محمد حسينی خامنه ای، شال استادی بر گردن انداخت و زانر حوزه و روضه و دانشگاه شد.در اين دوران مدعی بود که از شاگردان گزيده شده مرحوم علامه طباطبائی و پرفسور هانری کُربن بوده است اما دکتر م / ج که محضر هر دو استاد را سالها درک کرده ، شهادت ميدهد که او هرگز سيد محمد را در محضر اين دو بزرگوار نديده است . شهود ديگری نيز اين موضوع را يادآور شده اند ازجمله استاد ح / ن .
حضور احمدی نژاد در صحنه برای سيد محمد معجزه الهی بود ، ميرکاظمی از شرکای سابق، پايش را اندک اندک به حوزه معاملات نامشروع نفتی باز کرد و پس از او سردار رستم کاظمی هوايش را همه جوره داشت ، بعد هم خود پرزيدنت دکتر احمدی نژاد درست يکماه پيش از رخت کشيدن از کاخ رياست طی حکمی رياست نان و آبدار بنياد ايرانشناسی را به پاس خدمات سيد و خبرکشی ها و دلاليهای سياسی نزد رفيقش اصغرحجازی رئيس امنيت خانه مبارکه بيت و دفتر مقام رهبری ، به نفع تحفه آرادان، به او ارزانی داشت .
ادعاهای سيد محمد اينهمه گفتم که اخوی مهتر رهبر را بهتر بشناسيد تا پرداختن به ادعاهای اخير او ، آسانتر باشد . هنگامی که انسان گوينده رابشناسد آنگاه قضاوت در باب سخنان و ادعاهايش آسانتر ميشود .
سيدمحمد اخيرا در مصاحبه ای با نشريه رمزعبور وابسته به اطلاعات بسيج ، حرفهائی زده است که فقط ميتوان آنها را به دوغ بد طعم و دوشاب تعبير کرد . من به دعوای ديرينه او و هاشمی رفسنجانی کاری ندارم اما بنظرم ميرسد خروج حضرت استادی از حجله ( بعد از وصلت فرخنده اخير ) در اين احوال و روزگار بی دليل نيست و نميتواند بدون اجازه ولو تلويحی اخوی ، انجام گرفته باشد . حال فقط به چند بخش از ادعاهای او می پردازم و باقی را به وقت ديگری موکول ميکنم که همه ی پشت پرده خروج حضرتش از غيبت کبری آشکار شود .
فرموده اند: " پس از آنکه با عنايت الهی طرح های آمريکا با شکست روبه رو شد، اميد به نفوذیهای خود در ايران بستند که بيشتر آنها در آن زمان در نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. هوشياری امام و عزم ملت مسلمان ايران باعث شد که گرچه قدری دير شده بود ولی امام خمينی (ره) مهدی بازرگان را به کناری بگذارد و نهضت آزادی را که برای اسارت دوباره ملت نقشه ريخته بود، ابطال و برکنار کند."
در همين عبارت چندين دروغ آشکار نهفته است .هيچگاه در روزهای پس از به قدرت رسيدن آيت الله خمينی ، جبهه ملی با آمريکا علقه و علاقه ای نداشت . برعکس آمريکا هم در حق زنده ياد دکتر شاپور بختيار ناجوانمردی کرد و هم با جبهه ملی بيعت کرده با خمينی . شايد بعد از اعلام ارتداد جبهه ملی بعضی از بزرگانش در خارج با آمريکائيها گفتگو کرده باشند اما هرگز نفوذی آمريکا نبودند . در مورد نهضت آزادی نيز مرحوم مهندس بازرگان پاکتر و آزاده تر از آن بود که نفوذی دولتی باشد . تمام تماسهای دولت موقت با آمريکا با آگاهی آقای خمينی بود حتی سفر مرحوم بازرگان و دکتر ابراهيم يزدی و مرحوم مصطفی چمران به الجزاير و ملاقات با زبيگنو برژينسکی مشاور امنيت ملی جيمی کارتر ، با اجازه و تأييد آقای خمينی بود . منتها آقا ؛ مثل هميشه زير قول و سخنش زد و اين يکی از دلائل آزردگی مهندس بازرگان و استعفايش بود . برخلاف گفته سيد محمد؛ آقای خمينی نه تنها بازرگان را برکنار نکرد بلکه هربار که بازرگان قصد کناره گيری داشت که نخستينش بعد از اعدام ناجوانمردانه مرحوم اميرعباس هويدا علی رغم موافقت آقای خمينی به انتقال او به زندان دادگستری و مسئوليت يافتن مرحوم دکتر اسدالله مبشری نسبت به پرونده او بود؛ آقای خمينی با اصرار و اينکه شما تکليف شرعی و ملی داريد او را به ماندن در مقام نخست وزيری ترغيب کرد . بازرگان وقتی متوجه توطئه حزب توده و محمد خوئينی ها ودانشجويان اغلب بيخبر از پس پرده گروگانگيری شد ، قاطعانه استعفا داد در حاليکه شماری از وزرايش در دولت ماندند و ... مرحوم بازرگان تا پايان عمر شرافتمندانه زندگی کرد و يکبار ديگر وقتی آقای خمينی از او خواست در پی کشته شدن مرحوم چمران هنگام توديع از نظاميان در جبهه جهت اعلام نامزدی در انتخابات رياست جمهوری ، پس از قتل مرحوم رجائی ، نامزد رياست جمهوری شود ، باشهامت و بزرگ منشی به وی گفت من به ولايت فقيه اعتقاد ندارم و نميتوانم رئيس جمهوری شما شوم .
( گمان ميکنم مهندس عبدالعلی بازرگان که هم چون پدر پاکدل و آزاده است از اين موضوع کاملا أگاه باشد . من اين را از مهندس بازرگان در روزهای پس از قتل خليل الوزير " ابوجهاد "به ضميمه پاسخ ياسرعرفات به نامه تسليت مهندس بازرگان که من مأموريت رساندنش را به رهبر فلسطين داشتم ، سؤال کردم و ايشان نيز پاسخ دادند که دست خطشان را دارم و اگر عمری باشد در دفتر زندگيم که در دست نگارش دارم خواهد آمد) .
سيد محمد در جای ديگر مدعی ميشود ؛ " اميد بعد آمريکا به منافقين و بنی صدر بود که آنهم به شکست انجاميد. در اين بين و در تمام مدت، توجه اتاق فکر سياست خارجی آمريکا و گروه صهيونيستی پشت سر آن، به راه ديگری هم بود، اول آنکه اگر شد امام را مستقيم ويا غير مستقيم از بين ببرند و شخصی مناسب و مورد قبول خود را نصب کنند و از آن راه به تدريج انقلاب را به تحليل ببرند و ساقط کنند و اگر نشد با توجه به بيماری قلبی امام و امکان وقوع رحلت امام با صبر و تأمل به فکر جانشين امام باشند. همه آگاهان میدانستند که جانشين امام يا شهيد مطهری يا آقای منتظری و يا آقای بهشتی است."
نخست آنکه آقای بنی صدر در دوران رياست جمهوری تنها در هفته های پايانی با مجاهدين در تماس بود. آنهم تماسی که از سوی مجاهدين انجام گرفت چون مسعود رجوی قصد خروج از کشور را داشت و ميترسيد ( چنانکه ايرج مصداقی به تفصيل در نوشته های اخير خود آورده است ) مبادا فرانسويها به جرم کارهای تروريستی دستگيرش کنند و به ايران تحويلش دهند . پس به بنی صدر رئيس جمهوری قانونی ايران نزديک شدند و بعد هم مصاهرت با فرزند دکتر بنی صدر پيش آمد و ... برای ارتباط بنی صدربا آمريکا حتی از جعبه شعبده اسناد لانه جاسوسی ، نتوانستند يک خط بيرون آورند و دست به جعل و چرند بافی زدند در حاليکه يک گونی اسناد ارتباط مرحوم دکتر بهشتی و موسوی اردبيلی ، آب شد و به زمين رفت و به جايش گفتگوهای رسمی مهندس عباس امير انتظام ، به دستور مهندس بازرگان با آگاهی شورای انقلاب ، عنوان اسناد جاسوسی گرفت و انسانی شريف و آزاده را ۲۵ سال در زندان ، از نعمت سلامتی و جوانی محروم کردند و خانواده اش را از هم پاشاندند .
در عين حال مجاهدين تا همين سالهای اخير در فهرست تروريستهای دولت آمريکا قرار داشتند و محال بود آمريکائيها به رجوی دل ببندند و يا کسانی چون موسی خيابانی و ابريشمچی و ذاکری و زرکش را که شعارهای ضد امپرياليستی از دهانشان نمی افتاد زير چتر حمايت بگيرند و به عنوان نفوذی از آنها استفاده کنند .
حضرت آيت الله دکتر سيد محمد حسينی خامنه ای اخوی مهتر رهبر رژيم ، فرموده اند همه ميدانستند که يکی از سه تن ، بهشتی و مطهری و منتظری، جانشين آقای خمينی خواهند بود . اين حرف از اساس و پايه جعل است . از همان آغاز جايگاه أقای منتظری نزد آيت الله خمينی متمايز از دوتن ديگر بود . مطهری و بهشتی قلبا ولايت فقيه را قبول نداشتند . مطهری که دنبال مقام نبود و بهشتی دل به رياست جمهوری بسته بود. اما آقای خمينی نميخواست آخوندی مسئوليت اجرائی رياست جمهوری را داشته باشد بهمين دليل روزی که به ناچار به رياست جمهوری خامنه ای تن داد تاکيد کرد که جای ايشان در مسجد است و فعلا چون آدم نداريم از ايشان خواسته شده در انتخابات شرکت کند . خمينی علاقه داشت بهشتی در قوه قضائيه ، دستگاه قضا را زيرو روکند و به دوران پيش از انقلاب واقعی مرحوم داور در دستگاه قضائی با تأييد رضاشاه ؛ باز گرداند . مطهری نيز چنان تب انقلابش به عرق نشسته بود که در همان هفته های نخست ساز ديگر زدنش را آغاز کرد .حتی کسانی چون هاشمی رفسنجانی ، علی خامنه ای ، ناطق نوری ، فضل الله محلاتی و ... که از صحابه نزديک بودند حساب منتظری را از بقيه جدا کرده بودند . تازه در آغاز انقلاب که سخنی از ولی فقيه در ميان نبود که جانشينش را نام ببريم . يادم هست مرحوم حاج شيخ عبدالرحیم ربانی شيرازی که خيلی به آقای خمينی نزديک بود ، در آغاز سال ۵۸ در مصاحبه ای که با او داشتيم و در اميد ايران به چاپ رساندم ، از رياست جمهوری آقای خمينی گفت و تاکيد کرد آقای خمينی حتما بايد خودش رئيس جمهوری شود .
سيد محمد خامنه ای در ادامه ميگويد: "اين فکر از اول انقلاب هم وجود داشت و شهيد کردن شهيد مطهری بر همين اساس بود چون به طور طبيعی همه آگاهان میدانستند که جانشين امام يا شهيد مطهری يا آقای منتظری و يا آقای بهشتی است و دشمن فکر میکرد در صورتی که راهی با توافق با آنها پيدا نشود بايد آنها را از سر راه برداشت، پس از شهادت استاد مطهری نگاه به سمت اين ۲ نفر ديگر رفت. آقای منتظری شخصاً دست دوستی با آمريکا نمیداد ولی در اطراف او کسانی بودند که با ساواک سابقه همکاری داشتند و به آمريکا ندای همکاری داده بودند. مرحوم شهيد بهشتی هم با وجود تماميتخواهی باز مردی دشوار و علی رغم ظاهری ليبراليستی، متدين و به انقلاب وفادار بود. و خودش را به غرب نمیفروخت و شهادت او نشان داد که اولاً از همکاری با وی مأيوس بودند ثانياً مانع توجه و کار کردن آنها روی ديگران از جمله شيخ اکبر هاشمی میشد که آمريکا در گوشه چشم او را هم نامزد کرده بود و بخوبی نقاط ضعف او را میدانست. بنابراين گزينه مورد نظر فقط هاشمی و بيت مرحوم منتظری بود."
قتل آقای مطهری به گفته رژيم و شخص آقای خمينی و اصحابش به دست گروه فرقان انجام گرفت ، اتفاقا أنها تلاشی نيز برای کشتن هاشمی رفسنجانی کردند که به زخمی شدن وی منجر شد . در موردانفجار حزب جمهوری اسلامی و قتل بهشتی هم ، مجاهدين دنبال کسب افتخارش بودند . اتفاقا آمريکائيها مطابق گفته های بسياری از ديپلماتهای آمريکائی در تهران قبل از گروگانگيری و اسنادی که منتشر نشد اما صفحاتی از آن به بيرون درز کرد نسبت به دکتر بهشتی نظری کاملا مثبت داشتند و اميدشان اين بود که جايگاه وی هر روز مستحکمتر شود و بالاتر برود . بنابراين کسی را که از آخرين اميدهايشان بود تکه پاره نميکردند .آقای منتظری أن اوائل موضع تندی نسبت به آمريکا داشت من ديدارش را با ياسر عرفات شاهد بودم و گزارشش را نوشتم . در اين ديدار مرحوم منتظری بشدت از آمريکا و سياست حمايت از اسرائيل و مرتجعين منطقه ؛ انتفاد کرد . در باره هاشمی رفسنجانی اين نکته گفتنی است که از آغاز انقلاب تا درگذشت آيت الله خمينی ، او مورد اعتماد مطلق و علاقه آقای خمينی بود. سپردن فرماندهی کل قوا به او در زمان جنگ نشانه بارزی از اين اعتماد است. هاشمی بدون اطلاع خمينی با کسی و دولتی تماس نداشت سرتاسر ماجرای ايران گيت با اطلاع آقای خمينی بود . و آنچه سيد محمد در اين زمينه گفته کذب محض است . منوچهر قربانيفر همه جزئيات تماس با آمريکا را برای من گفته است . دو کانال در اين جريان باز شده بود. يکی از جانب قربانيفر و اينانلو و دفتر نخست وزير ، و ديگری از جانب سيروس ناصری و هادی نجف آبادی با هاشمی رفسنجانی ، قربانيفر اصلا با هاشمی رفسنجانی ارتباطی نداشت و زمانی که متوجه شد او را دور زده اند نامه معروفش را به آقای منتظری نوشت و در آن يادآورشد که شما را از قائمقامی رهبری برکنار خواهند کرد . اينرا آقای منتظری در خاطراتش هم آورده است .
حسن صبرا سردبير مجله الشراع که خبر سفر مکفارلن را درج کرد همان روزها برايم گفت ( حسن صبرا از دوستان قديمی من است و در تهران در خانه ام از او پذيرائی ميکردم و بعد ها نيز در بخش محرمانه مجله اش خبرهای مربوط به ايران را مينوشتم) خبر را ص – ع که از دوستان مهدی هاشمی برادر داماد آقای منتظری بود به دستم رساند . برای اطمينان به شيخ اسماعيل خليق نماينده آقای منتظری در بيروت مراجعه کردم ، او بعد از تماسی با تهران خبر را تأييد کرد. ( گفتنی است بعد از عزل آقای منتظری ، و کوتاه زمانی پس از قبضه قدرت توسط هاشمی رفسنجانی و سيد علی خامنه ای ، اسماعيل خليق از سوی حزب الله تهديد شد که همه تشکيلات ، منزل و دفتر و پولهائی که در اختيار دارد به نماينده امروز آقای خامنه ای يعنی شيخ نعيم قاسم معاون فعلی حسن نصرالله دبيرکل حزب الله که آن روزها عضو شورای عالی حزب بود ،تسليم کند وگرنه ... شيخ وحشت زده دارو ندار را داد و يکچند در لبنان و سوريه آهسته رفت و آمد تا با پادر ميانی محمد حسن اختری سفير رژيم دو دوره در سوريه توانست سری به وطن بزند .)
در واقع اين دستگاه أقای منتظری بود که با تأييد مهندس موسوی ايران گيت را برملا کرد و مهدی هاشمی جانش را و مرحوم منتظری رهبريش را ، به عنوان هزينه اين اقدام پرداختند . آقای خمينی جانب رفسنجانی را گرفت و توی دهان هشت نماينده مجلس از جمله سيد محمد زد که ميخواستند علی اکبر ولايتی وزير خارجه را بابت سفر مکفارلن ، سرهنگ اوليور نورت و مأمور بلند پايه نظامی ، امنيتی اسرائيل عميران نير، به تهران استيضاح کنند . هیأت آمريکائی در تهران با هادی نجف آبادی ، ساداتيان مدير دفتر هاشمی رفسنجانی و ... ملاقات کردند .
در جائی ديگر سيد محمد بزرگترين دروغ و تحريف تاريخی را عنوان ميکند . او ميگويد: "رياست جمهوری هاشمی مقدمهای برای هماهنگسازی امور و زمينهسازی برای ايجاد پايگاه قدرت و خيز به سمت آرزوی ديرينه پس از فوت امام بود ولی قدری دير شده بود و با حکمت و عنايت الهی و با تصميم و رأی ناگهانی و تقريباً بیمقدمه مجلس خبرگان رهبری، آقای خامنهای انتخاب شد و کار از کار گذشت و توطئه آمريکايی به راه ديگری افتاد که نمونه آن فتنههای سالهای ۷۸ (رياست جمهوری محمد خاتمی) و ۸۸ (جنبش سبز در اعتراض به بزرگترين تقلب تاريخ انتخابات) است و اين حکايت همچنان باقی است."
فقط چنين تحريفی ميتواند از دهان مبارک برادر مهتر رهبر بيرون آيد. داستان برکرسی رهبری نشاندن آقای خامنه ای طرحی بود که با کليد خوردن برنامه عزل آقای منتظری وارد مرحله تنفيذ شد . در اين زمينه احمد خمينی يکی از سه ضلع مثلث توطئه عليه آقای منتظری بود و در اواخر عمر چنانکه آقای منتظری هم نوشته است نادم و پشيمان و افسرده از نقشی بود که در اين توطئه برعهده داشته است . من پيش از اين داستان شکست نخستين طرح هاشمی رفسنجانی برای بيعت گرفتن از خبرگان برای آقای خامنه ای را نوشته ام و به بازگشت مهدوی کنی از لندن و اشارات او در باره توصيه آقای خمينی نسبت به انتخاب خامنه ای ، اشاره داشته ام . موسوی اردبيلی به عنوان رئيس القضاء وأحمد آذری قمی به عنوان يکی از نامزدهای رهبری و شماری از سالخوردگان خبرگان به شدت با رهبری آقای خامنه ای مخالفت کردند و به رهبری شورائی ابراز تمايل داشتند .
اينجا بود که هاشمی رفسنجانی که جلسه را اداره ميکرد سخنانی از جانب احمد خمينی به اين مضمون ايراد کرد که، " امام گفتند من هر چه فکر میکنم آقا سيد علی آقا برای رهبری خوبه" بعد هم قصه مهدوی کنی بود و سخنان جنتی عليه شورائی شدن رهبری و سرانجام رأی گيری برای رهبری آقای خامنه ای که با ۵۴ رأی مثبت از ۷۷ نفر خاتمه يافت.
رفسنجانی ميتوانست با شورائی کردن رهبری، خودش ميداندار شود. حضور خامنه ای و موسوی اردبيلی و يا آيت الله گلپايگانی که بعضی از خبرگان نامش را آورده بودند ، و حتی احمد خمينی ، هيچ تأثيری در يکه تازی هاشمی رفسنجانی در يک رهبری شورائی نميتوانست داشته باشد . اما هدف اين نبود ، شراکتنامه نانوشته ای بين شيخ و سيد ، پيش از مرگ آقای خمينی وجود داشت که به استنا د آن شيخ ، سيد را بر کرسی رهبری نشاند و باز او بود که طرح معرفی ۷ يا ۸ مرجع را به اجرا در آورد که دهان منتقدان حجت الاسلامی که يکشبه فقيه و رهبر شده بودرا ببندد . اين شرکتنامه تا پايان رياست جمهوری دوره اول هاشمی رفسنجانی اعتبار داشت و از سوی طرفين به آن عمل ميشد اما در دوره دوم با قدرت گرفتن آقای خامنه ای و تشکيل دولت پنهان ( سپاه ، وزارت اطلاعات ، بنيادها ، نيمی از حوزه های علميه قم و مشهد ، ستاد اجرای فرمان امام و البته دفتر مقام معظم ) شرکتنامه به مرور يکطرفه ملغی شد . هاشمی آخرين برگش را که خاتمی بود روی ميز گذاشت و بازی را برد اما بيمهری اصلاح طلبان ( باند چپشان ) به او ، باعث شد سلطه شريک سابق را بپذيرد تا حريفان تازه نفس جوان از ميدان به درش نکنند. پس از آن ۸ سال زجر زيستن در سايه رهبر و تحمل احمدی نژاد ( که به آقا از هاشمی رفسنجانی نزديکتر شد ) و دست أخر رد صلاحيتش برای شرکت در انتخابات اخير ، شيخ علی اکبر را به پياده کردن طرحی تازه واداشت. کنار زدن عارف نامزد خاتمی و دوستانش ، و آرايش کردن حسن روحانی با شال بنفش و عبا و قبای اطو کشيده و عينک ريبن ، با حرفهائی که ملغمه ای از سخنان خاتمی و حرفهای خود شيخ علی اکبر با اندکی چاشنی از ميرحسين بود ، و آگاهی از اينکه رهبر به نماينده اش در شورای عالی امنيت ملی اعتماد دارد و درعين حال برای حل مشکل تحريمها نيازمند اوست ، هاشمی رفسنجانی را در پياده کردن موفق طرحش ، ياری کرد .
او همچنین با کشیدن علی اکبر ولایتی به مرکز پژوهشهای استراتژیک ( در حاليکه آقا بيشتر تمايل به غلام علی حداد عادل داشت که به رياست مرکز برود ) و تجديد عهد و مودت ديرين با علی اکبر ناطق نوری و سرشناسان روحانيت مبارز تهران و حمايت از رياست موحدی کرمانی ، زمينه سازی برای مرحله بعد از خامنه ای را آغاز کرده است . قدم بعدی نخست رياست خبرگان و بعد تسخير مجلس خواهد بود . جبهه مقابل نيز چنانکه ماه پيش نوشته بودم بيکار نيست و سخت به دنبال زمينه سازی برای رياست محمود هاشمی شاهرودی و سپس نشاندن او برکرسی رهبری و سپردن قائم مقاميش به مجتبی خامنه ای است . اين وسط نقش سيد محمد خامنه ای نقش پيچيده ای نيست . او مأموريت دارد به اهالی ولايت فقيه بگويد ، اخوی نگران توطئه های شيخ علی اکبر است و هرجور شده بايد کلک او را کند چون حالا که فرقانی در کار نيست و آقای رجوی هم در اردن بستنی ميخورد و مجاهدينش ، شکسته و درمانده در ليبرتی عراق در انتظار رفتن به آلبانی و بورکينافاسو هستند . پس چاره ای نيست جز اينکه از سهل ترين وسيله استفاده کنيم و نفسش را بگيريم . يکروز جشن تولد هشتاد سالگی برايش ميگيريم ، روز ديگر آقامهديش را به صلابه ميکشيم و فسادش را برملا ميکنيم و وقتی ديگر نفس فائزه اش را در مشهد ، ميگيريم.
دعوا بر سر حقيقت نيست ، دو شريک سابق به جان هم افتاده اند و عهدشان با خمينی را شکسته اند. همين امر مژده خوشی است برای همه آنها که منتظرند با پايان يافتن رهبری آقای خامنه ای، مجلس ختم ولايت فقيه را برگزار کنند.
December 15, 2014 09:01 PM