ایران من کجاست؟ / علیرضا نوری زاده
بهشت در دفتر اتحاد نویسندگان و شاعران تاجیک
خمینی هیولای زشت اسلام ناب انقلابی را از شیشه جهل بیرون کشید
أسد قبعثي شهسوار اسلام
علیرضا نوری زاده
*در دفتر عسکرحکیم شاعر و نویسنده تاجیک و رئیس اتحادیه نویسندگان کشور نشسته ام .غیر از لایق شیر علی که در بیمارستان بود اهم شعرا و نویسندگان حاضر بودند.شعرخوانی که آغاز شد ،شعرهای نادرپور و سیمین بانو و مشیری و اخوان چنان فضای اتاق را از عطر پارسی انباشت که نازنین اهل فرهنگ و هنر و تصویر، محی الدین عالمپور (که به تیغ کاژب در خون نشست ) آواز داد ، زبان فارسی آین اتاق را بهشتی کرده است .
زبان فارسي، به عنوان زبان ملي ما حلقه پيوند همه اقوام ايراني است كه مالك مشاع خانه پدري هستند. در عين حال فرهنگ ايراني با منظر دل انگيز و رنگارنگش، با زبان فارسي از يك سو تا افغانستان و آسياي ميانه بال گسترده است و از ديگر سوي در شمال عراق و نيز بخشهائي از هند و پاكستان علي رغم همه تلاشها براي محو آن، همچنان حضوري پر رنگ دارد. با اين همه اين فقط زبان نيست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترك زبانان و اردو زبانان در همسايگي ما) كه هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگي را (در هر دو عرصه دين و عرف) در ايران، به سرعت به «محوري» تبديل مي كند كه گرداگردش، انديشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمينهائي كه مردمانش به زبانهائي غير از فارسي، سخن ميگويند، گاه بحث و جدالي داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پديدار مي شود.
يكصد سال پيش مشروطه ايراني ابعادي بسيار فراتر از حوزه فارسي زبانان یافت، (رجوع کنید به ارزنده اثر دکتر ماشاءالله آجودانی ، مشروطه ایرانی )چنانكه عرف گرائي و تجدد دوران رضاشاهي بازتابي وسيع در عراق و افغانستان و مصر و… پيدا كرد. سپس جريان ملي شدن نفت و تحول مهمي كه اين جريان در عرصه فرهنگي و سياسي ايران به وجود آورد، مورد توجه همسايگان دور و نزديك ما قرار گرفت. عبد الناصر هيچگاه پنهان نكرد که انديشه ملي كردن كانال سوئز را، از جنبش زنده ياد دكتر محمد مصدق در ملي كردن نفت، الهام گرفته است. عبدالكريم قاسم بعد از كودتاي خونينش در عراق، چندبار ياد آور شد اين مصدق و ملي شدن نفت ايران بود كه در او و رفقاي نظامي اش، انديشه برچيدن بساط استعمار و ملي كردن نفت عراق را، متبلور ساخت.
تا ظهور خميني و اسلام ناب انقلابي شيعه محمدي ولايتي، جنبشهاي سياسي و فكري در ايران كه الهام بخش روشنفكران و رهبران سياسي و فكري كشورهاي منطقه مي شد، نگاه به جلو داشت و «مدرنيته» موتور محركه آن بود. اسلام سياسي تا پيش از ظهور خميني يكبار در جنگ المهدي با ژنرال گوردون در قرن نوزدهم در خرطوم به خون نشسته بود و حضورش نيم قرن بعد در مصر، به جز چند ترور، و سپس قلع و قمع پيروانش كه اوج آن در زمان عبد الناصر با اعدام سيد قطب عملي شد، میوه ای به بار نياورده بود. اسلام سياسي نه در فلسطين جذابيت پيدا كرد و نه در عربستان سعودي كه رانده شدگان اخوان المسلمين را از چهارسوي جهان عرب و اسلام پذيرا شده بود (سعوديها آثار اين ميهمان نوازي شان را با حيرت بعدها مشاهده کردندمحمد بن سلمان ولیعهد جوان ؛کسی بود که دین سیاسی را نپذیرفت و دکان اسلام ناب انقلابی را در دو وجه شیعه و سنی اش برنتافت و پایه گذار تحولی عظیم در کشورش شد .
فعالان سوري و مصري و مغربي و اردني و… اخوان المسلمين در دهههاي 50 و 60 و 70 قرن گذشته ميلادي عملا كنترل نظام آموزشي را درشبه جزیزه عرب بدست گرفتند و شاگردانشان كساني از نوع بن لادن و قحطاني و ديگر سلفيهاي تروريستي شدند كه که در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن فعلی ؛ جهان متمدن را با ترور و جنايت به گروگان گرفته بودند . عربستان سعودي خود به عمدهترين هدف تروريستهاي سلفي تبديل شده بود ولی با درایت از پس آنها برأمد .)
خميني در كوزه اي را گشود كه از آن غولي بيرون شد با نام «الصحوه الاسلاميه» ـ در نگاه مثبت يعني بيداري اسلام، و در معناي حقيقي يعني بن لادنيسم، طالبانيسم، وبوکو حرام و ألشباب و القاعده و داعش و البته خمينيسم ؛ روشنفكران جهان عرب و تركستانهاي اطراف ما و نيز شمال آفريقا را چندی با عنایت باراک حسین زیر چنگال مرگ و ارتجاع گرفتند. پیش از ظهور سید کشمیری، جنبش هاي سياسي و فكري ايران پيام زندگي و بيداري و پيشرفت و مردمسالاري را آواز میکردند، خميني اما قدرت دين را مجسم كرد. به آنها گفت با نام اسلام ميشود تودهها را فريفت، قدرت را قبضه كرد، خداي بخشنده و مهربان را پائين كشيد و الله قاصم جبار مكار منتقم را جاي او نشاند. خميني به همه دكان داران دين و رمالها و دعانويسهاي شيعه و سني در جهان اسلام پيغام داد، من آمده ام حالا نوبت شماست. بيت المال ملت ايران نيز در اختيار شماست. تنها چند ماه بعد از ظهور پرچم ولايت فقيه در ايران، «الحجيمي» يكي از جوجه طلبههاي سلفی در عربستان با سي چهل تن از امثال خودش به كعبه حمله برد تا با فتح مكه به ادعاي خودش قصه فتح مكه توسط پيامبر اسلام را تجديد كند. همانطور كه خميني مدعي بود ايران تحت سلطه آن پدر و پسر از اسلام دور شده و رژيم دين مردم را هدف قرار داده (در حالي كه پادشاه به عنوان يگانه شاه شيعه از سوي مراجع اصلي شيعه به رسميت شناخته شده بود و پهلوي دوم ايمان و اعتقاد خود را به مذهب نه تنها پنهان نمي كرد بلكه سفرهايش به مشهد و عزاداری دربار در محرم در مسجد سپهسالار و كاخ گلستان همراه با عطاياي مستمر ملوكانه به حافظان بيضه اسلام و سانسور كتابهائي كه خرده انتقادي به دين و مذهب داشت همگي نشانه آن بود كه حكومت او ضد دين نيست بلكه ضد استفاده سياسي از دين است. در زمان آن پدر و پسر هيچكس از دين برنگشت حال آنكه در دوران حكومت اسلام پناهان، و زير سايه عمامه ولي فقيه اول و دوم شاهديم كه امت یخرجون من دين الله افواجا، و تغيير مذهب كه در خارج وسيله اي براي كسب پناهندگي است در داخل كشور به يك مظهر مشهور و ملموس تبديل شده است ” اين خميني بود كه آتش را برافروخت. اخوان المسلمين در سوريه با اين گمان كه ولي فقيه ايراني با بالا رفتن پرچم برادري اسلامي در حما و حلب، جيش جرّار خود را به جنگ حافظ اسد بعثي لائيك مي فرستد و خروار خروار دلار، براي برادران مبارزش در سوريه حواله مي كند، دو سال بعد از برپائي نظام اسلامي در ايران، شورش بزرگ خود را عليه نظام علوي هاي ضد دين آغاز كردند.
برادر حافظ اسد بعثي شهسوار اسلام
معروف الدواليبي نخست وزير اسبق سوريه و مرشد پيشين اخوان المسلمين سوريه جريان ديدارش را با خميني همزمان با شورش بزرگ اخوان المسلمين در سوريه چنين شرح مي دهد. “به او گفتم فرزندان و برادران و خواهران شما با الهام از انقلاب شما در سوريه به پا خاسته اند تا رژيم كافر بعثي را سرنگون كنند. خميني نگاه غريبي به من كرد و گفت: شماها بازي خورده ايد. اسد برادر ما است. او يك شيعه مؤمن است. به خميني گفتم او نصيري ـ علوي ـ است اركان اسلام را قبول ندارد. اينها ادعا مي كنند جبرئيل آيات را بر علي نازل مي كرد و او به محمد منتقل مي كرد. خميني با عصبانيت گفت، مزخرف است. اسد از ما است. برويد و از او معذرت بخواهيد. منهم عصباني شدم و گفتم پس اين ادعاها چي است كه راديو تلويزيون و روزنامههاي شما در مورد برادري اسلامي عنوان مي كند؟ خميني برخاست و بي آنكه جواب دهد از اتاق بيرون رفت. پسرش احمد و توسلي مدير دفترش رنگ به چهره نداشتند…” بعد از اسد پدر، ولی فقیه ثانی با تمام نیرو و به کشتن دادن هزاران ایرانی و سوری و لبنانی و عراقی و پاکستانی و افغان به یاری اسد پسر شتافت و رژیمش را نجات داد . بي لطفي به اخوان المسلمين سوريه البته در مورد نهضتي هاي تونس، جبهه نجات اسلامي الجزاير، اسلاميهاي سودان و مصر و مغرب و فلسطین كه همگي سني بودند تكرار نشد بلكه ميليونها دلار براي آنها فرستادند، افرادشان را آموزش نظامي دادند تا با كشتار و ترور و بمب گذاري و دريدن شكم زنهاي حامله پرچم اسلام ناب را بالا ببرند. كار سازمانهاي شيعه نيز رونق گرفت كه آنها از خوديها بودند. در فاصله سالهاي 80 تا 88 پايان جنگ ايران و عراق بيش از دو ميليارد دلار جهت آموزش و تقويت گروههاي انقلابي شيعه در منطقه خرج شد. همزمان حزب الله لبنان با كمكهائي كه از چند ده ميليون دلار آغاز شد و امروز به سالي 800 ميليون دلار رسيده است (خرج تلويزيون المنار و راديوي حزب الله و نشرياتش فقط به تنهائي بالغ بر يكصد ميليون دلار در سال است) به تشكيلاتي تبديل شد كه امروز ده هزار حقوق بگير دارد، همراه با سه هزار رزمنده، دهها هزار موشك و خمپاره بزرگ و كوچك، و واحدهاي انتحاري پروازي و دريائي و زميني اش همگي زير نظر سپاه پاسداران آموزش ديده اند و مي بينند.
جهاد اسلامي با ادعای شیعه شدن چند تن از رهبرانش و چهار تا فلسطيني ديگر به وجود آمد و امروز سالي يكصد ميليون دلار براي ملت ما هزينه بر مي دارد.
در برابر اين وضع، جامعه روشنفكري خاورميانه و پرچمداران تجدد و مدرنيته نيز نگاه به ايران دارند منتها نگاه آنها متوجه روشنفكران و آزاد انديشان سکولارايراني است. حالا زنان ايراني و مبارزهایشان در دانشگاههاي لبنان و مصر و سوريه و تونس و… از جمله بحثهای پرشور است . روشنفکران عر ب در حيرتند كه: شما چه ملتي هستيد كه هم از جمع شما سيد جمال الدين اسد آبادي و رضاشاه و مصدق و بختيار بيرون مي آيد و هم شيخ فضل الله نوري و خميني و خلخالي و خامنه ای ؟ يك وقت سفيرتان در بيروت علي دشتي است و زماني فخر مدرس همانكه نخستين سنگ بناي تروريسم و آدم ربائي را در لبنان بر زمين نشاند. شما كه هستيد كه هزاران انديشمند و دانشمند و متخصص در چهار سوي جهان داريد كه هر ملتي به داشتن يك صدم آنها افتخار مي كند آن وقت نمايندگان كشورتان از نوع احمدي نژاد ورئیسی و قالیباف و أمیرعبداللهیانند . شبی در کویت در دیوانیه سعد العجمی نویسنده و دولتمرد کویتی که به وزارت هم رسید در برابر سؤالی با همین مضامین گفتم : در فرهنگ ما بلا و فتنه اي ره يافته كه مي توان عنوانش را نفاق و تقيه و تزوير گذاشت. ما همه مبتلا به اين بلا هستيم وگرنه متفكر دينمدارمان هم چون دکتر عبدالکریم سروش خمینی را با أنهمه جنایت و جهل فیلسوف حکمرانان و باسواد ترینشان خطاب نمیکرد.
محمدمحبوب متفکر عراقی سالها پیش در روزنامه ألرافدین نوشت : عده اي مطالبم را تحسين میکنند و شماري مرا به دشمني با شيعه و اسلام متهم كرده اند. در حالي كه من اسلاميها را از هر دو طايفه مورد انتقاد قرار داده بودم. بعضيها با روضه خواني درباره شيعه از زمان حجاج بن يوسف ثقفي و عاشورا و قتل شيعيان توسط صدام، مرا متهم به كمونيست بودن و دشمني با اهل البيت متهم كرده بودند. آقايان من شيعه اي از اهل جنوب عراق هستم كه هم ديروز در عذاب بود و هم امروز. و بسياري از اقوامش در گورستانهاي دسته جمعي خفته اند. من شيعه اي هستم كه با روياي وطني شب و روز مي گذراند كه در آن نوع مذهب و نژاد باعث سرفرازي يا سرشكستگي، نمي شود. وطني كه در آن مذهب و ريش و حجاب باعث تبعيض گذاشتن بين انسانها نمي شود. وطني كه هيچكس در آن وكالت دائمي و يا موقت از خدا ندارد تا درباره سرنوشت انسانها تصميم بگيرد و مدعي شود كه به اراده الهي حكومت مي كند. سرزميني كه در آن زناني نيستند كه مثل طوطي تكرار مي كنند مردان حق دارند ما را بزنند و هر چه دلشان خواست زن بگيرند و صيغه كنند. سرزميني كه زنان عضو پارلمانش نمي گويند ما حق كمتري از مردان داريم و شهادتمان نصف مردان است. من روياي سرزميني را دارم كه حاكمانش ملاهاي اعزامي از قم نيستند. سرزميني كه آخوندها در آن سياستمدار نمي شوند و دزدي و فساد نمي كنند. وطني كه گرفتار ديكتاتوري ملاها و سلطه آنان بر جان و مال مردم نيست. وطني كه در آن مردم بيچاره دست آخوندها را نمي بوسند و ريش و جاي مهر و تسبيح، جاي كرامت انساني و دانش و وطن پرستي و آزاديخواهي را نمي گيرد.
من شيعه ام اما شيعه اي سكولار كه معتقد به جدائي دين از حكومت است. آيا سكولار بودن صفت شيعه بودن را از من مي گيرد؟ آقايان خانمها من نمي خواهم حكومتي شبيه به ديكتاتوري فاسد و خونخوار حاكم بر ايران در وطنم حاكم شود. رژيم فاسد و شكست خورده ايران، به جاي آن كه جامعه اي اسلامي برپا كند،كاري كرده كه ملت ايران امروز بي ايمان ترين ملتهاي اسلامي به دين و مذهبند. من اين نوع حكومت را نمي خواهم تا دختران عراقي را نيز آنگونه كه در ايران است در حاشيه خليج (فارس) به بيع و شرا مي گذارد. من شيعهاي هستم كه آرزو مي كنم وطني داشته باشم كه نمايندگان پارلمانش مشتي حقه باز دروغگو نباشند كه به اسم خدا و پيغمبر و اهل بيت مي كشند و مي دزدند و فساد مي كنند. وطني را آرزو مي كنم كه قانون اساسي اش پر از تناقض و فريبكاري نباشد و شيعههايش دنبال فدراليسم شيعه وابسته به جمهوري اسلامي خامنه اي نباشند و هدفشان نابودي مليون و ليبرالها و چپها و سكولارها نباشد. من اين وطن را آرزو مي كنم و با آنكه شيعه ام اما آخوندها را دوست ندارم…
و من در برابر نوشته محجوب مینویسم منهم در آرزوی رویت وطنی هستم که نمادش حضرت فردوسی ، دولتمردش؛ مستوفی و فروغی و قوام و مصدق و عالیخاني و شاپور بختیار وعالیخانی اند.رهبرش تجلی آرزوهای ملتش را در چهارسوی جهان ، به سه زبان آواز میکند و قبله ملتهای فارسی زبان است. من إیرانم را گم کرده ام أن ایرانی که در کوچه هایش ؛ دهانت را نمی بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم … ایرانی بی فریب و دروغ و کلاشان معمم. ایرانی بدون امامزاده های دروغین. ایرانی که شعر شفیعی کدکنی را روضه خوانها و مداحان دربار سیدعلی ؛ممیزی نمیکنند. ایران من کجاست؟
December 26, 2023 04:33 PM