ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دو تصویر را در سالهای تبعیدی هرگز از یاد نخواهم برد. چنانکه نخستین جنایت خمینی بر بام مدرسه رفاه که عنوان «شب ژنرالها» بر آن گذاشتم، هرگز از خاطرم محو نخواهد شد.
تصویر اول
شب نخست بغدادی بود. در میان دود و آتش و خون و جنازههای پارهپاره، ساختمانهای ویران، انتحاریها، شبهنظامیها، حکیم، مقتدی صدر، ابوزهرمار بغدادی و ابو حقهباز تکریتی؛ اما زن و مرد و پیر و جوان در چهارسوی عراق تا صبح خواندند و پای کوفتند و رقصیدند و یگانه شدند.
جمعه شب، دخترکی جوان با صدایی جادویی در بیروت به نام وطن زخمی و پردردش، عراق، از عشق خواند و از آزادی، از آبادی و امید، از دجله خواند و از فرات، از حمورابی و نازک الملائکه. شذی حسون دختر ۲۶ ساله عراقی با آرای هفت میلیون عراقی در مسابقه «استار آکادمی» که همه ساله بین هنرمندان جوان و جویای نام برگزار میشود، برنده شد و تاج هنرمند جوان سال را بر سر گذاشت. پیش از ۱۰۰ میلیون عرب و میلیونها غیرعرب که از ماهها پیش همه هفته این برنامه را دنبال میکردند جمعه شب با اعلام پیروزی شذی اشک شوق ریختند.
شذی کاری را که دولتمردان عراقی از آن عاجز بودند، به نحو تحسینبرانگیزی انجام داد. لحظاتی پس از پیروزی او، مردم عراق، کرد و شیعه و سنی، مسیحی و صائبه و ایزدی، در اربیل کرد و تکریت و رمادی سنینشین تا بصره و نجف شیعهنشین و بغداد مجروح پردرد، به خیابانها ریختند و با سرود و آواز با درآغوش کشیدن یکدیگر، همدلی و همبستگی و وحدت ملی خود را نشان دادند.
دخترک جوان موفق شد در چهارمین سال مسابقات استار آکادمی بر رقبای مصری، لبنانی و تونسی خود پیروز شود. در نجف، که دکانداران دین و وابستگان به والیان فقیه از هر نوع و ملت، چهره شهر را سیاهپوش و وحشتزده کردهاند، صدها جوان به خیابانها ریختند و این بار به جای بالا بردن تصاویر خامنهای و خمینی و سیستانی و مقتدی صدر و عبدالعزیز حکیم، تصاویر شذی حسون را بالا بردند و فریاد زدند: درود بر الهه عشق و آواز! مرگ بر گلوله و استبداد دینی!
جمعه شب، عراق یک بار دیگر اعتبارش را بهعنوان سرزمین عشق و آواز و شعر، خانه فرزدق و اسحاق موصلی و بدر شاکر السیاب و جواهری، کاظم الساهر و نازک الملائکه، به دست آورده بود.
جمهوری اسلامی خود را در آینه دمشق میبیند / علیرضا نوری زاده
عراقچی مثل بهتزدگان خاطره فلافلخوری در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۴ ۹:۱۵
یک هفته است همراه با خانواده زندانیان پدر و پسر دمشقی نمیتوانم چشمه اشک را بخشکانم. آیا میتوان پیکر شکسته دوستم احمد انور، نویسنده و شاعر، را بنگرم و از اشک سرشار نشوم؟ از من جوانتر است. سال ۱۹۷۵ با همسرم در دمشق به خانهاش رفتیم. لیلا همسرش که او هم شاعر بود، با پذیرایی ویژه دمشقی شبی فراموشنشدنی در دلهایمان به یادگار گذاشت.
او سال آخر حکومت حافظ به زندان افتاد و حالا بعد از ۲۰ و اندی سال از زندان بیرون آمده است؛ پوست و استخوانی. همسر زیبایش پیرزنی خسته را میماند. پسرش باسل اما رشید و استوار است و همراه نیروهای معارض درهای زندان صیدنایای دمشق را میگشاید. باورم نیست که او همان احمد شاد و پر شور است که با شراب لاذقی سرخ از ما پذیرایی میکرد و میخواند: این دمشق مهیار و لیلا است/ این دمشق آواز و پرواز است/ اینجا خانه ممدوح (عدوان ) و نزار (قبانی) همیشه عاشق است/ سوریه میهنم/ ستارگان آزادی در کدامین شب آسمانت را فرا میگیرد/ دمشق سرودخوان شرق!
رژیم جهل و جور و فساد در تهران در آینه دمشق خود را میبیند. عراقچی مثل بهتزدگان خاطره حمص و فلافلخوری دکان حاج راضی در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
محمدجواد لاریجانی، تحلیلگر ارشد نظام، استاد فیزیک، فارغالتحصیل امآیتی، در صداوسیمای مقام ولایت با قاطعیت میگوید که اسد سقوط نخواهد کرد. فرماندهان سپاه از نیروی مقاومت میگویند و پیروزی بر صهیونیستها. افسران بلندپایه سپاه در لاذقیه وحشتزده برای سوار شدن هواپیماهای روسی یکدیگر را هل میدهند. در صحرای سوریه تا مرز عراق هزاران شیعه افغان و پاکستانی و سربازان و افسران دونپایه سپاه در سرما با التماس راننده کامیونها و تانکرها را قسم میدادند (و هنوز هم) که آنها را به مرز عراق برسانند.
رهبر رژیم که دست آمریکا و اسرائیل و «یک دولت همسایه» را پشت حوادث سوریه میبیند، بعد از یک هفته سکوت، مردم را و اهل اندیشه و قلم را چنین تهدید میکند: «در داخل اگر کسی در تحلیل یا بیان خود بهگونهای سخن بگوید که معنای آن خالی کردن دل مردم باشد، جرم است و باید با آن برخورد شود. برخی رسانههای فارسیزبان در خارج از کشور نیز تحلیل مشابهی ارائه میکنند که جور دیگری باید با آنها برخورد کرد.» یعنی سرشان را ببریم.
خمینی با اسد عقد اخوت بست اما اسد که به دعوت شاه فقید به ایران آمده بود و ۶۰۰ میلیون دلار وامدار ایران شاهنشاهی بود، تا مرگ خمینی به ایران نیامد و بابت پشت کردن به صدام حسین، در طول جنگ ایران و عراق میلیاردها دلار نقدی و نفتی به جیب زد، اما هرگز مثل قذافی درهای موشکخانهاش را به روی سردار رفیقدوست باز نکرد. عذرش این بود که «من نمیتوانم بر سر برادران و خواهران عراقیام موشک بریزم».
وقتی رفت، بشار به دستبوسی مقام ولایت آمد و به نظر میرسد مهر فرزندی در همان دیدار نخست در دل خامنهای جوانه زد. از همان آغاز قرن ۲۱، خامنهای شیر مرغ و جان آدمیزاد را از بشار دریغ نکرد و وقتی رفسنجانی در سال ۲۰۱۳ با اعزام نیروهای سپاه به سوریه بهشدت مخالفت کرد، دفتر اعمالش از سیاهی پر شد و البته این سیاهی را با آب استخر نیاوران شستند و جانش را هم گرفتند. خمینی پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی را بالا برد و سفیرش در واتیکان (سیدهادی خسروشاهی) را به دیدن عمر التلمسانی، رهبر اخوان المسلمین مصر، در بیمارستان ژنو فرستاد و برایش مقرری تعیین کرد.
از بزرگان قلعه راشیا و منشور استقلال تا اشغال لبنان به دست حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
از لبنان امروز، نصرالله و ولی فقیه و بنیامین بسیار نوشتهام و قصد دارم بعد از انتخاب رئیسجمهوری جدید در ماه ژانویه، از لبنان فردا بنویسم. میماند لبنان دیروز و اینکه چرا به امروز رسید. این هفته به آن پرداختهام.
ساکنان سرزمینی که از طرابلس تا صور در حاشیه دریای مدیترانه و بر بستر بلندیهایی که از دل بقاع تا جبال عالیه امتداد دارد، زیباترین روستاها و شهرها را بنا کردهاند، هر بار در برابر جفای روزگار ناچار ره غربت پیش گرفتند، در سرزمین جدید، خیلی زود اعتبار و جایگاه ویژهای یافته و به ماه و سالی، در بالاترین جایگاه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رمی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورود آن به فلسطین و وادی شام، نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگار خود، بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
ناقوس کلیسای کسلیک مزاحم صوت اذان مسجد کنار دستش نمیشد و روزهای شنبه، مسلمان و نصاری به حرمت «سبت» یهودیان، در عبور از کنار کنیسهها کلاه از سر بر میداشتند. شگفتا که این لبنان تا پیش از گرفتار شدن به مصیبت فلسطین، تنها یکبار در درون خود شاهد ریخته شدن خون فرزندانش به دست یکدیگر بود، پس از تقسیم فلسطین و نخستین جنگ، هر بار سر برداشت و چشمانداز فردایش روشن و شکوهمند بود، به تحریک خارجی، یک روز مصر و دیگر روز سوریه برادر بزرگتر که هیچگاه حاضر نشد کیان مستقل لبنانی را قبول کند و زمانی آمریکا و اسرائیل و حالا جمهوری ولایت فقیه، بساطش به هم ریخت و سقف خانه را بر سرش فرو آوردند.
روزگاری نه چندان دور در حسینیههای شیعی جنوب لبنان، پیروان مکتب اهل بیت نگاه به کعبه ایران داشتند اما با ظهور سید روحالله خمینی و بعد از او خامنهای، حکایتی دیگر در جمع شیعیان معنا گرفت. در واقع از زمانی که رژیم کوشید با پول و امتیاز دادن به آدمهایی که به طور طبیعی برای ایران جایگاه ویژهای قائل بودند و زیارت مشهد را حتی مهمتر از زیارت کربلا و نجف میدانستند، ولای ایران را در حد مزدوری ولایت فقیه کوچک کند، رابطه ملت لبنان و بهویژه شیعیان با ایران دگرگون شد.
یادمان باشد صفویه بعد از واداشتن ایرانیها به پذیرش تشیع، چون خود از چندوچون مذهب اهل بیت بیخبر بودند، به علمای جبل عامل لبنان متوسل شدند. شیخ بهاءالدین عاملی و اجداد امام موسی صدر که بعدها هم در ایران و هم در عراق به مرجعیت و وزارت و صدارت رسیدند و «میر»های اصفهان و «علاء و داماد» به اعتباری از علمای مهمان از لبنان بودهاند که بعدها از اصیلترین ایرانیها شدند و این از خصائل لبنانیها است که در سرزمین تازه چنان پیوند و ارتباطی با ساکنانش پیدا میکنند که گاه در کمتر از دو نسل، فرزندانشان به امارت و صدارت و ریاست رسیدهاند.
سنونوها، ابی نادرها، منعمها، خوریها، ملحمها، عاصیها و حریریها از این دست مهاجران لبنانی بودند که پدر یا جدشان در یکی از بحرانهای لبنان، گاه تنها و گاهی به همراه اهلوعیال راهی غربت شدند. مسیحیان نگران از پیوستن سوریه به لبنان یا زیر نفوذ اسلام و عربیت قرار گرفتن کشورشان، اگر قادر به جنگ و مقاومت نبودند، راه غربت پیش گرفتند. لبنانیهای سنی اگر تن به سفر دادند و در خارج، رحل اقامت، ولو برای همیشه، افکندند، بیشتر در عربستان سعودی، کشورهای حاشیه خلیج فارس و اروپا مستقر شدند. شیعیان مهاجر اما اغلب به آفریقا رفتند. نبیه بری از جمله آنها است که در ساحل عاج و سنگال صاحب ضیاع و عقار بود.
در جریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان نیز گروههایی از شیعیان به آمریکای جنوبی و ایالات متحده رفتند و در اکوادور، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین در آمریکای لاتین و دیترویت و جنوب کالیفرنیا کولونیهای شیعه را به وجود آوردند.
در بعضی از این کولونیها بهویژه در اکوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتی ولی فقیه، حسینیهها و مراکزی بر پا شده است که در آنها، تصاویر خمینی و حسن نصرالله و سیدعلی خامنهای را بر درودیوارش آویختهاند. جمعی از آنها نیز با جواز حزب الله و ولی فقیه، به تجارت مواد مخدر پرداختهاند.
پایان ولایت مرگ و قهر حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۹ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
وقتی نوشتم ققنوس لبنان از خاکسترش برمیخیزد، مطمئن بودم که خیلی زود این تحول را شاهد خواهیم بود. به قول میشل ابوجوده، سرمقالهنویس النهار، لبنان بهنوعی مینیاتور یا «منمنمة» ایران است: هر دو سرزمین، یکی بند انگشت کوچک دیگری. ساحل بیروت مثل ساحل دریای مازندران و خلیج همیشه فارس و دریای عمان در سالهای برکت و آرامش و آزادی، سرشار از سرود بود و زیبایی؛ «روشه» را پیاده که میرفتی، از پیادهروی هتل فنیسیا تا دامنه منطقه ویلاهای جونیه، حس میکردی از چالوس راه افتادهای و به نوشهر میرسی، یا بامدادان عسلویه را وداع کردهای که شب در بوشهر پنجه در آسمان بزنی.
چه بسیار شبها بر پشتبامی در کوچه عدلیه مشهد یا کوکبیه امیریه تهران، حس میکردم چقدر آسمان و ستارگان اینجا به شب ستارگان بیروت و صیدا شبیهاند.
کاروان نظامیهای لبنانی به سوی جنوب حرکت میکنند. در دو سوی خیابانهای مملو از انسان و ویرانه ساختمانهایی که روزی زیبا بودند، مردم و بهویژه کودکان آواز میخوانند و کف میزنند. یک گروه کوچک حزبالله تا لب به شعار میگشاید، با شعار «لبنان جاویدان» ساکت میشود. حتی یک تن مجال ندارد شعارهای حزبالله را تکرار کند. «الموت لأمریکا و إسرائیل» جایش را به «زندهباد لبنان» داده است.
به خود میگویم: ماندی و بیداری و احیای لبنان را هم دیدی. مطمئن باش میمانی و بیداری احیای خانه پدری را هم خواهی دید و شعار «چو ایران نباشد» را در پیادهروهای شهرت خواهی شنید.
در سالهای درد در ایران، سر آزادگان و نویسندگان و روزنامهنگاران را بریدند و در لبنان سرشناسان عرصه سیاست را با گلولههای نوکران مقام ولایت خاموش کردند. ابراهیم زالزاده و مختاری و پوینده را که کشتند و سینه داریوش و پروانه را که شکافتند، به اشکهای بیروت مینگریستم که رفیق حریری و سمیر قصیر و جبران توینیاش را حزبالله و حاکم دمشق و قاسم سلیمانی به قتل رسانده بودند.
جبران توینی فقط یک دوست لبنانی و همکار روزنامهنویس نبود. او پسر مردی بود که نامش بیش از نیم قرن در جهان مطبوعات عرب، صدرنشین بود. در واقع غسان توینی، مدیر «النهار» و صاحب مکتب روزنامهنگاری بیعقده و بیکینه و آزاد در منطقه، کسی بود از تیره زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر و بنیانگذار موسسه اطلاعات و زندهنام دکتر مصطفی مصباحزاده، مدیر و موسس کیهان. النهار نیز همان جایگاهی را داشت که اطلاعات و کیهان قبل از انقلاب خمینی داشتند و چون دانشگاهی بود که صدها فارغالتحصیل بیرون داده بود که سلسلهشان از میشل ابوجوده تا جبران توینی ادامه داشت.
او و سعد الحریری، شریک سیاسیاش، به همراه شمار دیگری از شخصیتهایی که هدف ماشین ترور رژیم جنایتکار مثلث مرگ بودند، بهناچار خارج لبنان زندگی میکردند اما جبران بعدازظهر یکشنبهای، پس از شرکت در مراسم تجلیل از پدرش که فرانسویها در پاریس برگزار کرده بودند، به فرودگاه رفت و با اولین هواپیما به بیروت بازگشت.
غسان توینی در گفتوگو با ژیزل خوری، همسر سمیر قصیر که چند ماه قبل به قتل رسیده بود، توضیح داد که جبران برای شرکت در جلسه ویژه روز سهشنبه پارلمان تصمیم به بازگشت به بیروت گرفت. قرار بود دتلف مهلیس دوشنبه گزارش خود درباره قتل رفیقالحریری را به کوفی عنان، دبیرکل سازمان ملل، تسلیم کند تا پارلمان لبنان روز سهشنبه در پرتو محتویات این گزارش، تصمیمهای مهمی بگیرد. بنابراین جبران که در جریان انتفاضه مردم لبنان پس از قتل رفیقالحریری علیه سوریها وحزبالله نقش رهبری داشت، مصمم شد به بیروت بازگردد.
اینکه بعد از دو دهه یکباره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنهای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاقهایی در شرف وقوع بود که ضرورت پردهنشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دوشنبه ظهر از مدرسه رفاه به روزنامه برگشتم. با سرعت خود را به اتاق جلسات صبح و عصر هیئت دبیران، معاونان و خود سردبیر رساندم. صالحیار با آمدن من با صدای بلند گفت: چه آوردهای؟ گفتم: روز پنجشنبه خمینی بازرگان را به نخستوزیری منصوب میکند. گفت: سربهسرم نگذار! در برابر مظفر بقایی و دکتر مکری و آیت و سنجابی، آیا بازرگان محلی از اعراب دارد؟ گفتم: سرم را میدهم.
۱۵ سال بعد مرحوم صالحیار در چند شماره اطلاعات، حکایت آن روزها را بازگفت که موجود است.
پس از اینکه درباره منبع خبر به صالحیار اطمینان دادم، ساعتی بعد روزنامه با تیتر «بازرگان نخستوزیر حکومت انقلابی» چاپ شد.
سرانجام پنجشنبه آمد. هاشمی رفسنجانی حکم نخستوزیری بازرگان را خواند.
۴۵ و اندی سال بعد، میخواهم خبر و گزارشی را بنویسم که میتوانند در آن تشکیک کنند، اما تعهد میدهم که این سناریویی است که اتاق فکر سیدعلی خامنهای و پسرش مجتبی برای جانشینی او ترسیم کردهاند.
شنبه پیش، ۱۶ نوامبر، گزارشهایی درباره وضعیت سلامتی خامنهای مطرح شد.
روز بعد در شامگاه یکشنبه، جلسهای با حضور مجتبی خامنهای برگزار شد. من از این جلسه و آنچه در آن گفته شد، بیخبرم اما میدانم سناریو جانشینی در آن شب کلید خورد.
چند ماه پیش، من همینجا بهاختصار از سناریو جانشینی گفتم. حالا با جزئیات بیشتری آن را برمیشمرم.
نخست اجازه دهید راز بازگشت علی لاریجانی به صحنه و سفرش به بیروت را بازگویم. روزی که علی مجلس را داشت و اخوی صادق قوه قضاییه و خبرگان را، آشکار بود که خامنهای نگران فردای بعد از خود است. صادق با بودن اخوی در راس قوه مقننه، تا رهبری چند پله فاصله داشت اما بهاشارتی، قوه قضاییه را از دست داد و به لابیرنت مجمع تشخیص مصلحت پرتاب شد. علی آقا هم آزرده بهکناری نشست. امروز اما او بازگشته است. دیگر از جانب او و اخوی صادق و پیران ویسه و محمدجواد خطری متوجه مجتبی نیست، پس لقمهاش دهیم و بیروتش فرستیم.
بازی جدید خامنهای؛ به میدان فرستادن سربازان مجتبی / علیرضا نوری زاده
مهمترین سلاح خامنهای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریههای درشت و کلان بوده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ نُوامبر ۲۰۲۴ ۹:۰۰
رهبر جمهوری اسلامی با بغض از خبرگانش میخواهد که اگر او نبود به سرعت جانشینش را اعلام کنند. اگر یادتان باشد هفته قبل از آن، علیه شاه فقید سخن گفت و از جشن هنر انتقاد کرد، بعد پالیزدار را جلو انداخت تا از «مجتبی» بگوید که اهل آزادی و مبارزه با فساد است و میآید و لابد شاه عباس دوم میشود.
حجتالاسلام محمدعلی موسوی متقی، از شاگردان آیتالله سید صادق شیرازی، را این هفته در کربلا ربودند و به ایران بردند. چون بر منبر منتقد «مجتبی» بود؛ اما حوزه در نجف و قم ساکت ماند. مراجع عظام و مدرسان کبار در برابر اعدام سروهای وطن، شکنجه و آزار زنان هم ساکتند.
خمینی شئون مراجع حوزهها را تا حدی رعایت میکرد. گو اینکه در عهد او و جانشینش، سیدعلی خامنهای، هزاران بلا بر سر مرحوم شریعتمداری و حسن طباطبایی قمی و سید صادق روحانی و علامه رضا صدر و حاج آقا احمد خوانساری و… وارد کردند و مصیبتهای بسیار و آزار فراوان بر سرشان نازل کردند.
خامنهای فردای به تخت نشستن، حوزه را از آدم خالی کرد. خریدنیها را گاه به ثمن بخس، گاه با پرونده فساد اخلاقی و زمانی با ماموریتهای خارج در جامعهالمصطفی و رایزنیهای فرهنگی خرید. شماری به نجف رفتند که یا آنها را دزدیدند یا مامور بالای سرشان گذاشتند. تردیدی نیست با خاموشی آیتالله سیستانی، مرجعیت هم دود میشود و به هوا میرود. تصور عبارت «حضرت آیتالله العظمی سیدمجتبی حسینی الخامنهای، ولی امر مسلمانان جهان» مرغ پخته را هم به قهقهه وامیدارد.
امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه دارد، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند. در گذشته، استادان، حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که به جاده مرجعیت قدم نمیگذاشتند و تا پایان عمر تدریس را ادامه میدادند. در نتیجه ما در قم، یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که بهحق در کار خود بیبدیل بودند.
طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنا و یک مدرس آگاه بود. فراتر از اینها، عامل دیگری هم بین اغلبــ هرگز نمیگویم همهــ اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات قلبی و مستحکم بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد.
نکته بعدی درباره مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد. مثلا برای خرید مایحتاج خانه، خود به دکان خواربارفروشی و قصابی مراجعه نمیکرد. کاسبکار نبود و شرکت و مافیا نداشت و شکرفروشی و لاستیکفروشی و کارخانه کاندومسازی دایر نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
چرا سپاه آماده به دست گرفتن قدرت میشود؟ / علیرضا نوری زاده
ترامپ خط و ربط قدرت را در منطقه دگرگون خواهد کرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۷ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
بارها در برابر این سوال قرار گرفتهام که آیا سپاه پس از خاموشی «نایب امام زمان» دستها را بالا خواهد برد و به عتبهبوسی سیدمجتبی تن در خواهد داد و اگر مجتبی میداندار نشد، با آخوندهای دیگری مثل اعرافی و احمد خاتمی از مافیای حوزه و خبرگان و نماز جمعه یا امثال حسن خمینی و محمد خاتمی بیعت خواهد کرد؟ اگر سپاه را نشناخته بودیم، بدون شک مثل خیلیها در داخل و خارج ایران میپذیرفتیم که اتفاقی نخواهد افتاد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتخب خبرگان را (هر که باشد) بر سر خواهد گذاشت و بانگ حلواحلوایش عالمی را پر خواهد کرد.
اما من سپاه را تا حدی از دور و نزدیک میشناسم و از همان آغاز انقلاب بالا و پایینش را زیر نظر داشتهام. سپاه که البته منظورم مافیای فرماندهی و حاشیههای آنها است (سردارانی از طایفه غلامعلی رشید، سردار باقری، سردار سلامی، عزیز جعفری، کاظم، اکبریان و…) که با برنامهای متفاوت از اسلاف خود، چنگشان برای ربایش قدرت باز کردهاند. این کارزار از هر حیث هم برای سپاه و هم برای جماعت ولایتیها، نبرد مرگ و زندگی است.
سپاه، ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. البته شخص خمینی با این دو تصور بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. (بعدا خواهم گفت این نگرش چگونه بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد)
تصور اول را کسانی چون ابراهیم یزدی و مصطفی چمران داشتند. آنها بر این گمان بودندــ تاثیر چپها در این امر را نباید از نظر دور داشتــ که ارتش شاهنشاهی را باید منحل کرد، ولی چون خمینی با این کار موافق نبود و در عین حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب، و داریوش فروهر هم با این نظر بهسختی مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی شبهنظامی موازی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، بهتصویب رسید.
خمینی همان شب به این فکر نظر موافق نشان داد، به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز «موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی» باشد.
نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه میدانیها و بازاریهای آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست، نظامیهای فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامیانقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود)، بعضی وارداتیها از عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت) و تنی چند از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی آنها به لبنان نیز کشیده شده بود.
تصور دوم را روحانیون دوروبر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آنها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدفشان را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد، حتما باید قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت.
صاحبان این تصور تعدادی از طلبهها و فرزندان آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه را نیز وارد سپاه کردند. از سوی دیگر، حامیان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را (از جمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزشدیدگان جنبش فتح در لبنان میانشان دیده میشدند) کنار بزند.
محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطاتش را با سازمان مجاهدین انقلاب بهکلی قطع کرد.
رویای خامنهای، کابوس عراقیها است / علیرضا نوری زاده
از فتح بابل به دست کوروش تا پیروزی پادشاه فقید در الجزایر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۳۱ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
«ایران» به عنوان یک جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، هویت و قومیتها، همواره در میانرودان (بینالنهرین) نفوذی چشمگیر داشته است. از زمانی که کوروش، امپراتور هخامنشی، بابل را فتح و یهودیان اسیر را آزاد کرد و به اورشلیم، خاستگاهشان، بازگرداند، نام او چنان پیامبری در تلمود ذکر شد تا عالمیان بدانند که یهوه او را فرستاده بود تا جلو نابودی یهودیان به دست بابلیها را بگیرد.
ایران در زمان ساسانیان نیز در عراق حضور داشت. فاصله تیسفون تا دجله به گامی طی میشد و طاق کسری سایهانداز میانرودان بود.
پس از اسلام، ایرانیان قدرت را از دست دادند اما بهزودی با نویسندگان و حکیمان خود و با سیبویه که صرفونحو زبان عربی را سامان داد، با حسین منصور حلاج، که سربهدار شد، با یحیی و جعفر برمکی که به صدارت رسیدند و پایانی خونین یافتند، با افشین، مازیار، بابک و طاهر ذوالیمینین که له و علیه خلفا در دمشق و بغداد به پا خاستند و ابومسلم خراسانی که حکومت امویان را ساقط کرد تا ابوعبدالله عباسی را بر تخت سلطنت بنشاند و با یعقوب لیث صفاری که در راه بغداد برای براندازی خلیفه درگذشت (مسموم شد).
جالب اینجا است اکثر ایرانیانی که در عراق به اوج قدرت رسیدند، عاقبتی غمانگیز داشتند و اجسادشان سوزانده شد. مانند منصور حلاج و کسانی که یکشبه از «برمکیان بزرگ» تغییر وضع دادند و «مجوسان خائن» شدند تا سرشان را ببرند و مثلهشان کنند.
علاقه ایران به سرزمین بین دو رود با کشته شدن حسین در کربلا آغاز نشد. همین طور که با زیارت شاهان صفوی یا قاجار در حرم امام علی یا حرم حسین و عباس در کربلا و حسن عسگری در سامرا و… جای پایی در بینالنهرین پیدا نکرد. ایران پیش از آن در میان کردهاــ و در میان شماری از عربهاــ در جشنهای نوروز و چهارشنبهسوری و بین صابئیان با سنتهای نزدیک به سنتهای زرتشتیها و پیروی از آموزههای دینی آنان حضور داشت.
میترا یا مهر در تندیسهای بهجامانده در خاک ایران و کوهوکمرهای موصل و شهرکهای ایزدینشین عراق از قرنها پیش از ظهور اسلام وجود داشت. هرچند حضور معنوی ایران پس از گسترش مذهب شیعه و تاسیس حوزه علمیه در نجف و کربلا و رفتن صدها یا حتی هزاران طلبه و زائر ایرانی به عراق برای فراگیری فقه و اصول و زیارت مرقد امامان شیعه، بسیار بیشتر شد.
اگرچه صدام حسین، رئیسجمهوری سابق عراق، تلاش زیادی کرد تا آثار و نشانههای فرهنگ، هویت و هنر ایرانی را در بقاع متبرکه و هنر معماری ایرانی، مینیاتورها و انگشترهای خراسانی و شیرازی، منارهها و ضریحهای طلا و نقره ساخت ایرانیان را پاکسازی کند، شماری از آثار هنرمندان و صنعتگران اصفهان و شیراز از دوران صفویان تا دوران محمدرضا شاه پهلوی باقی ماندند.
نکته قابلتوجه این است که بسیاری از خانوادههای ایرانی که بیش از دو قرن پیش برای مجاورت در کنار حرم امامان شیعه به عراق رفتند، از عراقیها هم عراقیتر شدند. هم ابونواس ایرانی بود و هم محمد مهدی الجواهری، بزرگترین شاعر معاصر عراق.
روابط ایران با عراق از زمان تاسیس دولت مدرن عراق، زمانی که یک عراقی ایرانیالاصل (ناجی طالب) در قدرت بود، راکدتر و متشنجتر از دوران صدارت نوری سعید پاشای عراقی بود. با وجود این، مردم عادی ایران همواره قربانی تنشهای سیاسی و امنیتی بین بغداد و تهران بودند. هرگاه تنش ایجاد میشد، صدها و گاه هزاران خانواده ایرانی یا ایرانیتبار به بهانه اینکه هر ایرانی جاسوس و ستونپنجم رژیمهای حاکم بر ایران است، از عراق اخراج میشدند و داروندارشان به غارت میرفت.
قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بین شاه فقید ایران و صدام حسین به سالها تنش و درگیری بین دو کشور پایان داد و ایرانیها به مدت چند سال توانستند بدون مشکل جدی به زیارت عتبات عالیات مشرف شوند اما وقوع انقلاب اسلامی شرایط را تغییر داد و اوضاع را به قبل از توافق الجزایر بازگرداند.
بیروت ویران میشود اما زمزمه ققنوس را میشنوم / علیرضا نوری زاده
شبکه مالی مافیای حزبالله نابود میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۲۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵
تصویری از جبالیا، از فراز ساختماهایی که ویرانی را از درون و بیرون فریاد میزنند، تمام روزم را به درد و رنج پیوند میدهد. صف آوارگان را میبینم. زن و مرد پیر و جوان و کودک میروند و خانه را به بمبهای اسرائیلی میسپارند. آنسو در بیروت، در ضاحیه، ساختمانی ۱۰ طبقه فرو میریزد و آوارگان جنوب پیاپی به سوی سرنوشتی نامبارک رواناند.
روزی در عیتانی، همه جوانیام در بیروت آواز و زیبایی، از دیدهام پنهان میشد. حقیقت جنگ سیلی سنگینی بود که اگر ذرهای دلت با بیروت بود، پیاپی بر چهرهات میخورد. اگر بیروت را پیش از رسیدن نکبت ولایت جهل و جور و فساد میشناختی، گریه امانت را میبرید.
راستی چرا رژیمی توهمزده و بیمار باید بتواند لبنان را به گروگان گیرد و جان و جهانش را به آتش کشد؟ موسی (صدر) با کمک پادشاه فقید و مرحوم اسدالله علم جنوب را رنگ زندگی بخشیده بود و ضاحیه بیغوله تروریستها نبود. رباب خانم، خواهرآقا موسی، دختران شیعه را آموزش میداد و مصطفی چمران آموزشگاه فنی صور را اداره میکرد. شیعه با امام موسی صدر جان گرفته بود. دهها دانشجوی شیعه با بورس تحصیلی بنیاد پهلوی در لبنان و مصر و ایران و اروپا درس میخواندند. نماینده دستگاه اطلاعات در سفارت ایران نویسندهای فرزانه بود که سالها بعد «خیام و آن دروغ دلآویزش» دل و دین از بسیاری از ما ربود.
آن روزها از سپاه و امنیتخانه سید علی آقا خبری نبود. دکتر محمدی، رئیس دانشکده الهیات، در سالهای اعتبار ایران در لبنان، رایزن فرهنگی بود و در دانشگاه بیروت زبان و ادبیات فارسی تدریس میکرد. حزب رزگاری کُرد با حضور رهبرش جمیل محو، نوروز را در سینما کلمانسو بیروت جشن میگرفت و جشنهای سفارت با حضور سرشناسترین هنرمندان از جمله گوگوش که تصویرش روی جلد مجله الحوادث را پوشانده بود، محور داغترین تجلیلها از ایران و هنرمندانش بود. فیروزه همه ساله در فستیوال بعلبک آواز عشق را بر فراز شرق تا بیروت و صیدا و طرابلس پرواز میداد.
بعد از ظهور فتنه خمینی در سرزمین ما، جنگهای داخلی در دومین مرحله لبنان را به آتش کشید اما سعودیها به داد رسیدند. مردان جنگی را در طائف جمع کردند و هرکدام را خلعتی و کیسهای دادند تا با بیعت با حسابدار جنوبی لبنان، رفیق حریری، که سالیان دراز در سعودی کار میکرد و شرکت ساختمانی عظیمی برپا کرده بود، دوباره وطن را با شانههایش ستون زنند.
بیروت دوباره ساخته شد. «سولیدر» نیویورک را در ابعادی کوچکتر به نمایش گذاشته بود. لبنانیها به آشتی ملی رسیدند اما امام موسی صدری دیگر در کار نبود که شیعیان را رهبری کند. در پایان سال ۱۹۷۸ قذافی به اشاره راویان نکبت مثل جلال فارسی، دوست عزیز امام موسی حسین الحسینی رئیس جنبش امل و پارلمان لبنان را ربود. سفارت خمینی و حزب او را کنار زدند و نبیه بری آمد تا دست در دست حسن نصرالله بگذارد. لبنان را ربودند و پشت قباله عقد نکاح با نایب امام زمان انداختند. شرح این قصه جانسوز را بارها گفتهام و نیازی به تکرارش نیست. حریری هم از میان برداشته شد تا لبنانی دیگر بانگ ققنوس وطن را که از خاکسترش برمیخاست، نشنود.
یحیی سنوار که بود و مرگش چه پیامدهایی خواهد داشت / علیرضا نوری زاده
هنیه ، فواد شکر، حسن نصرالله ، نیلفروشان، هاشم صفیالدین و حالا سنوار، ولی فقیهشان را تنها گذاشتند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
خشمگین، لبخندی قسطی گاهی برلبش، شال فلسطینی بر گردنش؛ با درنگ سخن میگفت و مینوشت. نه جذبه عرفات را داشت نه غرور و طمانینه محمود عباس را. از قدیمیها کوچکترین اثری در او نبود. جورج حبش، نایف حواتمه، ابوجهاد، خالد حسن و برادرش هانی حسن، که با عرفات به ایران آمد و بعد سفیر فلسطین در ایران شد، هریک در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی در بیروت، عمان، قاهره و بغداد و تونس پاتوقی داشتند و یکی از روزهای هفته با دوستان گرد هم میآمدند. انقلاب فلسطین ریشو نبود و تسبیح در دست نداشت. پس از ظهور خمینی، از یک سو رژیمهای نظامی سکولار عرب در تحقق حداقل خواستهای مردم شکست خوردند، و از سوی دیگر کار اخوان المسلمین در مصر و اردن و سودان و سوریه بالا گرفت و بزرگان عرصه مقاومت از حبش و حواتمه گرفته تا ابوحسن سلامه و ابوالهول و ابوداود یا به دست واحدهای مخفی موساد یا به تیر غیب رژیمهای انقلابی از نوع صدام و اسد خاموش شدند. آنها که ماندند نیز بهمرور دعوت مرگ را لبیک گفتند. عرفات ماند و جمعی از یاران سالهای کویت. آن سالی که هفت مبارز فتح را پایه گذاشتند سروکله اسلامیها پیدا شد و ریش و الله اکبر نماد یک فلسطینی مبارز، و رنگ و طعم حماسههای مقاومت دیگرگون شد. یاران جورج حبش هواپیمای لوفتهانزا را میربودند و به فرودگاه زرقان اردن میبردند، اما مسافرانش را با احترام به سالن ترانزیت میبردند و بعد هواپیما را آتش میزدند. ریش که بر چهره انقلاب نشست هواپیما و مسافرانش با هم آتش میگرفتند.
خالد مشعل، اسماعیل هنیه، محمود زهار و مرشدشان شیخ یاسین همه از تیرهای بودند که به «هدف وسیله را توجیه میکند» ایمان داشتند. در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ عملا تطبیق این شعار را در عملکرد حماس و جهاد مشاهده کردیم.
در برابر بن گوریون و گلدامایر و موشه دایان و اسحاق رابین در صف مبارزان فلسطینی فتح و جبهه خلق و دموکراتیک خلق را داشتیم. طبیعی است امروز در برابر نتانیاهو و گالانت و نفتالی بنت سنوار و عالول و زهار را در صف مقابل داشته باشیم. جهان دهه ۶۰ و شاعران مقاومت و لیلا خالد و ابوعمار با جهان امروز فاصله زیادی دارد.
حالا بر جنازه اسماعیل هنیه ،سید علی خامنهای نماز میگزارد، و فرمانده سپاهی که از جنبش سبز تا امروز دهها تن از فرزندان ایرانزمین را کشته زیر تابوتش را میگیرد. فریاد عزا عزاست امروز بلند است اما نه برای فرزندان خانه پدری که قربانی کینه ولی فقیه شدند بلکه برای یحیی سنوار.
سرانجام بازی خونین اسرائیل و رژیم ولایت فقیه چه خواهد شد؟ / علیرضا نوری زاده
در واشینگتن، هنوز سیاستی واضح و هماهنگ در قبال ایران وجود ندارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
در این یک سال فقط خاورمیانه دگرگون نشد؛ بلکه جهان نیز در پی ۷ اکتبر، جهان دیگری است. با نرمتر شدن اسرائیل در پذیرش طرح صلح عربستان سعودی در سپتامبر ۲۰۲۳، امید به اینکه در مدت زمانی نهچندان دور برافراشته شدن پرچم فلسطین را بر فراز اقصای شریف شاهد خواهیم بود، چنان در تصورات ما و مردم فلسطین جان گرفته بود که در گفتوگو با دوستان فلسطینیام از دیدار بیتالمقدس میگفتیم و اینکه با هم میرویم و شهرهای سرشار از تاریخ را میبینیم. ابومازن، رئیس دولت خودمختار فلسطین، هم در سالهای پیری انگار جوان شده بود. عربستان سعودی با جدیت طرح پیمان دفاعی با ایالات متحده را دنبال میکرد و اسرائیل با آگاهی از اینکه با برقراری روابط با بزرگترین و ثروتمندترین دولت عربی و اسلامی دیگر در وحشت جنگ و ترور روزگار سر نخواهد کرد، آماده میشد نه بهعنوان دشمن دیروز که بهعنوان دوست وارد میدان شود، اراضی اشغالی از ژوئن ۱۹۶۷ را تخلیه کند و با پذیرش طرح دو دولت، آغاز روزگاری نوین را رقم زند. همان زمان در مقالهای نوشتم که اگر طرح صلح سعودی به نتیجه برسد، تنها ورشکسته منطقه رژیم جهل و جور و فساد در تهران و وابستگانش خواهند بود. کوتاه زمانی پیش از ۷ اکتبر، ولی فقیه به اسماعیل هنیه مژده داد که پیمان ابراهیم به سامان نمیرسد و صهیونیستها شکست سختی را متحمل خواهند شد و در هفتم اکتبر کابوسی سنگین بر جان و جهان ما فروریخت که جایی برای امیدواری باقی نگذاشت. غزه در ۷ اکتبر هفت بیمارستان بسیار مدرن و مجهز، دهها کلینیک، صدها مدرسه، کودکستان، دانشگاه، هنرستان، مراکز هنری و فرهنگی، سینما و تئاتر و ورزشگاه داشت اما امروز جز ویرانه منظری از غزه پیش چشمان ما نیست. آنسوتر بیروت، پایتخت فرهنگ و موسیقی و هنر و آموزش عالی با دانشگاههایی که افتخار لبنان و منطقه بودند، نیمهجان و پریشان با محلههایی ویران و هزاران کشته در انتظار تیر خلاص است. در اکتبر ۲۰۲۳، هزاران تن از سران و فرماندهان ردیف اول و دوم و سوم و چهارم حماس و حزبالله زنده بودند و فعالانه برای تنفیذ اوامر «ارباب نایب امام زمان» تلاش میکردند. حوثیها از بندر حدیده هزاران تن مواد غذایی، نفت، اسلحه و دارو دریافت میکردند و صادرات محدودشان فقط از این گذرگاه آبی انجام میگرفت. امروز اما به سبب اطاعت از اوامر «ولی فقیه»، نه حدیدهای به جا مانده، نه آسایشی و چنان قحطسالی بر یمن سایه گسترده که یاران عشق را فراموش کردهاند. در عراق هم هادی العامری توی سر میزند و در نجف دنبال پناهگاه است و قیس خزعلی هم همین وضع را دارد. ایران، منطقه، اسرائیل و جهان در انتظار پاسخ نتانیاهو به موشکهای ولی فقیهاند. یکی از سخنگویان رژیم در الحدث میگفت فتوای منع استفاده از سلاح هستهای میتواند با تغییر وضع، ملغی شود. به زبان بیزبانی، رژیم ابایی ندارد که اسرار نهان فاش کند و کلاهکهای اتمی را بیرون ریزد و دست به خودکشی بزند. نتانیاهو به حمایت و همراهی آمریکا نیاز دارد اما عاجز نیست. آنقدر امکانات ضربتی دارد که زیربنای اقتصاد و صنعت ما را نابود کند. حال باید سناریوهای مطرح و سرنوشت غزه، لبنان، یمن، عراق و رژیم ولایت فقیه را در پرتو تحولات جاری بررسی کرد. اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد. این حمله دو وجه دارد: سناریو سامسونی یا شمشونی «علیی و علی اعدائی» یعنی بر من و بر دشمنم؛ ویران میکنم و ویران میشوم. ممکن است سید علی این گزینه را انتخاب کند اما نتانیاهو میگوید همه جهان فدای جهان کوچک من. سناریو بدیل ضرباتی است که رژیم ولایتی را چنان بترساند که دست از پهلوانپنبگی بردارد. سناریو بعدی توفیق واشینگتن در آرام کردن اسرائیل برای تحقق اهدافی بزرگتر است. در چنین حالتی، حزبالله به آتشبس و قطعنامه ۱۷۰۱ تن میدهد، لبنان به آشتی متوسل میشود و با انتخاب رئیسجمهوری و دولت جدید، بار دیگر ققنوسوار از خاکستر خود برمیخیزد. در بستر همین سناریو، حماس خردوخمیر سلطه دولت خودمختار را میپذیرد و اسرائیل مروان برغوثی، مبارز زندانی، را آزاد میکند و ابومازن، رئیس دولت خود مختار، بلافاصله نخستوزیری را به برغوثی تفویض میکند. طرح دو دولت با حمایت عربستان سعودی بهسرعت به جریان میافتد و… . در یمن، دولت وحدت ملی با حضور انصارالله یعنی حوثیها و ائتلاف احزاب میانه و سوسیالیست تشکیل میشود و عناصر سپاه و حزبالله مجبور به ترک یمن میشوند. در عراق، مصطفی الکاظمی بار دیگر دولت تشکیل میدهد و مانع از دخالتهای جمهوری ولایت فقیه میشود. اما در ایران، رژیم ورشکسته و منفعل که دیگر ذرهای اعتبار در وطن و در منطقه ندارد، با موج گسترده ناآرامیها و تظاهرات همهسویه مجبور میشود امتیازاتی به مخالفان بدهد. همه این طرحها و پیشبینیها را در این چند روزه پیش رو دارم. نقطه مخالف این طرحها و سناریوها، بسیار سیاه و سنگین و خونین خواهد بود. ادامه کشتار در فلسطین و لبنان، ورود نیروی زمینی اسرائیل به جنوب لبنان و عبور آن از رودخانه لیتانی به سوی منطقه جبل و فرا صیدا. عربستان سعودی، مصر و اردن هم با حمایت از فلسطین و لبنان به مراجع بینالمللی متوسل میشوند تا از وقوع یک فاجعه در حد جنگ جهانی دوم جلوگیری کنند.
قتل حسن نصرالله، انتقام ولی فقیه و پاسخ نتانیاهو / علیرضا نوری زاده
قتل نصرالله در جمع پیروانش بهمراتب فراتر از قتل رئیسی و قاسم سلیمانی بر مردم ایران و منطقه و حتی جهان تاثیر داشت و خواهد داشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵
خروج حسن نصرالله از صحنه نمایش مقاومت البته ضربه جبرانناپذیری است و هایوهوی سرداران صحنه تراژدیکمدی «جنگ، جنگ تا ظهور» هم ذرهای از ابعاد کشته شدن سید حسن کم نمیکند.
مردی که یک گروه کوچک تروریستی را به بزرگترین لشکر «پیش به سوی القدس» تبدیل کرد و طی ۳۰ سال با دریافت مبالغی نزدیک به ۳۰ میلیارد دلار، کابوسی رعبآور را بر جان و جهان منطقه و به مرور فراتر از منطقه سایهگستر کرد، نزد رهبر رژیم و دیگر جانباختگان صحنه مقاومت (در تعبیر مزورانه آن) جایگاه ویژهای داشت.
میگویند تدابیر امنیتی برای خامنهای بعد از ساعتی حضور در جلسه شورای عالی امنیت ملی تشدید شده است. حضور او در نماز جمعه ویژه هم زیر سایه ترس از حمله اسرائیل، همچنان ابهامآمیز است. برای خامنهای، حسن نصرالله آنچنان جایگاهی یافته بود که شانهبهشانه مجتبی در طرحهای پیش رویش حضور داشت و شاید هیچگاه باورش نمیشد که روزی جسد او را از زیر آوار بیرون آورند.
نصرالله در حکایت «علی و مهدی» هم نقش خاصی داشت. به عبارت دیگر، سید حسن نصرالله یکی از مبشران اربعه در اتصال سید علی به مهدی منتظر بود (در پاراگراف پایانی مطلب به این امر میپردازم).
دولت اسرائیل علیرغم داشتن امکانات حذف نصرالله، سالها از حذف او پرهیز داشت، چرا که از سوی عواملش در رهبری حزب، به این نتیجه رسیده بود که گرگ آشنا بهمراتب بهتر از گرازهای ناآشنا است؛ اما از اکتبر گذشته، سید حسن در فهرست دشمنان خطرناک قرار گرفت.
بگذارید خارج از تحلیلها و تفسیرهای رایج این روزها، نخست به گزارشهای مربوط به حادثه مهم قتل نصرالله نگاهی بیندازم و بعد از آن به گذشتههای نزدیک و روابط ظهور و حضور اجنه در نبرد بین «ولایت حقه و باطل ابدی» نقبی بزنم.
زمان انتقال حزبالله از زورخانه به قهوهخانه فرا رسیده است / علیرضا نوری زاده
ةیا برای ۳۰۰ فرمانده بزرگ حزبالله جایگزینی یافت میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۴
خبرگزاری تسنیم وابسته به اطلاعات سپاه روز ۴ مهر در گزارشی تفسیری ادعا کرد: «سانسور نظامی یک سیاست قدیمی رژیم صهیونیستی است که بهویژه در زمان جنگها بهشکل قابلتوجهی فعال میشود. در همین زمینه، صهیونیستها از زمان آغاز جنگ غزه که نزدیک به یک سال گذشته است، بهشکل شدیدی از این سیاست استفاده کردهاند. با وجود اینکه مجبورند به بخشی از تلفات جانی و مادی که در جریان این جنگ متحمل میشوند، اعتراف کنند، سانسور نظامی صهیونیستها در جبهه شمالی فلسطین اشغالی از همان ابتدا بسیار شدیدتر از جبهه غزه بود و این رژیم بههمراه بازوهای رسانهای خود از انتشار اخبار مربوط به تلفات و خساراتش در جبهه شمالی، خودداری میکند. تحلیلگران و کارشناسان صهیونیست معتقدند که در مقابل سانسور نظامی اسرائیل، تحولات جبهه شمالی نشان میدهد که حزبالله در عرصه اطلاعاتی بسیار توانمندتر از آن چیزی است که بهنظر میرسد و حتی چیزی از اسرائیل کم ندارد.»
برای ارزیابی تحلیل تسنیم، با ذکر چند گزارش ثابتشده و گشتی در گذشته، ابعاد ضرباتی را که حزبالله در دو ماه اخیر متحمل شد و موفقیتهایش را در رویارویی با اسرائیل، بررسی میکنم؛ باشد که کارگزاران سپاه در بنگاه معاملات ملکی تسنیم به خود آیند و متوجه شوند دوران گوبلز و اینکه دروغ هرچه بزرگتر باشد قبولاندن آن آسانتر است، به سر آمده و روزگار ما با اینترنت و رویارویی لحظهای در سایتهای الکترونیک، روزگار اصحاب کهف نیست.
روزهای پس از فتنه
کوتاه زمانی پس از انقلاب با مرحوم پدربزرگ مادریام، میرزا عبدالله چیتگر، سفری به سوریه داشتیم. من چند روزی غیب شدم و به لبنان رفتم. در آن تاریخ به دنبال احضار دیپلمات سرشناس، ابراهیم قلعهبیگی، کاردار موقت مانده از روزهای سرفرازی و اقتدار، مرحوم حسن روحانی، قاضی سرشناس دیوانعالی کشور (دوست نزدیک پدرم) و یار آشنای مهندس بازرگان از طرف او به سفارت در دمشق رفته بود. در بیروت، هم پرویز اتابکی، نواده مرحوم اتابک اعظم، به تهران احضار شده و جایش را یک آخوند بیسواد از یاران محمد منتظری گرفته بود.
هر دو سفارت در بهترین نقاط دمشق و بیروت اعتبار و منزلت خاصی داشتند. در دمشق، مرحوم روحانی شکوه بسیار داشت، تا اینکه مشتی بچهآخوند و تفنگبهدست عملا سفارت را اشغال کردند و میز و مبل و کمد و ظرفهای نشاندار را در انبار کردند و روی پتو مینشستند و روی بخاری علاءالدین آبگوشت درست میکردند و دنبال شورش و آوردن همپالکیهایشان به زینبیه بودند.
همین شکایات را مرحوم دکتر حائری یزدی، فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری، بنیانگذار حوزه و روحانی محبوب رضاشاه کبیر، از داماد دکتر یزدی در واشینگتن داشت و همینطور دکتر افروز در لندن از بچه حزباللهیها (طبری، از کارمندان سفارت، در حال ساختن بمب برای منفجر کردن آن در تظاهرات یکشنبه ضدرژیم در هایدپارک به علت انفجار بمب کور شد و به ایران فرستاده شد. دکتر افروز هم بعد از گروگانگیری چند عرب ایرانی به تهران احضار و بعد… رئیس دانشگاه تهران شد و امروز؟)
چند روز در خدمت دکتر حسن روحانی بودیم که من به لبنان رفتم. آنجا فریاد حسین الحسینی، دبیرکل امل، و خاندان امام موسی صدر عزیز از رفتار و حرفهای بیپایه ملای انقلابی، فخر روحانی، به آسمان بود. سرانجام روزی که او در مصاحبهای، حسین الحسینی و نبیه بری و جنبش امل را وابسته به آمریکا خواند، رژیم به علت واکنش تند جنبش امل او را احضار کرد و احمد متوسلیان را فرستاد که سرنوشت شومی داشت؛ بهگونهای که جنازه او و همراهانش هنوز پیدا نشده است.
این مقدمه را آوردم تا به اصل برسم و جایگاه شهیدان حزبالله، ابراهیم عقیل و احمد وهبی و فواد شکر و … را روشن کنم و اینکه حزب با از دست دادنشان تا چه حد ضربه خورده است.
با ورود محتشمیپور به دمشق، ابعاد شلنگتختهاندازیهای رژیم فراتر از انتظار شد. او نخست از شکم امل، امل اسلامی را بیرون آورد. اما دبیرکل جنبش جدید، عباس الموسوی، هنوز نیمه دل در گرو مهر امام موسی صدر داشت. محتشمیپور از دل سازمان او سه تن را بیرون کشید: عماد مغنیه، مصطفی بدرالدین و ابراهیم قصیر!
بهای دیدار سیدعلی و قائم آل علی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰
ضربه سنگینی که حزبالله در روزهای سهشنبه و چهارشنبه این هفته متحمل شد، به هر قانون و عرف و عادتی، جنایت بود اما بلافاصله این سوال مطرح میشود که اگر حسن نصرالله چنین امکانی را داشت و فناوری اسرائیل در اختیارش بود، آیا دستبهکار نمیشد و چشم صدها اسرائیلی را کور نمیکرد؟
دیروز «مقام ولایت» با تفنگهای ساچمهای پاسدارانش چشمهای زیبای نسل جوان ایران را (دختر و پسر) هدف قرار داد، امروز دولت اسرائیل دشمنانش را هدف قرار میدهد. آن یکی رعایای سرزمینش را کور کرد، این یکی دشمنانش را که به حذف و نابودیاش کمر بستهاند.
سوالی که در ذهن بسیاری از مردم منطقه و جهان دور میزند، در پرتو یک «چرا» شکل میگیرد. چرا خامنهای به این فاجعه مرگبار دامن زد؟ نصیب او از به خاک و خون کشیده شدن هزار و اندی اسرائیلی و ۳۰ هزار فلسطینی چیست؟
در این زمینه نخست باید در شخصیت خامنهای کندوکاوی کرد.
سودای خلافت
در حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده بارها نوشتهام و دیگرانی در این زمینه تاملات بسیار داشتهاند. اولین بار، محمدتقی مصباح یزدی، آخوند فاسد حوزه، دو سال قبل از مرگش سوگند جلاله خورد که خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه (ملاباقر مجلسی) است.
احمد جنتی هم سید علی آقا را «سپهسالار لشکر امام زمان» خواند و مسلمانان را مژده داد با معرفتی که به ارتباطات ویژه «مقام معظم رهبری» با قائم آل محمد در دست دارد، بهزودی شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود.
دیرگاهی است در قم و مشهد و کربلا و نجف و ضاحیه بیروت و حسینیههای صور و مرجعیون لبنان، در منابر از خامنهای با عنوان «امام خامنهای» و «سید خراسانی» یاد میکنند.
با تمام اینها و در چنین احوالی، آیا انتظار دارید ولی فقیه به کمتر از نابودی اسرائیل و بنیصهیون رضایت دهد؟
فرزندان لبنان و سوریه و ایران که به سبب توهمهای خطرناک ولی فقیه و گوش بهفرمانهایش برای امحای اسرائیل، سهشنبه و چهارشنبه این هفته هدف غیرانسانیترین حملات اسرائیل قرار گرفتند و بیناییشان را از دست دادند، آیا تنها نتانیاهو را مقصر خاموشی چراغ دیده خود میدانند؟
سردار حسن داناییفر، سفیر سابق رژیم در بغداد که از سران سپاه قدس و دستگاه اطلاعاتی قاسم سلیمانی بود و حالا در خدمت اسماعیل قاآنی است و قبلا رئیس مرکز بازسازی عتبات عالیات در عراق بود، در یک سخنرانی در نجف ادعا کرده بود جورج بوش دستور تشکیل کمیتهای را داده که کارش جستوجو برای یافتن رد پای حضرت حجت است و در این کمیته سفیر آمریکا، فرمانده نیروهای آمریکایی و عناصر اطلاعاتی همراه با ایاد جمالالدین (از روحانیون شیعه مخالف رژیم ایران و عضو پارلمان عراق در دوره پیش) عضویت دارند.
یک بار هم محمدی گلپایگانی، محرم اسرار و رئیس دفتر «مقام معظم»، از دیدار «آقا» با ولی عصر در جمکران گفت: «چهارشنبه شبی آقا در خلوت جمکران بودند. شنیدم مردی به عربی فصیح با ایشان گفتوگو میکرد. وحشتزده در را گشودم، اما کسی جز ایشان را ندیدم. آقا دلگیر شدند و من چیزی نگفتم.»
تمام این حرفهای بیاساس در درجه نخست توهین به امام زمان تلقی میشود که آقایان ادعای پیروی از او را دارند و ظهورش را آرزو میکنند. اینها مدعیاند که مهدی موعود بیش از ۱۳ قرن است که در غیبت به سر میبرد. یعنی اینکه به اراده الهی کسی قادر به رویت ایشان نیست. با این حساب چگونه «آمریکاییها درصدد دستگیری و ربودن او هستند» و سید علی آقا هرازگاه به دیدارش مشرف میشود؟
اینکه کسانی از تیره مصباح یزدی و محمدی گلپایگانی و احمد جنتی و احمد خاتمی و سعیدی و... ولی فقیه را بر کرسی امامت بنشانند و برایش ولایت خاصه قائل شوند، البته مایه شگفتی نیست اما وقتی حزبالله و عصائب اهل حق و حوثیهای زیدی سر در رکاب میگذارند، آنوقت جان و چشم هزاران جوان قربانی این جنون میشود.
سال ۵۷ ما و عربستان سعودی در سال ۱۴۰۳ / علیرضا نوری زاده
پادشاه با چراغی روشن فردا را نشان داد؛ ولیفقیه وصف تاریکی میکند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
ولیعهد سعودی امیر محمد بن سلمان به نسل جوانی که اکثریت جمعیت سعودی را تشکیل میدهند مژده میدهد که عربستان سعودی در اندیشه فرداست. دینمداری افراطی در سعودی جایی نخواهد داشت. حرفهایش به دل مینشیند که اثرش را به چشم دیدهام. محمد بن سلمان میگوید: «ما جزو کشورهای گروه ۲۰ هستیم. یکی از بزرگترین اقتصادهای جهانایم. ما در محل تقاطع سه قارهایم. بهبود اوضاع عربستان سعودی به معنای کمک به منطقه و تغییر جهان خواهد بود. هدف ما عملی کردن چنین چیزی است و امیدواریم از حمایت همه برخوردار شویم.» دهه ۵۰ شمسی پادشاه فقید نیز در چنین اندیشهای بود. سالهای خوب ما. محمدعلی بهمنی از آن سالها بود که هفتهای پیش خاموش شد. آنکه سروده بود: به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلالپرست؟ با اینکه چندی سر از پنجره رژیم بیرون آورد اما من آن بهمنی را میشناختم که از «زمانه پست قیلوقال پرست» به شکوه بود. در آن سالهای به قول اسفندیار منفردزاده «روزگار خوش استبداد» برای ما اهالی قلم و شعر و سینما و موسیقی از همه سو امکاناتی بود که در پربار کردن چشمه احساس و ذوق و اندیشه ما کارساز بود. مجله فردوسی و عباس پهلوان و ما که در دلش جا داشتیم. و «نگین» عنایت و «خوشه» دکتر عسکری و شاملو را داشتیم و ماهنامه «سخن» بزرگمرد پرویز ناتل خانلری و وحید و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما هر ماه تقریبا جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی با نعمت آزرم و سرشک و اخوان ساکن تهران و اسماعیل جان خوئی از مشهد به تهران میآمد و روزهای تشنه ما را پر میکرد. شاملو و اخوان و ایران درودی و سیحون و خوشنام و بقایی و دکتر صدرالدین الهی و احرار و آموزگار و ایرج پزشکزاد رفتند. ابراهیم جان گلستان خاموش شد. سیمین بانویمان نماند تا در موج رقص و آوای دخترانش به وجد آید. صحنه ناگهان خالی شد. از جوانترها داریوش کارگر و کوشان و عباس معروفی و…. امروز که به دهه ۴۰ـ که ما از نیمهاش در حاشیه و سپس وسط معرکه افتادیم ـ و دهه۵۰ مینگرم، درمییابم که محیط روشنفکری ما در آن سالها تا چه حد در چنگ ایدهآلیسم تودهای و ایدهآلیسم اسلامی گرفتار بود، تا جایی که رفیق همسفر آن روزهای ما خسرو گلسرخی، که اعدامش بیدلیلترین اعدامها پیش از ظهور خمینی بود، از یکسو دلبسته مارکس و اندیشه جهانشمول دیکتاتوری پرولتاریا شده بود و از سویی دیگر در دادگاهش توسل به کلام حسین بن علی میجست. در زندان اسلامیها، رختشان را روی بندی که لباس چپها روی آن خشک شده بود نمیانداختند و در لیوان آنها آب نمیخوردند. همان بساط زندان هنوز هم به روایت فائزه هاشمی در زندان رژیم برقرار است.
چرا حشدالشعبی به وجود آمد و چرا هنوز دوام دارد؟ / علیرضا نوری زاده
ولی فقیه، به جای دریافت غرامت، سرمایه ملت ایران را در عراق به حراج گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۱۵
مشاهده صفهای اربعینیها در کربلا و حشدالشعبیها در کنارشان آزارم میدهد، بهخصوص وقتی خیل پرستاران افسرده میهنم را میبینم که در تعرض حملات سرکوبگران و پیامهای تهدید ولایت جهل و جور و فسادند. نازنین دختران و پسرانی که جان و جهانشان آرام کردن بیماران و نشاندن لبخندی بر لبهای آنان است. خامنهای به جای آنکه پدری کند، فرزندان ایران را دشمن میدارد و حشدالشعبی را چون حزبالله و انصارالله و حوثی و… را فرزندان خود و رژیمش میداند. حشدالشعبی طرحی بود که قاسم سلیمانی به جان ملت عراق انداخت و آیتالله سیستانی را با فریب و دغلکاری به امضای آن فتوای معروف واداشت. داعش بهانه بود و حریفش آمریکا و متحدانش و ارتش عراق بودند نه قاسم سلیمانی… نوری المالکی و دیگر دزدان بغداد حلقهبهگوش خامنهای تصویری نادرست از آنها به آقای سیستانی نشان دادند که داعش در دوقدمی نجف است و هدف البغدادی نابودی کامل شیعیان و ویرانی اعتاب مقدسه. نیروهای حشدالشعبی اواسط سال ۲۰۱۴، پس از تسلط داعش بر بخشهایی از شمال و شمال غرب عراق، و در پاسخ به فتوای مرجع عالی شیعه، آیتالله سیستانی، از گروههای مسلح شیعه تشکیل شد. نماینده سیستانی در خطبههای نماز جمعه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ در شهر نجف خواستار پیوستن داوطلبان به نیروهای امنیتی با هدف دفاع از عراق در برابر حمله داعش شد. این فتوا حدود سه ماه پس از آن صادر شد که نوری المالکی، نخستوزیر وقت عراق، از تشکیل ارتش ذخیره خبر داد و این امر را «مقابله با خطراتی که عراق را تهدید میکند» توصیف کرد. در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴، کمیته وزارتی که المالکی تشکیل داده بود، برای مدیریت بحران حمله داعش، در بیانیهای مطبوعاتی تشکیل هنگهایی از داوطلبان را با عنوان «نیروهای بسیج مردمی» برای حمایت از سرویسهای امنیتی اعلام کرد. ریاست بسیج مردمی عملا در چنگ قاسم سلیمانی با همدستی ابومهدی المهندس و هادی عامری بود. چندین میلیارد پول از خزانه ملت عراق به دست مالکی افتاد تا حشدالشعبی درست کند. آن موقع، به جز جمعی جوان شیعه متعصب، بقیه مزدورانی با دستمزدهای ماهیانه بین ۵۰۰ و ۱۵۰۰ دلار بودند. سنیها و مسیحیان نیز فوجهایی بر پا داشتند که خیلی زود ناپدید شدند. مبارزان کرد نیز در بخشهای بزرگی از شمال عراق با داعش مقابله کردند و خیلی بیش از حشدالشعبی در موصل و سرزمین ایزدیها، که بیشترین آزار را متحمل شدند، توفیق داشتند. تعداد نیروهای حشدالشعبی دهها هزار نفر از جناحهای مختلف ازجمله سازمان بدر، گردانهای حزبالله (عراق)، عصائب اهل الحق و جنبش نجبا بودند. در نوامبر ۲۰۱۶، شورای نمایندگان عراق قانون شماره ۴۰ نیروهای حشدالشعبی را تصویب کرد تا شکلی قانونی به وضعیت این نیروها بدهد، نیروهایی همیار ارتش با حفظ هویت و حریم خصوصی خود. براساس این قانون، «گروهها و تشکلهای حشدالشعبی اشخاص حقوقی تلقی شدند که بهمنزله نیروی کمکی و پشتیبان نیروهای امنیتی عراق از حقوق مساوی برخوردار بودند و ملزم به انجام وظایفی مشابه، ولی زمانی که دستور از حاج قاسم و حاشیهاش گرفتند تهدیدی مستقیم برای وحدت و امنیت ملی عراق به حساب آمدند.
نسل من بازنده حماقتی بود که دامنگیر نسلهای بعدی هم شد / علیرضا نوری زاده
آیا میخواهیم زاویهای از رفاعیها نصیب ما شود یا چشمانداز دماوند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۲۴ ۹:۰۰
چند ویدیو از روزهای پایانی شاه فقید را میبینم؛ پادشاهی روشناندیش و آگاه که در زیر ضربات قدرناشناسیهای مستمر از پا درآمد. ملتی را که عاشقانه دوست داشت و راضی نشد برای بقای خودش آنان را به کشتن بدهد، بدرود گفت و رفت، بی خط خونی. مرحوم تیمسار معینزاده، که دستیار سپهبد اویسی در فرمانداری نظامی بود میگوید، فهرستی که از آشوبگران داشتیم ۶۸۰ نفر بودند که میشد آنها را از گروه خمینی دور نگاه داشت، بعضی میل به آرامش و احیای قانون اساسی مشروطه داشتند و جمعی چریک و خرابکار بودند. اویسی با این فهرست خدمت شاه رفت و پیشنهاد داد که با دو پرواز آن دسته را که در ایران هستند به قشم یا خارک میبریم و حکایت پایان میگیرد. شاید اگر پادشاه بیمار نبود نهتنها حرف اویسی را با گوش دل میشنید که چند هفته بعد او را به جای ازهاری بر تخت صدارت مینشاند. در روزهای اخیر همهگاه با مهندس رضا قطبی بودم، بزرگمردی که جان و جهانش ایران بود و ما همه فرزندانش. او را نگاه میکنم و جبلی را که امروز تلویزیون موفق قطبی، به دست او و دو سه مدیر پیش از او به ویرانهای تبدیل شده است با ۲۰ هزار کارمند که حتی بلد نیستند سرگرمیهای ساده درست کنند. وقتی در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۶) از انگلیس به ایران رفتم همه درها به رویم باز بود. قطبی و نیکخواه و جعفریان با چهرههایی پرمهر و گشاده در گشودند، حتی سوابق مختصر پیشینم در رادیو را حساب کردند، بعد شبکه ۲ به ریاست زندهیاد ایرج گرگین برپا شد، صبح بخیر ایران و عصرانه با رادیو ۲ و… در آن دوسه سال تا فوران نفرت سید روحالله کشمیری، زیباترین سالهای زندگیام را سر کردم. رادیو، تلویزیون، روزنامه اطلاعات و در ۲۶ سالگی به دبیری سیاسی روزنامه رسیدن. شبهای شعر گوته را که بامدادان پخش میکردم، مهندس قطبی، دکتر جعفریان و پرویز جان نیکخواه با حمایتشان مانع از آن شدند که دوستنمایان لطمهای به ما و صبح بخیر ایران وارد کنند. اسماعیل جان میرفخرایی، سعید قائمقامی، که نامش اشک به چشمم میآورد، محمد پورداد، نادر صدیقی، بهروز نیکزاد، انوش کنگرلو، دلارام کشمیری، آزاده وزیری، فریدون فرحاندوز … خدای من عزیزانم کجا شدند؟ کاردان و اسداللهی رفتند، پرویز صیاد با تلخی غربت آنهمه قابلیتهایش را در جان و دلش انباشته کرده است. نوذر آزادی، نقشینه، نصرت کریمی، یاران داییجان رفتهاند و جایشان را بازجوـ هنرپیشه و گوینده و بازجوـ مدیر گرفته است. وطنم نور و آب و عطر و عسل بود، حالا اما کور و بیبرق و تلخکام. نایب امام زمان، در برابر پادشاهی که هنوز ۶۰ سالگیاش پا نگرفته رفت، ۸۵ سالگی را پشت سر میگذارد. نگاهش میکنم، پر از مکر و توطئه. شاه دلبسته کوروش بود و آسودهاش بر بالین میخواست اما سید علی برجسد حاج قاسم و اسماعیل هنیه و حوثیها نماز وحشت میخواند. نخستین بار که برمزار شاه فقید واژگانی ازسر تاثر بر زبان راندم، واحه پتروسیان، روزنامهنگار نشریه میدل ایست اکونومیک دایجست (Middle East Economic Digest)، و یارش لیز ترگود آنجا بودند، به حیرت نگاهم کردند، علیرضا گریه میکنی؟ گفتم برای حماقت نسلم و نسل پیش و بعد از من میگریم، شاه را رها کردیم و عبای خمینی را چسبیدیم.
هرگز دولتی تا این حد خادم رهبر رژیم نبوده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
سرانجام بعد از ۴۵ سال، دولت «وفاق ملی» از مجلس رای اعتماد گرفت و علی خامنهای به آرزویش رسید و دستنشاندهاش، به اشاره امامانهاش، پیروانی را به صحنه آورد که چون خود او ذوب در «مقام مبارک ولایت عظما» هستند. علیاکبر هاشمی رفسنجانی در دولت نخست مشکلات عمدهای نداشت اما در دولت دوم، هر روز در گپوگفت با سیدعلی بود که خود به تختش نشانده بود. محمد خاتمی منهای مهاجرانی و قربانعلی دری نجفآبادی که مستقیما به دستور «آقا» وارد کابینه شدند، سر وزرا با رهبر جمهوری اسلامی مشکل داشت. محمود احمدینژاد هم در باب چند تن از وزرا و معاونانش، بهویژه رحیممشایی، با سید درگیر بود. روحانی هم علیرغم پذیرش اوامر «آقا»، چند نوبت گرفتار مخالفتش شد و رئیسی مطیع و منقاد هم نیش و نوش مجلس بفرموده را بر پوست و گوشتش حس کرد. حالا اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدند تا «مقام ولایت» شبها با آرامش سر بر زمین گذارد و هر روز دستور ندهد که اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات و سیداصغر حجازی، مسئول اطلاعات دربار، و سردار محمد کاظمی، رئیس اطلاعات سپاه، برای وزرا پروندهسازی کنند. با این همه، من بر این باورم که در صف بندگان «مولا» بهزودی شکاف خواهد افتاد. چون ذوبشدگانی داریم که شخصیتی حتی ۱۰ درصد مستقل هم ندارند. خود پزشکیان در باب این جمع میگوید: «برای انتخاب آقایان عراقچی، خطیب، مومنی، کاظمی، سرتیپ نصیرزاده و سیمایی صراف بدون هماهنگی این کار را نکردهایم؛ چه با کمیتهها و چه با بالا و کسانی که باید، هماهنگ کردیم.» البته در باب بقیه نیز بین حضرتش و «آقا»، در مقام «سرور معظم»، توافق کامل وجود داشته است. به گفته پزشکیان درباره صالحی، «وزیر ارشاد که نمیآمد. آقا به او دستور داد و آمد. من نمیخواهم این حرفها را بزنم.
پزشکیان از حجله بیرون انداخته شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
رهبر جمهوری اسلامی بعد از دو هفته و نیم لشکرکشی در خیال علیه بنی موسی، سرانجام به عقبنشینی تاکتیکی و عقبنشینی غیرتاکتیکی رسید و گفت: «به تعبیر قرآن کریم، عقبنشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی چه عرصه نظامی و چه میدانهای سیاسی، تبلیغاتی و اقتصادی، غضب الهی را به دنبال دارد. عقبنشینی گاهی تاکتیکی است، گاهی عقبنشینی مانند پیشروی یک تاکتیک است؛ آن عیبی ندارد.» در چند جلسه با خادمان ولایت فرموده بودند، همین که شماها چند روز است خواب راحت از چشم صهیونیستها ربودهاید یک پیروزی بزرگ به دست آوردهاید. دشمن روانی شده، نه روز دارد نه شب، اربابش آمریکا هم در وحشت است. نگاه کنید آمریکا پیش از آنکه بمب اتمی به ژاپن بزند جنگ را برده بود. مسئله دیگر این نبود که بمب اتمی کی میرسد، مسئله این بود که حتما میرسد و دشمن امروز در چنین احوالی است. میداند که معاقبه و تنبیه خواهد شد. سوال این است که کی ضربه فرومیآید. اعصابشان را خرد کردهایم، همین نشانه پیروزی ما است (نقل از فردی موثق در جلسه رهبر جمهوری اسلامی با سران نظامی). آشنایی من و پدرم با آقای خامنهای و میرزا جواد پدر پیرو مکتب الفقر فخری، به روزگاری برمیگردد که سید هنوز به نیمروضهخوانی هم نرسیده بود؛ جوانی با عینک تهقابلمهای، کرکی بر چهره و قبایی بر تن. خیلی زود وقتی در منزل مرحوم آیتالله حسن طباطبایی قمی به منبر رفت، لباده و عبا نو کرد، کفش هاکوپیان پوشید، قاب عینک شیکی از بیت امیرالشعرا امیری فیروزکوهی به چشم زد و کتاب سید قطب و فلسطین احمد الشقیری (نخستین رییس سازمان آزادیبخش فلسطین) را به دست گرفت. با هاشمینژاد، دایی محمد علی ابطحی و واعظ طبسی خیلی رفیق بود. به مرحوم علی آقا مقدادی اصفهانی عارف نامی و فرزند مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اظهار ارادت میکرد، و شگفتا که بعد از رحلت حضرت مقدادی اجازه صادر نشد پیکرش در نیمه بالایی مزار پدر در صحن رضوی به خاک سپرده شود. پیش خود میگویم خامنهای حالا به میلیاردرها پوزخند میزند، ولی همچنان با فقر روحی، بیاعتمادی و وحشتی که لحظهای رهایش نمیکند دستوپنجه نرم میکند. نگاهش در تشییع جنازه هنیه به آسمان است که موشک و پهپاد «نتان» کی فرومیآید و هنیهوار خاکسترش میکند. این جناب رهبر، تهران که میآمد خواب راحتش در خانه پدر میرحسین موسوی بود و عصر دولتش گرد آتش همیشهروشن امیرالشعرا فیروزکوهی. امروز مجالستش با افرادی است که البته مرتکب شعر هم میشوند و از قزلارسلان خراسانی میگویند و رکاب اسبش را میبوسند. البته بسیاری از ما شاهد دگردیسی آدمها بودهایم. ستوان دوم قذافی را دیدیم که امپراتور شد؛ ایدی امین آشپز گردان سوم تیپ چارلز انگلیسی که شیر آفریقا و تمساح اوگاندا شد، اما دگردیسی هیچکدام به اندازه صیروره سیدعلی شگفتیآور نبود. دقیقا معنای از جمادی مردن و آدم شدن را باژگون کرد که از آدمی مرد و سنگ شد و از عزت مرد و ننگ شد. ششصد یا کمی بیشتر کشته، شیخه حسینه، دختر مجیب الرحمان را از عرش ۱۴ ساله پایین کشید و فراریش داد. فقیران عالم در گداز فقر و استبداد پیروز شدند و جای شیخه حسینه پروفسور محمد یونس، برنده جایزه نوبل، به ریاست دولت موقت برگزیده شد. نه ما ملت کمتری هستیم و نه کمبود انسانهای شایسته و خردمند داریم.
نادانی بر مسند قدرت ما را به کجا میبرد؟ / علیرضا نوری زاده
اگر ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیونها شهروند اینسوی عالم چگونه رقم خواهد خورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۴ ۱۰:۳۰
همه خبرها نگرانکننده است. دنکیشوتهای سپاه در حضور «مقام معظم» در مرگ هنیه بیش از قتل رئیسی مویه میکنند. شمشیرهای چوبی بالای سر، پهپادها و موشکها در آسمان و خودشان زیر زمین. خامنهای ۱۴ پناهگاه فقط در تهران و حومه دارد و خدا میداند چند تا در رامسر و سوادکوه و مشهد و طرقبه و شاندیز. میخواهند اسرائیل را تنبیه کنند. خیز برداشتهاند، بیآنکه نتیجه این «هل من مبارز»طلبی را پیشبینی کنند و من دلم شور میزند. حالا با کشتن هنیه، ضیف و فواد شکر، نتانیاهوی متزلزل مستحکم شده است. من بهشخصه از او و روشهایش همانقدر منزجرم که از اعمال حزبالله و حماس و جهاد و انصار و حشد و… . با این همه او حق دارد وقتی دولتی صد برابرش با ۹۰ میلیون جمعیت، کمر به نابودی او بسته است، مراقب باشد و شدت عمل به خرج دهد و بکوبد و بکشد و به نصایح دوست و تهدید دشمن اعتنایی نکند. «تقصیر» با مضمون کتابها و مقالاتی است که موشه دایان و تنی از نظامیان و دولتمردان اسرائیل مثل رابین و شامیر و گلدامایر بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ نوشتند. مضمون همه این نوشتهها حکایت از آن دارد که در دو سه روز اول جنگ، اسرائیل روحیهاش را باخته و گرفتار وحشت شکست شده بود. مصر در نهایت با سربلندی ولی بدون پیروزی جنگ را خاتمه داد اما حافظ اسد با سرافکندگی و شکست، آتشبس را امضا کرد. با این همه وحشت شکست و تحقق آرزوهای امثال احمد الشقیری، نخستین رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین که در جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به عبدالناصر پیام داد: «سیدالرئیس صبحانه را در تلآویو میل میکنید یا بر جنازه گلدامایر و رابین!» برای بنیانگذاران اسرائیل که اغلب خود یا والدینشان داخائو و آشوویتس را تجربه کرده بودند، وحشتآور بود. چنین بود که آریل شارون با یک نیروی زبده در جنوب جبهه به دفرسوار رفت و ارتش سوم مصر را محاصره کرد و وحشت تا حدودی برطرف شد اما شبح شکست همچنان بر جان و جهان اسرائیلیها سایه انداخته بود. در سه نبرد از پس حزبالله و حماس و جهاد برآمدند اما ۷ اکتبر چالشی بود که اسرائیل را سخت غافلگیر و آشکار کرد که اگر سیدعلی خامنهای و نیابتیهایش دست بالا پیدا کنند، داستان یهودیان بنی قریظه را در ابعادی چند صدبرابر تکرار خواهند کرد. در هفتههای نخست پس از ۷ اکتبر، هربار به کلیپهایی که اسرائیل، جمهوری ولایت فقیه و حماس و شبکههای عربی و بینالمللی پخش میکردند نگاه کردم، پشتم لرزید. شکم دریدن، جنینی را در زهدان زنی تکهتکه کردن، تجاوز به بانویی و… پس ادعای اسلام رحمانی چه شد؟ میدیدم و میگریستم. آیا اسارت ملت فلسطین و ظلمی که بر آنها روا شده است، میتواند توجیهگر این وحشیگری باشد؟ ابومازن، این رهبر شریف فلسطین، بر قتل فرزندانش به دست اسرائیل میگریست اما همزمان لعنت عالم را نثار آتشافروزان غزاوی میکرد که به ماهی، خانه و زندگی دهها هزار تن را ویران کردند و بیش از همه جنگهای عربها و یهودیان کشته به جا گذاشتند.
هنیه چون رییس دولت به تهران آمد و خاکسترش راهی قطر شد / علیرضا نوری زاده
سفرهای هنیه به تهران در ماههای اخیر را میتوان به بیتدبیری امنیتی تعبیر کرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲ اوت ۲۰۲۴ ۱۱:۱۵
سه سال پس از هشدار علی یونسی، وزیر سابق اطلاعات، مبنی بر اینکه مقامهای ایران باید نگران جانشان باشند، اکنون بزرگترین رسوایی امنیتی رخ میدهد و اسماعیل هنیه در تهران کشته میشود.
میهمانی که مورد مهر خامنهای بود و بیش از هر میهمان دیگری بوسههای نایب امام زمان را بر ریش سپیدش حمل میکرد، در سالهای اخیر و بعد از آنکه با ناجوانمردی خالد مشعل را کنار زد، هر چند ماه به زیارت دارالخلافه تهران میآمد تا بر دست سیدعلی بوسه زند. خالد مشعل قربانی معارضه با بشاراسد و حمایت از مخالفان او و استقلالطلبی در رابطه با قاسم سلیمانی شد؛ جلو پای سید علی آقا زانو نزد و دست تکدی به سویش دراز نکرد؛ به ابومازن احترام میگذاشت و همیشه عقلانیتش بر انقلابیگریاش میچربید. یک بار از محمود عباس (ابومازن) شنیدم که مصالحه با خالد مشعل را با همه تلخیهایش ممکن و با هنیه را با تمام شیرینگفتاریاش ناممکن میداند.
اسماعیل هنیه در معنای انقلابی آدم مقاومی بود، از سه سوءقصد جان به در برد و سه بار به زندان نسبتا طویل و دو بار به حبسهای کوتاهمدت گرفتار شد. به تهران که میآمد مثل رییس دولت از او استقبال میشد و بار آخر در ردیف میهمانان بلندپایه عرب جای گرفت. هیچیک از رهبران حماس و حتی رمضان شلح، نخستین رهبر جهاد اسلامی که با قابلگی سپاه پاسداران از شکم حماس بیرون آمد و ولی فقیه در قتلش در مالت بهواسطه موساد اشکی نریخت، به اندازه اسماعیل هنیه مورد مهر و لطف خامنهای نبود.
ترور هنیه مانند ترور محسن فخریزاده و قاسم سلیمانی یک رسوایی امنیتی گسترده بود. اما چون سلیمانی در خارج از ایران ترور شد و هنیه در داخل ایران، ابعاد رسوایی و بیآبرویی ولی فقیه و ابعاد سیاسی ترور هنیه بسیار گستردهتر از ترور قاسم سلیمانی بود. از سوی دیگر، او یکی از مقامهای خارجی «محور مقاومت» بود و ترور او در ایران در جایگاه میهمان رسوایی بسیار بزرگتری برای رژیم به ارمغان آورد.
به گمان من اسرائیل با این کار نخست دشمنی سرسخت را از بین برد، دشمنی که آنقدر خردگرا بود که میدانست اگر امتیازکی از اسرائیل بگیرد و بماند به حیات سیاسیاش ادامه خواهد داد و بدون داشتن غزه و نیمدولت انقلابی قادر خواهد بود در راهحل نهایی دو دولت در کنار دولت خودمختار حاضرباشد. نتانیاهو با آدمی مثل سنوار مشکلی ندارد، اما با کسی که خواهان صلح و دادن و گرفتن امتیاز است همیشه مشکل داشته است. نکته دوم اینکه اسرائیل به خامنهای یادآور شد هرلحظهای که اراده کند میتواند او و مجتبی و ایل و تبارش را به آتش بکشد. در مراسم تشییع پیکر هنیه حتما متوجه چشمهای وحشتزده روبهآسمان خامنهای شدید؛ دائم آسمان را مینگریست.
نکته سوم، انعکاس اقدام نتانیاهو در نگاه مردم ایران بود، همانها که از ۱۵ سال پیش شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» شعار محوریشان در بسیاری از تظاهرات بوده است. سرانجام کشتن اسماعیل هنیه در تهران، محمد ضیف در غزه و فواد شکر در ضاحیه بیروت همراه با سرهنگ میلاد بیدی در کنار فرمانده تشکیلات نظامی لبنان ضربه سنگینی به رژیم و خامنهای وارد ساخت. حالا حماسیها هم به ملامت میگویند سیستم دفاعی خاتمالانبیا کجا بود و چرا نتوانست رهبر مقاومت را حفظ کند؟
از تصویر گوگوش بر جلد «الحوادث» تا چهره دختر حاج قاسم بر «العهد» / علیرضا نوری زاده
دوسال پیش از نکبت در کجای جهان ایستاده بودیم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۴ ۱۰:۰۰
«الحوادث»، چاپ بیروت، تصویر گوگوش را روی جلد گذاشته بود و تمام راه بیروت تا جونیه و کازینو لبنان، تصاویر دختر ایران بر فراز و نشیب نصب شده بود. در شب کنسرت، دوستان امام موسی صدر با من به سالن آمدند و من تصویری چندی از گوگوش را به دوربین فیلمبرداری سپردم. امام موسی چقدر آرزو داشت که میتوانست فارغ از جایگاه سیاسی و مذهبیاش، در سالن کنسرت باشد؛ بهخصوص وقتی فیلمها را پاره پاره دید و با «دو ماهی» اشکهای گوشه چشم را پنهان کرد. لبنان به لطف طبیعت و فرهنگش حتی در دوران جنگهای داخلی هم فستیوال بعلبک را تا آنجا که میشد، برگزار کرد و آوای فیروز در باقیماندهها از تمدن رومی، طنینانداز شد: «نحن و القمر، جیران» [ما و ماه همسایهایم]. مردان استقلال از کامیل شمعون و پییر جمیل و مفتی خالد حسن و صبری الحماده گرفته تا کمال جنبلاط و امیرمجید ارسلان و فرزندانشان اگرچه در جنگ شدند، آن هم بر سر فلسطینیهایی که میخواستند چون اردن بر لبنان مسلط شوند، همهگاه حرمت همدیگر را داشتند. آقا موسی صدر ارمنیها را به نبعه راه داد و تحت حمایت گرفت. شماری از شیعیان که در صیدا بودند، در سایه حمایت مصطفی، فرزند معروف سعد، شخصیت بزرگ سنی جنوب، سرپناه یافتند. فالانژ و ملیهای آزاده، سوسیالیستهای ترقیخواه، جنبش امل، مکتب حسینی و کمونیستهای جورج حاوی با شازده شیعه جنوبی، کامل الاسعد، رئیس وقت پارلمان، سر ستیز داشتند، اما وقتی فرزند او ربوده شد، جورج حاوی تا رهاییاش از پای ننشست. دانشگاه آمریکایی بیروت قبله فرزندزادگان بزرگان منطقه بود. دکتر محمدی وابسته فرهنگی ما بود و در دانشگاه بیروت کرسی زبان و ادبیات فارسی داشت. آقای لواسانی در جنوب، کلاس زبان فارسی دایر کرده بود و با کمک شاه فقید و وساطت مرحوم اسدالله علم، دوست آقا موسی، پادشاه شیعه محبوب در لبنان هزینه ساختن بیمارستان و یک آموزشگاه فنی عالی در لبنان را عهدهدار شده بود. دو سال پیش از انقلاب، سرهنگ حمدی، رئیسجمهوری یمن، به استقبال مرحوم دکتر محمود جعفریان به فرودگاه صنعا آمد. ما همراه معاون رادیوتلویزیون و رئیس خبرگزاری پارس به صنعا آمده بودیم برای افتتاح تلویزیون رنگی یمن که تمام کادر فنی و سیاسی و اقتصادی و هنری و ورزشیاش را در مدرسه عالی رادیوتلویزیون آموزش داده بودند. یکی از آنها با دختر دانشجویی ایرانی در همان مدرسه ازدواج کرد و سالها مناصب مدیریتی مهمی در رادیوتلویزیون یمن داشت. ایران پادشاهی یک بار هم در عهد انوشیروان، سپاهیانی به فرماندهی سردار وهرز به یاری شاهزاده سیف بن ذی یزن فرستاده بود. آنها ابرهه، امپراتور حبشه، را شکست دادند و تاج و تخت را به شاهزاده یمنی بازگرداندند. ۱۴ قرن بعد، پادشاه فقید ایران هزینه ساخت بیمارستان، رادیوتلویزیون، تربیت کادر فنی و اجرایی و تحریریه رادیوتلویزیون ملی یمن را، به همراه کمکهای اقتصادی و صنعتی، تقبل کرد و بلندآوازگان عرصه صنعت ما مثل لاجوردیها، خیامی، رضایی و اخوان نمایندگانی به یمن فرستادند و باب صادرات گشودند. دوست نویسنده و تاریخپرداز عزیزم، ناصر شاهینپر، که از مدیران گروه صنعتی بهشهر بود، شرح تعاملش را با یمن در کتاب خاطراتش به زیبایی شرح داده است.
بعد از تعزیه ریاست، نوبت تعزیه ولایت است / علیرضا نوری زاده
جلیلی نماد طالبان شد تا پزشکیان به ریاست برسد؛ میرباقری آمده است تا در رسیدن مجتبی به کرسی ولایت، اشکالی پیش نیاید
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ژوئیه ۲۰۲۴ ۷:۳۰
نمایش تعزیه انتخابات پایان گرفت. این بار سر شمر را بریدند تا حسین از پس پرده ولایت پیروزمند بیرون آید. آن نیزهای هم که گلوی علیاصغر را شکافت، این بار یکسره استخوان گردن حرمله جلیلی و ابنزیاد قالیباف و زاکانی زیادبن ابیه و ابنسعد پورمحمدی را یکجا درید و نگار مکتبنرفته و خطننوشته یکشبه بهغمزه، مسئلهآموز صد مدرس شد و کلاه لمنالملکی بر سرگذاشت. زنگ پایان را سیدعلی به صدا درآورد و با دف مجتبی، نغمه خوشخوان فتح را به عشوه خواند. توطئه آمریکای مشغول زمین خوردن جو بایدن و زلنسکی را پوتین خواندن، نقش بر آب شد و به نفرین مقام ولایت، صدراعظم هندیتبار انگلیس به خانه رفت و رهبر حزب کارگر به قدرت رسید. از همه بدتر سرنوشت مکرون بود. حال که دنیا بهکام شد و با دعای برادر پوتین، ایام مستدام، وقت نمایشی دیگر پیش آمده است تا به ملت «همیشهدرصحنه» تحمیل شود که اگر «مُجتبی» نباشد، آخر و عاقبتشان با آسد محمدمهدی میرباقری افراطی خواهد بود. راستی مقام معظم اینهمه «باقر» را از کجا میآورد؟ باقریکنی، باقر قالیباف، دکتر مصباحالهدی باقریکنی، داماد عزیز و نورچشمی، اما آسدمهدی میرباقری چیز دیگری است. نشان به آن نشان که فعلا چند ماهی صرف برشمردن خطرات این آسد محمدمهدی میرباقری خواهد شد تا این سناریو جا بیفتد: اگر به مجتبی تن ندهید، کارتان با کرامالکاتبین خواهد بود. مدتها میاندیشیدم، راستی این بازی دیگر چیست؟ مصباح یزدی را شناختیم. بهویژه آن روز که به پای مقام معظم افتاد و اعلام کرد ۱۰۰ میلیون رای فدای تاب ابروی «آقا». «آقای خرازی» رهبر حزبالله را هم شناختیم که صبیهاش عروس «آقا» است. دیگران را هم دیدیم که یکی حاج آقا تهرانی بود و یکی احمد خاتمی؛ حالا این آسد محمدمهدی دیگر چه صیغهای است؟ با ظهور ناگهانی نامش در یک برنامه تصویر و صوتی، راویان اخبار و گزارشگران آگاه به پس و پیش احداث، به فغان آمدند که ملت چه نشستهاید که این شاگرد مصباح صد بار خطرناکتر از او است؛ هم با اجنه در ارتباط است و هم با مومنان دلبسته به درگاه ولایت. ضدموسیقی است و دشمن بدحجابان. مردی است عالم به فقه و اصول، درس خارجخوانده و علوم معقول و منقول آموخته. چشمانش چشم کبرایی است که به نگاهی میخت میکند و زهر هلاهل را در جانت جاری میکند. حالا بگذارید برای آنها که او را نمی شناسند، کمی از سرنوشت این لعبت تازه تعزیه گویم. سید محمدمهدی میرباقری سال ۱۳۴۰ در «دارالعلم» قم به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی وارد حوزه شد و حاشیهنشین مجلس جواد تبریزی، وحید خراسانی، موسی شبیری زنجانی، محمدتقی بهجت، حسن حسنزاده آملی، عبدالله جوادی آملی و محمدتقی مصباح یزدی که این آخری شقاوت را در پیشانیاش خواند و به تربیت و تدبیرش همت گماشت. اما خارج از این جمع فقیهان، او سرسپرده سیدمنیرالدین حسینی هاشمی شد و سر به کوی قونیه شمسالحقش زد؛ آن روز که سیدمنیر با انفاس قدسیاش طرح قانون اساسی ویژهای را به خبرگان اول سپرد و سپس برای پیگیری امر در انتخابات شورای خبرگان قانون اساسی شرکت کرد. او در این مجلس نظرهای عجیبی بیان کرد؛ از جمله احتمال توطئه رئیسجمهوری علیه «ولی فقیه» به دلیل ارتباطش با کشورهای دیگر. حسینی معتقد بود که علوم دینی باید پاسخگوی نیازهای معاصر جامعه باشد و در این راستا سعی کرد مفاهیم و مبانی دینی را به مقتضیات زمان پیوند دهد. در این راستا فرهنگستان علوم اسلامی را در سال ۱۳۵۹ در شهر قم تاسیس کرد. ایده اصلی این فرهنگستان اسلامی کردن تقریبا همه علوم بود. نقطه شروع آنها سخنان رهبر اول، خمینی، بود که گفت: «ما تصمیم گرفتهایم نظامهایی را که بر ستونهای سرمایهداری، کمونیسم و صهیونیسم استوار شدهاند، نابود کنیم و جهان اسلام را ارتقا دهیم.» سیدمنیرالدین با اعتقاد به طب اسلامی، لبنات اسلامی و پیتزای آبگوشت بزباش راههای غریبی برای تسریع ظهور حضرت ارائه کرد.
جلیلی طالبان شد تا پزشکیان اصلاحاتچی شود / علیرضا نوری زاده
امروز در ایران آنچه بهعنوان حزب و گروه سیاسی مجال فعالیت مییابد، مجموعهای از گروههای نامتجانس و بعضا فامیلی و صنفی است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۴ ۲۱:۱۵
ولی فقیه سناریو انتخابات را هم از نوکرانش و هم از بازیگران درصحنه بهتر و سنجیدهتر تنظیم کرد و ما تماشاگران از دور را هم به صحنه آورد. از پختهترین نوکران مقبول و مطرودش بهره گرفت، انتخابات را دومرحلهای کرد و در نهایت «دیو» جلیلی را مقابل «بره سربهزیر» حاج آقا دکتر پزشکیان قرار داد و تا توانست، دستگاههای تبلیغش را برای مهربان و مردمی بودن پزشکیان و طالبانی بودن جلیلی بسیج کرد. پیش از این و از فردای مشخص شدن شش نامزد مقبول «نایب قائم آل محمد»، با کسانی که عتبهبوس او بودند و سرسپرده مجتبی جانش، همین بازی را کرد. او لاریجانی را به معنی واقعی خردوخمیر کرد، قالیباف را آنقدر بازی داد که خشمگین و غمین به کنجی نشست و زارزنان همی گفت که «مگر در نوکری چه کرده بودم که آبرویم بردی و جان و جهانم به لجن کشیدی، مگر خودت صدایم نزدی و اصرار نکردی که باقرم! بیا که پاستور خانه تست که عدل علی بر تارک دارد، نه آنجا که در حریم عدل مظفری است». حتی فاسدان معروفتری مثل زاکانی و قاتلان مشهورتری چون پورمحمدی هم از گزندش مصون نماندند که مولانا قصد ویران کردن خانههایی را داشت که بعضی کارگزارانش با تار عنکبوت تنیده بودند، بدین گمان که این تارهای مقاومتر از تارهای غار حرا آنها را از صدمه اهل مکه و منافقان مصون خواهد داشت. با غور در احوالات سیدعلی و ابعاد بازی پلشتی که در آن، هم داور بود و هم مشوق، هم سرخ بود و هم آبی که استقلالیان را عزیز داشت و سرخپوشان را رفیق جلیل دانست، میبینیم که سید تمام اطوارهای نیمقرنهاش را اجرا کرد. هر شب از بیت، توجیهات امامانه صادر میشد تا اهالی سایت و روزنامه و جعبههای صداوسیمایی زمینی و ماهوارهای فضایی به بحث و جدل داغداغ مشغول باشند. اعتراف کنیم که با وجود خالی بودن حوزههای رایگیری، سید موفق شد نقشهاش را اجرا کند و برخلاف پیشگویانی که چندی قالیباف را منتخب آقا مجتبی و بابا میدانستند و بعد نظرشان بر برنده شدن حتمی دنکیشوت زاکان شد، اما نه او شد و نه قاضیزاده هاشمی که بهفرمان آمد و بهفرمان رفت. کمکم گفتند که جلیلی پیروز از رینگ بیرون میآید و این همان طرحی بود که سیدعلی در نظر داشت. جلیلی لولویی بود مثل ملا مقتدر یا دست بالا اسماعیل خانی که مثل او پایی را در نبرد حق و باطل فدا کرده است. تصویر جلاله جلیلی هر روز زشتتر شد و چهره معصوم پزشکیان نورانیتر. اگر میگفتی: ای بابا! اینکه قبل از خمینی حجاب را در حوزه کاریاش اجباری کرد، بلافاصله پاسخ میشنیدی که آنوقت جوان بود و مثل همه جوانان انقلابی و متعصب. نمیبینی چه مرد آزادهای است که بعد از مرگ همسر و یک پسرش از مردی دل برید و مردانگی گزید که فرزندانش گرفتار زنبابا نشوند. نمایش سرانجام به پایان رسید تا ثابت شود خامنهای تحمل دارودسته را ندارد. فرقی هم نمیکند که دارودستهها ملی باشند یا مذهبی، حجتیه باشند یا جبهه پایداری و… جلیلی طالبان شد تا پزشکیان اصلاحاتچی شود. بگذارید روش سید و اربابش، روحالله مصطفوی کشمیری، را در برابر گروههای سیاسی و مذهبی بهسرعت مرور کنم. از آغاز انقلاب تا امروز، احزاب و گروههای سیاسی در ایران چهار مرحله را پشت سر گذاشتهاند. مرحله نخست پس از انقلاب تا خرداد ۱۳۶۰ بود که در آن، همه احزاب منهای مشروطهخواهان، کموبیش آزادانه فعالیت داشتند. سپس مرحله دوم از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲، مرحله تسویهحساب با احزاب چپ طرفدار انقلاب بود و ممنوعیت فعالیت احزاب ملی و ملیمذهبی همچون مجاهدین خلق، جاما، نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده و فداییان اکثریت و… . در مرحله سوم که حزب جمهوری اسلامی طی آن به انحلال خود رای داد، نهضت آزادی در ماههای پایانی جنگ دوباره به عنوان یک حرکت ریشهدار اما محدود در صحنه حاضر شد. اما سخن من از آغاز مرحله چهارم است که تنها دو مجموعه جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز از یکسو و نهضت آزادی و مجموعههای کوچک همراهش در سوی دیگر در صحنه حضور داشتند و نهضت آزادی اگرچه با زجر و زندان و محرومیت، همچنان در حاشیه تحمل می شد. دوم خرداد یکباره چون انفجاری مهیب پنجرههای بسته را باز کرد و از آنجا که احزاب به معنای واقعی آن در جمهوری اسلامی ایران مجال رشد و ظهور نداشتند، گروههای سیاسی در قالب اتحادیههای دانشجویی و تجمعهای صنفی و فرهنگی وارد عرصه مبارزه سیاسی شدند. خاتمی از ابتدا خواستار آن بود که مطالبات عمومی جامعه در بستر جامعه مدنی و با تشکیل احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، از طریق این نهادها، دنبال شود. او بر این گمان بود که وقتی در سطح جامعه برای نمونه ۱۰۰ حزب و اتحادیه و گروه بار مطالبات عمومی را بر دوش داشته باشند و این مجموعه جامعه را در حال پویایی و پیگیری خواستههایش نگه دارد، آنگاه کار او و دولتش در مقابله با نهادهای ایستا و تحولناپذیر حاکمیت آسانتر خواهد شد و در عین حال حاکمیت قادر نخواهد بود ضد جبهه اصلاحات شمشیر بکشد. و دیدیم که در غیاب احزاب واقعی و نهادهای مدنی، حاکمیت خیلی زود توانست با بستن روزنامهها که عملا به احزاب و گروههای سیاسی تبدیل شده بودند، جنبش آزادیخواهی در ایران را فلج کند. درباره مهرهچینی نظام باید گفت امروز در ایران آنچه بهعنوان حزب و گروه سیاسی مجال فعالیت مییابد، مجموعهای از گروههای نامتجانس و بعضا فامیلی و صنفی است که شماری از مصالح مشترک آنها را گرد هم میآورد. به معنای دیگر، احزاب و گروهها بنگاههای کاریابیاند. روزی مجلس دست موتلفه بود و بازاریها و حاجآقاهای عضو مافیای اقتصادی و هیئت امنای مساجد میداندار بودند و روز دیگر، به اصطلاح چپ اسلامی که روزی پرچم ضد امپریالیستی در دست داشت و امروز بر آن است تا به هر طریق شده، در دل دوست آمریکایی راهی پیدا کند و در پرتو اعتبارــ دوران خوش خرداد خاتمی پس از انتخابش در خرداد ۱۳۷۶ــ به قدرت میرسد و بار دیگر كرسیها بین دوستان این گروه تقسیم میشود.
پاسدار افسد الفاسدین با یک میلیون یارانه و ویلای سوئیس / علیرضا نوری زاده
با یک دست تیغ و دار و اسلحه و زندان را علیه مردم گرفتهاید، با دستی دیگر صندوق رأی را پیش روی همان مردم میگذارید
پورمحمدی :یک اصلاح طلب ضد ظلم حامی عدالت ، دشمن استبداد ، دلبند جوانان ، منبع امید زندانیان ، منتقد صریح عملکرد نظام به ویژه در برابر جنبش سبز.
پاسدار افسد الفاسدین با یک میلیون یارانه و ویلای سویس
روز جمعه شما مردم ؛ تاریخ را دوباره خواهید نوشت
علیرضا نوری زاده
چهارم ژوئیه (جولای ) در سرزمینی که بعد از 45 سال با 4 سال قبل از انقلاب در زمان دانشجونی در اینجا زیسته ام (یعنی بیشتر سالهای عمرم ) نامزدهای احزاب حاضر در انتخابات پارلمان برای من هم چون بقیه شهروندان نامه ای فرستاده اند که مضمون نامه های دو حزب اصلی محافظه کار و کارگر تقریبا یکی است .”علی رضای عزیز ، فقط رأی شما در روز پنجشنبه 4 جولای میتواند (ما حزب کارگر را به قدرت برساند ) و محافظه کاران را بیرون راند (ویا ما محافظه کاران را در ادامه خدمت تثبیت کند ) .
جنگی نرم که تنها در وقت طرح شعارها؛ گاه به برخوردهای لفظی در رسانه ها منجر میشود.نامزدها همگی از فعالان سیاسی و اجتماعی و گاه فرهنگی هستند. مبانی اصول برگزیده شدنشان از سوی حزب و گروهشان به صورتی کاملا دمکراتیک انجام گرفته و حالت برشماست أنکه را “آنی”دارد برگزینید. به پای صندوق میرویدوصندوق رأی محل ما در یک کلیسای قدیمی و زیباست .آرام و بی سروصدا میروی و رأیت را به صندوق میاندازی . نه جلوی در طرفداران فلان نامزد یقه ات را میگیرند نه جشن و سرور بر پا میکنند و … برخلاف میهن ما ؛ نامزدها انواع و اقسام تهمتها را نثار رقبایشان نمیکنند.
جمعه در خانه پدری انتخابات ریاست جمهوری است تا جانشین سید به لقاء الله اعزام شده یعنی شهید خدمت رئیسی ؛ انتخاب شود.
با وجود سردرد آوردن و گاه نفرت ؛ از دروغها ی نامزدها ؛ من همه مناظرها رادیدم. به اضافه گفتگوهای در حاشیه نامزدها مثل گفتگوی ویژه مصطفی پور محمدی با “جیوه ” که در نوع خود استثنائی بود.و مرا یاد عبارت مشهور مرحوم جعفر شریف امامی دولتمرد سرشناس انداخت که بعد از انتخابش به نخست وزیری برای دومین بار از سوی پادشاه در سال 57 اعلام کرد “من شریف امامی دیروز نیستم” پورمحمدی آلوده به خون و فساد از آغاز انقلاب در هیأت مصلحی در برابر خبرنگار جیوه مدعی بود ، یک اصلاح طلب ضد ظلم حامی عدالت ، دشمن استبداد ، دلبند جوانان ، منبع امید زندانیان ، منتقد صریح عملکرد نظام به ویژه در برابر جنبش سبز ، حصر و بند و بست و کشتار 96 و 98ر و 1401 و خواهان تشکیل دولتی پاک و پاکیزه از جوانان صاحب فکر است . راستی را که وقاحت در این میان واژه کوچکی است اما عیبش مدار “کو سخن از یار میکند”
شباهتهای پزشکیان و بازرگان و رجائی / علیرضا نوری زاده
شباهتهای پزشکیان و بازرگان و رجائی
تنور سردی که اصلاح طلبان هیزم بیارش شده اند
چرا پزشکیان تأیید صلاحیت شد و آمد؟
علیرضا نوری زاده
نگاهش که میکنمم بلافاصله دو چهره در برابرم زنده میشود مرحوم مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر پس از انلاب و مرحوم محمد علی رجائی دومین رئیس جمهوری بعد از انقلاب در پی عزل مرحوم ابوالحسن بنی صدر (حالا دیگر همه اش از مرحومین یاد میکنم ) بازرگان از دانشجویان فرنگ رفته عهد پهلوی اوّل بود که بگفته زنده یاد دکتر شاپور بختیار تنها دانشجوئی بود که آفتابه اش را به فرنگ برده بود. مرحوم بازرگان فردی تحصیلکرده و ملی بود اما تا پایان عمر گرفتار سر پل صراط و رویاروئی نگاه علمی و نگاه دینی بود و سرانجام باغلبه نگاه دینی ( دنیارا به نگاهی به سید روالله مصطفوی ملقب بخمینی فروخت و آخرتش را هم مغشوش کرد تا آن روز که در نخست وزیري در حضور برادزاده اش ابوالفضل گفت پیش از انقلاب هم دنیارا داشتم ولو در زندان و هم آخرت را خالا نه دنیا را دارم نه آخرت را ) من این گفته را منتشر کردم او نه تنها گللایه ای نکرد بلکه به شوخی گفت شماا سیدها همگی کمی خل تشریف دارید ) رجائی دانش بازرگان را نداشتت ناظم مدرسه کمال نارمک بود که بازرگان و سحابی و دیگر یارنشان تأسیس کرده بودند.وبسیار آدم ساده و درست و به معنای آزار دهنده اش متعصب در مذهب بود.
او از آبدارچی باشی خمینی در مدرسه رفاه شروع کرد(چون طرف اعتماد بود و در مقام ریاست کشور با بمب مجاهدین به قتل رسید) بازرگان بعد از نخست وزیری در مجلس از اوباشی مثل خلخالی و هادی غفاری ناسزا شنید و بی حرمتی دید. آخرین تماسم با او نامه ای بود که توسط یکی از شاگردانش بدستم رساند تا به یاسر عرفات بدهم در این نامه او قتل ابوجهاد (خلیل الوزیر ) معاون عرفات را در تونس بدست کوماندوهای اسرائیلی تسلیت گفته بود.چندی بعد برایی معالجه برای روزی نه بل ساعاتی به اروپا آمد اما دو روز بعداز درگذشتش توسط … باخبرشدم وبرای بازماندگانش تسلیتی فرستادم و در کیهان لندن مطلبی .نوشتم .رجائی را نیز مثل دکتر مسعود پزشکیان نمیشناختم فقط دوسه چای بدستم داده بود . حالا جمع او و بازرگان را در پزشکیان میبینم. آندو جان و جهان به خمینی باختند و اعتبار و منزلت یکی و زندگی دومی به باد رفت .هردو فریب خمینی و انقلابش را خوردند وحالا پزشکیان آبرو و اعتبارش را برخی بازی زشت و آلوده خامنه ای کرده است. او هیچ تغییری با دو دوره ای که رد صلاحیت شد نکرده است و شگفتا که از خود نپرسیده است راستی را چرا اینبار حضرت نایب امام زمان با همه ارادت و ذوب شدگیش در او؛ تغییر رأی داده و تأیید صلاحیت جناب دکتر را پذیرا شده بلکه دستورش را به جنتی داده است. بگذارید کوتاه سخنی را از فردی مطلع نقل کنم ( شورای نگهبان ده تن را تأیید کرده بود جهانگیری و محمد شریعتمداری و لاریجانی هم بودند .سید بر بعضی نامها خط کشید.محمد صدر فرزند علامه رضا صدر برادر آقا موسی صدر و معاون سابق وزارت خارجه نزد خاتمی رفته بود که مادر همسرش عمه محمد است .از او خواسته بود که سیدنا این آقای دکتر مسعود هنوز جوهر تأییدش خشک نشده قصد جازدن دارد. ساعتی بعد اذرخانم منصوری رئیس جبهه اصلاحات و الباقی حضرات که دلشان برای میز و مقام لک زده بر سر پزشکیان ریخته بودند که حضرت فرصتی تاریخی باردگر فراهم آمده آقا –خامنئی –در فکر نجات خود و نظام است به رأی مردم محتاج است مثل قصه دوم خرداد. شما فداکاری کن ما هم همه جور درخدمتیم .جالب اینکه حضور ظریف در میزگرد با او با کسب اجازه از بیت انجام گرفت پیمان جبلی مدیر صدا و سیما و کمیته نظارت بشدت مخالف بودند پزشکیان تهدید کرده بود بدون ظریف در میزگرد حاضر نمیشود از بیت آقا سوأل شده بود فرموده بودند باشد. بعد داستان رفتن ظریف و پزشکیان به دانشگاه اصفهان مطرح شد رئیس دانشگاه مخالفت کرده بودو در نهایت 500 ملیون تومان برای کمک به دانشگاه پول خواسته بود نه پزشکیان این پول را داشت و نه رفقایش ؛ اما دستی از غیب درآمد و پول پرداخت شد. این موضوعات را اقطاب جبهه اصلاحات میدانند بنابراین من رازی را فاش نمیکنم اما هدف من باز کردن سناریو زشت و فریبکارانه خامنه ای و مجتبی است که با بی آبروکردن ، بلکه قربانی کردن پزشکیان امیدوارند نتایج مطلوب را از سناریو زشت و آلوده خود بگیرند.
پزشکیان با نهجالبلاغه و دعای جوشنکبیر میآید؛ چرا لاریجانی از قطار انتخابات به بیرون پرتاب شد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ ژوئن ۲۰۲۴ ۸:۴۵
محمود احمدینژاد از حمایت سیدعلی خامنهای برخوردار بود و رهبر جمهوری اسلامی علنا گفت او از هاشمی هم به افکارش نزدیکتر است، اما در نهایت احمدینژاد هم به روسای قبل از خود پیوست. روحانی با شال ارغوانی و حمایت هنرمندان مشهور و اشارات مثبت خارجیها به پاستور رفت و سه سال غرغر «آقا» را تحمل کرد تا با برجام ادای امیرکبیری درآورد و وزیرخارجهاش صلای مصدقی سر دهد . اما از فردای برجام زیرآبش زده شد و ترامپ هم ضربه آخر را زد و برجام هم به آرشیو فریبکاریهای رژیم پیوست. راستی اگر ریگی به کفشتان نیست چرا محتاج برجام شدید؟
رئیسی را مقام معظم با زمینهچینیهایی آورد و مجتبی را با فریب دادن قالیباف، سردار محبوب مجتبی، فریب داد. اول برایش بامداد دیگری را تصویر کرد و آخر صدایش زد که باقر جان مجلس را به تو میدهم کوتاه بیا، به هرحال رئیسی از خودمان است و بچه مشهد. قالیباف که پلخمون (تیروکمان دستساز بچههای مشهد و قاتل سار و گنجشک) بدی به پیشانیش خورده بود انصراف داد و راهی بهارستان شد. درمورد شمخانی، که دبیر شورای امنیت ملی بود و مصالحه ایران و سعودی بیش از هرکس مرهون تلاشهای او و به دل سعودیها نشستنش بود، در حالی که چمدان میبست که راهی قاهره شود و مصالحهای دیگر را به انجام برساند روابطش با جوزپ بورل کمیسر روابط خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا و قرار کوهنوردیشان در دماوند و آلپ مبشر روزهای خوب در روابط با اروپا بود و ناگهان آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. آقا احضار فرمودند که علی خان برای شما کار بزرگتری در نظر دارم، سکان دبیری به دست دریادار رفیقتان احمدیان میدهم، شما دستش را بگیرید تا زمان آزمودن عرصهای دیگر فرا برسد. امید شمخانی این بود که نیت آقا آماده کردن او برای فرماندهی سپاه و بعد هم ریاست جمهوری است. اما نصیب دریادار مشاورت آقا و مجمع و وعدههای توخالی بود.
پرونده شمخانی هم پس از ریاض بسته شد. نگاهی به نامزدهای تاییدصلاحیتشده ریاست جمهوری بیندازید. هیچ یک اعتبار داخلی و بینالمللی ندارند. ماشین تبلیغات اصلاحطلبان عهدشکن البته حضور پزشکیان را به تجدید نظر کردن آقا تعبیر کردهاند که حضور یک اصلاحطلب آرام، که به گفته خودش قرار نیست راه دیگری غیر از راه رئیسی را انتخاب کند و همهگاه در خدمت مقام معظم و مجری اوامر حضرتش خواهد بود، به سود نظام و بازگرداندن اعتبار و آبرو به سیدعلی آقاست.
در میان ردصلاحیتشدگان گمان میکنم نه عباس آخوندی، نه عبدالناصر همتی و نه اسحاق جهانگیری منتظر تایید شدن بودند. وحید حقانیان که به فرمان آمده بود تا رد صلاحیتش روی جنتی و همکارانش را سپید کند که ما آقا وحید را رد کردیم و پزشکیان اطلاحطلب رای قبولی گرفت. احمدی نژاد دنبال دیده شدن بود، اما لاریجانی پرامید چنان تلخ و سنگین رانده شد که به قولی ره اعتزال گرفته است و ناله و نفرین میکند. او حتی نقشه از وزارت کشور تا پاستور را ترسیم کرده بود.
از آزادی بحرین توسط صادق روحانی و هادی مدرسی یا فتح دارالإسلام با پهباد / علیرضا نوری زاده
گلادیاتورها صف کشیده اند؛ انگشت آقا روبه پائین یا بالا خواهد رفت.
از آزادی بحرین توسط صادق روحانی و هادی مدرسی یا فتح دارالإسلام با پهباد
رئیس را کشت و حالا دنبال رئیسی دیگری است
مشتی که ابومازن به گرده ولی فقیه زد
علیرضا نوری زاده
عشق به خانه پدری بدون تردید مفهومی است که اهل ولایت فقیه با آن بیگانهاند. از همان روز نخست بالا رفتن پرچم تزویر و ریا و اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، کینه و نفرت پیروان سید روحالله نسبت به ایران و ایرانی آشکار شد. صادق خلخالی قاضی شرع منتخب خمینی، و شفاف ترین مظهر ایدئولوژی فاشیستی ارتجاعی که متأسفانه با تحسین و اعجاب حزب طراز نوین و اقمارش از یکسو و بعضی از حاملان کارت عضویت جبهه ملی که بعد از نشاندن خنجر ناجوانمردی و حسادت بر شانههای زنده یاد دکتر شاپور بختیار دستمالهای ابریشمی را در برابر سید روحالله به دست گرفته بودند، و خورشیدشان ازمغرب (فرنسه ) طلوع کرده بود روبرو شده بود ، در نخستین یورش خود برای نابودی مظاهر فرهنگ و تاریخ و ملیت ما به سراغ تخت جمشید رفت.. .(البته بعد از تیرباران کردن شماری از بهترین مردان سیاسی و نظامی کشور و آزادبانو فرخ روپارسا ).
زنده یادنصرتالله امینی استاندار آزاده فارس و هزاران تن از مرودشتیها چنان توی دهانش زدند که ناچار راه خود را کج کرد و به تهران بازگشت تا چند هفته بعد کوروش کبیر را “آنکاره” بخواند و فردوسی را به علت سرودن شاهنامه مهدورالدم خطاب کند.(بی آنکه خبر داشته باشد داستان آنکاره های ولایت جهل و جور و فساد از سعید توسی تا تقتی و باجناق و … آبروئی برای اسلام و امامین روح الله و سید علی باقی نخواهند گذاشت
خمینی با طرح واژه «امت» به جای «ملت» به دفعات تاکید کرد برای ما اسلام ملاک است ونه ملیت،( این وطن مصر و عراق و شام نیست ) بنابراین شیعه لبنانی یا عراقی که پای ما را میبوسد و در ولایت ما ذوب شده، هزار بار ارزش و اعتبارش نزد ما، از مردم ایران که چشم دیدن ما را ندارند و فقط از سر ترس مجبور به تقیه شدهاند بیشتر است. یادم هست اوائل انقلاب آیتالله سید صادق روحانی که میکوشید سری توی سرها درآورد و درعین حال گمان میکرد حرفهای ناسیونالیستی از زبان او، اعتبار و مقبولیتش را نزد ایرانیها بالا خواهد برد، در مصاحبهای مدعی شد بحرین مال ما است و باید هرچه زودتر برای بازپس گرفتنش نیرو به این جزیره اعزام کنیم. مهندس بازرگان به آقا پیغام داد لطفاً به جای بحرین تلاش کنید بیت مبارک را تحت سلطه درآورید. در همان زمان کلاشها و هوچیهائی که تحت نام انقلابیهای جهان در هتل سینای تهران جمع شده بودند و زیر نظر مهدی هاشمی (برادر داماد مرحوم منتظری که به خاطر فاش کردن سفر مکفارلن به تهران اعدام شد )میخواستند برای سرنگونی رژیمهای یک دو جین کشور اسلامی و عربی با پولهای ملت ایران و اسلحه سپاه، دست به جهاد بزنند، هر یک سازمانی را برپا داشتند که یکی از آنها به نام «جبهه اسلامی برای آزادی بحرین» توسط هادی مدرسی و با کمک مرحوم محمد منتظری دکانی دو نبش در میدان ونک اشغال کرده بود.
هادی مدرسی خواهرزاده مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی بود که خود از ملاهای انقلابی و در میان شیعیان کویت نفوذی داشت. برادر سید محمد، مرحوم سید حسن در سوریه و لبنان علیه امام موسی صدر فعالیت میکرد و خیلیها از جمله منصور قدر سفیر ایران در بیروت و سرتیپ ساواک در این امر او را به طور مستقیم و غیرمستقیم کمک میکردند. سید حسن به طرز مشکوکی بعد از اختفای امام موسی صدر، و در حالی که جامه ریاست شیعه را دوخته و در بیعت با خمینی، مال و منال بسیار اندوخته بود در لبنان به قتل رسید. البته گفتند قاتلان از مأموران استخبارات صدام بودند اما همین حرف بیاساس را در مورد سید صالح حسینی نیز عنوان کردند که هیچ مشکلی با عراقیها نداشت بلکه یک هفته بعد از آنکه از نقش خود و جلالالدین فارسی در توطئه برای قتل امام موسی صدر توسط قذافی برای هموار کردن جاده جهت امامت آقای خمینی، نزد یکی از مسئولان جنبش امل پرده برداشت به اشاره فخر روحانی کاردار رژیم اسلامی در بیروت به لقاءالله فرستاده شد. (برادر او محمد صادق الحسینی مشاور عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد سابق بود بعد هم به مؤسسه گفتگوی تمدنها رفت و امروز نیز گهگاه مقالاتی نیز اینجا و آنجا به زبان عربی مینویسد.باری، محمدتقی مدرسی اخوی بزرگ هادی دکانی به نام حزب عمل اسلامی عراق را برپا کرده بود. امروز ایشان در کربلا اقامت دارد و ریشه ایرانی خود را به کلی انکار میکند اما از عراقی بودن نیز برخلاف آل حکیم نصیب زیادی نبرده است. فعلاً یک تلویزیون برای روضهخوانی و سینهزنی در عراق به راه انداخته است. آقا هادی نیز که خواب برقراری ولایت فقیه در بحرین را میدید بین هند و پاکستان و عراق در آمد و شد است و گاهی نیز سری به ایران میزند.
رضا پهلوی در بیمارستان جنوب شهر تهران بدنیا آمد، فرزند مجتبی در کرامول لندن
سرنوشت رهبری با مرگ رئیسی چه خواهد شد.
علیرضا نوری زاده
مصطفی ، درمیان پسران نایب امام زمان هم فروافتادگی میرزا پدربزرگش را داشت (وهنوزهم) هم روحیه درویش مسلکی پدر را در زمانی که هنوز قدرت خانم را به حجله نبرده بود. از ده دوازده سالگی هم لباده و عبا پوشید وهنوز پشت لب ؛ کامل سبز نکرده بود که عمامه گذاشت . 5 روز درچهارمردان بدرویشی میزیست و حقانی و مدرسه گلپایگانی میرفت ؛ سه روز در تهران کنار خانواده بود و در محضر مرحوم آقا رضی شیرازی کسب فیض میکرد. زن هم که گرفت راهی قم شد و بعد بدسنور پدرش مقام عظمای ولایت صاحب خانه ای شد که سندش در دست ستاد اجرای فرمان سید روح الله کشمیری بود.
از پسران خامنه ای ؛ سیدمصطفی خامنهای فرزند بزرگ با دختر آیتالله خوشوقت (صادر کننده فتاوی قتل فروهرها و اهالی قلم در جریان قتلهای زنجیره ای بود ) ازدواج کرده است. سید مجتبی خامنهای داماد غلامعلی حداد عادل است. سید مسعود خامنهای با فرزند آیتالله خرازی و خواهر صادق خرازی ازدواج کرده است. سیدمیثم خامنهای کوچکترین فرزند آقا به ازدواج دختر آقای لولاچیان ( از سران مافیای بازار )در آمده است.
مجتبی خامنه ای متولد 17 شهریور 1348 در شهر مشهد، دومین پسر رهبر معظم انقلاب علی خامنه ای است. او به عنوان مرموزترین و البته تاثیرگذارترین چهره در حلقه ولی فقیه، سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی شناخته می شود. مجتبی نیز چون دیگر فرزندان رهبر به مدرسه علوی رفت و با گرفتن دیپلم ، کوتاه زمانی به قم ره کشید و در آنجا از میان پیغمبران با جرجیس بیعت کرد و شاکرد أتقی مصباح یزدی شد و هم سفره با أهنگر خرم آبادي (حائری بعدی از سرسپردگان مصباح یزدی ) یکچند نیز درخدمت صافی بود و کوتاه زمانی شاگرد ناصر أبوالمکارم شکر فروش شیرازی .
اشاراتی از حضور مجتبی در جبهه های جنگ ایران و عراق در کنار محسن هاشمی پسر بزرگ هاشمی رفسنجانی ، اینجا و آنجا روایت شده است . بر اساس این گزارش ها مجتبی در 17 سالگی عازم جبهه شد و به عضویت گردانی به نام «گردان حبیب بن مظاهر» از لشکر «محمد رسول الله» در آمد . آقازادگان برای پیوستن به آن اشتیاق داشتند درواقع با حضور در این گردان اگر زنده میماندند آیندشان ، تضمین شده بود . تعدادی از اعضای این گردان بعدها از مهم ترین شخصیت های اطلاعاتی و امنیتی رژیم حاکم شدند و امروز به عنوان عاملان او در مقامات لشگری و کشوری بر کرسی های رفیع تکیه زده اند. از آن جمله می توان به علی رضا پناهیان، مهدی طائب، علی فضلی ،حسن محقق ؛ و وحید حقانیان و … اشاره کرد.
چشم انداز فردای پس از خامنهای تا ۵۰ روز دیگر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲۳ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
تا پیش از این دو تصویر ساعتها مرا به تامل و اندیشیدن واداشته بود؛ یکی تصویر زندهنام امیرعباس هویدا با گلولههایی در سر و سینه و زانو و چهرهای که حتی سلولهایش بر بیگناهی او شهادت میداد و دومی تصویر پیکر درهم شکسته سیدمحمد بهشتی بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی که اولی در وطن و دومی در غربت به دستم رسید. هویدا را هادی غفاری و اوباشان خلخالی گلولهباران کردند و بهشتی در انفجاری که ابعادش هنوز هم بعد از این همه سال آشکار نشده است، به هفت هزار سالگان پیوست. هویدا دولتمرد سرشناس عصر پهلوی و وابسته به خانوادهای با پیوندهای سنگین دیپلماتیک بود و دومی سیدی از اهل منبر که به لطف آیتالله شریعتمداری و توصیه اسدالله علم و مهندس شریفامامی، از رجال صاحب اعتبار عصر پهلوی، چند سالی به ریاست مرکز اسلامی هامبورگ رفت، زبان یاد گرفت و با اهل قدرت همچون امام موسی صدر در ارتباط شد؛ هرچند هرگز جایگاهی همسنگ صدر نیافت که با پادشاه پیوند داشت و هر بار به وطن میآمد، با یگانه پادشاه شیعه جهان دیدار میکرد. بهشتی در بازگشت از آلمان مشاور زندهیاد فرخرو پارسا شد و در هیئتی که ریاستش را داشت، همراه با محمدجواد باهنر و مفتح و مطهری مسئولیت تدوین کتابهای دینی دوران ابتدایی و دبیرستان و هنرستانهای فنیحرفهای را عهدهدار شد. با این همه برای نجات آن بانوی آزاده که صدها هزار دانشآموز از برکات معلمی و وزارتش بهره بردند، حتی یک قدم هم برنداشت و او را در چنگ خلخالی و گونی و طناب اعدام رها کرد. هویدا نمادی از سازندگی بود. آن همه پروژه، آن همه دانشگاه، جاده و سد و سازندگی و خودکار بیکی که وقتی آمد پنج ریال بود و گاه رفتنش هم پنج ریال. بهشتی اما نماد تزویر و فریب و ریا بود. از همان آغاز، وقتی در دادگستری قدم گذاشت، تو گویی فرعون بر خاک ذلیل گام میزند که ای خاک! سربلند باش که قدم بر تو میگذارم. آن وقت به یک لحظه، آن که «شبانگه به سر فکر تاراج داشت/ سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت». حالا پیکر زغالشده مردی را میبینم و صحنه خالی و بلندپروازیهای او را که قرار بود محللی برای سید مجتبی باشد. پیش خود میاندیشم آن لحظهای که بر بلندای سد گام میزد و با الهام علیاف نرد سخن میباخت و عرش را سیر میکرد که فرش قدرت زیر پایش بود و عرش خدایی در جوارش، حتی یک لمحه در ذهنش این جملات جاری نشد که شاید امروز به فردا نرسد و از فردا عنوان سید به «شهادتگونه» پر کشیدن ملقب شود؟ امیرعبداللهیان هم پاسداری بود که با قاسم سلیمانی عهد برادری بست و پستچی حاج قاسم در تحویل بستههای دلاردر چهار سوی جهان شد. معاونت و بعد «وزارت» ارمغان کمر بستن در خدمت سردار کل بود. هرچند حاج قاسم پیش از او در فرودگاه بغداد خاکستر شد و نماند تا بر خاکستر شدن دستآموز خود اشک بریزد. استاندار آذربایجان شرقی و آلهاشم، نماینده ولی فقیه و عضو خبرگان سه نظامی، کادر پرواز و یک پاسدار هم در کنار رئیسی و امیرعبداللهیان در انفجار هلیکوپتر به قتل رسیدند. شرق و غرب و شمال و جنوب انگار همصدا روایتهای ضدونقیض بلندگوهای خبری مکتوب و تصویری و شفاهی رژیم جهل و جور و فساد را باور نمیکنند. در روزهای اخیر دهها داستان و شایعه و شایعات نزدیک به گزارشهای سیاسی پخش شدهاند.
پروژه نظامی و اقتصادی چابهار، مهمترین پروژه اقتصادی منطقه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ مه ۲۰۲۴ ۱۲:۴۵
قرار بود چابهار، در دهانه دریای عمان از یک سو و اقیانوس هند از سوی دیگر، هم پایگاه دریایی و هوایی ارتش شود و هم بندرگاه بزرگ تجاری دولت شاهنشاهی. زندهیاد خداداد فرمانفرماییان که همه، بیهیچ تحفظی، «شازده» صدایش میکردند، ما را به ناهار در سازمان برنامه و بودجه دعوت کرده بود. هشت تن بودیم از مطبوعات و قرار بود شازده از طرحی بزرگ پرده بردارد. تمام لحظات آن روز به یادم مانده است. سالها بعد در لندن که هر دو به تبعید بودیم، بر مزار ابوالحسن ابتهاج یکدیگر را دیدیم. این بار رئیس سازمان برنامه و شورای عالی پول و بانک مرکزی و… نبود. از ستاره خانم پرسیدم که چندی در خدمتش مدرس بودم و بعد، از حافظ و ماهمنیر و شازده بزرگ عبدالحسن میرزا که ۵۰ فرزند یا بیشتر را بر تخم چشم پرورید و هر یک از پسران و دخترانش در وطن و بعد از فتنه خمینی در بیرون وطن، نام و اعتبار پدر و خانه پدری را به سرفرازی و منزلتی والا حفظ کردند. شازده در گورستان از ابتهاج گفت و اشاره کرد که بعد از دانشگاه آمریکایی بیروت و پرینستون و استنفورد و هاروارد، به دعوت ابتهاج به ایران بازگشت و در نخستین دیدارش با شاه فقید چقدر مورد مهر و مکرمت او قرار گرفت. در دیدار بعدیمان اشاره کردم که طرح چابهار چه شد؟ بغضی و چشمانی نمزده پاسخ سوالم بود و من با خاطرات روزی دستوپنجه نرم میکردم که شازده از تبدیلشدن چابهار به عظیمترین آوردگاه شرق و غرب در برنامه پنجساله سخن میگفت. از هتلها، قطار شرق، میدان دریایی و ورزشهای آبی و هوایی. در آن دیدار نخستین بهعنوان یک روزنامهنگاری جوان و دانشجوی حقوق، حرفهای خداداد حس غرور به من میداد. رویاهای نسل ما یکبهیک تحقق پیدا میکرد و گمان داشتیم به سرعت برق…. هیچکس باور نداشت یک دهه بعد، از اوج پیشرفت و اقتدار به حضیض تعصب و ارتجاج فرو میغلتیم و به جای پروژه چابهار و کیش و قشم و نوشهر، سههزار و ۸۰۰ امامزاده خواهیم داشت از تیره «امامزاده ع غ» و «امامزاده پطرس» و حسینیه حزبالله و دهکده امام در جنوب لبنان و سوپر شهادت در کربلا و مراکز تربیت تروریست شرق و غرب جهان و پهپادهای ابابیل و سجیل و فطرس و مهاجر و…. شازده چه آرزوهایی برای چابهار داشت، «ای بسا آرزو که خاک شد». حالا سردار سلامی به همراه سردار حاجیزاده، از اجله علمای هوافضا، و دریادار احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، بعد از ۲۰ سال تاخیر، طرح راهبردی بازرگانی، پایگاههای نظامی راهبردی و جانشینی چابهار در جایگاه کراچی را تصویب میکنند و اهمیتش را برای رئیسجمهوری ششکلاسه روی مینیماکت چابهار در تهران شرح میدهند. به نظر میرسد قرارداد ایران و هند برای تجهیز و بهرهبرداری از تاسیسات بندری چابهار، بیش از مردم منطقه در جنوب استان سیستانوبلوچستان، طالبان را به وجد بیاورد. سید مسعود، استاد اقتصاد دانشگاه کابل، ۱۰ سال پیش، زمانی که زمزمههایی درباره کار برروی پروژه عمرانی چابهار برخاسته بود، به روزنامه هشت صبح گفت: «یکی از راههای ساده هندوستان برای رسیدن به آسیای میانه، بندر چابهار در ایران است.
بیاعتباری در وطن و ماورای وطن ولی فقیه را به ماجراجویی خطرناکی میکشاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۹ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
رهبر رژیم ولایت فقیه در سخنان اخیرش به مسئولان سازمان حج و زیارت و نمایندگی ولی فقیه و تنی از چهرههای نزدیک به حکومت بار دیگر شیپور را از سر گشادش نواخت. شکست پروژه غزه خونآلود و ویران در کسب اعتبار و جایگاه برای او در غیاب رهبران عرب و فلسطینی، که دیگر به جنگ نمیاندیشند و فردای سرزمین و ملتهای خود را در پرتو صلح پایدار و توسعه و پیشرفت و تحکیم مبانی جامعه مدنی میدانند، خامنهای را بار دیگر به این فکر واداشته است که حال که بنیامین نتانیاهو ۳۵ هزار فلسطینی را کشته است و حماس هم به اراده مقام معظم ما حاضر به پذیرش شرطهای اسرائیل نیست، صحنه حج و حرمین شریفین بهترین فرصت است تا با آشوبی دیگر حج را به غزه وصل کنیم و بهعنوان امپراتور فقیه اسلام ناب خاطره حج خونین ۱۹۸۷ را تجدید کنیم. وزارت خارجه رژیم نتایج سیاست خامنهای را میداند. حتی برادر عروسش، صادق خرازی چندی پیش برای او بهتفصیل شرح داده بود مصالحه با عربستان سعودی دستاورد بزرگی است که راه را برای بازگشت ایران به جایگاه تاریخیاش بهعنوان قدرت اصلی منطقه در کنار عربستان سعودی هموار میکند. ولی فقیه اما در جهان دیگری است. او از همان آغاز رهبریاش، نخست کوشید از خمینی در انقلابیگری جلو بیفتد. در زمان خمینی برادر داماد آیتالله منتظری، مهدی هاشمی، ۱۵۰ کیلو “سی ۴ ” بهواسطه حجاج اصفهانی به مکه فرستاد تا حج به خون کشیده شود، اما مواد منفجره در فرودگاه جده کشف شد. سال بعد ۳۰۰ ایرانی بیگناه قربانی نمایش تروریستی سپاه شدند. تمام اطراف حرم را سیمکشی کردند و بلندگو نصب کردند. از ده صبح زنها، کودکان و معلولان را روی صندلی چرخدار جلو انداختند و خود فریاد مرگ سر دادند و بهسوی فتح کعبه خیز برداشتند. چه روز تلخ غمانگیزی بود. حداقل تا خمینی زنده بود حج را برای ایرانیان ممنوع کرد. بعد از او رفسنجانی بهشتاب روابط را تجدید کرد و تا زنده بود مانع از آشوب در حج شد. سعودیها نیز پذیرفتند برائت از مشرکین در داخل چادر بعثه حج خامنهای در صحرای منا برگزار شود. با اینهمه هربار سعودیها با حوصله و صبر و گذشت با مراسم برخورد کردند، ستاد حج سپاه کوشید تظاهرات را به بیرون چادر بعثه حج بکشانند. حالا در دوران ریاست جمهوری رئیسی، و با توجه به آبروریزی موشکها و پهپادهای قارهپیما و نقطهزن خامنهای بر آن است که حج امسال را با ماجراجویی خطرناکی به صحنه نمایش قدرت بدل کند. در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با خامنهای مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازدهپر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردنش با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون، نصف جهان را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند. آقای خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند بایدن و نتانیاهو و آل حسین و حسن را با اشارهای فرواندازند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده است، که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت مجتبی بر همه چیز حضرتش از حرکت پشهها نیز دربیت مبارک نیز باخبر است.
پیششرط ریاض و قبول ضمنی واشینگتن / علیرضا نوری زاده
«سعودیها پیششرطی گذاشتهاند: تشکیل دولت فلسطین، توافقنامه امنیتی با آمریکا، آنگاه چراغ صلح را در ظلمت جنگ روشن کردن. اگر رهبران اسرائیل شجاعت ملک عبدالله و برادرش سلمان و فرزندش محمد را داشته باشند، تحقق صلح دور از دسترس نخواهد بود»
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۳ مه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
آیا توافق واشینگتن و ریاض بر یک پیمان است، یا آنگونه که در رسانههای عربی میگویند، قراردادی زماندار برای ملتزم شدن آمریکا در صیانت از زمین و آسمان عربستان سعودی است؟ هر اسمی بر آن بگذاریم در این واقعیت تغییری ایجاد نمیشود که آمریکا این قرارداد را در ابعاد کوچکتری از قرارداد دفاعی ابدالدهر خود با اسرائیل، و پیمان عجیبوغریبش با قطر، بررسی میکند. قطر، امارتی که اگر طول و عرضش را بکشید در جیب شهریار خودمان جا میگیرد، با میزبانی بیش از ۲۴۰ جنگنده بمبافکن آمریکایی عملا کارت سفیدی در دست دارد که نصیب دیگر متحدان آمریکا نشده است. ایران عصر شاه فقید و در زمانی که دوست ایران و باورکننده نقش و جایگاه ایران در منطقه و آسیا و افریقا، یعنی ریچارد نیکسون، در کاخ سفید بود توانست حضور پررنگش را در خلیجفارس و اقیانوس هند چنان جا بیندازد که رویدادها را به نفع مصلحت ملی خود هدایت کند. چه آن روز که به بحرین مجال داد سرنوشتش را خودش مقرر کند، چه زمانی که سه جزیره تا ابد ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک را به زیر پرچم ملی خود باز آورد، و چه آنگاه که به تقاضای سلطان قابوس به یاریاش شتافت تا لقمه چپ کمونیستهای ظفار و اربابان عدنی آنها نشود. معمولا کودکانی که میکوشند نقش بزرگترها را بازی کنند با بینی زخمی و گردن شکسته از بازی خارج شدهاند، حالا یا بهزور یا با حماقتهای خود. روزگاری کویت دست به بازیهایی بزرگتر از جایگاه خود زد. پس از اینکه صدام حسین آنجا را اشغال کرد تنها آرزو داشت دوباره بر پای خویش بایستد. دیگر نه میانجی رفع اختلافهای روسیه و چین شد و نه وسیله آشتی سوریه و غرب؛ به خود پرداخت و امروز از ثبات و اعتبار بسیار برخوردار است. اما قطر پا را در گالشی کرده است که سه چهار نمره از پایش بزرگتر است. بامدادان، سر بر حریم آقای آمریکاییاش دارد، ظهر نماز وحشت بهسوی قبله تهرانیاش میخواند، عصر با هنیه و زهار و موسی ابومرزوق عصرانه میخورد، غروب احوال ابومازن را میپرسد و سری بهسوی برادر بزرگ در ریاض خم میکند و شامگاه با ساقی اسرائیلی نرد محبت میبازد، و همه اینها برای این است که قد بکشد و اندازه برادر بزرگترش سعودی شود. گویی نمیداند که «سرو و آلوچه ز یک خاک برون میآیند/ سرو بر عرش نظر دارد و آلو بر فرش». اگر رژیم ولایت فقیه ره به رقابت با سعودی زد و تا نقطه یک درگیری پیش رفت با آنکه حداقل عرض و طولی وسیع داشت و پول و نوکر و موشک بسیار، اما درنهایت دست توسل بهسوی چین دراز کرد و با واسطه به ریاض گفت، «چون دایره ما ز پوستپوشان توایم/در دایره حلقهبهگوشان توایم!»
بازی ۷ اکتبر در غزه خطایی استراتژیک بود که ولی فقیه، خلاف عهد و پیمانش، مرتکب آن شد و این کلاه بزرگتر از دستارش سرانجام سرش را خواهد بلعید. همانطور که کفش گشاد قطر پایش را آسیب خواهد زد.
جمال عبدالناصر هزینه بلندپروازیهای خود و اتحاد نامبارک با سوریه و لشکرکشی به یمن را با خفت جنگ ژوئن و صدام حسین پاسخ واقعی تجاوز به کویت را در گور پس داد. همانطور که معمر القذافی مجازات طرح کشتن ملک عبدالله، پادشاه فقید سعودی، و دخالتهایش در آفریقا و خاورمیانه را با گلوله یک تپانچه طلا پرداخت کرد که امیر قبلی قطر به یک سروان لیبیایی هدیه داده بود.
دولتها و شخصیتهای بینالمللی جایگاه و اعتبار خود را با تعارف و هدایا تحویل نمیگیرند، بلکه در پرتو عملکرد خود و نه در زمانی کوتاه اعتبار کسب میکنند. بعد از جنگ ششروزه عربها و اسرائیل ملک فیصل فقید به یاری مصر و سوریه و اردن رفت که سرزمینشان را از دست داده بودند. گفت آرزویش نماز در مسجدالاقصی در بیتالمقدس است. با آنکه جان بر این آرزو گذاشت اما برادرانش خالد و فهد و عبدالله و سلمان، پیگیر تحقق آرزوی برادر بزرگتر شدند، اما نه با تیر و تفنگ، بلکه با طرح صلحی که تحققش نیازمند رهبر شجاعی مانند اسحاق رابین بود که در واشینگتن و وایریور دست دشمنش عرفات را فشرد و با گلولههای یک دست راستی افراطی یهودی به قتل رسید. طرح صلح میان فلسطینیها و اسرائیل (درواقع عربها و اسرائیل ) نخستینبار در کنفرانس سران عرب در مغرب مطرح شد و فلسطینیهای زیر پرچم عرفات تلویحا پذیرایش شدند، اما وابستگان عراق و سوریه و قذافی با آن مخالفت کردند. بار دوم نیز در کنفرانس سران عرب در ۲۰۰۲ در بیروت مطرح شد. عمرو موسی، دبیرکل وقت اتحادیه عرب، در کتابش با عنوان «سالهای اتحادیه عرب» مینویسد: «جنگ به بنبست رسیده است. سادات و ملک حسین به صلح رسیده بودند. درواقع، ملتهای عرب ما را مکلف کرده بودند راهی پیدا کنیم. حادثه ۱۱ سپتامبر به ما یادآور میشد با چهره آشفتهای که تروریستها از عرب و مسلمان به دنیا ارائه دادهاند ما باید ردای صلح بر تن میکردیم، زیرا حمله به ما با عنوان تروریست یا، حداقل مسئول تربیت آنها، در پی حوادث ۱۱ سپتامبر، ما را در موقعیت دشواری قرار داده بود. این سعودی بود که با اعتبار و جایگاه و نفوذ خود در جهان عرب و اسلام میتوانست مبشر صلح باشد. به راه انداختن یک جنگ دیپلماتیک که ما را از رویارویی دور کند بدون دادن امتیازات دردناک و متقابل ممکن نبود. تفکر ولیعهد سعودی در آن زمان تفکر درستی بود برخاسته از منطق (بده و بستان) و شاهزاده عبدالله (ملک عبدالله بعدی) تنها کسی بود که میتوانست صلح را عملی کند. او اعتبار فوقالعادهای در افکار عمومی عرب، دولتهای اسلامی و جامعه بینالمللی داشت، بنابراین پیشنهاد یا ابتکار او گامی تاریخی بود که ارزش حمایت همهجانبه را داشت.»
معجزهای در کار نیست؛ اسرائیل ما را آزاد نمیکند / علیرضا نوری زاده
ایران با همه دردهای تاریخیاش آماده احیای دیروز در بستر فردا است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ ۸:۰۰
۳۰۰ یا ۴۰۰ موشک و پهپاد از ۱۱ نقطه ایران و چند نقطه در یمن و عراق و سوریه به سوی اسرائیل پرتاب میشود. «فرمانده کل قوا» از پناهگاه بتنی لتیان فرمان میدهد. سرداران باقری، سلامی، حاجیزاده، احمدیان، آقا مجتبی، یحیی رحیم صفوی، شیرازی، وحید و تیمسارها موسوی، آشتیانی و حیدری دریادار ایرانی، صباحیفرد و… دست به سینه در خدمتاند. قرار است امشب نتانیاهو به لرزه افتد و کشور کوچک اسرائیل زلزلهای فراتر از تحملش را تجربه کند. تمام شب بیدارم، از این تلویزیون به آن یکی، اما کمکم آشکار میشود که بلوف ولی فقیه و سردارانش به دیوار خورده است. روز بعد آشکار میشود که پاتریوتها نه فقط در اردن که از بر و بحر منطقه موشکهای «فرمانده کل قوا» را هدف قرار دادهاند. از دریای سرخ تا مدیترانه و آسمان سامرا و از کربلا تا نجف و بام بیت المقدس. ستارههای مقام ولایت چشمکزنان در پی نابود کردن صهیونیستها در پی هم رواناند اما خود شکار میشوند. سه چهار موشک و پهپادی هم که به آسمان اسرائیل وارد میشوند، دخترک عرب چادرنشین را مجروح میکنند و در پایگاه نقب خراشی بر دیوار میکشند و نتانیاهو را که حالا دیگر به توضیح و توجیه عملکردش برای بایدن و بلینکن و اروپا نیازی ندارد، راضیتر میکنند. فرض کنیم عربستان سعودی در پی بن لادن و مصر به دنبال ایمن الظواهری موشکهایی را به سمت افغانستان پرتاب میکردند که از فراز آسمان ایران میگذشت. آیا ولی فقیه فرماندهی کل قوا را فعلا به حال تعلیق در میآورد و مشغول روضهخوانی میشد؟ یا نه، حاجیزاده را صدا میزد و میگفت همانطور که هواپیمای مسافربری اوکراینی را سرنگون کردی، موشکها و پهپادهایی را که حریم فضایی ما را شکستهاند، سرنگون کن! نظامی که ۴۵ سال است شعار «جنگ جنگ» از دهانش نیفتاده، چه انتظاری از همسایگانش دارد؟ فقط ما نیستیم که ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را با تصاویر پشتبام مدرسه رفاه از یاد نبردهایم؛ خاورمیانه و در ابعادی جهان، از ایران بعد از ظهور خمینی تصویری جز مرگ و خون و ویرانی و جنگ به یاد ندارند. این را بسیار بار نوشته و گفتهام؛ غرب از روحالله خمینی، گاندی ساخته بود اما او شب چهارم به تخت نشستنش سر برید و سینه درید. در بحرین، رژیم تا ۱۰ سال پیش پیاپی امنیت این پادشاهی کوچک، پیشرفته و دارای زندگی اجتماعی شبیه به ایران قبل از فتنه خمینی را به خطر میانداخت.
آیا ولی فقیه گزینه سامسون را اختیار میکند؟ / علیرضا نوری زاده
وقتی یک فرد برای ۸۵میلیون انسان صاحب خرد تصمیم میگیرد، حکایت بختالنصر و نرون و چنگیز وسلطان حسین صفوی، بابا خان قاجار، و روحالله خمینی تکرار میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ ۱۵:۱۵
سرانجام اسرائیل بیسروصدا و بدون اعلان ساعت حمله و نمایش پهپادهایش بر آسمان منطقه از نقب تا اصفهان و به گواه بعضی ایضا تا تبریز، سیلی محکمی به گوش مقام ولایت زد که او همچنان در سرگیجه هضمش دست و پا میزند. *** در جمع خانوادههای روحانی – بیتوجه به سید (از نوادگان اهل بیت) بودن و یا عام بودنشان (عمامه سفیدها) – سلسلهمراتبی هست که از روزگار شیخ صدوق و علامه و غزالی و حجت الحق، بی هیچ تغییری برجا مانده است. در انقلاب مشروطه، بهدلیل پیوستن علمایی چون طباطبائی و بهبهانی به این جنبش، خاندانهای صدر و نائینی و شیرازی در بیرون از دایره حوزه اعتبار بسیار یافتند و بعضیشان تا امروز حکم و حکومت را در دست دارند. در دوران پهلوی اول، خاندان حائری یزدی و صدر و در عصر شاه فقید بروجردی و ارباب و صدر و کاشانی و سپس میلانی و شریعتمداری، مرعش نجفی و حاج آقا احمد خوانساری سلسلهمداران مرجعیت شدند. به قول مرحوم سیدهادی خسروشاهی که این اواخر پیاپی میگفت روزگاری علامه حجت مدرس ما بود، حالا حجت کوهکمرهای مقتدای نسل ما است. در دوران قاجار در جنبشهای فکری علما و حوزویان جوان پیشقدم بودند، اما امروز با غیبت بزرگان حوزهها، مقتدی صدر و علمالهدی و رئیسی و احمد خاتمی پیشگامان مرجعیت شدهاند. بیت شیرازی نسل بعد از نسل عالم دینی به حوزهها فرستاد، بیت ناصر ابوالمکارم شیرازی حالا افتخار میکند که دزدان قهار و مافیای جبار تحویل حوزه و جامعه میدهد. حتی در دوران مراجعی که عنوان مطلقه ومرجع اعلا را داشتند (مانند بروجردی، حاج آقاحسین قمی، حکیم، شیرازی، شاهرودی و…) هیچگاه صاحب عنوان مرجع اعلا، صاحب اختیار سرنوشت مردم در تاریخ مذهب شیعه نبوده است. پایان تلخ سلاله صفوی و فساد عام ملایان عملا راه را بر”دولت ملایی ” بست. خمینی اما با فریب این راه را دوباره گشود و خامنهای توسعهاش داد. در ضدفرهنگ حاکم بر اندیشه ولی فقیه، تنها کسانی لیاقت لقب هموطن را دارند که از پای تا سر ذوبشده در ولایت اویند. خامنهای در سخنرانی نوروزیاش هیچ عبارتی بر زبان نراند که از آن عطر و طعم امید و همدلی و توسعه برخیزد. مرگ و خون و ویرانی از واژگانش همچون بخاری چرکین بر برگ نازک اندیشه مینشست و ما محو شدن رویاها را میدیدیم. راستی ولی فقیه مطلقالاراده با چه بیرحمی قضیه را به بنیامین ناتنیاهو سپرد تا غزهای راکه رو به آبادانی داشت به تلی از خاک و خاکستر بدل کند؟ در جهان کوتولهها او چنان احساس قدرتی میکرد که به یک اشاره خطبه پیوند مرگ با اسرائیل را قرائت کرد. دنیا شوکه شد اما بازنده بازی مرگ سلطان فقیه بود نه اسرائیل. سه روز و سه شب رقص و پایکوبی برای ویرانی بلاد صهیون تدارک دیده شد اما جشن پیروزی رنگ ختنهسوران گرفت. جانشین عرفاتی، که نخستین میهمان سید روحالله بعد از پیروزیاش بود، فردای آتشافروزی در غزه لعنتی به طول تاریخ دردهای ملتش نثار سید علی کرد. ابومازن در اشک و درد بار دیگر گفت: تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین برنداشته است … دل ابومازن پر بود، همان گونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تاکید کردهاند رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دستراستیهای اسرائیل است … هر بار که آمریکا اسرائیل را برای ملتزم ماندن به تعهداتش زیر فشار قرار داده است، بهاشاره ولی فقیه یک عمل انتحاری که با مرگ چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری روبهرو بود به یاری اسرائیل آمد تا زبان آمریکا کند شود و امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین رنگ ببازد و ولی فقیه شعبدهاش را از نو ساز کند. از سوی دیگر، درست هنگامی که شان و جایگاه ولی فقیه به بدترین شکل آسیب دیده است، او فرمان حمله به زنان را به دست آبروباختگان سپاهش میدهد و این دختران با شکوه ایران زمیناند که دلاورانه دربرابر عملهی ظلم او میایستند. آنچه بهشدت مرا نگران میکند تهور و دلباختگی خامنهای به “خیار شمشون یا گزینه سامسون است “. او در روزهای دور نیز یک بار گفته بود اگر به آنجا رسیدم که پایانی جز ویرانی نیست من و دشمنانم با هم میرویم (معبد بیت مقدس را در فیلم سامسون و دلیله به یاد آورید، آنگاه که معبد را برسرخود و دشمنانش ویران میکند).
احیای دوباره یک جنون
رژیمی سرگشته و سرشکسته در جستجوی نوکر
علیرضا نوری زاده
*روزیکه سردار محمد باقر ذوالقدر(دبیر فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام و نفر دوم سپاه درآن روزگار؛ با 800 سپاهی به سودان رفت و همسایه مزرعه تربیت تروریست بن لادن شد ، هرماه در گزارشهایش از حضورملموس مهدی موعود ؛ درقلب پابرهنه های سودانی ؛ یاد میکرد . دوسال بعد سال بعد 4 هزار سودانی با دریافت نفری5هزار دلار شیعه شدند .امروز از ان جمع 11 نفر در ام درومان باقی مانده اند که روزبازدید چند نماینده رژیم که از کنیا به خرطوم آمده بودند تا سفارت دیرین را ببینند و ابعاد خسارتهایش را ارزیابی کنند ؛ جلوی سفارت خالی رژیم جمع شدند و فریاد یا رهبر سردادند. اینها نمادهائی از پیروزیهای ذوالقدر و شیخ المشاغل رژیم علی محمد تسخیري در خرج کردن صدها میلیون دلار برای تسخیرسودان بودند.
**************************************
در 16 مارس، دولت نظامی نیجر قرارداد نظامی با ایالات متحده را که به این کشور اجازه می داد پرسنل نظامی و غیرنظامی در نیجر مستقر کند، لغو کرد.
این تصمیم پس از ابراز نگرانی واشنگتن از گسترش روابط نیجر با ایران و روسیه و برنامه های این کشور برای امضای توافقنامه با تهران با هدف دسترسی ایران به ذخایر اورانیوم در نیجر اعلام شد
دولت نظامی نیجر “اتهامات نادرست” ایالات متحده را رد و از “رویکرد خودخواهانه” واشنگتن انتقاد کرد
آمریکایی ها پس از یک سری تحولات مثبت در روابط تهران و نیامی (پایتخت نیجر) پس از کودتای ژوئیه 2023 در نیجر ابراز نگرانی کردند. این کودتا یکی از جدیدترین کودتاهای نظامی است که کشورهای آفریقایی در سالهای اخیر شاهد آن بودهاند و منجر به تشکیل «کمربند کودتا در منطقه ساحل» شده است.
تعدادی از این کشورها، از جمله بورکینافاسو، مالی و نیجر، با مستعمرات سابق فرانسه درگیر شده اند و شروع به جستجوی شرکای جدید در میان سایر کشورها از جمله روسیه و ایران کرده اند
تهران از ابتدا از دولتهای نظامی این سه کشور حمایت کرده و انگیزههای «ضد امپریالیستی» آنها را دلیل حمایت خود عنوان کرده است
درحالیکه به نظر می رسد حمایت ایران از این دولت ها تنها به
جاه طلبی های سیاسی یا افزایش روابط اقتصادی محدود نمی شود و گزارش ها حاکی از آن است که قراردادهای نظامی جدیدی بین تهران و کشورهای آفریقایی شکل می گیرد
تهران بارها تایید کرده است که پس از پایان تحریم تسلیحاتی بین المللی علیه ایران در اکتبر 2023، برنامه فروش تسلیحات خود را گسترش خواهد داد
در نوامبر 2023، سفیر ایران در بورکینافاسو با وزیر امور خارجه این کشور درباره افزایش همکاریهای دفاعی که شامل صادرات تجهیزات نظامی، تعمیر بالگردهای نظامی و آموزش نیروهای امنیتی بورکینافاسو بود، گفتگو کرد
در ماه مه 2023، محمدرضا آشتیانی، وزیر دفاع و نیروهای مسلح ایران، میزبان سادیو کامارا، وزیر دفاع مالی بود و درباره تجهیز و آموزش نیروهای نظامی مالی برای مبارزه با تروریسم گفتگو کرد
در ژانویه 2024، علی لمینه زین، نخست وزیر نیجر برای امضای چند قرارداد همکاری با ایران به تهران سفر کرد. در تصاویری که از تلویزیون دولتی ایران پخش شد، محمدرضا آشتیانی از جمله مقاماتی بود که این اسناد را امضا کرد، اما نه ایران و نه نیجر در مورد امضای قرارداد دفاعی و نظامی صحبت نکردند.
روزهخوران در ایران و روزهداران در قاهره و بحرین و ریاض / علیرضا نوری زاده
ما بر مزار کوروش به استقبال عید رفتیم، روزه داران شیعه افغان پیش پای تندیسهای بودا به عید خوشامد گفتند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ آوریل ۲۰۲۴ ۹:۰۰
یک نوجوان مصری که در ماه رمضان به ایران آمده بود، بدین گمان که همه روزهاند و مثل ریاض و قاهره و کویت و… افطار که میشود، هزاران صائم بر سفره و میز اهل سخا و کرامت افطار میکنند و نیمهشب با بانگ دعای سحر، سحری میخورند، فیلمی گرفته بود از روزهخواران پیر و جوان. قابلتامل بود و او همه سوال… مگر اینجا به ادعای رژیم امالقرا و رهبرش زعیم امت نیست؟! فیلم را از تلویزیون مصر پخش کردند و از من پرسیدند که قصه چیست؟ گفتم: ما پادشاهی داشتیم که خمینی و دارودسته او طاغوتش میخواندند اما سراپا اعتقاد بود، چنانکه بانویش و فرزندانش و دل در گرو مهر شاه خراسان داشت، چنانکه پدرش. در ماه رمضان، رنگ وطن رنگ عشق بود و مهربانی و دستگیری از صاحبان سفره خالی. گاه افطار ایرج گرگین بود و مولانا دکتر محسن بهبهانی و صحیفه سجادیه و ربنای ذبیحی. سحرگاهان آوای الهی ذبیحی و «امن یجیب» او قلبهای ما را جلا میداد و شبهای جمعه راشد بود و آوای پرطنین خراسانیاش اما خمینی رمضان را مصادره کرد و سیدعلی محرم را هم با فاطمیه رویش گذاشت. جوان مصری حق داشت شگفتزده شود. خمینی و خامنهای نه برای مذهب آبرویی گذاشتند نه برای رمضان اعتباری. چنانچه محرم نیز نمایشنامهای نفرتآور شد، در گِل و قمه و صحنههای فریب و ریا. رژیم طی ۴۵ سال حتی نتوانست یک ذبیحی و بهبهانی و راشد و حتی فلسفی ارائه کند. دست توسل به سوی زندهیاد استاد شجریان دراز کرد تا «ربنا» را با صدایش پخش کند. استاد با خونخوارگان رمضانی هم پیاله نبود و نمیشد. پس از آن بازار نوحهخوانهای فاسد را رونق دادند اما دریغ از یک ذبیحی و بهاری و محمودی. در همسایگی ما، اما رمضان رونقش را حفظ کرد. میزهای بزرگ سحری و افطاری در خیابانها چیده شد و مردمان علاوه بر عبادت، به شادیهای رمضانی پرداختند. دهها سریال رمضانی با موسیقی و جذابیت رمضان را به روزهایی خوش و شیرین تبدیل کرد. امسال با هوای معتدل منطقه، بعد از افطار علاوه بر تماشای سریالها و کنسرتها، گردشهای فامیلی، سرزدن به مراکز خرید و بازار و رستورانها و سپس روزهای عید و شادیهای عید، حقا که ماه مبارک را به ماه خوش عبادت و تفریح بدل کرده بود. اما رژیم ولایت فقیه در وحشت به خاک افتادن سرداران فتنه و آشوب و دلاوران قدسیاش در لبنان و سوریه و عراق و یمن و البته مقر خاتمالانبیای ۲ و۱، با احیا و ناله و شیون و توی سر زدن لبخند را از لبان مردم قیچی کرد. سریالش هم ناله بود و اشک و بازیها و مسابقات صداوسیمایش لوس بود و خنک. سردار جبلی رشوه میلیاردی به ستارهها میداد که مزهپراکنی کنند و شیخ سیمایش، پناهیان، پیامبری را که ۱۴۰۰ گفته بودند رحمت دو دنیا است، «عبوس و گوشت تلخ» میخواند و علی را در قهر ابدی با همه عالم میپنداشت، به گونهای که حتی حوزه خوابرفته بیحال را هم به صدا درآورد. چند سال پیش رمضان را در جده و کویت و بحرین گذراندم. بحرینی که رژیم از روز نخست درصدد بلعیدنش بود. یک پادشاهی کوچک اما شاد و مغرور. با پلی که عبور از آن دقایقی بیشتر را نمیطلبد، جهان ناگهان رنگ و معنایی دیگر گرفت. چقدر کوچهها و خیابانها آشنا بودند.
سر هنیه بر شانه مقام ولایت، سر پاسداران زیر خرابههای شام / علیرضا نوری زاده
آیا بین سفر هنیه و نخاله به تهران و عملیات دمشق ارتباطی بود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۴ آوریل ۲۰۲۴ ۸:۱۵
سفر اسماعیل هنیه و زیاد نخاله به تهران سفری با نتایج محدود و تا حدودی ناامیدکننده برای این دو نفر بود. هرچند هر یک جداگانه با مقامهای تهران دیدار و وعده بالا رفتن مواجب دریافت کردند، ارباب دیگر آن اربابی نبود که میل نبرد داشت و میخواست بنیموسی را یکشبه به شیوه احمد شقیری به دریا ریزد، بلکه حالا «خلیفه صلح و آشتی» شده بود و «الحذر الحذر» میگفت و دوباره تاکید میکرد که فصل رویارویی نیست. هنیه با خامنهای، رئیسی، دریادار احمدیان، دبیر شورایعالی امنیت ملی و حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه، دیدار کرد. سرلشکر سلامی، فرمانده سپاه، سرتیپ محمد کاظمی، سرلشکر باقری، سیداصغر حجازی و محمدباقر قالیباف نیز با هنیه دیدار کردند. خامنهای در دیدار با اسماعیل هنیه ضمن تمجید از موقعیت منحصربهفرد نیروهای مقاومت فلسطین و مردم غزه، تاکید کرد که از حمایت از آرمان فلسطین و غزه دریغ نمیکند و صبر تاریخی مردم غزه در قبال جنایات و وحشیگریهای رژیم اسرائیل پدیده بزرگی است که واقعا جایگاه اسلام را اعتباری فراتر بخشیده و مسئله فلسطین را به موضوع اول جهان تبدیل کرده است و با وجود شرایط سخت و بسیار دردناک نوار غزه، مردم فلسطین و مقاومت به پیروزیهای زیادی دست یافتهاند! وزیر امور خارجه رژیم هم سفر هنیه به تهران را در سایه پیروزیهای میدانی و سیاسی مقاومت و در آستانه روز جهانی قدس، مهم دانست و گفت که بزرگداشت و فعالیتهای روز قدس امسال نسبت به سالهای گذشته، قطعا متفاوت و شگفتانگیزتر خواهد بود. امیرعبداللهیان افزود: «رژیم صهیونیستی با وجود جنایات بیسابقه و بیشمار علیه مردم فلسطین در غزه و کرانه باختری، به هیچ یک از اهداف راهبردی اعلامشده خود و آمریکا و متحدانش دست نیافته و امروز بر این باور است که حذف حماس و مقاومت از غزه و صحنه فلسطین یک ایده دور از ذهن است.» از سوی دیگر، اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس، با تشکر از حمایت جمهوری اسلامی ایران از فلسطین، گفت: «با وجود تداوم جنایات وحشیانه و نسلکشی رژیم صهیونیستی علیه مردم فلسطین در منطقه فلسطین، نوار غزه و کرانه باختری، مقاومت و مردم فلسطین همچنان قوی و استوارند.» هنیه همچنین تاکید کرد: «بیتالمقدس و مسجدالاقصی محور اصلی مسئله فلسطیناند و روز قدس امسال با توجه به تهدیدهای روزافزون رژیم صهیونیستی به یاد امام خمینی است و امیدواریم روز قدس امسال روزی تاریخی برای حمایت از فلسطین و مسجدالاقصی باشد.» این چهره رسمی دیدار هنیه است اما چهره واقعی او در گفتوگو با سردار سرتیپ کاظمی، فرمانده اطلاعات سپاه قدس، اصغر حجازی، سرلشکر باقری و سرلشکر سلامی نمایان شد که خواستار آن شد که رهبر جمهوری اسلامی با انتقال موقت تعدادی از همکاران او به ایران تا زمانی که اسرائیل در مقابل آمریکا متعهد شود جان آنها را به خطر نیندازد، موافقت کند. هنیه به قالیباف از تخریب نظام اجتماعی غزه گلایه کرد و نیاز این بخش به متخصصان روانشناسی و جامعهشناسی ایرانی و عرب را برای برگزاری دورههایی برای التیام زخمهای مردمش از طریق ارتباط و برگزاری سخنرانیها و سمینارهای ویدیویی مستقیم از طریق شبکههای خصوصی ایرانی در غزه یادآور شد. او در دیدار با دریادار علی اکبر احمدیان بر سر مسائل اصولی از جمله پرهیز از هرگونه رویارویی با اسرائیل بدون مشورت و هماهنگی با جمهوری اسلامی و بهرهبرداری از فضای همدلی بینالمللی با ملت فلسطین به توافق رسید.
جدال پسرعموها بر سر ارثیه رهبری / علیرضا نوری زاده
هنوز آرزومندان رهبری مثل سید حسن خمینی، سید ابراهیم رئیسی، محمد خاتمی و محمد موسوی خویینیها با رویای رهبری زندگی میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۸ مارس ۲۰۲۴ ۱۰:۱۵
حسین نورچشم خمینی بود. یادگار مصطفی، نوه حاج آقا مرتضی حائری، پسر بنیانگذار حوزه، که نشان از دو کس داشت. آگاهی حسین از امور در برابر عموی بیسواد و لذتجویش سید احمد، حتی در میان اصحاب جدش جایگاه ویژهای به او داده بود. حسین همواره کنار خمینی بود و با خمینی به قم رفت ولی بیشتر مصاحب جد مادری شد. درس میخواند و سیاستبازی میکرد. خیلی زود با بنیصدر اخت شد. گاهی که تهران میآمد، شکایتهایش را نزد بنی صدر میبرد و همین رابطه نزدیک پروندهاش را به صفحه ختم زودرس رساند. در زمان عزل بنیصدر، به فرمان جدش در مشهد دستگیر شد و شبی با چند مسلح ره به قم کشید. جد پدری درصدد آزارش برآمد، جد مادری سرپناهش شد. جد پدری رفت و بعد جد مادری و حسین ماند و حوزه و گرفتاری اعتیاد؛ وقتی به خارج آمد و استبداد و انقلاب و جد پدریاش را محکوم کرد و با شاهزاده رضا پهلوی به گفتوگو نشست، دوری از آتش را طاقت نیاورد و بازگشت و با تهدید خامنهای از سوی جده مادری، فقط به حصر خانگی دچار شد و بار دوم که به عراق رفت، دیگر سخن نگفت جز آنکه شمعفروشی در نجف را به استادی در حوزه آلوده ارجح میداند. او بعد از سالها مریض و خسته روی صندلی چرخدار در مجلس ترحیم آیتالله موسوی بجنوردی، پدر همسر پسرعمویش، حسن، ظاهر شد. برخلاف قانون و روایت مذهب، به جای او که نوه ارشد بود، حسن صاحب قبر جد و پدر شد. با تولیت شدن، دکان مال و منال باز شد و کمکم خیال رهبری نیز در گوشه ذهنش جای گرفت. ذهن «آقا» هم ناگهای طرحی نو در انداخت که این بار حکایت «بعد از نبی» تکرار نشود و سرنوشت حسن چنانکه پدرش را نصیب شد، به همان گونه رقم زده شود. ناگهان فرماندهان سپاه و ارتش به دیدار حسن رفتند. چنین دیدارهایی بیسابقه بود. اصلاحطلبان شاد شدند، بیآنکه دلیل این مهرورزی را بدانند. در جمع تحلیلگران نیز بعضی به خطا پنداشتند آقا درصدد پیوند دادن مجتبی و حسن است. اما به تواتر شنیدم که حسین خمینی از کنج عزلت و حصر به پسرعم نامهربان پیغام داده است که قصه پدرت را برایت رقم میزنند. از آن سو، بعد از انتخابات و یکدست شدن مجلسین، برنامه طرح دوران محللی سیدابراهیم رئیسی به مرحله اجرایی نزدیک میشود. انتخابات شورای رهبری در جلسه جدیدش حاشیهای بود که بر انتخابات و فعالیت خبرگان ششم حاکم بود. صحبت از انتخاب جانشین علی خامنهای در برخی از سخنان تبلیغاتی انتخاباتی نامزدهای این شورا مطرح شد. ابتدا محمدعلی موسوی جزایری، نماینده پنج دوره مجلس خبرگان رهبری از استان خوزستان که در دوره ششم از تهران وارد مجلس خبرگان رهبری شد، ادعا کرد که خبرگان جانشین خامنهای را انتخاب کردهاند اما نام او مخفی میماند تا هدف توطئه دشمن قرار نگیرد و ترور نشود. دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری در این خصوص موضعی نگرفت.
در آرزوی نوروزی که پیام زندگی با خود بیاورد / علیرضا نوری زاده
خمینی آمد تا ریشه نوروز را برکند ولی ریشهاش را نوروز برمیکند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ مارس ۲۰۲۴ ۹:۱۵
سید علی خامنهای، «ولی فقیه»، امسال عید به مشهد نرفت. جای ضربه سنگین انتخابات هنوز سرخ است، در عین حال در مشهدی که زوارش برآناند تا در مزار حضرت فردوسی به نوروز سلام کنند، چه میتوانست سرهم کند و به ملتی هدیه دهد که دیرگاهی است بیزاری خود را از او و رژیم جهل و جور و فساد اعلام کردهاند. البته بهانه این بود که رمضان است و حضرتش مشغول عبادات ونافله صبحدماند.
سال ۱۴۰۱ که به پایان رسید، خانه پدری در اندوه فرزندان بالای دار، نوجوانان یکچشم، زندانهای لبریز، از زیر تنه غم و درد بیرون شد اما پیشاپیش میدانست که نبرد پیش رویش از نوع دیگری است و این بار او به عنوان حریفی خسته در برابر هیولایی میایستد که یک سال به قول وزیر داخله ولی فقیه دو انقلاب را ناکاوت کرد.
در طول سالی که گذشت، ولی فقیه در پی تجدید سرکوبها بر آن شد تا بختش را در میدانی خارج از وطن بیازماید. فرمان فرمانده کل ششم اکتبر به عساکر رسید. پهپادها و موشکها به پرواز آمدند. دو روز در بارعام مقام ولایت گفتند و سرودند و از «فتحالفتوح» غزه سخن رفت.
گمان سید بر این بود که کار تمام است و دلاوران بازمانده از خیبر میخ آخر را به تابوت رهروان مکتب موسی کوبیدهاند. نخست بازوی مقاومان غزاوی را بوسید اما تنها دو روز بعد، از غزه تبری جست و آن بیگناهان را به امان خدا رها کرد تا نتانیاهو عقوبتی تلخ و خونین بر جان و جهانشان نازل کند.
بعد به سراغ کسانی رفت که علی اکبر ولایتی، مشاورارشد سیاسیاش، در وصفشان گفته بود: مردانی که با لنگ و خنجر و البته مشتی قات (نوعی مخدر رایج در یمن) در گوشه لپشان به جنگ شیطان میروند و «مقام ولایت» ۱۳ سال بود با به خدمت خود درآوردنشان، یمن را به یک بیغوله مبدل کرده بود. کمربستگان حوثی آمدند، ترقههایی در دریا و آسمان در کردند و بیدلیل خود را در معرض انتقام و ضربات سنگین آمریکا قرار دادند.
و اینسو در خانه پدری، اینک چهل و پنجمین نوروز بر شانههای نسیم بهاری و برای ما در تبعیدماندگان با یادها و خاطرات سالهای وصال از راه میرسد. تصویر خوش نوروز در خانه پدری همچنان جهان خاکستری غریب به غربت نشسته را رنگین میکند.
آخرین پیام نوروزی پادشاه به غربت خفته در الرفاعی قاهره در مزار شاهان در جان و جهانم جاری است. سرفرازی ملتش را آرزو داشت و پیشرفت و خوشبختی جوانانش را. امیدوار بود فرزندان به سفررفتهاش بازآیند که همه درها به رویشان باز بود.
ما در پاسخ به پیام او چه کردیم و چه گفتیم؟ تا او کفن نشود، این وطن، وطن نشود.
ما چه کردیم؟ به خویش، به فرزندانمان، به نوادگانمان، به نیاکانمان، به آن همه سرود و خاطره و زندگی، به نوروز و حضرت فردوسی و مولانا و خواجه شیراز چه کردیم؟
ایران و عربستان سعودی؛ از دوران وحدت شاه و ملک فیصل تا زمانه وحشت ولایت فقیه / علیرضا نوری زاده
آیا مصالحه جمهوری اسلامی با سعودی حقیقت دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ مارس ۲۰۲۴ ۹:۳۰
فارسی سعودیها به برپایی طاق نصرت و چراغانی برای مهمانان عالیرتبه عادت ندارند اما «جلالة الملک المعظم» شاهنشاه آریامهرــ باکسره م و ةــ استثنا بود. در تمام مسیر از فرودگاه تا قصر سلطنتی که با طاقنصرتهای زیبا و ریسههای چراغ و گل تزیین شده بود، مردم برای استقبال حضور داشتند و شاه و ملک فیصل در کادیلاک روباز سلطنتی به احساسات مردم پاسخ میگفتند. در تهران نیز استقبالی چنین پادشاه سعودی را از میزان حرمت برادرش محمدرضا پهلوی به او باخبر میکرد. ملک فیصل جانش را بر سر آرمان فلسطینی و آرزوی اقامه نماز در اقصی و نیز همدلی با شاه ایران در راه پیشرفت و متحول کردن جامعه سعودی گذاشت؛ او دهها سینما در شهرهای بزرگ بنا کرد و تلویزیون ملی سعودی در زمان او آغاز به کار کرد اما برادرزادهاش که سرسپرده سلفیهای متعصب بود، قلب عموی آزادهاش را نشانه رفت. شاه به سرعت به عربستان سعودی رفت و در آرام کردن بیت سعودی نقش مهمی داشت. ملک خالد پادشاه شد، ملک فهد ولیعهد، ملک عبدالله ولیعهد دوم و سعود الفیصل، خالد و ترکی و عبدالله، فرزندان ملک فیصل، نیز به سبب تحصیلات و درایتشان در رده دوم حکومت قرار گرفتند. شاه با دل آسوده به تهران بازگشت اما خیلی زود، او نیز گرفتار فتنه روحانیون شد. شاه و فیصل و خالد و فهد و عبدالله و سعد الفیصل با «هفت هزار سالگان» سربه سرند اما دو ملت پایدارند. آل سعود همچنان حکم میراند اما پهلویها رفتهاند و آل تزویر و فریب و فساد جایشان را گرفتهاند. عربستان سعودی در پرتو هوشمندی پادشاه و ولیعهدش و به اجرا در آوردن طرحهایی که پادشاه فقید ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ به اجرا درآورد و ایران سرفراز و پیشرفته را به ملتش ارمغان داد، هر روز با سرعت بیشتری به برپایی جامعهای مدرن و جوان مشغولاند و در خانه پدری و سرزمین مادری ما، «کار با عمامه و طبل شکم افتاده است/ خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند». خمینی که آمد، سعودیها با همه نگرانی، با آرامش وزیر خارجهشان، سعود الفیصل، را با پیامی از ملک خالد به تهران فرستادند. دعوتنامهای هم برای مهندس بازرگان فرستاده شد که به ارض حرمین سفر کند. بازرگان رفت، اما نه در زمانی که نخستوزیر بود.
ملت ایران در ۱۱ اسفند از خامنهای سلب رهبری کرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۷ مارس ۲۰۲۴ ۸:۴۵
از این پس در تاریخ ما، به جز سوم اسفند، آغاز حضور رضا شاه، و ۲۹ اسفند که نفت ملی شد (در کنار روزهای زن، درختکاری، استقلال کانون وکلا، و…) بر پیشانی یازدهمین روز این ماه نیز خطی تاریخی نشسته است؛ روز سلب کامل مشروعیت از سیدعلی خامنهای. از حوزههای خالی رایگیری در سرتاسر خانه پدری بسیار دیدم و شنیدم و منتشر کردم اما دو ویدیو این روز را جاودانه کرد. در اولی ذوبشدگان در ولایت، در حوزهای خالی در پایتخت، با جارو و لنگهکفش دنبال موشی بودند که زیر منبر پنهان شده بود. نبرد شیرمردان نایب امام زمان با موش کوچک وحشتزده دقایقی ادامه داشت. ویدیو دوم در حوزه چابهار بود که ناظران صندوقهای خالی را برمیگرداندند، همه خالی از رای که از زوال حکومت خبر میدادند. در هیچیک از انتخابات بیش از سه دهه اخیر، ولیفقیه و کارگزارانش این مقدار در ضرورت رایدادن سخن نگفته و دین و مذهب و حضرت عباس و صاحب زمان را وسیله جذب و جلب مردم نکرده بودند. خامنهای در جنبش زن زندگی آزادی با ۵۰۰ کشته، اعدامیهای جوان، دختران زیبای بیچشم و هزاران زندانی، گمان برد پیروز شده است اما هم به سامان رساندن حجابش با زنان شجاع سرزمینمان با سر به دیوار خورد و هم در حکایت مهندسیشده انتخابات روز ۱۱ اسفند ۹۰ درصد از رایدهندگان (چیزی نزدیک به ۷۳ درصد) نهتنها ضربه فنیاش کردند که با سلب اعتبار از او رویای به تخت نشاندن سید مجتبی را به کابوس بدل کردند. ملت ایران در ۱۱ اسفند از خامنهای سلب رهبری کرد. برای اولین بار اپوزیسیون خارج کشور، همصدا با داخل، بدون پروندهسازی انتخابات را تحریم کردند. این دستاورد بزرگ پیامدهایی خواهد داشت، پیامدی که، حتی پیش از مرگ سیدعلی، بازی به نفع ملت بزرگمان پایان خواهد گرفت. در طول دوران ریاستجمهوری خاتمی، آقا روزبهروز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. تیمی که آنها درست کرده بودند از هر نظر کامل بود. آنها آدم عملیاتی داشتند مثل رمضانی، الیاس محمودی، احمد وحید، پورفلاح و ذوالقدر و… آدم رسانهای داشتند مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسفپور، حاج غفور و حاج عزت، آدم باسابقه داشتند با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و احمد وحیدی اولین فرمانده سپاه قدس و وزیر کشور فعلی. راهبردشناس هم داشتند از تیره حسن عباسی و حسین اللهکرم و الیاس نادران و مهدی چمران، دیپلمات و سیاستمدار هم داشتند مانند علیاکبر ولایتی و محمدحسن اختری. اصغر حجازی هم آقای کل بود و مغز و قلب آقا را در اختیار داشت و هنوز هم دارد. اینها به اضافه یک جمع سی نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، ازجمله سرتیپ دکتر موسوی، از همان سالهای نخست حکومت خاتمی بهدلیل وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل سر برسد فیصله دهند. برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی قاپ احمدآقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند اینها نیز از میان فرزندان آقا مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی میکرد انتخاب کردند.
مافیای حرم و موقوفات دهها شرکت و موسسه در جایگاه شاه خراسان / علیرضا نوری زاده
خراسانیها امروز ولیان را تقدیر میکنند و برایش دعای رحمت میخوانند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ فِورِیه ۲۰۲۴ ۹:۱۵
انقلاب هنوز امام رضا را مصادره نکرده بود. ولیان استاندار و نایب تولیت بود و شاه، تولیت آستان و سالی دوسه بار زائر مزار شاه خراسان. حرم حال و صفایی داشت و چهره شاه شاهان آن دم که خاشعانه چشم به ضریح ثامنالائمه دوخته بود، بینیاز از توصیف، خبر از انسانی میداد که از ته دل با امام هشتمش حرف میزند.
در آن روزگار، آستان قدس یک واحد تجاری نبود و شیعیان عراقی و پاکستانی و دیگران برای صیغه کردن به مشهد نمیآمدند. مشهد اعتبار خودش را داشت و سالی دو سه میلیون زائر را پذیرا میشد. نه هرگز گرفتار قحطی بود و نه اسیر دست ملایان. امروز اما در خراسان سکه به نام سیدعلی میزنند و نایبش، علمالهدی، بساط امارتش را در ولایت حضرت بر پا کرده است. آستان قدس رضوی دیگر نه از رضا نشان دارد و نه از بارگاه قدس بلکه کنسرسیوم عظیمی است که صدها آخوند و تاجر به جانش افتادهاند.
آستان قدس رضوی اگر ثروتمندترین مجموعه اقتصادی ایران نباشد، به گفته مسئولان آن بزرگترین موسسه وقف در جهان اسلام است. این نهاد غول پیکر مدیریت تمامی نذورات و موقوفات امام هشتم شیعیان را بر عهده دارد اما علیرغم فعالیت اقتصادی گسترده مالیاتی به دولت پرداخت نمیکند و برای این معافیت مجوزی از خمینی، بنیانگذار رژیم حاکم، دارد که هنوز هم دست دولتهایی را که به این نهاد نگاه میکنند، بسته است. تولیت آستان قدس نهتنها مالیات نمیدهد، بلکه میگوید دولت بابت استفاده از زمینهای متعلق به این موسسه باید سالانه بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ میلیارد ریال هم بپردازد.
بیش از ۱۳ هزار هکتار از ۳۱ هزار هکتار مساحت شهر مشهد یعنی بیش از ۴۳ درصد از مساحت کل شهر موقوفه روضه رضوی است. اما این موقوفات به مشهد و خراسان منحصر نیست. آستان قدس در سراسر ایران زمین، باغ، چاه و کانال آب دارد، از آذربایجان شرقی و غربی و گلستان و گیلان گرفته تا تهران، سمنان، یزد و کرمان. ۳۰۰ هزار مستاجر برای زمینهایش دارد و براوردها نشان میدهد که ارزش تقریبی زمینهای روضه رضوی معادل ۲۰ میلیارد دلار است.
آستان رضوی و تولیت آن که نامش ۳۵ سال است با شیخ عباس واعظ طبسی و سپس احمد علمالهدی گره خورده است، به دوران صفویه میرسد. در آن زمان، شاهان متولی روضه رضوی را انتخاب میکردند یا خود تولیت را عهده دار میشدند. اکنون هم رهبر رژیم این وظیفه را برعهده دارد. اما علیرغم تاریخچه چندصد ساله روضه رضوی، در دوران حکومت عباس واعظ طبسی حدود روضه از حرم امام رضا بسیار فراتر رفت و به نهادی تبدیل شد که بیشتر به «امپراتوری» روضه رضوی میماند تا آستان قدس رضوی.
گاهی به بعضی شرکتها و موسسات این امپراتوری آشکار میکند که رژیم بر چه ثروت هنگفتی چنگ انداخته است.
اجتماعی، آموزشی
دانشگاه امام رضاــ این دانشگاه غیردولتی در دهه ۱۳۹۰ تاسیس شد و در حال حاضر در سه دانشکده فنیمهندسی، معماری، هنرهای اسلامی و تربیت بدنی نزدیک به چهار هزار دانشجو دارد.
دانشگاه علوم اسلامی رضویــ این دانشگاه در دهه ۱۳۵۰ تاسیس شد و بر معارف اسلامی، فقه و حقوق تمرکز دارد. همزمان با تدریس دروس مقطع کارشناسی، دروس حوزوی نیز برای طلاب تدریس میشود. این دانشگاه کمی بیش از هزار دانشجو دارد و تحصیل در آن رایگان است.
دارالقرآنــ انواع دروس معارف دینی در این مرکز برگزار میشود.
موسسه تربیت بدنی روضه رضویــ این موسسه اواسط دهه ۱۳۵۰ تاسیس شد و در حال حاضر در چهار مجتمع مختلف به مساحت حدود ۲۵ هکتار فعالیت میکند. سه زمین چمن، چندین سالن چندمنظوره، بزرگترین سالن تیراندازی ایران و چندین استخر در اختیار موسسه تربیت بدنی است.
رژیم ولایت فقیه در سختترین انزوای تاریخی / علیرضا نوری زاده
۴۵ سال بعد از سقوط ۱۳۵۷ و ۳۵ سال پس از شروع ولایت ثانی کجا قرار داریم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۲۲ فِورِیه ۲۰۲۴ ۸:۴۵
روحالله خمینی در جمع گروهی از روحانیون از جمله بهشتی و علی خامنهای- وبسایت علی خامنهای از آغاز دهه ۴۰ شمسی، این پادشاه ایران بود که در هر بحرانی در خاورمیانه مشکلگشا بود. یادم است در پایان جنگهای داخلی یمن، وقتی عبدالناصر در پی شکست از اسرائیل، ناچار شد ۵۰ هزار نظامی مصری را که به کمک عبدالله السلال فرستاده بود، بیرون بکشد، ملک فیصل و شاه متحدانی جداییناپذیر شدند که صدایشان در منطقه عملا نوید صلح و آشتی بود. عربستان سعودی جادههای یمن را میساخت و ایرانیان به اشاره شاه، بیمارستان و دانشگاه. رادیوتلویزیون یمن را ما بر پا داشتیم و کادر اجرایی و فنی و هنری آن در مدرسه عالی رادیوتلویزیون آموزش دیدند. شاه عمان را هم از چنگ کمونیستهای ظفار بیرون آورد و سلطان قابوس تا پایان عمر حتی با بودن جمهوری ولایت فقیه، مهر ایران را در دل داشت. اسرائیل حرفمان را میشنید و آمریکا و اروپا هم قدرمان را میدانستند. حالا ۴۵ سال بعد از سقوط ۱۳۵۷ و ۳۵ پس از شروع ولایت ثانی کجا قرار داریم؟ امسال رژیم جمهوری اسلامی برای دومین بار متوالی به همراه روسیه به کنفرانس امنیتی مونیخ دعوت نشد. سال گذشته دعوت از رژیم به دلیل کشتار وحشیانه معترضان در ایران لغو شد و امسال برای دومین سال متوالی مونیخ بدون دعوت از مقامهای جمهوری اسلامی ایران کنفرانس را برگزار کرد. کنفرانس امنیتی مونیخ یکی از مهمترین گردهماییهای سالانه است که در آن رهبران جهان برای حفظ صلح گرد هم میآیند. از آن زمان تاکنون، رژیم جمهوری اسلامی از دید دولتهای غربی به سطوح مختلفی از تهدید بینالمللی رسیده و تلاش برای ربودن و کشتار مخالفان در خارج از ایران و افزایش تنش در منطقه از طریق نیروهای دستنشاندهاش به امری روزمره تبدیل شده است. اواخر سال ۱۴۰۱ که به نظر میرسید حکومت ایران با کشتار وحشیانه تظاهراتکنندگان و حتی اعدام تعدادی از زندانیان و کور کردن چشم بیش از ۱۰۰ نوجوان موفق شده است گستردهترین اعتراضهای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را سرکوب کند، با وجود انزوای بینالمللی، گزارشهایی مبنی بر ادامه مذاکرات برای از سرگیری روابط با عربستان سعودی و رسیدن به نتیجه مثبت وجود داشت. اما به نظر میرسد که برقراری این رابطه با هدف کنترل خسارات وارده از نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی مانند حوثیها در یمن بود که منافع عربستان سعودی را هدف قرار داده و حتی به تاسیسات نفتی آرامکو حمله کرده بودند. با برقراری این روابط، تهدید حوثیها علیه عربستان سعودی بیرنگ شد اما با نبرد غزه، حوثیها بار دیگر موی دماغ همسایگان دریای سرخ از جمله عربستان سعودی و دریانوردی بینالمللی شدند و همه هم میدانند که سرنخ دزدان دریایی زیدی در دست ولی فقیه است. زمانی که حوثیها حمله به کشتیهای مرتبط با اسرائیل را در دریای سرخ آغاز کردند، چین به همراه ایالات متحده و بریتانیا از ایران خواست از تشدید تنشها در منطقه از طریق حوثیها جلوگیری کند. نقشی را که عمان سالها در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایفا میکرد، مدتی است که چین برعهده گرفته است اما نتیجه فقط کنترل رفتار خارجی رژیم حاکم بر ایران بوده است نه بهبود جایگاه بینالمللی آن. تضعیف نقش عمان در روابط خارجی جمهوری اسلامی نشانه نمادین امسال بود. زمانی که هیثم بن طارق، سلطان عمان، برای اولین بار به عنوان جانشین سلطان قابوس به تهران رفت، دو پیشنهاد عمومی داشت.
انتخابات مجلسین، کربلای رژیم و فتحالفتوح مردم / علیرضا نوری زاده
خامنهای سناریوی پس از خود را تنظیم کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۰:۴۵
نزدیک شدن به دو انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان گمانهزنیها را درمورد حضور افرادی با گرایشهای مختلف سیاسی اما در چارچوب نظام ولایت فقیه داغ کرده بود اما نخستین شایعاتی که بهسرعت در آذر و دی رنگ واقعیت گرفت بر آنها خط بطلان کشید و آشکار شد که ولیفقیه دیگر اعتقادی به فرمول «حزب ایران نوین پاینده باد/یک کمی هم حزب مردم زنده باد» ندارد و بز را با شاخ و دل و جگر و فضولاتش یکجا میخواهد. از سی حزب و «کلوز فامیلی» و جمع ذوبشدگان در ولایت فقیه مطلقه و آبشدگان و خاکشدگان فقط ذوبشدگان کامل مجال حضور پیدا کردند. چون حضرتش در چهار پنج شش سال آینده نگران انتقال به بهشت اعلی است و میخواهد کلید بهشت قدرت حتما در جیب نورچشمیاش آقا مجتبی باقی بماند.
بنابراین در کمدی-تراژدی انتخابات اسفند ماه نباید منتظر حادثهای باشیم. رهبر حضور افرادی را که به سپاه پاسداران و بیت وابسته نیستند و آنان را که به رهبر و فرزندیِ مجتبی ایمان ندارند پیشاپیش وتو کرده است.
به گفته همکار روزنامهنگاری در تهران، «انتخابات دوازدهمین دوره شورای قانونگذاری که اسفند ماه آینده برگزار میشود، بسته به اوضاع و احوال کشور، ممکن بود برای برخی از سیاستمداران به معنای مرگ یا زندگی باشد. اما مقام معظم ترجیح داد در هیئت ملکالموت حکم مرگ و زندگی را پیشاپیش صادر کند.» اصولگرایان حاضر بر مسند قدرت هم که درپی حفظ و تحکیم مواضع خود بودند تا پس از خامنهای بر رهبری مجتبی تاثیر بگذارند هم با فروریختن اساسی روبهرو شدند.
لاریجانیها اصلاحطلب نیستند بلکه مصلحتجویان سازشکارند. اما حضرت آقا تحمل هیچ نوع نقّی را ندارند و وقتی خودیهای مطیع مجال ورود به دارالشورا و دارالخبراء را پیدا نمیکنند تکلیف اصلاحطلبان و شبهاصلاحطلبان معلوم است. اصلاحطلبان و اعتدالگرایان به بازگشت به قدرت امید داشتند، ولو بهشکلی محدود، حالا اما پذیرفتهاند که حتی استخوانی هم از سفره قدرت سوی آنها پرتاب نخواهد شد. شیطان در بهشت است و حاجب نخواهد گذاشت به عرصه سیاسی بازگردند، زیرا بازگشت آنان ممکن است مقدمهای برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۵ باشد. همچنین بقای آنان بر مسند قدرت حضور مجتبی را بر کرسی پدر با تردید روبهرو خواهد ساخت. در گعدههای (دورهمیهای آخوندها) منزل آیتالله موسوی بجنوردی (پدر همسر حسن خمینی) تلویحا از بخت محمد خاتمی برای رهبری یاد شده است. اما در صداوسیمای رهبر گفته میشود اگر رژیم سرنگون شود فاصله سید محمد و سید احمد خاتمی فقط سه تیر اعدام خواهد بود. به معنای دیگر، سرنوشت یک نامؤمن به ولایت مطلقه و یک ذوبشده یکی خواهد بود، اما فعلا محمد خاتمی بهتر است برود گل بچیند و احمد در خدمت آقامجتبی دستمالهای ابریشمی را بشوید و خشک و اتو کند. درنهایت البته به حضور هر دو در پای صندوقهای رای نیاز خواهد بود.
در این حال شماری از بهاصطلاح اصلاحطلبان، چپهای سابق، و روسوفیلهای سابق و لاحق، درصددند با حضور در انتخابات رهبر را برای بازگشت به عرصه سیاسی دچار شرم حضور کنند، آن هم در دستگاهی که شرم از لغات ممنوعه است. به ادعای بعضی از نزدیکان روحانی نقشه مشترکی بین او و خاتمی، علی لاریجانی، مجید انصاری، علیاکبر صالحی، سردار علائی، سردار نقاشان و حسن خمینی و پدر همسرش برای مرحله انتقالی بعد از رهبر روی میز است.
البته محمود واعظی رئیس دفتر دوازدهمین رئیس دولت در گفتوگویی درباره برگزاری نشست معنوی روحانی با اعضای دولتش گفته است آقای دکتر روحانی همهساله در عید نوروز یا عید سعید قربان یا عید غدیر روزی را مشخص میکنند و جلسهای در منزلشان برگزار میشود، امسال هم این جلسه برگزار شد. در این جلسه شگفتانگیز صحبتهای مختلفی ردوبدل شد و ربطی به موضوع انتخابات نداشت و اصلا یک جلسه انتخاباتی نبود بلکه یک احوالپرسی ساده بود.
در بین روسای جمهور سابق، بهاستثنای سید ابوالحسن بنیصدر که برکنار شد و از کشور رفت و محمدعلی رجائی که ترور شد، خامنهای بعد از ریاستجمهوری به رهبری رسید، و اکبر هاشمی رفسنجانی نیز برای بازگشت به پارلمان خیز برداشته بود که یاران اطلاحطلبش ، بیش از رهبر، راه او را بستند.
هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس اول تا سوم بود و در انتخابات مجلس ششم که در ۲۷ بهمن ۱۳۷۹ برگزار شد، از تهران نامزد نمایندگی مجلس شد. در این انتخابات، هاشمی، سیویکمین کاندیدای تهران، نتوانست وارد مجلس شود، اما با ابطال آرای برخی از صندوقها نام علیرضا رجائی حذف شد و هاشمی رفسنجانی به جای او وارد مجلس شد. اما هاشمی، که آرزوی ریاست مجلس را داشت، حاضر به حضور ذلیلانه در مجلس نشد.
از حاج رضوان تا یگان ویژه رضوان / علیرضا نوری زاده
روزهای سخت ولی فقیه آغاز شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۱:۱۵
از ولادت حزبالله به دست قابلهای به نام علیاکبر محتشمی از رحم جنبش «امل» در سال ۱۹۸۲، بیش از ۴۲ سال میگذرد. جوانان امل اسلامی در پی بیعت با شیخ صبحی الطفیلی، از شاگردان محمدحسین فضلالله، ضمن بیعت با خمینی با نیابت محتشمی، بساطی را برپا کردند که امروز با ۲۰هزار کادر، کارمند، فرمانده و رهبران روحانی، در صدر گروههایی قرار دارد که حلقه در مهر ولی فقیه دارند و به فرمانش میدرند و میبرند و میبلعند.
حکایتشان شباهتهایی با ساکنان قلعه الموت و سربداران سبزوار دارد و با داشتن هشت لواء (تیپ)، ۱۲ کتیبه مستقل (هنگ مستقل)، فوجهای بیشمار داخلی (لبنانی و سوری) و خارجی (عراقی، یمنی، افغان، پاکستانی، نیجریهای، آفریقای جنوبی، تایلندی و آذربایجانی)، مشاوران و آموزگاران ایرانی، تجهیزات گسترده قاچاق و پولشویی، سازمانهای آموزشی و تبلیغانی، واحد زنان و مجموعهای زیرزمینی و برزمینی در صور، مرجعیون، اقلیم تفاح و ضاحیه بیروت، ۱۷ نمایندگی آشکار و پنهان در آفریقا، آسیای شرقی و آمریکای لاتین، امروز به بزرگترین سپاه ترور درخدمت نظام ولایت فقیه تبدیل شده است. دبیرکل نخستش در صف دشمنان، دومی عباس الموسوی در زمره مردگان، و دبیرکل فعلیاش، حسن نصرالله، درمقام نایب جهانی ولیفقیه، لبنان را اشغال کرده است.
از گروههای درونی حزبالله اینبار روی «وحدة رضوان الخاصة» (یگان ویژه رضوان) تمرکز کردهام.
حزبالله لبنان در اولین روز سال ۲۰۲۳ ویدیویی در تلویزیونهای المنار، المیادین و العالم منتشر کرد که در آن نیروهایی با لباس ویژه نظامی مجهز به دوربین دید در شب و انواع سلاحهای کوچک و بزرگ در تاریکی شب عملیات انجام میدادند و دیوار سیمانی منفجر میکردند. به نظر میرسید این دیوار نماد مرز لبنان و اسرائیل است و پس از عبور از آن، در تاریکی به سمت اسرائیلیهای خیالی، ستاره داوود و دیگر اهداف، آتش میگشودند.
این نیروها از نظر ظاهری شباهتهای آشکاری با نیروهای تیپ ویژه نوهد ارتش و ۶۶ خاص سپاه پاسداران داشتند.
این نیروهای ویژه در پایان ویدیو پا به ساحلی گذاشتند که به نظر میرسید دریاچه جلیل یا طبریه در شمال اسرائیل است، پس از آن آیهای از قرآن روی صفحه نمایش ظاهر شد که ارتش دشمن را به غرقشدن تهدید میکرد.
این نیروها بخشی از «یگان ویژه رضوان» بودند که از نیروهای نخبه حزبالله لبنان تشکیل میشوند.
رسانههای اسرائیلی نیز سال گذشته گزارشهای مفصلی از نیروهای ویژه یگان رضوان منتشر کردند که تصویرهای مبهم و ترسناکی از توان عملیاتی این نیروها ترسیم میکرد.
مطابق اطلاعات تقریبا موکد، بیشتر واحدهای رضوان در پایگاه نیروی مخصوص منجیل و قدس سپاه در رشت آموزش دیدهاند.
با شروع جنگ غزه و درگیری با حزبالله در مرز شمالی اسرائیل، نام این یگان ویژه بیشازپیش در گزارش رسانهها و تحلیلهای نظامی اسرائیل مطرح شد، تا اینکه یکی از فرماندهان ارشد آن به نام وسام حسن الطویل در حمله هوایی اسرائیل به جنوب لبنان کشته شد.
حدود انتقام آمریکا چگونه تعیین خواهد شد؟ / علیرضا نوری زاده
همه میگویند که گسترش جنگ در خاورمیانه به نفع هیچ کس نیست
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۰:۰۰
بعد از انفجار مقر تفنگداران آمریکا در لبنان و ویران کردن سفارت واشنگتن در بیروت با بیش از ۳۰۰ کشته (در مجموع)، حمله با پهپاد انتحاری شاهد با به جا گذاشتن سه کشته و ۴۰ مجروح سنگینترین عملیات آشکار جمهوری ولایت فقیه علیه آمریکا بود. البته تعداد کشتگان در عراق و سوریه و لبنان و تانزانیا و کنیا و چهار سوی جهان ۱۰ برابر این رقم است، منتها در این نوع اعمال تروریستی، سیدعلی آقا همهگاه به جدش سوگند خورده که «والله ما نبودیم» و دولتهای آمریکا نیز پذیرفتهاند که ایران مسئول این اعمال نیست و رژیم ولایت فقیه نوعی «دموکراسی» است که با برگزاری انتخابات هر چهار سال یکبار رئیسجمهوری تازهای دارد. تازه از کجا معلوم نفر بعدی خاتمیوار اهل مصالحه نباشد. پس چرا خود را گرفتار درگیری با رئیسی کنیم و در نهایت «انشاءالله گربه است»؛ آنچه در عهد باراک اوباما و جو بایدن راه هرگونه واکنش متقابل به جمهوری اسلامی را با سدی منیع روبرو کرده است. بایدن میگوید در بررسی راههای پاسخ دادن به رژیم ایران مشغول مطالعهایم، وزرای خارجه و دفاعش قاطعتر از حتمی بودن انتقام سخن میگویند و سنا و مجلس نمایندگان و اغلب رسانههای جمعی در آمریکا سستی بایدن را بهشدت به ضرر مصالح عالیه آمریکا و به نفع دشمنانش مثل روسیه، چین و جمهوری ولایت فقیه میدانند. حال اجازه دهید کمی از نیابتیها در عراق بگوییم و قدواندازه توان نظامی آنها و میزان اتکای رژیم بر آنها را در هر رویارویی مستقیم با ایالات متحده و اسرائیل بررسی کنیم. بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم ولایت فقیه در مرحله نخست چندصد تن از عواملش از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد و در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند و تعداد کثیری از آنها با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانهها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ «گرگها» (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکاییها منحل شد، بهتمامی از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق و نظامیان آمریکایی را به قتل رساندند. در سالهای اخیر، علاوه بر ورود عوامل رژیم ایران به ارگانهای نظامی و امنیتی عراق، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه، اداره ستادهایی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهدهدار بودهاند. حسن کاظمی قمی، کمیسر عالی امروز رژیم در افغانستان و سفیر آن روز ایران در عراق، با درجه سرداری و کارشناسی ارشد سپاه قدس در عراق، خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود که به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری، که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکههای سه ارگان مذکور در ارتباط بود. عمدهترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بودند. در نجف، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمدمهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر به عنوان نماینده اصلی و پس از او با تعیین وکلایی همچون نورالدین اشکوری، سید طباطبایی، حجتالاسلام هاشمی و… موفق شد با دلار، خود را بر جمعی از شیعیان این شهر مسلط کند. در این میان، آیتالله سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سیدعلی آقا در یک جوی نمیرفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه آقازاده او، سیدمحمدرضا، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا (قبل از جداییاش از هادی العامری) یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید، روی چشم میگذاشت. تکلیف شهرستانی، داماد آیتالله سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است. از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانههای نیمهویران اطراف منزل آقای سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای وابسته به رژیم را آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شدند. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی دکتر جعفری، نخستوزیر پیشین عراق، به دیدن آقای سیستانی رفته بود تا مسائلی از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان بگذارد.
پیامد نبرد دریای سرخ؛ بودن یا نبودن؟ مسئله این است / علیرضا نوری زاده
اگر رژیم در نبردهای بیرون غزه موفق شود، ملت ما با چالش خطرناکی روبرو خواهد شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴ ۹:۱۵
کاخ سفید میگوید با وجود حملات هوایی به مواضع حوثیهای تحت حمایت رژیم حاکم بر ایران، آمریکا به دنبال درگیری با این کشور نیست. جان کربی، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در مصاحبه با تلویزیون اماسانبیسی تایید کرد: «ما به دنبال درگیری با ایران نیستیم.» و افزود: «ما به دنبال تشدید تنش نیستیم و دلیلی هم وجود ندارد. فراتر از تنشها است.»
آیا واقعا دلیلی وجود ندارد و آمریکای «جهانخوار» به جایی رسیده که جمهوری ولایت فقیه هرگاه خواسته، ضربهای نثارش کرده است؟
او در این مصاحبه گفت که در پی حملات به مواضع حوثیها، «دولت آمریکا همچنان در حال ارزیابی حملات واقعی به اهداف است». کربی اضافه کرد: «کار [ارزیابی] ادامه دارد. من فکر میکنم در چند ساعت آینده در مورد آسیبهایی که ایجاد شده است، اطلاعات بیشتری خواهیم داشت.»
نیروی هوایی آمریکا اعلام کرده بود که آمریکا و متحدانش بیش از ۶۰ نقطه را در ۱۶ سایت مورداستفاده حوثیها در یمن هدف قرار دادند.
با توجه به تحولات و بمبارانهایی که بر برخی سایتهای حوثیها تاثیر گذاشت، اگر ایران و متحدانش مانند حماس به دنبال افزایش هزینههای جنگ غزه بر اسرائیل و متحدانش در غرب بودند، پس به نظر میرسد حملات اخیر انگلستان و آمریکا موفقیت حوثیها را ثابت میکند. اکنون جنگ غزه دیگر فقط یک درگیری نظامی محدود به اسرائیلیها و فلسطینیها نیست. نهتنها منافع غرب در کشورهایی مانند عراق و سوریه به چالش کشیده شده، بلکه پس از مدتها کشوری مانند انگلستان هم وارد عمل شده و حملات نظامی در خاورمیانه انجام داده است.
این در حالی است که جلوگیری از گسترش درگیری در غزه یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی کشورهای اروپایی و آمریکایی بود. اما آیا گسترش مناقشه لزوما به نفع ایران است؟ پاسخ به این سوال مستقیم با مختصات سیاست قدرت در خاورمیانه مرتبط است.
شباهتهای شگفتیآور بین سید حسین و سیدعلی آقا / علیرضا نوری زاده
رژیم فتنهگر تنها در پرتو آشوب و فتنهانگیزی در منطقه زنده مانده است، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۰۰
نگاهش میکنم، و هنوز تصویرش بر پلههای مدرسه رفاه و پیپ و سرما و مسخره کردن فضلالله محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی پیش چشم من است. آن روز مثل جدّش غریبالغربا و مشهدی به پایتخت آمده بود مثل آقای هالو با دفتری که هرازگاه شعری از عماد خراسانی، م امید، شازده قهرمان یا تقریظهای مرحوم امیر شهیدی ازلابهلای صفحاتش میخواند. در آن روز خواب هم نمیدید روزی مالکالرقاب ایران شود و سلطان فقیهش خوانند.
شیخ علی اکبر هاشمی، رفیق قدیمی، برایش مقرری گذاشته بود که مهدوی کنی، رئیس کمیتهها، از صندوق ویژه پنجشنبهها پرداخت میکرد.
امروز دیگر غریبالغربا نیست. به برکت پترودلارها وجدان میخرد، غزه به آتش میکشد، دختران و پسران میهن را دار میزند، کور میکند و در گوش نوهاش میخواند که بابایی بعد از مجتبی، پدرت، تو بر عرش ملک پاسبان تکیه میزنی.
سیدعلی خامنهای از یکسو خوشحال است که امروز به ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی سید حسین صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، روز و شب به معلقزنی مشغولاند و مدح و ثنایش میکنند و «مشارقالارض و مغاربها» به اشاره انگشتش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولیفقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران ـ چیزی شبیه به ملاهبتالله و ملا برادر و ملا فعله ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابرویش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند با یاوری رفیق ولادیمیر پوتین، جو بایدن خواب و ریشی سوناک هندی ناب، و امانوئل مکرون بیتاب و بیبی ناتانیاهو گمشده در غرقاب غزه را لقمه چپ کند. اتاق فکر، خیال آقا را راحت کرده بود که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه چیز، سید از حرکت سوسکها و عنکبوتها در بیت مبارک نیز باخبر است. روزهای بارعام و دستبوسی حضرتش چنان حرف میزند که حتی نوکرانش به حیرت میافتند (من مهدی غایب مبارک قدمم)، هیچ توطئهای علیه ما کارگر نمیافتد و ما میتوانیم پشت استکبار را به خاک بمالیم.
سردارذوالقدر روزی در جمعی از یارانش گفته بود به یک اشاره انگشت خامنهای نزد جد مطهرش اعزام خواهد شد. مجتبی خیلی بهتر از پدرش بالا و پایین اوضاع را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا تسلیم مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند، بلکه ولیفقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد.
گاهی ـ طی دو سه سال اخیر ـ برای نشان دادن قدرتشان به خامنهای کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلا یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص سید کار گذاشته بودند کشف کردند. در واقع طوری به تشریح امور پرداختند که او بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است. خامنهای در طول دوران ریاستجمهوری خاتمی روزبهروز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. (به مجلد اخیر خاطرات هاشمی رفسجانی مراجعه کنید)
تیمی که در بیت و دفتر و بیرون عملیاتی شد از هر نظر کامل بود؛ یعنی آدم عملیاتی دارند مثل سردار شیرازی، فلاح، قاآنی، سلامی، فیروزآبادی، اصغر حجازی و آدم رسانهای دارند مثل حسین (بازجو) شریعتمداری، حسین صفار هرندی، سردار بیکلاه جبلی و حاج عزت، وزیر میراث فرهنگی.
آدم باسابقه قتل و توطئه جمع کردند با عبا و عمامه و شبکلاه و بره مانند قربانعلی درّی، محمدی گلپایگانی، محسنی اژهای و پورمحمدی، استراتژیست هم داشتند از تیره احمد وحیدی –وزیر کشور- علی اکبر ولایتی شکسته پیکر و حسن عباسی وهمزده و حسین الله کرم و الیاس نادران و مهدی چمران با نام برادر به قدرت رسیده، دیپلمات و سیاستمدار هم دارند ازنوع محمدحسن اختری ـ سفیر قبلی در سوریه و سرنگهبان سازمان تبلیغات، علی باقری و حسن کاظمی قمی و ایرج مسجدی! که مغز و قلب «آقا» را در اختیار دارند. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، ازجمله سرلشکر دکتر موسوی، که با استفاده از وحشت و نگرانی که بر «آقا» مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
علت نیاز غرب به رژیمی فتنهگر چیست / علیرضا نوری زاده
رژیم ولایت فقیه با همه نحوستش، همچنان در واشنگتن و پاریس و لندن مدافعانی دارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۳۰
بسیار بار در بحثهایی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاحطلبان و طرفداران تعدیل و تزیین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه نکته مثبتی یافته باشند؟ من فقط به ترتیب زمانی و بدون اولویت بخشیدن به هر یک از عملکردهای نظام، آنچه را طی بیش از چهار دهه بر ملت ما گذشته است، میآورم و قضاوت در باب مثبت و منفی بودن آن را بر عهده شما خوانندگان عزیز میگذارم.
ــ یک خروار وعدههای خمینی در پاریس از آزادی احزاب و مطبوعات و اندیشه گرفته تا برقراری عدالت و رفع ظلم و مساوات بین زن و مرد و مردم ایران فارغ از نژاد و مذهب و زبان و تفکر سیاسی
ــ دعوت نظامیان و دولتمردان و پایوران رژیم سلطنتی به پیوستن به انقلاب و برخورداری از عفو و شفقت ملت انقلابی و نمایش این عفو بر بام مدرسه علوی سه روز پس از به قدرت رسیدن با اعدام چهار ژنرال بلندپایه و ادامه نمایش عفو امامانه با اعدام بیش از دو هزار نظامی و غیرنظامی از بلندپایگان رژیم پیشین از جمله آنها که با جان و دل در خدمت انقلاب درآمدند
ــ مصادره مطبوعات، منع فعالیت احزاب و گروههای سیاسی، نقض وعده به قم رفتن و از دور بر کار حکومت نظارت کردن بعد از شش ماه و مداخله در ریزودرشت کارها
بدون شک حتی نتانیاهو هم سرانجام مجبور خواهد شد فلسطین را به رسمیت بشناسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲ برابر با ۴ ژانویه ۲۰۲۴ ۱۱:۰۰
از روز پیدایش اسرائیل تا مرحله بعد از مذاکرات فردای جنگ اکتبر ۱۹۷۳، کابوس هولوکاست اقلیمی لحظهای اسرائیل را رها نکرد. روزگاری حاج الحسینی، مفتی قدس، احمد الشقیری، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین که قرار بود آنها را به دریا بریزد، و جمال عبدالناصر و ژنرالهای سوری و طرح نابودی اسرائیل بزرگانی چون بن گورین، گلدا مایر، موشه دایان و ابا ایبن را وحشتزده میکردند اما اسرائیل در رویارویی با آنان کابوس خود را به آنها داد تا همواره در وحشت باشند.
عرفات کابوس نبود، چون اسرائیل حتی از خلوتهای شبانه او هم باخبر بود. در تمام نبردها اسرائیل دست بالا را یافت. به جز جنگ رمضان که گلدا مایر و موشه دایان در آغاز نبرد طعم شکست را چشیدند اما با سفر انورسادات به بیتالمقدس کابوس کهن زائل شد.
اسرائیل با پیچاندن گوش حافظ الاسد به او هشدار داد علیرغم از دست دادن جولان، خطایی نکند. این نصیحت را پسر دیکتاتور دمشق هم به گوش جان دنبال کرد. برای اسرائیل تهدیدهای صدام حسین و قذافی و عروسکهای روسی و یمن جنوبی هیچکدام کابوسزا نبودند. این خمینی بود که این کابوس را زنده نگه داشت.
اما ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از مقوله دیگری بود. عملیات طوفان الاقصی سه نکته را برای اسرائیل آشکار کرد: اینها که با دو هزار تن چنین کردند، با ده و صد هزار و… چه خواهند کرد؟ دوم اینکه امروز حماس را نابود کنی، فردا حماسهای دیگر در راهاند و سرانجام دو دشمن اصلی بهمراتب قویتر منتظر لحظه موعودند: حزبالله فرزند ولایت فقیه و رژیم جهل و جور و فساد و کین ولی فقیه با پول و سلاح که در اندیشه نابودی اسرائیل بلکه قوم یهودند.
ژنرالها و استراتژیستهای اسرائیل در حین عملیات به غور نشستند. گشودن دو جبهه دیگر نه به مصلحت است و نه عاقبتش معلوم؛ پس اول باید سر حماس را به سنگ کوفت و بعد سراغ حزبالله و سرانجام جمهوری اسلامی رفت. خامنهای که بعد از ۷ اکتبر بازو میبوسید، یک میلیارد بودجه به هوافضای سپاه میداد تا موشکهای خیبر ۲ و ۳ و۴ بسازند و پروژه اتمی را بهسرعت دنبال کنند، ناگهان چنان وحشتزده شد که دوست و دشمنش به حیرت افتادند اما اسرائیل طرحش را دنبال کرد.
از آن روز، در غزه و جنین و ساحل غربی رود اردن صدها تن از جنگجویان حماس و جهاد اسلامی به قتل رسیدند.
روز ۲۶ اکتبر حسن العبدالله، رئیس آرایه راکتی حماس، در شمال خان یونس کشته شد. غروب همان روز اسرائیل اعلام کرد سه فرمانده ارشد گردان از تیپ دفاع غزه حماس را کشته است: رفعت عباس، فرمانده گردان، ابراهیم جدبا، معاون فرمانده و طارق معروف، فرمانده پشتیبانی رزمی. طبق اظهارات نیروهای دفاعی اسرائیل، گردان مذکور جزو تیپ شهر غزه حماس است که «مهمترین تیپ سازمان تروریستی حماس» محسوب میشود.
۲۶ نوامبر ویل رجب، رفعت سلمان، ایمن صیام و احمد الغندور (ابوعنس)، عضو شورای نظامی حماس، و دو تن از جهاد اسلامیها به قتل رسیدند. اسرائیل البته به دنبال یحیی سنوار، فرمانده گروه عزالدین قسام و عملیات حماس، و صالح العاروری، نایب اسماعیل هنیه و طراح عملیات غزه، بود که بعد از ۱۵سال زندان به لبنان تبعید شده بود. سنوار سه بار از دام مرگ جست اما العاروری که مهمان حسن نصرالله و خوشنشین یکی از ساختمانهای پنج طبقه حزبالله در جنوب بیروت بود، به همراه سه تن از دستیارانش با سه موشکی که از پهپاد اسرائیلی شلیک شد، به قتل رسید.
احزاب بعد از خلافت سید روحالله / علیرضا نوری زاده
آیا در ایران حزبی به معنای حقیقی وجود دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ دی ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ دِسامبر ۲۰۲۳ ۹:۰۰
خمینی اعتقادی به تحزب نداشت. در واقع احزاب تنها میتوانستند صحنهگردان میدان سیاست شوند؛ زیرا او میدان را برای خود و خالی از اغیار میخواست.
او در گفتوگویش با دکتر مظفر بقایی که بسیار بیش از مرحوم مهندس بازرگان با او آشنایی و همدلی داشت، گفته بود حزب زحمتکشان را منحل کنید تا تعارضی پیش نیاید. آقایان [یعنی اصحاب] به شما حسن نظر دارند. این در واقع پیشنهادی غیرمستقیم برای نخستوزیری به بقایی بود. اما او توصیه را رد کرد و از خمینی خواست راه استادش کاشانی را در پیش نگیرد، بلکه طباطباییوار در صدر مشروطه باشد.
بقایی چندی بعد در جلسات یاران قدیمیاش در حزب زحمتکشان، به صفت اسلامی جمهوری و سپس ولایت فقیه بهشدت حمله کرد. وقتی در راه سفر به آمریکا از لندن عبور میکرد و با زندهیاد جعفر رائد، دوست دیرینش، دیداری داشت، به حکم همکاری با مرحوم رائد، من نیز به آن مجلس راه یافتم. بقایی خمینی را خطرناک و با روحیه فاشیستی میدانست. او در بازگشت از این سفر، رنجهای بسیار در محبس و حصر کشید و مرگی تلخ و دردناک داشت.
با وجود مخالفت خمینی با تحزب، محمد بهشتی و هاشمی رفسنجانی او را قانع کردند که حزب جمهوری اسلامی را برپا کنند. شورای موسس مرکب بود از سید محمد حسینی بهشتی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای و محمدجواد باهنر.
آنها در مصاحبهای، مانیفست حزب را به شرح زیر اعلام کردند:
اعتقاد به اصل «نه شرقی، نه غربی»
ایجاد مناسبات برادرانه با همه مسلمانان جهان
قطع هر نوع پیوند اقتصادی که موجب سلطه قدرتهای بزرگ بر کشور میشود
افشای توطئه قدرتهای بزرگ سلطهجو بهویژه آمریکا
کمک به نهضتهای آزادیبخش به عنوان یکی از وظایف دولت اسلامی
بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی بارها اعلام کردند که هدف از تاسیس حزب وارد شدن به میدان جنگ قدرت و بیرون کردن رقبای سیاسی از صحنه نیست، بلکه غرض آنها انتقال تفکرات دینی صحیح، ارائه تحلیلهای سیاسی درست به اعماق جامعه، تبیین انقلاب و تشریح چگونگی ایجاد یک نظام اسلامی، استمرار بخشیدن به شور مبارزه در میان مردم و حفظ وحدت آنان، آموزش دادن این مفاهیم به جوانان، تشویق جوانان به انضباط حزبی و آماده کردن آنها برای حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور است.
پس از آن، من با دکتر بهشتی، دبیرکل حزب، خامنهای، مدیر مسئول روزنامه حزب و میرحسین موسوی، سردبیر وقت روزنامه، گفتوگویی انجام دادم که در پایان بهمن ۱۳۵۷ منتشر شد. خامنهای دوهفته بعد اعلام کرد دو میلیون تن به حزب پیوستهاند که البته بیشترشان آخوند و افندیهایشان علیاکبر ولایتی ، مصطفی میرسلیم و برای کوتاه زمانی قطبزاده بودند.
بهشت در دفتر اتحاد نویسندگان و شاعران تاجیک
خمینی هیولای زشت اسلام ناب انقلابی را از شیشه جهل بیرون کشید
أسد قبعثي شهسوار اسلام
علیرضا نوری زاده
*در دفتر عسکرحکیم شاعر و نویسنده تاجیک و رئیس اتحادیه نویسندگان کشور نشسته ام .غیر از لایق شیر علی که در بیمارستان بود اهم شعرا و نویسندگان حاضر بودند.شعرخوانی که آغاز شد ،شعرهای نادرپور و سیمین بانو و مشیری و اخوان چنان فضای اتاق را از عطر پارسی انباشت که نازنین اهل فرهنگ و هنر و تصویر، محی الدین عالمپور (که به تیغ کاژب در خون نشست ) آواز داد ، زبان فارسی آین اتاق را بهشتی کرده است .
زبان فارسي، به عنوان زبان ملي ما حلقه پيوند همه اقوام ايراني است كه مالك مشاع خانه پدري هستند. در عين حال فرهنگ ايراني با منظر دل انگيز و رنگارنگش، با زبان فارسي از يك سو تا افغانستان و آسياي ميانه بال گسترده است و از ديگر سوي در شمال عراق و نيز بخشهائي از هند و پاكستان علي رغم همه تلاشها براي محو آن، همچنان حضوري پر رنگ دارد. با اين همه اين فقط زبان نيست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترك زبانان و اردو زبانان در همسايگي ما) كه هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگي را (در هر دو عرصه دين و عرف) در ايران، به سرعت به «محوري» تبديل مي كند كه گرداگردش، انديشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمينهائي كه مردمانش به زبانهائي غير از فارسي، سخن ميگويند، گاه بحث و جدالي داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پديدار مي شود.
يكصد سال پيش مشروطه ايراني ابعادي بسيار فراتر از حوزه فارسي زبانان یافت، (رجوع کنید به ارزنده اثر دکتر ماشاءالله آجودانی ، مشروطه ایرانی )چنانكه عرف گرائي و تجدد دوران رضاشاهي بازتابي وسيع در عراق و افغانستان و مصر و… پيدا كرد. سپس جريان ملي شدن نفت و تحول مهمي كه اين جريان در عرصه فرهنگي و سياسي ايران به وجود آورد، مورد توجه همسايگان دور و نزديك ما قرار گرفت. عبد الناصر هيچگاه پنهان نكرد که انديشه ملي كردن كانال سوئز را، از جنبش زنده ياد دكتر محمد مصدق در ملي كردن نفت، الهام گرفته است. عبدالكريم قاسم بعد از كودتاي خونينش در عراق، چندبار ياد آور شد اين مصدق و ملي شدن نفت ايران بود كه در او و رفقاي نظامي اش، انديشه برچيدن بساط استعمار و ملي كردن نفت عراق را، متبلور ساخت.
تا ظهور خميني و اسلام ناب انقلابي شيعه محمدي ولايتي، جنبشهاي سياسي و فكري در ايران كه الهام بخش روشنفكران و رهبران سياسي و فكري كشورهاي منطقه مي شد، نگاه به جلو داشت و «مدرنيته» موتور محركه آن بود. اسلام سياسي تا پيش از ظهور خميني يكبار در جنگ المهدي با ژنرال گوردون در قرن نوزدهم در خرطوم به خون نشسته بود و حضورش نيم قرن بعد در مصر، به جز چند ترور، و سپس قلع و قمع پيروانش كه اوج آن در زمان عبد الناصر با اعدام سيد قطب عملي شد، میوه ای به بار نياورده بود. اسلام سياسي نه در فلسطين جذابيت پيدا كرد و نه در عربستان سعودي كه رانده شدگان اخوان المسلمين را از چهارسوي جهان عرب و اسلام پذيرا شده بود (سعوديها آثار اين ميهمان نوازي شان را با حيرت بعدها مشاهده کردندمحمد بن سلمان ولیعهد جوان ؛کسی بود که دین سیاسی را نپذیرفت و دکان اسلام ناب انقلابی را در دو وجه شیعه و سنی اش برنتافت و پایه گذار تحولی عظیم در کشورش شد .
فعالان سوري و مصري و مغربي و اردني و… اخوان المسلمين در دهههاي 50 و 60 و 70 قرن گذشته ميلادي عملا كنترل نظام آموزشي را درشبه جزیزه عرب بدست گرفتند و شاگردانشان كساني از نوع بن لادن و قحطاني و ديگر سلفيهاي تروريستي شدند كه که در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن فعلی ؛ جهان متمدن را با ترور و جنايت به گروگان گرفته بودند . عربستان سعودي خود به عمدهترين هدف تروريستهاي سلفي تبديل شده بود ولی با درایت از پس آنها برأمد .)
سرو بانوی ایران خسته اما استوار پای میفشرد
گالری نگار و دیدار نخستین
علیرضا نوری زاده
شاهکار ؛ بازویش را گرفته از پله ها بالا میروند. سرو بانوی ایران خسته است اما استوار پای میفشرد و من امیددارم 90 سالگی اش را در خانه پدری جشن بگیریم.
اولین دیدارم با او به لطف افسانه خانم میسر شد.
*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و با تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که ” بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم” شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
نقد نقاشی نوشتن که باعث آشنائی من با بسیاری از نقاشان پیر و جوان و گالری دارهای نیمه دوم دهه چهل خورشیدی و اوائل دهه پنجاه شده بود خانم افسانه بقائی مدیر گالری نگار که با وجود آنکه فرانسوی بود فارسی را به سلاست صحبت میکرد و همه گاه با لبخند و مهر بسیار پذیرای من میشد و دهها هنرمند دیگر ، اندک اندک به من امکان داد در زمانه ای که کمتر کسی به نقد نقاشی می پرداخت صاحب اسم و رسم شوم و به تمام نمایشگاهها و مناسبتهای مرتبط با نقش و نگار و نقاشان دعوتم کنند . روزی خانم بقائی مدیر گالری نگار به من تلفن کرد که فوری به گالری بیا ، فاصله گالری نگار تا دفتر مجله فردوسی در خیابان ثریا زیاد نبود . پیاده رفتم و خانم بقائی با دیدن من مرا به مردی خوش تیپ که حدود پنجاه سال داشت و بعدا فهمیدم ادیب هویدا و از اقوام نزدیک مرحوم هویدا نخست وزیر وقت است ، معرفی کرد و گفت ببین چطوری میشه مشکل علیرضا رو حل کرد ؟! من حیرت کردم . داستان چیست ؟ لحظاتی بعد معلوم شد قرار است ملکه فرح به گالری بیاید و افسانه خانم لطف کرده اسم مرا به ماموری که از جانب ساواک مسئولیت چک کردن نام میهمانان رادارد ، داده است. دو روز بعد کار ما درست شد و گمانم روز پنجشنبه ای بود که ملکه آمد و من نیز در کنار میهمانان سرشناس برای نخستین بار همسر پادشاه و مادر ولیعهد ایران را از نزدیک دیدم . دکتر مجابی و زنده یاد هوشنگ حسامی هم از دو روزنامه عصر آنجا بودند . ملکه با لباسی ساده و خیلی خودمانی با همه ما دست داد و بعد روی مبلی وسط گالری نشست و ما دورش جمع شدیم چون قرار بود خبر مهمی را آن روز عنوان کند . لحظاتی گذشت تا اینکه او گفت برای کمک به نقاشان ایران ، گفته ام که در داخل بنای شهیاد ، سالنی را به عرضه ی تابلوهای نقاشی هنرمندان ما اختصاص دهند و مسافرانی را که به صورت ترانزیت در مهرآباد سه چهار ساعتی توقف میکنند با اتوبوس مخصوص به دیدن تابلوها بیاورند . اگر در روز دوسه تا از مسافران ترانزیت از تابلوئی خوششان بیاید و آن را بخرند ، زمینه خوبی برای یاری رساندن به نقاشانمان فراهم خواهد شد و چه دیدید شاید هم اینکار باعث جهانی شدن آنها شود . روزنامه نگاران خیلی معتبر تر از من و همچنین خبرنگار صداوسیما سوالاتی کردند که بنظرم خیلی بی معنا و متملقانه آمد . من یکباره مثل تب زدگان پریدم وسط و گفتم خانم آیا گالری پیشنهادی شما در شهیاد به روی همه باز است ویا فقط عزیز کرده ها ؟ یکباره سکوت همه جا را گرفت و فقط میشنیدم کسی در گوشم میگوید علیاحضرت علیاحضرت . تازه فهمیدم چه گافی کرده ام اما خود ملکه به دادم رسید و با ملامت به رئیس دفترش که واژه علیاحضرت را تکرار کرده بود گفت چکارش داری بگذار حرفشوبزنه . جوونه او با احترام میگه خانم ،چه عیبی داره کلمه علیاحضرت تو دهنش نمیگرده ( تقریبا مضمون حرفها همین بود ) من سرخ شده بودم و دستپاچگی در همه ی وجودم آشکار بود . ملکه اسمم را پرسید و اینکه چه میکنم و در کدام مجله هستم وقتی گفتم دانشجوی حقوقم و در مجله فردوسی کار میکنم گفت چه خوب . من فردوسی را هر هفته می بینم و ایندفعه مقاله شما را حتما میخونم . آنشب من چنان تحت تاثیر سادگی و خاکی بودن ملکه قرار گرفتم که داستان را اول به پهلوان و زنده یاد نعمت الله جهانبانوئی مدیر فردوسی و بعد به همه فامیل و دوست و آشنا گفتم .
غیرمتعهدهایی که آغوش مسکو را گرم میکنند / علیرضا نوری زاده
سیاست مستقل ملی در دوران شاه فقید جای خود را به روس و چینگرایی داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ دِسامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰
برخی از اصحاب کراواتی خاصه خمینی «چپ» بودند اما کمتر کسی از آنها دلداده روسها بود و رو به قبله کرملین نماز میخواند. یزدی، چمران، بنیصدر، قطبزاده و بهویژه این آخری به شوروی بسیار بدبین بودند. روسها هم جبهه ملی و عبورکنندگان از حاشیهاش را دشمن خلقها و نوکر آمریکا میدانستند و عنوان «مثلث بیق» را روزنامه آهنگر، از تودهایهای سابق، سر زبانها انداخت.
شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» در جریان انقلاب از شعارهای ساخته بهشتی و باهنر بود که به همراه یاران حلقه حقانی با روسها هزار بار بیش از آمریکاییها و غرب دشمنی میکردند، اما محمد موسوی خویینیها، علیاکبر محتشمیپور، محمد ریشهری و سیدعلی خامنهای از اصحابی بودند که از همان آغاز روسگرا بودنشان را آشکار کردند.
«نه شرقی، نه غربی» خیلی زود به «هم شرقی، با شرقی» تبدیل شد. درست مثل همان بلایی که سر گروه غیرمتعهدها آمد.
در نیمه دهه ۵۰ قرن بیستم، وقتی سران و نمایندگان ۲۹ کشور از شرق و غرب عالم در باندونگ اندونزی گرد هم آمدند تا سازمانی را پایهگذاری کنند که هدفش به ظاهر عملی کردن شعار «نه شرقی، نه غربی» بود. ستارگان نشست، دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف تیتو و قوام نکرومه، باورشان نمیشد که این سازمان خیلی زود با حضور پررنگ چین و یکسری رژیمهایی که سر در آخور مسکو و اقمارش داشتند، شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و عملا به ابزاری تبدیل میشود که مسکو در بزنگاههای مهم از خط وربط آن به نفع خود و علیه سیاستهای غرب، به ویژه ایالات متحده، بهره میجوید.
به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، ناصر و سوکارنو و نکرومه به مرور پیوندهایی راهبردی با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا وارد رابطه شدند. جانشینان نکرومه اما چپزدهتر شدند. هند هم در عین حفظ پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد. با اضافه شدن کشورهای تازه استقلالیافته آفریقایی که رهبرانشان اغلب دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند، جنبش عدم تعهد به مرور از اهداف و آرزوهای بنیانگذارانش دور شد.
نخستین کنفرانس سران جنبش غیرمتعهدها سپتامبر ۱۹۶۱ در بلگراد برگزار شد. ستارگان باندونگ، همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست بود که جنبش در قالب یک سازمان بینالمللی با حضور بیش از ۱۰۰ کشور جهان اعلام موجودیت کرد.
در دوران جنگ سرد، سازمان با برگزاری نشستهای سالیانه، در عرصه روابط بینالمللی نقشی چشمگیر پیدا کرد اما نگاه به شرق همواره مفهوم «غیرمتعهد» را که هدف بانیان جنبش بود، زیرسوال میبرد. جالب اینکه کشورهایی چون عربستان سعودی که با غرب روابط تنگاتنگی داشتند یا الجزایر و گینه و اتیوپی که در آغوش شوروی بودند، به عنوان اعضای جنبش پذیرفته شده بودند؛ حال آنکه ایران به علت حضور در پیمان سنتو و بعد پیمان مرکزی، بعد از تشکیل رسمی جنبش در بلگراد به آن راهی نداشت و همین امر باعث شد که نگاه حکومت وقت ایران به جنبش پر سوءظن و منفی باشد؛ به گونهای که رسانههای آن روزگار جنبش را آلتدست شوروی میدانستند که البته چندان هم بیجا نمیگفتند.
در سال ۱۳۵۷ با انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، دولت انقلابی بلافاصله خروج ایران از کلیه پیمانهای نظامی و سیاسی و امنیتی با غرب و همزمان پیوستن به جنبش غیرمتعهدها را اعلام کرد. جالب اینکه نخستین نماینده ایران دکتر ابراهیم یزدی بود که به هاوانا، پایتخت کوبا رفت که دربست به اردوگاه شوروی وابسته و دارای نظامی با باورهای مارکسیستی و ضدآمریکایی بود.
نشست سران جنبش هر سه سال یک بار برگزار میشد و کشور میزبان سه سال ریاست سازمان را عهدهدار است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، جنبش غیرمتعهدها چون گربهای که سبیلش را زده باشند، سرگشته، بیوزن و همزمان بیاعتبار شد؛ به گونهای که بزرگان جنبش دیگر به حضور در نشستهای سران چندان علاقهای نداشتند.
نکتهای را یادآوری میکنم که در تاریخ این جنبش جایگاه ویژهای دارد. در سال ۱۹۸۲، بغداد به میزبانی کنفرانس سران انتخاب شد. یعنی اینکه صدام حسین، متجاوز به خاک ایران، عضو دیگر جنبش، میتوانست با برگزاری کنفرانس سران عملا اعتبارش را بالا ببرد و توانش برای میزبانی از رهبران کشورهای عضو جنبش و تامین امنیت آنها را حین جنگ نشان دهد و لابد در پایان نشست هم زمینه انتشار بیانیهای در محکومیت ایران که به «نداهای صلحطلبانه» او پاسخ نمیدهد، فراهم کند.
اینجا بود که نیروی هوایی زخمخورده ایران با پروازهای متعدد بر فراز بغداد و بمباران قصری که صدام برای نشست سران جنبش برپا کرده بود، آشکار کرد که بغداد جای امنی برای برگزاری نشست سران نیست. این باعث شد کنفرانس به تاخیر افتد و سرانجام در سال ۱۹۸۳ به جای بغداد در دهلی نو برگزار شود.
در سال ۱۹۸۶ که کنفرانس سران جنبش در حراره، پایتخت زیمبابوه، برگزار میشد، رئیسجمهوری ایران که آن روزها «پرزیدنت علی خامنهای» بود، در راس هیئتی بلندپایه راهی کشور دوست و برادر، زیمبابوه، شد. در روز افتتاح، همهچیز به خوبی طی شد؛ فقط هیئت نمایندگی عراق به ریاست طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین و طارق عزیز که جا به جا در باب جنگطلبی رژیم اسلامی داد سخن میدادند، موی دماغ هیئت ایرانی شدند.
ایران و خاورمیانه بر سر یک دوراهی سرنوشتساز / علیرضا نوری زاده
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۷ دِسامبر ۲۰۲۳ ۱۵:۴۵
پس از روزهای تلخ و تیرهای در اسرائیل و غزه که سرنوشت میلیونها انسان را از کابل تا بیروت زیر علامت سوال بزرگی قرار داده است، اکنون این منطقه، در یک نقطه حساس تاریخی، از دو سو کشیده میشود.
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی. در این میان، دو محور حقیقی شر به گونهای غریب و گاه توجیهنشدنی بهسوی مجهولی خطرناک و رعبآور پیش میروند، در حالی که نیروهای آزاداندیش و سکولار بهجای پیوستن به یکدیگر، بهجای رویارویی با خطر به ذم و حذف یکدیگر مشغولاند.
بسیاری در سالهای اخیر آرزو میکردهاند که بهای نفت افزایش نیابد، چون هرگونه افزایشی فقط به نفع حکومت سرکوبگر جمهوری ولایت فقیه تمام خواهد شد و مردم ایران سودی از این افزایش نخواهند برد. امروز آشکار شده است که بهای زیاد هر بشکه نفت نهتنها تحولی به سود مردم ایران ایجاد نکرده، بلکه بر سبعیت و استبداد رژیم در داخل و دامنه مداخلاتش در خارج افزوده است.
در یک سال و نیم اخیر، رژیم بیش از یک میلیارد دلار از درآمد نفت را خرج آشوبگری و کمک به گروههای تروریستی کرده است.
در افغانستان، رژیم طالبان در خطی ممتد با عبور از تهران تا یمن و فلسطین و سوریه و لبنان امتداد یافته است.
سیف العدل، یکی از رهبران القاعده، رابطه از هم گسسته بین اطلاعات سپاه و القاعده و بخشی از داعش را بار دیگر برقرار کرده است. جمعی از عوامل القاعده، که در ایران و در دو کمپ نظامی در شمال کشور و یک کمپ در غرب ایران مستقر بودهاند، پس از دیدن آموزشهای لازم با کمک سپاه، ره به شرق و غرب کشیدند، و تنی همچنان در زیر سایه مقام معظم رهبری بیتوته کردهاند.
سعد بن لادن، فرزند رهبر القاعده، پس از سفری به دمشق و امضای میثاق همکاری با استخبارات (اطلاعات) سوریه و حزبالله و چندی زیستن در زرگنده، همراه با عماد مغنیه، تروریست معدوم سرشناس حزبالله لبنان، و قاسم سلیمانی، فرمانده مقبور سپاه قدس، تدارک پروژههایی را دیدند که پس از آنها به اجرا درآمد؛ از جمله، دچار کردن لبنان آزاده و سکولار به فلج و به یغما دادن یمن و جلوگیری از تحولات فرهنگی و اجتماعی در عراق و پا گرفتن دموکراسی، که همه عواملش را آمریکا با میلیاردها دلار در اختیار ملت عراق قرار داده بود.
در این حال، طراحی موج تازه حملههای تروریستی در منطقه و چند کشور اروپایی ولی فقیه توهمزده را به وجد میآورد که فعلا خودش را قائد امت و صلاحالدین ثانی میداند. بهعبارتی، محور شر با محوریت «نایب امام زمان»، شامل گروههایی چون سپاه قدس، جیش المهدی، حزبالله، جهاد اسلامی و حماس، و البته القاعده و طالبان.
معمولا دیکتاتور پیر به مهمترین امری که میاندیشد موضوع جانشینی بعد از خودش است. انباری از مال انباشته، پرچم فتنه و مرگ برافراشته، بذر تلخ کینه و دشمنی کاشته، و حالا مجبور است حکم محتوم تراژدی مرگ را بپذیرد. البته در خانه پدری ما ملتی گول و ابله و ذوبشده در کیم ایل سونگ معمم زندگی نمیکنند که ولایت عظما را در سینی طلا تقدیم سیدعلی و آقا مجتبی کند.
حالا دیگر قلب حمالهای راهآهن قاهره و جاشوهای طنجه سرشار از عشق حماس و جهاد و حزبالله و طالبان نیست. اما با پول نفت و میلیاردهای اهدایی باراک حسین دیروز و جوبایدن امروز، شیاطین هوای یکدیگر را دارند. به غزه نگاه کنید. ساختمان و بیمارستان و مدرسه و سینما و هتل ساخته شد تا «وحشیهای» حماس را به سوی زندگی هل دهند. اما سیدعلی پهپاد و موشک و پول توجیبی و تکنولوژی مرگ و ویرانی به آنها داد تا ویران کنند و همه لبخندها به فردا را بخشکانند. از برکت افزایش بهای نفت، پول هم دارند و برای تسخیر خاورمیانه خیز برداشتهاند.
فلسطین بهانهای برای غارت و فتنه / علیرضا نوری زاده
ملتهای با خرد آینده را میسازند و مردمانی با شعار آینده را ویران میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ نُوامبر ۲۰۲۳ ۸:۳۰
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین مهمان انقلاب در حالی که سر از پا نمیشناخت به مبارکگویی خمینی به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک کرد تا امروز، جمهوری ولایت فقیه هرگز حتی یک گام مثبت هم برای کمک به مردم فلسطین برنداشت.
عرفات در مصاحبهای که با او داشتم و در «روزگار نو» و «المجله» چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدند، دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی بود که اسرائیلیها به آنها وارد کردند.
عرفات از دو بار توطئه قتلش در بیروت به دست عوامل رژیم اسلامی پرده برداشت و گفت وقتی با عراق میجنگیدند، اسلحه خریدن از اسرائیل و استقبال از نمایندگان موساد و شاباک و وزارت دفاع اسرائیل در تهران مجاز بود. جنگ که تمام شد، تازه به جان ما افتادند و با اجیر کردن مزدورانی از نوع فتحی شقاقی هر جا ما موفق میشدیم امتیازی از اسرائیل و آمریکا بگیریم، ضربهای به ما وارد میکردند که کارمان فلج شود.
علیاکبر محتشمی، قابلهای که حزبالله را بهطریق سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و در دمشق هدایت تروریستهایی را عهدهدار بود که مقر تفنگداران دریایی آمریکا، سفارت آمریکا در بیروت و مقر سربازان فرانسوی در بقاع را به آتش کشیدند و رسم گروگانگیری را در لبنان پایه گذاشت، در دولت خاتمی بهعنوان رئیس فراکسیون اصلاحطلبان مجلس، پایهگذار نشستی با عنوان «حمایت از انتفاضه» شد و سال بعد نیز دعوتنامههایی به روسای ۵۰ کشور اسلامی داد اما فقط ۱۶ هیئت در سطح پایین در کنفرانس حاضر شدند. البته کاسهلیسان حماس و جهاد و گروه احمد جبریل حاضر بودند. چند میلیون دلار خرج شد تا خامنهای با چفیه فلسطینی بیاید و مشتی شعار تحویل شرکتکنندگان بدهد.
حاصل این نشست برای مردم ایران و فلسطین از نظر معنوی و سیاسی صفر بود. از نظر مادی نیز ۵۰ میلیون دلار از کیسه ملت ایران به امر ولی فقیه تقدیم خالد مشعل، رهبر دفتر سیاسی حماس، شد. حتی پول را برای دولت فلسطین نفرستادند تا گوشهای از خزانه خالی و ورشکستهاش را پر کند. یعنی اینکه مردم فلسطین از این مرحمتی نصیبی نخواهند برد.
خالد مشعل و موسی ابومرزوق نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از این نوع مرحمتیها دریافت کرده و بهعنوان سپاس بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند. اما هیچگاه مردم فلسطین حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نکردند. ابومازن در کویت به من گفت، پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. یک بار نشد که حکام ایران یک دلار برای کمک به مردم فلسطین، تقدیم ملت فلسطین کنند.
همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه، بارها تاکید کردهاند که رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین است و هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش تحت فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری روبرو بود، به یاری مخالفان میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میباخت.
شرح مصیبت مردم لبنان از زمان جنگهای داخلی تا رقابتهای منطقهای / علیرضا نوری زاده
آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله و درگیری با اسرائیل، مردم لبنان را پریشان کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
اسرائیل بیاعتنا به سازمان ملل و اخطارهای دوست و دشمن همچنان میکوبد و میکشد و ویران میکند؛ با این هدف که حماس را برای همیشه از صحنه خارج کند. منتها ناتنیاهو فقط در غزه مشغول زورآزمایی نیست؛ بلکه برای دو راس دیگر مثلث شر (حزبالله و اهالی ولایت فقیه) هم مجازاتی پیش چشم دارد تا بعد از غزه، هر یک را به فراخور احوال از این مجازات نصیبی دهد. یادمان باشد اسرائیل هنوز از سرگیجه ضربه سنگین ۷ اکتبر رها نشده است.
راس دوم شر در لبنان است و این بار بیبی ناتان قصد انتقام دارد؛ آن هم از کسانی که آبرو و اعتبار و امنیت کشورش را با تهدیدی بزرگ روبرو کردهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رومی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورودش به فلسطین و وادی شام هم نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو، و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگارشان بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی (که اگر مقام و جایگاه بزرگ دروز «خاندان جنبلاط» نبود بدون شک امروز نگاه ائمه مسلمین از شیعه گرفته تا سنیهای سلفی به این مذهب درزی چیزی بود شبیه نگرش آنها به قادیانیها و احمدیها و…)، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
لبنان در جنگ دو هویت
از ابتدای قرن بیستم، لبنان در صحنه سیاسی و فرهنگی و اجتماعیاش، رویارویی دو فرهنگ را شاهد بود. هرگاه این دو فرهنگ راه مسالمت و همدلی پیش گرفتند، لبنان به اوج اعتبار و عظمت رسید و هر زمان (با حضور عامل خارجی) یکی از دو فرهنگ و نگرش سیاسی وابسته به آن درصدد غلبه بر دیگری برآمد، لبنان به عنوان یک جامعه چندرنگ در معرض خطر از هم گسستن قرار گرفت.
مسلمانان لبنان هنگام جدایی از عثمانیها که کلاه فینه و القابی چون «بیک» و «پاشا» را برای آنها به جا گذاشتند، دل در گرو وصلت با شام و تشکیل سوریه کبری داشتند اما مسیحیان به مادرخواندهشان، فرانسه، دلبسته بودند.
شماری از لبنانیها یک بار در جریان جنگ جهانی اول با درگیری بین مسلمانان طرفدار عثمانی و مسیحیان طرفدار فرانسه و انگلستان ناچار به مهاجرت از وطن شده بودند و هزاران تن از آنان نیز بار دیگر در جریان جنگ جهانی دوم، به علت تبعات جنگ و اشغال فرانسه از سوی آلمان و تشکیل حکومت ویشی از یکسو و شبهدولت تبعیدی دوگل از سوی دیگر، راهی غربت شدند.
یگانه چهره سرشناس اپوزیسیون با پایگاهی بزرگ در وطن همچنان گرفتار غلامعلیخان تودهای است / علیرضا نوری زاده
شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۹ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
میتوان شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشت، حرمت نهاد و به عنوان آلترناتیوی محبوب میلیونها ایرانی در داخل و خارج کشور به رسمیت شناخت. درعین حال میتوان با او سر لطف نبود و در جایگاهش تشکیک کرد اما نمیتوان به او بیحرمتی کرد و نمیتوان به او دروغ بست. نمیتوان با زشتترین واژگان و دروغی به بزرگی حقارت خود او را به دلیل سفر به اسرائیل گزینه اسرائیل برای سلطنت ایران دانست یا حتی فراتر از آن گفت که «یک اسرائیلی قصد دارد شاه ایران شود».
در تمام سالهایی که شاهزاده به دنبال یافتن راهی برای برپایی کنگره ملی ایرانیان یا شورای ملی بود، چپولهای سابق که نمیخواهند بازنشسته شوند، ملیونی که جان و جهان زندهیاد دکتر شاپور بختیار را با خنجر و قمه به خون کشیدند تا نوکران سیدعلی برسند و کار او و سروش را یکسره کنند، ذوبشدگان در ولایت مرحوم ولی فقیه در جوار وطن و بانو نواده خاقان مغفور قجر همه و همه تیشه برداشتند تا نه نشانی از کنگره ماند نه عنوانی از شورا.
هرچه میکرد از سوی این جماعت عین شر بود و آنچه میگفت تلاشی برای برقراری استبداد تلقی میشد. تو گویی رژیم جهل و جور و فساد ولایت عین مردمسالاری و رافت و آزادگی و سکولاردمکراسی است و مبادا پسر شاهی که در کفنش خواستیم، موفق شود رژیم آدمخوران را براندازد و ایران را آزاد کند. چون آن وقت ما چه غلطی بکنیم؟ به پسر عزیزجان خالقزی که ۴۰ سال است وقتی مصاحبههای ما پخش میشود، تلفنی سوال میکند غلامی انشاءالله اگر رئیسجمهوری شدی، ما رو از یاد نبری! یک معاونتی، سفارتی، امارتی برای ما کنار بگذار، چه بدهیم؟
۸۵ سال آب در هاون کوبیدهایم و بدیهی است که نفس رضا را که میخواهد شاه شود، هم میگیریم. به اسرائیلی میرود که افتخار همه عمر ما این است که آقای مناشه امیر آن قدیمها دو تا و نصفی با ما مصاحبه کرده است؛ حالا این بچهپهلوی به دعوت وزیر امنیت به اسرائیل میرود و وزیر و وکیل و خیل ایرانیان به استقبال او و همسرش میروند، پس ما نباید ساکت بنشینیم و وظیفه ملیمیهنی ما این است که توطئه صهیونیسم جهانی برای به تخت نشاندن او را برملا کنیم .
گاهی از خود میپرسم اگر یکی از روزنامهنگاران بینالمللی با کسی از این تبعیدیهای جانوجهانباخته مصاحبهای میکرد، چه بساطی پهن میشد؟ حالا سرشناسترینشان با پهلوی چپ و راست مصاحبه میکند و در پارلمان انگلستان و سنای آمریکا از او استقبال میشود. آنوقت انتظار دارید آبجی خانم که خواب میدید جای زن رئیسی باشد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شد که عرضه داشتن یک دکان لباسشویی در فرنگ را هم نداشت، دست روی دست بگذارد و در فلان شبکه فریاد نزند ملت ایران هرگز اجازه نخواهند داد بساط امپراتوری رضاخانی دوباره در کشور برپا شود؟
نگاهشان میکنم؛ این ورشکستگان بهتقصیر و کینهورزان پای تا سر عقده را و این سو شاهزاده را میبینم، حاضر در دلهای هزاران تماشاگر فوتبال که جدش را صدا میزنند و سرود ای ایران زمزمه میکنند. بعد از گفتوگوی دلنشین و پر از امید کاملیا انتخابی فرد با شاهزاده رضا پهلوی، مصاحبه دومی را دیدم که باید همه ما آن را بخوانیم.
این بار پیرس مورگان، روزنامهنگار و مجری سرشناس شبکههای جهانی از جمله شبکه پربیننده سیانان آمریکا که مدتی است که به عنوان ستاره «تاک تیوی» در برنامه «رودررو بدون ممیزی» دولتمردان بزرگ جهان، وزرا و امرا و ستارهها و… را سوالپیچ میکند، به سراغ شاهزاده رفته بود.
بعد از بیش از نیمقرن روزنامهنگاری، هم پرسشگر و هم پاسخگو را تحسین کردم. فکر کنید اگر پیرس مورگان که بعد از دیوید فراست عملا بهترین پرسشگر تلویزیونی است مثلا با غلامعلی خودمان مصاحبه کرده بود که بعد از یک عمر ستایش استالین و مائو و چرنیینکو و انورخوجه این آخریها سخت دلبسته تاواریش ولادیمیر شده و نیمهشبها هم دعای تقرب به مقام نایب مهدی میخواند، آنوقت سایتهای پربیننده با ۱۲۶ مراجع در ۱۰ روز گوش فلک را کر میکردند که ملت ببینید چگونه غلامعلی خودمان پوست پیرس مورگان را کند!
اما شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت. به یاد آن نوجوان صمیمیام که در شبکه ۲ با مانوک خدابخشیان، ایرج ادیبزاده ، محمدعلی اینانلو و… در اوج محبوبیت بود، بیخودپرستی و غرور، اینانلو به داخل استخر پرتابش میکرد و ادیبزاده و مانوک دانش او در زمینه فوتبال را میآزمودند.
چند سال بعد دیدمش؛ این بار هر دو تبعیدی بودیم، با ۱۰ سال فاصله سنی، دور از خانه پدری در لندن. ۲۰ ساله بود و چه معقول و آرام و صادق سخن میگفت. پرسیدم شاهزاده تکلیف ما با آدمهای یکبعدی که مدعی طرفداری از شما هستند، چیست؟ شما را میستایند اما به تمام شخصیتهایی را که مورداحترام پدر شما بودند، با عنیفترین کلمات اهانت میکنند.
نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصتطلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۵ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰
سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانیها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرتانگیز داشت.
بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علیاکبر محتشمیپور که حزبالله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب میکرد و زمانی دست محمدحسن اختری را میبوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).
من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سالها که رفتار و اطوار او را پاییدهام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و میدانم این سبزیفروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.
نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار میکند که این موجود دستآموز ولایت که سیواندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنینانداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و دهها دانشگاه را که آموزشگاههای بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یکبهیک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومة» داده پاک کند.
من در تمام طول هفته پیش علیرغم جنجالی که شبکههای خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چهها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جستوجوگر سوراخموش مثل سید علی بهدنبال توجیه سکوت شرمآور خویش و «او» است.
جناب فیلسوف برای نابودی بنی موسی دست به دامن موسی و محمد شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۴:۰۰
در مخالفت با برنامه جورج بوش پسر، رئیسجمهوری سابق آمریکا، برای حمله به عراق، میلیونها انسان در چهار سوی جهان از نیویورک تا کوآلالامپور و از قاهره تا سانتیاگو به خیابانها آمدند؛ هزاری و میلیونی و سه میلیونی (در رم تعداد به سه میلیون و صدهزار نفر رسید). با این رود خروشان معترضان به جنگ و مخالفان حمله به عراق، صدام حسین باور کرده بود که بوش و بلر و… مجبور به تجدیدنظر خواهند شد اما بوش آمد؛ با توپ و تانک و موشک و آقای احمد چلبی و حومه که از نوکران ولایت فقیه بود.
نامه ۵۰ تن یا بیشتر از چهرههای کموبیش سرشناس معارض و مراحم در نفی جنگ برای حذر داشتن قدرتمداران در غرب و اسرائیل از حمله به خانه پدری، مرا به یاد آن روزها در سالهای نخست قرن جاری انداخت. راستی را، اگر قرار باشد سر مار کوبیده شود، این نامه و نظایر آن چه تاثیری خواهند داشت؟ آیا خودمان را فریب میدهیم؟
عین همین نامهها را نایاک درباره بحرانهایی که در پی اشغال عراق بین ایران و آمریکا به وجود آمد، جنگ سال ۲۰۰۶ حزبالله و اسرائیل و رویارویی با سپاه در خلیج فارس، بهوفور و با هزینههای سنگین در رسانههای سرشناس غرب منتشر کرد و البته بوش و الباقی از ترس تاثیر نفرین تریتا و سفند و جفنگ دست از جنگ برداشتند و ره صلح پیش گرفتند؛ مبادا که پروردگار تریتا و حضرت عباسش آسیبی به آنها برساند.
من مکرر از سر مار گفته و نوشتهام. نویسنده نامه «سر مار در تهران است» را در گیومه گذاشته بود که ای ملت همیشه در صحنه! مشاهده کنید که چگونه با ظرافت دخل جنگطلب و جنگطلبان را آوردهایم.
تکلیف من با عطا مهاجرانی روشن است. او در آرزوی ریاستجمهوری است و امید به اینکه مقام معظم از سر درماندگی، نیشهای قل و دل او در روزنامه اطلاعات را از یاد ببرد و دعوتش کند که جناب دکتر! بازگرد و «مگذار که انتظار زارم بکشد/ نادیده رخت زار و نزارم بکشد/ گر کشتنیام، تو خود بکش تیغ و مرا/ زان پیش بکش که انتظارم بکشد» اما نمیتوانم درک کنم چرا نام شماری از دوستان عزیز و محترمم که در صفا و ایراندوستیشان تردیدی ندارم، هم بین امضاکنندگان دیده میشود.
عشق به خانه پدری «با شیر اندرون شد و با جان به در رود». هیچیک از ما خواستار جنگ و ویرانی وطن نیستیم. سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد آرزوی ما است وگرنه مثل بعضی ره خویش میگرفتیم و عمر کوتاه را بیدغدغه سر میکردیم. من در میان امضا کنندگان این حذرنامه حتی یکی را نمییابم که به اندازه صاحب این قلم دلبسته فلسطین و ملت فلسطین باشد.
نخستین مطلبی که عزیزم عباس پهلوان از من چاپ کرد، شعر نزار قبانی بود: «ای قدس، ای مناره ادیان/ ای طفل ماهروی سوختهانگشت/ باری دیگر صدای موذن از فراز مسجد اقصی برمیخیزد و یکشنبه ناقوس کلیسای قیامت به صدا در خواهد آمد …» شعر مقاومت را من به هموطنانم شناساندم، سالها پیش از خمینی. «حماسه فلسطین» من سال ۱۳۴۷ منتشر شد و رضا جان امامی زحمت چاپش را در انتشارات بعثت کشید. «بیرون از اسطورها» را هم جعفری بزرگ در امیرکبیر منتشر کرد، بهدفعات.
من از تل الزعتر خونین نه به دست اسرائیل که حافظ اسد و ارتش جنایتکارش گزارشها نوشتم و زیر باران گلوله با چریکهای فلسطینی گفتم و سرودم و فریاد زدم. به لطف زندهیاد دکتر محمود جعفریان نشست فلسطین را در قاهره پوشش دادم و همانجا بود که خبر قتل کمال جنبلاط بزرگ به امر حافظ الاسد صاعقهوار بر سرمان فرود آمد و همگی به لبنان رفتیم و بر فراز جبل با او وداع کردیم.
عرفات که به ایران آمد به همراه صادق قطبزاده به استقبالش رفتم و نخستین بار این من بودم که گلایههای او را از خمینی نوشتم. زمینه دیدار زندهیاد دکتر شاپور بختیار با عرفات را در تونس من فراهم آوردم و در اسلو ستایش شدم.
پرچم فلسطین که در رامالله بالا شد، رودی از امید را در دل ملت رنجکشیده فلسطین جاری کرد. لعنت به خناسانی چون اسد و قذافی و ولایت فقیهان که پیروزی صلح را بر نفرت و ویرانی برنتافتند و ابوهای مزدور را به جان عرفات و یارانش انداختند. اگر آن منظره تاریخی مصافحه عرفات و رابین به بار مینشست، نه شارونی در کار بود و نه نتانیاهویی. نه اسماعیل هنیه دکاندار انقلاب بود و نه خالد مشعل و زیاد نخاله (همان که صدها میلیون دلار ملت ایران را بلعیده است و میگوید شیعه رافضی و کافر در جهاد اسلامی جایی ندارد).
من اینها را نه برای تقدیر از خویش مینویسم. به اندازه کافی از فلسطین و جنایات دستراستیهای اسرائیلی و مهاجران روس و اوکراین و ازبک نوشتهام که چگونه چهره انسانی چپ اسرائیل را تخریب کردند و به نتانیاهوها مجال خودسری دادند. البته هربار که مجال وحدت فلسطینیها و حرکت به سوی صلح آغاز شد، این اسدها و قذافیها و صدامها و از ۴۰ سال پیش ولی فقیه اول و ثانی و حزبالشیطان بودهاند که با پول و بازیهای خونین، سه چهار انتحاری و کشتار مادربزرگها و نوههای اسرائیلی در اتوبوس و رستوران و گذرگاه، فضا را خونچکان و صلح موعود را به جنگ و نفرت دائم بدل کردهاند. نمونه اخیرش همین وحشیگری حماس به امر ارباب در تهران و وحشیگری مضاعف نتانیاهو به تلافی عملکرد غیراخلاقی حماس پیش چشم ما است (ابومازن صلحجو صد بار این را به من گفته و کلامش در نوشتهها، گفتارها و برنامههای تلویزیونی من تجلی نوشتاری و گفتاری و دیداری داشته است).
پایان جنگ چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده
تفاوتها و وجوه اشتراک حماس و حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
نخستین هدف اسرائیل، رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بینالمللی است – AFP
تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه میدانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!
یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیشبینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمیکردم».
البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانوادهاش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم میکند و افرادش را آموزش میدهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پولهای حلال پرداخت.
در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزبالله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:
«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایدهپردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانیهای لجستیکی را تامین کند و مهمتر از همه پیگیریهای پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیمگیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری میکرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان میآمد. ایشان برای پیگیری موضوعات میآمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و همزمان از حزبالله پیگیری میکرد. تا جایی که برخی برادران خسته میشدند و از او میخواستند به آنها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»
«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیتهای نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»
«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمیشد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشکهایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشکها باید ارسال و استفاده از آنها آموزش داده میشد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشکها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشکها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آنها و استفاده از آنها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه اینها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»
«در مرحله نخست ما باید پنهان میکردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزبالله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیریها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمیدانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار میکردند و کار را در نهایت پیشنهاد میدادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق میکرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول میکرد. تمام هموغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایدهها و فکرها را قبول کند از جمله آنها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»
«ساخت و تحویل پهپادهای حزبالله به پیش از ۲۰۰۶ میرسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمعآوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشکهای دریایی دست یافتیم که برد آنها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوعها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تماموقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزبالله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردانها و گروهها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیمگیریها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»
«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشکها به تمام بخشهای جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آنها آموزش دادند. کسی نمیدانست که حزبالله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»
«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکتهای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزشها و رزمایشهای آن نیز انجام شده بود. برادران ماهها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار میدانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را میدانست و پیشبینی میکرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»
«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی میداد، تصمیم میگرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ میکردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی میکردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی میکرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام میداد.» (برگرفته از سایت فارسی حزبالله و سایت خبرگزاریهای فارس و ایرنا)
سرنوشت فلسطین اگر خمینی نیامده بود؟! / علیرضا نوری زاده
اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنهای به ویرانکدهای تبدیل شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
در آن روزهایی که چریکهای فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکردند، اعتبار آنها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار میکردند. نیمی از رهبران گروههای انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بیتفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار میگرفتند.
هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت بهدست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفتهای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاة الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش میشد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا میداد.
در آن دوران، اسرائیل بود که به خانهها و پناهگاههای رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حملههای ناگهانی شبهچریکی میکرد. فلسطینیها اگر کار تروریستی هم میکردند، اصول و پرنسیبهایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را میربودند و به اردن میبردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی میبردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر میکردند.
اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه میکنند، بعد پیکر برهنهاش را با طناب به پشت جیپ میبندند و در خیابانهای محل کیبوتصها و شهرکهای بیرون دروازه غزه به زشتترین وجهی به نمایش درمیآورند.
محمود عباس میگریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ اینها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانهها بر سر ملتش از یک سو به آتشبیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامیاند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را میشناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشتهام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمیداند.
ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمیکردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بیگناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکستناپذیریشان نمیپرداختند.
بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمینهای غرب رود اردن و غزه را محکوم میکرد و سفیرش در عربستان زندهیاد استادم جعفر رائد را مامور نمیکرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادیبخش در جدّه گفتوگو کند و کمکهای انسانی ایران به فلسطینیها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روحالله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).
اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگزاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینیها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانههای تمیز، خیابانهای منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم میلولیدند که به زبالهدان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمکها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دستشویی شدیم و اندکاندک اردوگاه زیبایمان به زبالهدانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت میکردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.
جمهوری آذربایجان معضل بزرگ دیپلماسی رژیم حاکم در ایران / علیرضا نوری زاده
ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده که فضا به سمت درگیری نظامی پیش رود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۷ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۵:۰۰
پیشروی دولت جمهوری آذربایجان به سمت منطقه قرهباغ، تغییر وضعیت ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی پس از توافقنامه صلح مسکو با میانجیگری روسیه را تقویت کرده است. جمهوری آذربایجان اکنون با الحاق قرهباغ کوهستانی، گستره جغرافیاییاش را وسعت داده و منطقه را به وضعیت قبل از فروپاشی شوروی نزدیکتر و ارمنستان را در تنگنا قرار داده است.
جمهوری آذربایجان پس از ۳۰ سال روابط تیره و جنگهای خونین، اکنون در موقعیت قوی قرار گرفته و خواستههایش را بر ارمنستان تحمیل کرده است. ارتش جمهوری آذربایجان که از ماهها قبل با بستن و جلوگیری از ترانزیت کالا و مواد مخدر در گذرگاه لاچین مستقر شده بود، سرانجام توانست با تهاجم نظامی این منطقه را کنترل کند. دولت باکو توانست کنترل منطقه را به دست گرفته و برای خلع سلاح گروههای مسلح ارمنی نیز با ارمنستان به توافق برسد. بنابراین، جمهوری آرتساخ که تنها دولت ارمنستان آن را به رسمیت شناخته بود، اکنون وجود واقعی ندارد.
دولت آذربایجان در زمانی کوتاه توانست رفع محدودیت های موجود در اعمال حاکمیت ملی خود را بردارد؛ هرچند اقدامهایی که انجام داد، بهویژه محاصره غیرنظامیها با معیارهای انسانی و قوانین جنگ سازگار نبود و قربانی آن آوارگی صدها هزار ارمنی ساکن این خطه بودند.
نیروهای حافظ صلح روسیه نیز در قبال حمله آذربایجان واکنشی نشان ندادند. نیکول پاشینیان، نخستوزیر ارمنستان، گفته بود که برای همکاری امنیتی با روسیه هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. در پاسخ، دولت روسیه نیز مشکلاتی را برای دولت پاشینیان ایجاد کرد. البته ارزیابی واقعیات نشان میدهد که حمایت ضمنی کرملین و چراغ سبزش نقش مهمی در موفقیت آذربایجان داشت. به همین دلیل در جشن پیروزی علاوه بر پرچم ترکیه پرچم روسیه هم در باکو به اهتزاز درآمد.
جمهوری ولایت فقیه با اکراه از الحاق قرهباغ کوهستانی به جمهوری آذربایجان حمایت کرد و در عین حال برای «احترام به حقوق جمعیت ارمنی» آنجا هم مثل همیشه روضه خواند. روند تحولات و مذاکرات ایران نشاندهنده ضعف دستگاه دیپلماسی ایران و ناتوانی در نفوذ است. مقامهای سیاسی ایران بارها اعلام کردهاند که اجازه تغییر ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی را نمیدهند، اما این اظهارات و مانورهای متعدد در مرز جنوبی آران (آذربایجان) هیچ اثر بازدارندهای بر اقدامهای الهام علیاف نداشت.
ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری در سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.
ایجاد کریدور زنگزور قطعا پیامدهای عمده جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی به نفع جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد داشت و نقش ایران را تضعیف خواهد کرد. راهآهن با هزینه کمتر و زمان سریعتر، روابط این دو کشور را توسعه میدهد و ایران را در این منطقه منزوی میکند. در حال حاضر، ارتباط ترکیه با جمهوری آذربایجان و جمهوری آذربایجان با نخجوان از طریق مسیرهای زمینی ایران انجام میشود که با توجه به مزایای این کشور، مزیت اقتصادی ایجاد کرده و موقعیتی راهبردی نیز فراهم کرده است. البته ساخت این کریدور مرز ایران با ارمنستان را نمیبندد، اما باعث میشود ایران مزیت و نفوذ فوق را از دست بدهد.
یک سردار و یک سید کلاهپوست به سر ۳۲ ساله، تاریخ ایران را از نو رقم زدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۴۵
انسان چقدر باید خوشبخت باشد که در غیاب جسمی و سپس روحیاش ناگهان به خاطرهای خوش و سپس یادی همیشگی تبدیل شود؛ بدون آنکه ملامتش کنند و گریبانش بگیرند که چرا چنین کردی؟ فکرش را بکنید؛ رضاشاه کبیر که ملتی را از حضیض فلاکت و ذلت به اعتبار و عزت و دانشگاه و جاده و راه آهن و رادیو و ظاهری چون ظاهر ملل راقیه رساند، (به قول زندهیاد عباس مسعودی در روزهایی که رضاشاه زدن مد روز شده بود) رضا قلدر خواندیم و از زمین خواریاش گفتیم؛ انگار زمینها را با خود به زیر خاک برده بود… .
وای بر ما ملت با اندک حافظه تاریخی که بزرگانمان را به زیر کشیدیم و به فرودستان اقتدا کردیم. عزت و اعتبار خود به دست رضاشاه را دور ریختیم و به استقبال حاج آقا حسین رفتیم که از نجف بازمیگشت تا مدارس مختلط پسران و دختران خردسال را تعطیل کند. وای بر ما که در ترور رزمآرا به دست شاگردان نخستین اسلام ناب انقلابی محمدی شادمانه پای کوبیدیم و مجلس شورای ملی ما قاتلش را تحسین کرد و ضمن آزادیاش لقب استاد هم به او دادیم. فریاد زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید و فرشته درآمد تا معنای شقاوت و بیعاطفگی را به کام ما بچشاند. یک تن از ما از خود نپرسید چرا؟ چرا شاهی را که در مجمع عمومی سازمان ملل با دست زدنهای مدوام رهبران و نمایندگان کشورهای جهان روبرو بود و صادقانه از جهان یاری میخواست تا فقر و بیعدالتی را از کشورش برکند، از کشور راندیم تا به جایش سیدابراهیم رئیسی ششکلاسه در مجمع عمومی اسباب سرشکستگیمان شود و نماد جهل و جور و فساد باشد.
در مدرسه، ما که سید بودیم، آن هم با شجره و سند از حاج آقا شهاب مرعشی نجفی که علم انسابش کامل بود و جد و آباء همه سادات را میشناخت، معمولا وقتی بچههای غیرسید قسم میخوردند، میگفتیم سر جدت «سیدمقوا» راست میگویی؟ این ترکیب سیدمقوا تا روزی که پیکر سیدروح الله را بر تخته دیدیم، تجلی ظاهری نداشت؛ مثل خیلی از تعابیری که در ذهن ما حضور دارند بی آنکه مفهوم ظاهری پیدا کنند. اما خمینی به معنای واقعی نواده سیدمقوا بود. بیاحساس و بیمعرفت به معنای وسیع آن؛ انگار اشک و لبخند را نمیشناخت و مثل نوزاد چندماهه اگر خندهای هم بر لب داشت، غیرارادی بود و اگر گریهای (من که ندیدم ولی میگفتند در قتل مطهری اشکی ریخته بود) بیشتر تظاهری بود برای فریب.
ظاهری هم نداشت. به عبارت دیگر، سیدمقوایی در کار نبود تا ما شکل و شمایلش را بدانیم. خوشبختانه به برکت شورای بزرگداشت خاطره امام و انقلاب، خبرگزاری مهر تصاویر سیدمقوا را چند ساعتی پیش روی ما گذاشت و بعد درست زمانی که تازه مردم میرفتند سیدمقوایشان را کشف کنند، خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی تصاویر امام مقوایی را از سر اجبار برداشت که باعث آبروریزی شده بود و روزنامهای را به محاق توقیف انداخته بود.
یاد روز بازگشت سید میافتم. سرزمینی به آمدنش دل و دیده به راه او فرش کرده بود. همکارم محمد در روزنامه اطلاعات که از فرودگاه گزارش میداد، میگفت: خود علی را دیدم! همکار رند شمالی پرسید، ممد جان، مگه علی را دیده بودی؟ همانجا توی هواپیما، «هیچی» چونان پتکی بر سر همه فرود آمد اما هنوز گرم بودیم و کسی باور نمیکرد «آقا» که بر پایه افسانههای ساخته حواریونش هفت زبان بلد بود (و عرفات که آمد، فهمیدیم عربی آقا نیز مثل فارسی و هندیاش است) و برای وطنش چنان دلتنگی میکرد که از پاریس رو به قبله قم نماز میگزارد، احساسش هنگام بازگشت به وطن یک «هیچی» خشک و خالی باشد.
به تصویر مقواییاش مینگرم. در کنارش نه خبری از کمک خلبان ایرفرانس است و نه صادق قطبزاده. سیداحمد هم کمرنگ و گریان است اما سیدعلی آقا که آن روز هیچابنهیچ بود و نه در شورای انقلاب عضویت داشت و نه اصولا خمینی او را میشناخت، پررنگ تصویر شده است. صف مستقبلان نظامی هم بهظاهر از برادران سپاه و بسیجی است، در حالی که آن روز افسران قیافه آدمیزاد داشتند، با یونیفورم مرتب و کراوات. سفره مدرسه علوی با امام مقوایی هم نه آن سفرهای است که هر شب پهن میشد و سید روحالله با دستان مبارکش در بشقابها برنج میریخت.
۴۴ سال پیش، سید با پوست و گوشت و خون روی هشیاری همه ما پا گذاشت؛ اما حالا مجسمه مقواییاش جایگاه او را حتی نزد وارثانش هم آشکار میکند. سیدمقوا حالا جایی بهتر از انبار کاغذپارهها پیدا نمیکند و این سرنوشت مردی است که به آرزوها و امیدهای یک ملت سرفراز خیانت کرد و پس از ۴۴ سال یک هیچی دیگر نصیبش شد. آقا هیچی نبود، حتی مقوایش را نیز بیش از چند ساعت تحمل نکردند و به انبار پارهکاغذها سپردند.
بارها از خود پرسیدهام ما، ملتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد تحصیلکردگان و خردمندان و روشنفکرانمان از دو سه هزار بیشتر نبود، سیدضیا ۳۰ ساله و سردارسپه مقتدر و مستوفی و پیرنیا و فروغی و… را از پس پرده به میدان مبارزه با فقر و جهل و استثمار و مطامع استعمار فرستادیم، اما حالا ۴۴ سال است حکم نایب امام زمان بر سرمان است. اگر هم بزرگی بود که از سر دل اندوهدار داغ وطن بود، چون بختیار بزرگ و رضا پهلوی عاشق میهن، تا قدمی در راه آزادسازی وطن برمیدارد، به تیغ و به خنجر و گرز و قلم و شیپور میکوبیم و به انفعالش میکشانیم.
در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده
لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لمیزلی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰
سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را اینچنین به جنگ مردم و قرمطیکشی میفرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه میدیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودککشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بیرحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایتپیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.
در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).
رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیهالله میرفت. چند سیمکارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ میزد و درددل میکرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیبدیدگی او از سلاحهای شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشکهای دردناکش به من که بچهمحل قدیمیاش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من میروم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمیکنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشمهای سبز و روی چون فرشتهها فقط خاکستری مانده است.»
سپس دردناکتر گریست. گفتم: «رضا چه میگویی؟ مگر دکترها حرفی زدهاند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپینهای قلابی چین از درونش پوکاندهاند.
گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا میگفت: «این به قول تو سیدعلی پایینخیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلودهاند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیقدوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغخونی مشهد سرکهشیره درست میکرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچیهای پاکستانی میگیرد و جواز عبور میدهد.»
قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونیگیت و «سینیوریتا ژولی»، برباددهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمنالملک پیرنیا… خاموش شد.
۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من میروم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار میکنند و یک شیفت سپاهیگری میکنند.»
«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم میکرد: «اگر آفرین (نواده شوکت ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچههای گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بستهایم. من میروم ولی آنها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»
رضا رفت و حالا من به پیشبینیهایش فکر میکنم. همه درست بودند. از خاموشیاش ۱۲ سال میگذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچههای سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار میکند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را میدیدیم و رضا پیچش مو را.
امروز خامنهای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادریهای جوانتر و ردهپایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنهای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخممرغهایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.
علی خامنهای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبریاش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماهها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.
ژینا و فریدون از دماوند فرو میآیند / علیرضا نوری زاده
آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زندهنام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایههای حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بیرنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جمجاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بیاختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسبسواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»
سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را میخواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاوداننام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستمالتواریخ» آصفالحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفیاش کردم.
شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روحالله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمیکردند. صاحب رستمالتواریخ جایجای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش میدانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغانها دود شوند و به هوا بروند.
داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان میدادند بر دیوارهای عالیقاپو و چهلستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمالالملک دستور میداد از آن عکسهای خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمالالملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.
ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیدهایم. گو اینکه هیچکدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، میتوانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده و تجربه کردهایم و در معنای دقیقتر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنهای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحیمذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.
به معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، بهمراتب بیشتر از پلیدیها و سیاهیهای این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات میپردازم.
۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراثدار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یکصدا ستایشگر حضرت آیتاللهالعظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامههای کاشفالغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا میکند، «امام» به قم میرود و حکومت را به ما، ملیــمذهبیها، ملیها و البته موتلفهایها، تحویل میدهد.
آنهایی که فکر میکردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر میکشیم و بعد ماــ چپیهاــ پدر کیانوری را در مقام رئیسجمهوری و میمالسلطنه فیروز را در مقام نخستوزیر مینشانیم و ماــ مجاهدین و توابعــ نیز برادر مسعود را به ریاستجمهوری میرسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل میدهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را میدهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز میدهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.
رستاخیزیها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاکترین و صادقترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی میکردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آنها مزد ناجوانمردی و عهدشکنیشان با شاه را از امام دریافت کنند.
همکار روزنامهنویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد میزد و مرگ بر شاه و زنده باد امام میگفت که من ۲۷ ساله میپنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیدهاند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روحالله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوقبگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی میکرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمیگویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.
ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵
رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپچپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرمودهاند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینههای کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی میداند.
اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آنها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.
معجزات بعد از معجزات
چند سال پیش در مشهد، کوچکمردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری میتواند آنها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخمهایشان بمالند تا به لطف امام زمان نمکشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شدهاند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیسجمهوری ششکلاسه اعلام کند که «اعلام میکنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هستهای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هستهای است و دانش هستهای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»
مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدینژاد دست میزدند و حرفهای او را باور میکردند، هم گفتههای رئیسی را با سخره گوش میکنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمیکند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوختها و سوخت اتمی نیروگاهها اندکی آگاهی داشته باشیم، میدانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنیشده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روسها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.
حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همهجانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنیسازی چهار گرم اورانیوم ارزش اینهمه جاروجنجال و هایوهوی را داشت؟
سلطان حسین و سلطان علی
شاه سلطان حسین در کنار مجالس جنگیری و احضار جیشالارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلتگستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشتبهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث مینشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشفشده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حکشده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشوند و به هوا میروند.
پهلویها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمنالملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیتهای بالا در کشور بودند.
از میزبانی حسین موسویان در نشست نظامیان آمریکائی تا ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس
روزی که مردم ایران بر وطن ویران ، میگریند
علیرضا نوری زاده
پرزیدنت جوبایدن رئیس جمهوری ایالات متحده أمریکا والبته مشاورانش از تیره نایاکی ها ، در رابطه با میهن ما در جه اندیشه ای هستند ؟ هزاران رزمنده و ناو هواپیمابر برای دفع احتمالی شر رژیم ولایت فقیه به خلیج فارس اعزام میکنند و همزمان حسین خان موسویان را با أن سوابق درخشان در ألمان به سخنرانی در جمع نظامیانی دعوت میکند که رژیم ولایت فقیه (که موسویان سرسپرده آن است ) صدها تن از آنها را دربیروت و سومالی و عراق وافغاتستان بقتل رسانده است ) مطابق خبر گویا نیوز ” سیدحسین موسویان سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان در زمان ترور میکونوس و عضو پیشین تیم مذاکرهکننده هستهای رژیم که به عنوان پژوهشگر در دانشگاه پرینستون آمریکا به سود رژیم فعال است، یکی از سخنرانان نشست سالیانه «فرماندهی استراتژیک آمریکا» بوده که ۱۶ اوت (۲۵ امرداد) در ایالت نبراسکای آمریکا برگزار شد.
جیم پیلن فرماندار ایالت نبراسکا و ژنرال آنتونی کاتن فرمانده کل ستاد «فرماندهی استراتژیک آمریکا» سخنرانان افتتاحیه این نشست دو روزه بودندکه در آن شمار زیادی از افسران نظامی، مقامات سیاسی، امنیتی و چهرههای آکادمیک آمریکایی از جمله دان بین نماینده کنگره آمریکا و ویلیام مک تورن بری نماینده سابق کنگره در آن حضور داشتند و سخنرانی کردند.
وبسایت خبری «جماران» که به حسن خمینی نوه روحالله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی وابسته است با حدود دو هفته تأخیر متن کامل سخنرانی موسویان رامنتشر کردهاست.
موسویان در مقدمه سخنرانی خود با اشاره به روابط تاریخی ایران و آمریکا گفته از سال ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۳ جوانان اصلاحطلب ایران تحت تأثیر ارزشهای آمریکا در مورد دموکراسی و حاکمیت قانون اساسی قرار گرفتند و هاوارد باسکرویل اهل نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار مشروطهخواهان برای مبارزه علیه دیکتاتوری دوشادوش مردم ایران جنگید و جان باخت.
وی سپس گفته «آمریکا و انگلیس علیه حکومت مردمی دکتر محمد مصدق کودتا کردند، شاه دیکتاتور را بر قدرت نشاندند و آمریکا در جهت اهدافش برای مقابله با شوروی، به مدت ۲۵ سال بطور غیرمستقیم بر ایران سلطه یافت” .
موسویان در ادامه با بیان اینکه انقلاب اسلامی در ایران نتیجه دیکتاتوری شاه و سلطه آمریکا بود اقدامات دولت آمریکا در حمایت از محمدرضاشاه پهلوی را عامل حمله انقلابیون در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۵۲ دیپلمات دانست و گفت بعد از این جریان اگر آمریکا پایبند قرارداد الجزایر بود میتوانست بنیان یک روابط جدیدی بین ایران و آمریکا باشد تا دو کشور روابطی نو بر پایه احترام متقابل و عدم مداخله و منافع مشترک داشته باشند اما آمریکا این قرارداد را نقض کرد.
چه شد که سید علی ، به سراغ دکتر علی رفت / علیرضا نوری زاده
بعد از سفری به بلاد فخیمه ؛ پسر میرزا هاشم از در پشتی به میدان بازگشت
آیا لاریجانی قادر به نشاندن مجتبی برتخت رهبری است؟
علیرضا نوری زاده
*چه خبرشده که أقای دکتر علی یکباردیگر به صحنه آمده است؟ در جمهوری ولایت فقیه معمولا وقتی رئیس مجلس اسلامی هستی یا رئیس القضات و یا وزیر ارشاد مطرود ویا مثل تحفه آرادان مدیحه خوان ولایت و همسفره با نایب امام ؛ گام بعدیت ریاست جمهوری است
اما حکایت علی أقا از جمع فرزندان میرزا هاشم أملی لاریجاني ، تفاوتهائی با روایات اهالی ولایت فقیه دارد. او که به قهر از کاروان سرسپردگان ولی فقیه جداشد و نتوانست تحمل کند که مقام ولایت سید شش کلاسه نادان با کارنامه شش هزار اعدامی را برصاحب دکترای فلسفه وادبیات دانشگاه تهران ،ارجح بدارد ، باردگر نرم نرمک و اندک اندک ، به دیدار “قدرت خانم ” میآید .
دکتر علی لاریجانی ( نشان از دو کس دارد این نیک پی) ، هم آقازاده مرحوم هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری است . آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه نشین میشد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام میکشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبریهای انقلابی هر بار فرصتی می یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بیبند وباری مورد حمله قرار میدادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان…
کناره جوئی علی لاریجانی نخست از شرکت در انتخابات مجلسی که ریاست دوره قبلی اش را داشت و سپس ابلاغ رد صلاحیت شدن در انتخابات ریاست جمهوری به فرمان نایب مهدی موعود توسط اصغر حجازی و سقوط اخوی فقیه أقا صادق از رنیس القضاتی به مجمع مصلحت ول معطلان رژیم ، به علی لاریجانی که آدم باهوشی است ، هشدار داد که عهد مودت با سید خراسانی به نهایت أمدة و إرتباط اخوت ، به رابطه از سرمصلحت ، آنهم نه برای دراز مدت، بدل شده برای علی لاریجانی جدائی از قدرت خانم أنهم در آستانه به کاخ ریاست بردنش ، کار ساده ای نبود پیش از پرداختن به دلائل ظهور علی أقا بعد از زیارت شمال بریتانیای کبیر نگاهی میاندازم به خانواده اردشیر لاریجانی، و جایگاه این خانواده در انقلاب و سپس در نظام جمهوری اسلامی.
* مرحوم آیت الله میرزا هاشم اردشیر لاریجانی ملقب به آملی از جمله آخوندهای سنتی مخالف با آلودگی دین به سیاست و بسیار خوش مشرب و باذوق بود. و چنان از ولایت فقیه و اطوار و احوال اهالیاش بیزار بود که یک بار وقتی به دیدن همدندان و رفیق دیر و دورش مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی رفته بود، گویا در یکی از شبهای ماه رمضان، در مقابل اصرار حاج آقا شهاب که دیروقت است بمانید سحری را با هم می خوریم به طنزی گزنده گفته بود قربان جدّت بروم بهتر است بروم چون فردا ممکن است به جرم اینکه شب را با هم گذرانیدهایم و لواط کردهایم ما را دستگیر کنند و به دست آدمخواران ریشهری بدهند.
آقای آملی دیرسالی در نجف اقامت داشت، بعد از تکمیل تحصیلات عالیه نزد اساتیدی هم چون مرحوم سید محسن حکیم، مرحوم شاهرودی بزرگ ، مرحوم خوئی و… خود به تدریس در حوز علمیه نجف مشغول شد. صادق و علی و محمدجواد و فاضل و باقر فرزندان او همگی از محصولات نجف هستند.
در حوزه منتظر تربیت مرجع نباشید اما قصه باجناقها زیاد است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
در لحظات جنون انقلاب، حوزه علمیه قم (منهای چند مدرس و مرجع سیاستنزده) تسلیم خمینی شد. آنها که مثل مرحوم آیتالله شریعتمداری خمینی را میشناختند و با افکارش آشنا بودند، تلاشهایی کردند اما ملت مسحور و در عین حال انقلابزده این تلاشها را ناکام گذاشت. ۴۴ سال بعد، حوزه زیر نظر ملاهای دین و دنیا فروخته و کاسهلیس ولایت جهل و جور و فساد به دعاگویی و کشف معجزات «قائد معظم» مشغول است. نماینده ولی فقیه از لحظه خروج یاعلی گویان او از زهدان مادر میگوید و رئیس مجمع مدرسین از خلوت شبانه «آقا» با صاحب عصر و زمان خبر میدهد. طلبهها هم مشق شغلهای بعدی را میکنند و از طلبههای نماز شبخوان اثری نیست.
سالها پیش یک روحانی سرشناس درباره روزهای دیرودور برایم نوشت که امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه گرفتار آن است، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند.
به گفته او، در گذشته، استادان حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر مثلا برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که قدم به جاده مرجعیت نمیگذاشتند و تا پایان عمر به تدریس ادامه میدادند. در نتیجه در قم یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که حقا در کار خود بیبدیل بودند. طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنی و یک مدرس آگاه بود.
فراتر از اینها، عامل دیگری در بین اغلب (هرگز نمیگویم همه) اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات مستحکم و قلبی بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد. در آن روزها، گو اینکه حکومت اسلامی نبود، اما حتی آن را که طاغوتش میخواندند، هنگام سفر تا دعای سیدحسن امامی، امام جمعه، در گوشش طنین نمیانداخت، از پلکان هواپیما بالا نمیرفت. من خود هنگامی که در خدمت مرحوم کفایی بودم، در یکی از سفرهای شاه به مشهد، چهره او در کنار ضریح حضرت را از نزدیک دیدم که در آن از جبروت آریامهری اثری نبود؛ بلکه در چهرهاش همان را میدیدی که در چهره کربلایی عباس نعلبند کوهسنگی به گاه زیارت امام رضا میدیدی؛ خلوص و تضرع.
میگفتند حتی رضا شاه که به عبا و عمامه و امامزادهها اعتقادی نداشت، همه فرزندانش را با یک پسوند رضا نظرکرده امام رضا کرد، دربارش هر سال در ماه محرم روضهخوانی برپا میکرد و روز عاشورا خود او هم اغلب در مجلس حاضر میشد. حتی یک بار مهاجرانی واعظ (مرحوم دکتر عباس مهاجرانی) در روضه دربار، انتقادهایی تندوتیز از اوضاع کرد و شاه هم گوش داد و چیزی نگفت. در هر صورت مردم اعتقاداتی داشتند و از شاه تا گدا خطقرمزهایی را در عرصه دین رعایت میکردند.
در حوزه، واقعا اغلب طلاب و مدرسان در حالی که به نان شبشان محتاج بودند، مرتکب مناهی نمیشدند و حاضر نبودند نان جو طلبگی را با تهچین بریان عملگی دستگاه قدرت عوض کنند. چنین بود که حوزه صفایی معنوی داشت و وقتی صحبت از مراجع میشد، از این بزرگان اغلب با احترام یاد میکردند.
نکته بعدی، در رابطه با مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد، مثلا به حمام عمومی نمیرفت و برای خرید مایحتاج خانه به دکان خواربارفروشی و قصاب مراجعه نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
الفاتحه ولایت را که میخواند؛ سپاه یا ملت؟ / علیرضا نوری زاده
با غیبت ابدی سیدعلی آقا، سرنوشت بدعت نامبارک ولایتفقیه چگونه رقم زده میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ اوت ۲۰۲۳ ۷:۳۰
درهفتههای اخیر، با کمرنگ شدن حضور نایب امام زمان در صحنه، بار دیگر شایعه رسیدن عمر حضرتش به لب بام قوت گرفته است. عمر به قول عوام دست خداست (فقط در مواردی خاص، چنانکه پزشک ویژه پادشاه فقید در قاهره برخلاف رای پزشکان مصری، عملی انجام داد که شاه ۶۰ ساله را در غم غربت به خاموشی رساند.) اما در مورد سید علی آقا هر بار درپی غیبتی صغری یا کبری بهمحض انتشار شایعه روبهقبله بودنشان، حضرتش ظهور میکند تا بلاد اسلام را پر از عدل و داد و باجناقهای خوشرو را متجاوزان به عرض و نوامیس ابناء امت کند. درعینحال آشکار کند که بازهم جناب خبرنگار مربوطه به دیوار زده است و منابع درستی در اختیار ندارد، چه ینگهدنیایی باشد و چه ینگه دولابی!
به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفتههای اخیر و سپس نظر انداختن به دوران پس از خامنهای است.
فرض کنیم فردا اراده الهی بر این قرار گرفت که علی بن الجواد الحسینی خامنهای دار فانی را وداع گوید. در این صورت سرنوشت اهل ولایتفقیه چه خواهد بود.
سید و گل کوکنار
دلبستگی رهبر جمهوری اسلامی به «عصاره کوکنار» کار امروز و دیروز نیست. در آن سالها که ایشان ظهرها خدمت اخوی کهتر، حاج حسن آقای قمی، مرجع کهنسال میرسید، پس از صرف ناهار، آن هم دستپخت عمه خانم که دیر سالی با اخوی در خانه ۷۰ متری شرق تهران زندگی میکرد، دل به آتش سرخ میداد و معجون افلاطونی را تفسیر میکرد.
یکی از مشکلاتی که سید گرفتارش بود نداشتن حد و اندازه در استفاده از گل کوکنار بود. یادم است مرحوم بهاری، استاد برجسته کمانچه، بهدلیل ابتلا به چند بیماری ازجمله تنگی نفس، قادر به آتشافروزی در کنار منقل نبود، گوشهای دراز میکشید و نگاری را بر آتش میگرفت. هر بار سیدعلی آقا در فاصله تبعیدها و زندان در جایی حاضر بود که بهاری نیز بدانجا راه داشت، ازجمله بیت امیرالشعراء امیری فیروزکوهی یا دولتسرای شازده. گاهی هم با حضور عماد جان خراسانی درنگ نمیکرد و بلافاصله دراز به دراز در کنار چراغ بهاری ولو میشد و لب نگاری را همچون لبان زیباترین پریچهها میمکید.
کار گرفتاری سیدعلی آقا با گل کوکنار به جایی رسیده بود که هنگام بازگشت آیتالله خمینی به ایران، در آن چند روزی که حضرتش برای به دست گرفتن کامل قدرت در مدرسه علوی و مدرسه رفاه در آمدوشد بود، علیبن الجواد آرد گل کوکنار را در توتون «آمفارو» یا «کاپتن بلک» قاتى میکرد و اغلب او را میدیدم که بر پلکان مدرسه علوی، دود معطر توتون آمریکایی را با سوز دل کوکنار به آسمان میفرستاد. در دوران ریاستجمهوری گاهی سید به رفیق قدیمیاش در منزل عمه خانم سر میزد. همان سفره و همان بساط برپا بود و اخوی مرجع سرشناس مقیم مشهد، از او پذیرایی میکرد.
مصیبت سید از آنجا آغاز شد که شیخ علیاکبر بهرمانی درپی درگذشت آقای خمینی، او را بر کرسی رهبری نشاند. حالا دیگر وضع فرق میکرد. دیگر امکان سر زدن به خانه عمه خانم و اخویاش وجود نداشت. درعینحال، سید علی آقا در مقام رهبر جمهوری اسلامی مجبور به پذیرش قید و بندهایی بود که گریز از آن امکان نداشت. چهار پاسدار ملازمان دائمی او حتی در خلوت بودند.
ازدواج موقت رژیم با سوریه به عقد دائم بدل میشود / علیرضا نوری زاده
لبنان در خلوت میگرید و سوریه برقعپوش میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۳ اوت ۲۰۲۳
لبنان با دردهایش در خلوت خود میگرید. حالا آقای صدر نیست که به یک اشاره خیل نوکران را رسوا کند و همراه با مردان استقلال چون کمال بیک جنبلاط، شیخ پیر جمیل، کامیل شمعون، صائب سلام، رشید الصلح، تقیالدین الصلح، کاردینال معوشی، مفتی حسن خالد، کامل الاسعد، کاظم الخلیل، صری الحماده و… نمایندگان پارلمان را فرا خوانند و وظیفهشان را در گزینش رئیسجمهوری بعدی یادآور شوند.
لبنان از لحظه ظهور «حزبالشیطان»، منهای دوران اعتبار رفیق حریری، یک نفس راحت نکشید. از سال ۱۹۸۲، لحظه ولادت حزبالشیطان به طریقه سزارین از شکم جنبش امل به وسیله قابله اسلامی، شیخ علیاکبر محتشمیپور، لبنان به اسارت درآمد و بهویژه از زمان علمداری حسن نصرالله، شکوه چندقرنه بیروت و طرابلس و صیدا را غبار مرگ و نمایش تهوعآور مرگ بر آمریکا و اسرائیل فرا گرفت.
رژیم جمهوری اسلامی از آن پس در سطح جهان به دلیل جنایات و عملیاتهای تروریستی فراوانی که علیه شهروندانش و مردم منطقه و جهان مرتکب شد، به عنوان حامی اصلی تروریسم بینالمللی شناخته و در جمع آدمکشان صاحب اعتبار شد. زیرا بسیاری از سازمانهای تروریستی در داخل و خارج از خانه پدری چون شبهنظامیان حزبالله لبنان و حزبالله حجاز در عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس، عصائب اهلالحق و دهها شبهنظامی فرقهای در عراق و حوثیها در یمن را زیرپروبال گرفت. این علاوه بر حمایت تهران و همدستیاش با سایر سازمانهای تروریستی بینالمللی مانند القاعده است که «مقام ولایت» تعدادی از رهبرانش را پناه داد و تعدادی از آنها هنوز هم در ایراناند.
رژیم ولایت فقیه نه تنها شبهنظامیان تروریست و هستههای جاسوسی ایجاد کرد، بلکه آدمربایی، بمبگذاری در سفارتخانهها و مراکز مدنی و ترور دیپلماتها و مخالفان سیاسیاش را نیز در دستور کار قرارداد .
گزارشی کوتاه از عملیات تروریستی و جنایات فجیع رژیم آخوندی از زمان روی کار آمدن این رژیم در سال ۱۳۵۷ آشکار میکند که چرا رژیم بعد از ۴۳ سال هنوز به عنوان یک دولت و یک نظام جا نیفتاده است:
دخالت مستقیم ایران در بمبگذاری سفارت عراق در بیروت در سال ۱۹۸۱ که به کشته شدن ۶۱ نفر و زخمی شدن ۱۱۰ نفر منجر شد.
در سال ۱۹۸۳، حزبالله سفارت آمریکا در بیروت را ویران کرد و ۶۳ نفر در سفارت کشته شدند.
در همان سال ۱۹۸۳، علی عسکری، فرمانده سپاه پاسداران، در بیروت با هدف قرار دادن مقر تفنگداران دریایی آمریکا حمله انتحاری انجام داد که به کشته شدن ۲۴۱ نفر و زخمی شدن ۲۰۰ تن منجر شد. ۱۰۰ نفر از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده که مطبوعات آمریکایی آنها را از زبدهترین تفنگداران دریایی توصیف کردهاند، در جمع کشتهشدگان بودند
در سال ۱۹۸۳، همزمان با مقر نیروهای آمریکایی، مقر نیروهای فرانسوی در بقاع هم بمباران و به کشته شدن ۶۴ غیرنظامی و سرباز فرانسوی منجر شد.
در همان سال، عناصر حزبالله و حزب شیعه الدعوه تحت حمایت ایران، یکسری حملات به سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت، یک پالایشگاه نفت و یک محله مسکونی انجام دادند که در نتیجه آنها پنج نفر کشته شدند.
در سال ۱۹۸۵، عماد مغنیه، تروریست معدوم، طرح حمله به امیر کویت به دست تروریستهای لبنانی و عراقی را اجرا کرد که در پی آن، شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر فقید كویت، زخمی و چند تن از همراهان امیر و محافظانش کشته و زخمی شدند.
در مراسم حج ۱۹۸۶، رژیم ۱۵۰ کیلو ماده منفجره خطرناک سی۴ به عربستان سعودی فرستاد و یک سال بعد پاسداران در هیئت حجاز در مراسم برائت از مشرکین قصد داشتند کعبه را تسخیر و تصویر ۲۰ متری خمینی را از بام کعبه آویزان کنند. شعارهای «تبت یدا ابی لهب/ شیلو یداک یا فهد (بریده باد دست فهد)» فضای روحانی حج را به خون کشید و بیش از ۴۵۰ ایرانی و دهها سعودی و غیرسعودی از جمله دهها پلیس در این عملیات به قتل رسیدند.
سال ۱۹۹۴ در انفجار مرکز یهودیان بوئنوس آیرس بیش از ۸۵ نفر کشته و حدود ۳۰۰ نفر مجروح شدند. محسن ربانی، دبیر فرهنگی سفارت و عضو سپاه، هدایت عملیات را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ پلیس انگلستان هادیپور، سفیر سابق ایران در آرژانتین، را به اتهام برنامهریزی برای این حمله دستگیر کرد.
در سال ۱۹۹۶، دخالت ایران در انفجار برجهای مسکونی در الخبر سعودی که نیروهای موسوم به حزبالله حجاز مسئولیت آن را به عهده گرفتند و به کشته شدن ۱۲۰ نفر از جمله ۱۹ آمریکایی منجر شد، خیلی زود آشکار شد. ملک عبدالله، ولیعهد وقت و رئیس عملی این کشور که میدانست آمریکا درصدد انتقام است، همانگونه که در سفر به تهران به رفسنجانی و خاتمی گفت، حاضر نشد پرونده بازجویی شماری از متهمان را که در زندان بودند و به مزدوری رژیم و قاچاق مواد منفجره از کویت به عربستان سعودی با کمک سپاه اعتراف کرده بودند، در اختیار فریه، رئیس افبیآی، بگذارد و به این ترتیب خطر حمله آمریکا به ایران را خنثی کرد.
لحظه ای چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بر اهریمن پیروز میشد ما کجا بودیم.
علیرضا نوری زاده
*به ماه أوت (أگوست ) که میرسیم ؛ همه گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی میکنم . چه وحشت آور است تصویرکردن أنهائی را که از درون و بیرون خانه پدری ؛ سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی ؛ به تیغ بی معرفتی و خیانت ، هدف قرار داده بودند و سرانجام فتح الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بردوش نهادند به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند بی أنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به خاک کشاندن استبداد محمد علیشاهی ، رایتش را در خانه پدری برافراشت .
بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری مورد معامله قرار دهد و نه با یک تکان به گردن، در زمره چاکران أستان ملک پاسبان درآید.
(دوروز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطنی نهاده بود که بعد از پانزده سال احساسش به رؤیت جمالش همان هیچی قلمبه ای بود که در پرواز ارفرانس به صورت قطب زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.) پدرم از أخوندهای سیاست زده بیزاربود با أنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری زاده سردفتر یک اصفهان و بعد از مهاجرت به مشهد دفتر 3 کوچه عدلیه ؛ از یاران سید حسن مدرس بود و هزینه این همدلی 5 سال زندان و تبعید به بروجرد بود که خود قصه مفصّلی است) . پدرم میگفت آخوند سیاست باز از نوع خمینی ، صادق نیست . دروغ میگوید و در شقاوت و وحشت أفرینی تجلی دنیائی ضحاک حضرت فردوسی است. من اما أخوندهای سیاسی را می پسندیدم با أنکه با دوستان پدر نیز بی مهر نبودم . مرحوم سید هادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین قلم امروز) ، دفتر شعر فلسطینم را چاپ میزد. در بعثت ، بالاخانه ای در پاساز حاج فواکهی کنار سینما تاج و روبروی سینما رویال با خیلی ها أشنا شدم.فخرالدین حجازی که أطوار طوطی را برای سید روح الله کشمیری داشت ولی صدای زغن از گلویش خارج میشد. علی حجتی کرمانی که زرتشی الاصل بود و برخلاف برادرش محمدجواد از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از أن جمع رضا امامی یار شبانه ما همچنان پایدار است و مینویسد و گاه مرثیه هایش برای رفیقان رفته ، اشک به دیده ام میأورد.
خسرو شاهی بود که یکی از تکاندهنده ترین رویدادهای زندگیم را رقم زد و أن شبی بود که خمینی بربام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن ، تأکید میکرد ، روزی که شماها بازگشتید یادت باشد که همه گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم . اورفت با جسدی ناشناخته برای یکهفته در غسالخانه قم ، کورونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. و جسدش را به عنوان ناشناس به غسالخانه برده شد و هفت روز أنجا بود که فرزندش محمود پدر را یافت . او درخلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپائی واتیکان شیعی در قم ، بسیار خردمندانه بود .
این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل 20 تا 30 سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم 28 شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن
او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را
میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
پایان کابوس شوم ولایت نزدیک است / علیرضا نوری زاده
حزبالله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۳ ۸:۱۵
چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کولهپشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچیک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطرههایش سر میکنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.
چقدر بیصدا و بیذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافهای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است میشناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که میدانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی میرفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.
در بیروت، همه صفا را میشناختند. از عباس بدرالدین، روزنامهنگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانیزاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمهویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنیصهیون ترجیح میداد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.
بیروت در آتش جنگ داخلی میسوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاههای فلسطینی را میکوبید. تل الزعتر ویران ویرانهتر شده بود و خاکش با خون به سرخی میزد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار میزد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری میداد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آنها که به اسم فلسطین نفس شما را بریدهاند.
عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب و سالها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفتوگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.
شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عینالملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، میگفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شدهام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابیسعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه میرفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت میکشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همانجا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.
ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را میخواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بیواهمه از حضور صفا که دربارهاش به امام بسیار گفته بودم از همان سالهای نخست بیروتیاش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخریها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).
صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمیکنید؟ گفت: کردهام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایههای سازمان امل را میریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصریها و قذافیستها بیرون میکشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخستوزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی میشدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.
این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علیرغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دستراستیها و فلسطینیها و نوکران سوریه و…، لبنان زنده بود، برنامههای کازینو لبنان قطع نمیشد، فیروز در بعلبک میخواند و شخصیتهایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پییر جمیل و تقیالدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانههای خود حفظ میکرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزبالله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.
در ایران پادشاه رفت و سید روحالله کشمیری آمد با لشکر جنونزدگانش، اعدامها و ویرانیها، هشت سال جنگ و… . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوریها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزیفروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پارهپاره شد.
جامعة المصطفی؛ صیدگاه سپاه و امنیت خانه ولی فقیه / علیرضا نوری زاده
۸۰ هزار داشجوی خارجی با جیره و مواجب درخدمت سید علی
علیرضا نوری زاده
*خاطرات مردم هند اگر در جنگهای کافرکش محمود غزنوی خلاصه میشد امروز کسی جرأت نداشت در شبه قاره نام ایران را برزبان أورد. با اینهمه هنوز هم نامهای محمود و مسعود و نادر در بسیاری از ایالات هند نامهای سیاه و مذمومی است . زبان و فرهنگ فارسی اما مرهمی بوده که تحمل زخمهای تاریخی را آسانتر کرده است مغولان در هند زبان فارسی را به زبان دربار و فرهنگ و ادب و هنر تبدیل کردند بگونه ای که در عصر شماری از سلاطین صفوی ادیبانی چون صائب تبریزی ره به هند کشیدند و تبعیدیان دیار بابر و جهانگیر شدند.بعد از استقلال هند ، دولت ایران همواره سفیران و مأمورانی به هند میفرستاد که یا از بزرگان ادب و فرهنگ بودند و یا از برجستگان سیاست ؛ مردانی از این دست ؛
•علی معتمدی سرکنسول از ۱۳۲۲، سفیر از اسفند ۱۳۲۶ – آذر ۱۳۲۷
•موسی نوری اسفندیاری ۳۰ دی ۱۳۲۷ – دی ۱۳۳۰
•علیاصغر حکمت
•مرتضی مشفق کاظمی
•عبدالحسین مسعود انصاری آذر ۱۳۴۰ – فروردین ۱۳۴۲
•فریدون آدمیت فروردین ۱۳۴۲ – خرداد ۱۳۴۴
•جلال عبده مرداد ۱۳۴۴ – مهر ۱۳۴۷
•محمدرضا امیرتیمور آبان ۱۳۴۷ – شهریور ۱۳۵۰
•غلامعلی وحید مازندرانی
• محمد معظمی گودرزی نور
• غلامرضا تاجبخش دولو بهمن ۱۳۵۴ – ۱۷ دی ۱۳۵۷
پیش از پهلوی نیز أن زمان که نایب السلطنه انگلیسی زمامدار هندوستان بود ؛ دولتمردانی سرشناس به هند اعزام میشدند .
رژیم جهل و جور و فساد از همان ابتدا چون قصد نشر فرهنگ و ادب و زبان مارا در هند نداشت ، سفرائی از اوباش سپاه و قاتلان حرفه ای به هند اعزام کرد .کسانی از نوع اسدی لاری وزرگریعقوبی علیرضا شیخ عطار و ایرج دهقی !! هند سرزمینی که به فقر مشهور بود امروز در پرتو دمکراسی سکولار ، هفتاد و دو ملت را زیر پرچمی واحد جمع کرده که به ملیت و فرهنگ خود می بالند و در 4 دهه عقب ماندگی خانه پدری هرروز عرصه ای را در علم و صنعت و توسعه فتح کرده اند ملیونها مهاجر هندی در چهارسوی جهان ملیاردها دلار به سرزمین خود حواله میکنند و در صحنه علم و صنعت و فرهنگ و خدمات در بسیاری از سرزمیینها به بالاترین جایگاه رسیده اند .
رژیم ولایت فقیه در پرتو سیاست احمقانه نشر مذهب شیعه و بالابردن رایت اسلام ناب محمدی ولائی ؛ هند را نیز مثل 86 کشور دیگر (منها با حدت و تلاش و بذر و بخشش بیشتر ) هدف قرار داده است . در کنار مساجد و حسینیه ها و مراکز بلانسبت فرهنگی ، رژیم تکیه بر دکان پر هزینه ای دارد به نام جامعة المصطفی ألعالمیة (دانشگاه بین المللی مصطفی ) نخست اجازه دهید این به اصطلاح دانشگاه جهانی را خدمتتان معرفی کنم .
• “جامعة المصطفی العالمیه یکی از مراکز آموزشی مذهبی در قم و یکی از ارگانهای مهم نظام جمهوری اسلامی ایران برای گسترش اسلام شیعه در سایر کشورها است. این مرکز در سال ۱۳۸۷ از ادغام دو مجموعهٔ «سازمان مدارس و حوزههای علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» با دستور سید علی خامنهای تشکیل شد.
این ارگان در شهر قم واقع شده و در ۶۰ کشور جهان شعبه دارد. جامعة المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند نماینده دارد و از طریق این نماینده افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آنها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام میکند. این دانشگاه از بین افراد غیر ایرانی در مقطع دکترا دانشجو میپذیرد. طبق آماری که در وبگاه جامعة المصطفی اعلام شده، این ارگان تاکنون بیش از ۵۰۰۰۰ مرد و زن را از ۱۲۲ ملیت، تحت تعلیم و تربیت خود داشته که تاکنون، بیش از ۵۰۰۰۰ نفر از آنان دانشآموخته شدهاند. از میان اهل سنت نیز دانشجویانی در این دانشگاه مشغول به تحصیل هستند. مقاطع تحصیلی دانشگاه مجازی المصطفی کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دورههای کوتاه مدت و پودمانی است. رشتههای فقه و حقوق، قرآن و حدیث، اخلاق و تربیت، فلسفه، کلام و عرفان، مطالعات اسلامی، تاریخ و تمدن، ادیان و مذاهب، زبان و ادبیات، علوم انسانی ازجمله رشتههای تحصیلی این دانشگاه است. به گفته کیهان لندن، جامعة المصطفی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای جمعآوری اطلاعات و جذب نیرو جهت عضویت در گروههای شبهنظامی کمک میکند.”
تهران و ریاض؛ عقد دائم یا متعه؟! / علیرضا نوری زاده
در حالی که در سواحل آنسوی خلیج فارس حرکت به سمت فردای بهتر سرعت میگیرد، این سو زمان خوابیده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۶ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
عربستان سعودی با شاه فقید ایران روابطی دوستانه و گسترده داشت؛ بهگونهای که صدها دانشجوی سعودی در دانشگاه پهلوی شیراز درس میخواندند و هزاران سعودی ترجیح میدادند به جای اروپا (و لبنان در سالهای قبل از بحران) به ایران بیایند و باغی در تجریش یا ویلایی در شمال یا مشهد اجاره کنند و روزهایی را در هتلهای شیراز و اصفهان سر کنند. این دو کشور به صورت غیررسمی همپیمان بودند؛ با این حال ملک خالد، پادشاه وقت سعودی، از جمله نخستین رهبرانی بود که نظام اسلامی خمینی را به رسمیت شناخت؛ ولی خمینی از همان روز نخست تا مرگش (چنانکه وصیتنامهاش بازمیگوید) دشمن خونی سعودیها بود و از هیچ توطئهای علیه آنها فروگذار نمیکرد.
قصه دردناک رویاروییهای علنی رژیم خمینی با سعودیها در ایام حج و غیر حج را قبلا در ایندیپندنت فارسی روایت کردهام.
عربستان سعودی اولین بار در سال ۱۳۶۷ پس از حج خونین سال ۱۳۶۶ و به دنبال تظاهرات صدها پاسدار و آخوند و سر دادن شعارهای تند علیه خاندان سلطنتی سعودی و یورش به سفارتش در تهران، روابط دیپلماتیک خود را با جمهوری اسلامی ایران قطع کرد. در نخستین حمله به سفارت عربستان سعودی، دبیراول سفارت این کشور به دست تظاهراتکنندگان به قتل رسید.
از نظر تاریخی، در تیرماه ۱۳۶۶ پس از کشته شدن ۴۰۲ زائر از جمله ۲۷۵ ایرانی در درگیریهای شهر مکه، روابط ایران و عربستان سعودی تیره شد و تقریبا به مرز گسست رسید. معترضان در سال ۱۳۶۷ به خیابانهای تهران آمدند و به سفارت عربستان سعودی یورش بردند و دیپلماتهای سعودی را بازداشت کردند. سپس تنشها بالا گرفت و سفارت کویت نیز به آتش کشیده شد. در آن زمان موسی الغامدی، دیپلمات سعودی، در اثر جراحات وارده در تهران جان باخت و ریاض تهران را به تاخیر در انتقال او به عربستان سعودی متهم کرد.
مهاجمان به کنسولگری عربستان سعودی در تهران به رضا عبدالمحسن النزه، دیپلمات دیگر سعودی، نیز صدمات جدی وارد کردند. پس از مداوا نیروهای سپاه پاسداران او را دستگیر کردند و چند روزی در دست اطلاعات سپاه بود.
ملک فهد در آوریل ۱۹۸۸ (اردیبهشت ۱۳۶۷) روابط دیپلماتیک کشورش با ایران را قطع کرد.
یک سال پیش از حج خونین نیز مقامهای امنیتی سعودی تعدادی از زائران ایرانی را که به فرودگاه جده میآمدند، دستگیر کردند زیرا در بارهای این روستاییان اصفهانی مواد منفجره معروف به سی۴ (C4) پیدا شد؛ اما روح زائران بیچاره هم از این موضوع خبر نداشت. سعودیها بعد از بازجویی مختصری آنها را آزاد کردند و فقط رئیس کاروان و دستیارش را شش ماه در زندان نگه داشتند. آنها یک سال بعد و پس از حج خونین، در باب مواد منفجرهای که سپاه به عربستان سعودی فرستاده بود، اطلاعرسانی کردند.
سرانجام به ابتکار هاشمی رفسنجانی و ابراز علاقهمندی سعودیها، روابط دو کشور در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از سر گرفته شد. اما بار دیگر پس از حادثه منا در پی ازدحام جمعیت در موسم حج ۱۳۹۴ که در آن تعداد زیادی از ایرانیان کشته شدند، روابط تیره شد. کمی بعد همان سال، در پی اعدام شیخ نمر النمر، از سرسپردگان ولایت فقیه که میخواست خمینی شیعیان سعودی شود، بسیجیها با هدایت مجتبی خامنهای به سفارت عربستان سعودی در تهران هجوم بردند، پرچم این کشور را پایین کشیدند و آنجا را آتش زدند. معترضان به ساختمان کنسولگری عربستان سعودی در مشهد نیز حمله کردند و بخشی از آن را به آتش کشیدند
البته تنشها تا این حد متوقف نشد، چرا که برنامه هستهای ایران به نگرانی عربستان سعودی از اینکه تهران به منظور تسلط بر منطقه خلیج فارس و تقویت حضور منطقهای خود در پی ساختن سلاحهای هستهای باشد، دامن زد.
با این همه روابط دو کشور همیشه حول محور بحران و دشمنی نمیگردید. برای مثال سعودیها از پیروزی خاتمی صادقانه استقبال کردند. ملک فهد و ولیعهدش عبدالله، پادشاه بعدی، پیروزی محمد خاتمی را در انتخابات سال ۱۳۷۶ را تبریک گفتند و ملک فهد دو سال بعد روی صندلی چرخدار به استقبال خاتمی رفت. ملک عبدالله هم در راس هیئتی ۱۰۰ نفره از تهران دیدار کرد و برای شرکت در ضیافت رفسنجانی به خانه او رفت. به این ترتیب پیروزی خاتمی به پایان نزدیک به ۲۰ سال تنش در روابط ریاض و تهران پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ منجر شد.
خاتمی در سال ۱۳۷۸ به عربستان سعودی سفر کرد. این اولین سفر یک رئیسجمهوری ایران به عربستان سعودی بعد از انقلاب بود و بهبود روابط دو کشور با توافقنامه امنیتی در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰) تاجگذاری شد.
حتی بازیهای فوتبال بین تیمهای ملی عربستان سعودی و ایران که معمولا شاهد تنشهای بزرگی بود، با آمدن خاتمی فضای دوستانهای پیدا کرد؛ ولی از آنجایی که فضای ورزش مملو از سیاست بود، مسابقات تیمهای ایران و سعودی مدتی بعد با تنش و خشونت چه در سطح تیمی و چه در سطح باشگاهی همراه شد.
نسلی که نمایندگانش را رضا شاه به خارج فرستاد، و نسلی که میخواهد زندگی کند / علیرضا نوری زاده
اینها خدای رنگین کمان نسل چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسیاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۳:۰۰
هر ورقی که از ۱۶ سال سلطنت و چهار سال سردارسپهی و ریاستالوزرایی رضا شاه میخوانم، بیشتر به این مرد بزرگ دلبسته میشوم. او در ۱۶ سال پادشاهی کاری کرد که قجرها در یک قرن و نیم نتوانستند عشر آن را انجام دهند.
این مرد بایسته از طریق پارلمان شاه شد؛ نه اینکه دیوار را بر سر سلسله پیشین خراب کند و کوچک و بزرگشان را از دم تیغ بگذارد. همه شازدههای بالیاقت و دولتمردان وطندوست عصر احمدشاه و مظفرالدینشاه ادارهکننده دولت و ارگانهایش بودند؛ از مستوفیالممالک تا مخبرالسلطنه هدایت و از نصرت الدوله تا موتمنالملک و مشیرالدوله قدر دیدند و جایشان در صدر بود.
رضا شاه دانشگاه نرفته بود، اما آدمشناس یگانهای بود. او با اعزام یکصد و اندی دانشجو به خارج نسل بعدی دولتمردان را هم تربیت کرد و بسیاری از آرزوهای مشروطهخواهان و روشنفکران و آزاداندیشان را با دست خالی تحقق بخشید. تنها کافی است یادداشتهای بهرامی و یحیی دولتآبادی و آتابای و ذکاءالملک فروغی را بخوانیم تا شخصیت پهلوی اول را دور از تعصب و داوریهای بغضآلود بشناسیم.
او طی ۱۶ سال، کشور تراخم و کچلی و کلاه نمدی و گیوه و چاقچور را به سرزمینی نیمهمدرن تبدیل کرد که هم راهآهن داشت، هم دانشگاه، هم زنان باحشمت و سرفراز، هم رادیو و هم احترام در منطقه و جهان .
در میان محصلانی که او به خارج فرستاد یا بعد از رفتنش، فرزندش به خارج اعزام کرد، مردانی بودند که طی سالهای سلطنت او و ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم عهدهدار سنگینترین مسئولیتهای ملی بودند؛ هم در سیاست و هم در قضا، هم در عرصه پزشکی و صنعت و سازندگی، هم در امور مالی و هم در صحنه هنر. برجستهترین دولتمردان، استادان متفکران فعالان حزبی، وکلا و قضات دادگستری، صنعتگران نامور و پزشکان عالیقدر از میان آنها بیرون آمدند.
به مرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج، آنهایی که به وطن بازگشتند، نیز بنا به وصف حال و شخصیتشان چهره نمودند. در جمعشان کسانی بودند که چون مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، رادمنش، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، شاپور بختیار، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، غلامحسین صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، بهنیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و… ، میراثدار نسل پیش از خود شدند.
راستی چه معجزهای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سیاسی خود، از آزاداندیشی و وطندوستی و احساس مسئولیت و در عین حال سعه صدر، بلندنظری و پاکدامنی بسیار گاه در حد وسواس برخوردار بودند اما نسلهای بعدی به مرور حداقل چنین صفاتی را، کمتر آشکار کردند.
ما «۲۳ سال» را خواندیم و به خمینی رسیدیم / علیرضا نوری زاده
سرنوشت نسلی که خمینی، طالبان و اخوان المسلمین زندگی و مغزشان را مصادره کردند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۲ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۰۰
کتاب «۲۳ سال» زندهیاد علی دشتی را در دفتر آن بزرگ، امام موسی صدر، یافتم و با ولع خواندم. کتاب «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما) نجیب محفوظ بزرگ را پدر به دستم داد و با کمک او ششماهه خواندمش. «البعثه الاسلامیه» هدایت را هم در سال پنجم دبیرستان خواندم. از اینها گذشته گمان میکنم اگر راهم به خانه پدری افتد، اول یک سبالنبی به پیشانیام میچسبانند و مثل آن دو جوان نازنین سر به دار میدهم.
۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، طالبان، اخوانالمسلمین، حماس، جهاد اسلامی، حزبالشیطان حسن نصرالله، حشدالشعبی عراق و… چنان گلوی فرهنگ و آزاداندیشی را فشردهاند و تعصب و خرافه را بر سروروی کوفتهاند که ما حتی در تبعیدگاه هم زیر فشاریم که مروج کفر شدهایم.
بر سه نسل بعد از سلطه سید روحالله مصطفوی چه رفت که کتابخوانده و روشنفکر زمانهاش مهاجرانیوار حکم قتل سلمان رشدی را توجیه میکند، روزی به کتاب رشدی و مترجمش جایزه میدهد و به سالی حکم ارتدادش را صادر میکند. میبینم که گردن شیخ شهابالدین را در حلب بر نطع نشاندهاند و باد موهای حسنک وزیر و منصور حلاج را بر بالای دار پریشان میکند.
۴۵ سال پیش، انتشار مطلبی که جزء به جزء آن دقیق و درست بود اما زمان چاپش بسیار نامناسب و بدون در نظر گرفتن پیامدهایش بود و در چارچوب تسویهحسابهای مرحوم هویدا با جمشید آموزگار نوشته شد، ملت ما را در مسیری انداخت که هزینههایش تا امروز جز هزاران اعدامی و کشته و میلیونها آواره و میلیاردها دلار خسارت و زیرورو شدن خانه پدری و احوال و روزگار ساکنانش، جایگزین شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مکان فرهنگ پرشکوه و شوکت رنگارنگ و گشادهدل و اندیشه و تعامل متسامح و عرفانی با دین بوده است.
این از هزینههای ما؛ اما هزینههای جهان اسلام از جاکارتا تا کازابلانکا نیز از هزینههایی که ما پرداخت کردهایم کمتر نبوده است. کافی است کتابهایی را که امروز در جهان عرب منتشر میشود، با کتابهایی که دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ میلادی منتشر شدند، مقایسه کنید.
این درد را به چه کسی میتوان گفت که روایت خواندنی «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما) نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل، سال ۱۹۵۹ در مصر و جهان عرب منتشر میشود ولی در روزهای پایانی مبارک، محفوظ برای انتشار مجدد آن ناچار شد اولا بخشهایی از کتاب را سانسور کند و بعد هم یکی از شیوخ الازهر بر آن مقدمه بنویسد تا برای بار دوم هدف سوءقصد پاسداران بیضه اسلام قرار نگیرد (مصریها البته پس از براندازی اخوان اندکاندک چهره پرمایه فرهنگشان را از غار تعصب و جهل میشویند).
درست است که در ایران فداییان اسلام ناب محمدی احمد کسروی را کشتند اما او در همان سالهای بعد از جنگ گروه و نشریه خود را داشت و کتابهایش را چاپ میکرد. نگاه ایرجمیرزا به آخوندها را امروز چه کسی در ایران میتواند در خطابه و نوشته بازگو کند؟ نزار قبانی زیباترین شعرهای عریان عاشقانهاش را در کنار شعرهای سیاسیاش در دهه ۶۰ و ۷۰ سرود و منتشر کرد. آن وقت چند سال پیش زمانی که قلب عاشقش از حرکت ایستاد، پیروان اسلام ولایتی از نوع سنیاش در مسجد ریجنت پارک لندن میخواستند جسد او را آتش بزنند، چون در وصف سینههای لیلایش قصیده عشق سروده بود.
هزار سال پیش یا بیشتر، شاعران مسلمان عرب و ایرانی چنگ به تغزل میزدند و ابونواسوار پیکر مرمرین معشوقه را با واژگان معطر تصویر میکردند، اما امروز اگر شعرها بوی مرگ و دشمنی با آمریکا ندهد و جوهرهاش در امر مدح اسلام ناب ولایتی یا طالبانی و سلفی نباشد، مجال عرضه پیدا نمیکنند.
شاهزاده رضا پهلوی و نیروهای مسلح یگانه راه نجات / علیرضا نوری زاده
چپ ملی خلیل ملکیوار در صحنه است اما چپولها همصدای رژیماند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۰۰
مجلس آخرین نایب امام زمان حقا مجلس آخرین بود. مردی که در پایینخیابان مشهد آرزو داشت روزی نوغانی شود و هزار مشهدی در مسجد گوهرشاد پای سخنش بنشیند، ناگهان در پرتو بازیهای روزگار، به دولت و مکنت و قدرت رسید و بساط خلیفهگریاش را در چهارراه آذربایجان تهران پهن کرد.
من به آن خانه ۴۰ متری دواتاقه پایینخیابان میاندیشم که شش فرزند و پدر و مادر در دو اتاق و یک زیرزمین زندگی میکردند. حالا قصر رامسر و احمدآباد و ویلای لواسان و لتیان و کردان محل گشت و نشست «آقا» شده است. رئیسجمهوری ششکلاسهاش هم جعفر طیار شده است و از کاراکاس به جاکارتا و از شانگهای به نیویورک میرود. شخص شخیصشان، امپراتور ترور بینالمللی، صباهنگام زیاد نخاله جهاد اسلامی را مرهون دلارهای دزدی از بیتالمال میکند و شباهنگام فرزندان ولایات از بورکینافاسو و حزبالله را به حضور میپذیرد. راستی را، این مضحکه خونین تا کی ادامه دارد؟
آیا شان و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سرداراسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان سردار سپه و… رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد (بزرگی، خدمت یا تاثیر مثبت و منفی هر یک از اینها به تعبیر هر کسی از ظن خود شد یار من، در هر دیده متفاوت است، اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) اما در پایان قرن بیستم و ربع قرن اول قرن بیستویکم یعنی ۱۰۰ سال بعد، با کوتولههای سیاسی آن هم از نوع دزد و خونریز و آدمخوار، ره ذلت و زوال پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدینژاد کجا؟ مدرس کجا و سیدعلی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را در کنار سید ابراهیم رئیسی نشاند و نیرالملک، وزیر علوم، را همتای رئیس بیسواد سازمان انرژی اتمی سیدعلی دانست.
من این روزها با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافتهام تا در اوراق و نوشتههای آن روزها و خاطرهها و یادها تامل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی ۲۰ تا ۳۰ سالهای زمان انقلاب که هنوز در قید حیاتاند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفتههای انقلاب بهصراحت اعلام کردم که انقلاب یک خودکشی گروهی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفتهنامه خلق مسلمان و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم).
مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهایم برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زندهیاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق بود. شگفتا که قبل از عوامالناس، این نخبگان ما بودند که نهتنها به بختیار پشت کردند بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شدند. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بیاختیار خطاب کردند.
در آن روزهای تلخ و سرد و پراضطراب، تقریبا همهروزه و گاه دو بار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخستوزیر و نخستوزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجا است و من داخل میرفتم. اغلب رضا حاجمرزبان هم آنجا بود؛ مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظهای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد: ایران هرگز نخواهد مرد.
شباهتهای سیدروحالله مصطفوی ملقب به خمینی و صدام حسین التکریتی چنان است که گاه انسان شک میکند آیا این دو همزاد بودند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۸ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
خمینی که این روزها سالروز مرگش را در نمایشنامهای تهوعآور، با نطق و فیلم و تصویر و صدا در معبد و بتخانهاش بین تهران و قم، گرامی داشتهاند، مثل صدام علاوه بر ولع کشتن، به نزدیکترین افرادی که او را بر تخت نشاندند، هم رحم نکرد؛ او هم قطبزاده را کشت و هم بهشتی را؛ مفتح را نیز به تیر غیب گرفتار کرد و سیدعبدالرضا حجازی را به دار سپرد. همچنان که صدام هم در کشتن حردان التکریتی و مشهدی و رفقای سالهای مبارزه درنگ نکرد. قهرمانان جنگ هشت ساله از سپهبد ولیالله فلاحی و سردار باکری گرفته تا خیرالله طلفاح و ماهر عبدالرشید هم اینسو و هم آنسوی مرز، بهفرمان نایب امام کشمیری و رهبر تکریتی به قتل رسیدند.
این روزها برای چندمین بار از خواندن «رقص ققنوسها و آواز خاکستر» ایرج مصداقی با درد و اشک فارغ شدهام. چهار هزار جوان و نوجوان به حکم خمینی در عرض دو ماه به قتل رسیدند. پس از انتفاضه جنوب و بعد از آزادسازی کویت و پشت کردن بوش پدر به مردم عراق (یعنی عملا باز گذاشتن دست صدام برای قلعوقم جنوب به دست رفیق حسن علی مجید) صدام هم بیش از چهار هزار تن را در چند هفته به قتل رساند.
در عراق شمار زیادی از روزنامهنگاران به فرمان آدمخوار تکریت در خون نشستند. فرزاد بازاوفت که مثل برادر کوچکترم دوستش داشتم، به فرمان صدام به قتل رسید و خمینی سیمون فرزام و امیرانی و رستمخانی و رحمن هاتفی و سعید سلطانپور را در خون نشاند.
خمینی در نخستین پنجشنبه بعد از به قدرت رسیدن با کشتن چهار ژنرال بلندپایه به نشئهای غریب و جنونی آشکار رسید. صدام هم بعد از کشتار کردها در حلبچه نشئه شد.
به برکت حمله آمریکا، حالا در عراق هیچ رهبر دیگری قادر نیست صدام دیگری شود اما در وطن ما، جانشین خمینی سبعیتی مضاعف را از او به ارث برد. سیدعلی خامنهای حالا کارنامهای خونینتر از آقایش سید روحالله دارد و با اشاراتی که در سخنرانی اخیرش در بتخانه قبر خمینی ایراد کرد، به نظر میرسد خودش هم میداند که چیزی به پایان روزگارش نمانده است؛ بنابراین با سرعتی باورنکردنی میکشد، میدرد تا زمینه کامجویی نورچشمی آقا مجتبی از قدرت خانم را به دست مبارک خود بهسادگی فراهم آورد.
پیش از این نوشته بودم که صدام به عذاب دیدن دو پسر آدمخوارش بر تخت غسالخانه گرفتار شد و خمینی حتی در سوگ پسرش مصطفی نیز اشکی نریخت. قدرت خانم چنان خمینی و صدام و سیدعلی را گرفتار خود کرد، که دنیا و آخرت را به نگاهی فروختند.
با یک پیچ ۲۸ مرداد، ما بهسلامتی از گذر زمان گذشتیم و ۱۵ خرداد عطسهای بیش نبود؛ قصه عراق اما پیچوتابها داشت.
حکومت مرگ
عراق بعد از کشتار ژوییه ۱۹۵۸ که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتلعام و نوری سعید، سیاستمدار برجسته عراق را تکهتکه کردند و تکهها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچگاه روی خوش ندید.
با همه ایرادهایی که به خاندان هاشمی میگیرند، پادشاه جوان عراق، فیصل دوم، که تحصیلکرده کالج سنت هرست بریتانیا بود، واقعا به دموکراسی اعتقاد داشت. من نخستین بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانوادهام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم اما با همه کودکی هم متوجه بودم که عراق در همه زمینهها از کشور من سالها جلوتر است. اتوبوس دوطبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم و پدرم روزی دهها روزنامه میخرید؛ در حالی که در ایران فقط اطلاعات یا کیهان را میدیدیم با چند تا مجله.
پاسداران ولایت نایب امام زمان از فردای انقلاب هنرمندان را برهنه کردند / علیرضا نوری زاده
قصه شاه سلطان حسین ومحمود غلجایی وسیدعلی آقا و ملا هبتالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۱۵
سایت ایران وایر گزارشی تکاندهنده از چند بانوی مبارز و بعضا هنرمند منتشر کرده است که خواندنش لرزه به جان میاندازد. فشرده گزارش از این قرار است که شماری از زنان زندانی محبوس در زندانهای جمهوری اسلامی از اجبار به برهنه شدن در زمان بازداشت یا بازجویی در زندان مقابل دوربینهای امنیتی، روایتهای تکاندهندهای منتشر کردهاند.
مژگان کشاورز، نسیبه شمسایی، زینب زمان، مهناز افشار و شاپرک شجریزاده از جمله زنان زندانیشده در ایراناند که تاکنون روایتهای خود را در رسانههای اجتماعی به اشتراک گذاشتهاند.
مژگان کشاورز، فعال حقوق زنان، روز یکشنبه ۷ خرداد روایت خود را در حساب توییتر «میتو ایران» منتشر و فاش کرد مقامهای زندان او را مجبور کردهاند کاملا برهنه شود و با «پای باز، بشین پا شو کند» تا از او عکس بگیرند. به نوشته کشاورز، «گفتند باید لخت بشوی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی، نگویی من را شکنجه کردند».
شاید بعضی گمان کنند که این روایت حکایت تازهای است؛ اما من بیش از این هم سراغ دارم. من با ایرن، هنرمند عزیز و زندهنام ایران، از نزدیک آشنایی داشتم و در سالهای تبعید ایرن، که با مادرم دوست بود و خانهاش یک کوچه بالاتر، هرروز به او سر میزدم؛ بهخصوص سه سال بعد از زمین خوردنش تا آخرین روز زندگی که مابین هوشیاری و گاه بیهوشی رنج میکشید.
ایرن کوتاه زمانی بعد از فتنه روحالله کشمیری، با چهرهای پردرد و اشکهای مانده بر جان و روی، به دفتر مجله امید ایران آمد. زندهیاد مهدی فشنگچی، مدیر داخلی مجله که از سالهای عاصمی و زندگیاش با ایرن، این بانوی زیبای سینما و تئاتر را میشناخت، همراه او به اتاقم آمد. هردو گریستیم. فشنگچی ما را تنها گذاشت و ایرن با بغضی که میجوشید، بیمقدمه گفت: «علیرضا لختم کردند.» و بعد تعریف کرد که به اتفاق …، از زیباترین زنان سینما، بامداد شنبه به اوین احضار شده بودند و آنجا سهچهارتا از بازجویان او و دوستش را در میان گرفته و با رکیکترین پرسشها از آن دو میخواستند عشقبازیهایشان با مقامهای سابق را شرح دهند! بعد هم هرکدام را به اتاقی برده و دستور داده بودند که برهنه شوند.
ایرن زار میزد؛ بازجویان عقدههایی را که بر پرده سینما انباشته کرده بودند، حالا با برهنه کردن و دست زدن به پیکرشان خالی میکردند. اسلام ناب انقلابی محمدی جلوههای ویژه خود را از فردای انقلاب ظاهر میکرد. ایرن را به منزلش بردم و آرامش کردم. بعد هم رفتم پیش دکتر بهشتی و حکایت را بازگفتم. بسیار متاثر شد و دو سه روز بعد فهمیدم گروه بازجویی هنرمندان برکنار و بعضی هم محاکمه و بهشدت توبیخ شدهاند. دیگر کسی مزاحم ایرن و دوستش نشد اما ارزشهای اسلام ناب انقلابی محمدی با تجاوز به دختران محکوم به اعدام، تجاوز به پسران در کهریزک و حالا برهنه کردن زندانیان اندیشه و فعالان عرصه پیکار و هنرمندان بار دیگر ابعاد گستردهای پیدا کرده است و سیدعلی آقا باید روزبهروز عمامهاش را بالاتر بگذارد.
بسیار گفتهام و نوشتهام که جنایت بزرگ رژیم (بهتر است بگویم «بزرگتر»؛ چه سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری گاه حتی نمیشود از صفت تفضیلی استفاده کرد) در کنار نسلکشی و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود.
قبل از انقلاب حتی آدمهای هرهریمذهب که به دین و مذهب چندان ایمان و اعتقادی نداشتند، بر پایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی را که در جامعه مورداحترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت میکردند. ماه رمضان که میشد، به خاطر نگاه ملامتبار روزهداران و احترام به بزرگترها، حداقل تظاهر به روزهخواری نمیکردند. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب میبرد و شبروان کوچه عشق و حال در شبهای قدر دندان بر جگر میگذاشتند و چند روزی از بیعاریــ به قول خودشانــ دست بر میداشتند. در ماه محرم، خواهران تنهایی در قلعه نفرینی اغلب پذیرای مشتری نمیشدند. آنها که به درست یا غلط عنوان جاهل محل را یدک میکشیدند (این آخریها کلاهمخملی جماعت) به حرمت محرم، کشمش قزوین و میکده و عرق ناب قوچان را یک ماهی در گنجه میگذاشتند و حتی شماری به قصد ثواب در تعزیه، نقش حر بن یزید ریاحی را بازی میکردند و آن که شمر و حرمله و ابن زیاد میشد و باید پیاپی جام شراب بالا میانداخت تا خباثت آن ملعونین را برای تماشاچی اغلب عامی کاملا تفهیم کند، هم پیشاپیش یادآور میشد آنچه مینوشد آب زرشک یا آلبالو است و دور باد آن روزی که در عزای حسین لب به حرامی بزند.
ادمیرال علی؛ پسرک پابرهنه کوچههای خرمشهر از جنگ تا وزارت و دریابانی / علیرضا نوری زاده
شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقامهای این کشورها گاه بیپرواییهایی باورنکردنی از خود نشان داده بود.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ مه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دکتر مدنی زنگ زد که «کیفت را بردار و بیا مهرآباد!» وسط کار مجله «امید ایران» سفر سخت بود اما رفتم. با یک هرکولس سی۱۳۰ پرواز کردیم. چند ردیف صندلی بود و بقیه نیمکت. در راه، تیمسار دریادار دکتر مدنی از آرزوهایش میگفت و عناد و کینه خمینی با ارتش. دوهفته پیش خلخالی را که برای کشتار افسران عازم اهواز بود، با اقتدار تهدید کرده بود که «پایت را قلم میکنم اگر به خوزستان بیایی!» این را به مهندس بازرگان هم گفت. در فرودگاه اهواز فرماندار با شورلت استانداری منتظر بود. به دفتر دکتر مدنی رفتیم. او علاوه بر استانداری و فرماندهی نیروی دریایی، وزیر دفاع هم بود اما خیلی زود با آنچه از توطئههای رژیم بعثی عراق مشاهده کرد و با توجه به تعداد مشتاقان وزارت دفاع ملی از جمله مرحوم مصطفی چمران و همین آقای خامنهای که روز دیدارش از وزارت دفاع پشت تانک پرید، ترجیح داد خوزستان و نیروی دریایی را حفظ کند.
حدود ۳ عصر با هلیکوپتر نیروی دریایی به خرمشهر رفتیم. دوماه و اندی از انقلاب میگذشت و همهسو پریشان احوال بود، بهجز نیروی دریایی که به همت مدنی و معاونش، دریادار محمود علوی، و افسرانی چون ناخدا افضلی، حسینی، ملکزادگان، دانهکار، ایرانی و… با همان اقتدار عصر پهلوی دوم حفظ شده بود.
جلو ساختمان ستاد نیروی دریایی، چهار جوان حراست ساختمان را عهدهدار بودند. یکیشان درشتهیکل بود و با زبانی مخلوط از عربی خوزستانی و فارسی با یکی از همکارانش حرف میزد. به عربی با او گپ کوتاهی زدم که هنوز به یاد دارم. یک تیشرت کاپیتان تنش بود با یک شلوار جین نیمدار. یک چفیه پیچازی هم در آن گرما دور گردن داشت. پوتین باتای عراقی پوشیده بود و بسیار خندهرو و پرتحرک بود. گفت دانشجوی جندیشاپور است و به فرمان دریادار کمیته مرکزی خرمشهر را اداره میکند. این دیدار اول و آخر من با شمخانی بود؛ قبل آنکه فرمانده نیروی دریایی و وزیر و رئیس شود و دانشگاه پدافند ملی (دافوس) و ارشد مدیریت را با پشتکار بگذراند.
از همان آغاز چهره شدن این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کارش را دنبال کردم. برایم قابلتوجه بود که یک بچهکشاورز فقیر چگونه با وجود شرایط و بندوبست مافیای قدرتمندی که سالها در عرصه نظامی و اقتصادی و امنیتی پیشگام بود، با حاج مرتضی رضایی وغلامعلی رشید و باقر قالیباف و باقر ذوالقدر و… همپیمان میشود و با آذرمیدخت طباطبایی از یک خانواده سرشناس ازدواج میکند (البته بعدا سه همسر دیگر هم اختیار کرد که یکیشان در کنزینگتون لندن در منزلی مجلل زندگی میکند).
شمخانی بدون اینکه انتظارش را داشته باشد، به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد؛ ترفند سیدعلی خامنهای در سپردن فرماندهی نیروی دریایی ارتش به یک پاسدار فقط به دلیل بیاعتمادی او به بلندپایگان این نیرو پس از دستگیری و اعدام ناخدا افضلی، فرمانده برجستهای که ۶۷ روز پس از آغاز جنگ، نیروی دریایی عراق را به کلی از صحنه خارج کرد، نبود. بلکه او بر آن بود که پس از جنگ، عملا ارتش را در سپاه ادغام کند اما در پی مخالفت شدید رفسنجانی و شماری از فرماندهان ارتش مثل سرلشکر علی شهبازی، نتوانست این آرزویش را عملی کند. یادمان باشد سیدعلی آقا آن روزها هنوز ضعیف و نیازمند هاشمی رفسنجانی بود.
علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاستمدار ایرانی است که مثل حسن روحانی ۱۰ سال دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی سید علی خامنهای را عهدهدار بود. شمخانی را میتوان از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از نخستین اعضای آن به شمار آورد. همین امر سبب شد تا اولین مسئولیت خود به عنوان فرمانده سپاه استان خوزستان را در سال ۱۳۵۸ و در سن ۲۴ سالگی برعهده بگیرد.
با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹، به عنوان یکی از فرماندهان ارشد در جنگ حضور یافت و حتی در سال ۱۳۶۰ به سمت جانشین محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران، ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۵ با حفظ سمت، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به دست گرفت و سپس از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ معاون اطلاعات و عملیات ستاد فرماندهی کل قوا در دولت شد.
شمخانی تا سال ۱۳۷۶ به عنوان فرمانده نیروی دریایی ارتش و سپاه پاسداران به فعالیت مشغول بود تا اینکه در این سال و با روی کار آمدن محمد خاتمی، توانست به عنوان وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح از مجلس رای اعتماد بگیرد و بدینترتیب به کابینه راه یابد.
با پایان دولت اول سید محمد خاتمی در سال ۱۳۸۰، علی شمخانی برای شرکت در انتخابات هشتمین دوره ریاستجمهوری، نامنویسی کرد تا بخت خود را در این راه بیازماید اما در نهایت با کسب تنها دو درصد آرا، از رسیدن به بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی باز ماند. پس از آن، برای بار دوم به عنوان وزیر دفاع به کابینه دولت هشتم راه یافت و تا سال ۱۳۸۴ در این مقام بود.
با روی کار آمدن محمود احمدینژاد، از سال ۱۳۸۵ ریاست کمیسون دفاعی امنیتی و شورای راهبری روابط خارجی را به دست گرفت؛ تا اینکه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ با حکم حسن روحانی، جایگزین سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، شد.
علی شمخانی اولین وزیر ایرانی است که به دلیل نقشش در طراحی و اجرای سیاست تنشزدایی و توسعه روابط با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بالاترین نشان دولتی (مدال عبدالعزیز) را از پادشاه عربستان سعودی دریافت کرد.
امنیتخانه مبارکه چگونه پیدا شد؟ / علیرضا نوری زاده
از واواک تا ساواما و از خسرو تهرانی تا اکبرچاقو
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۸ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
سیدمجتبی هم مثل ابوی سخت دلبسته واژه اطلاعات است. به همین دلیل هجدهمین سازمان اطلاعات ویژه خود را به دست خونین حسین طائب و جواد آزاده (شکنجهگر همسر سعید امامی) در کاخ ملکه مادر در نزدیکی اطلاعات ویژه حضرت ابوی افتتاح کرد. دفتر ابوی زیر نگین سید اصغر (میر) حجازی و دفتر ویژه او در کف باکفایت عمو حسین (طائب) است.
من هم دلبسته «اطلاعات» بودم و هستم. منتها آن خانه بزرگ و باشکوهی که زندهیاد سناتور عباس مسعودی بر پا داشت و من نیز مدتی در آن تشکیلات پرافتخار دبیر شب و بعد دبیر سیاسیاش [روزنامه اطلاعات] بودم. هفتهها پیش و پس از فتنه سیدروحالله کشمیری، در روزنامهای نفس میکشیدم که هر ستونش یادآور بزرگی از آل قلم در عصر پهلوی اول و دوم بود. اما ستونهای «اطلاعات» پدر و پسر ولایت را رذلترین آدمکشان بالا بردهاند و بر خاکش یاد هزاران آزاده سایه انداخته است. انگار رژیم جهل و جور و فساد برای انتقامگیری از روزنامه اطلاعات که حکایت خمینی و رازورمزش را در آن مقاله لعنتی رشیدی مطلق بهاجبار چاپ کرده بود، این نام زیبا را بر امنیتخانه سید روحالله کشمیری نهاد.
فردای انقلاب، خمینی یکی از نوکران آستان ملک پاسبان یعنی برادر کهتر مهندس غرضی، مرحوم بازرگان و برادر هاشم صباغیان، از یارانش در نهضت آزادی، را مامور سرپرستی ساواک کرد. آنها هم یک تیم ۱۰ نفره را به ساواک بردند و با کمک بعضی از ماموران بهانقلابپیوسته ساواک، به طبقهبندی و فایل کردن پروندههای خیلی محرمانه مشغول شدند.
احمد خمینی رابط این جمع با پدرش بود. اوایل اسفند ۱۳۵۷ احمد فرمان پدرش را به «غرضی جونیور» ابلاغ کرد: «تمام اسناد مربوط به روحانیت را به صورت خیلی محرمانه برای مشاهده من از جانب آقا آماده کنید.» احمد به همراه حجتالاسلام وقت ریشهری، این اسناد را سه روز بررسی کرد، ۲۰ پرونده را با خود برد و الباقی را در گاوصندوق مرکزی دفتر رئیس ساواک (مقدم و قبل از او نصیری ) گذاشت و کلیدها را هم برد. بعدها در زمان نخستوزیری رجایی و باهنر و در نهایت مهندس موسوی، اسناد ساواک در اختیار خسروتهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان و بچههای تیم نازیآبادیها قرار گرفت.
تا امروز کسی به این نکته مهم توجه نکرده است که نامهایی که در ۲۰ پرونده فوقمحرمانه خارجشده از ساواک ذکر شده بودند، همگی به نوعی سربه نیست شدند؛ مطهری در شب قعده شورای انقلاب بیرون محل نشست، مفتح هنگام خروج از دانشکده الهیات، ربانی شیرازی در جاده شیراز و ۲۲ تن هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که در جمعشان محمد بهشتی و جمعی از وکلای دوره اول مجلس مثل حیدری نماینده نهاوند، از همه سرشناستر بودند. البته انفجار دفتر نخستوزیری و قتل رجایی و باهنر کار مجاهدین بود و کشمیری، مهندس عملیات سه دهه بعد در هلند به دست سربازان گمنام امام زمان به لقاءالله اعزام شد.
تاسیس وزارت اطلاعات سه سال بعد و پس از بحث و جدلها در مجلس و نخستوزیری انجام گرفت. در هیئت مکلف به نوشتن قانون وزارتخانه، جمعی مثل ریشهری، فلاحیان، اسماعیل فردوسیپور [از مجروحان انفجار حزب جمهوری اسلامی و اولین وزیر پیشنهادی موسوی برای وزارت اطلاعات؛ او به علت همراهی با والده مرحوم تیمسار جواد معینزاده و هوشنگ معینزاده، نویسنده معرفتجو، در سفر بیتاللهالحرام قبل از انقلاب، در مجلس رای نیاورد و نماینده مجلس ماند و با دعای خیر لابد مرحومه مادر معینزادهها آلوده وزارت نشد و مثل ریشهری و فلاحیان و قربانعلی دری نجف آبادی معروف به ماستبند و الباقی خولیهای ولی فقیه اول و ثانی، سرتا پا به خون و نفرت آغشته نشد] بر آن بودند که دستگاه امنیتی رژیم باید زیر نظر ولی فقیه باشد اما تیم مهندس موسوی به سرپرستی سعید حجاریان بهسختی در برابر آنها ایستادند و تاکید کردند تشکیلات اطلاعاتی جدید باید به صورت وزارتخانه تاسیس شود تا بتوان عملکردش را در مجلس تحت نظارت داشت. سرانجام قانون تاسیس وزارت اطلاعات نوشته شد و به تصویب خمینی و مجلس رسید و ریشهری بر کرسی وزارت تکیه زد.
ولایت عظما میکشد و میدرد تا زمینهساز ولایت سید مجتبی شود / علیرضا نوری زاده
اسلام ناب و سبالنبی، بیدخت و عشق لمیزلی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
با آنکه علمای شیعه و سنی در باب وصف سبالنبی (دشنام و لعن و نفرین پیامبر) اتفاقنظر ندارند، در مفهوم فقهی امر و تعبیر صرفا دینی، مرتکب آن واجبالقتل است. فقهای شیعه حکم سابالنبی (دشنامدهنده به پیامبر) را قتل دانستهاند و توبه را مانع کشتن فرد نمیدانند؛ اما ابوحنیفه از امامان مذاهب اربعه اهل سنت، توبه از سبالنبی را مانع کشته شدن میداند.
مبنای شرعی حکم سبالنبی روایات متواتر و اجماع است. بیشتر فقها برای دادن عنوان سابالنبی و کیفر او، داشتن قصد برای سب بدون تقیه و اکراه و نادان نبودن را شرط دانستهاند. برخی همچون شهید ثانی سبالنبی را از موارد ارتداد و به این دلیل حکم سابالنبی را قتل میدانند اما بسیاری از فقهای شیعه عنوان سبالنبی را برای کشتن سبکننده کافی میدانند و معتقدند حکم آن به عناوین دیگر مانند ارتداد وابسته نیست. فقهای اهل سنت نیز درباره سابالنبی در باب ارتداد بحث کردهاند و باب مستقل سبالنبی ندارند. مرحوم آیتالله خویی از فقهای شیعه، سبالنبی را به عنوان یکی از گناهان و جرائم حدی به حساب آورده و در بیشتر منابع حدیثی و فقهی، سبالنبی در فصل قذف [دادن نسبت ناروای زنا یا لواط به دیگری که بسیار شبیه توهین یا افترا است ولی قانونگذار به جهت تاثیری که بر حیثیت و آبروی مخاطب قذف و اطرافیانش دارد، آن را جرمی خاص با آثار و احکام و مجازات خاص میداند] یا پس از آن آمده است.
حسب روایت ویکی شیعه، سبالنبی در حد ارتداد و سابالنبی واجبالقتل است. چنین بود که سیدعلی، نایب امام زمان، حکم قتل دو جوان را صادر کرد. طبق بیانیه قوه قضاییه، یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع به اتهام «سبالنبی و اهانت به مقدسات اسلامی» اعدام شدند. صدرالله فاضلی زارعی با اتهامهایی چون چون «قذف مادر پیامبر اسلام»، «سبالنبی» و «ارتداد فطری» و یوسف مهرداد با اتهام «سبالنبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شده بودند.
حکومتی این حکم را صادر میکند که مرحوم آیتالله منتظری، باعث و بانی ولایت فقیهش، صراحتا نوشت که «ولایت مطلقه فقیه بهمثابه شرک مطلق است.» آثار این شرکت و ارتداد از فردای انقلاب ظاهر شد؛ وقتی خمینی امام سیزدهم شد، تصویرش به ماه رفت و جانشینش هنگام تولد فریاد یاعلی میکشید و اسلام ناب یا شرک مطلق در مزار خمینی، یک جبار آدمکش، تجلی یافت تا کی بساطش جمع شود. ما این اسلام را نمیشناختیم و دریغ که همه با اسلام مخلوط به عرفان پیش از انقلاب، در چاله شرک خمینی افتادیم.
اسلام عرفانی طاغوت
در چشم منــ حداقل در آن سالهای خردی و نوجوانیــ مرحوم صالح علیشاه گنابادی تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا و ابوسعید بود که غیر از رباعیهای منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجبالوجود با روایت او را چون به دلم نشسته بود، حقیقت مطلق میپنداشتم.
از بچههای نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدایی شد، جابرزاده انصاری مجاهد شد و محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ که دوست پدرهمسرش بود، سالهای بعد از جنگ را ذرهبینبهدست میان متون مارکسیستی دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی هم دل با شریعتی داشتند. کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیتالله حاج آقا احمد خوانساری) نیز عبا بر شانه میانداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرعمداری میکردند.
اما من در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که در بین آنها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شاعر، هم سید عرفان، نوکر حسین بن علی، حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانیاش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند، از حسنعلی خان صارم کلالی، یاور داریوش فروهر، گرفته تا استاد فرزانه بزرگوارم، زندهیاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی، خطیب سرشناس، و سید عبدالهادی آقایان که این آخریها نماینده مجلس و منشی هیئت رئیسه بود، روزگار سپری میکردم.
در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غولهای زیبایی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهرعمهام، مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران میآمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل میشد و در مدت اقامت حاج شیخ، فرزانگانی چون زندهیادان امیر شهیدی، میرزا علیاکبرخان ستوده، مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزایی، آیتالله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و… روز و شبشان در خانه ما میگذشت.
پای صحبت آنها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان ورزی و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی داوودی موسوی به خانقاه دلها تبدیل میشد. در چنین فضایی بار آمدن و بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه، با رفقای چپ و اسلامی و بیدین سر کردن و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شب شعرها با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد رفتن و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد وردست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نیوشیدن همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» میکشاند.
شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همهسو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰
آنها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشتهها، تحلیلها، شعرها و البته گفتههای مرا خوانده یا شنیدهاند، پیوند مرا با فلسطین میدانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهمترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانهام (ملای شوریدهسر آذربایجانی عمامهانداخته و لبادهبهآتشفکنده) با جدیت بسیار دنبال میکنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطینزده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارتویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهدهدار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعهای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آلاحمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصههای مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.
محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زندهیاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادرهاش کرد و آن برجستهترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفتوگو کردیم. یکباره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقهمندیم مجموعهای از شعرهای محمد درویش را دستچین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگیاش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم میدهیم.
خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم مینوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت میکردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز میکرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمهای شد. با نام «بیرون از اسطورهها»؛ جوانان راهآهن و جوادیه، آمیزهای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راهآهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.
از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینیها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک میریخت و مرهم مینهاد.
بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرفترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل میدانم. حیف که ۱۰۰درصدیهای دستراستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. همزمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیونها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.
سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده
شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربهای تازه بازمیگردد و مردم اسرائیل بهویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰
سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهندشت اپوزیسیون روبهرو شد.
من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیتالمقدس میرود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیونها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.
البته اگر این کار را هم نمیکردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، میفرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجرهای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزادهاند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کردهام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیدهام)
اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی بهمراتب صادقتر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینیها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدسقدس کردن پوشالیشان بیزارند. عشق یکشبه انقلاب فلسطین به سید روحالله کشمیری یکشبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبتهای خاصی، فشرده و مفصل نوشتهام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.
عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامیهای فلسطین و امعلی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می کرد الان در خیابانهای تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.
همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگتر از باقی اتاقها بود، سفرهای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.
رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زندهیاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علیرغم آنکه از متولدان روزنامهنگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروحالله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگتر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچههای فرقان اما خیلیها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانهوار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه میپرید. گاهی شکار لبخند میکرد و زمانی روی دستهای چربی که لقمه میچید زوم میکرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکسهایی از همه ما ثبت کرد.
عرفات یک بند حرف میزد. مثل بچهها ذوقزده شده بود. عصر که از فرودگاه میآمد، به قطبزاده گفت همیشه فانتومهای اسرائیلی برای بمباران ما می آمدند، اما امروز فانتومهای ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.
ملک فیصل نیز چنین آرزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنییعقوب داشت، هم گرفتار وسوسههای معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترکنژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.
آنها که آرزوی به بار نشستن مصالحه تهران و ریاض را دارند / علیرضا نوری زاده
لبخندهای شمخانی و امیرعبداللهیان را دیدیم؛ آیا دم خروس را هم میبینیم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ آوریل ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
هیچ زمان درمنطقه ای که از مدیترانه تا خلیج فارس و دریای عمان کسترده است ، چونان امروز دولتها و ملتها ، اینهمه تحقق أمال و آرزوهای خود را در مصالحه دو ابر قدرت منطقه تحقق پذیر ندانسته اند… نخست به بغداد بپردازیم که بعد از یمن عمده ترین محور
بعد از سرنگونی صدام حسین در مرحله نخست رژیم چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کوماندوهای حزبر الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند. تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه ها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ گرگها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکائیها منحل شد تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را به قتل رساندند. در طول سه سال نخست دولتهای نیم بند عراق ؛ علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه اداره ستادهائی را در حداقل 11 شهر عراق عهده دار بودند.
حسن کاظمی قمی ؛ نخستین سفیر رژیم که خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکه های سه ارگان مذکور در ارتباط. عمده ترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم، بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بود و هنوز هم سفرای رژیم این ارتباطها را کم و بیش حفظ کرده اند .
در نجف علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمد مهدی آصفی رهبر معنوی الدعوه به این شهر به عنوان نماینده اصلی وکلائی را نیز هم چون نورالدین اشکوری مأمور کرد تا سلطه او را با دلار بر این شهر برقرار کنند. در این میان آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سید علی آقا به یک جوی نمیرفت از چند سو محاصره شد، نخست آنکه آقازاده ایشان سید محمدرضا چنان با عمار حکیم پسر عبدالعزیز رئیس مجلس اعلا، و رهبر مجلس در روزگار قدتش که ولی فقیه اورا عمارنا (عمار ما ) خطاب میکرد ؛ یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید روی چشم بگذارد . تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است نیز کاملا روشن است.و کشمیری داماد دوم و روضه خوان سابق در دبی ، از زمان خمینی ، با أستان ولایت بیعت کرده و دوسره بار میکند. بعد از أصفی خامنه ای دهها تن از أخوندهای دست پرورده اطلاعات را به عراق و بویژه نجف فرستاد .سفرای رژیم بعد از حسن کاظمی قمی (رابط ویژه با طالبان و وزیر مختار آتش به اختیار در کابول ) همگی از سپاه قدس و یا اطلاعات سپاه بودند (والبته هستند ) سردار حسن دانائی فر؛ إیرج مسجدی ، سردار محمدکاظم صادق که اصلا عراقی است .
از ۲۸ مرداد تا دانشگاه جورج تاون / علیرضا نوری زاده
هدف در چهارراه آذربایجان است نه واشنگتن دیسی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۶ آوریل ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
مهدی فتاپور، فدایی خلق قدیمی، همسرش، مریم، و تنی از جمهوریخواهان دوشنبه به لندن آمدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی از طرح همدلی خود سخن گفتند و از همبستگی با دیگر نیروهای مخالف رژیم جهل و جور و فساد دم زدند. روز بعد در برنامه «پنجرهای رو به خانه پدری» میزبان فتاپور شدم؛ صادق و بیپروا حرف زد. از خطای چریکها گفت و اینکه مبارزه مسلحانه هم آن روز خطا بود و هم امروز و مبارز سیاسی تپانچه به دست نمیگیرد. بعد هم از نیروهای در صحنه گفت و اینکه جمهوریخواهان که بر دموکراسی، سکولاریسم، برابری و نفی تبعیض در همه اشکالش متفقالقولاند، چرا نباید بتوانند با ملیمذهبیها با همین فلسفه، مشروطهخواهان و چپهای ملیمذهبی برگشته از نظام به تفاهم برسند؟
اما «صد درصدیها» به فلسفه فتاپور اعتقادی ندارند و آشتی و زبان تفاهم در راه هدفی والا برایشان بیمعنی است. در فرهنگ سیاسی صد درصدی، همهچیز یا سیاه است یا سپید؛ اگر دیروز عمری در راه آزادی و دموکراسیطلبی مبارزه کرده بودی و در این سلک و سلوک، هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده بودی و خلیل ملکیوار ستونهای فلکالافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده بودی، به محض آنکه دهان باز میکردی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافلهسالار آناند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمیرسد، بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» و گولاک «دایی بریا» در پایان این راه است، ظرف چند ساعت به نوکر امپریالیسم و مزدور جیرهخوار دربار و سگ زنجیری استعمار تبدیل میشدی و یاران همسفرت به تو پشت میکردند و در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشیدند، در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته است و چون سگ تو را به اینسو و آنسو میبرد.
صد درصدیها چنان نمونههای در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما نشان دادهاند که امروز پس از ۴۴ سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه، پنج نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و سر اصولی که اغلب مورداتفاق نظر تکتک این پنج نفر است، به توافق کلی برسیم.
وقتی هم این توافق در یک جمع کوچک اما پرمایه در دانشگاه جورج تاون واقعیت پیدا میکند، صد درصدیها شمشیر میکشند که پهلویچیها دارند لشکر میکشند و مبارزه با رژیم ولایت فقیه فعلا در یخچال بماند که باید رضا پهلوی و همدلانش را بر زمین کوفت.
خمینی جنایتکار کبیر بود اما دزد نبود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۳۰ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۳۰
ایران سرزمین اشغالشده صدر اسلام است، پس بدزدید و بچاپید و بکشید که خداوند حلالتان کرده است؛ همانطور که مصباح یزدی در دیداری با سعید جلیلی و باقری لنکرانی که از مریدان سرسخت او و به دنبال کرسی ریاست و نایبرئیسی مجلس دهم مجلس بودند، گفته بود: خداوند مثل صدر اسلام یک بار دیگر ولایت مجوسها را با این همه ثروت به شما ارزانی داشته، پس دریغ نکنید؛ اینجا ملک طلق شما است. (نقل به مضمون از یکی از اعضای سابق جبهه پایداری که قبل از مرگ در مکالمهای این را به من گفت.)
خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و آن را در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت. ظهور بنلادنها، ظواهریها، حسن نصراللهها، طالبان، داعش، حماس، جهاد اسلامی، حرکت شباب، بوکوحرام و… همگی با به قدرت رسیدن مردی که میخواست در جهان، خلافت اسلامی بر پا کند و خود در مقام خلیفهالمسلمین جای هارونالرشید را بگیرد، مرتبط است.
این خمینی بود که آخوندهای سنی را هم مثل شیعهها تشویق کرد که شما هم میتوانید با ترور و تکفیر و ارعاب، رژیم حاکم بر کشورتان را سرنگون کنید و اگرچه راشد الغنوشی در تونس، عباسی مدنی در الجزایر، خالد اسلامبولی و ایمنالظواهری در مصر، بن لادن در عربستان، الزرقاوی در اردن و سپس عراق و ملاعمر و قاضی حسین در افغانستان و پاکستان نتوانستند قدرت را به طور کامل به دست گیرند و حکومت ملاعمر در کابل نیز دولت مستعجل بود، سرانجام دستپروردگانشان در کابل به قدرت رسیدند و جامعهای را که اندکاندک بهسوی مدنیت و تحول پیش میرفت، متوقف کردند و سپس به عقب برگرداندند.
بذری که سید روحالله کاشت، امروز به دلیل خطاکاری و فقدان سیاستی قاطع و آشکار در ایالات متحده و اروپا در قبال بنیادگرایی، سلفیجویی، اسلام ناب محمدی انقلابی، ارتجاع، واپسگرایی و… همچنان عربده میکشد و زندگی را بر میلیونها انسان در چهار سوی جهان تلخ کرده است؛ اما اینکه خمینیایسم بعد از مرگ صاحب عله بهمراتب خطرناکتر شد، واقعیتی تردیدناپذیر است.
ظهور «نایب برحق امام زمان»، سید علی ولی فقیه و نوکران ذوبشده در ولایتش با پول و امتیاز و به تبع آن نوکران غیرایرانیاش و نیز سلفیهای داعشی سنی و اذنابشان از طالبان تا بوکوحرام نخست اسباب نگرانی اهل اندیشه و فرهنگ و زنانــ بهویژهــ در دنیای اسلام و سپس در دیگر نقاط جهان را در ابعادی گسترده فراهم کردهاند.
چندی قبل با فرزند یکی از دوستانم که مادری مصری و پدری ایرانی دارد، سخن میگفتم. نوجوانی که تازه فارغالتحصیل شده و در خانهای رشد کرده بود که نفی ولایت فقیه ستونهای آن را بالا برده است. این پسر جوان در لندن به مدرسه و دانشگاه رفته بود اما یک لحظه حس کردم با یکی از فارغالتحصیلان مدرسه دیوبندی وزیرستان پاکستان یا مدرسه حقانی مواجهم. وقتی هم گروهی از همین نوجوانان فاجعه ۱۱ سپتامبر یا جنایت قطارهای زیرزمینی لندن، بمبگذاریهای جهانی و قتل صدها فرزانه و اهل فرهنگ و این اواخر حمله به سلمان رشتی روی سن را رقم زدند، وحشتزده شدم. حالا اگر سید علی با الطاف باب مالی دستش به میلیاردها دلار توقیفی برسد، چه خواهد کرد؟ اگر میلیاردها دلار پول نفت را در اختیار تفالهچایخورهای خمینی بگذارند تا اذهان پاک این جوانان را مسموم کنند، جهان ما به کدام سو کشیده خواهد شد؟
بگذارید صریحتر بگویم. ۳۲ سال پس از مرگ خمینی که زندگی سه نسل را نابود کرد، اینکه با کسانی مواجهایم که میخواهند بشریت را نابود کنند. وقتی سرداران سپاه و امنیتخانه مبارکه از نابودی و محو اسرائیل میگویند، معنای حرفشان خیلی ساده است: ویرانی ایران و منطقه.
من میترسم؛ برای اولین بار از خمینیایسم احساس وحشت میکنم. نه برای خودم و جانم که زمان زیادی پیش رو ندارم، بلکه برای فرزندانم، برای آنها که امروز به دنیا آمدهاند. اگر دنیا (با پوزش بسیار) به پفیوزی خود در برابر اهل ولایت فقیه ادامه دهد، تردیدی ندارم که سرنوشت فرزندان و نوادگان نسل ما نیز با وحشت و مرگ و ویرانگری پیوند خواهد خورد.
آری؛ من میترسم وقتی میشنوم خانم نانسی پلوسی خواب دیدار با حداد عادل را میدیده است. میترسم وقتی میبینم در برابر جنایت رژیم علیه زنان و نوجوانان و کودکان، هنوز هم به امامزاده ولایت دخیل میبندند و باب مالی به سوی تهران و به امیرعبداللهیان لبخند میزند و جوزپ بورل با عشوههای پنهانی برای کوهنوردی با شمخانی نقشه میریزد. میتوانم نگران نباشم که نایب امام زمان حالا دست از سر یمن و لبنان و سوریه و عراق برمیدارد؟
شمخانی در دیدار از عراق خواستار خلع سلاح کومله و حزب دموکرات کردستان شد اما به شعبه ایرانی پکک هیچ اشارهای نداشت؛ یعنی اینکه رفقا از خودماناند. در حالی که اگر تیری در رفته بود، از کلاشنیکفهای حیات آزاد (پژاک) خارج شده بود نه تفنگ پیشمرگههای کومله و دموکرات.
آشتی با رژیم قهر و کین ممکن است؟ / علیرضا نوری زاده
مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» میکنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینیخوران در ازدواجهای سنتی است. طرفین فرصتی پیدا میکنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا میکند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز میشود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر میشود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردنکلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچهای هم در کار بود که مشکل دوتا میشد و… .
عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهدهدار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بیسواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنهای را واداشت دستها را بالا ببرد و به خواست سعودیها که حاضر نبودند با وزارتخارجهایها مذاکره کنند و نماینده تامالاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.
چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» میکردند) و حالا در این دو ماه شیرینیخوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان میرساند یا نه.
عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنتها و توطئههای جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که دهها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمبهای کنارجادهای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بیتنبیه گذشت.
بگذارید گوشهای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودیها محتاطند و به قول و قرار خمینی و خامنهای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.
روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودیها روابط ویژهای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری میکردند.
خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودیها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبردهام.
یک سال پیش از آن فاجعه، سعودیها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان دهها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.
طرح فتح مکه
حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همینجا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیرهتر کرد.
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. او سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به محض مردنش، رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میشدند، برگزار شود.
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان سعودی دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.
چهارمین «مصالحه» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگریشان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودیها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.
پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنهای یادآور شد که ما دست روی دست نمیگذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانهای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاشهای عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیسجمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینیها انداخت.
چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵
یکبار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیماننامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم میخورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایباند. بیآنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشتهاند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانوادههایشان و اظهار لطفهای عالیجاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روحالله مصطفوی را هم در نظر داشت.)
اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودیهای طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یکسو و البته دوستان چپ و ملی!! و قومگرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن میشود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.
حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)
نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده بهعنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟
باور کنید اگر پرچم را میگذاشتند فریاد برمیخاست که ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چیها از همین حالا میخواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.
برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:
* ایجاد فشار بینالمللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بیقیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.
رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.
* رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.
*ایجاد راههایی برای یاریرسانی به مردم ایران.
تاثیرگذاری این دولتها باید به نحوی صورت بپذیرد که آنها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.
گامهای بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز میکند. این کار نیازمند همراهی هموطنان متخصص در رشتههای مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیتههای تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این همبستگی و سازماندهی برای نتیجهگیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.
آیا سپاه نقش کاگب هنگام فروپاشی روسیه را بازی میکند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۹ مارس ۲۰۲۳ ۱۲:۳۰
20 سال پس از سقوط بوریس یلتسین و برشدن ستاره بخت سرهنگ ولادیمیر پوتین، مطالب زیادی نوشته شد؛ از جمله یورونیوز در گزارشی یادآور شد که شهروندان روسیه ۲۰ سال پیش در چنین روزی یعنی در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، هرگز انتظار نداشتند سال جدید میلادی را با رئیسجمهوری جدید آغاز کنند؛ اما سرنوشت سیاسی این کشور یکشبه تغییر کرد و بوریس یلتسین، رئیسجمهوری که از مجریان فاز نهایی تغییر رژیم و فروپاشی حکومت کمونیستی در روزهای پایانی سال ۱۹۹۱ بود، در سخنرانی سال جدید، استعفایش را اعلام کرد و گفت: «از قدرت کنارهگیری میکنم. هر کاری که میتوانستم، انجام دادهام.»
در آن زمان، بوریس یلتسین بسیار بیمار بود و اطرافیان او این را بهخوبی فهمیده بودند که صبر کردن تا پایان دوره ریاستجمهوری او بسیار پرخطر است و لازم است که کرملین هرچه سریعتر به فکر جانشینی برای یلتسین باشد. البته جانشین بوریس یلتسین در ماه اوت، یعنی چند ماه پیش از اعلام استعفا، انتخاب شده بود؛ همان زمان که ولادیمیر پوتین به مقام نخستوزیری روسیه منصوب شد.
زمان اعلام خبر پایان ریاستجمهوری یلتسین نیز با دقت انتخاب شد: آغاز سال جدید میلادی؛ زمانی که تقریبا همه مردم در حال تماشای تلویزیوناند و از برنامههای شاد کمدی و موسیقی لذت میبرند و در انتظار شنیدن سخنرانی سالانه رئیسجمهوریاند. آن شب شبی خاص بود. بوریس یلتسین پیر و خسته که به الکلی بودن شهرت داشت، خداحافظی کرد و ولادیمیر پوتین جوان و پرانرژی تنها لحظاتی قبل از به صدا درآمدن زنگ نیمهشب، آغاز هزاره جدید را به مردم روسیه تبریک گفت.
سرگئی استانکوویچ، مشاور سیاسی بوریس یلتسین، میگوید: «چنین انتقال قدرت دراماتیکی آن هم در آستانه سال جدید مطمئنا تضمینی برای جلوگیری از عملی شدن هرگونه سناریو غیرمنتظره و تمایل برای پر کردن خلاء بهوجودآمده در قدرت محسوب میشد. در آن زمان، کمونیستها و پوپولیستها خیلی قوی بودند و میتوانستند با سنگاندازی در روند انتقال قدرت یک بحران سیاسی جدی به وجود آورند.
اتابک فتحاللهزاده در تاریخ ایرانی مینویسد: «روزگار چه زود میگذرد. باورم نمیشود به همین زودی ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت. در آن روزهای فروپاشی، دو بار از سر ضرورت پایم به مسکو، پتروگراد، تاشکند و به دو روستا در قزاقستان رسید. مردم در شهرها با بهت و ناباوری به ویترین مغازههای خالی نگاه میکردند. من تاکنون چنین قیافههای ماتمزده، شوکهشده و سردرگمی ندیده بودم. چنین به نظر میرسید که دیگر از فردا خورشید طلوع نخواهد کرد. در آن زمان، من درکشان نمیکردم اما مردم حق داشتند که در چنین حالتی قرار بگیرند؛ زیرا آنان از جنگهای داخلی شوروی و جنگ جهانی دوم خاطرات نفرتانگیز و ملموسی داشتند.
در آن زمان [فروپاشی شوروی]، هنوز کسانی به عینه شاهد بودند که در جنگهای داخلی میلیونها انسان از گرسنگی تلف شدند و چگونه آدمهای نیمهجان از گرسنگی حتی گوشت مردهها را میخوردند و هنوز کسان بسیاری از اهالی لنینگراد شاهد بودند یا از بزرگترهای خود شنیده بودند که مردم و نظامیها در جنگ جهانی دوم از شدت گرسنگی به هیچ جنبندهای اعم از موش و سگ و گربه هم رحم نمیکردند. مردم حتی از جنازه بوگرفته اسبهایی که با گلولهباران فاشیستها کشتهشده بودند، نیز نمیگذشتند.
در آن روزهای فروپاشی، پسانداز ناچیز میلیونها نفر در حد کاغذتوالت بیارزش شده بود. اولین روزی که در پتروگراد پا به خیابان گذاشتم، شنیدم دختربچهای تقریبا چهارساله از مادرش خواست یک شکلات کوچک و کمارزش برایش بخرد. مادر جواب داد دخترم الان پول ندارم بعدا برایت میخرم. با اصرارهای دختر کوچولو مادر کنترلش را از دست داد و دخترش را زد. زن مسنی که آنجا بود، رو به مادر دختر کرد و گفت: زن مگر دیوانه شدی، خب چرا بچه را میزنی؟ مادر که زنی زیبا و جوانی بود، بدون اینکه چیزی بگوید زد زیر گریه…»
قصه محافل قتلهای زنجیرهای تکرار میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲ مارس ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
دخترانمان را مسموم میکنند، بعد حکایت مضحک مقصران محفلی را در شیپور گشادشان میدمند. دخترانی که با حضور پرشور خود در مدرسه و خیابان رژیم را سخت به وحشت انداختند، حالا هدف یکی از زشتترین جنایات رژیم قرار گرفتهاند. فاضل میبدی زیج مینشیند و محفلیابی میکند. خطیبزاده به دنبال هزارهگراهای آخرالزمانی است و رژیم با بهرهبرداری از فضای رعب و وحشتی که بین دانشآموزان و خانوادههایشان ایجاد کرده، بر این باور است که دانشآموزان دیگر جرئت به خیابان آمدن نخواهند داشت. با این حساب، دهها مدرسه در چهار گوشه ایران به فریاد درد آغشته شدند.
واژه «محفلی» به جمعی اشاره دارد که بدون یا با ارتباط با حکومت، کارهایی میکنند که حکومت را بدنام میکند و سوءظن مردم به دست داشتن ارگانهای حکومتی را بالا میبرد. برای مثال در جریان اسیدپاشی به زنان در اصفهان، پس از آنکه ردپای بسیج پیدا شد، فریاد برآمد که «خودسرها» برای لطمه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی، این جنایت را مرتکب شدهاند.
من با تعبیر «محفل» خوب آشنایی دارم. در واقع در جریان تلاشهای یک سال و نیمهام برای یافتن پاسخی مناسب به سوالاتم درباره قتلهای زنجیرهای، با این تعبیر مکرر برخورد کردم. در عین حال نخستین بار آنجا دریافتم در فرهنگ حکومت ولایت فقیه، از جنایت آتش زدن بسیار دردناک سینما رکس هم با تعبیر محفلی یاد شده است و در پی آن، روحالله حسینیان از محافلی یاد میکند که هدفشان بیاعتبار کردن رژیم اسلامی در داخل و در عرصه بینالمللی است.
فراموش نمیکنم که در همان زمان، یک بار با اشاره به گروه فرقان، از آنها نیز به عنوان محفلی گمراه یاد شد. بعد از قتل فجیع دکتر کاظم سامی، نخستین بار از قاتل او به عنوان یک بیمار روانی یاد شد و بعد از «محفل روانیها» میگفتند و مینوشتند؛ اما محفلیها با قتلهای زنجیرهای ابعاد دیگری یافتند و عنوان خودسر نیز به آنان اضافه شد.
وقتی سعیدی سیرجانی را گرفتند، در زندان با او به مشكل خوردند. سعیدی اصلوفرع اعتقاداتشان را زیر سوال میبرد. بعد از مدتی، سعید امامی و معاونانش آنقدر احساس بدی میکردند كه این پیرمرد دستشان انداخته است که یک شب وقتی زندهیاد سعیدی به علت یبوست چندروزه از درد و نفخ شکم فریاد میزد، با شیاف پتاسیم به جای ملین، او را به قتل رساندند. این قتل برنامهریزی نشده بوده و در واقع میخواستند سعیدی را ببرند و به قول سعید امامی، زیر شکنجه او را بسازند و برگردانند. بنابراین در اینجا به محفل نیاز نبود. اما قتلهایی مانند قتل احمد میرعلایی با برنامهریزی و با نام محفل انجام گرفت و او را دقیقا با حساب كتاب کشتند.
قتل دكتر مظفر بقایی جزو اولین قتلهایی است كه در این سری انجام گرفت. بعد شمار دیگری از نویسندگان مانند برازنده یا دكتر صانعی نیز از برکات محفلها برخوردار شدند. جالب اینکه در مورد میرعلایی، بعد از کشتن با ریختن مشروب بر سرورویش و رها کردنش در کوچه و بطریبهدست، چنین افاده کردند که حضرتش از مستی به مرگ رسیده است، حال آنکه جای دو آمپول بزرگ بر بازویش را نمیتوانستند پنهان کنند.
از سال ۱۳۷۰ تا یک سال بعد از روی كار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۷، تعداد قربانیان محفل سرکش به ۲۸ تن میرسید كه از این عده، تعدادی بسیار سرشناساند ولی در میان آنها آدمهای كمتر آشنایی هم هستند؛ مانند حاجیزاده شاعر كرمانی كه با پسرش به قتل رسید.
در مورد احمد خمینی، باز محفل سعید امامی همهکاره بود. من اولین بار این حکایت را در روزنامه الوطن کویت نوشتم. بعد از آن، عماد باقی پیگیر ماجرا شد و بعد حسن خمینی بود که اعتراف کرد او را خواستهاند و با او در این باره صحبت کردهاند.
حسین خمینی، فرزند ارشد مصطفی خمینی، که پدربزرگش او را بهنوعی در قم حصر کرده بود، بعد از سفر به آمریکا و عراق به من اطلاعاتی داد که کشتن احمد به دست محفل سعید امامی را تایید میکرد. احمد خمینی اواخر عمر بسیار اسباب نگرانی شده بود و چون مرگ او میتوانست طبیعی جلوه داده شود (به علت ابتلای به دیابت و فشارخون و مسئله اعتیادش) اینها موفق شدند در داروهایی که برای او از خارج میرسید، دست ببرند و زمینه مرگش را فراهم کنند.
ظهور پرویز ثابتی در میامی، گناه تازه شاهزاده / علیرضا نوری زاده
انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترشان، بار دیگر بهانه به دست مخالفان داده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۳:۳۰
شنبه ساعت هشت از شهر فرشتگان به لندن سرد و دلگرفته بازمیگشتم. داریوش باقری، دوست و همکار قدیمیام، خبرم کرد که شنبه تجمع بزرگ ایرانیان در «داون تاون» برابر شهرداری برپا خواهد شد .در این پنج ماه انقلاب زن زندگی و آزادی، در لندن بخت حضور در جمع هموطنانم را نداشتم.
تابوتی که جمهوری ولایت فقیه برای شاهزاده، من و مسیح علینژاد، علی کریمی و محسن سازگارا بر دوش مزدوران سید علی درتظاهرات روز ۲۲ بهمن، در تهران و شماری از شهرهای بزرگ به نمایش گذاشت.
خطر حمله به من (با سوزنی زهرآلود یا پنجهای بر چهرهام ، مشتی بر قلب و …) به من مکرر یاد آوری شده است. روزی به دفتر نمایندگی سید علی در ورای میداول رفتم، سریعا مرا دور کردند، اما در لس آنجلس همه شوق بود و مهر. باقری و همسر نازنینش وفریدون میرفخرایی همکار دیروز تلویزیون ملی و امروز لندن و ینگه دنیا، دهها تصویر از من و هموطنانی که با نگاهی پر مهر سراغم میآمدند، ثبت کردند. دوباره دیدن این تصاویر بلور اشک به دیدهام میآورد.
شاهزاده سه نوبت به میان جمع آمد. بار اول و نخست، بی سخنی، فقط اشک بود و همدلی با موجهایی که فریادش میزدند. من آخرین سخنران بودم، دوستی در گوشم به نرمی گفت این بار به ۸۰ هزار حاضران پیامی میفرستد. سخنانم به پایان رسیده بود. بدرودی گفتم. دوساعت پروازم را به لندن عقب انداخته بودم تا در جمع هموطنانم حاضر باشم .
شاهزاده به روی سن آمد و موجها دریا شد. نگاه به سلبرتیها، سرشناسان، پزشکان، کارشناسان «ناسا» و اهل قلم دوخته بودم که اغلب چشم تری داشتند و دلی پردرد. عسل پهلوان همکارم در «ایران فردا» و دختر عباس جان پهلوان که در هفده سالگی در مجله فردوسی، دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت … با فواد پاشایی، دبیر مشروطهخواهان لیبرال ساعتها پای کوفتند و سرود خواندند، از رفتگان گفتند و از جاودان نامها. لیلا جان فروهر آمد که شب دوش با عزیزم کامران بروخیم درخدمت او، فریبا و اسماعیل نبی صاحب کاسپین در اورنج کانتی و همسر لیلا، مجلس انسی داشتیم. خواند و زیبا خواند. مهرداد آسمانی با صدای عزیزش و ترانههای ماندگارش همچون «کیو کیو بنگ بنگ» از بهترین ترانههای گوگوش با شعر زویا زاکاریان و ترانه بسیار ماندگارش با شعرهای شهیار قنبری و موسیقی اسفند منفردزاده، رفیق هزار سالهام همان گوشه در خیابان در گوشم میپیچد؛ انگار برای من میخواند.
سعید محمدی که نام برادر اشک به دیدهاش میآورد، برادری که هواپیمای شیخ علی اکبر بهرمانی را به خارج آورد و طعمه گلولههای آدمخواران ریشهری و فلاحیان شد. هنگامه دیرآمدهای که، صدایش پرواز کبوتری بر آسمان خلیج همیشه فارس است، ساده در میان جمع اشک شوق در دیده دارد. شهبال جان شب پره و همسرش گلی بانو دوست و همکار دیر و دورم( با بلک کتز، فرهاد و ابی که دیدارش همیشه نعمت است، شهرام برادرش و دهها نغمهپردازنی که از او آموختند) تکیه به شانهاش میدهم. حالا هر دو سپید موییم و در یاد آن شبی که پس از نامزدی به کوچینی رفتیم و شهبال نواخت با برادرش و فرهاد خواند. انگارا انگار همه عشق اینجا در پرواز است.
بانویی، فرزند یکماهه در بغل و سه سالهاش در کالسکه با همسرش از راه دور آمده است. از شوق میگرید: علیرضا آیا برمیگردیم؟
– بله دخترم باز میگردیم. عمر سید علی و رژیمش کوتاه است.
بر بام مدرسه رفاه یا در شهیاد آزادی / علیرضا نوری زاده
سپاه پاسداران در بزنگاهی تاریخی قرار گرفته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
اگر ارقام رسمی درباره تعداد اعضای سپاه پاسداران را باور کنیم، سپاه امروز ۱۹۰ هزار نیروی نظامی دارد. تعداد کادر فنی و حرفهای سپاه (پزشکان، متخصصان رشتههای فنی، گروه تبلیغات، ارتش سایبریــ پدافند غیرعاملــ معلولان جنگ شاغل در واحدهای تخریب و تجسس سایبری و فضایی و پارازیتاندازان روی کانال تلویزیونهای سیاسی ماهوارهای) هم تا پایان سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۱۲ هزار تن بودند.
فقط ۴۵ درصد از جمع اول و دوم پیوستگان، همچنان در سپاه فعالاند. ۴۴ درصد سپاهیها بین سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۹۰ به سپاه پیوستهاند و ۹ درصد از پیوستگان سپاه در ۱۱ سال اخیر جذب سپاه شدهاند. دو درصد نیز بعد از بازنشستگی به امر خامنهای یا به درخواست فرماندهی کل سپاه و موافقت خامنهای، دوباره به خدمت فرا خوانده شدند.
نخستین دودستگی و پروندهسازی علیه شماری از فرماندهان سپاه (از سوی حسین طائب، فرمانده وقت اطلاعات سپاه) در جریان جنبش سبز آغاز شد. کسانی مثل سردار علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه، از نخستین فرماندهانی بودند که هزینه دلبستگی به موسوی را پرداختند. شماری هم بازنشسته و گروهی نیز اخراج شدند. با این همه، سپاه بحران را پشت سر گذاشت و خامنهای با انتصاب حسین سلامی به فرماندهی سپاه و اسماعیل قاآنی به فرماندهی سپاه قدس، در واقع آشکار کرد که برای فرماندهان آموزشدیده و لایق سپاه اعتباری قائل نیست، بلکه به دنبال نوکران دستبهسینهای است که اوامر امامانه او را بر دیده میگذارند.
کوتولههای سپاه یکی بعد از دیگری به خاطر وفاداری به آقا و نورچشمی او شوشکه به دست گرفتند و در مقام فرماندهی جا خوش کردند اما در پنج ماه گذشته، دیگر شکافها پرکردنی و اختلافها حلشدنی نبودهاند. آنچه نوشتم، مستند به گزارشی از درون سپاه است. با پیوستن میرحسین موسوی به جنبش «زن زندگی آزادی»، بخش بزرگتری از سپاه بهویژه از بین پیران نسل اول و جوانترهای نسل سوم و چهارم از رژیم و ولایت فقیه فاصله گرفتهاند. بسیاری از اینان فرزندان بنیانگذاران سپاهاند که اغلب با رژیم قهرند. حال با این حساب، آیا خامنهای میتواند در معرکه نهایی خود با ملت در آیندهای نهچندان دور، به سپاه امید ببندد؟
سرگذشت سه صدراعظم تحت فرمان رهبران مقتدر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۹ فِورِیه ۲۰۲۳ ۹:۴۵
زمانی کوتاه پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این زمزمه و اندکاندک این آهنگ پرطنین در گوش ما که از همان اوایل جمهوری ولایت فقیه بانگ اعتراض برداشته بودیم، طنینانداز شد که با جداشدگان از رژیم چه باید کرد؟ تکلیف ما با خیلیها روشن بود؛ زندهیادان حسن نزیه، احمد مدنی، احمد بنیاحمد، دکتر عبدالرحمن قاسملو خیلی زود پنجه در پنجه رژیم انداختند و نبرد را آغاز کردند. البته دکتر شاپور بختیار جای دیگری داشت و در همان ۳۷ روز کوتاه ولی سنگین، جنم و اعتبار خود را آشکار کرد. مجاهدین و بنیصدر نیز از رژیم بریدند اما ره خود پیش گرفتند و ندای همدلی را پاسخ ندادند. چنین بود که شخصیتهایی چون برادر عزیزم مهدی خانباباتهرانی و دکتر حاج سید جوادی و شماری دیگر از پیوستگان به شورای مقاومت رجوی نیز دل از او برکندند.
اما اپوزیسیون ملی عملا جز در لمحههای کوتاه، نتوانست همدلی و همبستگی را پیگیر شود.
فروردین ۱۴۰۱ در حالی که داعیهداران در ملک عجم و غربت همه به خانه ابدی کوچ کرده بودند جز رضا پهلوی که حالا در دهه ششم زندگیاش با مویی سپید هنوز نماد مقاومت و پایداری است، حمید آصفی، روزنامهنگار و تحلیلگر سرشناس، در برنامه «پنجرهای رو خانه پدری» من پیشبینی کرد امسال سالی دیگر است و بهصحنهآمدگان از جنسی دیگرند. نوید انقلاب را او داد و بعد دیدیم و دیدیم و شنیدیم.
پیشبینی حمید از شهریور تحقق یافت. موج دهه هشتادیها دنیا را شگفتزده کرد و ماه پیش پیشنهاد وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی مطرح شد و آنگاه داعیهداران جدید هریک به مصلحت یا باور خود در برابر این طرح موضع گرفتند.
به آمریکا که رسیدم، با شگفتی از نشست حضوری یا مجازی شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله، بهعنوان شایستهترین نماینده احزاب و معرف اقوام ایرانی و چند چهره شناختهشده در دانشگاه جورج تاون باخبر شدم. شاهزاده و مهتدی بهعنوان دو چهره سیاسی، و الباقی بهعنوان ستارهها و چهرههای مورد حمایت و مهر بخشهایی از جامعه (قرار است) در دیداری با هم، عهد خود را با مملکت و با خود مستحکم و منسجم کنند.
البته در جمع فعالان اپوزیسیون در این نشست جای بسیاری خالی است. موضع جدید نخستوزیر هشت ساله خمینی، مهندس میرحسین موسوی و اتفاقنظر او با چهرههای سرشناس اپوزیسیون این سوال را مطرح کرده که جای موسوی کجا است و مگر نه آنکه بخشی بزرگ از مخالفان، جداشدگان از رژیم جمهوری ولایتفقیهاند و بهتناوب در چهار دهه به مخالفان پیوستهاند، پس چرا نباید موضعگیری اخیر موسوی و عبور او از خط قرمزهای نظام با تردیدهای ما روبرو شود؟
نخست بگذارید کمی از موسوی بگویم.
عنوان برادر مکتبی، عنوانی است که در دوره نخستوزیری از سوی طرفداران موسوی به او داده شد و حتی بهقدری رسمیت پیدا کرد که در سربرگهای دولتی و نامههای رسمی و سخنرانیها و مقالات و نامههای غیررسمی اغلب با همین عنوان از او یاد میکردند؛ در آن روزها، مکتبی چیزی بود مثل ارزشی یا اصولگرا، البته دو سه درجه غلیظتر.
به هر حال مهندس موسوی فارغالتحصیل رشته معماری است. رشته معماری پیش از هر چیز رشتهای هنری است. سه دانشکده معماری ایران درگذشته (معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران، معماری دانشگاه ملی و معماری دانشگاه علموصنعت) در عین حال محل پرورش روشنفکران و هنرمندان ایران نیز بودهاند. میرحسین جوان در دانشکده معماری با هنر و روشنفکری آشنا و مثل همه دانشجویان مذهبی جذب افکار دکتر شریعتی شد. او بعدها وارد حلقه خاص روشنفکران مذهبی پیرامون شریعتی شد و در همان سالها با زهرا رهنورد، دختری روشنفکر، شاعر و نقاش و بدون حجاب آشنا شد و ازدواج کرد.
موسوی همزمان با مهندس بازرگان و روشنفکران وابسته به جریان نهضت آزادی و محفل دکتر پیمان که بعدها به جنبش مسلمانان مبارز معروف شدند مرتبط شد؛ در عین حال با روحانیون امروزی و روشنفکر و باسواد و جوانپسند آن روز که بعد از انقلاب علمدار استبداد و ارتجاع سید روحالله کشمیری ملقب به خمینی شدندــ کسانی چون دکتر باهنر و دکتر بهشتیــ آشنا شد و روابطی به هم زد.
فاش میکنم آی فاش میکنم؛ حکایت سخنگوی دولت از جواهرات سلطنتی و تکذیب وزیر میراث فرهنگی / علیرضا نوری زاده
یک موناکویی وفادار به تاجوتخت آلبرت دوم را بشناسیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
هفته گذشته در حاشیه «من وکالت میدهم» به شاهزاده رضا پهلویــ وکالتی که دست او را در عرصه بینالمللی برای همدل کردن جهان با مردم ایران بازتر خواهد کرد و با رهایی وطن به پایان میرسد و میلیونها ایرانی در وطن و غربت سرنوشت حکومت و نظامی دموکراتیک، سکولار و غیرمتمرکز را رقم خواهند زدــ سه اتفاق روی داد.
حملاتی که به این کارزار شد، منهای سه چهار دلسوز منتقد که اعتبار شاهزاده را فراتر از وکالت میدانستند، جمعی ورشکستگان به تقصیر، شماری مبتلا به بیماری «آنتی پهلویسم» و جمعی ماندگان در ۲۸ مرداد و دهه ۴۰ و ۵۰ بودند که انگار شاه فقید در صحنه قدرت است و همین الان پسرش میخواهد سیدمجتبیوار بر تخت نشیند و دمار از روزگار مخالفان پدر درآورد. در حالی که او از ۳۰ سال پیش (یا بیشتر) تکلیف خود را روشن کرد که «من نه شاهم و نه قصد دارم خود را بهعنوان رهبر به مردم تحمیل کنم». یک بار هم اشاره کرد که به جمهوری بیشتر اعتقاد دارد اما موظف است گزینه مردم ایران را بر دیده نهد؛ اگر او را خواستند و مسئولیتی به او واگذاشتند، میکوشد بهاندازه توانش در خدمت ملت باشد. او در عین حال تاکید کرد که به دموکراسی، پلورالیسم، نظام غیرمتمرکز و سکولار و اداره جمعی کشور باور دارد.
کدامیک از مدعیان رهبری اپوزیسیون اینگونه شفاف آرمانهای خود را بیان داشتهاند؟ دوستی از چپهای قدیمی میگفت اگر رضا پهلوی باعث آزادی ایران شود، مردم حتما او را انتخاب میکنند! وحشت کردم. گفتم: یعنی اینکه ایران آزاد نشود و نکبت و درد و فقر و کشتار ادامه داشته باشد، گور پدر رهایی وطن؟!
حال به این سه رویداد میپردازم. عدهای با حسن نیت و در لفظ و معنی اتفاقا بهرهمند از نعمات عصر پهلوی از هنرمندان و روزنامهنگاران مدعی شدند این کارزار را جمهوری اسلامی به راه انداخته و روی رقمی نهچندان بالا نگهش داشته است؛ خلاصه اینکه گول نخورید. به اعتقاد من، آنچه دوست عزیزم فرهاد مشرقی (ف.م) نوشت، پیشنهاد مناسبی بود: «شاهزاده! واکنشها را دیدی، منتظر ننشین. کارت را با قدرت دنبال کن.» و من اضافه میکنم نباید گذاشت رژیم جهل و جور و فساد از این معرکه پیروز بیرون آید.
البته دوست عزیزم دکتر شایان سمیعی ریزهکاریهای متوقف کردن هشتگ من وکالت میدهم را بازگفت. رژیمی با ارتش سایبری و مزدوران همهجایی، پیدا است که آرام ننشیند و این کارزار را راه بیندازد که شاه فقید و شهبانو جواهرات سلطنتی را بردهاند؛ آن هم با اراجیف جهرمی، سخنگوی دولت! و بعد تکذیب وزیر میراث فرهنگی، سردار حاج عزت ضرغامی، که «رفتم موزه جواهرات سلطنتی بانک مرکزی دیدن کردم، جواهرات سرجایش بود و تاجها هم»؛ البته اظهار لحیهای هم کرد که توبیخ نشود.
یک رژیم تا چه حد باید به فلاکت و ازهمگسیختگی رسیده باشد که سخنگوی دولتش، حتما به توصیه امنیتخانه ولایت، ادعای کذبی را با رسمیت عنوان کند و بعد وزیر سابق ارشاد که پیرو مکتب گوبلز است، چهار روز بعد علنا بگوید جواهرات سرجایشاناند؟
به شاهزاده رضا پهلوی تا روز رهایی میهنم وکالت میدهم / علیرضا نوری زاده
رژیمی بیآبرو، فاقد حمیت ملی، ذلیل و تروریست آیا هنوز بخت ماندن دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۲:۰۰
اندکاندک میبینم که بین شماری در داخل کشور و در میان ما محکومان به دوری از خانه پدری، زمزمهای بیدار میشود که همین؟ یعنی تمام شد؟ آن کلیپهای پرشور چرا دیگر نمیآید؟ آیا پس از ۵۰۰ کشته، ۲۰ هزار بازداشتی و زندانی بار دیگر به نقطه هزار ساله بحث و تحلیل رسیدهایم؟
این در حالی است که اکنون اعتصابها تازه رنگ جدی میگیرند و جهان پیگیر موضوع هویت سپاه بهعنوان یک سازمان تروریستی یا بخشی از سازمان نظامی یک کشوراست، رژیم جهل و جور و فساد بر وحشیگری خود افزوده و در زندانهایش چنان با زنان و جوانان اسیر سلوک کرده است و میکند که اگر بخت بیرون شدن به قید کفالت و وثیقه پیدا کنند، انسانهای دیگریاند و دیدیم شماری از آنها تحمل زندگی پس از زندان را نداشتند و خودکشی کردند. جمعی هم دچار افسردگی روحی شدید شدند و شماری هفتهها وقت میخواهند تا به شرایط طبیعی بازگردند.
برخلاف تصور بعضیها، وحشیترین رژیم جهان که پا را از پای وحشیان مغول و تاتار فراتر نهاده، در منتهای ذلت و عجز و سردرگمی است. سید علی آقا خودباخته در میان بوزینههایش هر روز آشفتهتر میشود؛ اگر جز این بود، فرمان قتل علیرضا اکبری را که به فرمان خودش به انگلستان نزدیک شده بود، صادر نمیکرد. با رژیمی طرفایم که بهظاهر ایرانی است اما ذرهای غیرت و حمیت ایرانی ندارد و نمونه بارز این بیغیرتی را همین نزدیکی در عراق دیدیم.
استادیوم «الخلیج العربی»!
بصره شهری شیعهنشین است که تعداد اندکی از منداییها، یارسانها، مسیحیان و شبکها در کنار سنیمذهبان در چهار سوی آن مسکن دارند. بعد از سقوط صدام، ایرانیها در بصره حرف اول را میزنند؛ مواد مخدری که در عراق صدام، در این کشور وجود نداشت و اگر کارگری مصری را با یک سیگار حشیش میگرفتند، بعد از یک سال زندان از عراق اخراج میکردند، در این چند سال به برکت مافیای سپاه، پر از شیرهکشخانه و مواد شیمیایی و قرصهای کپتاگون شد؛ قرصهای تولیدی حزبالله که در تیراژ میلیونی به شرق و غرب جهان بهویژه کشورهای ثروتمند عرب در خلیج فارس صادر میشوند. البته در سالهای اخیر کویت و عربستان سعودی و امارات با شدت بخشیدن به مبارزه با قاچاق و احکام شدید علیه فروشنده و صادر و واردکنندگان دکان حزبالشیطان را به کسادی کشاندهاند.
چنین شد که پدرومادرها در اعتراض تجمع کردند و سرانجام کنسولگری نایب مهدی موعود در بصره و کربلا را به آتش کشیدند. دستگیری و سربهنیست کردن جاسوسان رژیم در سالهای بعد از ۲۰۱۵ شدت گرفت. مقتدی صدر، پرچمدار ولایت فقیه، شمشیرش را علیه سپاه از رو بست و رسما اعلام کرد ایران درصدد نابودی جوانان برومند عراقی بهویژه بصراویها است.
رژیم که میلیاردها تومان و دلار و دینار خرج بازسازی قبور ائمه کرده بود، قبوری که حداقل دوتای آنها یعنی «حرمین سامرا» به اشاره سپاه ویران شده بودند، این بار ناگهان ورزشدوست شد و در ساختن استادیوم ۵۰ هزار نفره بصره با مال و کارگر متخصص و آرشیکت، مشارکت کرد تا یک سال بعد از خاتمه بنای آن، بر پیشانیاش با درشتترین حروف بنویسند: «کاس الخلیج العربی»
نظریه داروین و سید علی خامنهای / علیرضا نوری زاده
سید علی آقا پایان معمر را برای خود برگزید
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۲ ژانویه ۲۰۲۳ ۹:۳۰
درباره سید علی بسیار نوشتهام. نعتش گفتهام و صیروره [تحول از حالتی به حالتی دیگر] مغلوبش را بارها تصویر کردهام. در احوال الصوفیه حکایات بسیاری از این صیروره را شنیده و خواندهایم. یکی از آنها حکایتی است که از مرحوم حاج شیخ حسن مقدادی، ملقب به نخودکی، نقل میکنند و من این حکایت را از زندهیاد امیر شهیدی، از ستونهای فرهنگ ایران و دوست نزدیک هانری یاــآنریــ ماسه ایران و خاورشناس برجسته فرانسوی، شنیدم.
او به نقل از مرحوم نخودکی میگفت: مریدی از مریدان ایشان بعد از سالها ریاضت اصرار داشت که حاج شیخ ردای عرفان بر پیکرش بیندازد. شیخ انکار میکرد. عاقبت روزی او را به شاندیز در اطراف مشهد فرستاد که پیاده برو و بازگرد تا فکری به حالت بکنم. مرید با شوق به راه افتاد و با آنکه غروب شده بود، راه را به سوی شاندیز طی میکرد. ناگهان باد و باران تندی سرگرفت و در برابرش، قبرستانی دید و اتاقکی. به آنجا پناه برد. بوی تند کافور و پیکری که شالی از دیده پنهانش میکرد، او را متوجه کرد که پیکر مردهای آنجا است و لابد کسانش مطابق رسوم آن دوران، پیکر را گذاشتهاند تا بامدادان به خاکش سپارند. مرید شیخ نخودکی نشست و به دعا و قرآن خواندن برای فرد رفته مشغول شد اما از وسوسه اینکه این مرده کیست؟ زن است یا مرد؟ سرانجام طاقت از کف بداد و روی جسد را کنار زد اما حیرت وجودش را گرفت چون فرشتهای میدید با لبانی چون برگ گل، گونهای با رنگی که آمیزهای از یاس و گل محمدی بود و عطرش هوش از سر میبرد. نمیتوانست بر وسوسهای که به جانش افتاده بود، غلبه کند. سرانجام پرده از پیکر دخترک برگرفت و چیزی نگذشت که با مرده زیبا یگانه شد اما ناگهان فریادی کشید و از جسد دور شد. حالا اژدهایی در برابرش بود با چشمانی که آتش بر او میبارید. به بیرون پرید و دواندوان خود را به نخودک، مقر شیخ، رساند که ای پیر! چرا مرا در برابر این امتحان قرار دادی؟ خدا ترا نیامرزد. در حالی که اشک میریخت و قصد خروج از خانه شیخ را داشت، شیخ حسنعلی بر او بانگ زد که تو از جسد یک دختر مرده نگذشتی، حال چگونه میخواستی شولای عرفان بر تن کنی. تو که به مرده رحم نمیکنی، به زندگان چه خواهی کرد؟
دو سه هفته پس از آنکه هاشمی رفسنجانی با ترفند و نقل کذب، خامنهای را بر تخت نشاند، یک روحانی (مرحوم منتظری) و یک شاعر رفیق عهد شباب سید، پیامهایی برای خامنهای فرستادند. مرحوم منتظری به وسیله قربانعلی دری نجفآبادی، معروف به ماستبند، گفته بود شما (یعنی خامنهای) ظرفیت این مقام را نداری. خمینی که در برابر تو غول بود، شاخشکسته و بیآبرو به درگاه داور رفت. تو میخواهی چه کنی؟ هماکنون بوزینهها گردت جمع شدهاند و وای به حال فردایت.
نفر دوم که از دوستان نوجوانی سیدعلی در مشهد بود، با عاطفه بیشتر، رساله الحبی نوشت که سیدنا بیا و اژدها را بکش و دورشو! دوتارت را بردار، من هم میآیم، عماد جان (شاعر خوشصدای آزاده زندهیاد عماد خراسانی) را هم میبریم. میزنیم به نخودک یکهفتهای میمانیم. ایمان دارم قبای رهبری را در آتش میافکنی و شانه از این بار سنگین خالی میکنی. آنگاه پروانهوار و سبک نزد شاه خراسان میرویم.
اما دگردیسی در همان دو هفته آغاز شده بود. سید به اوباشش در قم دستور داد به آزار منتظری بپردازند و چندی نگذشت که در پاسخ سخنرانی منتظری در ۱۳ رجب، استاد خود را سادهلوح و نادان خواند. دوست نوجوانیاش هم ناچار به فرار از کشور شد و سالها در غربت زیست و سرانجام در همان غربت، در خانقاهی در سوئد به مرگی مرموز خاموش شد.
سید زمانی که دربارش را بر پا کرد و دو امنیتی بدسابقه یعنی سید اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی را در کنار ولایتی و حداد عادل و یحیی رحیم صفوی و دیگر احباب جعدههای عصر و ساعات کوهنوردی و گاهی اسبسواری و قایقرانی در ویلای سد لتیان به خدمت گرفت (و از یاد برد که اینهمه جاسوس جاسوس میکند اما همسر رئیس دفترش از اهالی بلاد فخیمه است)، طاووس علیین شده بود. رفتارش با محمد خاتمی و بعد با میرحسین موسوی و کروبی و سرانجام خالق خود، هاشمی رفسنجانیــ که جانش را به فرمان نایب امام زمان به آب مرگ گرفتندــ سید را روزبهروز بیشتر در چنگ قدرت خانم انداخت.
از نامه سه امضائی خرداد 56 به پادشاه تا پیام جنبش سبز / علیرضا نوری زاده
*از نامه سه امضائی خرداد 56 به پادشاه تا پیام جنبش سبز
*شاه دیکتاتور خونریز نبود ، سید علی اما هست
علیرضا نوری زاده
*در جریان خیزش ملی و سرفرازانه زن ؛ زندگی ؛ آزادی ، هیچ چیزی بیش از وسط بازیهای ملی مذهبی ها و اصلاح طلبانی از تیره بهزاد نبوی ها ، برایم أزار دهنده نبوده است. اینها میدانند در هرتحول زیربنائی باید پاسخگو باشند. أقای سید محمد خاتمی به شیوه نصیحة الملوک نامه به نایب امام زمان ولی فقیه مینویسد و أبطحی یارغارش فاش میکند حضرتش حتی دوکلمه جواب به رئیس جمهوری اطلاح طلب نداد. احمدی نژاد أصول گرا که قبل از جنبش هراز گاهی دمی به سوی مردم و ناخنی به سید علی أقا نشان میداد آنقدر حقیر بود که با یک صندلی مجمع تشخیص ورشکستگان سیاسی خفقان گرفت . مصاحبه اخیر بهزاد نبوی شرم آوربود .مدعی شد که ضد انقلاب (مردمی ) است و راه رهائی را اصلاحات میداند.
در بحبوحه انقلاب مادر بزرگوار نبوی و پدرش را در منزل شوهر خاله ام که دوستشان بود دیدم. فرزند را نفرین میکردند .مادر بزرگوارش میگفت هرچه داریم از پهلوی ها داریم حالا پسر ما جاروکش خمینی دجال شده است. در رژیم گذشته بهزاد با همه ی شیطنتهایش أزاری ندید اما در نظام ولایت فقیه هم به وزارت رسید و هم بارها به زندان افتاد . می اندیشیدم راستی اگر وقتی أموزگار مسیرش را طی میکرد و به انتخابات أزاد میرسیدیم و پادشاه دلگرفته مریض به مردم میگفت (مثل ملک حسین )زمان کوتاهی مهمان شما هستم و فرزندم و خانواده ام را به شما می سپارم چه میشد ؟ اگر واقعا انتخابات پارلمانی أزادی انجام میگرفت ، فراکسیون جبهه ملی و ملیون أکثریت را بدست میأورد نه خمینی از نجف بیرون میزد و نه یزدی و قطب زاده و بنی صدر و حزب توده و فدائی و مجاهد میداندار انقلاب میشدند و مرتجعترین ملای زمانه و تالی شیخ فضل الله نوری را به تخت سلطنت فقیه می نشاندند . لابد شخصیتهائی مثل دکتر صدیقی ، أللهیار صالح ، دکتر بختیار و سنجابی و اردلان و پارسا و بازرگان و فروهر ، نزیه و متین دفتری به صدارت و وزارت میرسیدند و کشورمان در چنگ ملایان رها نمیشد .
البته تاریخ گذار خود را دارد و مسیرش را خطاها و خیانتها و درسوی دیگر خدمات و فداکاریها تعیین میکند .با إینهمه پیشاپیش میتوان با یک تصمیم درست مسیر تاریخ را تغییر داد . همانطور که بارها نوشته و گفته ام ، شاه فقید اگر از أن تصویری که از جبهه ملی ساخته بود رها میشد و درپاسخ نامه مشترک زنده یادان دکتر شاپور بختیار ، داریوش فروهر و مرحوم سنجابی پاسخ مثبتی میداد ؛ أنها را به گفتگو دعوت میکر نه سنجابی به پاریس میرفت ، نه فروهر بلکه در وطنشان می ماندند و به خدمت مشغول میشدند. من در جریان نوشته شدن نامه بودم .مرحوم بازرگان و أیت الله زنجانی ، دکتر صدیقی با همه ی دل نامه را پسندیدند و بازرگان قبول کرد متن را امضاکند اما مشکل از أنجا أغاز شد که مهندس بازرگان اسامی جمعی از یارانش را برای امضای متنی که خودش نیز در تهیه آن نقش داشت ؛ با اصرار زیر نامه گذاشت .دکتر بختیار بشدت مخالفت کرد که بازرگان جایگاه و منزلتی دارد من با دیاغیان و صباغیان به بهشت هم نمیروم . سرانجام نامه سه امضا داشت و پاداش این سه پا و دست شکسته بختیار و فروهر و دکتر انواری و … بود که در اجتماع جبهه ملی در کاروانسرا سنگی حضور داشتند ، ناگهان مورد حمله چماقداران قرار گرفتند .روز بعد به دیدن دکتر بختیار رفتم با روحیه ای سرشار گفت عیبی ندارد امیوارم اعلیحضرت نامه را خوانده باشد. (از أنجا که قصد دارم پیوند دیروز و امروز را بررسی کنم پاره ای از آنچه این سه قطب جبهه ملی در نامه به پادشاه نوشتم باز میگویم .
نامه با بیشترین احترامات به پادشاه عرضه شده بود “پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی”
“فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینمائیم.”
زمان قرائت بیانیه شماره ۱ نیروهای مسلح فرا میرسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۵:۰۰
چشم أنداز نیل همیشه زیباست ، در جهان عرب و شرق میانه “روشه” بیروت و منظر نیل برای من عزیزترین مناظر است . أخرین بار روشه را در سال 1991 دیدم .سفری پر از دلهره ، سه روزه و در پناه دوست کهن ولید جنبلاط . حزب الله دنبالم بود و از فرودگاه تاشهر ذر اختیارش. حتی در خونین ترین فصل زندگی النانیها (محاصره اردوگاه فلسطینی تل الزعتر توسط ارتش سوریه و بمباران روز و شب) دیدار از بیروت ممکن بد. همه طرفهای درگیر اصولی را رعایت میکردند .اما بعد از تولد نوزاد حرامزاده ولایت فقیه “حزب الله ” مارا به شهر نور و سرود ” راهی نبود .قاهره اما همیشه أغوشی باز داشت و همچنان دارد. محمد مرسی به تخت نشسته بود. او مهندس بازرگان نبود اما با ابراهیم یزدی هم اندیش و همدل بود بی أنکه اورا بشناسد . قاهره اینبار رنگ و طعم دیگری داشت . جمعه ظهر نماز در چارسوی شهر برپا بود .فکر کردم مثل ماههای اول انقلاب باید فاتحه شب را خواند . دوسه کانال تلویزیونی غیر دولتی بر عهد سابق بودند أم کلثوم و عبدالحلیم حافظ و…فیلمهای قدیمی سانسور شده و حرف و حرف و حرف.
شب به خیابان زدیم کنار نیل مثل همیشه اما کم صداتر پر از خانواده هائی بود که بر سفره ای کوچک با “فول – باقالا ” نان و ترشی و فلافل ، و رادیو یا ضبطی ، حال میکردند و بعضا بقول بچه های تهران پیکی دور از چشم محتسب بالا میأنداختند . قاهره تسلیم زاهدان فکلی ریاکار نشده بود و با چنگ و دندان زندگیش را إدامه میداد.
شنبه در مرکز پژوهشهای إستراتژیک الأهرام سخنرانی داشتم کنفرانسی بود درباره انقلاب مصر و تحولات شش ماهه . سرلشگر بازنشسته خالد عمره کنفرانس را اداره میکرد. خوب میدان داد که خدمت جمهوری جهل و جور و فساد برسم ، یکی اعتراض کرد به نام احمد که فهمیدم کارمند محلی دفتر رعایت مصالح رژیم و در بخش فرهنگی است .بعد که نزدم أمد و گپ دوستانه زدیم فهمیدم از زمان مرحوم سید هادی خسرو شاهی که 5 سال رئیس دفتر بود استخدام شده . خسدوشاهی اورا که در دانشگاه قاهره فارسی خوانده بود شش ماهی به تهران فرستاده بود .بعد هم عملا سردبیری مجله ای که بزبان فارسی در باب ادب و فرهنگ فارسی در بخش فرهنگی دفتر حفاظت منافع منتشر میکرد به اوداده بود. عصر همان روز قرار گذاشت که در “ماریوت ” به اتفاق دکتر ملحم زکی از استادان فارسی دانشگاه چای نوش کنیم.
سرنوشت سید، قذافیوار رقم خواهد خورد / علیرضا نوری زاده
سقوط آزاد سیدعلی خامنهای؛ دگردیسی از خطیب مشهدی باحال تا قاتل نوجوانان وطن
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۰۰
به سخنانش گوش میدهم و فریاد «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» در گوشم میپیچد و بعد، القاب تازه او: سیدعلی کذاب، سیدعلی کودککش، مجنون بیمار… و این همه نصیب دیکتاتوری میشود که روزی میخواست «علامه» شود و در عالم معنا، لولهنگ شیخ سهروردی را بردارد؛ اما وقتی شیخ علیاکبر بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با به روی صحنه بردن نمایشی هم مضحک و هم تراژیک در تئاتر خبرگان، از جیب قبا قصه بیرون کشید که حضرت سیدعلی منتخب مرحوم امام خمینی است و لوای قیادت را به دستش داد، سید از همان شب اول وصلت با «قدرت خانم» آدم دیگری شد و بهمرور، به هیولایی تبدیل شد که میکشد، میدرد، حامی فاسدان میشود و بر بیتالمال دست میگشاید تا مزدورانش در لبنان و غزه و عراق و بورکینافاسو را سیر کند. راستی او کیست و در این ۳۰ و اندی سال چه بر سرش آمد؟
شعر و پیپ و دوتار
سید علی حسینی تبریزی، فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی، در آستانه انقلاب روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران، اندک شهرتی داشت. در این تاریخ، شهرت سید محمد، برادرش، که لیسانس حقوق داشت و وکالت میکرد و در ماههای پایانی رژیم گذشته دفاع از برخی زندانیان سیاسی را عهدهدار بود، بهمراتب از او بیشتر بود. با این همه در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژهای داشتند و در میان اهل قلم و نظر هم سید علی دارای اعتبار و احترام خاصی بود.
مرحوم میرزا جواد، پدر خامنهای، ملایی زاهد و قناعتپیشه بود که به نان خشک و خانه ۱۰۰ متری پایینخیابان مشهد قانع بود و در برابر احدی سر خم نمیکرد. البته حاجآقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هم هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد.
سید علی و بدری خانم، خواهرش که مثل او اهل شعر و کتاب بود، معمولا روزهای جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان میرفتند. در واقع میرزا جواد در مشهد یگانه آخوندی بود که از ظاهر شدن در ملاعام به همراه همسر و دخترش ابایی نداشت. در آن روزهای مشهد، چنین امری غیرعادی تلقی میشد اما میرزا همهگاه با افتخار میگفت که خانم خون شیخ محمد خیابانی را در رگ دارد و همچون خال شهیدش شجاع و سخنور است.
سید علی آقا، آنگونه که به یاد میآورمش، جوانی باریک با قد بلند بود که یک عینک تهاستکانی با فریم مشکی شبیه عینکی که در تصاویر دورودیر نامآورانی چون کسروی و هدایت و محمدصادق طباطبایی دیدهایم، بر چشم داشت. کرکهای صورتش هنوز ریش نشده بودند. نیمتنهای روی شلوار میپوشید با پیراهن بدون یقه. او و شیخ عباس واعظ طبسی و مرحوم هاشمینژاد (دایی محمدعلی ابطحی، یار غار خاتمی) از همان روزگار نوجوانی یاران شب و روز یکدیگر بودند و در دوران طلبگی نیز همدرس شدند.
از آنجا که خامنهای چندان دلبسته لباس آخوندی و درس و فحص فقهی نبود، پس از طی دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه ۳ و ۴ مشهد، به دروس بزرگانی از تیره مرحوم آیتالله دامغانی (والد مرحوم استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی) یا مرحوم میرزای آشتیانی، فیلسوف فرزانه، راه پیدا نکرد. حتی آمدوشد او به بیت حاج حسن آقا طباطبایی یا آقای میلانی و شیخ احمد کفایی بیشتر برای تقرب جستن و بهرهوری از مجالست آقازادههای این آقایان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حدیث.
با این همه، تمام کسانی که خامنهای را میشناسند، اذعان دارند که سید از همان نوجوانی خطیبی خوشسخن و یک منبری جذاب بود که با دو دانگ صدای دلنشینش، وقتی در پایان سخن ره به کوچه کربلا یا نجف میکشید و ابیاتی از محتشم کاشانی و دکتر قاسم رسا (ملکالشعرای آستان قدس) زمزمه میکرد، پیر و جوان جذب کلام و صدایش میشدند.
سید علی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) کمکم ره به سیاست کشید و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبعآزمایی میکرد. معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا به او روحیهای متفاوت از روحیه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر، مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میکردند که آقا یک منبری مورداعتماد به ولایت و دیار آنها روانه کند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی با حاجآقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، راهی کرمان میشد که در آنجا، دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه میکرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار در باغ حاج … میانباشت. پاکت آخر روضه نیز معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیمتر بود. در عین حال، در کرمان همیشه فرصتی دست میداد که سید به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان سری بزند و با درویشان حلقه ماهان همآواز شود و دزدکی، مراتب ارادت خود را به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) ابراز کند.
خامنهای در کوتاهزمانی که به قم آمد و با مرحوم سیدهادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعتبازی نیست. حضورش در درس منتظری به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دل بسته بود. سیدعلی اصولا به اهل شریعت اعتنایی نداشت؛ بهخصوص که مدتی بود با فرزند محمدتقی شریعتی، یعنی دکتر علی شریعتی، آشنا شده بود و سخنان او درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی را بسیار میپسندید.
خیزش در ماه چهارم؛ مسئولیتها تقسیم میشود / علیرضا نوری زاده
خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
باد شرطه بهجز از موجموج جمعیت شما زنان و جوانان آزاده و شجاع ایرانزمین برنمیخیزد تا کشتی در حال غرق رژیم جهل و جور و فساد را در هم بشکند. کشتی در حال غرق شدن است؛ مسئله زمان غرق شدنش را نیز شما دلاوران تعیین میکنید. خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد. تسخیر صداوسیمای فریب، بیت مبارک، مجلس شورای اوباشان، خبرگان در خواب و مجمع تشخیص خیانتکار کار را به قول عزیزان افغان، فیصله خواهد داد.
معروف است از کشتی در حال غرق نخست موشها فرار میکنند؛ اما در جمهوری ولایت فقیه، موشها آخرین خواهند بود. محمد خاتمی چهار نامه به ولیامر مینویسد؛ ولیامری که سه شاهی قبولش ندارد و آخرش التماس میکند که ای نایب امام غایب! بیا و خودت کار را به سامان برسان و یادش میرود آن روز که محبوب بود و با بالاترین آرا به کاخ ریاستجمهوری رفت، چند نوبت به آقا التماس کرد که بیا و خودت رهبر اصلاحات شو، ما در خدمتت دستبهسینهایم: چون دایره ما ز پوستپوشان توییم/ در دایره حلقهبهگوشان توییم/ ار بنوازی ز دل خروشان توییم/ ور ننوازی زجان خموشان توییم. اما سید علی آقا که در آن روزها ملت با انتخاب خاتمی و دهانکجی بزرگ به او حالش به ببری کاغذی میمانست که مجلس اصلاحات آتش به جانش زده بود، به خاتمی گفت که شما با اصلاحاتتان حال کنید، بنده هم ناظرم تا پایان ماجرا را شاهد شوم؛ و پایان ماجرا اشک خاتمی بود و ظهور تحفه ارادان، محمود احمدینژاد.
بهزاد نبوی همچنان دلبسته جمهوری ولایت فقیه و حضرت امام است و حسین دهباشی در توییتی قربان صدقه رهبر میرود که از این بهترش را نداریم. در این کشتی در حال غرق شدن چند نوع آدم داریم و ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد که دو مجموعهاند؛ نخست کسانی چون قالیباف و شمخانی و رستم قاسمی (که اخیرا راهی دیار عدم شد) که بعد از رویدادهای ۱۳۸۸ (جنبش سبز) با ارسال اهل و بعضا دو و سه عیال به مالزی و انگلستان و کانادا و استرالیا و… بساط زندگی مجلل را پیشاپیش چیدند و حالا نیز منتظرند که چاوشی بانگ رحیل بردارد تا آنها شال و کلاه کنند که وقت رفتن است.
جمع دیگر ذوبشدگان ولایت بیخیال خارجاند. آنهایی که ۴۳ سال است بهشت را در وطن تجربه کردهاند و از عمرشان چیز زیادی نمانده است؛ پس با سید علی آقا میمانند، رحیم صفویوار حراستش میکنند، ولایتیوار و حدادگونه مجلس عصرانهاش را روشن میکنند و نبات و باقلوا و دیشلمهاش را میخورند و مینوشند تا به لقاءالله نزول اجلال کند. آنگاه تصمیم میگیرند که «بودن یا نبودن؟»
در مجموعه بعدی، ۸۰ درصد پایوران رژیم جای گرفتهاند که دله دزدیهایشان در حد ماشین و خانه بوده است. اینها از فردا وحشتزدهاند. کسانی چون قضات و کارکنان قوه قضاییه، افسران نیروی انتظامی، فرماندهان رده دوم سپاه، فرماندهان بسیج، نمایندگان مجالس نظام و شماری از وزرا که در آلودگی و جنایت دستی داشتهاند؛ اینها با دلهره میخوابند و گاه از طریق دوست و آشنایی بچهها را به ترکیه میفرستند تا با هویت جعلی که پدر جور کرده است، تقاضای پناهندگی کنند. بعضی از آنها را از دور و نزدیک میشناسم.
جمعی نیز از رژیم دل کندهاند ولی راه وصول به مخالفان را نمیشناسند؛ در عین حال اطمینانی هم به آنها ندارند. بچههای محلات بعضی از آنها را جذب کردهاند و پنهانی کمکشان میکنند. قتل محسن شکاری و مجید رضا رهنورد به شکل اعدامی وحشیانه تزلزلها در این جمع و دسته اول ذوبشدگان را بهسرعت افزایش داد. خروج محمد سرافراز، رئیس سابق صداوسیما، منتخب رهبر و رفیق گرمابه و گلستان مجتبی خامنهای و حمله شدید او به رژیم و تماس حداقل ۹ تن از سفرا و دیپلماتهای ارشد نظام با نمادهای مبارزه در خارج ابعاد تزلزل (در ماندن با نظام) و ترکهای بیشتر بر بدنه کشتی در حال غرق را آشکار کرد.
از ورشو تا تهران؛ لخ والسا با هیولا مبارزه نمیکرد، نام ضحاک را هم نشنیده بود / علیرضا نوری زاده
جنبش همبستگی در گدانسک و حومه در جریان بود، جنبش خانه پدری در سراسر ایران
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۸ دِسامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
ساعت ۳ بعدازظهر به ورشو رسیدیم. خبرنگاران گاردین و دیلی تلگراف هم بودند که در فرودگاه ورشو با هم آشنا شدیم. پرسوجو از همان باجه توریست دولتی آشکار کرد که با بینظمی قطارها، بعید نیست گرفتار شویم و نتوانیم شب به گدانسک برسیم. جوانی که کمی انگلیسی بلد بود، گفت اتومبیلی دارد و حاضر است در ازای ۲۵۰ دلار هر سه ما را به گدانسک ببرد. منتها با مهر گفت که در این سرما و جاده پربرف، حرکت به مصلحت ما (و البته ماشین او) نیست و بهتر است در همان اطراف در هتلی منزل کنیم و صبح اول وقت راه بیفتیم.
ما در هتلی متوسط منزل کردیم و شب را به گرم کردن پوست و استخوان با دختر رز مشغول بودیم و هرکدام دانش خود از جنبش همبستگی را عرضه کردیم. جد خبرنگار تلگراف لهستانی بود و او از جنبش و کشتیسازی گدانسک و معدنچیان و شخص لخ والسا کلی اطلاعات دستاول در خورجین ذهن داشت.
۸ صبح روز بعد، پس از صرف صبحانهای مختصر حرکت کردیم. پیش رو برف بود و ما در جاده زیبا و صافی که پوشیده از برف بود و کاج و سروهای بلند داشت، در ماشین هنری (یک پولسکی– فیات وطنی) که حداقل پنج ساله بود، بهسوی مقصدی میراندیم که حالا چشم امید اقمار مسکو در اروپای شرقی و در عین حال، مرکز اهتمام و توجه جهان موسوم به «آزاد» بود.
در راه، در یک پمپبنزین که بورش (نوعی سوپ) و نان و سوسیس میفروخت، درنگی کردیم. برخلاف کشورهایی مثل آلمان شرقی و بلغارستان که از لحظه ورود حس میکردی چشمانی مراقب تو است، در لهستان، نه چشم پنهانی را حس میکردی و نه ماموری را میدیدی که چهارچشمی مراقبت باشد. همه سو زیبایی بود و برف. همراهان اتفاقی من چند نوبتی به اینسو آمده بودند و چقدر بختم بلند بود که به برکت آشنایی و دانش آنها بهویژه سباستین با ریشه لهستانی، با دست پر به لندن بازگشتم؛ با مصاحبهای با لخ والسا که سردبیرم آن را روی جلدی کرد و کلی تحسین و دستمایهای که چه بهجا بود.
در گدانسک، به توصیه سباستین به پانسیونی رفتیم که صاحبانش زن و شوهری میانسال بودند. پسرشان به آمریکا رفته بود و با پولی که میفرستاد، به آنها کمک کرده بود به سروروی خانه قدیمی سه نسل خود دستی بکشند و با مختصری رشوه به شهرداری، جواز پانسیون بگیرند. جایی تمیز با ودکا و سوسیس و پنیر همیشگی و زن و مردی بهغایت مهربان که امیدشان رفتن به آمریکا نزد فرزند و دیدار با عروس و دو نوهشان بود.
بامداد فردا با هنری صحبت کردم که به ازای روزی ۵۰ دلار با من بماند و در بازگشت به ورشو نیز ۲۵۰ دلار به او بدهم به علاوه سه وعده غذا و هزینه پانسیون. فوری قبول کرد و آنجا بود که فهمیدم دانشجوی طب دانشگاه ورشو است و با این سفر هزینه یک سال تحصیل و زندگیاش را فراهم میکند. دو همکار انگلیسی قصد داشتند طولانیتر بمانند. به این ترتیب، در پایان سه روز من و هنری به ورشو بازگشتیم و آنها ماندند.
حاصل سه روز توقفم چند گزارش، گفتوگویی با والسا و البته صید زیباییها با دوربین بود.
تاریخ تکرار میشود؛ اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
مهسا یک شهابک در ظلمات استبداد بود؛ آنگاه باران شهابها و شهابکها آغاز شد. جنبشهای بزرگ اجتماعی و سیاسی همیشه بر پایه یک حقکشی یا ارزیابی غلط هیئت حاکمه آغاز میشوند و در صورت هدایت صحیح، دیر یا زود به تحقق آرمانهایی بهمراتب بزرگتر از آنچه عامل پاگرفتنشان بود نائل میآیند.
انقلاب مشروطه در اعتراض به فلک کردن یک تاجر قند و سپس کشته شدن طلبهای به نام عبدالحمید آغاز شد. در انقلاب اسلامی هم نخست، عمل کردن به قانون اساسی مشروطه و آزادی زندانیان سیاسی مطرح بود و اندکاندک، «شاه باید برود» و سپس سرنگونی رژیم شاهنشاهی خواسته جنبش شد. حضور یک چهره مذهبی (آیتالله خمینی) در صحنه به یکباره اهداف جنبش را تغییر داد. به عبارت دیگر، خمینی که آغازگر جنبش نبود، با هوشمندی، مسیر جنبش را به نفع خود و اندیشهاش منحرف کرد و اهدافی را که در آرزوهای ۱۰۰ ساله ملت برای دستیابی به آزادی و مردمسالاری ریشه داشت، به یک هدف تبدیل کرد: برپایی جمهوری اسلامی.
مصباح یزدی راست میگفت که «آقا» به دنبال جمهوریت نبود؛ به دنبال حکومت اسلامی بود اما مستلزمات عصر او را به تقیه وادار کرد و برای جلوگیری از پاشیده شدن وحدت و همبستگی گروهها و جریانهای حاضر در جنبش، جمهوری را پذیرا شد.
امروز نیز جنبش در آغاز مسیری است که تا رسیدن آن به هدف غایی و نهایی، بدون شک ظهور و غیبت بسیاری از چهرههای آشنا و کمترآشنا را شاهد خواهد بود. از هماکنون حکم صادر نکنیم؛ بلکه با تامل، صحنه را زیر نظر داشته باشیم.
با این حال، بسیاری از اهالی اندیشه و قلم در روزهای این انقلاب خونین و پرشوری که در خانه پدری جاری است، این انقلاب را با انقلاب پوچ و بیثمر خمینی مقایسه میکنند و با ذکر لحظهها و تحولات دو انقلاب، مسیر این انقلاب را با فتنه خمینی یکی میدانند. به عنوان مثال، زمانبندی رویدادها را بر اساس روزها و هفتههای سال ۱۳۵۷ پذیرا شدهاند. یکی میگوید آبان و مهر ۱۳۵۷ را به یاد بیاورید و با آبان و مهر امسال مقایسه کنید؛ تحولات بسیار مشابهت دارند.
به گمان من، این ارزیابی درست نیست. تاریخ تکرار میشود اما نه همیشه و نه با لحظههای مشابه. در سال ۱۳۵۷، دولت آموزگار تلاش میکرد با اصلاحاتی که اغلب دیر بود، مانع از تحول اعتراضها به یک انقلاب شود. اما سلسله رویدادها و در صدر آنها جنایت بزرگ به آتش کشیدن سینما رکس آبادان (که عوامل خمینی صورت دادند اما به پای حکومت نوشته شد) و بعد حادثه ۱۷ شهریور اعتراضها را به انقلاب بدل کرد.
شاه آدمکش نبود. قذافی نبود که فرمان دهد دانشجویان مخالف را در دانشگاه طرابلس در برابر او اعدام کنند. صدام هم نبود که طی سه روز در بصره سه هزار تن را قتلعام کند. او خمینی نبود که ظرف چند روز، حکم اعدام چند هزار دختر و پسر جوان را به صحه امامانه برساند یا خامنهایوار، طی دو هفته در آبان ۹۸، بیش از دو هزار تن را بکشد. شاه زمانی که حس کرد ملتی که گمان داشت قدردان خدمات او است، به او پشت کرده، ایران را ترک کرد؛ با دیدگانی گریان و قلبی پر از اندوه و سرطانی که جانش را گداخته بود.
انقلاب ۱۳۵۷ خمینی طی کمتر از یک سال به پیروزی رسید؛ اما در ایران ۱۴۰۱، حداقل بعد از دو هفته، پیدا بود که این رودخانه را سر بازایستادن نیست. این را خامنهای درک نکرد؛ حسوحال او همچون حال قذافی است؛ او توهمزدهای است که گمان میبرد زمین و زمان از بام تا شام در یک اتاق مخفی، مشغول توطئه علیه جمهوری ولایت فقیه و شخص قائد معظماند.
صاحبان مغزهای توهمزده به ویروس توطئه آمریکا، اسرائیل و انگلستان و همزمان عربستان سعودی دچارند. هر اتفاقی در ایران رخ میدهد، حتما یکی از این کشورها محرک آن و تامینکننده هزینههای آن بودهاند. در عرصه فرهنگی، ذهن بیمار ناگهان «ناتو فرهنگی» را کشف میکند و به عرض مقام عظمای ولایت میرساند که در واشنگتن و لندن و پاریس، اهالی ولایت سیاست و فرهنگ از بام تا شام، مشغول توطئه علیه رژیم بیمثلومانند نایب امام زماناند.
اما حکایت در صحنه سیاست داخلی جز این است؛ اذهان عجیبوغریب در داخل در خدمت امنیتخانه مبارکه مقام معظم رهبریاند. به این معنا که هرچه میگویند و مینویسند، با رشتهای نامریی به قلب و گاه به حنجره مقام معظم متصل است. هر اشاره «آقا» عملههای فرهنگی او را توجیه میکند که هنگام نبرد است؛ پس شمشیر را از رو ببندید و یا علی بکشید و به سوی شکستن گردن و دریدن سینه دشمن خانگی بشتابید.
آنچه این روزها در بلندگوهای مکتوب و گویا و تصویری رژیم درباره شماری از چهرههای ورزشی و فرهنگی و هنری که در حمایت از انقلاب زنان و نوجوانان پیشگام شدند، منتشر میشود، مرا بهشدت نگران میکند.
زمان تشکیل یک جمع همدل برای گفتوگو با دولتهای بزرگ فرا رسیده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۰:۳۰
به گمان من، جام جهانی فوتبال و آنچه در حاشیه حضور تیم ملی ایران تاکنون رخ داد، تحول خیزش به انقلاب را چشمگیرتر کرد. رژیم از ماهها پیش با حمایت ضمنی و بعد علنی قطر (مکنده گاز ایران با دستگاههای پیچیده آب-خاکی) نقشهای بسیار گسترده در سه محور به قرار زیر طراحی کرده بود:
۱- با قبول پذیرایی از شماری تماشاگران بینالمللی در هتلهای کیش و قشم و بندرعباس، در عرصه جهان برای خود برگه حسن سلوک و اعتبار و آدمیت بگیرد.
۲- با سرمایهگذاری قطر در جزایر مذکور و فراهم کردن فرصت شغلی، هم پولی به جیب خود بریزد و هم با پول بیگانه، منت سر مردم بگذارد که برایشان کار ایجاد کرده است.
۳- رژیم از دو ماه پیش، با شروع خیزشی که حالا به یک انقلاب تبدیل شده است، بند سومی به طرح گسترده خود افزود؛ اینکه با شروع مسابقات، مردم سرگرم بازیها خواهند شد و جوانانی که سخت به فوتبال علاقهمندند، «مرگ بر خامنهای» یادشان میرود و به جایش «زنده باد ملیپوشان» میگویند.
هیئتهای قطری و ایرانی در آخرین دیدارشان، پیشبینیهای ضروری و تدابیر لازم برای مقابله با هر نوع عمل سیاسی تماشاگران را بررسی کردند و در پی آن، ۵۰ مامور امنیتی از سپاه و وزارت اطلاعات سه روز پیش از شروع بازیها، در قطر مستقر شدند.
با شروع بازیها، به جز چند ایرانی و اماراتی، کسی حاضر نشد در خارج از قطر، آن هم در هتلهای ایرانی، اقامت کند که «یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم/ ویران شود این شهر که میخانه ندارد». تماشاگر اروپایی و آمریکایی دوست دارد بعد از پایان هر بازی دمی به خمره بزند و آبجویی سر بکشد. بدتر از همه، در ایران این خطر وجود دارد که به جای آبجو، آب جوی اطلاعات سپاه سر رسد و شهروند اروپایی و آمریکایی را به جرم جاسوسی را با خود ببرد. مگر چوب به مغز تماشاگر فوتبال خورده که چهار سال پساندازش را خرج این سفر کند که به قشم و کیش برود و تازه آخر شب در رستوران دریا، ماءالشعیر نوش جان کند.
در باب موضوع دوم هم آن همه وعده برای ساخت هتل و سرمایهگذاری، به پول نقدی بدل شد که به جیب ارباب رفت.
تیم ملی فوتبال ایران خسته به دوحه رسید. بازیهای تمرینی و اردو با بالا گرفتن فریاد «مرگ بر دیکتاتور» عملا لغو شدند. دیدار اجباری فوتبالیستها با رئیسی و اظهار بندگی یکی از بازیکنان هم با واکنش تند خیابان روبرو شد و دامان همه را گرفت. با این وضع آشکار بود که بازیکنان با روحیهای خردوخمیر پا به میدان بگذارند. بعد هم ناگهان موجی از فریاد «بیشرف بیشرف» در گوششان پیچید و شکستن بینی دروازهبانی که نزد رئیسی خودشیرینی کرده بود، هم حتی کلامی مبنی بر همدلی بر زبان تماشاگران ایرانی جاری نکرد.
بازیکنان گمان میکردند با نخواندن سرود جمهوری ولایت فقیه، خطای دیدار اجباریشان با رئیسی بخشوده خواهد شد؛ اما در انقلابی به عظمت انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، انتقام کیان، گل بچه انقلاب، چیزی فراتر از نخواندن سرود میطلبید. کسی بر باخت سنگین تیم ملی اشک نریخت و بازیکنان شکسته و غمگین زمین را ترک کردند. در سالن کنفرانس مطبوعاتی، حرفهای کیروش بر غمشان افزود. مردک که نگران میلیون دلارش است، یادش رفته بود کاپیتالسیون دیرگاهی است به خاک سپرده شده و دوره تعیین تکلیف دولت فخیمه و سفیر تزار برای یک ملت بزرگ به سر آمده است؛ دولت او جایی در جهان ندارد که برای ملت ایران تعیین تکلیف کند.
برای قربانیان خیابان از صمیم دل گریستهام. برای تیم ملی هم گریستم. چهره اشکآلود جوانان تیم ملی نفرت مرا از ولایت جهل و جور و فساد بیشتر و بیشتر کرد و در مقابل، ستایشم از جوانان دلاور میهنم و سترگ زنان خانه پدری را نیز به اوج رساند.
دوحه اقرارنامهای بود مبنی بر اینکه خیزش به مرحله انقلاب رسیده است.
نفرینیان سه نسل به آزادگان دهه هشتادی دل بستهاند / علیرضا نوری زاده
نفرین به ما که هر بود را نبودی و شعار را بر شعور چیره کردیم تا از گلستان وطن خرزهره بیرون زند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۴۵
آرش ساعت ۱۱ شب از کرج زنگ زد و گفت که از «جوانان محلات» است؛ یعنی آنها که عملا کنترل کف خیابان در دستشان است و به دعوتشان، هزاران تن به خیابان میآیند. گفت پدرم دوست دارد پیامی به شما بدهد. پدر گوشی را گرفت و به عربی فصیحی گفت که از اهالی حوزه است و دیشب گفتوگوی مرا با شبکه الحدث/العربیه دیده و از توصیف من درباره بچههای محلات خیلی خوشش آمده است. من با توجه به روایت جاودانه نجیب محفوظ، نویسنده مصری «اولاد حارتنا» (بچههای محله ما)، در پاسخ به سوال گوینده الحدث که پرسید رهبر این انقلاب کیست، گفته بودم «اولاد الحارات»؛ یعنی بچههای محلات.
به پدر گفتم آنچنان با این بچهها نزدیکم که حس میکنم همه را میشناسم. بعد از پدر، دقایقی چند با آرش گپ زدم. از آرمانهایش گفت که هیچکدام شبیه آرمانهای ما نبودند. یک بار عاشق شده بود؛ آن هم ۵۲ روز پیش وقتی مشاهده کرد مادر بر به خون نشستن دختری کرد به نام ژینا (مهسا) اشک میریزد. همان لحظه عاشق شده بود؛ عاشق دختری که دیگر نبود اما جهانی به مظلومیت و زیباییاش کرنش میکرد. آرش باور داشت که انقلاب پیروز میشود؛ چون رو به زندگی است. نسل او میخواهد زندگی کند. کفش و لباسی مثل همه فرزندان جهان داشته باشد، با دوستدخترش به سینما برود و سرخری مزاحمش نباشد.
از رابطهاش با پدری که روحانی است، پرسیدم. صادقانه گفت: «کاری به کار هم نداریم. او غرق در کتاب است، من غرق در موسیقی و وبگردی و فیلم. تا پیش از خیزش، رسالهام را هم مینوشتم برای فوقلیسانس. اما حالا مسئولیت کوچه و خیابان واجب دیگری بر عهدهام گذاشته است؛ رساله را همیشه میتوان نوشت اما انقلاب یک بار در جانت متولد میشود.»
حرفهایش شعله میشوند و جانم را میسوزانند. اگر اینها نسل جوان ایراناند، پس ما چه بودیم؟ نفرین به آنها که در دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک نگاه مثبتی به دستگاه داشت، مطرود و محکوم میکردند و در مقابل، هر بچهمکتبی را که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن، نیشی به دستگاه میزد و در آثارش «شب» و «جنگل» و «گلوله» و «خلق» جایی والا داشتند، ناگهان به ضرب یک موج که هدایتش دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد.
زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آلاحمد دوشنبهها در جوار حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، با دیده و دل به کلام آلاحمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند، چشم دوخته بودیم. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر همچون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه در تایید نظام قلمی میزد و شعری از صمیم دل برای رضا شاه کبیر سروده بود، با کنایه و کملطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (در مصاحبهای که با او در مجله امید ایران داشتم، گفت که بعد از انقلاب برایش تیغ کشیدند؛ درددلهایش اشک به چشم میآورد). آتشی را در کانون نویسندگانی که زیر تیغ تودهایها درآمده بود، محاکمه کردند و حضرات تودهای برای ایفای نقش قاضی صلواتی پیشاپیش، سرو دست میشکستند.
ایران آن روز از همه کشورهای خاورمیانه و دورتر، پیشرفتهتر و مرفهتر بود. در چهار سالی که در انگلستان بودم، هر تابستان که به خانه پدری سرمیزدم، سرزمینم را با اعجاب و شگفتی مینگریستم که طی یک سال گذشته چه تحولاتی را شاهد بوده است. اصفهان سالها از بوی عفن فاضلابهای سرباز در عذاب بود. وقتی در پایان تحصیل به ایران بازگشتم- با اتومبیلی که چهار سال معاف از مالیات بود، (امکانی که دولت برای دانشجویان تحصیلکرده خارج درنظر گرفته بود)- به سرزمین اجدادی رفتم. اصفهان با زایندهرود پرآب و کوچههای تمیز بیبو و در غیبت گاریهایی که هر صبح برای بردن مدفوع انسانها به کوچهها میآمدند، شهر دیگری بود. شهر را دگرگون کرده بودند.
دوستم، از بچههای جُنگ محمد حقوقی و یارانش، یادآور شد که این از برکت سر استاندار است که با طرح اگو همچون معجزهای اصفهان را از قاذورات هزارساله پاک کرد. اینها را میدیدیم اما ویروس چپزدگی که در جان و جهان سه نسل متولد دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ لانه کرده بود، چشم بصیرت را بسته بود.
به شیراز هم رفتم و چند بار با منصورجان اوجی خیابان زند را طی کردیم. آیا خیابانی زیباتر از این در جهان وجود داشت؟ دانشگاه پهلوی چشموچراغ شیراز و ایران بود. صدها دانشجوی خارجی در این دانشگاه به زبان انگلیسی درس میخواندند. اینهمه را داشتیم اما چریکهای چپمان نزد صدام بعثی و عبدالناصر و جورج حبش قومی و رفیق مائو جنگ مسلحانه شهری آموزش میدیدند و مجاهدین منتظر ظهور در اردوگاه فتح دوره میگذراندند و با کمک استخبارات صدام حسین، هواپیماربایی میکردند تا برادر موسی را نجات دهند؛ وای بر ما که چه کردیم!
لژیون خارجی سیدعلی نیز چون خودیهای بدتر از بیگانه ؛وحشتزده شدهاند / علیرضا نوری زاده
کلامی از مادر عروس در نجف بیاعتبار
علیرضا نوریزاده
سپیده سرزد و آواز نور پیدا شد/ زپشت شیشه شب، روشنی هویدا شد
وطن که فتنه کشمیریاش بیابان کرد/ به شبنم نفست خشک بود و دریا شد
دیرگاهی است که از هرچه ارباب عمائم در وطن و عراق و… دل بریدهام. یک ملای سنی (مولوی عبدالحمید) با دستار سپید و دلسوختهاش نشان داد که بر تمامی دستاربهسران ما برتری دارد. انسان است و ایرانی؛ دلش با ملتش است و جان و جهانش ایران. جنایتکاری چون موسوی تبریزی با آن پرونده سنگین سیاه به او زنگ میزند که «یا مولوی! کوتاه بیا! اینها (از جمله خود من) رحم نمیکنند؛ میکشند و میدرند. نگاه کن که طنابها یکییکی بالا میرود…» اما مولوی کوتاه نمیآید. او نه فقط از روحانیون سنیمذهب بلکه از دیگر آحاد ملت نیز سخن میگوید. در این میان، ناگهان مادرعروس از گوشه نجف به میدان میپرد و از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و «نه به حجاب اجباری» و عمامهپرانی ابراز نگرانی میکند.
بگذارید حکایتی مستند بازگویم از او (مقتدی صدر) که تا دو ماه پیش، از ظلم و دخالت جمهوری ولایت فقیه در کشورش به فغان بود و بعد از دریافت یک پیام تند از مامور اطلاعات رژیم، در بغداد خانهنشین شد و با خفت، نمایندگان گروهش در مجلس عراق را به استعفا وادار کرد.
ما خبر قتل مرحوم عبدالمجید خویی، فرزند مرجع اعلای تشیع مرحوم ابوالقاسم خویی، را با وحشت و حیرت دریافت کردیم. عبدالمجید درست در همان روزهای نخست ورود سربازان آمریکایی به خاک عراق، بیتوجه به تقاضای دوستان و اقوامش برای اندکی تامل، به قول متداول آن روزها، همراه و همنشین آمریکاییها، به وطنش بازگشت.
هشت هفته پس از خیزش، نیابتیها هم کنار میکشند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۳ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
آوای پرخروش ملت سرفراز ایران نظام فاسد و قاتل را روزبهروز ضربهپذیرتر میکند. دلار ۳۵ هزارتومانی، خروج میلیاردها تومان و دلار از بازار بورس و گاه از ایران، تورم بالای ۵۰ درصد و توسل آدمکشان رژیم به شدیدترین نوع ارعاب و آدمکشی (حتی کودککشی) برای خروج نظام از شدیدترین بحرانی که از آغاز انقلاب با آن روبرو بوده، راهی جز آن باقی نگذاشته است که به بالاترین حماقت دست بزند و بکوشد شعله یک جنگ در منطقه علیه عربستان سعودی را روشن کند؛ ولو از طریق وابستگانش در عراق یا حوثیهای یمن.
از نگاه سید علی خامنهای، سعودیها از چشم آمریکا افتادهاند (به سبب اختلاف در افزایش تولید نفت) و این به او فرصت خواهد داد از آلسعود انتقام بگیرد. در آخرین دیدارش با اعضای شورای عالی امنیت ملی، مکرر گفته بود: «سعودیها آتش افروختند و ما را گرفتار کردند. حالا نوبت ما است که سر تا پایشان را بسوزانیم.»
من از این جلسه گزارش مشروحی داشتم که در نوشته و گفتههایم به زبان عربی به گوشههایی از آن اشاره کردم.
جالب اینکه سربازحلبیهای ولی فقیه که معمولا در برابر کودکان و نوجوانان و پیران غیرمسلح حسین سلامیگونه و رستم قاسمیوار، به تیر و خنجر و گرز و کمند میدرند و میکوبند و میبندند، در برابر اسرائیل موش و مقابل آمریکا خرگوشاند و در این جلسه خاص، حرفهایی زدند که کاملا آشکار میکرد مرد میدان نبرد نیستند.
در زمان جنگ با عراق، چربی فساد هنوز شکمهایشان را مصداق این شعر صائب نکرده بود که «دیدم که ز دور اشکمی میآید/ بعد از دو سه روز صاحبش پیدا شد» و گردنهایشان به این قطوری نشده بود؛ هنوز آرمان و ایثار برایشان اندک معنایی داشت و اگر ارتش نبود، خوزستان را داده بودند. اما همینها امروز معرکه را در روز اول خواهند باخت.
فکر میکنید این سرداران با درجههای درپیتی که فقط بلدند شبها زیر بلندای اکباتان و برجهای مسکونی خطاب به خانوادههای محترم شعارهای رکیک دهند، قادرند با پهپادها و موشکهای حسنموسایشان در برابر حملات نه آمریکا، که همسایگانشان با مدرنترین ناوگان هواپیماهای جنگی، به نبردی واقعی وارد شوند؟ از نظر من که کار در نهایت از پرتاب چند موشک از جنوب عراق و شمال یمن فراتر نخواهد رفت.
با وجود جنبش بزرگ مردم ایران، برگههای نظام یعنی نیابتیها نیز تروریستهایی بیش نیستند که دندانهایشان یکی پس از دیگری فرو میریزد. حسن نصرالله ناچار شد دمش را زیر عبایش پنهان کند و قرارداد تعیین مرزهای لبنان و اسرائیل را پذیرا شود و عملا اسرائیل را- چنانکه نخستوزیر اسرائیل بهصراحت گفت- بهصورت دوفاکتو به رسمیت بشناسد. البته ارباب فقیهش اذن رکوع در برابر اسرائیل را صادر کرده بود.
خمینی و هوچیهای دوروبرش و تودهایهای تازه ختنهشده و چپزدگان، سالها پادشاه فقید ایران را که با همسایگان عربش بهترین روابط را داشت و اسرائیل را بهصورت دوفاکتو به رسمیت شناخته بود، عامل صهیونیست و آمریکا میخواندند. شاه نه پنهانی از اسرائیل اسلحه گرفت (خمینی ایرانگیت را مبارکباد گفت) نه در مسقط با آمریکاییها نرد عشق میباخت؛ بلکه هرجا مصلحت ملی وطن و مردمش ایجاب میکرد، سختترین انتقادها از آمریکا را بر زبان میراند و به نوشته مرحوم علم، مثل ایوب خان، رئیسجمهوری سابق پاکستان که عنوان کتابش خطاب به انگلستان را گذاشته بود «دوستان نه اربابان»، بارها به جرالد فورد و کارتر گفته بود اگر دوستیم، رعایت شئون دوستی از سوی هر دو طرف، لازمه استمرار دوستی است.
چگونه میتوان شاه را وابسته و خمینی و سیدعلی را قهرمان مبارزه با آمریکا و اسرائیل خواند، وقتی هم عرفات و هم محمود عباس، رهبر ملت فلسطین، در گفتههایشان به من که در مقالاتم در کیهان لندن روزگار نو و الشرق الاوسط و… هم منتشر شد، تاکید کردند ضرباتی که رژیم خمینی و خامنهای بر پیکر انقلاب فلسطین وارد کرد، گاه از ضربات اشغالگران اسرائیلی هم آزاردهندهتر بود.
شاه فقید به فلسطینیها کمکهای سخاوتمندانهای کرد. دولت ایران اردوگاه حسین با بهترین تجهیزات را در امان، پایتخت اردن، برای آوارگان فلسطینی بر پا کرد. وقتی در دهه اول قرن جدید با همکارم، جمال بزرگزاده، به اردوگاه حسین رفتیم، اشکمان درآمد. جمهوری ولایت فقیه به جای پرداخت تعهدات ایران به دولت اردن، دلارهای نفتی را به جیب تروریستهای جهاد و حماس میریخت تا مانع از تشکیل دولت وحدت ملی و همبستگی فتح و حماس شود. با این پترودلارها چه خونها ریخته شد و چه برادرکشیها به راه افتاد.
نایب امام زمان نمایش روز قدس را به صحنه آورد اما از زبان یکی از بزرگانش که عمامه هم بر سر داشت، شنیدم که گفته بود: «خدا بنیموسی را خیر دهد که پوست این سنیهای فلسطینی را میکند.» و این آقای روحانی سفیر رژیم در چند کشور عربی بود.
شاه فقید از دوستی با فلسطینیها دم نمیزد ولی با داشتن دیپلماتهایی چون مشایخ فریدنی، جعفر رائد، جعفر ندیم، دکتر خلعتبری و… نه تنها بانفوذترین رهبر مسلمان در جهان اسلام و عرب بود، بلکه با برپایی اردوگاه حسین و دادن بورس تحصیلی به دانشجویان فلسطینی در اردوگاهها، حمایت شیعیان لبنان و امام موسی صدر را هم با خود داشت؛ تا پیش از اینکه سرتیپ ساواک، منصور قدر، تیشه به دست گیرد و رابطه صدر و شاه را تخریب کند؛ وگرنه اصلا روحالله مصطفوی نامی با لقب خمینی در نوفللوشاتو ظهور نمیکرد.
آیا زمان ظهور هیئت همبستگی فرا نرسیده است؟ / علیرضا نوری زاده
هیئتمدیره مشروطیت را نجات داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۲۷ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۰۰
شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود در روز پنجشنبه، ۲۸ مهر، یادآور شد که ملت متحد در سراسر ایران همه پشتوپناه یکدیگرند و ایرانیان با تمام تنوع تباری، زبانی، جنسیتی، عقیدتی و آیینی، ملتی یکپارچهاند و هر کس، به هر شکلی، در صفوف متحد مردم نفاق بیفکند، خواسته یا ناخواسته به این رژیم خونریز و متوحش کمک کرده است.
میتوانم بهراحتی بگویم که طی این سالها، هیچگاه در سخنان و مصاحبههای ولیعهد پیشین ایران، دوراندیشی و خرد را تا این حد لمس نکرده بودم. پذیرش تکثر بهخودیخود یعنی نفی استبداد و نفی بیدادگری و چشمانداز ایرانی که در آن یک نفر برای یک ملت تصمیم نمیگیرد، در سخنان شاهزاده ترسیم میشود. بنابراین آنها که چند ماه پیش، بعد از مصاحبه مطبوعاتی او، «صدای پای فاشیسم» را شنیدند، حتما یک پوزش بزرگ به او و ملت ایران بدهکارند.
در سپهر مخالفان خارج ایران، منهای پیروان «مرحوم رجوی» و «بانو عضدانلو قاجار» که هنوز چارقد را رها نکرده است (گو اینکه هر لحظه بهرنگی محصولات مزونهای پاریس را امتحان میکند)، مجال همدلی به شکلی اعجاببرانگیز تقریبا بهسرعت فراهم میشود. کردهای میهنم توطئه رژیم را ارائه برای تصویری هولناک از جداییطلبی و سوریه شدن ایران و به وحشت انداختن مردم، بیرنگ و بیاعتبار کردند. کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، رهبران کومله و حزب دموکرات کردستان ایران، و یارانشان با تاکید بر اینکه جزئی از ملت بزرگ ایراناند و مهسا دختر کرد ایرانی است، در واقع پیوند اقوام ایرانی با وطن را با رشتههای ناگسستنی هزاران ساله مستحکم کردند.
خواهران و برادرانم در آذربایجان و اردبیل در عزای مهسا فریاد زدند و اشک ریختند. تالشیها در سوگ «حدیث» همدل با بلوچهای داغدار ۹۰ بلوچ نازنین، علیمردانها و لیلاهای لرستان، مرگ استبداد را فریاد زدند. در سواحل جنوب و جزایر خلیج فارس، نوجوانان آزاده میهنم طنینانداز آوای بانوی اهوازی بودند که به مردان عرب خوزستان گفت آیا ترجیح میدهید زنان و دختران شما با چادر کف خیابانها گدایی کنند یا اختیار انتخاب لباسشان را داشته باشند. روز بعد اهواز به پا خاست و من یک جمله از سر بیمهری درباره ایران یکپارچه و همبسته نشنیدم.
در دیگر نقاط ایران، در جمع بختیاریهای دلاور، بویراحمدیها و قشقاییها که هیچگاه گردن شکسته خسروخان بر فراز دار را از یاد نمیبرند، در بین کردهای خراسان و شیرازیها (که رژیم شبشان و شاهچراغشان را به خون کشید تا انقلاب نوباوگان میهن را بدنام کند) و یزدیها، همشهریان سهراب سپهری در کاشان، سرزمین دلاوران مازندران و زنان و مردان شجاع گیلک و اهالی مشهد و نیشابور و سبزوار و بیدخت معطر و گرگان و بندر ترکمن و ساری، نوشهر و انزلی و رشت استوار و مقاوم، همه سو لوای وحدت برافراشتهاند و توطئههای رژیم را به مزبله انداختهاند.
در استبداد صغیر، نیروهای مقاومت بلافاصله مقابل ارتجاعیون متحد شدند. جامعه اصناف در پشتیبانی از مشروطهخواهان اعتصابهای عمومی بر پا کرد و هزاران نفر داوطلب مسلح از انجمن آذربایجانیها برای دفاع از مجلس شورای ملی آماده شدند. یک دیپلمات انگلستانی اتحاد نیروهای مقاومت را چنین توصیف کرده است: «درون و بیرون این دو ساختمان از شگفتآورترین تودهای که دیده روزگار کهن در برابر نیروی ستم اهریمن تیرهگون تاکنون ندیده بود، پر بود. اروپارفتگان با یقه سفید آهاردار، کلاه نمدیها، دهقانان و کارگران، عباپوشان بازاری، همگی درهم آمیخته و در دلشان آتش مقدس فروزان است و در جنگی به سود آزادی به امید فداکاری گام نهادند. کیست که از روی غریزه فصل آتشین اثر کارلایل درباره روز فتح باستیل را به یاد نیاورد؟»
اقوام ایرانی هیچگاه تا این حد یکپارچه نبودهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰
انگار پس از خستگی ناشی از سالها تبعید و خاموشی چراغهای امید، دوباره جان تازهای گرفتهایم. من که چنینم و این را در چهره و کلام بسیاری از دوستانم، حتی از نسل پیش از خود، نیز میبینم و میشنوم. البته تردیدی ندارم که جای خیلیها خالی است. رژیم هم دقیقا میدانست داسش باید چه گردنهایی را نشانه گیرد و تیربارش بر کدام سینهها ببارد؛ قاسملو، برومند، بختیار، شرفکندی، فرخزاد، بای احمدی و دهها مبارز صادق علیه جمهوری ظلم و جور و فساد که جان و جهان دادند تا نسل شکوفا به حقیقت برسد.
نسل ما، من و امیر جان طاهری، جمشید جان چالنگی و هادی جان خرسندی، فریدون فرحاندوز و علیرضا جان میبدی و دکتر ماشاالله آجودانی و علی میرفطروس و تورج اتابکی، آرمان مستوفی و محمدرضا شاهید و بهرام مشیری و آن دهها که رفتند… از ماندگان نسل پیش از ما عباس جان پهلوان و ابراهیم گلستان عزیز، دکتر جلال متینی و… که عمرشان دراز باد و عزیزانی از دکتر صدرالدین الهی گرفته تا بزرگمرد محمود خیامی، علینقی عالیخانی و دکتر احمد مهدوی دامغانی که تنهایمان گذاشتند و بعد از ما، کاملیا انتخابی فرد عزیز، نازنین انصاری، جمشید برزگر، مسیح علینژاد، مهدی مهدویآزاد، مراد ویسی، رایان عباسزاده، مجید محمدی، ف.م.سخن که در این سالها جان و جهانمان به عطر ایران خانم شمیم آزادی داشت، کوشیدیم و تلاش کردیم و در کنار اهل سیاست و صاحبان اعتبار رهبری، شاهزاده جان رضا پهلوی، عزیزم کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، حسن آقا شریعتمداری، مهران براتی، شهران طبری، ناهید بهمنی و ناهید حسینی، و … بسیاری دیگر بر مبنای تاریخ خروجشان از خانه پدری به اجبار یا اختیار، منزلنشین غربت شدیم اما لحظهای از پای ننشستیم.
سهشنبه در کلابهاوس فرهنگ، شاعر نازنین کرمانی، ۲۰ هزار نفر آمدند و رفتند و در پایان پنج هزار نفر بودند. همه جوان و همه سرشار از امید به پیروزی. برخی میگفتند که فلانی! بر پای پدر و در آغوش مادر بودیم که تو را شناختیم و با تو آمدیم تا امروز که همراهت نشستهایم و گپ میزنیم. بسیاری چنین گفتند و من شادمان از اینکه آن همه فریاد و شعر و نوشته بیثمر نبود. پورسیاوش شعر «وطنم» مرا میخواند: وطنم سرزمین عشق و غزل/ وطنم نور و آب و عطر و عسل
ساعاتی که با فرزندان و برادران و خواهرانم در اتاق «فرهنگ» عزیز حضور دارم، خوشترین ساعات عمر من است. فکر میکنم آیا میشد من هم امروز کنار فرهنگ، بر مزار شاه نعمتالله ولی، سرود جاودانگی میخواندم که «از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم ز حیوان سر زدم» و سر میدان شاپور از لبوفروش دورهگرد میپرسیدم عمو جان! قصر دوستعلی خان سر جایش هست؟ و او با حیرت نگاهم کند، انگار یکی از اصحاب کهف را دیده است: «پدر جان خواب بودی؟ از قصر معیر دو سه تا برج درآمد. بیخبرم؛ میگویند نوهاش میرزا محمد در آمریکا است…»
دلم میخواهد با فرزندانم در خیان پهلوی قدم بزنم و همصدا با آنان مرگ استبداد را آرزو کنم. جنبش سبز تا سر برافراشت، کسی بازگشت به عصر طلایی سید روحالله را یادآور شد و شعله آن با کشتار و زندان، فرو نشست و نفسها خشکید تا آبان و دی هزار سال بعد. حالا به مبارکی، خیزشی را شاهدیم که هم عصر خمینی و خامنهای و هم استبداد را در مفهوم عامش نفی میکند.
مطلبی از جلسه اخیر شورای عالی امنیت ملی به دستم رسید که آشکار میکند رژیم نمیداند با چه روشی با جوانان و کودکان بهجانآمده برخورد کند. برای اینکه چرایی امر آشکار شود، ویژگیهای خیزش و دلایل عجز رژیم را برمیشمارم تا بدانید چرا رژیم تا این پایه به عجز رسیده و دستوپایش در بند شده است که نه میتواند بزند و نه به خاموشی جوانان امید دارد. نسل سرفراز میخروشد و رژیم سرکوبگر دور خود میچرخد.
تربیتشدگان عصر پهلوی جزو مخالفان خمینی بودند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
آنچنان از اهالی ولایت فقیه و حوزویان بیزارم که میگویم حیف واژهها که حتی در ذم آنها صرف شود؛ با این همه، با توجه به گسترش انقلاب زیبای نوباوگان خانه پدری، ضروری دیدم برای آخرین بار، از اندیشههای ملاهای مثلا موافق و مخالف بگویم تا آنها که هنوز امید دارند این جرثومههای ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است.
از جنبش امروز با عنوان «انقلاب زیبا» یاد کردم؛ چرا که فتنه خمینی بهحق یک انقلاب خونین، زشت، درنده، دروغگو و لافزننده بود. خمینی از عراق تا مدرسه رفاه و علوی دروغ گفت. به مدینهاش، قم، که رفت، نقاب برگرفت و اقتتلوا (بکشیدشان) سر داد، چادر سر زنان کرد، کراوات برگرفت و ریش گذاشتن و لباس چرک و بیاطو پوشیدن را برای جماعت مردان اجباری کرد.
او چهار تیرباران نخست خود در فردای به تخت نشستنش فرمان داد و سپس کشت و کشت و کشت، هستی مردم را به غارت برد و مصادره کرد. تنها آیتالله سید کاظم شریعتمداری و برادران زنجانی، آیتالله برقعی، حاجآقا حسی قمی، سید محمد شیرازی و کمی هم طالقانی، گلزاده غفوری، سید صادق و سید محمد روحانی، حسینعلی منتظری و کاظمینی بروجردی صدای اعتراضشان بلند شد و دیدیم که چه بر سرشان آمد.
چند هفته پیش در مقالهام درباره مرگ مرجعیت و روحانیت، به مواضع حضرات آیات مزدبگیر علنی و وجوهاتبگیر پنهانی از خزانه معموره «نایب امام زمان» (خامنهای) اشارهای داشتم و حالا در پرتو مواضع هریک درباره «زن، آزادی، و زندگی»، شعار ارزشمند و تحسینبرانگیز انقلاب زیبا، لازم است آخرین بیل خاک را بر مزارشان بریزم. گو اینکه دیرگاهی است آنها در مزار افکار ارتجاعی خود به خواب مرگ رفتهاند.
۱- خاندان شیرازی در دو قرن اخیر، از مهمترین خاندانهای روحانی و به «خاندان همیشه مرجع» معروف بود. از میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو و جد مادری و عموی پدر سید صادق، مرجع امروز خاندان، تا سید عبدالهادی و سید علی و میرزا مهدی و سید حسن و سید جعفر گرفته تا شجاعترینشان سید محمد مرحوم که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی در قم، در سال ۱۳۸۹ درگذشت و سید صادق، برادرش، متولد ۱۳۲۰، جایش نشست.
سید صادق و نورچشمیهایش در قماند اما فرزندان برادرش در کربلا اقامت دارند و مانند پدرشان از این رژیم و اطوار و سلوکش بیزارند. آقا صادق سه چهار تلویزیون ماهوارهای به نامهای حسین و ابوالفضل و قمر بنیهاشم و دو طفلان مسلم دارد؛ منتها نه برای دفاع از حقوق ملت ایران؛ بلکه برای ترویج اسلام ناب محمدی ولایتی- گروهی- و حیف از صدها هزار دلاری که خرج این شبکهها میشود و میدانم اگر سید محمد شیرازی زنده بود، محال بود اجازه دهد این برنامهها پخش شوند.
آقا صادق شیرازی با خامنهای سر جنگ دارد؛ منتها در باب قمهزنی و تیغکشی و لمن الملکی. حضرتش پیرو مکتب کربلا است بنابراین معتقد است که در عاشورا و اربعین باید با قمه سر را شکافت و با زنجیر پشت را سیاه کرد. برادر کوچکترش هم در لندن است و حوزه مختصری دارد. او که هنگام ورود سید روحالله به نجف در مدح خمینی قصیده غرایی به عربی گفته بود، امروز خمینی و خامنهای را منحرف و مرتد میداند. فرزندان مرحوم سید محمد انسانهای روشنیاند که آقا مرتضی، یکی از آنها را، علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق، در حالی که با معشوقهاش، فاطمه قائممقامی، کباب آهو به نیش میکشید، آتش زد. هنوز بر پیکر مرتضی آثار آن جنایت مشهود است.
بین آن که صدای انقلاب را شنید و این که فرمان قتلعام میدهد / علیرضا نوری زاده
وجدان «حضرت آقا» چنان خواب است که حتی واژهای برای تسلای خانواده مهسا بر زبان نیاورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۶ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۷:۴۵
من دو روز بازداشت بودم. در شب به آتش کشیدن تهران، من پشت میکروفن برنامه زنده رادیو۲ بودم و از جمله حرفهایی که زدم (نقل به مضمون) این بود که با چشم بسته دویدن و نعره زدن یا به چاه ختم میشود یا به تیر چراغ برق. یکی از شنوندگانم زنگ زد که چه کسی سینما و کافه و… را آتش میزند؟ و خود پاسخ داد: «پیروان حاج آقا» و معلوم بود خمینی را میگوید. با اینهمه، به خانه که رسیدم، جلو در چهار مامور بسیار مودب منتظرم بودند.
با آنها به خانه وارد شدم. همسرم چای و شیرینی آورد. امید پسرم که فرزند نخست بود و شش سال داشت، با نگرانی به من چسبیده بود. همراهشان رفتم. مرا به زندان کمیته مشترک کنار شهربانی بردند و آنجا بود که عزیزانم علی باستانی، داریوش نظری، همکارانم در روزنامه اطلاعات، و فیروز گوران عزیز از آیندگان را دیدم. بعدا فهمیدم هوشنگ اسدی و حسین زوین از کیهان هم در این جمعاند؛ به اضافه شیخ یحیی نصیری ملقب به «علامه نوری» که هر دو روز یکبار، آگهی به روزنامه میفرستاد با تصویر دختری محجبه با این مضمون که «اینجانب، آلیس غولد سمیه، مذهبم را تحت ارشادهای علامه نوری تغییر دادم و اسم سکینه را برگزیدم…» و فردا «اینجانب، رابرت کلارک، مذهب شیعه اثنیعشری را در حضور علامه نوری برگزیدم و نام عبدالحسین را انتخاب کردم».
این جوانان هیپیهایی بودند که داستان علامه را میدانستند و از مسافرخانههای ناصرخسرو به خانه او میرفتند و یک هفته از پذیرایی آقا و الطافش برخوردار میشدند. بعد هم با مبلغ اهدایی آقا، به افغانستان میرفتند و این بار نزد یکی از ملاهای سنی، مسلمان سنی میشدند و کلی از کرامت و مهماننوازی افغانها بهرهمند میشدند. خمینی بال علامه را چید و باغ مدرسه آمریکاییها را که اشغال کرده بود، از او گرفت. قبل از وفاتش، برای معالجه به لندن آمد. به دیدارش رفتم. نحیف و دلشکسته به خمینی لعنت و از روح شاه طلب بخشش میکرد.
حاج آقا در زندان کمیته، اتاقی بزرگ با رادیو و تلویزیون و میوه و شیرینی داشت و ما در انفرادی بودیم. روز دوم بعد از بازجویی، وقتی سربازجو عضدی (ناصری) در برابر گفته بازجوی جوانی که گفت: «قربان آقای نوریزاده دیشب مردم را به تعقل و آرامش دعوت میکرد، ما هم چیزی علیه او نداریم»، حرف رکیکی زد.
به سلول که بازگشتم، صدای رادیو یا شاید هم تلویزیون علامه نوری که در اتاقش همیشه روشن بود، بلند شد و بانگ محزون شاه در گوشهای ما طنینانداز شد: «ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش بهتدریج ایجاد شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بهعنوان پادشاه ایران و بهعنوان یک فرد ایرانی نباشد. متاسفانه کنار این انقلاب، دسیسه و سوءاستفاده دیگران از احساسات و خشم شما، آشوب و هرجومرج و شورش نیز به بار آورد. موج اعتصابها نیز که بسیاری از آنها بر حق بودند، اخیرا ماهیت و جهت یافت تا چرخهای اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم تلف شود و حتی جریان نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد، قطع شود، تا عبورومرور روزانه و تامین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود. ناامنی، اغتشاش و شورش و کشتار در بسیاری از نقاط میهنمان به جایی رسیده که استقلال مملکت را در خطر انداخته است. وقایع اسفباری که پایتخت را دیروز به آتش کشید، برای مردم و مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست. در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی، برای جلوگیری از سقوط و هرجومرج و آشوب و کشتار و بهمنظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان این ائتلاف نیست، بهناچار، یک دولت موقت را تعیین کردیم.»
«من آگاهم که این امکان وجود دارد که به نام جلوگیری از آشوب و هرجومرج، اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود؛ اما من به نام پادشاه شما که سوگند خوردهام تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنیعشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و متعهد میشوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود. بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران شود. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و برگزاری انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است، بهصورت کامل به مرحله اجرا درآید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
«من حافظ سلطنت مشروطهام که موهبتی الهی است که از طرف ملت به پادشاه تفويض شده است و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی دادهاید، تضمین میکنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد، خواهد بود. در وضع فعلی، برقراری نظم و آرامش برای جلوگیری از سقوط و اضمحلال ایران وظیفه اصلی نیروهای مسلح شاهنشاهی است که همیشه با حفظ ماهیت ملی خود متکی بر ملت ایران و وفادار به سوگندهای خود بودند و هستند. باید با همکاری شما هموطنان عزیزم این نظم و آرامش هرچه زودتر برقرار شود تا دولت ملی بعدی که استقرار و آزادیها، اجرای اصلاحات و بهخصوص برقراری انتخابات آزاد را بر عهده خواهد داشت، در اسرع وقت کار خود را شروع کند. من و شما در این سی و چند سال وقایع حساسی را دیدهایم و خطرات بسیار را پشت سر گذاشتهایم. امیدوارم در این لحظات حساس و خطیر و سرنوشتساز، خداوند بزرگ ما را مشمول عنایات خود فرماید تا بتوانیم در کنار هم، به هدفهای اصلی که آسایش و رفاه و آزادی و سربلندی و ایران و ایرانی است، برسیم.»
محمدرضا شاه بعد از تکریم آیات عظام که هنوز خمینی و خامنهای بیآبرویشان نکرده بودند و دعوت از آنها برای برقراری آرامش در کشور، خطاب به جوانان گفت: «من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شما است، میخواهم تا میهنمان را به خون و آتش نکشید و به امروز و خود و فردای ایران ضرر نزنید. من از شما رهبران سیاسی جامعه میخواهم تا به دور از اختلافهای عقیدتی و با توجه به موقعیت تاریخی حساس و استثنایی کشورمان، نیروهای خود را برای نجات میهن به کار برید. من از همه شما کارگران و کارکنان و دهقانان که با کوششهای خود چرخهای اقتصادی کشور را به حرکت درمیآورید، میخواهم تا با فعالیت هرچه بیشتر در حفظ و احیای اقتصادی کشور بکوشید. من از همه شما هموطنان عزیزم میخواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر کنیم…»
نیم ساعت به آغاز حکومت نظامی مانده بود که آزاد شدیم. بغض داریوش نظری، پانایرانیست جمع ما، چنان بود که در گوشه خیابان ثبت سر برشانه هم نهادیم و گریستیم. باستانی که تجربه دیرودوری داشت، گفت: «شاه در خطابش صادق بود. باید کمکش کرد.» باستانی رفت. من و نظری به خانه اسماعیل وطنپرست، شاعر و مورخ تودهای سابق و ملی لاحق، رفتیم. اسماعیل شعری خواند و نصیحت کرد: «داریوش! علی! اگر شاه برود، نابودیم. خمینی مظهر مرگ و تحجر است. بروید توی سر سنجابی بزنید که پسر سردار مقتدر، شرم کن! نوکر خمینی شدهای و پسر گزفروش اصفهانی (سلامتیان) نابودت میکند. بروید با صالح و صدیقی و بختیار گپ بزنید. بختیار در وزارت کار یار مصدق بود اما ۲۵ مرداد عکس شاه را پایین نکشید.»
جنبشی که رنگ پیروزی بر چهره دارد / علیرضا نوری زاده
شاهزاده رضا پهلوی، نباید بگذارید این فرصت بزرگ تاریخی از دست برود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۱۵
سر چهارراه کالج به هم رسیدیم؛ احمد بنیاحمد، نماینده شجاع تبریز، دکتر بلوهر آصفی و دکتر کاتبی که در گروه اتحاد برای آزادی با بنیاحمد همراه بودند، نیز با شماری از جوانان جبهه ملی و نهضت آزادی به ما رسیدند و باهم حرکت کردیم. تظاهرات روز تاسوعا بود و بر پایه توافق قبلی بین همه گروهها، حتی بهشتی و هاشمی رفسنجانی و منتظری، قرار بود شعاری خارج از چارچوب قانون اساسی سر داده نشود؛ ما آزادی زندانیان سیاسی و اجرای کامل قانون اساسی را میخواستیم.
تا میدان ۲۴ اسفند (میدان انقلاب تهران) صفها منظم و شعارها در چارچوب آنچه توافق شد، ادامه یافت. در میدان، اندکی صبر کردیم تا دستههایی که از سمت جنوب میآمدند به جمع بپیوندند. در فاصله چند دقیقه، رفیقدوست و برادران و هممسلکیهایش، عدهای از فداییان اسلام قدیم و سرسپردگان خمینی، رسیدند و عربدهزنان، شعار «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» و «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود» سر دادند.
تنها بنی احمد نبود که برآشفت؛ بلکه حتی دکتر سنجابی که چند متر آنطرفتر بود هم به فغان آمد و مرحوم بازرگان هم. اما اوباش میدان امینالسلطان رسیدند و عملا بر تظاهرات مسلط شدند؛ همان روزی که شاه با اردشیر زاهدی از هلیکوپتر تظاهرات را تماشا میکرد و بر لبش این سوال میچرخید که چرا؟ چرا؟
مثل صحنهای از نمایش هملت، ارتشیها در چهارسوی خیابان صف کشیده بودند. در برابر صدای آرام آنها که اجرای قانون اساسی را میخواستند و صدایشان نخستین بار عید فطر از قیطریه تا جاده قدیم شمیران طنینانداز شد، ناگهان به تاسوعا و عاشورا رسیده بودیم که آن شعارها رنگ باختند و شیخ فضلالله نوری عمامه سیاه جای سیدین سندین (اصطلاحی در انقلاب مشروطه برای اشاره به آیتالله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی) و نواده سردار اسعد (شاپور بختیار) را اشغال کرد.
بارها نوشتهام که در آن ۳۷ روز آزادی و سرفرازی، هر روز صبح یا عصر با تلفن پری کلانتری، منشی نخستوزیر، به دیدن دکتر بختیار میرفتم. پیش از آن، روزها به منزل دکتر علی امینی، دکتر غلامحسین صدیقی و گاهی کلوپ فرانسه با احسان نراقی در آمدوشد بودم.
تا قبل از نخستوزیری دکتر بختیار، دیدارهایم با آخوندها همگی حول یک محور بود؛ آیا شاه قصد زدن دارد؟ همهشان در خوف و رجا بودند. یک بار هاشمی رفسنجانی در خانه موسوی اردبیلی پرسید شما روزنامهنگاران که از پس پرده خبر دارید، آیا میدانید شاه قصد کوبیدن انقلاب را دارد یا میل ددر؟
دکتر امینی افسرده بود و مرتب میگفت که اعلیحضرت اشتباه میکند و باید حرف صدیقی را بپذیرد و بماند. نراقی هم به شاه گفته بود برای استراحت چندی به کیش یا رامسر برود و در غیاب او شورای سلطنت تشکیل شود. در تحریریه روزنامه هم بحثها روی این سوال دور میزد که شاه میرود یا میماند. مرحوم صالحیار، سردبیر اطلاعات، به مژدهبخش، مسئول چاپخانه و صفحهبندی، گفته بود که تیترهای «شاه رفت» و «امام آمد» را در بزرگترین ابعاد آماده کند. هیچکس باور نداشت که شاه میرود و من چشمان اشکبار بعضی از همکاران صادقم را روزی شاه که رفت، از یاد نمیبرم.
روزی که شاه رفت، تیمسار رحیمی لاریجانی نزد دکتر بختیار آمد و با تاثر گفت که دارند مجسمههای شاه را با بیحرمتی پایین میکشند. دکتر بختیار گفت: «هیچ کاری نکنید، بار دیگر مجسمههای شاه را برپا میکنیم.» اما در کمتر از سه هفته، نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان؛ البته کشور فرو نریخت. بدنه سیستمی که مرحوم هویدا، بارها از آن یاد کرده بود، باقی ماند و بعد از تصفیههای خونین و بیخون تا سطح معاون مدیرکل و بهندرت مدیرکل در سیستم اداری و در نیروهای مسلح تا درجه سرهنگی و تعدادی سرتیپ، نظام پیشین حفظ شد. بدین ترتیب با شروع جنگ ایران و عراق، همان ارتش زخمخورده و فرماندهان بزرگازدستداده موفق شد وطن را حفظ و خواب و خیال صدام حسین برای جدا کردن خوزستان از میهن را به کابوس بدل کند.
سیستم اداری نیز با تغییراتی در سطح وزرا و مدیران ارشد، به کار خود ادامه داد. به عبارت دیگر، با همه دشمنی خمینی با شاه فقید و کینه او و بسیاری از آخوندها از پهلوی اول، از آنجا که بدنه سیستم پاک بود و انسانهای خدمتگزاری عهدهدار مسئولیتها بودند، تا زمان عزل غیرقانونی بنیصدر، هزاران کارمند و مدیر در دستگاه دولت به خدمت ادامه دادند.
آن روز که ایران گریست و فریاد زد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۱۵
مهسا حضور روشن فردا در چشمهای ما است. مثل یک پرنده آهسته پر کشید و جام جاودانگیاش را یکباره سر کشید. در شهرهای میهن من، نام عزیز او همچون شهابی سوزان پرواز کرد و سینههای خسته و بی آواز را جانی دوباره داد. این روزها، پرنده کرد من، با آن بالهای کوچک و رنگین، حتی یک لحظه از جهانم پنهان نشد. با اشک میسرودم و او با لحظهلحظههای غریبش، بر بام شهر جاری بود. مهسا سرود بیداری بود.
در لسآنجلس، پنج ساعت با دهانی باز زیر دست دندانپزشک نامدار و عاشق ایران، دکتر رامین فرزام، دیگر بیحسی را نمیفهمم. جان و جهان او و مرا مهسا گرفته است. هردو میگرییم. من لعنت هم میفرستم. منظر سیدعلی خامنهای پیش چشمم است؛ در خانه ۴۰ متری میرزا جواد؛ مادرش که در یکی از خانوادههای روحانی ریشه داشت و «میردامادی» بود. تصویرش را در آن خانه چهارگوش ایرانشهر میبینم؛ حوضی کوچک و هندوانهای چرخان در آب. بعد خانهای که هاشمی رفسنجانی برایش خرید و پاداشش را زیر آبهای استخر مجتمع سعدآباد در حالی که پاسداری ذوبشده گلویش را میفشرد، دریافت کرد. محبتهای دکتر اقبال به همشهریاش بهخصوص وقتی خانم خجسته، آزادی شوی خود را طلب میکرد. سیدعلی که به صدای عماد جان خراسانی و کمانچه بهاری و ستار عبادی، شعر امیرالشعراء فیروزکوهی و زمستان اخوان به پهنای صورتش اشک میریخت.
ستون اول بیت و دفتر، داماد دولت فخیمه و پدر داماد نایب امام زمان / علیرضا نوری زاده
محمدی گلپایگانی در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد و در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
سالها بدون رقیب لقب راسپوتین سرای «مقام معظم» را داشت. بعد که سید اصغر حجازی این لقب را از آن خود کرد، شیخ ما به لقب والد داماد معظم و رئیس دیوان خلیفه دل خوش کرد. اگر اصغر حجازی از گنداب امنیت به مقام مسئول امنیتخانه ولی فقیه راه یافت، شیخ از جلسه شعر و گعده (نشستهای خصوصی آخوندها) و حلقه کوکنار به جایگاه رفیع ریاست دفتر «آقا» و سپس پدر داماد حضرتش بودن رسید. دیدم ایرج مصداقی از سید اصغر نوشت، لازم دیدم از شیخنا محمد (غلامحسین) محمدی گلپایگانی، بنویسم؛ ستون اصلی دفتر و بیت و بلانسبت، اسدالله علم سید علی خامنهای.
محمد محمدی گلپایگانی، زاده ۱۳۲۲ در گلپایگان، فرزند آیتالله میرزا ابوالقاسم محمدی گلپایگانی است. پدرش در زمان سلطنت پهلوی، از مفسران و عالمان دین و امام جمعه متنفذ گلپایگان بود. او نخستین کسی بود که به نمایندگی از آیتالله بروجردی عازم اروپا شد و زمین مسجد هامبورگ را خرید و مقدمات تاسیس آن را فراهم کرد. فرزندش محمد محمدی گلپایگانی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ نماینده خمینی در نیروی هوایی ارتش بود.
بعد از انقلاب، بهشتی، محمدی گلپایگانی را به مصطفی میرسلیم که در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ رئیس شهربانی بود، معرفی کرد. محمدی گلپایگانی مسئول پاکسازی کارکنان شهربانی شد و به مدت کمتر از دو سال در این سمت ماند. سپس در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد. در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد که جزو معلم زبانهای نیروی هوایی بود. پس با یک نگاه، دل و دین را باخت و خرسند از اینکه در قمار عشق جای پشیمانی نیست، قدم در راه گذاشت.
دختر اهل بلاد فخیمه هم هر روز روسری را سفتتر بست و بر غمزهها و عشوههای پنهانی افزود. با خبر شدن همسر اول و شماری از دوستان و ترس از رسوایی، وادارش کرد بانوی انگلیسی را به عقد خود درآورد. به دنیا آمدن فرزندان پشت هم که یکی هم مشکلاتی داشت، شیخ ما را چنان به علیامخدره انگلیسی که حالا نام اسلامی گرفته بود، دلبسته کرد که فقط یکی دو روز در منزل همسر اول سر میکرد و باقی ایام رومئووار در خدمت ژولیت، سرود عشق بر زبان میراند. گاهی نیز در دوران سفر زوجه برای دیدن اهل و دیارش به لندن، دو سههفتهای را در خانه نسبت مجللی که برای خانم خریده بود، رحل اقامت میافکند.
با امام حسین در پیشگاه کارل مارکس / علیرضا نوری زاده
ما نسل رنگباخته با ندامت پیرانهسری، حتی یک گام مثبت آن پدر و پسر را هم نمیدیدیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۸ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
نسل بعد از ما واقعا از دوران نوجوانی و جوانی خود چه دارد که بگوید؛ جز وحشت و اعدام رفقا و استبداد و ارتجاع ولایت فقیه.
اسفندیار منفردزاده اسم آن سالهای پرشور نوجوانی ما را گذاشته بود: «سالهای خوش استبداد». ما در آن روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات «نگین» و «خوشه» و بالاتر و پرتیراژتر از همه، «فردوسی» را داشتیم و ماهنامه «سخن» و «وحید» و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما تقریبا هر ماه جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود، «سهند»ش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ اصفهان حقوقی و یارانش و جنگهای خراسانی از مشهد و… روزهای تشنه ما را پر میکردند (محسن میهندوست که هفته پیش خاموش شد، از خراسانیها بود که به تهران آمد. خوب میسرود و مینوشت؛ یکی دیگر از نسل ما هم رفت در پی عباس جان معروفی)
از آبروداران حوزهها تا بیآبروها؛ برخورد نزدیک با اهالی حوزه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۷:۱۵
در این هفتههای اخیر، چند نوبت در باب بلایی که جمهوری ولایت فقیه بر سر مرجعیت آوار کرد، نوشتم؛ این بار اما بر آنم که حکایت خمینی و خامنهای و تشویه [زشت کردن چهره] معنای مرجعیت را برایتان بازگو کنم. در این میان، دوستانی از دیرودور بهویژه از قم و مشهد که خداجویند، چند نوبت صاحب این قلم را ترغیب کردند که سیدنا حرفی بزن که سوز دلم بغض و اشک شد… و یکیشان فرزند خداجوی مرجعی مغفور است که دلشکسته میل پرواز دارد.
ما هنوز ابراهیم گلستان را داریم / علیرضا نوری زاده
۱۰۰ سال واژه سادهای نیست؛ خاصه آنکه ۱۰۰ سال زندگی را در عرضش زیسته باشی. گلستان تکرارشدنی نیست.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۵ اوت ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
در میان همه آنچه در فردای خاموشی هوشنگ ابتهاج (ه الف سایه) نوشته شد، یادداشت عزیزانم جمشید برزگر و سپس امیر طاهری با تامل و دلنشینی، بهترین تصویرسازی از کوهی بود که دل با عشق و زیبایی داشت و سر با استالین و حزب توده. من ابتهاج را دوست داشتم؛ بهویژه آنکه دربارهام کاری سترگ کرد. روزی در حیاط رادیو در میدان ارگ بودم که صدایم کرد. گفت دیشب برنامهات را درباره امکلثوم شنیدم و تصمیم گرفتم کاری بزرگ را به تو واگذار کنم. ۲۶ سالم بود و تازه از انگلستان بازگشته بودم. در دفترش به من گفت که دلم میخواهد از ۳۰ آهنگساز بزرگ با حال و هوای شاعرانهات تجلیل کنی. یک برنامه هفتگی نیمساعته با عنوان «آهنگسازان ما».
برنامه را به این صورت ترتیب دادم که آهنگسازی از نوع یاحقی، تجویدی، خرم، ملک و… را دعوت میکردم. میآمدند و در اتاق فرمان مینشستند. بعد من در استودیو، گوشی بر گوش و اغلب با چشم بسته، ۱۲-۱۰ دقیقه درباره مهمانم سخن میگفتم و بعد، هوشنگ جان قانعی که رفت و گاه فریدون جان توفیقی که هزار سال بماند، مهمان را که اغلب اشک به دیده داشت، به استودیو میآوردند و گفتوگویمان آغاز میشد.
مرگ خامنهای و سه سناریو پیش رو / علیرضا نوری زاده
ولی فقیه ثالث، شورای نظامی سپاه، یا پهلوی سوم و ولیعهدی شاهدخت نور؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۸ اوت ۲۰۲۲ ۸:۱۵
ساعاتی پس از مرگ خامنهای، میلیونها ایرانی در شهرهای بزرگ به خیابانها میآیند و شعار مرگ بر ولایت فقیه سر میدهند.سایت خامنهای
سرنوشت نسل ما و نسلهای پس از ما در گرو یکی از سه سناریو زیر است که یکی با حمایت روسیه، دومی با توپ و تانک و مسلسل، و سومی با اراده ملت و قیام ملی، یا ما را یا به پگاه روشن آزادی خواهند برد یا به عهد سیاه استبداد نظامی با دایرهای محدود از آزادیهای اجتماعی یا سناریو سوم که استبداد و ارتجاع، تخلف و تبعیض نژادی و مذهبی و جنسیتی عمدهترین نشانههایش خواهد بود.
این سناریوها سرنوشت نه یک نسل، بلکه سرنوشت نسلهای بسیاری را ترسیم خواهند کرد. بگذارید تکتک این سناریوها را بدون ارائه درصد آماری بخت هر کدام، برایتان تصویر کنم.
سناریو اول
یک روز زمستانی با تدارکاتی که از ماهها بعد از متاستاز [گسترش بیماری سرطان] در اعضا و جوارح سید علی الحسینی ترتیب داده شد، حداد عادل در اتاق پیشدری بیت به همراه مجتبی و مصطفی و علیاکبر ولایتی مشغول نوشتن اطلاعیه رحلت نائب امام زماناند. مسعود و میثم به همراه صادق خرازی و سید ابراهیم رئیسی به مشهد رفتهاند تا به اتفاق علمالهدی، مقبره ولی فقیه ثانی را برای مراسم تدفین آماده کنند. علیاکبر ولایتی قبل از این جلسه، پنهانی با سفیر روسیه ملاقات کرده و ضمانتهای لازم را گرفته است.
حداد عادل به اتفاق علیاکبر ولایتی اطلاعیه را مینویسد: «بسمالله الرحمن الرحیم، انالله و انا الیه راجعون. از آنجا که جامه مرگ پوشیدنی و شربت لقاءالله نوشیدنی است، با قلبی شکسته و روحی آزرده عروج ملکوتی رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله امام سید علی حسینی خامنهای را به اطلاع مردم شهیدپرور سرفراز ایران اسلامی و امت وفادار و عاشق ولایت میرساند…»
هرجور شده آقای بابان را پیدا میکنند که اعلامیه را بخواند. بهروز رضوی با همه وعدهوعیدها راضی نمیشود و ثناگوی طالقانی، مرثیهخوان سیدعلی نمیشود. در فاصله چند ساعت، شهرها سیاهپوش میشوند. صداوسیما پیام تسلیت ولادیمیر پوتین، بشاراسد، امیر قطر، ملا آخوند طالبانی و تنی چند از رهبران عراق را به همراه آه و ناله حسن نصرالله و عبدالملک حوثی، اسماعیل هنیه، زیاد نخاله و شماری از سرسپردگان ولایی پخش میکند و به اطلاع امت همیشه در صحنه میرساند که نماینده ویژه رئیسجمهوری بورکینافاسو و جمهوری اریتره برای خاکسپاری «پیکر مطهر امام خامنهای» پسفردا جمعه به تهران و سپس مشهد مقدس سفر خواهند کرد. ساعت ۸ صبح فردا پنجشنبه مجلس محترم خبرگان برای گزینش مقام معظم رهبری به ریاست حضرت آیتالله سید احمد خاتمی که در دوران نقاهت آیتاللهالعظمی احمد جنتی ریاست خبرگان را عهدهدارند، تشکیل جلسه خواهد داد.
گزارش زنده صداوسیما
توجه! توجه! هموطنان عزیز هماکنون همکار ما برادر زینعلی غاصبالکرسی گزارش زندهای از مجلس محترم خبرگان به اطلاع دلهای عزادار و چشمان گریان میرساند (صدای هقهق برادر زینعلی به همراه نالههای خواهر الهام چرخنده فضا را تسخیر میکند). برادر زینعلی سرانجام اعلام میکند با توجه به وصیت «مقام معظم رهبری» و اظهارات حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید حسن خمینی، مدظلهالعالی، که فرمودند حضرت امام، نورالله مضجعه، در زمان کودکی او و حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی حسینی خامنهای، هر بار آنها را مشاهده میکردند با لبخندی توام با تحسین میفرمودند: «حسن جان! این سید مجتبی مثل پدرش فره الهی دارد.» و اینکه امام میدانستند که فرزند خلف مقام معظم رهبری راحل رهبری انقلاب را پس از رحلت والد معظمشان عهدهدار خواهند شد، سرانجام از ۸۴ نماینده خبرگان، ۸۲ تن حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی خامنهای را به رهبری برگزیدند.
باقی حکایت هم معلوم است؛ ادامه استبداد و ارتجاع و عزلت ایران و البته عشوههای آشکار و پنهان ولی فقیه ثالث برای دولت علیه روسیه و اعلان تاسیس سلسله جلیله حسینی الی ظهور المهدی.
سپاه؛ مرحله آمادهباش
سیدعلی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او دارا بود، تکیهگاه خود را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و اعطای بالاترین مقامها به آنان نخستین نشانههای تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بودند.
رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاستجمهوری با ارتشیها روابط نزدیکی برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسنی سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… با او روابطی بسیار نزدیک داشتند، در مقام «ولایت عظما»، در چرخشی ۱۸۰ درجهای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و کمی دیرتر سرلشگر محمد باقری در جایگاه فیروزآبادی و علی شمخانی- که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد- و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبهشب خامنهای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، سپاه و ارگانهایش با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبیدند.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج ایران، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعات آن در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار، در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با اذن مستقیم رهبر عمل کرد و بعدها- طبق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه- مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای اشارهشده، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه با هدف حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به فکر چارهجویی افتاد و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند، فرا رسیده است، همزمان با بایکوت محسن رضایی توسط خاتمی و اصلاحطلبان، او را از فرماندهی سپاه کنار گذاشت و جایش را به یحیی رحیم صفوی داد که هم در میان بچههای سپاه از رضایی محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او، به چشم نمیخورد. بعد از او، جعفری فرمانده سپاه شد و بعد حسین سلامی معروف به «حسین خرفت».
در خصوص بازوی مردمی پرتوان (بسیج)، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و محمد باقری و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، بخشی از نیروهای کادر بسیج را برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها هم در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین سیاهی لشکر قدرت ظاهر شدند.
سناریو دوم
با این پیشینه، ظهر روزی زمستانی با اعلام خبر رحلت «مقام معظم رهبری»، پیش از تشکیل جلسه خبرگان اطلاعیهای از صداوسیما پخش میشود و همزمان، واحدهای سپاه مراکز حساس از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، ریاست جمهوری، صداوسیما و ۵۰ مرکز مهم سیاسی، نظامی، اقتصادی و تبلیغاتی و مذهبی را در تهران، قم، مشهد و… تحت کنترل میگیرند.
اطلاعیه کموبیش به این شرح است: ملت قهرمان ایران! در این شرایط حساس که با رحلت حضرت آیتالله سید علی خامنهای دستهای خیانت از آستین سرسپردگان بیگانه بیرون آمده، فرزندان غیور و وطنپرست شما در سپاه پاسداران که مراتب اخلاص و ایثار خود را در دفاع مقدس به وجه احسن آشکار کردهاند و طی ۴۵ سال گذشته، با ازخودگذشتگی و به گوش جان شنیدن سخن حضرت فردوسی که «چو ایران نباشد تن من مباد»، برای آنکه ایران ایرانستان نشود، در نشست بامداد امروز شورای انقلاب، تا تشکیل مجلس موسسان و انتخابات آزاد مجلس شورای ملی، تصمیمهای موقت زیر را اتخاذ کردهاند:
الف- شورایی متشکل از فرماندهان نیروهای مسلح به ریاست سپهبد غلامعلی رشید برای یک سال امور کشور را عهدهدار خواهد شد.
ب- از آنجا که مبنای سیاست ما بیطرفی و آشتی با جهان است، علاقه خود را برای تجدید رابطه با ایالات متحده و کلیه همسایگان اعلام میداریم.
ج- فعلا برای یک ماه، وضع فوقالعاده در کشور برقرار است. پیکر آخرین رهبر انقلاب فردا صبح بنا به تقاضای فامیل محترمشان، در مشهد مقدس به شکل خصوصی به خاک سپرده خواهد شد.
د- شورای انقلاب سپهبد عطاءالله صالحی را بهعنوان فرمانده نیروی مشترک سپاه و ارتش، دریادار علی شمخانی را بهعنوان نخستوزیر موقت، سرلشکر یحیی رحیم صفوی را بهعنوان رئیس صداوسیما برگزیده است؛ سایر انتصابها را دریادار علی شمخانی اعلام خواهد کرد.
ه- با توجه به علاقه ملت ایران به پرچم سهرنگ شیروخورشیدنشان، از این پس این پرچم جاودانه نماد دولت ملی موقت ما خواهد بود. پاینده ایران و ملت ایران!
امضا: سپهبد غلامعلی رشید، رئیس شورای انقلاب
سناریو سوم
ساعاتی پس از مرگ خامنهای، میلیونها ایرانی در شهرهای بزرگ به خیابانها میآیند و شعار مرگ بر ولایت فقیه سر میدهند. سپاه با نقشههایی که کشیده است، در مرحلهای، رویاروی مردم قرار میگیرد اما ساعتی بعد، با ورود ارتش به صحنه و پیوستن شمار کثیری از واحدهای سپاه به ارتش، وضع دگرگون میشود. مردم با حمایت ارتش، صداوسیما را تسخیر میکنند. نخستین اطلاعیه شورای ملی ایران آزاد را خانم فاطمه سپهری از رادیو قرائت میکند. شورا با حمایت از نظام پادشاهی مشروطه، از خاندان پهلوی میخواهد هرچه زودتر به میهن بازگردند. (رویایی به نظر میرسد اما آیا پیروزی خمینی هم یک وهم نبود که تحقق یافت؟)
دو ماه پیش که شاهزاده رضا آن پیام جانانه را داد و بعد، در سالروز مشروطیت، با استناد به کتاب «مشروطه ایرانی» محقق فرزانه، دکتر ماشاءالله آجودانی، آشکار کرد که همه آرزویش تحقق خواست سوم مشروطهخواهان یعنی دموکراسی است، عدهای از آنها که هویتشان با کینهجویی از پهلویها عجین شده است، در ذهنهای خالی خود صدای پای فاشیسم را شنیدند و ۲۳.۵ فرد در شش حزب واهی، از یاد بردند که ملت فریاد میزند: «رضا شاه! روحت شاد!» و کسی را با پدربزرگ و شوهرعمه جان آنها کاری نیست.
دو تصویر سناریو اول و دوم را دیدید. حالا تصویر سناریو سوم را هم ببینید. شهبانو فرح از هواپیما پیاده میشود. صدها تن از شخصیتهای برجسته ایران از زن و مرد در فرودگاه مهرآبادند. شاهزاده رضا پهلوی و خانوادهاش به همراه خواهرش، به سوی استقبالکنندگان میرود که پیشاپیش آنها خانم فاطمه سپهری قرار دارد. شهبانو و نوادگانش او را میبوسند. شورای موقت اداره کشور تا تشکیل مجلس موسسان قدرت را به دست میگیرد. گارد نظامی سرود «ای ایران» را مینوازد و سه فرمانده ارشد ارتش و دو فرمانده سپاه خوشامد میگویند.
در نخستین اطلاعیه شورا که فریدون فرحاندوز و آذر پژوهش قرائت میکنند، برابری ایرانیان فارغ از نژاد و تیره و مذهب و جنس، اعلام میشود. انوشیروان کنگرلو بیانیه دعوت از همه ایرانیان برای بازگشت به کشور را از صداوسیما قرائت میکند و مهندس رضا قطبی میپذیرد که برای یک سال حکومت موقت، سرپرستی صداوسیما را عهدهدار شود.
من جز این سه سناریو پیش رو چیزی نمیبینم و سومی را انتخاب میکنم. گزینه شما را نمیدانم!
مرجعیت و سیادت، دو قربانی بزرگ انقلاب / علیرضا نوری زاده
با غیبت لامحاله آیتالله سیستانی بهعنوان مرجع اعلا، آیا مرجعیت با آخوندهای درجه دو ادامه خواهد یافت؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۱ اوت ۲۰۲۲ ۱۳:۱۵
پیش از انقلاب سید روحالله خمینی، جایگاه مرجعیت در بین شیعیان بسیار والاتر از مثلا جایگاه پاپ اعظم بین پیروان مسیحیت و مذهب کاتولیک بود؛ چون پاپ را عدهای از کاردینالهای عضو شورای عالی واتیکان با مرگ یا کنارهگیری پاپ اعظم برمیگزیدند؛ در حالی که مراجع شیعه با پذیرش عامه و میزان مقلدان اعتبار مییافتند.
بدیهی است آن که مرجعیت تام پیدا میکرد، مثل سید ابوالحسن اصفهانی و آخوند نایینی و خراسانی در عراق و بروجردی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا حسن قمی در ایران، علاوه بر اعتبار نزد مومنان و مقلدان، نزد حکام نیز منزلت ویژهای داشت.
عمامه سیاه و عنوان سیادت نیز جایگاه مرجع سید را والاتر از مرجع عام (عمامه سفید) میکرد. عمامه سیاه، شال سبز و لقب «سید» برای دارنده آن نزد مردم عامی هم نوعی تمایز ایجاد میکرد که نظیر آن در کمتر جامعهای نمود دارد. در جوامع اهل سنت، آخوند کارمندی در خدمت دولت و اوقاف است و در مغرب و یمن و بهطور محدودی در مصر که علویها و سادات نیمچه اعتباری دارند، هیچگاه این اعتبار در حد آنچه سادات در ایران- حداقل از زمان صفویه به بعد- صاحب شدند، نبوده است.
فرقههای صوفیه در جهان عرب بهویژه مصر، برای مشایخ خود کرامات قائلاند. بعضی از این مشایخ که در اهل سنت ایران نیز در نمونههایی چون مشایخ نقشبندیه (که در سرتاسر جهان اسلام پیروانی دارند) آنها را میبینیم، با آنکه نسبشان به اهل بیت میرسد، این ارتباط هرگز تمایزی به آنها نمیدهد. هاشمیها در اردن و علویها در مغرب (سلسله پادشاهی) نیز با اهل بیت مرتبط یعنی سیدند؛ اما این سیادت در سلسله مراتب مذهبی، جایگاه خاصی به آنها نداده است. سادات افغانستان نیز تنها در حوزه روستا و بین عوام شیعه اندک اعتباری دارند.
با این همه، اگر به تاریخ سلالههای سرشناس روحانی در عراق نگاه کنیم، مراجع بزرگی را میبینیم که از سادات نبودند اما جایگاهشان به هیچ روی فرودستتر از جایگاه مراجع عمامه سیاه یا سید نبود. تنها در ایران است که صفویها با جامه مقدس پوشاندن بر قامت هر آنکه ادعا کرد علوی و منتسب به خاندان نبوت و اهل بیت است، از یک سو با یک حکایت جعلی خود را به سادات وصل کردند (شیخ صفیالدین اردبیلی جد شاه اسماعیل از مشایخ سرشناس اهل سنت بود و هرگز ادعای سیادت نداشت) و از سوی دیگر، دکان پررونقی را گشودند که تا امروز برای صاحبان و کارگزاران و حتی جاروکشهای آن آب و نان فراوانی داشته است.
در این نوشته، نخست به این سوال پاسخ میدهم که آیا سیادت فضیلت است؟ و اگر چنین است، حکم افرادی که خود را منتسب به خاندان نبوت و اهل بیت میدانند اما فجیعترین جرائم را مرتکب میشوند، انواع رذائل را در کارنامه اعمالشان دارند و اصولا به هیچ اصل اخلاقی و دینی پایبند نیستند، چه خواهد بود؟
سید احمد خاتمی، عضو خبرگان و امام جمعه موقت پایتخت، علمالهدی، پدرزن ابراهیم رئیسی و عضو خبرگان و نماینده رهبر جمهوری اسلامی، و سید حسین موسوی تبریزی که اخیرا مدعی شد در کشتارهای ۶۰ و ۶۷ نقشی نداشته است، همگی از ساداتاند. لابد شجرهنامه قرص و محکمی هم دارند و مرحوم حاجآقا شهاب مرعشی نجفی که استاد علم انساب بود، نیز احتمالا شجره طیبه خاندان آنها را یافته و ثابت کرده است که ۳۵ پشت آنها به امام جعفر صادق میرسد.
در مقابل، مرحوم شیخ حسینعلی منتظری به قول شایع «عام» بود، عمامه سفید بر سر میگذاشت و پدر و جد و نیای بیستم او نیز از عالمان دین نبودند و در نجفآباد زراعت میکردند. من پدر آقای منتظری را اوایل انقلاب دیدم و با او مصاحبهای هم کردم که همان زمان منتشر شد. پیرمردی خوشرو و بامزه بود که در ۷۵ سالگی صاحب فرزندی شده بود. زمینی داشت و زراعت میکرد. گاهی عمامهای هم بر سر میگذاشت و در روستا روضه میخواند. من این منتظری را هزار بار باشرفتر، متدینتر و انسانتر از سید احمد خاتمی میدانم که خود را ذریه زهرای مرضیه میداند و اسم فاطمه که میآید، اشک تمساح هم میریزد.
این سادات جور در طول دو سه قرن اخیر ضربههای سنگینی به وطن و مردمان ما وارد کردهاند. سه تن از آخوندهایی که علیه روسها حکم جهاد دادند و عباس میرزای بیچاره را به نبردی نابرابر مجبور کردند و ۱۷ شهر ایران را به روسها بخشیدند، از همین سادات اصیل بودند که مو لای درز انتسابشان به خاندان نبوت نمیرفت.
وقتی پسر نوح نبی با بدان مینشیند و خاندان نبوتش گم میشود، آیا مردک آدمخواری را که عمامه سیاه بر سر گذاشته و مدعی است ۳۶ پشتش به حسین بن علی میرسد اما عملکردش ۱۰۰ درجه بدتر از حرمله است، باید همچنان بهصرف سیادت و عمامه سیاه مقدس بدانیم و اطاعتش را واجب فرض کنیم؟
در روایات مربوط به اهل بیت، اسماعیل را داریم که به ادعای راویان مورداعتماد شیعه به علت شرابخواری از امامت معزول شد؟ و مگر حسن مثنی و علویان طبرستان را نداریم که برخی به علت آدمکشی و پرخوری و شهوترانی منفور عموم بودند؟ تازه آنها که سید اصیل بودند و با چهار پشت به امام دوم و یا سوم میرسیدند.
تا پیش از صفویه، اگر مردم برای علویان و سادات اعتباری قائل بودند، بیشتر به علت تمرد آنها از خلفای مقیم بغداد بود؛ بعد هم که بساط عثمانیها پهن شد، عداوت جنبه ملی بین آل علی و آل عثمان پیدا کرد. صفویه فرهنگی را در جامعه ایران رواج دادند که ۱۰۰ سال پس از سرنگونی آنها به دست محمود افغان تبعه ایران، هر روز سیدی در گوشهای از ایران مدعی انتساب به صفویه میشد و فتحعلیشاه قاجار، خاقان قدرقدرت، نیز مجبور بود رعایت هر سید جلنبری را که ادعای ولایت داشت، بکند و خود را مکلف و معین از طرف او بخواند.
قصه سادات و صفویها به اینجا ختم نمیشود. سید بهبهانی در صدر مشروطیت، در اندیشه شاهی بود و بارها پرسید که صفویه جقه شاهی را کجای عمامهشان میزدند. یک کارآموز مدرسه صنعتی به نام میرلوحی، با «نواب صفوی» خواندن خود، چند سالی فتنهای گران در ایران به پا کرد و با ترور دولتمردان سرشناس از جمله رزمآرا و هژیر و احمد کسروی، متفکر آزادیخواه، رعب و وحشت بسیار در دلها برانگیخت و اگر همدلی و همراهی مرجعیت وقت، مرحوم حاج آقا حسین بروجردی، با حکومت نبود، چه بسا داستان تلخ سال ۱۳۵۷ در دهه ۳۰ خورشیدی رخ داده بود.
خمینی هم سید بود؛ آن هم از سادات کشمیری. تامل کوتاهی در تاریخ ایران روشن میکند که از زمان شاه اسماعیل صفوی تاکنون هیچ زمامداری به اندازه او آدم نکشت. آن وقت عدهای امروز به مزار او میروند و دخیل میبندند که بیمارشان شفا یابد یا وضع مالی بد آنها بهتر شود. آن که در حیاتش ویران کرد و کشت، در مماتش چگونه عامل بهبودی و سلامت و رفاه و آبادانی خواهد شد؟
سید و غیرسید اگر جرمی مرتکب شد، حق مردم را خورد، به عرض و ناموس مردم تجاوز کرد، مصالح ملی را فدای مطامع خود کرد، مجرم است و باید او را محاکمه کرد. دستوبالتان نباید بلرزد که چون طرف سید است، اگر به او آزاری برسد، حضرت عباس غضب میکند و امام زمان ظهورش را به تاخیر میاندازد. حتی محمدرضا شاه نیز چنین گمانی داشت. تیمسار اویسی دو بار، تیمسار مقدم یک بار و سرانجام مارانش، رئیس اطلاعات فرانسه، به او گفته بودند که میشود کلک خمینی را بهراحتی کند؛ اما او پاسخ داده بود که مگر میشود سید را کشت؟
این باور واقعا ما را بدجور گرفتار کرده است و با آنکه علوی امروز شال فلسطینی بر گردن میاندازد و رذلترین افراد را به عنوان مسئولان عالیرتبه نظامش معرفی میکند، هنوز هم هستند کسانی که برای توجیه بندگی و سرسپردگی و اطاعت خود، سیادت او را بهانه میکنند.
در طول چند هفته اخیر شاهد بودیم که در دو سوی معرکه، دو سید یکی با عمامه و دیگری با شال سبز میداندار صحنه بودند. خامنهای سید است و میرحسین موسوی نیز ردای سیادت بر تن دارد. اما انتساب به اهل بیت مانع از آن نشد که حسین بازجو (شریعتمداری)، یار و مشیر و مشاور رهبر و همپیاله شربت کوکنار، موسوی را عامل آمریکا و داعش و منافق و مفسد نخواند.
تردیدی ندارم که پیامد رویاروییهای اخیر چنان خواهد بود که دیگر کسی با دو متر چلوار سیاه بر سر و یک لقب سید در پیش نام که تا امروز ادعای متمایز بودن از دیگران را به یک اصل مسلم در جهان تشییع تبدیل کرد، قادر باشد معرکهگیریاش را ادامه دهد. این باور عام در سالهای اخیر هر روز کمرنگتر شده است.
در انگلستان، لردها و ارلها و شاهزادگان اصیل بسیارند اما هیچکدام به دلیل انتساب خود مصونیت ندارند. در دیگر نقاط جهان نیز وضع درباره خاندانهای اصیل یا «نوبل»(اشراف) و ریشهدار کموبیش همین گونه است. تنها در ایران و تا حدی عراق است که این بساط سیادت برای یک عده آدم جائر (ستمکار) و محتال (حیلهگر) قداست ایجاد کرده است.
در طول ۴۴ سال گذشته، چند سید جائر و آدمخوار دیدهاید که برخی هم از جمله شکنجهگران بیرحم زندانهای ولی فقیه اول و دوم بودهاند؟ اصولا لقب سید بین «اطلاعاتیها» لقب متداولی است و «بازجوی عزیزِ» زندهیاد سعیدی سیرجانی نیز از سادات اصیل بود.
اینها را نوشتم تا به این نکته برسم که «جناب آقای سیدعلی بن جوادالحسینی الخامنهای» با عمامه سیاهش هیچ مزیتی بر دیگر حکام جور ندارد و عملکردش طی ۳۴ سال گذشته (دوران ولایت) به صورت عام و در چند هفته اخیر به وجه خاص، جایگاه او را در کنار جباران عهدشکن و سرکوبگر تاریخ تثبیت کرده است. از این پس، حتی آنها که با سخنان او و روضه اخیرش به گریه افتادند و گاه از سر ریا و شماری از سر صدق بر سر و روی کوفتند، باید بدانند که نه تنها مقام ولایت قدسیتی ندارد، بلکه با عملکرد خود بر هرچه قداست است، مهر باطل زده است.
یادمان نرود اصغر حجازی و آقا مجتبی و سعید مرتضوی نیز سیدند. البته ناسیدهایشان عملا بهتر از سیدها نبودهاند؛ اما حداقل ادعای اتصال به خاندان اهل بیت را ندارند.
مهندس بازرگان بر این باوربود که مهمترین قربانی انقلاب اسلام است. مرحوم آیتالله شریعتمداری هم تشییع و مرجعیت را قربانیان اصلی انقلاب خمینی میدانست. امروز نه مرجعیت اعتباری دارد و نه سیادت جایگاهی ویژه. با غیبت لامحاله آیتالله سیستانی در آیندهای نه چندان دور- با توجه به سن ایشان- مرجعیت عامه و اعلا نیز به خاک سپرده خواهد شد و آخوندهایی که لقب عظما را برای خود منظور میدارند، لقب صغری نیز نصیبشان نخواهد شد.
خامنهای و عاملش نوری المالکی منفورترینها / علیرضا نوری زاده
امروز خامنهای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۴ اوت ۲۰۲۲ ۷:۱۵
تقریبا ۲۰ متر مانده به مکتبهالاسد، چند دکان پارچهفروشی با طاقهطاقه چادرهای کرپدوشین، چند تسبیح و انگشترفروشی، یک قنادی، دکان حاج مهدی کبابی، دکان فستق شامی (پسته و بادام) و بستنی شامی یک گوشه از این بازارچه را تشکیل میدادند. در دورانی که رفتوآمد به سوریه برای ایرانیها ممکن بود، این قسمت شلوغترین بخش بازارچه بود. دریغا که ایرانیها، این زوار برجسته و سخاوتمند عتبات و شام و حجاز در روزگار شاه، در عهد ولایت فقیه به روزی افتادند که دمپایی پلاستیکی و پسته و حلقه ازدواج و … میفروختند تا چند لیره بیارزش سوریه به دست بیاورند.
در این میان، یک مغازه پارچهفروشی با چند صندلی لهستانی قدیمی پاتوق عراقیهای شیعه مخالف صدام بود. صاحب دکان از بچههای کاظمین و شاگردش یک شیعه متعصب از مریدان حسین الشامی بود که در بازارچه او را مالک صدا میزدند. با مشتریهای ایرانی کمی فارسی حرف میزد. در آن سالهایی که رژیم ولایت فقیه در عراق پیشگام بود، زمانی که مجلس اعلا- ساخته سپاه- وجود داشت و هادی العامری، فرمانده نظامی آن، درجه سرهنگی و بعد سرتیپی سپاه را داشت، الدعوه نیز در این دوران صاحب واحدهای ترور و خرابکاری زیردست سپاه پاسداران بود؛ البته چون در چند عملیات برای نیروهای صدام حسین خبرچینی کردند، از جبهه فراخوانده شدند و کارشان به شرکت در بازجویی و شکنجه اسرای عراقی در بازداشتگاههای تهران و گرگان منحصر شد. در همین پادگان گرگان بود که دهها اسیر عراقی هنگام بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از شرایط خود زبان به شکوه گشودند؛ بهویژه چند آسوری. اواخر کار دهها کشته و مجروح از میان اسرای عراقی به جا ماند که قاتلان بیشتر آنها از حزب الدعوه و از همان گاردهای بازجو بودند.
عالیجناب نوری کامل محمدحسن المالکی که امروز قادر است نصف دمشق را با یک حواله ساده خریداری کند و در عراق به او «قارون کاظمین» میگویند، مردی با بیش از ۱۰۰ میلیون دلار پسانداز، ثروتمندترین سیاستمدار شیعه در عراق، همان شاگرد پارچهفروشی زینبیه است.
مالکیها بعد از صدام
بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم جمهوری اسلامی در مرحله نخست، صدها تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترشان در کادرهای تروریستی آموزش دیده بودند، به عراق بازگشتند.
تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانهها به ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی جذب شدند. تیپ «الذئاب» (گرگها) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکاییها منحل شد، تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را کشتند.
در طول این سالها، علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه بهصورت مشترک و زمانی بهطور جداگانه، در حداقل ۱۱ شهر عراق، اداره ستادهایی را عهدهدار بودند. سفرای رژیم نیز همگی از اطلاعاتیهای سرشناس سپاه قدس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بودند و هستند. عمدهترین مراکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینهالصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستاناند.
علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی در نجف، با اعزام محمد مهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر بهعنوان نماینده اصلی، وکلایی همچون نورالدین اشکوری را مامور کرد تا با دلار سلطه او را بر این شهر برقرار کنند. بعد از آنها که به لقاء اللهشان رفتند، اباذری و حسینی و نجفی مامور شدند که این آخری به کرونا درگذشت.
در این میان، سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه، کلا آبش با سیدعلی آقا به یک جوی نمیرفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه سیدمحمدرضا، آقازاده او، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا، یک جان در دو قالب شدند که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید، روی چشم میگذاشت. تکلیف شهرستانی، داماد سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است.
از سوی دیگر، اطلاعات سپاه تمام خانههای نیمهویران اطراف خانه سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسایل استراق سمع نیز بر درودیوار خانه سیستانی نصب است. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی نخستوزیر سابق عراق، به دیدن سیستانی رفته بود و مسائلی از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان گذاشته بود. چند هفته بعد، او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژهای، وزیر وقت اطلاعات، اژهای به او گفته بود: «نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگویید.»
موفق الربیعی در دیدار با سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا در اتاق نباشد و در تهران فهمید که واقعا دیوارها موش و موشها گوش دارند.
در طول دو دهه گذشته، منهای دوران نخستوزیری دکتر ایاد علاوی (یگانه بخت عراقیها برای برونرفت از مصیبت) سپاه بدر با رخنه مستمر به درون تشکیلات امنیتی، انتظامی، ارتش، تشکیلات دولت، دستگاه قضایی و رسانههای دیداری- شنیداری و مکتوب و نمایندگانی در مجلس، در کنار حزب الدعوه با دو جناح (اخیرا جناح سومی نیز سر برداشته است) به استوار کردن پایههای قدرت خود مشغول بودهاند.
این توضیح ضروری است که حکیم و ارکان مجلس اعلا از جمله سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس مرحوم قوه قضاییه، در زمان تشکیل آن، همگی از بسترالدعوه برخاسته بودند. مرحوم آیتالله سید محمدباقر صدر پدرخوانده و مرشد فکری الدعوه بود. محمدحسین فضل لله و عباس الموسوی، دبیرکل سابق حزبالله، و گروههای شیعهای که بعد از انقلاب ایران در عربستان سعودی و کویت و بحرین پا گرفتند و با اندیشه «دعوت» در واقع یک اخوانالمسلمین شیعه را پایهگذاری کردند، از حاشیه درس او به پا خاستند.
در رژیم گذشته، الدعوه بعد از انتقال به ایران با ساواک و دستگاههای نظامی ـامنیتی ایران همکاری بسیار نزدیکی داشت. مرحوم سید مهدی حکیم، برادر بزرگ عبدالعزیز و محمدباقر (عموی عمار حکیم)، شماری از فعالان الدعوه را به ایران برد و با همکاری نزدیک با دستگاههای امنیتی ایران در اجرای سوءقصد نمایشی به ژنرال عبدالغنی الراوی، عضو شورای انقلاب عراق که به ایران پناهنده شده بود، مستقیما شرکت داشت. به علت همین روابط دیرین، مهدی حکیم کوتاه زمانی پس از خاتمه جنگ ایران و عراق، در هتل هیلتون خارطوم به دست ماموران امنیتی صدام حسین به قتل رسید. مهدی حکیم هیچ مهری به خمینی و انقلاب ایران نداشت و در لندن زندگی میکرد.
باری بعد از انقلاب، جناح سری نظامی الدعوه با آموزشهای نظامی سپاه، بهعنوان مهمترین تشکیلات نظامی سری فعال در عراق، چندین عملیات را با شهامتی شگفتیبرانگیز به اجرا درآورد؛ از آن جمله سوءقصد به صدام در شهرک الدجیل و سوءقصد به طارق عزیز در دانشگاه المستنصریه که در واقع بهانه صدام برای حمله به ایران شد. سوءقصد به عدی، فرزند صدام، هم از جمله عملیات نظامی جناح زیرزمینی حزب الدعوه بود؛ اما جناح سیاسی این حزب میکوشید خود را تا حدودی از زیر سایه سنگین رژیم ایران بیرون بکشد.
ابراهیم الجعفری که رهبری یک جناح را داشت، بعد از دو سه سال اقامت در ایران، به لندن آمد و نوری المالکی نیز در دمشق بود. جناح حسین الشامی نیز بیشتر از تهران دلبسته لندن بود. مجلس اعلا و سازمان بدر به سبب مهر وابستگی که به علت ارتباط با رژیم بر پیشانی دارند، در جریان انتخابات نخستوزیر، چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن، موفق نشدند فرد موردنظر خود را بر کرسی نخستوزیری بنشانند. تنها عادل عبدالمهدی و نه حسین شهرستانی که تحت حمایت حکیم و عامری بود، توانست ریاست دولت را به دست گیرد.
با این حال، نوری المالکی دو دوره نخستوزیری عراق را عهدهدار شد؛ دورههایی که سیاهترین روزهای عراق طی آن رقم خوردند. نزاع شیعه و سنی با تلاش المالکی برای پس زدن سنیها شدت گرفت. داعش ظهور کرد و نیمی از عراق را تصرف کرد. فساد دستگاه حکومتی فقط با جمهوری اسلامی قابل مقایسه بود. حزب الدعوه، عصائب اهل حق، جداشده از جیش المهدی مقتدا صدر و النجباء، حزبالله عراق و میلیشیای المهدی، همچنان روبهقبله ولی فقیه و سپاه نماز میگزارند.
گروه دیگر شیعیان طرفداران مقتدی صدرند. جالب است بدانید که در انتخابات ماقبل اخیر عراق، صدر با حزب کمونیست عراق در یک جبهه بودند. در تکوین گروه صدر، علاوه بر جوانان جیش المهدی و جوانان متعصب شیعه عرب، بعضی از تکنوکراتها و دانشگاهدیدههای مجذوب مکتب فکری سید محمدصادق صدر نیز یک حلقه فکری برای مقتدی صدر ایجاد کردند.
امروز پیروان مقتدی صدر و هواداران اندیشه «ایران برهّ برهّ» یعنی ایران باید عراق را ترک کند، گرد هم آمدهاند. بر اساس آمار نشریه «صدای ملت» که مدیرش شیعه است، امروز خامنهای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است. در میان عراقیها، نوری المالکی منفورترین و مصطفی الکاظمی، نخستوزیر، و دکتر برهم صالح، رئیسجمهوری، محبوبترینها به شمار میروند. در پاسخ این سوال که عمدهترین پشیمانی شما چیست؟ ۶۵ درصد گفتهاند «آنطور که باید از دکتر ایاد علاوی حمایت نکردیم»؛ همان پشیمانی که ما ایرانیها درباره دکتر شاپور بختیار و افغانها درباره دکتر نجیبالله دارند.
بحران عراق با حضور طرفداران مقتدی صدر در مجلس و سلطه شعار بر شعور، چشمانداز مبهمی را پیش رو قرار داده است. نوکران جمهوری ولایت فقیه با آن همه بردن و خوردن و جنایت، دستبردار نیستند و کردها با اختلافهایشان بخت خود را برای آنکه نیرویی تعیینکننده باشند، به دست خود کمرنگ کردهاند.
عراق روزهای سرنوشت سازی را میگذراند. دیگر نه سیستانی مشکلگشا است و نه اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، که بیشتر به یک رمال و شمعفروش میماند.
خمینی و خامنهای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خوردهاند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۸:۳۰
نخستین بار شهرزاد را در حیاط کوچک استودیو آریانا دیدم. با مسعود کیمیایی حرف میزد و مسعود در نیمه ساختن قیصربود. عصر همان روز مسعود گوشهای از کافه را فیلمبرداری میکرد. همانجا که بهمن جان مفید تکه معروف «من بودم حاجی نصرت، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم» و شهرزاد بیپروا رقصید. در یک استراحت نیمساعته مسعود گفت میدانی این خانم چه شعرهایی میگوید؟ یک لحظه نگاهش کردم کتابچهای دردستش بود و میخواند.
روز بعدش سردبیرم، عباس پهلوان، که شهرزاد را شناخته بود مرا مامور کرد با او به گفتوگو بنشینم، گفتوگویی که لحظه لحظهاش را به یاد دارم و همانطور که مجله فردوسی با نهادن تصویر سوسن برپشت جلد مجله اول روشنفکران و دانشجویان ایران با مصرعی از منصور اوجی «این سوسن است که میخواند» سوسن را در بین دانشجویان و اهل اندیشه چهره کرد و بعد پهلوان با فیلمنامه «فریاد» او را برامواج نور و صدا به سینما کشاند، این بار نیز این فردوسی و عباس پهلوان بودند که شهرزاد را در تصویری متفاوت به اهل شعر و سینمای متفاوت عرضه کرد.
دو روز با او نشستم و عنوان مطلب و روی جلد فردوسی شد «زنی که از ظلمات آمد» با یک دفتر شعر، زندگی درهمشکسته، برادر غیرتی که در دفاع از خواهر کوچکتر از شهرزاد، کسی را زده بود و حالا درزندان روزگار تلخی را طی میکرد. شهرزاد که بر صحنه کافههای لالهزار میرقصید، این بار از واژههای سیاهی میگفت که قلبش را میفشارند. «گزارش مصاحبه» مرا پهلوان چون همیشه با تیترها و آرایشش ، خیلی پرسروصدا کرد.
هفتهها بحث بر سر شهرزاد بود که با قیصرگل کرده بود و بعد طوقی حاتمی و داش آکل کیمیایی و … و تصویر خود را بهعنوان بازیگری پرتوان در کنار شاعری عاشق و صادق، بهعنوان یکی از مطرحترین چهرههای اهل سینما و شعر تثبیت کرد. ابراهیم گلستان بزرگمرد ادب و سینما او را ستود و پوری بنایی حمایتش کرد تا «مریم و مانی» را بسازد. سالهای دوری از ایران، از او چندان خبر نداشتم و در بازگشت میدیدم چه پرتوان میگوید و مینویسد و بازی میکند.
جلو دفتر نخستوزیری ولوله بود. بامدادان، همسرم که پرستار بیمارستان پهلوی بود با شماری از دوستان پرستار و پزشک و دانشجویان آموشگاه اشرف پهلوی در پاسخ به صدای زن آزاده و مبارز ایرانی به جلو دفتر نخستوزیری رفته بود. من و تنی چند از همکاران روزنامهنگارم هم رفتیم. بانو مهرانگیز منوچهریان، حقوقدان و دیپلمات برجسته، دعوت کرده بود که بیایید قصه جده بزرگمان که به اسارت به مدینه برده شد، تکرار میشود.
۱۷ اسفند برابر ۸ مارس بود و انقلاب ۲۵ روزه بود .خمینی حکم حجاب داده بود و جوجههایش مثل حسن روحانی راهی ادارات شده بودند تا اسلام ناب را بر سر زنان ایران هوار کنند. در برابر دفتر نخستوزیری بعد از دانشگاه و صداوسیما صدها زن و دختر حتی بعضی با روسری فریاد میزدند حجاب نه. روبهرویشان تکیهداده بر نردههای دفتر نخستوزیری اوباش اسلامی با واژههای رکیک خطاب به آنها که میتوانستند خواهر، مادر، دختر، همسر و از اقوامشان باشند، فریاد میزدند یا روسری یا توسری و در مقابل طنین آوای دختران ایران زمین جاری بود که ، نه روسری نه توسری، که جای توست سروری.
یکباره خشکم زد ، شهرزاد را دیدم همان شهرزاد طوقی و داش آکل، شهرزاد مانی و مریم و سه دفتر شعر، با گیسوان سیاه پریشان بر شانه، دوربینی به دست در جمع خواهرانش، صحنه پرشور نخستین فریادها علیه خمینی و ارتجاع در راه را به تصویر میکشید. همان جوانان و میانسالانی که تماشاگر فیلمهای او بودند و برای دیدنش فریاد میکشیدند، حالا به او ناسزا میگفتند که «جایی خودم خلاصت میکنم» و دستها را به علامت تپانچهای بالا و پایین میبردند.
بانویی میانسال که روسری به سر داشت، وقتی که جوانان آن سوی خیابان پاستور لب به رکاکت گشودند و حیا را کنار گذاشتند و جفا پیشه کردند، با شهامت جلو یکی از سردستههای اوباش ایستاد و بعد از زدن سیلی محکمی به او، گفت شرم کن پسرم من مادر تو هستم، اینها دو خواهرت هستند و این همسرت است. جوان سر به زیر انداخت و گم شد اما اوباش ماندند.
مهندس بازرگان که با وجود اعتقاداتش هرگز همسر و دخترانش را وادار به رعایت حجاب نکرده بود (دخترش همکلاسی من در دانشکده حقوق بود و چه زیبا و محتشم اما بیحجاب همراه با دو دوست زیبا و پر دانشش نازنین یگانه و لعیا غفوری، سرآمد دختران کلاس ما بودند).
بازرگان در دوران نخستوزیری خون دل میخورد و موجهترین همکارش مهندس امیرانتظام را برای تسلای بانوان تظاهرکننده فرستاده بود. امیر انتظام با چهره مهربان و واژگان آرامشبخشش قول داد مانع از حجاب اجباری شوند. کمی بعد، نماینده مرحوم آیتالله طالقانی هم آمد که «دخترانم، خوهرانم آرام باشید، نگذارید دشمنان سوءاستفاده کنند.» پیرمرد انگار نمیدانست رئیس دسته دشمنان سید روحالله مصطفوی برای خود او نیز نقشهای سیاه کشیده است. زنان ایستادند. دلاورانه، سروآسا و خروشان، تنی چند از آنان به داخل دفتر نخستوزیری دعوت شدند و با امیرانتظام و ابوالفضل، برادرزاده مهندس بازرگان، گفتوگو کردند. شهرزاد پرتوان در تکاپو بود بهترین تصویرها را ضبط کند و کرد.
بامدادی، ونگونگ اشراقی داماد، ولی از رادیو درآمد که بیچادر هرگز! عفت زن به حجاب است. تا ظهر نشده بود حرفهایش را بلعید و پوزش خواست. از مرحوم شریعتمداری پرسیدیم گفت هرگز حجاب حتی در زمان پیامبر و ائمه، اجباری نبوده است. بهشتی هم دنبالش را گرفت و هاشمی هم تصویری با عفت خانم انداخت که در سوءقصد کذائی نجاتش داده بود.
جنگ به یاری خمینی و استحکام سنگر اولش «حجاب» آمد. شهرزاد در غبار استبداد پنهان شد و فیلمش را کسی ندید. مهرانگیز منوچهریان و دولتشاهی و شوکت ملک جهانبانی خاموش شدند، مهشید امیرشاهی از خانه پدری بیرون شد تا در خانه مادر شهامت جبلی خود را بر سر خمینی بکوبد که پیش از ظهورش کوبیده بود. گیتی پورفاضل که در امید ایران با شهامت مینوشت با تعطیلی مجله به دستور خمینی چندی خاموش بود تا در وکالت با شیرین عبادی و نرگس محمدی همصدا شود.
اما جنگ زنان را دو زندانه کرد با شوی و فرزند در جبهه و نانآور خانه شدن، آنقدر گرفتار حفاظت از خانه و فرزند بودند که مجالی برای اندیشیدن به حقوق خود نمییافتند. خمینی و دارودستهاش خود را فاتح مطلق میدانستند. زنان را به چادرهای رنگورورفته، چهرههای ماتمزده، بی آرایش و پیرایش، به مطبخنشینی محکوم کردند. البته برای خودشان بسترهم بر قرار بود وگرنه جنی در هزار سالگی دختری در سن نبیرهاش را به حجله نمیبرد.
من وقتی بانوی مبارز فاطمه سپهری را میبینم و میشنوم که در بهترین سالهای جوانی شوهرش در جبهه شهید میشود و او فرزند را به دندان میگیرد و برای رهایی از نگاه ذوبشدگان فاسد در ولایت، چادر فرو نمیاندازد اما فریاد مرگ بر استبداد و رضا شاه روحت شاد سرمیدهد، میبینم خمینی و خامنهای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خوردهاند.
سید علی خامنهای ۴۴ سال پس از سلطه بحارالانوار ملاباقر مجلسی بر روح القوانین منتسکیو، مبارزه پرشکوه زنان ایران را علیه حجاب اجباری به غرب و خارجی نسبت میدهد و در دیدار با مداحانش، امام جمعهها، میگوید: «به بهانه حجاب و اینها باز قضیه زن را مطرح کردهاند» و این موضوع «از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی همواره مطرح بوده است ناگهان وسائل تبلیغاتی و رسانههای رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و پیروانشان هجوم میآورند در یک برههای سر قضیه زن و یک بهانهای هم پیدا میکنند مثل مسئله حجاب و این چیزها.»
همین چیزها است که ستون فقرات ولایت جهل و جور و فساد را میلرزاند.
نسرین ستوده، گیتی پورفاضل، نرگس محمدی، هدی عمید، نجمه واحدی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، شهران طبری و … شمار اندکی از جمع زنان مبارز میهن ما هستند که طی این همه سال در زندان و خانه، در سفر و حضر، در وطن و در تبعیدگاه فریاد آزادی سر دادهاند. حجاب اجباری را نفی کردند و طرح عفاف سید روحالله و سید علی و من اتبعهما را به مزبله تاریخ انداختهاند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است. خامنهای خدای ۶۰ را و سید ابراهیم رئیسی، رئیس القتله، قانون ۸۴ را به رخش میکشد. قانون ۹۰ و ۱۰۰ و ۵۰۰ را هم که بیاورید فرقی نمیکند. نوادگان فرخ رو پارسا، شوکت ملک جهانبانی، هاجر تربیت، مهرانگیز منوچهریان تا رسیدن به ساحل آزادی و عدالت و سکولاریسم، این بحر مواج را طی خواهند کرد.
آیا این مایه افتخار زن و مرد ایرانی نیست که دو بانوی جوان ایرانی کاملیا انتخابی فرد(سردبیرمهمترین نشریه روزانه الکترونیکی فارسی)، نازنین انصاری، ناشر و رئیس شورای سردبیری کیهان لندن، و بانوان دیگری از جمله شعله شمس، همسر زندیاد حسن شهباز سردبیر مهمترین فصلنامه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ادبی در خارج کشور «ره آورد»، و نوشابه امیری بعد از سردبیری نخستین یومیه الکترونیکی در جنبش سبز و بعد از آن، امروز در عرصه رسانه، ثابتقدم و استوار بر قلعه ولایت جهل و جور و فساد میتازند؟ رژیم سنگر عفافش را به دست الهام چرخنده و دیگر چرخندههای ریزودرشت مؤنث و مذکر سپرده است.
یک ترانه زویا زاکاریان، یک آواز حمیرا، یک مقاله شیرین عبادی و یک حضور لیلی حاتمی و نیکی کریمی و گلشیفته فراهانی در کن و ونیز و برلین، یک کنسرت گوگوش، یک شعر تازه شهرزاد و فراتر از این، دوام و حضور پرنقش، محتشمترین بانوی اول همیشه ایران، شهبانو فرح پهلوی، معنایی جز این ندارد که آقای خامنهای، مجتبی، علمالهدی، اژهای، فلاحیان، رئیسی! شما سنگر را باختهاید. پس فساد و فریب و جنایت از آن شما باشد و باشید تا پایانتان در لولههای زنگزده در بیابانی، قذافیوار رقم زده شود. اما از آن بانوانی که نام بردم، عزت و افتخار و شوکت و پیروزی نصیب ملت ما خواهد شد.
دیدار ولادیمیر و سیدعلی؛ فروش وطن به روبل روسی / علیرضا نوری زاده
اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
تماشای دیدار ولادیمیر پوتین، رهبر قاطبه اهالی اوروس و چچنستان و تاتارستان و غازان و آرخانگلسک، با ولی امر مسلمانان کره ارض، مرا به تاثری عمیق واداشت. همه جرائم جمهوری ولایت فقیه یک طرف و فروختن حاکمیت ملی و خاک و دریای ما به بیگانه یک طرف. به یاد شعار خمینی و میلیونها هموطن تبزده میافتم که بانگ برمیآوردند «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»؛ شعاری که از همان آغاز دروغ و بیپایه بود.
روز جمعه بود و عرفات بهعنوان نخستین مهمان انقلاب با هواپیمای شیخ زاید از امارات به تهران آمده بود. فقط قطبزاده خبر داشت و گفت تو هم که او را میشناسی، بیا با هم برویم و رفتیم. عرفات مثل بچهها ذوقزده بود و بیخودی میخندید. قطبزاده با او در اتومبیل نخستوزیری عازم مدرسه رفاه شد. هانی حسن که نخستین سفیر فلسطین در ایران شد و با او از بیروت رفاقت داشتم، هم در ماشین من نشست و باقی همراهان ابوعمار با یک اتوبوس ایران ناسیونال خیلی شیک رهسپار مدرسه رفاه شدند.
هانی حسن در راه پرسید: «علی چه فکر میکنی؟ آیا خمینی به ما کمک خواهد کرد؟» بعد در حالی که خیابانهای تهران را تماشا میکرد، گفت: «هرگز باورمان نمیشد که شاه به این آسانی فرو بشکند.» بعد خودش افزود: «البته با نامردی دوستان آمریکاییاش!»
یک روز بعد از طرح صلح راجرز، وزیر خارجه آمریکا، ابوعمار که برای حمله به عبدالناصر تحت فشار گروههای چپ و تندرو بود، از ناصر پرسید آیا واقعا شما به آمریکاییها اعتماد میکنید؟ ناصر پوزخندی زد و گفت: «ابو عمار! عمه ۹۰ سالهام را هم دست آنها نمیدهم تا مراقبش باشند.»
به مدرسه رفاه رسیدیم و ماچ و بوسههای عرفات و حسین و احمد خمینی و بوسه بر دست آقا زدن و بعد سفره پهن شدن و قیمه به رگ زدن. حیرت عرفات و همراهانش که از کاخ شیخ زاید میآمدند، قابل وصف نیست. سفره آخوند و قیمهپلو و لقمه با دست زدن و… قرار شد عرفات و همراهان برای داشتن امنیت کامل، در کاخ نخستوزیری بخوابند. هانی حسن را من رساندم. این بار محمد شریف مهدوی، پسر آیتالله حاج شیخ عبدالله شاهرودی، هم با ما بود. شریف با دو کلمه انگلیسی دانستن و عمامه بزرگ و هیکل تنومندش مدتی بعد مامور خرید گوشت از استرالیا شد و بعد سفیر در کنیا و عاقبت سفیر در آفریقای جنوبی و هنوز به ۵۵ سالگی نرسیده، چند هفتهای پس از وصلت نوهاش با نوه آل هاشمی رفسنجانی، ناگهان ورپرید.
هانی حسن زمزمهوار پرسید: «فکر میکنی این همه تظاهر و فریبکاری پایدار باشد؟» پاسخی ندادم. محمد شریف در ماشین بود. هانی حسن ادامه داد: «ما بزرگانی از نوع عبدالناصر و عبدالکریم قاسم و ملک فیصل را دیدهایم. خمینی دربان خانه آنها هم نیست. از فرودگاه نگاه میکردم. همهجا شعار لاغربیه و لاشرقیه به چشم میخورد. فکر میکنی کارتر اینها را آورده که شعار لا غربیه را بالا ببرند؟»
از بیپروایی هانی در شب نخست ورودش به تهران حیرت کردم. دو سه روز بعد، به روزنامه اطلاعات آمد و خواهش کرد این جملات را برای زندهیاد صالحیار، سردبیر و علی باستانی، معاون او، و دبیران سرویسها ترجمه کنم. گفت: «این حرفها را کسی به شما میزند که هم ناصر و کاسترو و نکرومه و بن بلا را دیده است و هم کاریکاتورهای انقلابی از نوع قذافی و نمیری را؛ حواستان جمع باشد. من در همین دو سه روز هم صداقتی ندیدم. شما فکر میکنید آخوندها با قطبزاده و یزدی و بنیصدر و مصدقیها کنار بیایند. اینها آمدهاند جنگ شیعه و سنی راه بیندازند. فردا قلم میشکنند و پسفردا مغزهای آزاداندیش را. هم شرقی میشوند و هم غربی؛ بستگی به مصلحتشان دارد.» من دو سه بار از ترجمه کامل حرفهای او خودداری کردم چون در جمع ما تودهایهای تازهختنهکرده هم بودند و لابد اخبار جلسه را عینا منتقل میکردند.
مرحوم سیدهادی خسروشاهی، سفیر رژیم در واتیکان و بعد رئیس حفاظت منافع در مصر، در کتابش شرح میدهد که در زمان نمایندگی خمینی در ارشاد، کیانوری دو سه روز یک بار میآمد و درباره ارتش و ملیون اخبار مثلا محرمانه به من میداد تا به امام بدهم. حکایت نوژه را بهطور کامل با اسمهای حقیقی و رمز و محل ملاقاتها را به من سپرد. تودهایهای اطلاعات بعدها که اسناد ساواک منتشر شد، همگی ساواکی با حقوقهای ناچیز از آب درآمدند.
هانی حسن مدت زیادی در مقام سفارت دوام نیاورد و مدتی ابو ایمن، معاونش، و سپس صلاح الزواوی سفیر شد که دو سال پیش بعد از ۴۰ سال سفارت، به رحمت خدا رفت و حالا دخترش جانشین او است.
تزار ولادیمیر و سلطان سید علی
روسها با مشاهده احوال ایران در چنگ آخوندها در عهد دو شاه آخری صفوی هم در اندیشه فتح قفقاز و آسیای میانه بودند اما ظهور نادر، پسر پوستیندوز ابیوردی، آنها را به تامل واداشت و بعدهم آغا محمدخان قاجار با دلاوری، قفقاز و ماورا آن را تا گرجستان و قلعه شوشی تحت سلطه ایران درآورد؛ گو اینکه پای همان قلعه شوشی به قتل رسید.
طرح پتر کبیر برای تسلط بر قفقاز و دیگر سرزمینهای ایرانی، در وصیتنامه منتسب به او برای بازماندگانش باقی ماند. در آن وصیتنامه اشاره شده بود که هندوستان مخزن ثروت عالم است و برای رسیدن به آن، باید تمام موانع موجود را از میان برد و با انحطاط و اضمحلال ایران به سمت خلیج فارس و آبهای گرم پیشروی کرد. (امیراحمدیان، ۱۳۸۳، ص ۱۶۳) کاترین دوم هم برای عملی ساختن وصیت منسوب به پتر کبیر درصدد تصرف قفقاز برآمد. (طالع، ۱۳۸۰)
روسها با بهانههایی بیپایه جنگی را به ایران تحمیل کردند که به معاهده گلستان منجر شد اما دوره دوم جنگها، از دست رفتن ۱۷ شهر قفقاز علاوه بر سستعهدی دولتیان و شخص فتحعلیشاه و گرفتار شدن عباس میرزا میان برادران حسود و درباریان فاسد، یک عامل مهم دیگر هم داشت؛ روضهخوانی مثل سید علی حسینی خامنهای که نام سید محمد مجاهد بر خود گذاشته بود و با آنکه میدانست عباس میرزا چند سالی برای تجدید قوا و سربازگیری وقت لازم دارد، با طرح شعارهایی نظیر شعارهای خامنهای علیه آمریکا و اسرائیل، منتها این بار علیه کفار روس بر سر منبر و تحریک عوام، شاه را در شرایطی قرار داد که ناچار شد جنگ را از سر بگیرد.
متن دو نامه از عباسمیرزا و یک نامه از فتحعلیشاه در دست است که موافقان و مخالفان جنگ و اهداف آنها را از دعوت روحانیون آشکار میکند. نامه فتحعلیشاه به عباسمیرزا صراحت بیشتری دارد. این نامه در سوم ذیحجه ۱۲۴۱ ق، یعنی چند هفته مانده به آغاز جنگ با روسیه، نوشته شد: «در هر مورد من قصد و نظر شما را انجام دادهام. شما مصلحت دانستید آقا سیدمحمد با روسای مذهبی به اینجا آورده شوند. بسمالله؛ آنها آمدهاند. شما به من گفتید به سلطانیه بیایم. بسمالله: من اینجایم. شما پول میخواستید، دادم؛ اگر پول بیشتری میخواهید، من آوردهام. شما وضع سرحد و احوال امور را میدانید. اگر فکر میکنید صلح مصلحت است، صلح کنید. اگر خواهان جنگاید، آن را شروع کنید و مسئولیت آن را به گردن بگیرید؛ چون مرا تا اینجا کشاندهای، دیگر بهانه نیاور که من همراهی نکردهام.» (تیموری، ۱۳۸۴، ج ۲، ص ۱۱۰۳/ گزارش ویلاک به کنینگ، اف.او۶۰/۲۷)
همین سید محمد مجاهد پس از شکست نیروهای ایرانی، به روسها پیغام داد که بیایید که وقت نبیذ است و صلح و عشق سلامت… بعد هم که مردم شارلاتانبازی او را کشف کردند، به نجف گریخت.
منظره خامنهای در برابر پوتین را پیش چشم آورید. روضهخوانی که به هزار توطئه و نیرنگ غرب و شرق، بر کرسی سلطانی نشسته، جنایتکاری چون پوتین را که تا امروزعامل قتل یک میلیون سوری و اوکراینی است، میستاید و در برابر دلهای داغدار بازماندگان جنایت دیگر پاسدارانش در سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی، به پوتین آفرین و مرحبا میگوید چرا که «در قضیه اوکراین، چنانچه شما ابتکار عمل را به دست نمیگرفتید، طرف مقابل با ابتکار خود، موجب وقوع جنگ میشد… اگر راه در مقابل ناتو باز باشد، حدومرزی نمیشناخت و اگر جلو آن در اوکراین گرفته نمیشد، مدتی بعد به بهانه کریمه، همین جنگ را به راه میانداختند».
بیحیایی و بیشرمی تا کجا؟ ۱۴۰۰ سال است برای حسین و ۷۲ تن از اقوام و یارانش روضه و دسته و عزاداری و اشک و ناله به راه انداختهاند. آیا خون نیم میلیون سوری و اوکراینی، از خون حسین و علیاکبر و اصغر کمرنگتر بود؟
پتر کبیر با آرزوی رویت خلیج همیشه فارس روی در نقاب خاک کشید و ولادیمیر پوتین امروز خلیج فارس را از آن خود میداند. به فرمان ولی فقیه و نوکرانش، برای زن ایرانی پا نهادن در دریا و استخر از معاصی کبیره است و مرتکب به شدیدترین وجه مجازات میشود اما برای آقایان و بانوان روسی در بوشهر، پلاژ و محلهای شنا ویژه برپا است و اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است.
سیدعلی که در جنگ با روسها همچون سید محمد مجاهد طعم شکست را چشیده، حالا درمقام ولی امر به پوتین که علیاکبر ولایتی، مشاور اعلایش، شباهتهایش با مسیح را کشف کرده است، میگوید: «یک مسئله مهم در موضوع سوریه اشغال مناطق حاصلخیز و نفتخیز شرق فرات بهوسیله آمریکاییها است که این قضیه باید با بیرون راندن آنها از آن منطقه علاج شود.»
او همچنین با بیان اینکه غربیها با روسیه قوی و مستقل بهکلی مخالفاند، خطاب به پوتین میگوید: «آمریکاییها هم زورگو و هم حیلهگرند و یکی از عوامل فروپاشی شوروی سابق فریب خوردن در مقابل سیاستهای آمریکا بود. البته روسیه در دوره جنابعالی استقلال خود را حفظ کرده است.»
از این پس پوتین باید از شوق سر به آسمان ساید که سید علی استقلالش را تایید کرده است. مردی که خود استقلال و حاکمیت سرزمینش را به بیگانگان میفروشد، حالا مدعی است که روسها مستقلاند.
بهعنوان یک روزنامهنگار ایرانی از مشاهده همان دو دقیقه فیلم دیدار ولادیمیر و سید علی، احساس شرم کردم و یک لحظه تصاویر قوامالسلطنه در برابر استالین و شاه فقید در مقابل برژنف و کاسیگین را پیش دیده نهادم. آیا ما ملت در حق خود این همه ظلم کردیم که سروری را زیر پا اندازیم و به نوکری رهبرمان برای روسیه تن در دهیم؟
خمینی دین رافت و مهر را مصادره کرد و ملاعمر و بنلادن و البغدادی پشت قبالهاش را مهر کردند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۰:۱۵
امیر طاهری، دوست و همکار عزیزم، دوهفته پیش در مقاله خود در ایندپندنت فارسی، با عنوان «محاکمه در پاریس و پرسشهای آینده» موضوعهایی را مطرح کرد که به اعتقاد من باید روی آنها تامل کرد و فقط به چشم یک مقاله به آن ننگریست و سرسری از آن نگذشت.
طاهری در جایی از مقالهاش نوشته بود: «چگونگی همزیستی تمدنها با همه تفاوتها، اختلافها و ضدیتهایشان با یکدیگر، همچنان در مرکز دغدغههای جهانی قرار دارند. آیا میتوان ضدیت را به اختلاف و اختلاف را به تفاوت تبدیل کرد و بر اساس آن تفاوت، به همزیستی در متنی از احترام متقابل و با توجه به منافع مشترک در صحنه بینالمللی رسید؟ آیا اسلام در خمینی، ابوبکر بغدادی، ملا محمد عمر و صلاح عبدالسلام خلاصه میشود؟» [صلاح عبدالسلام سرکرده تروریستهایی بود که ۱۳۰ انسان بیگناه را در فرانسه به قتل رساندند و تعداد زیادی را مجروح کردند. آنها در پاریس محاکمه و به زندانهای طولانی محکوم شدند]
سوال طاهری میتواند با اغماض، پاسخی چنین داشته باشد که خیر؛ خمینی و بغدادی و امیرالمومنین کابل و دنبالهروهایشان نمایندگان اسلام نیستند؛ اما کسی مثل من که دیرزمانی است پیام اسلام را آنگونه که در غرب و شرق طنین افکنده دنبال میکند، از مدتها پیش به این نتیجه رسیده است که دستکم با عملکرد پیروان اسلام انقلابی ناب محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن، صدای آن اسلام دیگر کمتر به گوش میرسد و در بسیاری از نقاط اصلا طنینی ندارد که شنیده شود.
متاسفانه از زمان روی کار آمدن خمینی، در یک رقابت شوم میان اهل سنت و شیعه ولایی، نوعی رقابت برای عرضه نسخه «اسلام من اصلی است» به راه افتاد. از ابوالعلاء مودودی تا ملاعمر و از بنلادن تا البغدادی و اخوانالمسلمین مصر و… تا بوکوحرام در غرب آفریقا، همگی به عنوان پیامآوران متعصب و افراطی اسلام به رسمیت شناخته شدهاند.
وقتی کشور قطر که چهاراسبه میتازد تا در جامعه مدرن جهانی برای خود جایی پیدا کند، حامی نخست طالبان و حماس میشود و مدتها در سوریه با حمایت از جبهه نصرت و هیئت تحریر شام عملا این گروههای تروریستی متعصب و جاهل را تقویت میکند تا حکومت اسلامی خود را برپا کنند و در دوحه پذیرای ملاهایی میشود که میخواهند اسلام داعشی را در افغانستان پیاده کنند؛ یا ایالات متحده آمریکا، در مقام بزرگترین دموکراسی و آزادترین جامعه جهان، کلید ورود به کابل را به دست کسانی میدهد که بنمایه اندیشه و رفتارشان ضد تمام ارزشهایی است که آمریکا به آن باور دارد، آیا میتوان از اسلام دیگری سخن گفت؟
غرب دموکرات هم از همهچیز کاملا خبر دارد و با اینکه در دستگاههای امنیتی خود لابد هزاران سند و مدرک از تروریست بودن رژیم ولایت فقیه در دست دارد و رفتار ۴۴ ساله رژیم با ملت ایران از یک سو و تجاوز و دخالتهایش در کشورهای منطقه و فراتر را از سوی دیگر شاهد است، لحظهای از دلجویی از رژیم و دادن امتیازهای پیداوپنهان دادن به جمهوری ولایت فقیه کوتاهی نکرده است. (به همین به اصطلاح مذاکرات اتمی توجه کنید) آیا میتوان باور کرد که دنیای آزاد اسلام دیگری جز اسلام امیرالمومنین کابل و نایب امام زمان تهران و دنبالهروهای آنها را به رسمیت بشناسد؟
هیلاری کلینتون و رئیسش باراک حسین اوباما برای براندازی حسنی مبارک و تقدیم مصر به اخوان المسلمین از هیچ کوششی دریغ نکردند و اگر پایداری و شجاعت مصریها و ارتش ملی مصر نبود، امروز پرچم اسلام ناب اخوانی در شمال و شرق آفریقا و شاید هم غرب آن به اهتزاز درآمده بود. این خندهدار است که بگوییم آمریکا خمینی را نمیشناخت و اعزام رمزی کلارک به پاریس از سر کنجکاوی بود. آیا همیلتون جردن آنقدر کودن بود که قسمهای حضرت عباس دکتر ابراهیم یزدی را باور کند و بعدها مدعی شود که خمینی همه را فریب داد؟ راستی اگر ماجرای گروگانگیری ۵۲ دیپلمات در تهران در هر نقطه دیگری از جهان (غیرمسلمان) رخ داده بود، واکنش آمریکا همان بود که در رابطه با ایران شاهد بودیم؟
همه این نمونهها مرا به تامل واداشت که آیا جهان به وجه عام و غرب به شکل خاص، به اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه سلفی سنی و ولایی شیعه نیاز دارد و در عین حال، آیا غرب رویارویی نهایی این دو وجه را به مصلحت خود میداند؟
پیش از انقلاب، من هرگز در غرب مسلمان بودن خود را پنهان نکردم. وقتی مرحوم اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، سرآمد سفرای شرق در مرکز جهانی غرب بود و هنگامی که عدهای جوجهمسلمان تندرو غیرایرانی نخستین پرچم گروگانگیری اسلامی در ینگهدنیا را بالا بردند، همین سفیر مشکلگشا شد و غائله را خاتمه داد، ما احساس غرور میکردیم. از اینکه محمدرضاشاه و ملک فیصل، دو پادشاه فقید، دست وحدت اسلامی میدادند نگران نمیشدیم و زمانی که شهبانو برای افتتاح نمایشگاه هنر اسلامی ایران به لندن میآمد، ناراحت نبودیم که چرا ما اسلامپناهیم.
همهچیز بهقاعده بود. شاه هم به زیارت ثامن الائمه میرفت و هم به تماشای اپرای مادام باترفلای مینشست. هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داشتیم، هم پژوهشگاه فلسفه با همین دکتر سیدحسین نصر فرقه مریمیه و کیفکش او، غلامعلی حداد عادل (البته در آن روزها که کراوات میزد)؛ مسجد دانشگاه برپا و در کنارش باشگاه فردوسی با ساز و آواز به راه بود. دکتر گردیزی، دوست اهل افغانستانم که در مقطع دکترای حقوق تحصیل میکرد و بعدها رئیس بخش دری دویچه وله شد، یک بار به من گفت: «خوش به حالتان کشوری دارید که هم مدرن است هم پایبند به معنویت و احیاء رمضان و عاشورای حسینی.»
اسلام برای ما جزئی از هویت ملیمان بود، نه تمام آن. خدا همچنان بخشنده مهربان بود و ما کسی را که قاصم جبار باشد و مکار و منتقم قهار نمیشناختیم. ماه رمضان اغلب صادقانه- و بسیاری از ملاهای حاکم از سر تظاهر- روزه میگرفتیم. رمضون یخی در ماه محرم لب به «دوا» (عنوان می نزد جاهلها) نمیزد و خانم سوسن اگر یک میلیون هم به او میدادند، شبهای احیاء و عاشورا روی صحنه نمیرفت.
در مصر هم چنین وضعی را شاهد بودم. محمد بیومی شب جمعه کنار نیل «بیره» (آبجو) مینوشید و نزدیک صبح دهانش را آب میکشید و آماده میشد ظهر به نماز جماعت شیخ شعراوی برود. در لبنان و سوریه و اردن و عراق و ترکیه و پاکستان و افغانستان هم چنین بود. هتلهای کابل لبریز از جوانان اروپایی بودند که اغلب با یک اتومبیل کوچک از اروپا به ترکیه و ایران و افغانستان و هند سفر میکردند. یک بار با شهیار قنبری به هتلهای شمسالعماره رفتیم و از جوانان اروپایی مسافر شرق گزارشی جانانه تهیه کردیم که در مجله فردوسی چاپ شد.
اغلب این جوانها در سالهای پیش از دانشگاه آمده بودند تا شرق مسلمان را ببینند و چقدر دلبسته فرهنگ و زندگی ما شده بودند؛ دختر و پسر درهم میلولیدند و اسلام ترسی نداشت. اصلا اسلامهراسی نه برای ما مسلمانان و نه برای غربیها، معنایی را افاده نمیکرد؛ نه حزباللهی در میان بود و نه داعشی. انقلابیها اغلب رو به قبله مسکو یا پکن و بدشانسهایشان مثل حسن جداری رو به آلبانی انورخوجه نماز میگزاردند. تندروترین گروههای فلسطینی را مسیحیانی مثل جورج حبش و نایف حواتمه رهبری میکردند و ابوحسن سلامهای در بیروت بود، یکی از رهبران خوشتیپ فتح که در هتل فنیسیای بیروت با جورجینا رزق، ملکه زیبایی لبنان و جهان، نرد عشق میباخت و عروسیشان حادثه مهم لبنان شد. (ابوحسن سلامه در ۲۲ ژانویه ۱۹۷۹ با برنامهریزی اسرائیل در بیروت به قتل رسید. جورجینا آن زمان فرزندشان را ششماهه باردار بود)
در آن زمان، اسلام خدایی بخشنده و مهربان داشت و امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، با آواز مرضیه و گلپایگانی غرق شعف میشد؛ منشیاش دختری زیبا از مسیحیان لبنان بود و نوروز پیش از انقلاب، از اینکه به دلیل موقعیتش نمیتواند در کنسرت گوگوش در سالن کازینو لبنان در جونیه شرکت کند، متاسف بود. ملای شیعه اعلای ما سید کاظم شریعتمداری بود و خطیبان بزرگ شهر راشد و دکتر سید محسن بهبهانی و دکتر عباس مهاجرانی بودند. یک ذبیحی داشتیم و یک بهاری؛ حالا ۲۰ هزار نوحهخوان فقط در تهران داریم. از اسلام عصر نوجوانی ما اگر چیزی هم به جا مانده باشد، رخ در نهان کشیده است و دیدنی نیست.
حالا در ایران و افغانستان و تا حدودی عراق، از فرخرو پارسا و مهرانگیز منوچهریان و دکتر آناهیتا و فاطمه کیلانی و سمیره صراف اثری نیست. در تهران گوهرالشریعه و خواهر مری، در افغانستان متعلقه ملا هیبتالله و در عراق، رقیهالسادات نجفی جای آنها را گرفتهاند. تنها در اردن و مغرب و تا حدی مصر و تونس است که زنان همچنان محترماند. در امارات متحده عربی، وزرای زن سرآمد کابینهاند و در عربستان سعودی، حضور بانوان در وزارت و صدارت و نمایندگی هرروز گستردهتر میشود اما پرچمداران اسلام ناب در این کشورها هم از توطئه و تلاش برای خنثی کردن کوششهای حاکمیت برای امحای تعصب و تندروی دست برنداشتهاند و شهروندانی که تحت تاثیر پیام اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آناند، در برابر جایگزینی اسلام معتدل و امروزی مقاومت میکنند.
تا زمانی که غرب دستمال ابریشمی بهدست به توجیه و مالهکشی جنایتها و انحرافهای اسلاممداران مکتب خمینی/اخوان طالبانی مشغول است و در جستوجوی رضایت سیدعلی و امیرالمومنین کابل است، مصیبت اسلام ناب محمدی انقلابی اول برای ما و بعد برای جهان ادامه خواهد داشت.
پایان ولی فقیه چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده
آن «سیدعلی» و این «ولی لمیزلی»؛ قدرت چه بر سر سید غزلخوان دوتارنواز آورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۷ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰
این آخریها با آنکه سخنان ولی امر (سیدحسن نصرالله و نوری المالکی و قیس خزعلی و عبدالملک حوثی و البته مشتی عیار قلبساخته و زر نمایشداده، گروهی که غیرت و مردانگی را از روح و دل به زبالهدان قدرت انداخته و دل و دین با نام نامی سیدعلی پرداختهاند) ملالآور، تکراری و همواره عصبانیکننده است، همچنان بارها میخوانم، میشنوم و چنگ بر واژگانش میکشم که سید با خودت چه کردی؟
جمال عبدالناصر وقتی به قدرت رسید، تا پایان عمر همان جمال، یا به قول مصریها گمال، باقی ماند؛ از بیکباشی (سرگردی) به سرهنگی رسید، دهها میلیون عاشق داشت و روزی که مرد، کمتر از سه هزار جنیه (به نرخ آن روز حدود ۵۰۰ دلار) در حسابش بود و بابت خریدن خانه برای دختر اولش ۱۱ هزار جنیه به بانک رهنی بدهکار بود. با این همه و با وجود دگرگونیهای شگرفی که در جامعه مصر ایجاد کرد و با اجرای اصلاحات ارضی و برپایی صنایع فولاد، مصر را به خانه اول صنعتی شدن برد، به دلیل دو جنگ بیهوده با اسرائیل و دشمنی با آمریکایی که مهمترین حامیاش بود، عقل مصریها و میلیونها عرب را از کار انداخت و شعار را جایگزین شعور کرد.
در مرگش من که نوجوان بودم زار میزدم و عباس جانپهلوان میکوشید آرامم کند. تنها وقتی به مصر رفتم و محمد بیومی، دانشجوی حقوق دانشگاه عینالشمس، مرا نزد خانوادهاش برد و من معنای فقر حقیقی را لمس کردم و سه سال بعد که دوباره به مصر رفتم و دیدم محمد وکیل شده و در یک شرکت آمریکایی کار میکند و با وام بانک مصر، خانه کوچک و تمیزی برای پدر و مادرش تهیه کرده است و ستایش انورالسادات را از او و خانوادهاش شنیدم، تازه فهمیدم عبدالناصرها در عین پاکدامنی و سادهزیستی، با خیالات خام و نسنجیده خود، چه بلایی سر ملتشان میآورند و کسانی مثل سادات و محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه و ملک حسین با وجود بمباران انقلابیهای عصر خود، با برقراری بهترین روابط با شرق و غرب، چه چشمانداز شوقانگیزی را با دل و جان، برای کشورهای خود ترسیم کردند.
سادات به قتل رسید و ظاهرشاه با کودتای پسرعمو داوود خان به غربت فرستاده شد. روزی که بازگشت، همه امید مردمش برای سعادتمند شدن بود اما خلیلزاد و کرزی و سید علی خامنهای با هم تاس همدلی انداختند و با یک لقب «بابا»، کارش را ساختند. ملک حسین چند روز مانده به مرگ به کشورش بازگشت و برادرش حسن را که سخت با اخوانالمسلمین همدلی میکرد، بعد از ۴۰ سال، از ولیعهدی عزل کرد و عبدالله، پسر همسر انگلیسی مطلقهاش، را به تخت نشاند و این عبدالله تا امروز ثابت کرد که پسر حسین بن طلال است و با وجود تهیدستی، کشورش را به بهترین شکل اداره میکند و نیمه دموکراسی خود را جا انداخته است. اما تلختر از همه سرنوشت شاه ایران بود که در پی یک خودکشی جمعی ملتش و نامردی دوستان غربیاش، با اشک و سرطان در بیمارستان معادی قاهره خاموش شد.
پایان قذافی و صدام را هم دیدیم که اولی مجنون و معتاد ملتش را در جهل مرکب نگه داشت و دومی با آنکه عراق را با اقتدار به قدرتمندترین و پیشرفتهترین کشور منطقه بعد از ایران بدل کرده بود، میپنداشت با برپایی تلویزیون شباب و اتوبان بغداد-بصره و توپ ۳۰۰ متری شاه منطقه میشود.
در یک دور تسلسل باطل، اردن ماند و در مصر عبدالفتاح السیسی آمد و عراق به دست پارچهفروشان دور کوچههای زینبیه دمشق مثل نوری المالکی افتاد تا روی صدام را سفید کنند. صدام دزد نبود؛ اما اینها هم صداموار میکشند و هم ولایت فقیهوار میدزدند. در لیبی محشر کبرا به پا است و در یمن با رسیدن پای جمهوری اسلامی و مرگ بر آمریکا و لعنت بر یهود، ملتی پردرد و رنج و فقیر تکهتکه میشوند. در لبنان، حزب خدا کوکایین قاچاق میکند و با پول ملت ایران شهرک گلستان میسازد.
برمیگردم به خامنهای؛ یکی از همان جنونزدگانی که با وهم دشمنی با آمریکا میکشد و میبندد و میهن را بهسوی نابودی میغلتاند.
راستی این سیدعلی حسینی خامنهای كيست؟
من بارها درباره سيدعلی حسينی خامنهای نوشتهام و گهگاه نيز كسانی بر اثر همين نوشتهها، مرا متهم كردهاند كه به سيد بیعلاقه نيستم و چون او را از گذشتهای دور میشناسم، اغلب رعايت حالش را میكنم.
البته آن سيدعلی خامنهای که من میشناختم، در روز به تخت رهبری نشستن روی در نقاب خاک كشيد. به معنی ديگر، من آن خامنهای پيش از انقلاب را میشناختم و تا پايان دوران ریاستجمهوریاش هم عملكرد او را از مثلا شيخ علیاکبر هاشمی بهرمانی، متفاوت میدانستم؛ اما این نايب امامزمانی را كه چنان در خودباختگی غرق شده كه نمرودوار ره به خدایی میكشد و رایت خدای سال ۶۰ را بالا میبرد، نمیشناسم؛ خدای قاصم جبار مکاری که رسولش خمینی، جبرییلش احمد آقا، خالدبن ولیدش محسن رضایی و عزراییلش صادق خلخالی و دستیارانش از نوع ریشهری و لاجوردی و حاج داوود و پورمحمدی و همین ششکلاسه سید ابراهیم رئیسی بودند.
من این ولی فقیه را بیگانهای میدانم که دشمن ایران و ایرانی است؛ بنابراين در پرداختن به شخصيت او نيز از دو نگاه او را بررسی میکنم.
سید علی حسينی تبريزی فرزند سيد جواد تبريزی ملقب به ميرزای تبريزی در آستانه انقلاب، روحانی نسبتا جوانی بود كه در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل شعر و سخن و هنر در مشهد و تهران شهرتی داشت. در جمع برادران و خواهران، سيد علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جايگاه ويژهای داشتند و سيد علی در ميان اهل قلم و نظر هم معتبر و محترم بود.
مرحوم ميرزا جواد، پدر خامنهای، ملای زاهد و قناعتپیشهای بود كه به نان خشك و یک خانه ۱۰۰ متری در پایينخيابان مشهد قانع بود و در برابر هيچ احدی سر خم نمیكرد. البته حاج آقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم ميلانی هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان كه پای سيد علی به بيت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پيدا كرد. (هرچند سالها بعد همین محمود را که به وطن بازگشته بود، به زندان انداخت و آزار داد)
سيدعلی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شريعتی (پدر علی شريعتی) کمکم ره به سياست كشيد و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان كه در مشهد بود)، در شعر و موسيقی نيز طبعآزمایی میکرد.
معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا روحيهای متفاوت از روحيه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش به او داده بود. حتی زمانی كه با نزديك شدن محرم و صفر مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میكردند که آقا منبری مورداعتمادی را به ولايت و ديار آنها روانه كند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی كه با حاج آقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، داشت، راهی كرمان میشد. در آنجا دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود كه هم روحش را تازه میكرد و هم جانش را از عطر گل كوكنار میانباشت. پاكت آخر روضه هم معمولا از پاكت مرحمتی صاحبان عزای حسينی در ديگر شهرها ضخيمتر بود؛ در عين حال، در كرمان هميشه فرصت دست میداد كه به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان هم سری بزند و با درويشان حلقه ماهان همآوازشود و دزدكی مراتب ارادت خود به پيروان ولايت عرفان سركار آقا (ابراهيمی) را ابراز كند.
خامنهای در کوتاهزمانی كه به قم آمد و با مرحوم سيد هادی خسروشاهی و علی آقا حجتی كرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشكار کرد كه اهل بحث و فحص حوزوی و شريعت بازی نيست. حضورش در درس منتظری هم به چند هفته نكشيد؛ در حالی كه به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دلبسته بود.
خامنهای اصولا اعتنایی به اهل شريعت نداشت؛ بهخصوص كه مدتی بود با فرزند محمد تقی شريعتی يعنی علی شريعتی هم آشنا شده بود و سخنان او را درباره روحانيت متحجر ايستا و روحانيت مترقی پويا و شيعه صفوی و شيعه علوی بسيار میپسنديد.
خامنهای در بازگشت به مشهد، با دختر آقای خجسته، يكی از بازاریهای علاقهمند به پدرش، ازدواج كرد و شگفتا كه برخلاف قاعده عيالمندی شدن و گوشهنشینی، سیدعلی آقا درست بعد از ازدواج، نيش زدن به دستگاه از روی منبر را آغاز كرد. چند باری كه گرفتار شد، مرحوم تيمسار بهرامی به دادش رسيد و یک بار مانع از آن شد كه سيد را به اوين ببرند و زندان را با تبعيد به ايرانشهر عوض كردند. هر بار كه سيد علی دچار مشكل میشد، همسر او كه بهحق بانویی متشخص و مقاوم بود، دست بچهها را میگرفت و به تهران میآمد تا پيگير كار همسرش بشود و حداقل دو بار پادرميانی دكتر اقبال مشکلگشای خامنهای شد.
حلقه درس مشهد
خامنهای با آنكه میتوانست در تهران به عنوان خطيبی خوشسخن اسمورسمی در كند، هميشه ترجيح میداد در زادگاهش مشهد بماند. من در سال ۱۳۵۱ بعد از خاتمه سربازی و در آستانه سفر به انگلستان، سری به مشهد زدم و در آنجا دريافتم كه خامنهای جلسهای برپا میكند كه در آن، شماری از بچهمحصلها و معدودی دانشجو شركت میكنند. جلسهای هفتگی كه ظاهرا برای تفسير قرآن است اما به جز يك ربع اول، باقی جلسه به بحث درباره حافظ و مولانا و عطار و گاه فردوسي و اخوان ثالث و عماد خراسانی و موسيقی و عرفان میگذرد. عباس سلیمی نمین هم از جمله شاگردانش بود.
نكته جالب ديگر توجه خامنهای به ارتش و شهربانی بود. او از همان ابتدای انقلاب با شماری از ارتشیها و افسران شهربانی كه به انقلاب پيوسته يا از قبل با شاه مخالف بودند مثل تيمسار مسعودی، امير رحيمی، سرتيپ مجللی، قرنی و… حشرونشر داشت. بعد هم که به عنوان نماينده خمينی و معاون وزارت دفاع وارد دولت شد، بار ديگر حلقهای از افسران جوان را دور خود جمع كرد كه چهرههای شاخصشان نامجو، فكوری، صياد شيرازی، آشتيانی، سليمی، صالحی، عقيقی روان، موسوی، محمدیفر، ديانت و… بودند. اغلب اين افراد با حمايت خامنهای در ارتش، به بالاترين مقامها رسيدند.
رياستجمهوری
رنجی كه خامنهای در دوران رياستجمهوری از دست خمينی كشيد، بدون شک از رنجی كه بعدها خاتمی از دست او كشيد، كمتر نبود. خمينی كه در زمان انتخاب خامنهای گفته بود ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتيم، به ورود روحانيون به عرصه اجرایی و انتخاب خامنهای رای داديم، در درگیری خامنهای با میرحسین موسوی، جانب موسوی را گرفت و حتی يك بار توی دهان رئیسجمهوری زد كه «جنابعالی معنای حكومت اسلامی را نفهميدهايد» و حكايت احكام ثانويه را مطرح كرد كه «بله ما حتی میتوانيم حج را متوقف كنيم و مبانی دين را نيز و جنابعالی وارد اين معقولات نشويد».
یک بار هم سر جريان سلمان رشدی دست بالا برد كه توی دهان سيد بزند؛ چون او گفته بود که اعلام پشيمانی رشدی كافی است. با مرگ خمینی و مخالفت شورای نگهبان با شورای رهبری، با وصيت شفاهی جعلی خمينی كه فقط رفسنجانی آن را شنيده بود و مهدوی كنی كه شتابان از سفر لندن بازگشته بود، آن را تكرار كرد (وقتی خامنهای، اين سيد جليل، را داريد دنبال كسی نگرديد)، در زمانی كه كروبی و توسلی و سید احمد سرگرم وداع با خمينی و به خاك سپردن او بودند، در سقيفه خبرگان، با ۵۳ يا ۵۴ رای از ۷۲ عضو حاضر، خامنهای به رهبری انتخاب شد.
خامنهای وامدار رفسنجانی تا دوسه سال كوشيد اصول شراكت را رعايت كند اما به مرور و با قدرت گرفتن «دفتر مقام معظم رهبری» و وسوسههای دو معاون سابق وزارت اطلاعات محمدی گلپايگانی و اصغر حجازی كه همهکاره دفترش بودند و از بامداد تا شام در گوش سيد میخواندند كه اگر ميخ ولايت را محكم به پيشانی نظام نكوبيد، اين شيخ علیاکبر قاليچه را از زير پای شما میكشد، سرانجام بعد از جنبش سبز و شنیدن فریاد مرگ بر خامنهای، هاشمی را زیرآبی به لقاءالله فرستاد، حصر موسوی و کروبی را ادامه داد، احمدینژاد هم یاوهگو لقب گرفت و روحانی عروسک پشتپرده شد؛ طائب به حصری بیحصر رفت و ششکلاسهای را بر تخت ریاست نشاند تا زمین را برای «آقا مجتبی» هموار کند؛ همانطور که قذافی و صدام برای سیفالاسلام و قصی چنین خیالی در سر داشتند.
استحاله سیدعلی آقای شوخطبع شاعرمسلك اهل بزم و … به ولیامر مسلمانان جهان و نايب برحق امام عصروالزمان و جایگزینی پيپ و نی دود به سبحه و حب و شربت شفنتوس (شربت تریاک) اینک با رویای بمب اتم و تکرار تجربه کیم ایل سونگ و پسر و نوهاش، خامنهای را در مسیر خطرناکی انداخته است که پایانش چندان از پایان قذافی و صدام دور نخواهد بود و فقط مردم میتوانند با پایین کشیدن نمرود، مانع از وقوع فاجعه شوند.
آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۹ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰
«کاظمی»ها درسپاه زیادند، مثلهاشمیها و موسویها در دستگاه حکومتی، و این کسی که به جای طائب آمد، از نوع سردار احمد کاظمی نیست که در مقام فرمانده نیروی زمینی سپاه، به فرمان آقا دچار «سانحه هوایی» شود (همان گونه که زندهیاد سپهبد فلاحی همراه نامجو و…، به تیر غیب از داخل خاک ایران، به قتل رسیدند و هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ آنها خاکستر شد، یا همانگونه که به فرمان ولی فقیه ثانی، سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی در اصفهان دود شد وبه آسمان رفت).
این محمدآقا اما صنمی است. قرار بر این بود که سردار محقق جانشین طائب برکرسی او نشیند، اما ناگهان کاظمی مورد عنایت قرار گرفت، ولی حکمش را بفرموده خدایگان، حسین سلامی زد، نه فرمانده کل قوا.
حسین طائب (میثم در بیت) دوشنبه احضار شده بود و مجتبی و نه پدرش، به او خبر رفتنش را داده بود، و میگویند وداعشان اشکآلود بود؛ مثل وداع احمد خمینی با اسدالله لاجوردی. ۱۳ سال در اطلاعات (وزارت و سپاه) و سه سال مسئول هماهنگی بیت و دفتر با دستگاههای اطلاعاتی، مجتبی را مثل فرزندی به او پیوند داده بود. آن دو با هم نقشه به خون کشیدن جنبش سبز را طراحی کردند و سپس به اجرا درآوردند، و وقتی طائب محسن روحالامینی را به مرتضوی سپرد تا در کهریزک علیه پدرش (دوست نزدیک خامنهای) از او اقرار بگیرد و اوباش مرتضوی او را خرد کردند، روحالامینی را احضار کرد و گفت «پسرت را شهید میخوانیم، اما اگر صدایت دربیاید، اعترافات (ساختگی) پسرت را درباره تو و ارتباطت با میرحسین موسوی فاش میکنم». روحالامینی هیچ نگفت و به پابوس «رهبر» هم رفت.
چهارشنبه، طائب با همکارانش وداع کرد و کاظمی با احترام زیاد، دفتر ریاست را تحویل گرفت. عصر آن روز، حمله قلبی مصلحتی اورا به بیمارستان بقیهاللهالاعظم کشاند، اما توصیه شد که ملالی نیست جز دوری از میز. و روز بعد به مشهد رفت تا با رفیق دیر و دور علمالهدی گعدهای داشته باشد (مجالس خصوصی ملایان).
در رابطه با طائب داستانهای بسیاری روایت شده است؛ از سوءقصد ساختگی تا بیعرضگی در حفاظت از جان فرماندهان سپاه و علمای اتمی، اما آنچه او را با سر به زمین زد و آن همه اعتماد و محبت سیدعلی به او را به نفرت و بیاعتمادی تبدیل کرد، سه پرونده بود (یادمان باشد که او با پروندهسازی علیه رحیم مشایی و بقایی، از مدیران تیم احمدینژاد، و ربودن نیما (روحالله زم) و محمد خاتمی، از بنیانگذاران سپاه، از عراق و ترور عباس یزدانی، از افراد تیم مهدی هاشمی در پرونده «استاتاویل» و «شاهد» تخلف رژیم در پرونده شکایت شرکت کرسنت از رژیم در لاهه، و نیز ترور سعید کریمیان، مدیر «جم تیوی» و مسعود مولوی، نیروی جداشده از بدنه نظام، درترکیه، تقدیرنامههای چپ و راست از خامنهای و پسرش دریافت کرده بود. البته جمشید شارمهد را وزارت اطلاعات در مسقط ربود و او این موفقیت را به وزیر وقت اطلاعات تبریک گفت.
بازگردیم به سه پروندهای که بعد از دستیابی محمود علوی (وزیر اطلاعات) و حسامالدین آشنا (مشاور روحانی) به جزییات آنها، آن دو خامنهای را در جریان گذاشتند و سیدعلی آقا هم سیداصغر حجازی، رئیس امنیت خانه شخصیاش، را مامور کشف صحت و سقم گزارش روحانی/علوی کرد.
آن سه پرونده، نخست مرتبط با کارشناسان محیط زیست بود که درپی دو حمله موفق اسرائیل به نطنز و ملارد دستگیر شدند. در بهمن ۹۸ خبری با این چهارچوب منتشر شد:
«غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران از قطعی شدن حکم ۵۸ سال زندان برای هشت فعال محیط زیستی که در زندان به سر می برند خبر داده است. او روز سه شنبه ۲۹ بهمن در یک نشست خبری با خبرنگاران اتهام این فعالان محیط زیستی را اقدام علیه امنیت ملی ذکر کرده است… توضیحات سخنگوی قوه قضاییه ایران نشان میدهد که احکام صادر شده از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای فعالان محیط زیستی عینا و بدون هیچ تغییری در دادگاه تجدیدنظر تایید شده است.
نیلوفر بیانی و مراد طاهباز سنگینترین احکام را از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دریافت کرده و هر یک به ۱۰ سال زندان و «رد وجوه دریافتی از آمریکا» محکوم شدهاند. هومن جوکار، طاهر قدیریان هر یک به هشت سال زندان، امیرحسین خالقی، سپیده کاشانی و سام رجبی هر یک به شش سال زندان، و عبدالحسین کوهپایه به چهار سال زندان محکوم شدهاند.
پیشتر کمپین گزارش داده بود که اتکا به اعترافات اجباری که با تحت فشار قرار دادن متهمان در جریان بازجوییها به دستآمده است، محور اصلی اولین جلسه دادگاه، هشت حافظ محیط زیست زندانی بود که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد و هیچ مدرکی دال بر اتهام ارائه نشد. براساس همین گزارش، برخی از فعالان محیط زیست بازداشتشده با تهدید به مرگ مجبور به اقرار علیه خود شدهاند و ماموران اطلاعات سپاه پاسداران علیه این فعالان با استناد به اعترافات غیرواقعی که تحت اجبار و فشار شدید از آنها به دست آمده، پروندهسازی کردهاند.
یک منبع آگاه به کمپین گفته بود که برخی از این فعالان محیط زیست ماهها تحت بازداشت انفرادی و شکنجه روانی، تهدید به قتل، تهدید به تزریق داروهای توهمزا، و تهدید به دستگیری و قتل اعضای خانواده خود قرار داشتند و برخی از این فعالان برای اجبار به اعتراف علیه خودشان، ضرب و شتم شدهاند.
احکام سنگین زندان برای فعالان محیط زیست در حالی صادر شده که شورای امنیت ملی، وزارت اطلاعات، و سازمان محیط زیست ایران، اتهامات منتسبشده به این فعالان را رد کردهاند و محمدحسین آقاسی که وکالت دو نفر از این زندانیان را برعهده داشته، به کمپین گفته است که دلایل و مستندات قوی دال بر اتهامات در پروندههای این فعالان وجود نداشته است.»
با قتل کاووس سیدامامی، محیطشناس برجسته، زیر شکنجه، طائب سر به آسمان سایید که یکی را زدم، بقیه را نیز از حیز انتفاع میاندازم.
دومین پرونده مربوط به علی دیواندری بود. علی دیواندری (دیواندرهای) با هشت نفر دیگر از متهمان پرونده «اخلال در نظام اقتصادی کشور» بودند. دیواندری متهم ردیف پانزدهم در پرونده اکبر طبری هم بود که پیشتر برای او و هشت متهم دیگر، ۲۴ جلسه دادگاه تشکیل شده بود و در نهایت به حبس محکوم و روانه زندان شده بود.
او زیر سختترین شکنجهها قرارگرفت، اما با پرداخت ۱۵۰ میلیارد تومان به یکی از معاونان طائب، تبرئه شد. فارسنیوز خبر تبرئه شدن او را نوشت و پس از همین توضیحات بالا، افزود: «با این حال، قوه قضاییه روز گذشته حکم برائت علی دیواندری را به عنوان مدیرعامل پیشین بانکهای ملت و پارسیان و رئیس سابق پژوهشکده پولی و بانکی کشور صادر کرد.»
و سرانجام، سومین و مهمترین پرونده، به عبدالرسول دری اصفهانی مرتبط بود که بهعلت تلاشهای صادقانهاش در مذاکرات برجام، از روحانی نشان عالی خدمت گرفته بود، و طائب به اتهام جاسوسی دستگیرش کرد.
هدف طائب، زدن او و سیروس ناصری، دیپلمات سرشناس نظام بود. ناصری با اشاره هاشمی رفسنجانی شبانه «جیم شد»، اما دری به دام افتاد.
به گزارش رسانههای ایران، «عبدالرسول دری اصفهانی، یکی از بانفوذترین افراد حاضر در تیم مذاکرهکننده هستهای، در دادگاه به اتهام جاسوسی محاکمه و محکوم شد.»
اسناد فوق را جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و نماینده مردم مشهد در «خانه ملت»، در اختیار خبرنگار «موج» قرار داده بود.
در بخشی از حکم دادگاه برای دری اصفهانی آمده است: «دری اصفهانی در ملاقات حضوری با جک استرا، وزیر اسبق انگلیس و مشاور عالی M16، یک بسته اطلاعاتی به جک استرا تحویل میدهد و به همین دلیل از سوی وزیر اسبق انگلیس مورد تقدیر قرار میگیرد.»
کریمی قدوسی تاکید کرد که باید مردم و مسئولان از محتوای این گونه دادگاهها مطلع شوند.
صفحهای از حکم علیه دری اصفهانی چنین بود:
دری با بدترین شکنجهها حاضر به پذیرش اتهامهایش نشد. ریاست جمهوری، وزارت خارجه، و وزارت اطلاعات اتهامات طائب به دری اصفهانی را بیپایه و دروغ دانستند. ظریف هم در شورای عالی امنیت ملی گواهی داد که «یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار تحویلی در ژنو (هواپیما به هواپیما) را از تصدق چانه زدنهای دری گرفتیم. او بسیار خردمند، ماهر در گفتوگو، و وفادار بود».
وقتی نامه روحانی و علوی و سخنان ظریف به خامنهای رسید، او اصغر حجازی را مامور رسیدگی کرد. حجازی که طائب را رقیب میدانست، بیگناهی دری و کارشناسان محیط زیست و داستان رشوه ۱۵۰ میلیاردی دیواندی را تایید کرد. اینجا بود که خامنهای تصمیم به عزل فردی گرفت که در سفر اخیرش به عراق، به قیس الخزعلی، رئیس «عصائب حق»، و هادی العامری، رئیس سازمان بدر، گفته بود «آقا از من خواستند به شما بگویم زهرتان را سر آمریکاییها خالی کنید و انتقام حاجقاسم (سلیمانی) را بگیرید». این گفتهها را نیزهادی العامری در سفری کوتاه به ایران همراه با سیدمجتبی حسینی، نماینده خامنهای در نجف، به اطلاع اصغر حجازی رسانده بود. به معنای دیگر، چنانکه مرحوم علم در خاطراتش چندین بار ذکر میکند، «الملک عقیم»؛ مگر میشود طائب از قول نایب امام زمان داستان جعل کند؟
با این تفاصیل، آخوندی که درجهای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامهاش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد که شش کلاس رئیسی را هم نخوانده است.
سردار محمد کاظمی که جای طائب را گرفت و حکمش را سلامی داد نه سیدعلی، از کسانی است که دست بخواهی، سر و پا هم میآورد: «به تیغ و به خنجر به گرز و کمند / برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست» (با پوزش از حضرت فردوسی)
ظاهرا این سردار نوکر آقا خوابهایی هم دیده بوده که یکی از آنها تعبیر شد و آن ربودن و کشتن روحالله زم و ربودن محمد خاتمی، با یاری سلفش، حسین طائب، بود. در این زمینه هم سه سال پیش خبری با این مضمون در فضای مجازی منتشر شد:
«بر اساس این گزارش، سرتیپ «محمد کاظمی» سردار «در سایه» سپاه پاسداران، طی روزهای اخیر شخصا در مورد آمدنیوز با سردار احمد حقطلب، غلام حلقهبهگوش خود در سازمان اطلاعات سپاه، جلسات متعددی را برگزار کرده و با دستور وی، واحدهای عملیات برونمرزی را برای اجرای طرح ترور یا ربایش مخالفان و سرشاخههای روحالله زم فعال کرده است. همچنین، طرحریزی عملیات ربایش «آرش شعاعشرق» خبرنگار آزاد در ترکیه، ترور دکتر «ناصر کرمی»، فعال محیط زیست در نروژ، ترور «امیر عباس فخرآور» به دلیل برخی ارتباطات در کنگره آمریکا، تخلیه اطلاعاتی و ترور «سیدمجتبی واحدی»، مشاور پیشین مهدی کروبی، در آمریکا، ترور یا ربایش «سید محمد حسینی»، مجری سابق تلویزیون، تخلیه اطلاعاتی و ترور «علیرضا نوریزاده» مدیر تلویزیون ایران فردا، ترور تعدادی از پرسنل نظامی خارجشده، نظامیانی از ایران که بیشتر در ترکیه، امارات، ارمنستان و آذربایجان استقرار دارند، تخلیه اطلاعاتی و ترور «محسن سازگارا»، فعال رسانهای مقیم آمریکا، ترور یا ربایش سرگرد خلبان احمدرضا خسروی…، را در دستورکار احمد حقطلب، معاونت عملیات سازمان اطلاعات سپاه، قرارداده است.»
لینک خبر منتشر شده در ۲۵/۲/۲۰۱۸ را اینجا میگذارم، چون بسیار مفصل است و سرتان را بیشتر از این درد نمیآورم.
بیاعتبارترین رئیس دولت رهبر کجا میرود؟ / علیرضا نوری زاده
یک سال پس از سناریوی جانشینی، جایگاه خود رهبر هم در خطر است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
این جناب حجتالاسلاموالمسلمین، پرزیدنت سید ابراهیم رئیسالساداتی، ملقب به رئیسی خالیالذهن همهچیزدان، از جمله محصولات خالص ولایت فقیه است که اگر انقلاب نشده بود، لابد در حوزه نجف تدریس میکرد. چون برخلاف استاد و رهبرش، سید علی خامنهای، اهل نطق و خطابه و روضه نیست و به قول مرحوم استاد سنگلجی، در بلاغت و فصاحت و صدا (غنا) همپای «قلاغ» (کلاغ) است.
سید ابراهیم پنج ساله بود که پدر را از دست داد و خانواده به فقر مضاعف گرفتار آمد. پدرش روضهخوان فقیری در نوغان مشهد بود که به لطف و توصیه مرحوم نوغانی، منبری اول مشهد، گاهی به مجالس کوچک در نوغان و طبرسی و پایین خیابان دعوت میشد.
به لطف مدیر مدرسه جوادیه که مدیر آن از دوستان پدرش بود، دوران ابتدایی را بهسختی طی کرد و از آنجا که مادر توان تامین هزینههای زندگی را نداشت، ناچار در خانه مرحوم نوغانی و دو روحانی دیگر کار میکرد. سید ابراهیم به اشاره دایی جان در مدرسه نواب به تحصیل مقدمات پرداخت. زندهیاد استاد مهدوی دامغانی، که برایم چون پدر بود و تازه درگذشته است، میفرمود این آقا سید استعداد طلبگی نداشت. سه سال سر جامعالمقدمات زور زد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسن قمی وقتی شنید بچه سیدی فقیر و سرگردان برای پنج تومان شهریه ماهانه به مدرسه نواب میرود و هدف آزار و تحقیر طلبههای بزرگتر قرار میگیرد، به هاشمینژاد که طلبهای بزرگسال و درسخوان بود، توصیه کرد از این بچه مواظبت کند.
در سالهای بعد، او با حضور در جلسه قرآن سید علی خامنهای و تحصیل در مدرسه موسوینژاد اندکاندک دوستانی پیدا کرد و به لطف همین دوستان، خرج راهی یافت و به سوی قم شتافت. چند سالی در مدرسه آیتالله بروجردی و بعد مدرسه آیتالله پسندیده، برادر خمینی، بر سر زید و عمر زد اما نه عربی درست یاد گرفت و نه فقه و اصول؛ نه خطیب شد و نه روضهخوان؛ طلبه علافی بود که عصرها در دروس نوری همدانی و چندی در درس مروی (تولیت بعدی مزار امام رضا) فاضل هرندی، دوزدوزانی، ستوده و طاهری خرمآبادی حاضر میشد.
طاهری بعد از کشتار ۶۷ گفته بود که در وجنات او بلاهت را دیده بودم، شئامت [نکبت و شومی] را نه؛ معلوم است که خوب تظاهر میکرد. یکچند در مدرسه استاد محقق داماد را زد اما چون بیسوادیاش آشکار شد، ره به سوی غیر کشید و بیت و درس مشکینی و خزعلی و احمد بهشتی ماوایش شد. مدتی کوتاه نیز هنگام اقامت در تهران به مسجد سپهسالار میرفت و در درس مطهری حاضر میشد.
بعد از انقلاب سوراخ دعا را خیلی خوب پیدا کرد؛ مشغول حوزه بود که ناگهان با آزادی منتظری از زندان، نعلین زیر بغل به زیارتش رفت و مراتب ارادت و کوچکی را مکرر به احباب منتظری یادآور میشد. همین منتظری در آن مجلس مشهور، توی دهان او و مروی زد که «غلط کردید بچههای بیگناه مردم را به خون کشیدید؛ حالا انتظار دارید من شیخ گناهکار شما را تایید کنم؟»
اولین ماموریتش در مسجد سلیمان بود. ماموریتی خونین. این بچه ازحوزهدررفته برای مقابله با مارکسیستها انجمنی درست کرد که جوانان آزاده بختیاری و عرب ایرانی را شبانه دستگیر میکردند و بامدادان نه از تاک نشان بود، نه از تاکنشان.
از مسجد سلیمان به پادگان عقیدتی سیاسی ۰۲ شاهرود رفت تا فنون معدوم کردن و توجیه جنایت را بیاموزد و آموخت. دادیار و دادستان کرج شد و با حکم قدوسی، «برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست».
رئیسی سپس به تهران آمد و در محاکمات انقلابی و جانشین دادستان انقلاب بود. در سال ۶۷، گزارشهای رسیده به خمینی به دریافت حکم قاضی ویژه و سرزدن به چند استان از جمله لرستان و سمنان و کرمانشاه منجر شد. تا آنکه خمینی برای کشتار بعد از مرصاد او را انتخاب کرد. او کیفکش نیری و اشراقی و پورمحمدی بود اما برای کشتن از آنها حریصتر بود. امضایش پای احکام اعدام حداقل شش هزار و ۳۰۰ تن مسجل است.
بعد از مرگ خمینی، با آن سابقه درخشان و حضور در درس خامنهای، به دستور او و با حکم محمد یزدی، رئیس وقت قوه قضاییه، دادستان تهران شد. بعد از پنج سال خوشخدمتی به عرش ولایت، رئیس سازمان بازرسی شد و سپس فرش معاون اولی قوه قضاییه را زیر پایش انداختند. بعد هم دادستان کل کشور، دادستان ویژه دادگاه روحانیت، تولیت آستان رضوی، رئیس قوه قضاییه، تولیت امامزاده صالح، عضو خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت ولی فقیه و… شد.
رفتوآمد با خامنهای که احمدینژاد را از نوحهخوانی به ریاستجمهوری رساند، در مورد رئیسی موثرتر افتاد و آقا او را برای محللی سیدمجتبی زیر نظر گرفت و به او دو بار فرمان داد در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند. بار اول بازی را به روحانی باخت ولی بار دوم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و سپاه و امنیتخانه مبارکه دستبهکار شدند تا تاج ریاستی را که قالیباف از آن خود میدانست، او بر سر بگذارد. مشکل دکترا هم در مدرسه سپهسالار حل شد. مهری و امضایی و بعد، سید ما شد آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی؛ لقب پرزیدنت در مرحله بعدی تقدیم شد.
سید علی خامنهای در طول سالهای پس از انقلاب، بهویژه در دوران رهبری، خطاهای بزرگی مرتکب شد که بعضی به نفعش تمام شد اما خطایش در گزینش رئیسی بهعنوان محلل «آقا مجتبی» دقیقا مفهوم روشن تیر به پای خود زدن است. خامنهای همیشه به محمود هاشمی شاهرودی محبت داشت؛ او استاد مسلمش بود، برایش رساله دو زبانه نگاشت، بیادعا بود و حتی در ریاست مجلس اعلا درست نقطه مقابل محمدباقر حکیم بود که کوس لمنالملکی میزد و برای همین هم تکهتکه شد و جایزهاش را فولادی گرفت؛ اما شاهرودی به سرطانی مهلک دچار شد و ناگهان بانگ برآمد که خواجه مرد و خامنهای بار دیگر نظر به چپ کرد و رئیسینوازیاش شروع شد.
تامل در احوال خامنهای آشکار میکند که حضرتش احتمالا در یک ارزیابی سرانگشتی حساب کرده بود که رئیسی را خودمان بزرگ کردهایم، نوکر دستبهسینه ما است و مثل شاهرودی معلم ما هم نبوده است که گاه در خلوت به خضوع در برابرش مجبور شویم. بعد هم داماد علمالهدی است که جداندرجد در خدمت امنیتخانه خودمان بوده و بارها وفاداریاش به مجتبی را هم ثابت کرده است. (فکر میکنم که خامنهای در خود با این موضوعها در جدال بوده است)
در اولین دوره نامزدی رئیسی برای نشستن روی تخت ریاست، هدف خامنهای شکستن شاخ روحانی بود. چون آشکار بود رئیسی هموزن روحانی نیست ولی میتواند شاخش بزند؛ اما آبروریزی رئیسی رهبر رژیم را به تامل واداشت. باید رئیسی را ورزش میداد. تولیتش در مشهد پس از مروی، رفیق گرمابه و گلستانش، نوعی ممارست برای مشاغل اجرایی بود. در عین حال جیبش هم پر شد و بهگفته یکی از خراسانیهای اصیل، رئیسی بعضی روزها با همسر و دو دخترش به ویلای احمدآباد میرفت و کسانی را هم دعوت میکرد و مثل پادشاه فقید بر صدر میز ناهارخوری مینشست و نوکران چپ و راست غذا سرو میکردند و او لبخندزنان احباب را به تمتع از سفرهخانه ثامن اهلبیت دعوت میکرد و گاهی نیز با پدرزن و آقازادههایش به ییلاق شاندیز میرفت و به جان پهلوان، خدایگان ملک و دولت شاندیز، دعا میکرد.
در دی ۱۳۹۷، مجتبی در سفری به مشهد از میل ابوی به دیدن سید ابراهیم گفت و به او مژده داد که راه مشهد تا پاستور برایش هموار شده است. رئیسی با حکم رهبر رئیس قوه قضاییه شد. تا هم ریاست را تجربه کرده باشد و هم مزایای نوکری آقا را با جانودل لمس کند.
خامنهای برای آنکه رئیسی در همان آغاز در برابر مردم حرمتی پیدا کند، از امضای پیشنویسی که عباس عراقچی در آخرین سفر از وین سوغات آورد، ممانعت کرد؛ این امتیاز نباید نصیب روحانی میشد. رئیسی میآید، تیمش را به وین میفرستد و بعد گوسفند و گاو ذبح میکنند که بهبه چه برجامی، خیر ببینی رئیسی.
چنین کنند بزرگان که کرد باید کار… رئیسی منصوب شد و پشت کردن مردم به صندوق رای را زیرسبیلی در کرد اما علیرغم تکلیف علی باقری کنی، اخوی داماد مقام معظم، به رفتن به وین و دستیابی به چیزی فراتر از مسوده عراقچی، نزد عالم و آدم سرشکسته شد؛ چون رهبر تصمیم گرفت از بایدن خوابآلود امتیاز بیشتری بگیرد و سپاهش را از فهرست تروریستها خارج کند. اما تیرش به سنگ خورد؛ البته نه سنگ بایدن بلکه سنگ کنگره، مطبوعات و متحدان آمریکا در منطقه بهویژه عربستان سعودی و اسرائیل.
۱۰ ماه رفتوآمد و اقامت باقری و همراهان خردمند در اتاقهای شبی ۱۵۰۰ یورو و گاهی برای واجب شرعی همسران را به وین بردن، عاقبت با دعوای باقری که امید «ظریف» شدن داشت و جلیلی که رویای پرزیدنت شدن در سر میپروراند، برجام ۲ را تا مقبره تشییع کرد.
یک سال پیش، خامنهای با خیال راحت، آینده مجتبی را در کنار رئیسی تضمینشده میدانست اما امروز رئیسی در کمتر از یک سال به بیعرضهترین، بیسوادترین رئیس قوه مجریه در ۴۴ سال گذشته وبی آبروترین نزد ملت شناخته شده و تجربه ولی فقیه برای ساختن عروسک جلو پرده ولایت تا ظهور سید مجتبی از پس پرده، به تجربهای به قول جوانان امروز «فشل» تبدیل شده است.
سیب هنوز در آسمان به سرعت در حال چرخ زدن است اما من مرگ ولایت فقیه را با چشم دل میبینم. «هیچی» خمینی بعد از ۴۴ سال نباید هم جز رئیسی «هیچ بن هیچ» ثمری داشته باشد.
آیا نقش بازار در جنبش مشروطیت و ملی شدن نفت احیا میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۰:۴۵
در هیچ نقطهای از جهان، ملتی بهجانآمده چون هموطنان ما در جایی از خانه پدری، هرروز به فغان نیامده است. هموطنان پایدار و فداکار و جان و جهان برکف ما خط اعتراضهای خود را بسیار فراتر از اندازه معلوم رساندهاند. حیرت میکنید زمانی که میبیند در ایذه یا فسا، بانه یا نیشابور، شهرهایی که همه یکدیگر را میشناسند و دژخیم در یافتن آنکه فریاد میزند «مرگ بر دیکتاتور» مشکلی ندارد، موجموج انسانهای شجاع و آزاده به خیابان آمدهاند تا سرنگونی رژیم را طلب کنند. این رودخانه را سر بازایستادن نیست.
هنگامی که بازاریان را هم در خیابان دیدم، بلافاصله فصولی از نقش بازار در یک قرن و نیم اخیر در برابر چشمانم جان گرفت. البته من فقط نقش بازار در انقلاب ۵۷ را شاهد بودم ولی سر کتابهای تاریخی و نوشتهها سلامت که مرا بیحجت و بینه نمیگذارند.
نخستين زمزمههای انقلاب مشروطه از بازار شنيده شد، بازاری كه نيروهای آن همان مردمی بودند كه از گرانی مواد غذایی، تورم و محدود شدن کسبوکار خود به تنگ آمدند. در آنجا نيز خواسته اوليه مردم و بازاريان، كسب حداقل رفاه اقتصادی و آزاديهای تجار بود، نه مشروطه. شعار مشروطهخواهی پس از گسترش انقلاب جان گرفت و حتی هدف اوليه آغاز جنبش را هم به سيطره خود درآورد.
اين بازار بود كه با دفاع از حقوق خود مقابل استبداد و سياستهای اقتصادی دولت و بيگانگان ایستاد و به ساير مردم اثبات كرد كه میتوان برای آزادی مبارزه كرد و در برابر استثمار و استعمار تسليم نشد.
دوران قاجار را میتوان دوره آغاز كشمكش و نزاع جدی ميان دولت و بازار دانست؛ دورانی كه دولت با افزايش ميزان ماليات، بهمنظور تامين رشد سرسامآور هزينههای دربار، فشار زيادی به بازار وارد کرد. نزاع ميان دولت و بازار از دوران ناصرالدینشاه جدیتر شد و در زمان مظفرالدين شاه، به اوج خود رسيد؛ چرا كه بازار علاوه بر هزينههای دربار، بايد هزينه سفرهای خارجی شاه و درباريان را نيز تامين میكرد.
افزايش هزينههای دربار در اين دوران از طريق افزايش ميزان ماليات و وضع عوارض گمركی سنگين برای صادرات كالاهای ايرانی جبران میشد كه هزينه سنگيني را به بازار تحمیل میکرد و در نهايت، خود عاملی برای انفجار و شورش بازار شد كه به جنبش مشروطه منتهی شد.
از سوی ديگر، با ورود كالاها و شرکتهای خارجی برای تصاحب بازار ايران، بازار درباره از دست دادن آزادیهای تجاری و منافع خود احساس خطر کرد و اين خود انگيزهای شد تا تصميم بگيرد برای حفظ منافعش، بر اساس سازوکار بازار مقابل دربار و سياستهای آن بايستد. ايستادگی بازار مقابل دربار كه به دنبال آن روحانيون و سپس مردم نيز به آن پيوستند، مقدمه جنبش مشروطه بود.
یرواند آبراهامیان، محقق و استاد ممتاز کالج باروک نیویورک، در شماره ۴۱ نشریه دانشگاهی «پست اند پرزنت» (Past & Present) در دسامبر ۱۹۸۶، در اشاره به پیوندهای مردمی انقلاب مشروطه و نقش بازاریان مینویسد: «انقلاب مشروطه جنبشی برخاسته از بازار بود. نیروها و نفراتش از اصناف میآمدند، پشتیبان مالیاش کسبه بودند، علما حامی معنوی آن بودند و نظریهپردازی آن هم کار چند روشنفکر غربآشنا بود.»
جرقه بحران اولیه را صرافان و لباسفروشهای تهران در فروردین ۱۲۸۴ روشن کردند. دسته اول به ناتوانی خزانهداری در انجام وظایف و تعهدات مالیاش اعتراض داشتند و صنف دوم منتقد سیاستهای رئیس اروپایی اداره گمرک بودند. یکی از سازماندهندگان تظاهرات به یک گزارشگر روزنامه خبر داد که اعتراض تاجرجماعت به تعرفههای جدید گمرکی است که بیشتر به نفع شرکتهای روسیاند تا بازرگانان ایرانی؛ «ما باید صنعت داخلی را تشویق کنیم، حتی اگر کیفیتش بهخوبی اجناس وارده از فرنگ نیست. گرایش فعلی به افزایش واردات به ناچار به نابودی صنعت و تجارت ما میانجامد.»
اعتصابی که این معترضان سامان دادند بازار لباسفروشها و راسته و حجرههای صرافان را تعطیل کرد. سردستههای حرکت گروهی معترضان از تهران به سمت حرم حضرت عبدالعظیم، یکی از دکانداران سرشناس بازار و یک چارقد فروش و دنبالهروهای آنان هم اعضای اصناف لباسفروشها و صرافان بودند. علما هم حمایتشان میکردند؛ چون عکسی از رئیس اداره گمرک همهجا پخش کرده بودند که در آن بهتمسخر، لباس روحانیون را به تن داشت.
جماعتی که در آذر ۱۲۸۴ در مسجدی در تهران بست نشستند، تجار آبرومندی بودند که به فلک کردن دو تاجر سرشناس قند و شکر اعتراض داشتند؛ یکی از این دو نفر سه مسجد ساخته بود. بازار از این بستنشینی که در ادامه، به اعتصابی عمومی تبدیل شد حمایت میکرد؛ حامی دیگر هم جمعی از رهبران مذهبی بودند که همراه خانوادهها و طلبههایشان در حرم عبدالعظیم حسنی بست نشستند. هزینه یک ماه ماندن در آنجا را هم یک بنکدار و چند تاجر سرشناس تقبل کردند.
شدت بحران تیرماه ۱۲۸۵ حاصل مشارکت فعالانه همه اصناف صنعت و تجارت بود که تا آن زمان خود را عمدتا به سازماندهی اعتصابها در حمایت از تجار و علما محدود کرده بودند. اعتراض سههفتهای ۱۴ هزار نفر مقابل سفارت بریتانیا را جامعه اصناف سامان داد، انجمنی تازهتاسیس از همه اصناف بازار. افراد جمعیت حاضر را اغلب صنعتگران و تاجران همراه با شاگردان و کارگرهایشان تشکیل میدادند. همان زمان شاهدی نوشت: «من بیشتر از یک هزار و ۵۰۰ خیمه دیدم برای همه حرف [حرفهها]، حتی پینهدوزها، گردوفروشها و چینیبندزنها هر کدام دستکم یک خیمه داشتند.»
معترضان اجازه دادند تعدادی از محصلان دارالفنون و مدارس کشاورزی و علوم سیاسی هم به جمعشان ملحق شوند. بیرون دیوارهای باغ، در خیابانهای تهران، همسران معترضان بهتناوب تظاهرات میکردند و همزمان در قم، یک هزار نفر از بلندپایگان مذهبی و طلاب بست نشستند.
اهمیت بازار در این جنبش انقلابی را میتوان از اولین قانون انتخابات در سال ۱۲۸۵ دریافت. رایدهندگان به شش دسته تقسیم شده بودند: شاهزادگان و طایفه قاجار، زمیندارها، اشرافزادگان، مذهبیون و طلاب، تجار و اصناف. از تهران که سرجمع ۶۰ نماینده داشت، چهار کرسی نصیب علما شد و ۱۰ کرسی به تجار و ۳۲ تا هم به اصناف رسید. از کل نمایندگان مجلس ملی اول ۲۶ درصد از اعضای اصناف بودند، ۲۰ درصد از علما و ۱۵ درصد از تجار.
در مقطعی در کرمانشاه، کل تجار و کارمندان ادارات شهر و حتی باربرها در اداره تلگراف بست نشستند. هر وقت به نمایش قدرت نیاز بود، داوطلبانی با اسلحه و مهماتشان سر میرسیدند و بهطور تلویحی میفهماندند که هسته مرکزی مبارزان آن قدر مکنت مالی دارد که بتواند صاحب اسلحه شود، سلاحهایی که خریدشان از توان اکثریت جامعه خارج بود. پسزمینه اجتماعی نفرت این جمعیت تندرو اسلحهبهدست هم به انقلابیونی برمیگشت که در تبریز اعدام شده بودند.
از میان ۳۰ شهیدی که شغل آنان معلوم است، پنج نفر تاجر، سه نفر سرکرده مذهبی، سه نفر کارمند دولت، دو نفر کاسب، دو نفر قاچاقچی اسلحه، دو نفر داروساز، یک نفر نجار، یک نفر خیاط، یک نفر نانوا، یک نفر قهوهخانهچی، یک نفر جواهرساز، یک نفر دلال، یک نفر نوازنده، یک نفر روزنامهنگار، یک نفر استاد سلمانی همراه با شاگردش، یک نفر نقاش ساختمان، یک نفر واعظ و یک نفر مدیر مدرسه بودند. چهار نفر دیگر هم بهدلیل نسبت خانوادگی با انقلابیونی سرشناس اعدام شدند: دو نفر از آنها پسران تاجری بودند که حزب سوسیالدموکرات در تبریز را راه انداخته بود و دو تای دیگر از بستگان جوان ستارخان بودند؛ اسب فروشی که فرمانده نیروهای داوطلب محلی شد (تاریخ ایرانی).
جنبش ملی شدن نفت
بازاریان یک بار هم در جریان تلاش رضا شاه برای برپایی جمهوری، به تحریک روحانیون اعتراض و اعتصاب کردند، اما این حرکت کوتاه و حسابشده با انصراف رضا شاه خاموش شد؛ اما در جنبش ملی شدن نفت، بازار نقشی اساسی داشت.
با تشکیل جبهه ملی بسیاری از بازاریان به آن پیوستند و بعدها در طول حکومت دکتر مصدق، بازاریان از عمدهترین ستونهای نگهداری دولت بودند؛ شمشیریها، لباسیها، راسخ افشار، عبدالله مقدم، علیاکبر خسروشاهی و حاج مانیان لحظهای از حمایت دولت ملی دست برنداشتند. به نوشته دکتر همایون کاتوزیان، استاد پیشین دانشگاه آکسفورد، «حاج حسن شمشیری، حاج محمود مانیان و چند تن از اعضای خاندان لباسی از جمله فعالترین افراد نهضت در بازار تهران بودند. بازار تا زمان کودتا و حتی پس از آن، به مصدق و نهضت وفادار ماند. بسیاری از رهبران آن به زندان افتادند و دولت پس از کودتا، آنان را بسیار زیر فشار گذاشت زیرا همچنان فعال بودند یا از همکاری با دولت جدید سر باز میزدند».
در سالهای بعد، رونق اقتصادی و تسهیلاتی که برای تجار فراهم شد، بسیاری از بازاریها را به دوری از سیاست سوق داد، اما بهمحض شعلهور شدن آتش انقلاب، بار دیگر حضور لباسیها، مانیانها و مهدیان (داماد فلسفی واعظ) مشهودتر شد. مرحوم مانیان سخت دلبسته زندهیاد دکتر بختیار و حاج مهدیان دنبال خمینی بود. لباسی نیز دلش با خط و ربط دکتر صدیقی و بختیار بود اما موج به سوی دیگری میرفت.
خمینی میدانست که نمیتواند با بازاری که بزرگانش به مصدق و بختیار و صدیقی علاقه داشتند و مثل مانیان کراوات ابریشمن میزدند، کنار بیاید. لذا با حمایت از موتلفه و گروههای اسلامی بازار، عملا دست تجاری را که حالا با شناخت او، حاضر نبودند به گذشته ملی خود پشت کنند، کوتاه کرد و بازار بهمرور زیر سلطه کاسبان باند حاج حبیب عسگراولادی تازهمسلمان و فواکهیها و نوکیسههای جدیدی درآمد که حامیان حسینیه ارشاد و حالا خمینی بودند.
بعضی از فرزندان بزرگان ملی بازار از ایران خارج شدند و در غربت خیلی زود اعتبار اجدادی خود را بازیافتند. جمعی نیز به پاساژهای میانه و بالای شهر منتقل شدند یا دفاتری در بالای شهر برپا کردند اما حجره پدری را یا با اجاره دادن یا گذاشتن دستیاری در آن، حفظ کردند.
شغل دیگری که در گذشته در دایره بازار رنگی نداشت، ارز فروشی بود. در سالهای اعتبار و قدرت ریال، تعداد معدودی صراف در گوشهوکنار شهر کار میکردند که اغلب انسانهایی منصف و درستکار و بیشتر از هموطنان عزیز یهودی بودند که توریستهای خارجی معمولا به آنها مراجعه میکردند؛ زیرا در ایران دیروز، ریال ارزشمند و شوق دیدار ایران دهها هزار تن از از مشتاقان شرق را به ایران میکشاند.
بعد از نکبت انقلاب و با سقوط آزاد ریال، هرروز بر تعداد صرافها افزوده شد و تجارت ارز به عنوان تجارتی تازه در بازار و بیرون بازار، جایگاه مهمی پیدا کرد. کار از آنجا مشکل پیدا کرد که رژیم خود ارزفروش شد و کار را به فساد گستردهای کشاند.
امروز بازار به میدان آمده است. این اتفاق مبارکی است که خاطره مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت را زنده میکند، نه نکبت انقلاب را. بازاریهای میهنم! به میدان مبارزه و صف آزادیخواهان خوش آمدید.
جدال سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سید علی خامنهای / علیرضا نوری زاده
هرگز خامنهای را تا این حد غضبناک و ترسان ندیده بودم؛ شاهزاده پیروزمندانه از دوئل بیرون آمد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۹ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵
ما میتوانیم شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشته باشیم یا علاقهای به او نداشته باشیم، میتوانیم با نظام پادشاهی مشروطه مخالف یا موافق باشیم اما در تعبیر و برداشتمان از شخص او دو موضوع را نمیتوانیم نادیده انگاریم. نخست آنکه او دارای پایگاهی مردمی است که ستونهایش را نسلی نگهدار و نگهبان است که در زمان پدر او یا در سالهای خردی بوده و پس از انقلاب پا به جهان گذاشته است.
اگر کسانی از نسل من و یا پیش از من از او و نظام پیشین با همه کاستیها و نابسامانیهای سیاسیاش حمایت میکنند، نه فقط بهدلیل شادخواریها و زندگی کموبیش خوش دوران (به قول اسفندیار منفردزاده خوش استبداد) است، بلکه جنایتهای اهالی ولایت فقیه، فساد دستههای مافیایی حاکم، عزلت خانه پدری، محور شرارت و ترور شدن سرزمینمان بعد از ۴۴ سال، دو تصویر در برابرمان گذاشته است، دیروز و امروز.
نکته دوم اینکه مثل شازدههای قاجار که هنوز هم از شاه شهید و خاقان مغفور و احمدشاه یاد میکنند و افسوس میخورند چرا پسر محمدحسن میرزا، افسر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا، فارسی بلد نبود که چرچیل او را بر تخت سلطنتش بنشاند. نه رضا پهلوی مثل آنها نیست. نه تفاخر به عهد پدری میکند و نه با تجاهل به کاستیها و معایب آن دوران ، ۵۷ سال پهلوی را نادیده میگیرد .. . به قول زنده یاد هلاکو رامبد که چندی مشاور و رئیس دفتر سیاسی او بود در وجود او بهدنبال یک دیکتاتور نباشید.
به غایت مردمی است و به دموکراسی باور دارد .
هیچیک از ما نمیتوانیم چشم ببندیم و بگوییم نخیر این مردمی که پدر بزرگش را صدا میزنند، وهمزدهاند و تعدادشان اندک است و از این جمع کمتر کسانیاند که او را صدا میزنند «رضا پهلوی برگرد».
مجاهدین خلق پس از غیبت مسعود میرزا (قاجارها گاهی به دامادهایشان نیز لقب میرزا را مرحمت میکردند، من نیز با توجه به اینکه همسر رجوی، مریم عضدانلوی قاجار، از نبیرگان خاقان مغفور است، بیمایه ندیدم که داماد را مسعود میرزا خطاب کنم) جمعی اسیر دلشکسته به پیری رسیدهاند که مثل جعفرزاده و ابریشمچی و خانم عضدانلو و ندیمههایشان نه بخت رنگ کردن مو را دارند نه خرید لباس از مزونهای پاریس و رم. دلشان خوش است که هر از چندی دستگاه تبلیغاتی سازمان در بوق بدمد و خبر هک کردن تلویزیون ولی فقیه و سه ثانیهونصفی عکس مرحوم رجوی را نشان دادن، به آنها بدهد. در هیچ تجمع مردمی در ابعاد گسترده کسی نه نام آن مرحوم و نه همسرش را به زبان آورده و نه آن همه دبدبه و کبکبه روزگار «در جوار وطن» برایشان به جز همکاری سازمان با عراق در دوران جنگ، یادآور نکته دیگری است.
شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ به سوال سردبیر ایندیپندنت فارسی: اتحاد نیروهای مردمی مهمتر از اتحاد اپوزیسیون است
مردم رضا پهلوی را صدا زدند و او در پیام هفته پیش خود به آنها جواب داد و با اینکه پاسخش به ندای مردم با تاخیر بود اما چنان تاثیری داشت که رهبر جمهوری اسلامی را در کمتر از یک روز به آن واکنش عصبی، سرشار از غضب با هالهای از ترس، واداشت. رضا پهلوی در سخنانش با ملت ایران رشد سیاسی و فرهنگی خود را آشکار کرد و سید علی خامنهای پسرفت و عقبماندگی ذهنی خود را فریاد زد.
شاهزاده رضا پهلوی در خطابه خود به ملت ایران چنان قدرتمندانه و با اعتمادبهنفس سخن گفت که خامنهای را به وحشت انداخت. نگاه کنید به این بخش از کلامش:
« – بگذارید با اطمینان بگویم که من امروز نسبت به فردای پس از رفتن جمهوری اسلامی نگران نیستم؛ چرا که میبینم با وجود همه محدودیتها و ممنوعیتهایی که این رژیم علیه جوانان و مردم ایران اعمال کرده، در همان داخل ایران به اندازه کافی نیروهای میهنپرست، متخصص، مدیر و نخبه وجود دارد که بتوانند ایران را به بهترین شکل اداره کنند.
– آنهایی که نگران آلترناتیو برای جمهوری اسلامی هستند، آیا تصور میکنند که کشور بزرگ ایران با ٨۵ میلیون جمعیت، جایگزینی برای کسانی که شغل اول و آخرشان روضهخوانی است، ندارد؟ حتما دارد.
– من از نیروهای سیاسی و مبارزاتی میخواهم که ایجاد یک سازوکار هماهنگکننده اعتراضات و فراخوانها را در اولویت قرار دهند. تصمیماتی که از دل چنین سازوکار مبتنی بر خرد جمعی بیرون بیاید، مورد حمایت من نیز خواهد بود.
– به سرکوبگران رژیم: این رژیم، رفتنی است. اتحاد جماهیر شوروی با هزاران کلاهک هستهایاش سقوط کرد. این رژیم درمانده، که از تامین نان شب شما هم عاجز مانده، سرنوشت بهتری نخواهد داشت. روی اسب بازنده شرط نبندید!
– به ارتشیان: همانطور که در مقابل دشمِن خارجی از کشور و ملت دفاع کردید، وظیفه دارید که حافظ جان ملت در مقابل دشمن داخلی باشید. من به وطنپرستی شما باور دارم.
– از سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایِف ایران، از لُر و بختیاری و کُرد و بلوچ تا عرب و قشقایی و تُرک و تُرکمن میخواهم تا در پشتیبانی از مردمی که شجاعانه به خیابانها میآیند، پیمان اتحاد و همبستگی ببندید.»
و در جایی دیگر از ملتی میگوید که یکسره به اپوزیسیون رژیم تبدیل شده است.
«امروز بزرگترین اپوزیسیون و آلترناتیو جمهوری اسلامی، شما ملت ایران هستید که از همیشه متحدترید و بدون توجه به دستهبندیها و گرایشهای سیاسی، چپ و راست، جمهوریخواه و مشروطهخواه، دوشادوش هم برای آیندهای بهتر تلاش و مبارزه میکنید. شما شایسته بهترینها هستید و به آن خواهید رسید».
در شرایطی که اگر هر یک از فعالان اپوزیسیون پنج تا و نصفی برایش فریاده زده و نامش را برزبان آورده بودند؛ خود را نادر عصر و منجی زمانه میخواند؛ ولیعهد سابق ایران هیچ صفتی برای خود قائل نیست در حالیکه کسی جز او را نداریم که همه فعالان و قطبهای اپوزیسیون میتوانند با او دور یک میز بنشینند و او این مسئولیت را خطاب به مخالفان رژیم، رسانهها، رسانههای اجتماعی، فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یادآور میشود.
در برابر ولیعهد پیشین، علی خامنهای، رهبر تحمیلی رژیم، خط ونشان میکشد، پنجاه بار دشمن دشمن میگوید و بعد تهدید میکند، ترس و غضب در آوای او موج میزند.
خامنهای در پاسخ به شاهزاده به تلویح میگوید در صورت در صحنه نبودن مردم، امکان بازگشت حکومت پهلوی مهیا میشود.
«انقلاب کبیر فرانسه بعد از حدود ۱۲ ـ ۱۳ سال، مجددا سلطنتی شد و ناپلئون سر کار آمد و ۱۵ سال در راس قدرت بود و بعد همان خانوادهای که انقلاب فرانسه علیه آنها انجام شد، برگشتند و اداره این کشور را برعهده گرفتند. وقتی مردم در میدان نیستند، نتیجه میشود این. در انقلاب شوروی، به ۱۲ سال هم نرسید و استالین و جانشینان او چنان استبدادی را اعمال کردند که سلطنتهای قبل از آنها این استبداد را ندیدند و باز هم مردم هیچکاره شدند.»
سید علی خامنهای عملا اعتراف میکند مثل فرانسه و روسیه مردم وقتی از ستم و کشتار و فساد به ستوه آمدند در پی احیای رژیم رفته برمیآیند، منتها با تجاهل العارفین خود را به کوچه پایین خیابان میزند. با هوشی کمتر از یک روضهخوان عادی مدعی میشود دشمن مردم را به خیابانها کشانده است، تهدید میکند و سرانجام میگوید: «خیال میکنند میتوانند ملت ایران را در مقابل نظام اسلامی قرار دهند. این اشتباه را به این دلیل مرتکب میشوند که مشاورینی دارند که همان ایرانیان خائنی هستند که به آنها مشورت میدهند. این مشاورین خیانتکار، به کشور خودشان که خیانت میکنند، اما به آنها هم خیانت میکنند که بدون اطلاع صحیح مشورت میدهند. یکی از این مشورتهای غلط، این است که میگویند روی مردم ایران برای مقابله با نظام اسلامی حساب کنید. آنها روی این مشاورههای غلط حساب میکنند و در مجلس سنایشان صحبت میکنند و در داخل هم عدهای سادهلوح اظهارنظر میکنند که مردم نسبت به دین و روحانیت بیاعتقاد شدهاند.»
آن مشاوران خائنی که علی خامنهای از آنها یاد میکند همان نایاکیها و تریتا و شیرین خانمها هستند که باراک حسین اوباما را در اوج جنبش سبز به مبادله نامههای عاشقانه با سید علی کشاندند.
روزیکه هاشمی رفسنجانی با رندی تاج رهبری را بر سر سید علی نهاد، در آن مجلس بهتزده یادآور شد بر احوال آن ملت باید گریست که چون منی رهبرش باشم. حالا به شاهده مرده بیاعتبار متوسل میشود تا مشروعیت خود را اثبات کند. یک سال با هاشمی و احمد خمینی برای کنار زدن مرحوم آیت الله منتظری توطئه کرد، حالا مدعی میشود که به خمینی گفته است منتظری برای رهبری از همه بهتر است و سید روح الله گفته است علیجانم خودت از همه سرتری !!
چند هفته پیش، همینجا نوشتم خامنهای را بیش از شش دهه میشناسم و به یاد نمیآورم او را تا این حد در وحشت و غضب دیده باشم. این نشان میدهد رهبر رژیم در سالهایی که هر انسان، باورمند و بیباور، بسیار در اندیشه جدایی از عالم فانی، عزیزانش و همه آن زیباییهایی است که در زندگی به آن دلبسته بود. اما دیکتاتور نه به شب اول قبر میاندیشد، نه لوله زنگزده در بیابان لیبی، نه به حفرهای در دل خاک تکریت و نه به طنابی که دور گردن صدام میفتد. گمان میکند مثل حاج عموی پدر ۱۰۳ سال قمری عمر میکند یا مثل پدر ۹۲ سال شمسی.
گام بعدی شاهزاده
تا اینجا، شاهزاده توپ را به سختی به سینه ولایت فقیه کوفته است. جالب اینکه، ولی فقیه توپ دریافتی را به دروازه خود فرستاده است. در طول این چند روز، داغترین بحثهای سالهای اخیر پیرامون مناظره غیرمستقیم شاهزاده رضا پهلوی و سید علی حسینی خامنهای بین ایرانیها در داخل و خارج کشور در جریان است. موافق و مخالف همه اذعان دارند که سید علی با همه توپ و تفنگ و ثروت، بازی را در این دور باخته است. برای دورهای بعدی، شاهزاده باید برنامهریزی دقیقی را به اجرا در آورد. نخست، تعیین یک سخنگو که رابط همیشه او با مردم در داخل و خارج کشور باشد، یک مشاور ارشد (مثل آن روزها که زندهیاد هلاکو رامبد و دکتر قریشی این نقش را داشتند) که ارتباط شاهزاده را با شخصیتها و احزاب سیاسی تدبیر و تنظیم کند.
یک گفتوگوی ویژه با رسانهها، بهویژه تلویزیونهای ماهوارهای مورد احترام و اعتماد جامعه (هرماه یا دوماه یک بار) و در نهایت بدون فروتنی معصومانه، در مرحله عبور از استبداد اعلام رهبری کند، آنگاه با یک حزب سیاسی مثلا همانکه رضا علیجانی پیشنهاد کرده است، «پهلوی نو»، خود را در معرض قضاوت ملت قرار دهد تا جایگاه آینده او را در خانه پدری روشن کند.
رئیسجمهوری تاجیکستان امیر نصر سامانی را پدر تاجیکستان و حضرت فردوسی را پدر تاریخی ایران فرهنگی میداند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۶:۱۵
ایران و تاجیکستان ۱۷ سند همکاری در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجاری، حملونقل، سرمایهگذاری، تکنولوژیهای نو، محیط زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری امضا کردند.
۹ سال پس از نخستین سفر امامعلی رحمان، رئیسجمهوری ملیگرای سکولار تاجیکستان، به ایران برای حضور در مراسم تحلیف حسن روحانی، و در پی کمرنگ شدن ابرهای سیاه در آسمان روابط دو کشور، رئیسجمهوری رحمان بار دیگر به تهران آمد.
رسانههای رژیم اسلامی انگار که ولیفقیه فتحالفتوح کرده است، مبالغهآمیز از دستاوردهای مهم سفر گفتند و نوشتند.
رسانههای تاجیکستان اخبار و گزارشهای سفر رسمی امامعلی رحمان، رئیسجمهوری تاجیکستان، به جمهوری اسلامی را بهطور معتدلی پوشش دادند.
خبرگزاری ملی تاجیکستان، خاور، در گزارش مربوط به دیدار رئیسجمهوری تاجیکستان با رهبر رژیم نوشت که امامعلی رحمان از میهماننوازی صمیمانه اظهار سپاس کرده و گفته است که تاجیکستان حامی ادامه گفتوگوهای سازنده و مؤثر در سطح عالی دو کشور است.
در گزارش دیگر این خبرگزاری مبنی بر دیدار روسای جمهوری تاجیکستان و ایران و همچنین مذاکرات هیئتهای رسمی دو کشور، آمده بود: «تحکیم و توسعه روابط و همکاری با ایران از ابتدای استقلال تاجیکستان مورد توجه ویژه سیاست خارجی «دوشنبه» قرار دارد. بنابراین تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی میان دو دولت مبتنی بر حسن تفاهم، اعتماد و احترام با ارزشهای مشترک تاریخی مهم ارزیابی میشود.»
در گزارش دیگر این خبرگزاری، احداث تونل «استقلال» و نیروگاه برق آبی «سنگتوده ۲» در تاجیکستان نمونه بارز همکاریهای ثمربخش میان دو کشور دوست عنوان و بر لزوم ادامه این مسیر اشاره شده است.
با این حساب، چرا رحمان سپاه را بهدفعات عامل آشوب در کشورش خوانده بود و چرا سید علی خامنهای رهبر حزب نهضت محیالدین کبیری را بهعنوان مهمان ویژه در کنفرانس وحدت اسلامی در سال ۱۳۹۴ پذیرا شد و هدایای نفیسی به او داد؟ و نقش سپاه قدس در کودتای عبدالحلیم نظرزاده، معاون معزول وزارت دفاع تاجیکستان، چه بود؟ حزب نهضت بهعنوان یک حزب تروریستی که با بیگانه همدست است در کشور خود غیرقانونی محسوب میشود، اما نظام ولایتفقیه رهبر حزب را نهتنها در آغوش میگیرد بلکه مطابق سریال مستند «خیانت» که از دو کانال تلویزیونی تاجیکستان آنهم چندین بار پخش شد، سپاه قدس ۲۰۰ تن از جوانان فریبخورده حزب را در دو پادگان آموزشی مشهد و گرگان با فنون قتل و تخریب آشنا کرده بود.
حضور بابک زنجانی با بانکهای مشکوک، شرکتهای حملونقل
چون مجموعه بانک کانت، شرکتهای اکسپرس آسیا ترمینال، بیمه و توریست کانت، هواپیمایی اکسپرس آسیا، مجموعه ساختمانسازی کانت در تاجیکستان در سالهای تحریم، یکی از موارد اختلاف تهران-دوشنبه در پی از نظر «آقا» افتادن بابک زنجانی بود.
درعین حال بانک مرکزی تاجیکستان هم اظهارات مقامهای ایرانی را مبنی بر این که بابک زنجانی ۲.۷ میلیارد دلار را به یکی از بانکها در تاجیکستان منتقل کرده است، بیپایه خواندند .
دیدارهای احمدینژاد و روحانی با امامعلی رحمان در حاشیه کنفرانسهای شانگهای، نتوانست مانع از وتوی امامعلی رحمان برای پیوستن جمهوری اسلامی بهعنوان عضو اصلی به پیمان شانگهای شود، اما امسال زمانی که رئیسی با همتای تاجیکش ملاقات کرد اوضاع بهطور اساسی تغییر کرده بود. حضور طالبان در افغانستان و درگیریهای مرزی با قرقیزستان امامعلی رحمان را به فکر انداخت، حالا که رژیم ایران از نفوذ گسترده سعودیها در تاجیکستان وحشتزده است، جه بهتر که دو سویه بهره ببرد و به نفع کشور و مردمش از دو رقیب منطقه سود جوید.
در ماه آوریل ۲۰۲۱، سپهبد شیرعلی میرزا، وزیر دفاع تاجیکستان، به ایران سفر کرد و در ملاقات با سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، دریابان شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی، سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش، نیازهای نظامی کشورش را روی میز گذاشت. ترکها با دادن سخاوتمندانه پهپاد به قرقیزستان دوشنبه را سخت نگران کرده بودند. باقری فراتر از انتظار شیرعلی میرزا، آمادگی ایران را برای برپایی یک کارخانه تولید پهپادهای ابابیل ۲ که قبلا به حوثیها، حماس، حزبالله و نجبای عراق داده بودند، اعلام کرد. سه ماه بعد، رمضان رحیمزاده، وزیر کشور تاجیکستان، همتای ایرانی خود، سردار وحیدی، را در تهران در آغوش گرفت و ۸ ماه بعد باقری همراه با شیرعلی میرزا کارخانه ساخت ابابیل ۲ را در نزدیکی دوشنبه افتتاح کرد.
با همه اینها، من پایداری این دوستی مصلحتی را باور ندارم. چرا که تاجیکها را میشناسم و عشق آنها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولیفقیه و نوکرانش ناهماهنگ میدانم.
نوروز در باغستان
به همراه بهروز آفاق، از مدیران پیشین بیبیسی، مطلوبه خانم که دفتر بیبیسی در ازبکستان را اداره میکرد و حالا نیمه تبعیدی در حاشیه وطنش روزگار میگذراند و تاجی بای، روزنامهنگار تاجیکی با ملیت ازبک، اتومبیلی به قیمت صد دلار اجاره کردیم تا به روستای تاجیکی باغستان در ۴۰۰ کیلومتری تاشکند برویم.
وسوسه حضور در مراسم نوروزی مردمانی که چند قرن از ما جدا بودهاند اما حتی ۸۰ سال تبلیغات مارکسیستی و سیاست حذف فرهنگها و عادات و سنن که از طرف مسکو اعمال میشد، نتوانسته بود آنها را از فرهنگ مادری و ریشههای تاریخی جدا کند. نیمهشب به باغستان رسیدیم. تاجی بای در زد. مادرش «بیبی صفرماه» در را باز کرد، با لبخند و شادی، همهمهای به پا شد. سفره محبت گسترده بود و مثل روستاهای خود ما به مناسبت نوروز بر این سفره هر نوع خوردنی قابل دسترسی دیده میشد.
در همان دل شب بیبی صفرماه برایمان آش پخت (آش در این منطقه به پلوی ما اطلاق میشود و شاید ترکیب آشپزخانه نیز نظر به این تسمیه دارد. آش ما را شوربا میخوانند). از سر شب، دیگهای حلیم و سمنو را بار گذاشتند و مردان و زنان روستا بهنوبت، با پاروی بزرگ دیگها را هم میزدند چرا که غذای بامداد عید برای همه حلیم و سمنو است. با بانگ خروسهای بیبی صفرماه از خواب میپریدیم. یک لحظه حس میکردم در شاندیز یا طرقبه هستم. هشتونیم صبح بعد از چاشت بیرون میزدیم.
هوا در پی باران یکریز با آفتابی به پهنه دشتهای این سو عطربیز و دلچسب بود. در کوچههای روستا دستهدسته زن و مرد، پیر و جوان و کودک با لباسهای نو به سوی مدرسه روستا میرفتند که جشن نوروزی در حیاطش برگزار میشد. به دیدن ما همه پرسان شدند و وقتی مطلوبه خانم و تاجی بای گفتند روزنامهنگاران ایرانی، با همه شوق ما را در آغوش کشیدند؛ انگار گمشدهای را یافته بودند. من و آفاق هر دو حال غریبی داشتیم. تاجی بای تندتر میرفت تا مدیر و معلمان مدرسه و پیران روستا را از آمدن ما باخبر کند. در حیاط مدرسه، همه جمعیت ۴۷۰ نفری روستا روی نیمکتهای بلند که در برابرش میزی طویل گذاشتهاند نشستند، البته دختران جوان با لباسهای زردوزیشده در وسط حیاط دلربایی و پسران جوان چشمچرانی میکردند، کودکان نیز با فریادهای شادی در جنبوجوش بودند.
ظرفهای حلیم و سمنو را روی میزها گذاشتند. شماری از افراد روستا که در شهرها کار میکردند برای مراسم نوروزی به زادگاه خود بازگشتند. جوانی با یک ارگ کوچک آهنگ ملاممدجان را نواخت و رفیق جوانترش خواند. یاد پوران در دلم زنده شد و آن سالی که به کابل رفته بودیم.
در گوشهای از میدان، جنگ خروس برپا است. مدیر مدرسه پشت میکروفن میرود و به فارسی شیرین دری ورود ما را خوشامد میگوید. بعد کودکان روستا جمع میشوند. نوازنده ارگ زن جوان آهنگ آشنایی را میزند و وقتی بچهها شروع به خواندن میکنند من و بهروز اختیار اشکهایمان را نداریم. بچهها میخوانند: «ما فرزندان ایرانیم…» به سراغ معمرین روستا میرویم که با مدالهایی روی سینهشان و سبیلهای سپید و کلاههای تاجیکی و شنل رنگارنگ چهرههای در یاد ماندنی دارند.
آقای تورسن اوف ۸۰ سال دارد و نخستین مدیر و معلم مدرسه باغستان بوده و حالا نیمه کدخدای اینجا است. برایمان از روزگار امیر بخارا گفت، از پدرش که جزو کاتبان امیر بود، از ورود سرخها گفت، از عصر لنین، و بعد جنگ جهانی دوم که او در جبهه پنج سال جنگیده و چند مدال گرفته است. صابر مختاروف ۹۰ سال دارد و از ایران و اصفهان پرسید. جد بزرگش، معمارباشی، امیر بخارا بود و ناصرالدینشاه او را به بخارا فرستاد تا قصری برای امیر بسازد. وقتی از ایران و اصفهان گفتم اشک در چشمش حلقه زد. تورسناوف گفت شاه خطا کرد که گریخت، باید میماند و جلوی ملاها میایستاد. پسرش از افغانستان یک رادیوی پنج موج برایش آورده بود و او قبل از انقلاب رادیو ایران را گوش میکرد، اما حالا صدای آمریکا و بیبیسی و رادیو کابل و رادیوی دوشنبه را گوش میکند.
او نیز مثل همه تاجیکها عاشق گوگوش است و آرزو دارد تا نمرده است گوگوش خانم را زیارت کند. نوهاش هم گوگوش را دوست دارد هم ستار را و آهنگ شازدهخانم و زنگ حساب را از حفظ است. او در متروی تاشکند راننده است. در روستا تفاوتی بین زن و مرد نیست و همه دستدردست هم میرقصند و شادی میکنند. من و بهروز نیز به دعوت مدیر مدرسه سخنان کوتاهی برای برادران و خواهران گمشده خود در بامداد نوروزی ایراد کردیم. گروه «گُلافزا» از شش پیرزن که نیمچکمه به پا داشتند و هنگام دف زدن و خواندن پا نیز میکوبیدند تشکیل شده بود، با ریتم دلنشینی میخواندند:
جوانی میروی سیاهقلم باش بگو که تُرکی یا اینکه قزلباش
قزلباشی بیا مهمان من باش و گر ترکی به ترکستان خود باش
اینسو تاجیکها و ایرانیها را قزلباش میخوانند و به اسماعیلیها و شیعهها نیز قزلباش میگویند.
این از تاجیکهای جدامانده از خاکشان که با توطئه استالین سمرقند و بخارایشان را به ازبکها دادند. از تاجیکستان چه بگویم.
نیم قرن ادای دین سلاطین عمان به پادشاه ایران / علیرضا نوری زاده
تا پایان عمر سلطان قابوس، در مهر او به ایران و احترامش به ارتش ایران خللی وارد نشد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ مه ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
مشاهده گارد سلطان که به همراه سلطان هیثم بن طارق در پاویون دولتی فرودگاه مسقط به استقبال سید ابراهیم رئیسی، رئیسجمهوری سید علی خامنهای، آمده بودند، مرا سالها به عقب برد. به آن روز که پادشاه ایران با پیروزی درخشان ارتش ایران بر شورشیان کمونیست ظفار، بندهنوازی کرد و پس از دیدارهای سلطان از ایران، به دیدار او رفت. او از چهاردهم تا هفدهم آذرماه از مسقط و صلاله دیدار کرد. در طول این سفر، عمانیها برای نجاتبخش خود بهشدت ابراز احساسات کردند.
هنگام عزیمت از مسقط در فاصلهای نهچندان دور با انقلاب، شاه برای سلطان پیامی فرستاد و سلطان هم در پاسخ به او پیامی ارسال کرد. پیامها از این قرار بودند:
«به اعلیحضرت سلطان قابوس بن سعید سلطان عمان، مسقط. هنگام عزیمت از کشور برادر و همسایه عمان مایلم بار دیگر مراتب سپاسگزاری و امتنان خاطر خود را از پذیرایی محبتآمیزی که از طرف آن اعلیحضرت و دولت و ملت نجیب عمان از من به عمل آمد، ابراز دارم. فرصت ملاقات مجدد با آن برادر گرامی و مذاکره درباره مسائل موردعلاقه فیمابین برای من بسیار مغتنم بود و یقین دارم نتایج این دیدار در توسعه و تحکیم روابط مودت و همکاری ثمربخش میان ایران و عمان تاثیر بسزایی خواهد داشت. بدینوسیله آرزوهای صمیمانه خود را برای تندرستی و شادکامی شخص آن اعلیحضرت و رفاه روزافزون و تعالی ملت برادر، عمان، ابراز میدارم. محمدرضا پهلوی.»
پاسخ سلطان هم چنین بود: «برادرم- اعلیحضرت محمدرضا پهلوی، شاهنشاه بزرگ ایران. با نهایت امتنان و خرسندی تلگرام برادرانه آن اعلیحضرت را که در پایان دیدار شادیبخش و موفقیتآمیز خود از سلطنتنشین عمان مخابره فرموده بودند، دریافت کردم. دولت و ملت عمان به خاطر دیدار آن اعلیحضرت و هیئت همراه از سلطنتنشین عمان بسیار مفتخر و سپاسگزارند. این دیدار آثاری بسیار نیکو و سودمند در تقویت پیوندهای دوستی و برادری میان دو کشور به جا نهاد که به خواست خداوند متعال، موجبات خیر فراوان برای دو ملت ایران و عمان در کلیه زمینهها فراهم خواهد کرد. برادر گرامی! از این فرصت سعادتبخش استفاده میکنم و نهایت امتنان و مسرت خود را از دیدار آن اعلیحضرت از میهن دومشان، عمان، ابراز میکنم و از خداوند متعال مسئلت دارم همگی ما را در راه خیر و صلاح ملل اسلامی موفق بدارد. برای آن اعلیحضرت تندرستی و طول عمر و برای ملت ایران خوشبختی و پیشرفت روزافزون در سایه رهبری خردمندانه آن اعلیحضرت را آرزو میکنم. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته. برادرتان قابوس بن سعید سلطان عمان.»
ظفار، آغاز پیوند ابدی
روزی که شاه فقید حضور نظامی ایران (واحدهای تکاور، دلاوران تیپ نوهد، و لشکر ۷۷ خراسان) در منطقه ظفار را اعلام کرد، طی سخنانی گفت: «تصور کنيد که اين وحشیها به ساحل آنسوی تنگه هرمز در مدخل خليج فارس دست يابند. زندگی ما وابسته به اين امر است و کسانی که عليه سلطان مبارزه میکنند، وحشیاند. حتی اين امکان هست که آنها از کمونیستها هم بدتر باشند.»
نیروهای نظامی ایران در عمان واحدهایی از لشکر ۷۷ خراسان و تیپ هوابرد نیروهای مخصوص در کنار گردان هوانیروز و نیروهای فنی جنگندههای نظامی بودند. تعداد نظامیان ایران در اوج جنگ ظفار بین سه هزار و ۵۰۰ تا پنج هزار نفر- با توجه به مسیر عملیات- ذکر شده است. در جنگ ظفار، نیروی هوایی ایران هم دخالت مستقیم داشت و ضربات سنگین خلبانان ایرانی کمر کمونیستهای ظفار را شکست. دو هواپیما و یک هلیکوپتر ایرانی هم در نبرد با چریکهای ظفار سقوط کردند.
در یکی از این موارد، هواپیمای خلبان داریوش جلالی و یعقوب آصفی طی یک عملیات شناسایی در مرز عمان و یمن جنوبی هدف آتشبار ضدهوایی قرار گرفت و سقوط کرد. جلالی ۲۷ روز اسیر بود و بعد از آزادی به ایران بازگشت ولی کمک خلبان او به علت جراحات بسیار، در دوران اسارت به شهادت رسید.
پس از این سقوط، فرمانده نیروی هوایی ایران به یمن جنوبی اخطار داد که اگر خلبانان ایرانی را آزاد نکند، باید منتظر بمباران یمن جنوبی باشند. دولت کمونیست عدن هم نهتنها خلبان ایرانی و پیکر دستیارش را به ایران پس داد، بلکه پس از آن تهدید، یک واحد کوماندویی هوایی فرستاد تا بقایای هواپیمای سقوطکرده را از آبهای یمن جنوبی جمع کند و به ایران برگرداند.
تعداد کشتهشدگان ارتش شاهنشاهی در ظفار بر اساس مستندات نظامی، حدود ۳۰۰ نفر است. ضمن اینکه تعدادی در حدود یک هزار و ۲۰۰ نظامی هم زخمی شدند. به طور مثال، بر اساس گفته شاهدان عینی، در نبرد تپه سینایی (یکی از پیروزیهای درخشان ارتش ایران) در سال ۱۳۵۳، بیش از ۴۰ نظامی ایرانی جان باختند و تلفات گروهان بهرام در خردادماه ۱۳۵۴، تعداد ۲۰ نفر عنوان شد. در آرامگاه خواجهربیع مشهد عدهای از سربازان و افسران جانباخته در نبرد ظفار آرمیده و در گورستان ارامنه نیز دو سرباز ارمنی کشتهشده در ظفار دفن شدهاند.
در مدت این درگیریها، هرماه تعدادی از هنرمندان ایرانی به ظفار رفتند و برای نظامیان ایران کنسرت میگذاشتند. از جمله آنها گوگوش بود که بعد از فتحالفتوح ایران در تسخیر منطقه صعبالعبور کوهستانی ظفار به عمان آمد و نظامیان ایرانی که اغلب جوان بودند، چند روزی از حضور او بهره بردند و با دل و جان تشویقش کردند.
تودهایها، مسلمانان افراطی، فداییان خلق و… به جای همدلی با ارتش ایران که برای جلوگیری از تحقق آرزوی پطر کبیر به آن سوی خلیجفارس رفته بود، به مخالفت و دشمنی با ارتش ایران پرداختند؛ برای نمونه، دانشجویان ایرانی مخالف دولت ایران مقیم آلمان غربی با انتشار اعلامیهای در ۶ آذر ۱۳۵۴، اعلام کردند که ۳۰ هزار افسر و سرباز ارتش شاه وظیفه سرکوب و قتلعام مردم ظفار را برعهده دارند. در نجف هم پیروان اسلام ناب وابسته به خمینی مثل موسویخویینیها به نام مسلمانان مبارز اعلامیههایی علیه ارتش ایران صادر کردند.
دین به ارتش و ایران
سلطان قابوس، پادشاه عمان، که پس از تحصیل در کالج سلطنتی نظامی سنت هرست بریتانیا به کشور عقبمانده خود بازگشت و پدرش سلطان سعید را برکنار کرد و خود به جای او نشست، خیلی زود با شورش کمونیستهای تحت حمایت یمن جنوبی روبهرو شد و با وجود کمکهایی که از انگلستان و اردن و پاکستان به او رسید، حریف چریکهای تحت حمایت یمن جنوبی و روسها و چینیها نشد.
زندهیاد سناتور عباس مسعودی، مدیر موسسه اطلاعات که در جهان عرب اعتبار داشت، بهاتفاق نذیر فنصه، روزنامهنگار سوری پناهنده به ایران و سردبیر مجله عربی الإخاء چاپ موسسه اطلاعات، به حاشیه عربی خلیجفارس سفر کردند و در بازگشت، به شاه گزارش دادند که اگر سلطان برود، سراسر منطقه به دست روسها میافتد. دو هفته بعد، ثوینی بن شهاب، نماینده و مشاور ویژه سلطان قابوس، به دعوت زندهیاد عباس خلعتبری به دیدار شاه آمد و رسما از ایران کمک خواست. بدین ترتیب شاه با دوراندیشی و امعان نظر به عمان نیرو فرستاد.
سلطان قابوس حتی بعد از انقلاب نیز دین خود به ارتش و ملت ایران را فراموش نکرد. عمان تنها كشورى است كه در طول ۴۴ سال گذشته حداقل همان روابطى كه با ايران در دوران پادشاهى داشت، حفظ كرده و در نتيجه، در طول اين سالها در منطقه تنگه هرمز كه سلطاننشین عمان و ايران در دو طرف آن قرار دارند، همکاریهای اين دو كشور را نه فقط در زمینههای تجارتى و اقتصادى يا فرهنگى که حتى در زمینههای نظامى و امنيتى شاهد بودهايم.
بازديد نيروى دريايى ايران از بندرهای سلطاننشین عمان طى سالهای اخير و همینطور حضور کشتیهای عمانى در سواحل ايران، شركت نظاميان عمانى در مانورهای ارتش و سپاه و همینطور همکاریهای دو كشور در زمینههای دستيابى به دانش راهبردی و همکاریهای امنيتى و… همگی نشاندهنده آن است كه در دو طرف این اراده وجود دارد كه روابط ثابت و مثبت باشد و هيچ خللى در آن وارد نشود.
حضور بن علوی، کمونیست سابق که تحت عفو سلطان قرار گرفت و سالها جانشین وزیر خارجه بود، با هاشمی رفسنجانی، ولایتی، خرازی و محمدجواد ظریف روابطی بسیار صمیمانه داشت. بن علوى كه نزد دولتمردان غربى هم احترام ویژهای داشت، معمولا وقتى مشكلاتى در نقاط مختلف منطقه ایجاد میشد، نقشی مثبت داشت و در واقع رابطی امین بین مسقط و تهران بود.
با مرگ سلطان و جانشینی سلطان هیثم، پسرعموی او، بن علوی هم کنار رفت؛ ولی همچنان مشاور سلطان و دوست ایران باقی ماند. مواضع او در شورش حوثیها و استفاده رژیم از تسامح عمانیها برای اعزام سلاحهای سپاه برای حوثیها بهشدت هدف انتقاد سعودیها و اماراتیها است؛ اما از آنجا که هر دو در شورای همکاریهای خلیجفارس همپیمان عماناند، رعایت سلطان قابوس و اینک سلطان هیثم را کردهاند. در مراحل بحرانی روابط ايران و آمريكا، سلطاننشین عمان بیسروصدا تلاش کرد فضایى عارى از تشنج ايجاد كند.
عمان به دلیل اينكه داراى شبهروابطى با اسرائيل است، در مواردى موفق شد آن حالت تنشى را كه بين ايران و اسرائيل به وجود آمده بود، تا حدی فرونشاند.
در زمينه روابط با ايالات متحده، طبيعتا عمان رابطهای بسيار ويژه با آمريكا دارد. بين عمان و آمريكا قراردادهاى دفاعى هم به امضا رسیده است. منتها برخلاف قطر كه بزرگترین پايگاه نظامى آمريكا در آنجا واقع است، در عمان چنين حضور نظامى ديده نمیشود؛ اما اين به معناى آن نيست كه آمريكا در سلطاننشین عمان حضور نظامى ندارد. آنجا هم حاضر است؛ منتها نه چون در قطر که آمریکا نوعی صاحبخانه به حساب میآید.
در این میان، هرچه بر مدت رويارويى تهران و آمريكا بر سر برنامه هسته اى ايران افزوده شد، كشورهاى حاشيه خليج فارس هم نگرانى خود را از اتمى شدن ايران و احتمال خدشهدار شدن ثباتشان پنهان نکردند. ولی عمان بسیار حسابشده به ميدان ميانجيگرى وارد شد و مقدمات برجام یک در مذاکراتی پنهانی در مسقط بین ویلیام برنز، رئیس امروز سیا و معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، و ظریف و عراقچی و تختروانچی گذاشته شد. سلطان فعلی نیز روش سلطان قابوس را دنبال کرد. آزادی نازنین زاغری بعد از شش سال اسارت مدیون دیپلماسی عمان و جایگاه آن در عرصه بینالمللی است.
ابراهیم رئیسی در دومین سفر خود به حاشیه خلیجفارس به مسقط رفت و پذیرایی شاهانهای از او به عمل آمد و سلطان شمشیری از نیاکانش را به یکی از چهار قاتل حداقل پنج هزار تن از زندانیان سال ۶۷ تقدیم کرد. لابد رئیسی هم شاخه نبات و زعفران و قالیچهای از موزه حضرت رضا را تقدیم کرده است. امضای ۱۲ قرارداد تجارتی و توریستی، مبادلات دریایی و هوایی، امضای تفاهمنامه در باره حوزه مشترک نفت و گاز همگام و تفاهم در عرصه امنیت دریایی و مبارزه با قاچاق و ترور از دستاوردهای دیدار سلطان با رئیسی و همراهانش بوده است. هرچند بیشتر این تفاهمنامهها تا رسیدن به مرحله اجرا به عمر ریاست سید ابراهیم قد نخواهد داد.
جالب است بدانید که اکثر عمانیها پیرو مذهب اباضیاند که شاخهای از خوارج محسوب میشود؛ همان خوارجی که علی، امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، را کشتند. روزی سلطان قابوس کمر ارادت شاهنشاه را بسته بود و بعد، او و جانشینش به اهل ولایت فقیه دست رفاقت دادند.
بیروت فیروز و خلیل جبران و بولوار روشه و دانشگاههای سرفراز بر ولایت فقیه پیروز شدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ مه ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
لبنان فیروز و دانشگاههای سرفراز، که نیمی از دولتمردان خاورمیانه و شماری از دولتمردان میهن ما از جمله امیرعباس هویدا و شاپور بختیار فارغالتحصیلانش بودند، لبنان خلیل جبران و یوسف الخال و روشه و هتل فنیسیا و تبوله و رستوران یلدزلار، لبنان امام موسی صدر و کاردینال معوشی و کمال جنبلاط و صائب سلام و پیرجمیل و کامیل شمعون و عادل عسیران، لبنان جمعههای شاد و یکشنبههای ترانه و رقص و آواز، لبنان النهار و الحوادث و المستقبل و لبنان هزاران خاطره دوستداشتنی دیگر سرانجام روز یکشنبه توانست انگشتانش را از بند و زنجیر حزبالله آزاد کند؛ گو اینکه هنوز در اشغال و کتف و پاهایش همچنان در زنجیر است؛ اما سرش آزاد بود که توانست پنجههایش را هم برهاند.
لبنان حتی در جنگهای داخلی ویرانگرش هم آزاد بود تا اینکه پای سوریه به لبنان باز شد. کشتن روزنامهنگاران دولتمردان و روحانیون مخالف هم از همانجا آغاز شد؛ اما بعد از سال ۱۹۸۲ که علیاکبر محتشمیپور، سفیر خمینی در دمشق، با سزارینی خونین حزبالله را از شکم جنبش امل بیرون کشید، مرگ عنوان لبنان شد.
من روزنامهنگار ایرانی عاشق بیروت و آشنا به کوی بازار و پیر مغانش هم از سال ۱۹۸۸ تا امروز از دیدن عروس خاورمیانه محرومم. آن آخرین بار نیز به لطف ولید جنبلاط و با حمایت او، سه روزی مهمان بیروت بودم؛ هرچند همه یا زیر سقف گذشت یا نهایتا در چرخ زدن با اتومبیل ولید بیک.
رفیق حریری بیروت را دوباره ساخت؛ اما حیات دوباره لبنان به باجهایی که حریری و دیگر دولتمردان ملی لبنان به سوریه و حزبالله میدادند، بستگی داشت. با این همه، مثلث شر (سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزبالله) او را هم تاب نیاورد و رفیق حریری، سازنده دوباره لبنان، در انفجاری با طراحی و اجرای مثلث قتل (ماهرالاسد، قاسم سلیمانی و عماد مغنیه) تکهتکه شد.
پس از آن، سوریه در مواجهه با واکنش جهان و لبنان، سرشکسته و بیاعتبار از لبنان گریخت؛ اما نوکرانش ماندند تا دست در دست حزبالله و دیگر بندگان نایب امام زمان، دهها تن از برجستهترین دولتمردان و روزنامهنگاران را به قتل برسانندــ بزرگانی چون جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، جبران توینی، مدیر النهار، بیر جمیل، نماینده مجلس و فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق، سمیر قصیر، روشنفکر برجسته، ولید عیدو، نماینده مجلســ لبنان از آن پس روی خوش ندید.
سعد حریری نخستوزیری را از پدر به ارث برد و در فضایی آکنده از فریاد و اشک، بر مسند نخستوزیری نشست؛ اما مثلث مرگ دستبردار نبود. در دادگاه بررسی جنایت علیه بشریت، رژیم اسد و شماری از مزدورانش در لبنان و چهار تن از وابستگان رژیم ایران در لبنان به قتل رفیق حریری متهم شدند؛ پس حزبالله و متحدانش برای کشتن شهود دادگاه هم تیغ برکشیدند.
در دمشق و تهران خوب میدانستند که در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد؛ به همین دلیل هم به انتخابات تن نمیدادند و تمدید مجلس شیوه آنها شد.
دستهای جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو، حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقبل و جبهه ۱۴ مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپایی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان بهشدت وحشتزدهاند.
نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که با میشل عون، ژنرال بازنشسته عاشق قدرت، متحد شدند (و سرانجام او را به ریاستجمهوری رساندند) چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را ساقط کنند و تحصن عواملشان به جایی نرسید، ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتحالاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرد و از سوی دیگر، با بمبگذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزادهاش کوشید دولت لبنان را به زانو درآورد.
در پی قتل ولید عیدو، دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات دو حوزهای را که عوامل سوریه نمایندگانش را به قتل رسانده بودند (پیر جمیل و ولید عیدو)، برگزار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت میخواست برتری عددی آنها در مجلس را از بین ببرد.
در تشییع جنازه ولید عیدو، دیدم که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی هم در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبانها است و کاملا آشکار بود که رژیم با گذاشتن دستهایش در دستان رژیم اسد، در راس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.
سرانجام، انتخابات مجلس سال ۲۰۱۸ با پیروزی حزبالله و امل نبیه بری، دارودسته جبران باسیل، داماد عون (مثل ایران در لبنان هم دامادها آقازادهاند) و سرسپردگانی از نوع سلیمان فرنجیه، مارونی، طلال ارسلان دروزی و چند سنی وابسته برگزار شد و لبنان عملا تحت سلطه رژیم ولایت فقیه و متحدش، بشار اسد، قرار گرفت و نوکران محلی آنها در لبنان نیز مامور اجرای فرمانها شدند.
کابینههای تمام سلام، سعد حریری و نجیب میقاتی در برابر زور و زر حزبالله و ماشین ترور بشار اسد که حالا کشتار مردم سوریه و ویرانی کشورش را هم به افتخارات خود افزوده بود، کاری از پیش نبردند و سرانجام نجیب میقاتی، میلیونر سنی اهل طرابلس، روی کار آمد تا انتخابات را مثل دوره بعد از قتل رفیق حریری، آبرومندانه برگزار کند و چنین کرد.
سعد حریری از انتخابات اخیر کنار کشید و خود و حزبش انتخابات را تحریم کردند. بنابراین کمتر کسی باور داشت که در غیاب حریری، مشارکت سنیها چندان چشمگیر باشد.
لبنانیها روز یکشنبه کاری کارستان کردند؛ آنها چنان به گوش اسد و خامنهای سیلی زدند و چنان مشت سنگینی بر چهره حسن نصرالله نشاندند که سرگیجه ناشی از آن هنوز تمام نشده است و حسن نصرالله و محمد رعد و حسین حاج حسن، دستیارانش، همچنان به هذیانگویی ادامه میدهند و تهدید میکنند.
اتفاقی که در لبنان افتاد، موضوع سادهای نیست. از شش ماه پیش از انتخابات، حزبالله همه نامزدهای شیعه و مسیحی و سنی را که از دستبوسهای دمشق و حسن نصرالله و ولی فقیه نبودند، تهدید کرد که اگر انصراف ندهند به لقاءالله میپیوندند. بعضی ترسیدند اما شماری ماندند و جنگیدند؛ در نتیجه، سلطه ۲۰ ساله حزبالله و متحدانش بر مجلس و نه خیابان خاتمه یافت.
البته من آنقدر سادهدل و خوشبین نیستم که فکر کنم لبنان با یک انتخابات از شر حزبالله و ارباب سوری و اسلامیاش نجات پیدا خواهد کرد. میدانم که راه طولانی و مسیر دشوار است اما ضربه خوردن ولی فقیه نخست در انتخابات عراق و حالا در لبنان برای ملت ما که اینک خود به پا خاسته، بشارت بزرگی است.
روزگاری بود که در بخشهایی از بیروت و عراق نمیشد اسم خامنهای را بیصلوات بر زبان آورد؛ اما حالا او نه در بیروت اعتباری دارد و نه در نجف و بصره و کربلا که تصاویرش هم را آتش میزنند.
در جریان جنبش سبز، گاهی شبها با دوستم، محسن سازگارا، از طریق تماس اینترنتی و تلفنی، شعارهایی مینوشتیم که بعضی از آنها در ایران فراگیر شد. بعد از انتخابات لبنان، دیدم که «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» که در ایران ورد زبانها است، به شکل دیگری در لبنان فراگیر شد و لبنانیهای پرغرور حالا از حسن نصرالله قاتل میگویند و سلطه او بر شیعیان را باطل میدانند. چه منظره دلنشینی بود در صیدا، وقتی پیروزمردان صیداوی به حسن نصرالله و ایادیاش گفتند که تازه اول عشق است؛ بچرخ تا بچرخیم!
در دوره جدید مجلس لبنان، حزبالله و متحدانش ۶۵ کرسی به دست آوردند. آنها در سال ۲۰۱۸ با داشتن ۷۲ کرسی و سه متحد زیرمیزی، عملا از انتخاب نخستوزیر گرفته تا گزینش وزرا و مدیران و رئیسجمهوری، پیشگام و همهکاره بودند. با همه فقر مردم لبنان، ۱۵۰ دلاری که حزبالله از کیسه ملت ایران برای خریدن آرا میپرداخت، فقط توانست معدودی گرسنه از جمع مسیحیان و سنیها و تعداد بیشتری از فقرای شیعه را بفریبد و به رای دادن به نامزدهای حزبالله و متحدانش وادارد. اگر آن ۱۵۰ دلارها در کار نبود، مطمئن باشید که حزبالله ۱۵ کرسی و امل و دیگر متحدانش ۵۰ کرسی هم به دست نمیآوردند.
تا امروز، حزبالله فقط با تهدید و پول توانسته است سلطه غیرقانونی و شوم خود بر بخشهایی از لبنان را حفظ کند. در روز انتخابات، اوباش حزبالله و دستپروردگان «نوپو» سپاه (کماندوها)، به شماری از مراکز رایگیری در بیروت و جنوب لبنان حمله بردند اما تنها روسیاهی برای آنان ماند و در تمام این مراکز، نمایندگان مستقل و معارض با حزبالله، ولایت فقیه و ولایت بعث سوری پیروز شدند.
مخالفان حزبالله و سلطه ولایت فقیه و ولایت بعث بر لبنان قادرند با همبستگی جوانان مستقل شگفتیآفرین شوند. تصویر مجلس جدید از این قرار است: نیروهای لبنانی به رهبری دکتر سمیر جعجع، ۲۰ کرسی، گروه لبنان ملی آزاد به رهبری داماد میشل عون، ۱۸ کرسی، حزبالله و امل، مشترکا ۳۱ کرسی، حزب سوسیالیست پیشرو به رهبری ولید جنبلاط و حزب پیروزی پسرش تیمور، ۹ کرسی، لایحه مستقلها یا مجتمع مدنی، ۱۳ کرسی، حزب کتائب، چهار کرسی، داشناک، دو کرسی، و حزب مریدان «مرده» سلیمان فرنجیه، دو کرسی.
از عمدهترین شگفتیهای این انتخابات شکست سه متحد حزبالله بود: وئام وهاب درزی، مدافع سرسخت بشار اسد، اسعد حردان، رهبر حزب قومی سوری که خواهان وحدت لبنان و سوریه است و طلال ارسلان، متحد قدیمی حزبالله و داییزاده ولید جنبلاط و دشمن سیاسی درجه یک او.
با آنکه سعد حریری انتخابات را تحریم کرد، عملا او پیروز بزرگ انتخابات بود و توانست زعامت خود بر سنیها را ثابت کند؛ زیرا بیش از ۵۰ درصد از رایدهندگان سنی دعوت او را لبیک گفتند و در انتخابات شرکت نکردند.
حافظ اسد از لاذقیه تا خمین، بشار اسد از تهران تا دمشق / علیرضا نوری زاده
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ مه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
با آغاز جنگ داخلی سوریه، علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذارـ KHAMENEI.IR / AFP
سفر چند ساعته بشار الاسد به تهران و معانقه و مصافحهاش با ولی فقیه و منصوبش، ابراهیم رئیسی، ابعادی پیدا کرد بهمراتب فراتر از احوالپرسی و سپاس از مردی که ملتش را فدای ماندن او در قدرت کرده است. تفسیر خودیها و غیرخودیها همه بر اهمیت سفر و گشایش میدان برای حضور گستردهتر سپاه و دستگاه اطلاعات ولی فقیه متمرکز است، اما من نکتههای دیگری را در جستوجوی خویش یافتهام که بازگو میکنم.
پیوندهای رژیم با سوریه
برای بسیاری از هموطنان ما در دوران پیش از انقلاب، بهدلیل مشکلات سفر به عراق، در سالهای برقراری روابط با سوریه، عملا دمشق و مزار حضرت زینب و برادرزادهاش سکینه و چند چهره دیگر جای کربلا و نجف و سامره و کاظمین را گرفته بود .با این همه، دمشق در دوران ناسیونالیستهای قومی، و چه در عصر بعث، پناهگاه بسیاری از ایرانیهای مخالف بود، از صادق قطبزاده مدرن متظاهر به اسلام با ریشههای ملی مذهبی تا مصطفی چمران اسلامزده نهضت آزادی، و از محمد منتظری تا جلالالدین فارسی همه رو به قبله دمشق نماز میگزاردند و مرحوم جعفر رائد، که مدتها وزیر مختار و دبیر اول سفارت ایران در دمشق بود، تعریف میکرد دشمنی با ایران به توپ فوتبال بین عبدالناصر و رهبران سوریه تبدیل شده بود، از سرهنگ سراج و ژنرال امین الحافظ گرفته تا نورالدین الاتاسی و حافظ الاسد به روی مخالفان ایران آغوش میگشودند.
ولی بعد از قرارداد الجزیره بین شاه فقید و صدام حسین، اسد که سخت نگران نزدیکی ایران با رقیب بعثیاش بود، با ابتکار عبدالحلیم خدام، وزیر خارجه، و معاون بعدیاش، دعوت شاه فقید را برای دیدار از تهران با شادمانی پذیرفت و همراه بانویش انیسه مخلوف به تهران آمد. شاه و شهبانو استقبالی شاهانه از او به عمل آوردند. اسد و بانو در کالسکه سلطنتی بخشی از مسیرش را چنان رویایی طی کرد.
ممدوح عدوان، دوست شاعر سوریام که به اسد نزدیک بود، روزی در دمشق به من گفت اسد آنقدر تحت تاثیر پیشرفتهای ایران و شخصیت شاه قرار گرفت که در بازگشت به دمشق، چندان رغبتی به پذیرش مخالفان شاه نداشت (من گزارش سفر اسد به ایران را مینوشتم که خبر شدم او در روزگار سوریه دموکرات، به ریاست شکری قوتلی، همراه ۱۲ افسر نیروی هوایی سوریه از ایران دیدن کرد و یک هفته مهمان نیروی هوایی ایران بود. در ضمن، متوجه شدم او برای دیدن نمایش مونتسرا به تئاتر فردوسی رفته بود).
حافظ الاسد تا ماههای نزدیک به شعلهورشدن انقلاب، با پادشاه در تماس بود. بعد از دیدار حافظ الاسد از ایران و برخورداریاش از وام ۶۰۰ میلیون دلاری شاه برای بازسازی زینبیه و جاده بین شام کهن و دمشق جدید و ساختن تاسیسات برای پتروشیمی لاذقیه، اسد چنان سربهزیر شد که وقتی به او اطلاع دادند میخواهند جسد علی شریعتی را به زینبیه بیاورند، سفیرش را به دیدن مرحوم ظلی، مدیرکل وزارت خارجه ایران، فرستاد تا بپرسد «آیا برادرم اعلیحضرت نظری دارند». و ظلی بعد از تماس با نخستوزیر (و لابد کسب اجازه از پادشاه)، به سفیر اسد گفته بود «ما هیچ مشکلی نداریم».
در رابطه با ربوده شدن امام موسی صدر بهدست معمر القذافی، تهران و دمشق در تماس مستمر بودند و شاه هیئتی را برای پیگیری امر به سوریه فرستاد.
بعد از انقلاب
قطبزاده و ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران، که نمکخورده اسد بودند و قطبزاده بهعنوان خبرنگار بینالمللی روزنامه البعث نیز در سالهای دربهدری گذرنامه سوری در جیب داشت، و از آخوندها روسوفیلهایی مثل خوئینیها و انقلابیها همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی، سخت به دنبال برقرار کردن پیوند نزدیک با اسد بودند.
حتی مهندس بازرگان به نزدیکی دو کشور علاقهمند بود و میگفت باید بدهی سوریه را با رفاقت زنده کنیم. مرحوم بازرگان مرحوم حسن روحانی، قاضی خوشنام و ادیب عربیدان را که از دوستانش بود، بهعنوان سفیر به دمشق فرستاد. به فاصله کوتاهی مرحوم روحانی به تهران بازگشت و روزگار دیگر نصیب قاضی و دیپلمات نبود که سکه به نام هوچیها و آدمربایان از نوع محتشمیپور و محمدحسن اختری و حسین شیخ الاسلام میزدند.
تا زمان جنگ ایران وعراق، روابط عادی بود. با جنگ خمینی با صدام حسین، و حمایت حافظ الاسد از ایران و کمکهای تسلیحاتی و لجستیک او به ایران (همچون دادن تسهیلات و راه پرواز به هواپیماهای ایرانی در مقابل دریافت نفت مجانی و ارزان) ۴.۶ میلیارد دلار به ایران مقروض شد. و زمانی معروف الدواليبی، نخستوزير اسبق سوريه و يكی از رهبران بزرگ جنبش اخوانالمسلمين سوريه و جهان كه بهصورت غیابی به مرگ محكوم شده بود، همراه شماری از انديشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن ميانجیگری بين ايران و عراق، از خمينی برای مقابله با حافظ الاسد ياری بگيرد. خود او در كتاب خاطراتش، ديدارش با سيد روحالله مصطفوی را چنين توصيف میكند: «به اتفاق هشت تن از انديشمندان و بزرگان عرصه فكر و دين در جهان اسلام بر خمينی وارد شديم. همه ما با خضوع كامل و در نهايت احترام و ادب به او سلام گفتيم و بر زمين نشستيم. انتظار داشتيم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری كه قرباني جنايات رژيم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محكوم كند. او اما يک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحويلمان داد، مدعی شد كه صدام با اسرائيل همدست است و او بهزودی با كندن كلک بعثیهای كافر عراق، قدس را آزاد خواهد كرد و سپس، به تنبيه همه آنها كه صدام حسين را ياری دادهاند، خواهد پرداخت. رژيم سوريه رژيمی مردمی و برادر ما است. بعد از حرفهای خمینی، به همراهانم گفتم برخيزيم، اينجا جای ما نيست.»
حافظ الاسد که به تهران آمد، اوضاع بهشدت به هم ریخته بود. او با سیدعلی خامنهای، رهبر رژیم، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رنیسجمهوری وقت، علیاکبر ولایتی و همینطور با سیداحمد خمینی دیدار کرد. یادمان باشد که حافظ الاسد تا پایان عمر خمینی به ایران سفر نکرده بود و تنها در پی مرگ او، برای دیدار با رهبری جدید، بهویژه هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۵۵ او را میشناخت، به تهران رفت.
با مرگ حافظ الاسد و پیش از آن مرگ ولیعهدش باسل در یک تصادف مرموز در راه سفر به خارج، رژیم ایران سنگتمام گذاشت و با همه ثقل و قدرت به حمایت از بشار، که چند ماه تمرین ولیعهدی کرده بود، پرداخت. بشار الاسد از زمان ولایتعهدی و بعد ریاستش، بیش از ۱۱ بار به ایران سفر کرد و بعد از انقلاب، تمام روسای جمهوری نظام از دمشق دیدار کردند، همینطور نخستوزیران و وزرای خارجه در آمدوشد به دمشق از خدام و ولید معلم و فاروق الشرع و مقداد کم نیاوردند.
بهار عربی و بشار الاسد
جنگی که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و بیش از ده سال است ادامه دارد سوریه را به ناکجاآبادی ویران تبدیل کرده است که در آن، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و ۵۰۰ هزار کشته، ۳۳۰ هزار مفقود، بیش از ۱۰۰ هزار زندانی و حداقل ۸ میلیون آواره حاصل آن بوده است.
بشار الاسد منشا همه جرایم و آغازگر و ادامهدهنده آن بوده است. زمانی که مردم سوریه به امید استفاده از جو بهار عربی، بهصورت مسالمتآمیز خواستار اصلاحات و نه براندازی شدند، این اسد بود که شش ماه ارتش و نیروهای لباسشخصیاش را به جان آنها انداخت و بعد از دو سه هزار کشته، وادارشان کرد دست به اسلحه ببرند.
علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذار.
سرانجام میرسیم به رفیق سابق ولادیمیر پوتین، که شاهد فرو افتادن کیان فریب و دروغ ۸۰ ساله بود و آن روز که دیوار برلین فرو ریخت و او چمدان بست و از آلمان شرقی اندوهگین به مسکو بازگشت، و زمانی که دولت را از یلتسین تحویل گرفت، با حکمتی دور از انتظار و تفکر یک قطب امنیتی کارکشته، نخست به خانه پرداخت و خیلی زود توانست با پیروزی در چچن، غرور ملی درهمشکسته ملتش را احیا کند. اما در خارج از روسیه، او ناچار بود کوتاه بیاید، که آمد. و زمانی که آمریکا با آمدن اوباما دیگر میل عقابی نداشت و به کفتر خانگی بدل شده بود، پوتین در گرجستان غرور شکسته را احیا کرد. آبخازیا و اوستیا از بلعش رابعه ولادیمیر گذشت، پیش از آنکه غرب به سکسکه پس از بلعش اعتراض کند. بعد هم سوریه بود، که در کنار ایران، از جمله احباب بهجامانده از عصر عظمت بودند. ولی فقیه در نگاه پوتین جلوه عیسی بن مریم را دید و پوتین در نگاه ولی فقیه، رویازده مردی را کشف کرد که در اوهام و خیالات غرق است.
با شروع تحولات سوریه، ستاد مشترکی برپا شد که هدایت نبرد را بر عهده داشت و دارد. سردار حسین همدانی، رئیس مستشاری ئظامی ایران در سوریه که در یک عملیات انتحاری به قتل رسید، درباره کمکهای ایران به سوریه گفت: «سوریه در حالی که ما بهشدت به مهمات و تجهیزات نظامی نیاز داشتیم، درب زاغه مهمات را برای ما باز کرد. محسن رفیقدوست میگوید ما خرید کرده بودیم از خیلی کشورها، ولی به ما نمیدادند. مهمات و سلاح خریده بودیم ولی به ما نمیدادند. میگفتند ایران در حال سقوط است. زنگ زدم به وزیر دفاع سوریه، آقای مصطفی طلاس، گفت باید سیدی رئیس بگوید. گفتم من هواپیما را فرستادم برای شما. سوریها هواپیما را پر کردند مهمات و فرستادند…»
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود.
مجتبی خامنهای؛ حاکم پشت پرده جمهوری اسلامی / علیرضا نوری زاده
دلیل تمایز مجتبی از برادرانش در دیده «آقا» چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۵ مه ۲۰۲۲ ۷:۱۵
میتوان گفت در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ بود که آقا مجتبی پردهنشین از اختفای مصلحتی خارج شد. در واقع آنچه مجتبی را نزد خاصوعام معروف کرد، پیام یا نامه مهدی کروبی بود که بفرموده، در فاصله دوساعت خواب قیلوله، آقا مجتبی ناگهان آرایش نزول ترتیب داد و احمدینژاد را بالا کشیدند.
باری، آسید مجتبی علیرغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد (و البته بعد از به ولایت رسیدن والد معظم عمامه بر سر نهاد) و در روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازهداماد و علیاصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، به تحصیل علوم جدید تمایل داشت و آرزو میکرد همچون استوار قوچانی، همسایه عمه خانم و شیخ علی آقا شوهرعمهاش که مطمئن بود او یکی از قدیسان و نظرکرده ضامن آهو است، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ، آجان (آژدان) شود. هرچه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد میکردند که جای سید حسینی در حلقه واکسیلبندهای پسر رضاخان نیست، «آقا مجتبی» بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام میافزود.
«آقا جان» با بالا گرفتن سروصداهای خیابانی، به مشهد بازگشت و شبها با شیخ علی آقا، شوهرعمه خانم بدری، و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و هاشمینژاد گرد هم میآمدند و درباره مردی سخن میگفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصویرش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود؛ اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان میآمد که از نجف به پاریس رحل اقامت افکنده است، رو ترش میکرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد؛ چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد.
«آقا مجتبی» با همه خردی، لحظهای ابوی را ترک نمیکرد و برخلاف آقا داداش کوچولو، مسعود، که بیشتر در کنار مادر بود، او در محضر پدر میآموخت. تنها موقع قیلوله بعدازظهرهای آقا جان، سیم و چرخ را برمیداشت و به خیابان میزد… آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، باروبندیل را جمع کردند و به همراه مادر و داییجان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دستهای جد و جده عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچههایش که به بدرقه آنها آمده بودند دست تکان داد.
زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف مصطفی که بعد از انتقال «آقا جان» به مجتمع ریاستجمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیسجمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بود، او سخت به دفتر «آقا جان» و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه بازمیگشت، یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی میرفت و کنار او مینشست و آمدوشد مراجعان را از نزدیک دنبال میکرد. به گفته یکی از مشاوران خامنهای، در دوران ریاستجمهوری او، مجتبی بههیچوجه علاقه نداشت دنبال آخوندی برود. درست برخلاف مصطفی که از همان خردسالی به کلاس قرآن میرفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان، سر از حوزه درآورد، «آقا مجتبی» همچنان به دنبال لباس نظامی بود.
او چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران گذراند. با این همه، وقتی در پی به تخت خلافت نشستن «آقا جان»، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را اداره کند، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکایی را کنار گذاشت و قبای اهدایی حاج اصغر را بر تن کرد. حتی از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفتهای دو روز به دفتر میآمد تا به ولیفقیه درس خارج بدهد و مباحث دشوار فقهی را در محضرش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد. بعد هم دروسی را که اخوی مصطفی نزد آقا رضی شیرازی میآموخت با او مباحثه میکرد.
«آقا جان» از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود، نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گهگاه به اصحاب خاصه میگفت که «این مجتبی عین خود ما است، ماشاالله هوش و استعداد غریبی دارد و…»
وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاستجمهوری انتخاب شد، «آقا مجتبی» دیگر آن بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود. او حالا در مقام مدیر برنامههای ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملا در دفتر حرف اول را میزد. اما زمانی کاملا به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات ۱۳۸۴، احمدینژاد را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا، ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به او، خود نیز اوامری صادر میکرد که کاملا شبیه اوامر ابوی بود: «وقتی من میگویم سید احمد موسوی باید معاون رئیسجمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود، فورا باید حکمش را صادر کنید.»
مجتبی دومین فرزند رهبر جمهوری اسلامی، متولد ۱۳۴۸، مثل برادرش مصطفی، متولد ۱۳۴۴، و مسعود، متولد ۱۳۵۳، در سالهای فقر و تنگدستی پدر به دنیا آمد؛ اما میثم محصول سال انقلاب است و بشری متولد ۱۳۵۹ و هدی متولد ۱۳۶۰ محصول سالهای عزت و ولایت و نایب امامی پدرند و شازدهوار زیستهاند. مصطفی که تا انقلاب، دوران دبستان و سال اول و دوم را در سختی گذراند، بعدها نیز که لباس طلبگی برتن کرد و دختر عزیزالله خوشوقت (آخوندی که در جریان قتلهای زنجیرهای پنج حکم ارتداد علیه زندهیادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی را به سعید امامی داد؛ البته امامی حکم ارتداد صادره از جنتی و شیخ محمد یزدی و شخص فلاحیان را نیز در دست داشت)
امروز «آقا مجتبی» در آغاز دهه پنجم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر میشود؛ اما هر جا هست، لقب حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنهای را یدک میکشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و میگویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرفشنوی دارد؛ زیرا او بود که نور ولایت را در ناصیهاش کشف کرد.
حکایت ازدواج صبیه مشاورالحضور رهبر جمهوری اسلامی، غلامعلی خان حداد عادل، زهرا خانم، با مجتبی در سال ۱۳۷۷ مطابق روایت حداد عادل، حکایت بامزهای است؛ بهخصوص آن قسمت که ولی فقیه شب عروسی ولیعهدش در خانه نان و پنیر نوش جان کرد وبه غذای عروسی دست نزد. ثمره این وصلت خجسته ولو شدن حداد خان در دستگاه ولایت، نمایندگی و ریاست مجلس و ۳۳ شغل فرهنگی و سیاسی دیگر برای او بود. البته «آقا مجتبی» و همسرش بعد از چند سالی که حسرت فرزند کشیدند، در بیمارستانهای ولینگتون و کرامول لندن به آرزوی خود رسیدند و با کمی هزینه بیمقدار (حدود یک میلیون پوند) صاحب نورچشمی محمد باقر شدند. فاطمه ومحمد امین نیز فرزندان بعدیاند.
از دختران رهبر جمهوری اسلامی بشری، متولد ۱۳۵۹، عروس محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر خامنهای، است و هدی، کوچکترین فرزند خانواده، همسر مصباحالهدی باقری کنی، برادر علی باقری و فرزند محمدباقر باقری کنی، اخوی مهدوی کنی، است. بشری زبان انگلیسی خواند و هدی دلبسته آرایش بود.
اصغر حجازی که میداند اگر پس از غیاب ارباب فقیهش زنده بماند، باید بابت بیش از سه دهه اعمال سیاهش جواب پس بدهد، تنها راه نجات خود و ایلوتبارش را در ولایتعهدی مجتبی میداند. رویای جلوس بر تخت خلافت «آقا مجتبی» را هم بدجور کلافه کرده است. حالا دیگر فقط او است که بر احوالات پدر نظارت کامل دارد. هم به اراده او بود که یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دستهای ولیعهد ولیفقیه را میبوسید و باز به اشاره او، حسین سلامی جای جعفری نشست و عزیز خان به مرکز «نیست در جهان» فرهنگی سپاه پرتاب شد. او بود که مهرداد بذرپاش را که به او ریاضی و کامپیوتر یاد داد، در راس مهمترین واحد صنعتی در گستره اتومبیلسازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار و امروز سردار احمد وحید رفت.
«آقا مجتبی» حالا اتاق فکر ابوی را اداره میکند و نیمه کابینهای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی میزند. با علی آقا لاریجانی که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته که من نوکر سید علیام و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم، میانهای ندارد و با کشیدن قالی ریاست از زیر پای اخوان لاریجانی، محمد جواد و فاضل و علی و صادق و باقر، روی پرونده آنها مهر «الخاتمه» زد.
«آقا» چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و صادق لاریجانی هم نه جربزه دارد و نه لیاقت، چرا از حالا روی مجتبی تامل نمیکنید. او خیلی بااستعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا میگذارد. (بعد از آبروریزیهای آبراهیم رئیسی در نخستین سال ریاستجمهوری، پرونده ولایت او ولو بهصورت موقت تقریبا بسته شده است)
۴۳ سال پیش، بچهای با سر از ته ماشینشده، با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دایی جان خجسته، در کوچههای تنگ و دراز جنوب مشهد، دنبال لاستیک غلتان میدوید و امروز ملک ایران با انگشت او غلتان است و کسانی دستش را میبوسند که انسان شرم میکند حقارتشان را برشمرد. مصباح یزدی قبل از مرگش پای خامنهای را بوسید و دست مجتبی را. عید فطر امسال هم فرماندهان سپاه دستش را بوسیدند. تاکنون ارتشیها منهای سرلشگر موسوی، فرمانده کل ارتش، از بوسیدن دست او خودداری کردهاند. مصطفی و مجتبی هردو با فرزندان هاشمی رفسنجانی به جبهه رفتند. مصطفی بیسروصدا زخم کوچکی برداشت اما مجتبی در جبهه، به یاد رویاهای کودکی محو یونیفورم بسیجی خود شده بود و گهگاه مشق فرماندهی میکرد.
بارگاه ولیفقیه و شاه سلطان حسین صفوی
در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین صفوی را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان، مشتی دجال شیاد بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه ۱۲ پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا، چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران- چیزی شبیه به ملابرادر فعلی- به سرکردگی محمود غلجایی مجنون- چیزی شبیه به حقانی- نصف جهان، پایتخت مرشد کامل را، به آن صورت مفتضحانه تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار عدالتگستر میتوانند رهبران جهان و منطقه را یک لقمه چپ کنند. بعد هم که خیالشان راحت است که طهماسب میرزایشان، آقا مجتبی، بر تخت خواهد نشست؛ بیآنکه تامل کنند که در سرزمین جاودانه ما، همیشه در بزنگاههای تاریخی، نادری سربلند کرده و ایران را بار دیگر به اعتبار و اقتدار رسانده است.
اما تاریخ را دیکتاتورها نمینویسند. سرنوشت «آقا مجتبی» را هم ابوی مقرر نخواهد کرد؛ چنانکه صدام حسین با همه جبروتش نتوانست پسر محبوبش را به قدرت برساند و همانطور که قذافی در برکشیدن سیف الاسلام، فرزندش، ناکام ماند و پایان خودش هم در یک لوله نفت و با هفتتیر طلای اهدایی امیر قطر و چند گلوله رقم خورد.
روسها آمدهاند، حالا بروید پرچم آمریکا را آتش بزنید / علیرضا نوری زاده
پوتین برای در آغوش کشیدن جمهوری ولایتفقیه روزشماری میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
باوجود شکست معنوی، بی آبروشدن ولادیمیر پوتین و ارتش روسیه در نبرد با ملتی سرفراز و شجاع، اوکراین ذرهذره به ویرانی مطلق میرسد. پریروز نوبت شهرهای ما در خوزستان بود که با توپها، موشکها و هواپیماهای عراقی، زیرو رو شود، دیروز حلب و حما و حمص و حاشیه دمشق و … با خمپارهها، بمبارانها و موشکهای روسها و الطاف مأموران ولیفقیه، حزبالله و هراز گاه ترکها و داعش، به ویرانی کامل رسید.
حالا نوبت اوکراین است. صدام حسین با سلاح روسها و گاهبهگاه سوپراتاندارها و میراژهای فرانسوي شهرهای ما را کوبید وهزاران تن را کشت. و دومی و سومی هم که روس مطلق بود.
در خانه پدری، نایب امام زمان و اتباعش چنان دل به ولادیمیر بستهاند که حتی تحمل یک مصاحبه را ندارند. سفیر اوکراین در تهران در مصاحبهای با روزنامه آسیا، بند از دل پردرد گشوده و گلهمند از موضعگیریهای جمهوری اسلامی سخنانی را عنوان کرده است.
حسین شریعتمداری نماینده سیدعلی خامنهای و بازجوی سابق و لاحق وزارت اطلاعات با نقل چند عبارت سرگئی بوردیلیاک، نوشته است: «سرگئی بوردیلیاک» در گفتوگو با ایرج جمشیدی مدیر بدسابقه روزنامه آسیا -که از سوی روزنامه شرق هم بازنشر شد- گفته بود: مردم عادی ایران از اوکراین حمایت میکنند. وقتی ماشین ما را با پرچم اوکراین میبینند فریاد میزنند: «اوکراین پیروز میشه… بعد از وقوع جنگ در اوکراین، همه کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه، کمکهای بشردوستانه زیادی فرستادهاند، اما از ایران حتی یک ریال نگرفتیم. مدتی پیش در جزیره قشم تانکرهای نفت را دیدم که منتظر مشتریاند. چه میشد چند تا از این تانکرها را از طریق لهستان و رومانی برای کمک به اوکراین میفرستادید.
در این صورت مایه غرورتان میشد که به یک کشور جنگزده کمک کردهاید. فرض کنیم سال آینده مشکلاتی در روابط با روسیه به وجود بیاید و سال بعد بخواهید مواد غذاییتان را از اوکراین تأمین کنید، اوکراین خواهد پرسید شما تاکنون کجا بودید؟ یک سال پیش که ما به کمکهای بشردوستانه شما احتیاج داشتیم، شما کجا بودید؟»
و بعد مطابق شیوه امنیتیهای کیهان ضمن حمله به سفیر از رفتار اوکراین در رابطه با سرنگونی هواپیمای مسافربری این کشور و کشتار ۱۷۰ انسان بیگناه، به کشور داغدار حمله میکند و یادش میرود که بسیاری از مسافران ایرانی بودند.
مرگ بر کی؟
۴۴ سال است فریاد «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» اهل ولایتفقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلاً در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایتفقیه فریاد وا اسلاما و وامصیبتا برمیدارند که بله کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و صهیونیستهای جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است.
همزمان کشتار هزاران اوکراینی و پیش از آن سوری توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتونهای مسلمان حلب و اطرافش اصلاً باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی آقای رهبر و اتباع و اصحابش نمیشود. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد بلافاصله با این پاسخ کلیشهای روبرو میشود که اولاً این سوریها به ظاهر و اسما مسلمانند وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب میکردند و مسکرات هم نمیخوردند. اینها عوامل آمریکای جهان خوارند.
حسن نصرالله حزباللهی عطسه میکند، سیدعلی آقا شب خوابش نمیبرد، میرزا علی اکبرخان طبیب حضور و یا دکتر علیرضا مرندی پدررا به عیادت میفرستد، اما حتی نیمنگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده صدها شهروند اوکراینی نمیاندازد که هر روز دهها نمونه آن در روزنامههای بینالمللی به چاپ میرسد و یا در تلویزیونهای ماهوارهای عرضه میشود.
معروف بود کبوتر با کبوتر باز با باز میپرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکتهای که در این میان جای شگفتی دارد و در عین حال آشکار میکند هر که خود و یا اجداد طاهرینش در حزب طراز نوین، جرعهای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمیتواند، سر از سرسپردگی برتابد.
به عبارت دیگر فرقی نمیکند ارباب کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندرپف، گورباچف باشد و یا ولادیمیر پوتین (البته پدر کیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمیداند و معتقد است حضرتش عروسک آمریکائیها بود که به آرمانهای حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دستآخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زائید).
وقتی میبینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازیهای گاهبهگاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد میآیند که برای پوتین سه بار صلوات میفرستند و جهت سلامتی و پیروزیش سفره ابوالفضل نذر میکنند، سادهترین دلایل دلبستگی اهل ولایتفقیه به روسها را درک میکنم. در واقع مسکو بار دیگر جایگاه بینالمللی خود را به عنوان قبله کوتولههای سیاسی از تیره رئیسی و خامنهای و بشارالاسد و مورالس و… تثبیت کرده است. کوتولههای سیاسی البته فقط آنها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، بلکه همه آنهایی را شامل میشود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل میبندند و بر این باورند که پوتین میتواند گره از بخت فروبسته آنها بگشاید و با معجزههایی که در آستین دارد آمریکای جهانخوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند.
امروز روسیه بار دیگر در هیئت همان خرسی ظاهر شده که جای دندانهایش بر میهن ما حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند و بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردنشان کار حضرت فیلی چون قوامالسلطنه بود وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آنها که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و میهمانان دائی جان یوسف شدند (و چه ها کشیدند که شرح احوال هر کدام حکایتی است که خون به دیده میآورد)، طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.
رویای پتر کبیر برای اینکه سربازانش پای خود را در آبهای گرم خلیجفارس بشویند به برکت روی کار آمدن نظام ولایتفقیه تحقق یافت و از سوی دیگر دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران دستکم اسما بر نیمی از آن برقرار بود فعلاً نیمهکاره بالا کشیدهاند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما یازده درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایتفقیه کردهاند.
ما چه نفعی از این رابطه بردهایم به جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان میخورد نه به کار آخرت ما. در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روسها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوبآهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آنها میدهیم تا ۴۰ تا منظومه موشکی ضد هوایی به ما بفروشند آن هم نوع پستتر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته میشود.
دو میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار دادیم سه زیردریائی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چاه بهار و بندرعباس خدمهاش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول سالهای پس از جنگ ما بیش از ۲۰ میلیارد دلار از روسها اسلحه خریدهایم و بابت نیروگاه اتمی بوشهر نیز کموبیش حدود ۱۲ میلیارد دلار از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی به روسها پرداخت کردهایم.
قبل از انقلاب کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوبآهن اصفهان مشارکت داشتند کاملاً تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب این هتل که از چهرههای سرشناس اصفهان بود (آقای سجاد) هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش میکرد. حالا اما روسها همهجا هستند. صدها تن از آنها به همراه خانوادههایشان در بوشهر اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از ۳ هزار تن افزون است. علاوه بر این صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده و میخوانند و خیلی از آنها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده K.G.B دیدار داشته و اغلب در بازگشت ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ میکنند.
به گفته یکی از افسران سپاه که با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، میگفت، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمکخلبانان ارتش و سپاه نزد روسها آموزش دیدهاند و این رقم در مورد افسران و درجهداران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی به بالاتر از ده هزار تن میرسد.
روسها آمدهاند. حالا با نیروگاه اتمی، خوشنشینی ۲۵ سالهای را که عمر متوسط این نوع نیروگاههاست برای خود تضمین کردهاند ضمن اینکه، با خرید هواپیماهای میگ و سوخوی و ایلیوشین و آنتونف و تانکهای تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدلهای قدیمیتر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زرهپوشها و نفربرهای روسی، تا سالها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود.
البته در این میان K.G.B بیکار نیست، هماکنون در جمع دیپلماتها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمانهایی که در مجتمع سفارت ساختهاند گرد هم جمع شدهاند، حداقل بیست افسر K.G.B گرم فعالیت و به دام انداختن آدمهای مستعد در درون دستگاههای رژیم هستند. علاوه بر این بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایتفقیه و K.G.B قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات از زمان وزارت فلاحیان برقرار است.
راههای اقرار گرفتن مدرن از زندانیان و سر به نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان K.G.B در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات و نیز تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده میشود. روسها در جمع هیئت حاکمه نوکران با نفوذی پیدا کردهاند. و اغلب از همان روشهای قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده میکنند. روسها آمدهاند، حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اما روسها میتوانند…
برای من بعد از نیم قرن نوشتن و خواندن و گفتن؛ تردیدی نمانده است که روسها دوستان ما نیستند. پیش چشمشان ایرانی در چنگ را هوسناکترین لقمه میدانند و برای در آغوش کشیدنش روزشماری میکنند.
به دنبال دکتر نجیب و احمدشاه مسعود از تهران تا کابل / علیرضا نوری زاده
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ آوریل ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
جدایی افغانستان از ایران هرگز جدایی دلها و جانها را بین دو ملتی که مشترکاتشان هزار بار بیش از مفترقات آنهاست به وجود نیاورد. از حمله آخرین ایران به هرات برای باز پسگیری امارت هرات از چنگ بریتانیا، عموی ناصرالدینشاه، سرانجام در سال ۱۲۳۶ خورشیدی برابر با ۱۸۵۷ میلادی ناچارشد جدائی هرات را رسماً و نه قلبا بپذیرد. تا سالهای دوستی در عصر پهلوی و امانالله خان و نادرشاه و از همه مهمتر محمدظاهرشاه دوستانی صدیق بودیم. تا آنجا که شاه فقید در پی کودتای سردار داود خان پسرعم ظاهرشاه که در سفر ایتالیا بود، به سفیر ایران در رم دستور داد خانهای در شأن پادشاه برای او و ملکه بلقیس و فرزندانش بخرد. مقرری در حق آنها برقرار کرد که مرحوم علم به تفصیل به آن پرداخته است.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند. برادر متمکن (ایران) تا پیش از آنکه انقلابی با رنگ و طعم مذهبی؛ دین و مذهب را فراتر از تاریخ قرار دهد همه گاه دستی بخشنده و دلی پر از عاطفه و مهر در برابر برادر تنگدستتر داشت.
بدون تردید اگر در ایران انقلابی رخ نداده بود افغانستان چهار دهه گرفتار اشغال و جنگ داخلی نمیشد. شاه در برابر اعتراض علم در باب واگذاری سرنوشت هیرمند به افغانها همه گاه میگفت باید آنها را کمک کنیم تا به دام روسها نیفتند. روزی که دولت داود خان با کودتای خونین تره کی و افسران چپی سرنگون شد روزنامه اطلاعات در یک اقدام شگفتیبرانگیز ویژهنامه روزنامه انیس چاپ کابل روز دوم کودتای تره کی را که من به زندهیاد صالحیار دادم؛ او با تیتر «کاخ ظلم نادرشاهی سرنگون شد» به عنوان ضمیمه منتشر کرد. این اقدام آشکار میکرد که جامعه روشنفکری ایران از رویداد افغانستان شادمان است.
دکتر نجیبالله؛ بزرگمردی بود مثل زندهیاد دکتر شاپور بختیار، دیرسالی است هموطنانش بر از دست دادنش افسوس میخورند، مردی که افغانستان را در جاده پیشرفت و تحول انداخت و گاه ریاستش وقتی به کابل رفتم از دیدن دختران و پسران جوانی که در کنار هم به دانشگاه میرفتند، در چایخانهها گرم گفتگو بودند، از دیدن خانم دکتر آناهیتا که بر کرسی وزارت نشسته بود، از دیدن صف طولانی سینماها، از مشاهده نمایش اتللو در تئاتر فرهنگ و هنر کابل، از تماشای تلویزیون که آهنگهای گوگوش و احمد ظاهر و مهوش را پخش میکرد به شگفتی بودم.
حکایت سفرم به افغانستان در آن روزهای دهه پایانی قرن بیستم از این قرار بود که روزنامه صوت الکویت که صدای رسمی دولت قانونی کویت در ماههای تجاوز عراق و اشغال کویت بود، تصمیم گرفت مرا به اتحاد شوروی از هم پاشیده شده؛ و کشورهای تازه مستقل آسیای میانه و قفقاز بفرستد.
به دکتر رمیحی روشنفکر برجسته کویتی و سردبیر نشریه گفتم بد نیست سری هم به افغانستان بزنم دلم برای دیدن احمدشاه مسعود و دکتر نجیب الله تنگ شده بود نه تنها رمیحی موافقت کرد بلکه یک کیف گرانبها به من داد که در آن تلفن ماهوارهای، فاکس و ضبط و دوربین فیلمبرداری نصب شده بود.
از حیرتان دوستی آمد و در خم جادههای کوهستانی و درهها، سرانجام به بدخشان و پنجشیرمان برد. دو روز در حضرت دوست بودم. احمدشاه مسعود و یارانش در آن شرایط سخت و سنگین میهماننوازی تاجیکها را به کمال نشان دادند. گفتم به کابل میروم و دکتر نجیبالله را میبینم آیا پیامی برایش دارید؟ گفت بهترین راه برای جلوگیری از خونریزی و ویرانی بیشتر کشور کنارهگیری او و سپردن امور به مجاهدین است من خود به همراه استاد ربانی به کابل میآییم.
با کمک او و دلاورانش به نقطهای رفتم که تیم نجیب ما را استقبال کرد. در کابل به مقر دکتر رفتم.
آن شب که دکتر و همسرش بانوی اول افغانستان که او نیز پزشک بود در خانهشان با کابلی پلو و جوز و شراب از من پذیرائی کردند و تا بامدادان از فاجعه اسلام ناب انقلابی محمدی، آن روزها در دو وجه ولایتفقیهی و گلبدینیاش گفتیم. (دریغ که به دست عبدالرشید دوستوم و البته تمایل آمریکا؛ پیوند نجیب و احمدشاه مسعود عملی نشد) و…
با خروج ارتش سرخ از افغانستان و روی کار آمدن دولت مجاهدین، جمهوری اسلامی با اشتیاق حکومت چندپاره مجاهدین را به رسمیت شناخت اما، بهجای آنکه یار شاطرشان شود بار خاطرشان شد. از یکسو توپهای سنگین به گلبدین حکمتیار میداد تا کابل را بکوبد حال آنکه مثلاً نخستوزیر حکومت تازه بود و از سوی دیگر به اختلافافکنی بین تاجیکها به رهبری برهانالدین ربانی و شیعیان به رهبری مرحوم عبدالعلی مزاری و ازبکها و…مشغول بود. نماینده ویژه افغانستان علاءالدین بروجردی که پسکوچههای نجف را مثل کف دست میشناخت اصلاً آگاهی از افغانستان نداشت.
سرانجام با بالا رفتن پرچم طالبان در کابل و پایان خونین و شرمآور زندگی دکتر نجیب الله (طالبان با یک افسر اطلاعاتی از آ-اس آی پاکستان به سراغ نجیب که در دفتر سازمان ملل بست نشسته بود رفته بودند تا سند واگذاری ۹۹ ساله باریکه مرزی با چین را امضا کند و چون چنین نکرد برخلاف هر رسم و آئینی او و برادرش را به درختی آویختند) ۷ روز پیکر دکتر نجیب الله و برادر نوجوانش که برای دیدن او به کابل رفته بود به شکل معلق آویزان بود.
جمهوری اسلامی خود را در برابر دشمنی دید که اسلام ناب را در وجه سنیاش نمایندگی میکرد. این بار ترفندهای کهن به کار نمیآمد. بروجردی در مزار پیامهای مهرآمیز رهبران رژیم را برای کسانی میبرد که نیمی از مسئولیت شکست از طالبان را متوجه جمهوری اسلامی میدانستند. سردار بزرگ احمدشاه مسعود هم بارها پیش از شهادتش به دست طالبان و القاعده به بروجردی گفته بود نوشداروی پس از مرگ سهراب به کار ما نمیآید.
روزی که طالبان به مزار شریف حمله برد فریادهای الغیاث مزاری و یارانش گوش شنوایی در تهران پیدا نکرد و طالبان وحشیانهتر از آنچه با نجیب الله کردند عبدالعلی مزاری را به زنجیری از یک هلیکوپتر آویختند. پس از آن جهاد علیه شیعیان را آغاز کردند.
روزی رانندگان ایرانی را به اسارت گرفتند و روز دیگر کارکنان کنسولگری ایران را به شیوه ذبح اسلامی سر بریدند. در تهران بهزاد نبوی اصلاحطلب چپ زده خواهان دوستی با طالبان و تشکیل جبهه ضد آمریکا شد و علاءالدین بروجردی طالبان را دستاموز آمریکا خواند. ۱۱ سپتامبر حساب مردم ایران را که شمع به دست و اشک بر دیده با مردم آمریکا همدردی کردند از حساب حکومتی جدا کرد که با تئوری نفرت برانگیزش مدعی شد جنایت القاعده با همدستی آمریکا رخ داده وگرنه چرا تعداد قربانیان یهودی حادثه کمتر از ۴۰۰۰ تن بود؟
طالبان را آمریکا با کمک نیروهای جبهه شمال که داغدار سوگ احمدشاه مسعود بودند سرنگون کرد. آقای محمدجواد ظریف نماینده ویژه شد و جای بروجردی را گرفت.
در بن آلمان همدلی او با نماینده ویژه آمریکا آقای خلیل زاد افغانی الاصل به تشکیل حکومت ائتلافی منجر شد که زمام امور را بعد از طالبان به دست گرفت. ظاهراً تهران به آرزویش رسیده بود. دشمنی سرسخت سرنگون شده بود و دوستانی قدرشناس به قدرت رسیده بودند؛ درعین حال تقاضای ولیفقیه برای منع جلوس شریفترین رهبر افغان محمد ظاهرشاه بر تخت سلطنت با مزاج آمریکا و نمایندهاش خلیل زاد، دمساز بود.
این دومین بار بود که افغانستان درگیر توطئهای شوم بخت رسیدن به آرامش و توسعه را از دست داد. رژیم ولایتفقیه البته تظاهر به دوستی میکرد و در عهد احمدینژاد دلارهای آکبند در کیسه پلاستیکی به دست مهمانان بلندپایه افغان میداد؛ …اما در نظام ولایتمدار آنچه اعتبار ندارد عهد و پیمان و دوستی و همدلی است.
چنان شد که در عین اظهار دوستی و تعهد به یاری رساندن به افغانستان از کمک به دشمنان حکومت کابل نیز دریغ نداشت. یک چند گلبدین در کنف حمایت سپاه در تهران کنگر خورده و لنگر انداخته بود و چندی بعد تلاشها روی شکاف انداختن در حزب وحدت متمرکز شد. تنها هوشمندی استاد خلیلی مانع از تحقق طرحهای سپاه قدس در کشورش شد.
سفرهای پرزیدنت حامد کرزی به تهران و دیدارهای خاتمی و سپس احمدینژاد ازکابل گو اینکه بیانیههای دلنشینی به همراه داشت اما در عمل سیاستهای دوگانه و سرشار از نفاق رژیم اسلامی ایران مانع از آن بود تا پیوندهای هزاران ساله دو ملت برادر بار شیرین بیاورد.
فراتر از این تأثیر، رفتار موهن دولت ایران با شهروندان پناهنده افغان که اغلب جان و جهانشان ایران بود و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق در سازندگی کشور نقش چشمگیر داشتند اما هنوز اجازه ندارند فرزندان خود را در ایران به مدرسه بفرستند در فاصله انداختن بین دو ملت همدل طی سالهای اخیر کاملاً مشهود است.
حضور ایران در کنفرانس ویژه افغانستان در لاهه بدون آنکه ارادهای نزد هیات حاکمه برای برقراری روابطی دور از شائبه و تزویر وجود داشته باشد حضوری بینتیجه خواهد بود. ایران پیش از این نیز در اکثر نشستهای بینالمللی مرتبط با افغانستان شرکت داشته است بیآنکه از این حضور خیری نصیب افغانها شود.
این بار بعضی از کارشناسان بر این باور بودند که چون دعوتکننده آمریکا است شاید رژیم ایران فاصله قول و عملش را کمتر کند اما دریغ از یک همدلی مختصر. طی بیست سال رژیم میتوانست یار شاطر ملت افغانستان باشد اما بار خاطر شد. استاد خلیلی را برنمیتافت در مقابل میلیونها دلار به آصف محسنی میداد تا تلویزیون روضهخوانی و «امام امام خامنهای رهبر اولاد علی»، راه بیندازد.
از ۲۰۱۷ پنهانی و از دو سال بعد آشکارا سر برشانه قطر گذاشت و طالبان را تیمار کرد. امروز هم طالبان را تالی عقبماندهتر خود میداند که رسماً گفتهاند با جمهوری اسلامی همپیالهاند. گاهی فکر میکنم اگر خمینی در ۲۲ بهمن ۵۷ به تخت ننشسته بود امروز نه فقط ایران بلکه افغانستان و عراق و لبنان و سوریه سرنوشت دیگری داشتند.
دگردیسی معکوس سید حسینی خامنهای از اخوان و شفیعی تا اصغر حجازی و وحید حقانیان / علیرضا نوری زاده
آیا ایران ولی فقیه ثالث را پذیرا خواهد شد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ آوریل ۲۰۲۲ ۲۰:۴۵
شناخت رهبر جمهوری اسلامی تا روزی که مجبور به ترک خانه پدری شدم و آشنایی دیرینه با او (بهدلیل آشنایی پدرم با مرحوم میرزاجواد تبریزی، پدرش و نیز محبت پدرم و استاد بزرگوارم علامه دکتر احمد مهدوی دامغانی و مرحوم محمدتقی شریعتی به او که در نتیجه پای مرا نیز به دایره آشنایان سید بازکرد) هیچ امتیازی برای من بههمراه نداشت بلکه همین آشنایی مدتها زبان مرا به او کمی کند کرده بود.
در نخستین هفتههای رهبریاش، نامهای مفصل به او نوشتم که در کتابم «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» متن کامل آن آمده است. یک بارنیز شعری سروده بودم به مناسبت زادروز مهر آریایی و مسیح بن مریم عمرانی که در آن اشاره کردم که «کاجی نشاندی به خانه … تا آنجا که؛ قلبت ولی جای دیگر؛ برقلههای دماوند» آقای خامنهای میان همه نوشتهها و شعرهای من روی این یکی انگشت گذاشت که … عجیب است آقا رفت لندن سنتهای ایرانیاش را فراموش کرد و برای بچه سیدها جاج میگذارد.
پاسخ کوتاهی دادم که سیدنا به یاد دارم که شعر میخواندی، ندیدی که نوشته بودم میلاد مهر و مسیح است و اینکه «پربرف شد کاج کوچک / قلبت ولی جای دیگر / برقله های دماوند»، این آخرین تبادل حدیث بود تا اینکه ایشان در نمایشگاه کتاب، با دیدن حماسه فلسطین برگزیده شعرهای محمود درویش کتاب را ورق زدند اما تا چشمشان به نام مترجم خورد که صاحب این قلم بود کتاب را پرت کرد و رد شد.
آن سید علی خامنهای که میشناختم با مقام معظم رهبری، امام خامنهای، ولی امر مسلمانان جهان، تفاوتهای عجیبوغریبی دارد. در بین اربابان قدرت دگردیسی بسیاری از آنها را دیدهایم که عکس صیروره عرفا بودهاند، اما از سید علی حسینی بعید بود دگردیسی معکوس داشته باشد. اشاره به حضرت مولانا که ،
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان سرزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون
من با شناخت کهن از او، باور میکنم همان شبی که هاشمی رفسنجانی او را بر تخت نشاند دگردیسی معکوس صورت گرفته است. او در خبرگان گفت، بی آنکه جنبه تظاهرش را نفی کنم، باید خون گریست که من برای چنین منصبی انتخاب شدهام – نقل به مضمون – ولی از فردا قصه دگرگون شد و میگویم چرا؟ تنها یک ماه پس از ولایتش، آقای خامنهای همه آنها را که در روزگار ریاستش همراه و همدلش بودند از میرسلیم گرفته تا موسوی گرمارودی … از درگاه ولایت راند چرا که آنها روزگار ذلتش را به دست خمینی و میرحسین موسوی شاهد و همراه بودند.
سید علی حسینی خامنهای برخلاف آیتالله خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی، و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را بر روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد.
ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات، محمدی گلپایگانی و سید اصغر حجازی، به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و با شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابط بسیار نزدیکی داشت.
در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت. در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، احمد وحید، احمدی مقدم، در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری، فرماندهی نیروی دریایی ارتش را به عهده گرفت و در دومین دوره ریاست هاشمی رفسنجانی و ظاهر شدن آثار نقار و کدورت در روابط سید و شیخ، سردار حجازی فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس نیز به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند، جلساتی که در ساعت آخرشب با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی، و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود نود تن از فرماندهانش و بالاگرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل وزیر سابق اطلاعات، علی فلاحیان، با سپاه و ارگانهایش، با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه آنها را انجام دادند، میخ خود را برزمین کوفت.
سپاه و دستگاه اطلاعاتش زندهیادان، دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، دکتر صادق شرفکندی ، دکتر برومند ، فریدون فرخزاد و ۱۸ مخالف دیگر را بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با دستور مستقیم رهبری به قتل رساند. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورد اشاره، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت، آن را به انجام رساندند و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان و یا فرانسه و مورد حمله قرار دادن ستاد مجاهدین خلق بود. (البته هاشمی رفسنجانی کسی است که در جریان قتلهای زنجیرهای توصیه کرده بود یک قاچاقچی را بگیرند و بهعنوان عامل اسرائیل و رهبر شبکه ترور مخالفان رژیم، بعد از گرفتن اعتراف !! اعدام کنند)
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد سپاهیان به خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند فرا رسیده است و همزمان با اقدام خاتمی و اصلاحطلبان به بایکوت محسن رضایی، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جای خود را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود داد که هم محبوبتر از او در میان بچههای سپاه بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد.
در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگذاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند، بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت، در دو نقش سرکوبگر وحشتآفرین و سیاهیلشگر قدرت ظاهر شدند.
در دوران خاتمی، فرماندهی سپاه در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی در پی دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. از آن پس، سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و گو اینکه در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش، بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند، اما در انتخابات نهمین دوره ریاستجمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه محاسباتی شد و در حالی که بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر محمدباقر قالیباف قرار گرفته بودند (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که پدرش نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که تغییرموضع بدهد و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد.
با اینهمه، بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست داشته باشد و از سوی دیگر، عایداتی به جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد. با شکست احمدینژاد برای کنترل کامل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار شد که پشت پرده، توافق اصولی بین رهبری سپاه و سیدعلی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه معدلت گستر دربار سلطان فقیه، و تشکیلات بیحد و مرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. احمدی نژاد خیلی زود این را فهمید و وزارت نفت را به سردار رستم قاسمی سپرد که طی دوسال حدود دوملیارد دلار از معاملات پنهان و نامشروع به جیب زد. سپاه در طول دولت دوم احمدی نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز از جمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت و ساز بزرگ (جاده سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) را امضا کرد.
با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، سپاه همه نوع جنس از تولیدات صنعتی و برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد و یا به خارج صادر میکرد (که امروز نیز در ابعادی گستردهتر ادامه دارد). اینک بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، شمال قفقاز و به ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران است. در کنار توسعه نفوذ سپاه در ارکان قدرت و بالا گرفتن آرزوها و رنگارنگی رویاهای فرماندهانش، دو شخصیت دیگر روزبهروز بیشتر و بیشتر در مزاج آقا تاثیرگذار و بر مزاج مبارک سایه انداختهاند. این هردو طبیباند، یکی «علی اکبر ولایتی» با ۱۵ سال سابقه وزارت خارجه و دومی با سابقه چند سال وزار بهداشت «علیرضا مرندی»، که خیلی زود آقازاده آمریکا تحصیل کردهاش هم مترجم خاص بارگاه ولایت شد و هم توجیهگر سیاستهای خامنهای در تلویزیونهای آمریکا و الجزیره قطر.
(تجربه ای جالب با او دارم. تیم سبستیان، چهره سرشناس بیبیسی، مرا به قطر دعوت کرد که با بارعه علم الدین، روزنامهنگار سرشناس لبنانی، در یک تیم، برابر مرندی و یک اردنی که در دکترای ادبیات از ایران داشت، به جدال و مناظره بپردازیم که آیا برنامه اتمی ایران هدف نظامی دارد و یا یک پروژه مسالمتآمیز است. ۴۰۰ دانشجو و استاد و کارشناس عرب و خارجی در سالن نشست ما را دنبال میکردند و درپایان، سخنان من و بارعه را پذیرفتند و رای دادند رژیم ایران بهدنبال سلاح هستهای است. مرندی جونیور خیلی عصبانی شد. سرشام من به بانوی اول قطر، که در آن روز همسر امیر شیخ حمد بود و امروز مادر شیخ تمیم امیرفعلی که ریشه ایرانی دارد، گفتم یک ناله مستانه زجائی نشنیدیم / ویران شود این شهر که میخانه ندارد. دقایقی بعد شرابهای گران و انواع اشربه حاضر شد. مرندی قهر کرد و رفت و ما تا نیمه شب گفتیم و شنیدیم.)
در دستگاه ولایت روزبهروز جایگاه دکتر علی اکبرخان ولایتی بالاتر شد، چون دکتر میتوانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی، پایوران رژیمش را ملاقات میکند گرفتار درد نشود. چند سال پیش که سید پس از بحثوفحص تیم ویژه پزشکی چینی، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگیاش به شربت مرحمتی میرزا علی اکبرخان طبیب حضور بیشتر شد. همان زمان سید بعد از آنکه که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد. (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک نیز استراحتگاههایی دارد. در جمکران نیز اخیرا برای چلهنشینیهای مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کردهاند.) اقامت در نوشهر ۲۰ روز طول کشید که به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد، اما سید قبراقتر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد.
با این همه سید وارد سرازیری شده است. گرفتاریهای او یکی دو تا نیست، از یک سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه آهن چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و ۱۰۰ تن از بزرگان رژیم، علیرغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی فقیه ثانی وبال گردنش نیست بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جانگداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بیدلیل نیست. آنها بودند که سید را در بیش از سه دههونیم اخیر دچار دردهایی طاقت فرسا کردهاند.
آقای خامنهای در عین حال بهشدت عصبی و وحشتزده است. شبها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آنها عراقی /ایرانیاند به خواب میرود. گاهی نیز پس از قوروق گوشهای از پس قلعه، به کوهنوردی میپردازد. معمولا غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی اکبر ولایتی، در این کوهپیماییها در رکاب حضرتشاند.
تیم پزشکی رهبر به او اطمینان داده است، آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده و با دعای امت همیشه در صحنه بهویژه در عراق و فسطین و لبنان، انشاالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد. اما هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوشخیم، بدخیم از آب درآمده است.
چند هفتهای بعد، سید اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر به دست خدا است اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت فقیه تا لحظه ظهور حضرت، لازم است از هماکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. (لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی رئیس قوه قضاییه را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که حکایت تعیین قائممقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد و هاشمی شاهرودی نیز به سرطانی غریب به لقاءالله شتافت. سرنوشت نامزد بعدی صادق لاریجانی منهای سرطان ، کموبیش مثل هاشمی شاهرودی بود وحریف قدر همیشگی هاشمی رفسنجانی نیز در استخر سعد آباد به لقاءالله فرستاده شد.
سرانجام رهبر راز دل فاش کرد و گفت نورچشمی شایستهترین فرد برای جانشینی است .
گزینههای پس از رهبر
الف: مرگ آیت الله خامنه ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت سپاه که اهرمهای قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت در دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار خواهند کرد سید مجتبی را بر کرسی ولایت بنشانند. این گزینه خواست رهبر رژیم است اما با غیاب او آیا عملی است؟
ب: در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری، به جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمینشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینههای خود خواهند رفت. این گزینهها در شرایط فعلی از این قرارند:
۱ ـ گزینه اعلم الهدی ، بعضی از خبرگان، بخشی از پایوران نظام، گروهی نه چندان بزرگ در در سپاه و اطلاعات سپاه، قدرتهای خارجی صاحب نفوذ در ایران و بخشهایی از روحانیون از این گزینه حمایت خواهند کرد. اما کمترین درصد از مردم به این گزینه تن میدهند، گزینه مرجعیت و رهبری سه نفره، کمترین بخت را دارد. شکل شورا بدون شک ثلاثی خواهد بود. یعنی اینکه شورایی با حضور سه تن تشکیل خواهد شد. گزینهها برای شورا آنگونه که در بحثهای داخلی سران نظام مطرح است از این قرار است:
۱- ناصر مکارم شیرازی + سید احمد خاتمی + مجتبی خامنه ای
۲- احمد جنتی + وحید خراسانی، صادق لاریجاني
۳- احمد جنتي ، ناصرمکارم شیرازي و مجتبی خامنه ای
۴- محمد خاتمي، سید محمد بجنوردی، حسن خمینی.
در دفتر خامنهای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی، ولایتي، وحید حقانیان و دکتر مرندی و آقازادهاش پیشاپیش با مجتبی خامنهای بهعنوان ولی فقیه ثالث بیعت کرده اند.
اما سیب در حال چرخ زدن است. سید کی میرود؟ مجتبی تا کی منتظر میماند؟ حکایت مظفرالدین میرزا و پرنس چارلز در دفتر تقدیرش ثبت است. راستی آقای پوتین با فضیحت اوکراین میتواند به قولش در حمایت از تاجگذاری مجتبی وفا کند؟
گوی جادویی ندارم ولی معتقدم ولایت فقیه با مرگ خامنهای به پایان میرسد.
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد / علیرضا نوری زاده
غروب شوم ۱۸ فروردین، سالروز قتل امیرعباس هویدا به دستور خمینی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۷ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰
به نیمه فروردین که میرسم، بار دیگر آن چشمهای نجیب و چهرهای که معنای «افسوس» را به پهنای آن میدیدم و حس میکردم، رهایم نمیکند. شروع کار من بهعنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با کنارهگیری او و برکناری اسدالله علم محتضر و جلوس او بر کرسی وزارت دربار همزمان بود. بزرگترها و پیشکسوتان من با او دوستی داشتند. بدون شک امیر طاهری و مسعود بهنود و زندهیادان دکتر سمسار، علی باستانی، نصیر امینی و… او را بسیار بهتر از من میشناختند و در سفر و حضر همراهش بودند.
با دکتر آموزگار میانهای نداشتم ولی شریف امامی از طریق مرحوم نقابت که دوست صمیمی پدرم بود، همان روز اول نخستوزیری خود، مرا به دفترش خواند که رفتم و بار دوم، به اتفاق همکارانم در سردبیری اطلاعات و کیهان و رستاخیز و آیندگان به دیدارش رفتیم و ناهار نخستوزیری را هم خوردیم.
باری امیرعباس هویدا را در دوران وزارت دربار یک بار در زندان حکومت نظامی پادشاه، بار دوم، در مدرسه رفاه در محبس موقت سید روحالله خمینی، سلطان جدید و سپس تا زمان قتلش در زندان قصر چند بار دیده بودم.
دکتر عباس میلانی در «معمای هویدا» به دیدار احمد خمینی و مرحوم بنیصدر با هویدا در زندان خمینی اشاره کرده است. اتفاقا من خیلی پیش از احمد و بنیصدر با مرحوم هویدا دیدار کرده بودم (البته دیگر زندانیها را هم دیدم) که شرح آن در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، زندهیاد امیرعباس هویدا به قتل رسید و میدانم که خانم پری کلانتری، منشی او و آموزگار و شریف امامی و زندهیاد دکتر شاپور بختیار، آن روز از فرط گریه حتی توان سخن گفتن نداشت. بگذارید آن روزها را دوباره تصویر کنم.
شرح دیدار نخست بماند برای وقتی دیگر؛ دومین دیدار در دوران نخستوزیری دکتر بختیار و با اجازه او برای گفتوگو با همه زندانیان حکومت صورت گرفت. از آن دیدار عکسم با زندهیاد دکتر داریوش همایون را دارم. باقی عکسها از جمله با عکسم هویدا در بایگانی روزنامه اطلاعات است.
پرسیدم: «جناب هویدا چرا با پادشاه خارج نشدید؟» گفت: «همه کودکی و نوجوانیام در خارج گذشت. میخواهم در وطنم بمیرم! بعد هم کسی که مرا بازداشت کرده، باید در دادگاه توضیح دهد که جرم من چیست. من ترسی از دادگاه ندارم. …»
دیدار بعدی در روز دوم پیروزی خمینی و انقلابش بود. مثل روزهای قبل به مدرسه علوی (بیرونی انقلاب) و مدرسه رفاه (اندرونی انقلاب) رفتم. آنجا ستادی درست کرده بودند. هنوز مهندس بازرگان به نخستوزیری نرفته بود. آدمها را هم میگرفتند روی سرشان کیسه میکشیدند و میآوردند آنجا تحویل میدادند. در همانجا یک زندان هم درست کرده بودند و بزرگان نظام گذشته را چه آنهایی که خود آمده بودند و چه آنهایی که مردم یا تفنگ به دستها به اسارت گرفته بودند، به این زندان موقت تحویل میدادند تا بعد از احراز هویت جایشان مشخص شود.
احمد خمینی را در راهرو طبقه اول دیدم. پرسید: «میخواهید این آقایان را ببینید؟» این آرزویم بود. میخواستم ببینم دکتر جعفریان چه میکند؛ میخواستم بدانم مهندس روحانی کجاست: تیمسار جهانبانی که شنیده بودم او را گرفتهاند و دکتر بختیار را چون دائم میگفتند که دکتر بختیار را گرفتهاند که خبر درست نبود. در واقع معلمی را گرفته بودند که بسیار به دکتر بختیار شبیه بود. بعد چون مرحوم هویدا در اتاق با مرحوم آزمون بحثش شده بود، به او احترام گذاشته و به اتاقی که متعلق به ناظم مدرسه، منتقل کرده بودند.
نخست با احمد به سالن بزرگی رفتیم که ۴۷ زندانی تا آن لحظه دربند بودند. مردان عصر تمدن بزرگ حالا به هم چسبیده در اتاقی سرشار از درد، در چنگ ضدتمدن اسلام ناب ولایی و مردان عقدهای حقیری مثل رفیقدوست و حاج عراقی افتاده بودند.
تا نگاهم به جعفریان افتاد، او گریست و من هم گریستم. احمد خمینی گفت: «ایشان کیست؟» گفتم: «آقای دکتر محمود جعفریان، معاون رادیو تلویزیون.» گفت: «همان که عربی بلد است؟» گفتم: «بله.» جلو آمد و گفت: «السلامعلیکم یا دکتر!» دکتر جعفریان هم سلام و علیک کرد. گفت: «راحتید اینجا؟ خواهشی ندارید؟» جعفریان گفت: «البته بنده ترجیح میدادم در یک جای ساکتتری بودم. ما همه عمرمان، تلاشمان خدمت به ایران بود و فکر نمیکنم خیانتی کرده باشیم.» احمد گفت: «نه! نه! اینجا محکمه عدل اسلامی است. این حرفها چیست آقای دکتر؟» به بقیه هم همین را گفت. مرحوم آزمون جلو آمد و نامهای داد که من نواده شیخ فضلالله نوریام و من خدمت کردم و قانون رفع سانسور را من امضا کردم. راست میگفت. در جریان اعتصاب روزنامهنگاران بود. احمد خمینی هم گفت: «آقای آزمون ما که با شما این حرفها را نداریم!»
به تیمسار نادر جهانبانی که به دیوار تکیه داده بود که رسید، گفت: «شما خارجیای؟!» تیمسار نگاهش کرد و آرام گفت: :ایرانی خالص و همه قبیله من مردان رزم بودند.» چشمم در نگاه زندهیاد منصور روحانی به اشک رسید. سه هفته پیش او را در زندان حکومت نظامی دیده بودم که دفاعیه مینوشت. باور داشت مهندس بازرگان نخواهد گذاشت آسیبی به او برسانند و مگر او نبود که دستور داد بر ماشینهای سازمان آب تهران بنویسند: «و من الماء کل شیئ حی» (همهچیز از آب زنده است)
بیرون آمدیم و به دیدار مرحوم هویدا رفتیم. تا مرا دید گفت: «به فلانی و فلانی (دو تا از قدیمیهای روزنامه) بگو من که به شماها بدی نکردم، آخه اینها چیست که برداشتید نوشتید؟» خیلی متاثر بود. احمد خمینی پرسید: «شما حالتان خوب است؟« گفت: «بله» احمد گفت: «چیزهایی که میخواهید در اختیارتان است؟» هویدا گفت: «بله. من کتاب میخواهم و یک مقدار توتون پیپ.» به من هم گفت اگر میشود کمی برایش ببرم که من هم به علی باستانی گفتم با هم رفتیم کریمخان و از آقای پرویزی چند کتاب فرانسه و دیوان شعر نزار قبانی را خریدیم. باستانی توتو کاپیتان بلک را هم جور کرد. گفتم بیا با هم برویم دلگرفته گفت: «بهتر است نیایم. طاقت دیدنش در زندان را ندارم.» و بعدازظهر آن روز تنهایی رفتم و کتابها و توتون را بهوسیله حسین خمینی به دست مرحوم هویدا رساندم.. هویدا خیلی آرام و خونسرد کتابهایش را میخواند، لباس معمولی تنش بود؛ یک پلیور روی پیراهن، بسیار خونسرد، بسیار متین…
من به روزنامه برگشتم و حکایت دیدارهایم را نوشتم که با عنوانی شبیه دیدار با زندانیان انقلاب چاپ شد. روز بعد، پنجشنبه، حدود ساعت ۲۰:۳۰ یا ۲۱، علامه سید هادی خسروشاهی، از دوستان قدیمی، زنگ زد و گفت: «آقا خودت را برسان! امشب آتشباران است.» اصلا هم صحبت این نشد که قرار است بر بام مدرسه رفاه کسی را اعدام کنند که کردند. حکایت تیرباران تیمسار رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری را بارها نوشتهام. رحیمی و خسروداد قهرمانانه با فریاد«جاوید شاه، پاینده ایران» جان باختند.
با انتقال مرحوم هویدا به زندان قصر و دیدارهای کوتاهش با زندهیاد اسدالله مبشری و شنیدن پیام مهندس بازرگان و حرفهای احمد خمینی، او چه آن شب که با احمد به دیدنش رفتیم و لابد آن شب هم که بنیصدر پیش او نهایت ادب را به جا آورد، کاملا امیدوار شده بود که خمینی قصد کشتنش را ندارد.
هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضهخوانها در اختیار نخستوزیر بود. این پول تا روز آخری که هویدا نخستوزیر بود، وجود داست. بعد که این بودجه در اختیار مرحوم آموزگار قرار گرفت، او مخالفت کرد و گفت چرا به آخوندها پول بدهیم؟ و این پول را در اختیار بنیاد شهبانو یا بنیاد فلسفه… نمیدانم، در اختیار یکی از این بنیادها، گذاشت. در هر حال این پولی که به مراجع داده میشد، قطع شد و این کار نابجایی بود.
بعد، هویدا در دادگاه راجع به مسائل مملکتی صحبت کرد؛ از جمله رابطه نزدیکی که با روحانیون داشت. بهخصوص وقتی به او گفتند شما بهائی بودی، گفت که بهائی بودن پدربزرگ و حتی پدر دلیل بر بهائی بودن خانواده نیست: «همه میدانند مادر من چه بانوی مسلمان معتقدی است و خود من هم مکه مشرف شدهام، زبان عربی بلدم، قران خواندهام بارها…»
هویدا بسیار متین و واقعا باید بگویم بدون هیچ نقطهضعفی در بیدادگاه خمینی ظاهر شد. صادق خلخالی، زوارهای، همکلاسی ما در دانشکده حقوق که اسلامش در ماههای نزدیک به انقلاب گل کرد، ربانی شیرازی که بعدها در راه شیراز در تصادفی ساختگی، به قتل رسید و هادی غفاری، قاضی و دادستان و بازپرس و حاکم شرع و شاهد بودند.
هویدا دو روز پیش از به قتل رسیدن با تامل در حرفهای زوارهای و هادی غفاری و خلخالی دریافت که قصد جانش را دارند. مرحوم بازرگان و مبشری سخت در تلاشاند بودند نجاتش دهند. بازرگان نیمهشب با هلیکوپتری که در دانشکده افسری بود به قم رفت و از موافقت خمینی برای انتقال هویدا به زندان دادگستری و تحویلش به دکتر مبشری را گرفت و در تهران، برادرزادهاش را با نامه خمینی به زندان قصر فرستاد. چند نظامی نیز همراهش بودند. خلخالی همه ما را ساعت ۵ عصر به بهانه نماز مغرب و کارهایش بیرون کرد. همه جلو در بزرگ زندان جمع بودیم. حضور یک لبوفروش و یک باقلافروش دورهگرد سرما را قابل تحمل میکرد.
هویدا را اعدام نکردند چون میدانستند مهندس بازرگان از خمینی اجازه گرفته که مرحوم هویدا به دادگستری تحویل داده شود. به مرحوم دکتر مبشری. خلخالی خودش اقرار کرد که پریز تلفن را کشیده درها را بسته بود و با بیرون کردن روزنامهنگاران خیالش جمع بود از غیرخودیها کسی شاهد جنایتش نخواهد بود. در زدنهای فرستاده مهندس بازرگان و دادوفریادهای ما به چائی نرسید. ناگهان صدای تیری ما را میخکوب کرد. پشتبندش صدای رگبار. عکاس من که توانسته بود توسط رفیق افسری که داشت در اتاق او مخفی شود مدتی بعد با سرو روی آشفته و دوربین باز بیرون آمد. منصور چه شد.؟ هادی غفاری گلولهای به گردن هویدا زد و بعد لاشخورها دستوپا و تنش را به رگبار بستند. هادی غفاری در هنگام زندانی شدن پدرش از طریق دفتر نخستوزیری اطلاعاتی داده بود که خودش را نگیرند این را حاج مهدیان مکرر میگفت.
آیا آقای خمینی صادقانه حجم انتقال هویدا را به زندان دادگستری به مهندس بازرگان داده بود؟ بعدها از ربانی شیرازی شنیدم که همزمان احمد با تلفن به خلخالی گفته بود بکشیدش… سروانی که دوست ما بود و خدا حفظش کند که چقدر به من اطلاعات داد، برای ما گفت، لحظهای که مرحوم هویدا را از زندان؛ به حیاط کوچک قصر آوردند، هادی غفاری از پشت یک گلوله به گردنش زد و هویدا افتاد و شروع کرد به خِرخِر کردن. بعد آقایانی که آنجا بودند ناجوانمردانه شروع کردند به زانوانش و پشتش و شکمش و پیشانیاش گلوله زدن، و هویدا را زجرکش کردند. ما جسد را در پزشک قانونی دیدیم، شاید پنجاه شصت تا گلوله به بدنش زده بودند، به شکل خیلی وحشتآوری.
نزاهت حوثیها، سازمان بدر و حالا سپاه ولی فقیه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۳۱ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۳۰
هنوز هم آقای رابرت مالی بهواسطههایی که بین او و علی باقری و حسین امیرعبداللهیان در آمدوشدند، اطمینان میدهد که اندکی صبر، ظفر نزدیک است و بهزودی سپاه را بر دیده مینشانیم و مثل تروریستهای حوثی از فهرست سیاه خارجش میکنیم. همزمان بلینکن، وزیر خارجه آمریکا که در نشست نقب، با توفانی از انتقادهای وزرای خارجه مصر، امارات، بحرین، مراکش و اسرائیل روبهرو بود، سخنان مالی را بیپایه میخواند و قسم میخورد که ما با شماییم. با این حال مصر بهعنوان بزرگ جهان عرب همراه با عربستان سعودی که در کنفرانس غایب بود و امارات و مراکش که همراه بحرین بودند، ملامتگرانه به وزیر خارجه آمریکا گوشزد کردند که گذشت روزگاری که سلف شما، خانم کلینتون، با بیاحترامی به حسنی مبارک ساعتش را نگاه میکرد که چرا هنوز نرفته است؟ چنان که سایروس ونس و سولیوان با شاه فقید ایران چنین کردند.
نقب پیامی روشن به بایدن فرستاد: با حضور مصر آزرده از شما، حواستان باشد در بیاعتنایی به خواستههای ما زیادهروی نکنید. دیدید آقای بوریس جانسون را چگونه دست خالی راهی کردیم؟ دیدید که پادشاهی عربستان سعودی و ولیعهد امارات با چه اقتداری به قدرت مسلط زمانه نه گفتند و دلاورانه تلفنش را پاسخ ندادند؟
من در باب سپاه و فعالیتهای تروریستی آن از بیروت تا کویت و از ریاض تا بغداد، از دارالسلام تا نایروبی و از بوینسآیرس تا تفلیس و دهلی و واشنگتن بسیار نوشتهام و چند هفته پیش در همین زاویه یادآور شدم که چرا سپاه را تروریست میدانم. این بار کمی به عقب میروم تا شبکه جهانی سپاه را بهتفصیل بشکافم و چگونگی تشکیل آن را بازگویم.
روزی که ایالات متحده برای سر و و گاه سر و تن تروریستها جایزه گذاشت و حتی برای تروریستهای درجه ۲ و ۳ مثل عادل الحربی و محسن الفضلی قیمتهای بالایی تعیین کرد (برای این دو ۱۲ میلیون دلار) من با حیرت پرسیدم که اگر این دو چنین قیمتی دارند، بهای سر قاسم سلیمانی، سید محمد حجازی، حسین دهقان، غلامرضا سلیمانی، محسن ربانی، علیرضا افشار، سبزوار رضایی، محمدرضا زاهدی و … که برخی در شکنجه و قتل ویلیام باکلی، رئیس دفتر اطلاعات آمریکا در خاورمیانه، مستقیما دست داشتند، هواپیمای تیدبلیوای را با هدایت عماد مغنیه ربودند و پیکر شهروند بیگناه آمریکایی را در فرودگاه بیروت به زمین پرتاب کردند، به امیر فقید کویت سوء قصد کردند، رفیق حریری و دهها شخصیت برجسته در جهان عرب (و البته دهها تن در ایران و خارج از دروازههای ایران) را کشتند، عبادتگاه یهودیان در آرژانتین و برجهای خبر در عربستان سعودی و… را ویران کردند و دهها بلکه صدها انسان بیگناه را در خون خود شناور کردند، با حساب آمریکاییها چند است؟
در نهایت دیدم آن دو سه تن مثل عماد مغنیه و پسرش و قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را که با کمک اسرائیلیها کشتند، برایشان هزینهای نداشت؛ یعنی برخلاف مورد بن لادن و البغدادی پولی از خزانهداری به خبرچینها ندادند.
یادمان باشد که عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که ۱۲ میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود و این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکردند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکردند و به آدمکشان القاعده میرساندند.
وقتی حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات سابق رژیم، و رمضانی، معاون سابق اطلاعات سپاه، ادعا میکردند که در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زماناند و از همهچیز خبر دارند، پیدا است که دو عضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیتخانه مبارکه نمیتوانند آزادانه در ایران فعالیت کنند و تعجب من از این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپایی بهاندازه من روزنامهنگار از داخل ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل، نفر سوم القاعده، ۲۲ سال یا بیشتر در ایران بود و از همانجا برنامه انفجار الخبر در عربستان سعودی را تدارک دید و این جنایت را از راه دور هدایت کرد؟
هر بار به واشنگتن میرفتم، با شنیدن مطالبی که بر نگرانیهایم میافزود، با اندوه و اضطراب بیشتری به تبعیدگاهم بازمیگشتم. در پی رویدادهای اخیر مذاکرات برجام ۲، مشاطه کردن سپاه، بالا گرفتن آتش درگیریها و انتحاریها و رسولان نفرت و کین در عراق و افغانستان و لبنان، بحثها در پایتخت ینگهدنیا دیگر حول محور چگونگی برخورد با القاعده و جهاد و جیش المهدی و حماس و حزبالله نمیچرخد.
از یک سفیر سابق آمریکایی که حالا مشاور ارشد مرکز مطالعات بزرگی در واشنگتن است، شنیدم که میگفت همه راههای ترور به تهران ختم میشود. بعد به گزارشی اشاره کرد که کمیتهای مشترک از کارشناسان پنتاگون، وزارت امنیت داخلی و سازمان اطلاعات مرکزی برای رئیسجمهوری آمریکا نوشته است. بر پایه این گزارش، جمهوری اسلامی ایران هماکنون مهمترین منبع مالی و تسلیحاتی و آموزشی برای هشت گروه شناخته شده تروریستی و شبهتروریستی در خاورمیانه، منبع درجه ۲ و ۳ برای ۱۱ گروه دیگر از جمله القاعده و طالبان و منبع مالی گاهبهگاه برای هفت گروه افراطی در شرق آسیا و آفریقا است.
همین گزارش به سلولهای تروریستی اشاره میکند که با پول رژیم و آموزش سپاه در چند کشور آمریکای لاتین بر پا شدهاند. افراد این سلولها را شیعیان مهاجر لبنانی و جمع اندکی از عراقیها تشکیل میدهند. مقامهای تصمیمگیرنده در واشنگتن روزبهروز بیشتر قانع میشوند که در مبارزه با تروریسم اسلامی جز با برخورد سنگین و همهجانبه با جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نخواهند رسید و غلبه بر گروهی مثلا در افغانستان به هیچ روی از ابعاد خطر ترور در عراق نخواهد کاست؛ چرا که حکومتی در منطقه هست که سالیانه میتواند ۷۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار نفت بفروشد و بخش مهمی از این درآمد را نه برای رفاه مردم و توسعه و پیشرفت کشورش، بلکه برای گسترش امپراتوری ترور هزینه کند.
از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس
تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنیصدر و مترجم خمینی، در پاریس تشکیل شد (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنیصدر او را گرفتند. البته خیلی زود توبهنامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند).
دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا و به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخستوزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد؛ اما خیلی طبیعی بود که چنین ادارههایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل سدیفی سازگار نباشد.
چنین شد که با تاسیس سپاه پاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز بهعنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسئول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.
نخستین نشست این سازمانها که هم سازمان آزادیبخش فلسطین در آن حضور داشت و هم جبهه فطانی تایلند و سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… زمستان ۱۳۵۸، همزمان با جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما بهمرور از تعداد سازمانهایی که از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش از نعمتهای انقلاب اسلامی بهره میبردند کاسته شد؛ تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص و امکان آموزش افراد خود در ایران را داشتند.
در این میان، با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو دست به کار آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهایی پرداخت که قصد داشتند در کشورهای حاشیه خلیج فارس بهویژه عربستان سعودی، کویت و بحرین آشوب و انقلاب کنند. اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمدند، چیزی جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین کسی به جا نماند.
ایاد سعید ثابت، یکی از برجستهترین مخالفان صدام حسین، که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه مینویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ نفر بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعا به جبهه رفتیم؛ اما تنها یک ماه دوام آوردیم؛ چون هر روز برای ما بامبول تازهای درست میکردند. مثلا یک روز میگفتند افراد شما ایستاده ادرار میکنند و خود را نمیشویند. هرچه میگفتیم برادران اینها در جبهه جنگاند، به گوش آنها نمیرفت. روز دیگر میگفتند چرا بچههای شما شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت، پاسور بازی میکنند. میگفتیم آقاجان در عراق رسم است که مردم در ساعت بیکاری سر سلامتی پاسور یا تخته میزنند؛ اما آنها میگفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچههای ما را که دعای توسل میخوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامریی شوند، خراب میکنید و به همین دلیل نیز عراقیها بچههای ما را هنگام جنگ میبینند و آنها را هدف قرار میدهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفتتیر کشیدم و گفتم کله پدرتان! ما برمیگردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه، به خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی به نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقیهای مخالف را زیر یک چتر درآورد، خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیقدوست و محسن رضایی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقیهای معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.
به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شد و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری، عضو مجلس عراق، نیز بهعنوان فرمانده شبهنظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعهای که مستقیما زیر چتر سپاه قرار گرفت، شبهنظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها نام سپاه بدر بهعنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، به آنها اطلاق شد.
با این همه، تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران را به دست آورد. علی اکبر محتشمي پور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزبالله را علم کند.
حزبالله حقا فرزند دستآموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۳۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فؤاد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف)، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزشدیده و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شد، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم هستند.
سپاه در عین حال در آموزش و مسلح کردن شماری از گروهکهای فلسطینی جداشده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.
در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی، با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مراکشی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون امنیتی فعلی وزارت کشور، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت.
در این حال، سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزشدیده (گاه در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره ۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمعآوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن بهویژه در عراق با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه ۸۰ آغاز کرد؛ اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیتالله خمینی، با ماموریتهای جدید از جمله پاکسازی و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبهروز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شد.
سپاه قدس و تروریسم
سپاه قدس اینک یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و چهار ستاد عملیاتی دارد. رهبری عملیات تروریستی علیه نیروهای چندملیتی در عراق به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام انجام میشود . در کنار ماموریتهای اطلاعاتی در عراق و آموزشهای ویژه به شماری برگزیده از نیروهای سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و گروهکهای مستقل تروریستی شیعه (زیر چتر عصائب اهل الحق) و همه اینها زیر سایه حشد الشعبی، سر به فرمان سپاه قدس و ولیفقیه دارند.
سپاه پاسداران از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی ایران در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب میشوند، ارتباط و تماس خود با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را روزبهروز بیشتر گسترش میدهد. در عین حال، سپاه قدس نیز که بازوی اصلی اطلاعاتی سپاه در خارج ایران (و کمی در داخل) است، ارتباطات سریعتر با گروههای تروریستی را که بعضی چون القاعده و طالبان و القاعده فی بلاد الرافدین به ظاهر ضدشیعه و مخالف جمهوری اسلامیاند، دنبال میکند.
گروههای برخوردار از الطاف سپاه
گروههایی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی سپاه پاسداران بهرهمندند، به دو دسته تقسیم میشوند:
الف- بچههای حلالزاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاهاند و این ارتباطات را نه سپاه پنهان میکند و نه آنها عبارتاند از:
– حزبالله لبنان که دستآموز سپاه است و امروز حداقل ۸۰۰ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمهسنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از بعد از یک فترت در آغاز جنبش ملی سوریه علیه بشار الاسد علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افرادش را برای آموزش به ایران میفرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزبالله در لبنان آموزش میبینند.
ـ جهاد اسلامی در فلسطین که این گروه نیز مثل حزبالله ساختهوپرداخته و دستآموز سپاه است و حدود یک هزار مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد.
ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق بود و از او و افرادش برای اجرای بسیاری از ماموریتهای کثیف استفاده میشد (قتل رفیق الحریری، تلاش نافرجام برای قتل دکتر مروان حماده وزیر و عضو مجلس و یار وفادار ولید جنبلاط، کشتن فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق لبنان و قتل جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان و… که با مرگ احمد جبریل بساط او نیز جمع شد و پسرش نیز به پدر پیوست)
از دیگر نوکران جمهوری ولایت فقیه باید به اینها اشاره کرد: سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت (مثل گروهک ابومصطفی الشیبانی و مجموعه یاسر الشیبانی)
ب: گروههایی که فرزندخواندههای سپاهاند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحلهای و مقطعی است. مهمترین این گروهها عبارتند از:
ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن
ـ انصار الاسلام در کردستان عراق
ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار
ـ جناحهایی از القاعده و طالبان
ـ گروهای حزبالله در حاشیه خلیج فارس بهویژه کویت و بحرین.
ـ گروههایی از اسلامیهای مصر و مراکش و یمن (از جمله حوثیها در یمن که شماری از افرادش در ایران آموزش دیدهاند و میبینند و رژیم با اشغال بخشی از یمن قصه خرافی ملاقات خراسانی و یمانی در مدینه و بار عام یافتن خدمت مهدی موعود را بافته و پرداخته است)
به این گروهها البته مجموعههای کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را که بیفزایید، آنگاه مشخص میشود چگونه میتوان انگشت سپاه یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنهانگیزیهایی که در کشورهای منطقه انجام میشود، مشاهده کرد.
پیشدرآمد دو قرن؛ سال امید، سال درد و فقر / علیرضا نوری زاده
لحظهای چشم برهم گذارید، روایت پدرها و پدربزرگها و برگهای تاریخ یک قرن را پیش دیده بگذارید، احتمالا شما نیز مثل من با تصویرهایی چنین روبهرو میشوید.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲ ۱۶:۳۰
به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنهای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشستهاند- عکس از شبکه اجتماعی
روز اول حمل (فروردین) ۱۳۰۱، دومین نوروز بعد از کودتای سوم حوت (اسفند) از بازیگران کودتا یکی «سید ضیاءالدین طباطبائی» سه ماه بعد تا مرز عراق بدرقه شده و آن یکی «رضاخان میرپنج» که اعلامیه داده بود بهجز من دنبال رهبر کودتا نگردید، قدرقدرت و قویشوکت میرود تا کارها را قبضه کند و سه سال بعد، بر تخت جم تکیه زده، تاج پادشاهی بر سر گذارد.
ملت فقیر، با زخم و شپش و لباده ژنده و کلاههای از چربی و ناپاکی خشکشده بر سر و گیوهای در پا، زنان روی پوشیده در چاقچور و نقاب (منهای چند امیرزاده و بزرگزاده مثل دختران فرمانفرما در حجابی سبکتر) خیابانهای خاکگرفته و خانههای بیرنگ و نیممخروبه (باز منهای تکوتوک خانههای بزرگان و دولتمندان) شاه بیحال و در اندیشه هرچه زودتر رساندن خود به سوییس و فرانسه و بهرهمندی از منظر روحنواز دلربایان پاریس و برن و ژنو، دلکنده از وطن، ترجیح میدهد هر آنچه رضاخان میرپنج میطلبد تقدیم کند و با خرج سفری شاهانه، راهی فرنگ شود. در چنین فضایی، افسر بلندقد قزاق، فرمانده کل قوا و وزیر جنگ، با اقدامهایش شعله امید به فردا را کمکمک در دلها زنده میکند.
شکست جنگلیها، متحد کردن نیروهای مسلح، اعتبار وزارت جنگ را بالابردن بهگونهای که در کابینه یلی مثل قوامالسلطنه با همان اقتدار امور نیروهای مسلح را اداره میکند. در نوروز ۱۳۰۱، چند رویداد در زندگی رضاخان و کشور رخ میدهد که انعکاس چشمگیری در رویدادهای بعدی دارد؛ نخست، تولد علیرضا پهلوی در ۱۲ فروردین، در آغاز سال ۱۳۰۱ است.
شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتكار میرزاعلیاكبر دهخدا تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس كه بعدا به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاكره پرداخت و قرار شد كه پیشنویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود.
در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا كتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا بود، شورایی مركب از ادبا، دانشمندان و اندیشمندان طراز اول كشور.
در همین نوروز، قانون بودجه ۱۳۰۱ وزارت معارف و صحیحه و اوقاف و صنایع مستظرفه مصوب ۲۳ اسفند ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی (ماده واحده- مجلس شورای ملی بودجه هذه السنه ۱۳۰۱ معارف) را که مشتمل بر شش فصل و ۲۹ ماده و بالغ بر ۶۵۲ هزار و ۵۳۸ تومان و یک قرآن و ۲۰۰ دینار است، تصویب کرد.
روز عيد نوروز سال ۱۳۰۱، درست در لحظه تحويل سال، در لحظهاى كه موذنها اذان مىگفتند، ماهىها در آب مىچرخيدند و در شهرهاى بزرگ، در نقارهخانهها، طبالها برطبل مىكوبيدند فرخرو پارساى به دنيا آمد؛ اين دومين دختر مادر تبعيدى بود.
۵۷ سال بعد خمینی اورا بر دار کشید که پادافره عمری خدمت به فرهنگ ایران زمین را در برابر دیوارههای قلعه معروف مصیبت بدهد.
سال ۱۳۰۱ در نوروز، اتفاق مهم دیگری هم افتاد (کار بسياری از ما بايد آن باشد که دانستهها و برداشتهای خويش را از روزگار پدر و پسر بازگویيم. خجالت نکشيم از اينکه با انقلاب همراه بوديم يا از پهلویها بدمان میآمد. دريافتهای تازه خود را بازگوییم. خجالت ابدی نصيب ما خواهد بود اگر سکوت کنيم و حقايق را در پرده شعار و ماليخوليای انقلاب بپوشانيم).
اتفاق مهم دیگر این بود که دبیرستان البرز در صبح عید به محل آشنای ما در چهارراه کالج منتقل شد و بعد از دکتر جردن، بزرگمردی چون دکتر مجتهدی هدایت آن را بهعهده گرفت و بهترین محصلان را به دانشگاه فرستاد.
هر نوروز رضاشاه، حادثهای است و من نگاهی به شماری از این حوادث میاندازم.
نوروز ۱۳۰۲، برای نخستین بار، از سال سچقان ئیل و مار و سوسک و … خبری نیست، ماههای ایرانی جان میگیرد، نوروز نخستین روز فروردین است و پایان سال آخر اسفند. البته چند سال طول میکشد که اسامی ماههای ایرانی در دلها و بر زبانها جای گیرد. در این سال، رضاخان به نخستوزیری منصوب میشود و پایههای نخست ریاستجمهوری و با مخالفت روحانیون، سلطنت خود را استوار کرد.
سال ۱۳۰۳ مدل برنز انقلاب ثور (اردیبهشت) منتشر میشود. رضاشاه تیمورتاش را که از یارانش بود مامور کرد طرح نشانهایی را بریزد تا ایران جدید را نمایندگی کند.
درهمین سال و در دوران نخستوزیری، رضاشاه با پیروزی در خوزستان، پایان دادن به ملوکالطوایفی و هرجومرج، با کمک فرماندههان میهندوست و لایق نظامیاش در پایان سال ۱۳۰۳، ایرانی یکپارچه را برپا کرد که از زمان آقا محمدخان قاجار، رنگ وحدت و پیوستگی را ندیده بود. اين را دکتر صادق زيباکلام با شجاعت در تلويزيون رژیم آواز کرد. ما حتی در خارج شجاعت زيباکلام را نداريم؟
سال سلطنت
سال ۱۳۰۴، رضاخان بهعنوان نخستوزیر پیام نوروزی داد و کوتاه زمانی بعد، تاج کیانی بر سر نهاد.
از سال ۱۳۰۷، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موكول شد. بعدا، اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد.
کوروش بزرگ نوروز را برای دادن ترفیع به نظامیان و بخشودگی محکومشدگان در نظر گرفته بود.
ناوگان ایران كه با كمك ایتالیای عهد موسولینی بهطور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن بازگردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسیها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان كه از قرن شانزدهم نمیخواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور ۱۳۲۰، با توسل به نیرنگ، ناوگان ایران را نابود كرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا بهاجبار مطیع قدرتهای خارج از منطقه باشند.
بگذارید از یادداشتهای سلیمان بهبودی منشی مخصوصش خاطرهای نوروزی را نقل کنم.
عیدی پهلوی
سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده میشد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح میشود.
بهبودی میگوید: «وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم میگویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمیکند، خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب، چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم بهکلی تغییر کرد و از پشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دستهای خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد و میخواستم از دفتر فرار کنم، ولی پاهایم قدرت نداشت ساکت و بیحرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آههای سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند من خیال میکردم کارهایی که میکنم شماها که مثل پیراهن تن من میمانید میدانید و به دیگران که نمیدانند میگویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمیدانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیکتر شدند تا حدی که نفس اعلیحضرت همایونی به بنده میخورد و سوال فرمودند پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند میدانم، مرده. باز فرمودند چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند میدانم چه داشت. میخواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا میماند. اینها که من دارم آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است تمامشان میماند. من میبینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی اصلا به آنها توجه ندارند و بهکلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که میتوان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی میدانی سوییس کجاست و چه دارد، آیا سوییس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعتسازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجهاش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را میآورد؟ فقط منظرههای زیاد دارد، ولی آن منظرهها را تمیز نگه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پولهای خود را میبرند و در آنجا خرج میکنند و برمیگردند. ما که هر گوشه از مملکتمان سوییس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پولها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه میدهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجیها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راهآهن، نزدیک شهرها و قصبات عمارتهای کوچک بسازند آن هم از پول خودم. شنیدهام در سوییس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جنگل و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت بخواهد ببیند باید برود جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آنوقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا میشود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایهداران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمانخانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. حتی شنیده بودم نزدیک دریا حمام دریا تهیه میکنند٬ سفارش کردم نکردند باز هم خودم کردم. میگویند من از آب کره میگیرم. این چه کرهای است که من میگیرم؟ در بابلسر٬ رامسر و چالوس مهمانخانه ساختم٬ از سوییس متخصص مهمانخانه استخدام کردم و عدهای مستخدم در این مهمانخانهها از اول تا آخر سال میخورند و میخوابند فقط دو ماه فصل شمال و دریاست، در این دو ماه چه عایدی میدهد که مخارج ده ماه دیگر را تامین کند؟ جز خرج و کار دیگری هست؟ اینها را برای چه میکنم؟ تمام اینها را برای آبروی مملکت است. من میبنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمیدانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه میکنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج میکند میخواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجیها میلیونها تومان خرج میکنند و سالها فعالیت میکنند، و بعد از سالها زحمت، بهرهبرداری میکنند. من هم مملکتم را دوست دارم، بنابراین شخصا اقدام میکنم. فردا هم که رفتم تمام آنچه که کردم میماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، در حالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.» کتاب خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۸-۳۷۹.
در طول ۱۶ سال سلطنت، هر سال رضاشاه دستاوردی کلان داشت؛ تحول مطبوعات، آغاز کار رادیو، خطوط سراسری راه آهن با یک ریال مالیات قند و شکر، افتتاح دانشگاه تهران، برپایی دادگستری و آموزشوپرورش مدرن، و کندن شر آخوندها از دستگاه عدالت و تعلیم با همدلانی مثل فروغی و داور و تیمورتاش و مخبرالسطنه هدایت و متین دفتری و دشتی و بهار، و کشف حجاب…
درباره رضاشاه چه بگويم وقتی در پاسخ آتاتورک که میپرسد به سرباز بیسواد ترک دوماهه خواندن و نوشتن با الفبای لاتين ياد میدهيم شما چرا خط فارسی را لاتين نمیکنيد؟ میگويد: «من مشکل زيادی دارم چون بايد پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آنها چه بگويم اگر خط فارسی را عوض کنم؟»
شگفتی است موضع بعضی از چپزدگان درباره رضاشاه، ذوبشدگان در ولایت که تکلیفشان معلوم است وقتی میشنوم که افسانه دوختن دهان فرخییزدی را هزار بار تکرار میکنند میپرسم چرا اینها از کشتارهای خمینی و خامنهای نمیگویند.
نخستین فروردین انقلاب مانند بهمن و اسفند خونین بود. مهندس بازرگان به خمینی ملتمسانه گفت زندانیان را در عید نکشید، فکر خانوادهشان باشید که گناهی ندارند. خمینی موجودی انباشته از کین و نفرت در ۱۲ فروردین ۵۸، جواب بازرگان را داد که اینها مفسد فیالارضاند و به محاکمه احتیاج ندارند. آنگاه ماشین کشتارش به راه افتاد و در کمتر از دو هفته، شماری از خدمتگزاران این آب و خاک را که بعضا نوروز ۱۳۰۱ را به یاد داشتند (پاکروان، مطبوعی، صدری و …) در برابر جوخه اعدام قرار داد.
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، امیرعباس هویدا، نخستوزیر و وزیر دربار، ساعت ۱۹ و ۲۵ دقیقه تیرباران شد. در این روز، در ساعت ۱۴، دومین و آخرین دادگاه امیرعباس هویدا برگزار شد. اعضای دادگاه یک رئیس، پنج قاضی و یک دادستان از سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و تودهایها و جبهه ملی و نهضت آزادی و اسلامیون بودند. رئیس دادگاه ساعت ۱۷ و ۳۵ دقیقه کافی بودن محاکمه را اعلام داشت و پس از یک ساعت شور، هویدا بهعنوان مفسد فیالارض تیرباران شد. هنگامی که سومین تیر شلیک شد قاتلان هویدا سه بار الله اکبر گفتند. (نخستین تیر را درگلوی او هادی غفاری شلیک کرد و بر جان کندنش میخندید.)
۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، شامگاهان، ستوان یکم حسین مختاری اردکانی، فرمانده قرارگاه شهربانی بوشهر، و پاسبان عبدالرسول شیخی، مامور شهربانی بوشهر، تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، ۱۵ دقیقه پس از نیمهشب، استوار یکم شهربانی محمد باقر رستمی در قم تیرباران شد.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، پاسبان رحمان عبداللهی و پاسبان سیدکاظم اشرفزاده ساعت چهار بامداد در گورستان ولیآباد دزفول تیرباران شدند.
۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ ناصر قلی هوشمند، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اسپهان، هنگامی که برای دادرسی به تهران برده میشد، در جاده قم به ضرب گلولههای پاسداران کشته شد.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت یک و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد علی محمد خواجه نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران ۲- سپهبد امیر حسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ۳- دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور، در کابینه شریف امامی ۴- سرپاسبان بلالی، مامور کلانتری ۲ فرمانیه، در زندان قصر تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج و سی دقیقه بامداد ۱- ستوان یکم عباسقلی داودی، رئیس کلانتری ۲ بهبهان ۲- سر پاسبان یدالله رفعتنیا ۳- پاسبان خسرو ملکزاده ۴- پاسبان سیدهاشم موسوی در نزدیکی گورستان احمدآباد بهبهان تیرباران شدند.
۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج بامداد سرهنگ عزیزالله رحمانی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کهگیلویه و بویراحمد، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شد.
۲۱ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ هوشنگ توانا، افسر فرماندار نظامی تهران، تیرباران شد. بامداد سرهنگ انصاری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قزوین، تیرباران شد. تراب حاجعلیلو، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اردبیل، در این شهر تیرباران شد. ساعت پنج و بیست دقیقه بامداد ۱- ستوان عزتالله دشتی ۳۸ ساله ۲- سرپاسبان حسن بیدادمست در زندان شهربانی بروجرد تیرباران شدند. بامدادان استوار محمد بیگلو، رئیس پاسگاه ژاندارمری راور کرمان، به جرم هواداری از سامانه مشروطه شاهنشاهی تیرباران شدند.
۲۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت دو و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۲- سپهبد بازنشسته محمد تقی مجیدی به اتهام شرکت در دادگاه فداییان اسلام و نواب صفوی ۳- سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس سازمان تربیتبدنی به اتهام نابودی ورزش ۴- سرلشکر حسن پاکروان، سفیر ایران در پاکستان و فرانسه و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت کشور و رهاسازنده خمینی از اعدام ۵- سرلشکر علی نشاط، فرمانده گارد جاویدان ۶- سرلشکر حسین علی بیات، نماینده مجلس شورای ملی ۷- عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به جرم بستن قراردادهای ساختن راکتورهای اتمی ۸- عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی ۹- سناتور علامه وحیدی ۱۰- منصور روحانی، وزیر کشاورزی ۱۱- غلامرضا نیکپی، شهردار تهران، به جرم پیادهکردن پروژه نقشه جامع تهران، مفسد فیالارض شناخته و تیرباران شدند. این بزرگان لشکری و کشوری در دادگاه حاضر شدند و به پرسشهای کوتاه رئیس دادگاه که بیشتر در زمینه شناسایی آنان بود پاسخ دادند و سپس، دادگاههای انقلاب اسلامی آغاز به رای دادن کردند و حکم بیدرنگ اجرا شد.
******
قرن ۱۴ با امید ملتی به فردا آغاز شد و سال ۱۳۰۱ امیدها پررنگتر شد. قرن ۱۵ شمسی با درد و فقر و مرگ آغاز میشود، به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنهای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف و محمدی گلپایگانی در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشستهاند. حکایت علی بابا و چهل دزد بغداد که آدم هم سر میبرند و میدرند، در پوست و روح و دیده میخلد و نوروز با یاد نوید افکاری، نیما زم، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان اشک میریزد.
نوروز ماندگار در دل ما زنده است / علیرضا نوری زاده
فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ايرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و اميد پيوند خواهد داد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۲ ۱۹:۳۰
نوروز جاودانه دلخسته از راه میرسد، اما جان و جهان میهن ما با درد و گرانی و استبداد، گویی که سرخوشی و شادمانگی را از یاد میبرد.
سر میزنم به تاریخ؛ سالی پس از شکست و مرگ تلخ شاهشهان یزدگرد به دست خائن مروی در آسیاب بادی؛ سال صف طویل اسیران از تیسفون تا کوچههای خالی مدینه؛ شهزادگان و سرداران، دوشیزگان پارسی در بند، بیع و شراء انسان در بازار بردگان؛ سال فروشکستن و ویرانی ایوان باشکوه مدائن؛ ویران و سرشکسته.
با حیرتی به وسعت ایران، نوروز میرسید. وقتی برای ماندن باید یا بیان دین مهاجم را آواز کرده باشی یا مالیات کفرت را تقدیم فاتحان بنمایی، نوروز معنا نداشت اما ایرانیان به بهانه صحراگردی و زراعت، زن و فرزندان را به بیرون باره نیشابور و شوش و ساری و بلخ و خیوه و مرو و سیستان و… میبردند و در سایه درختی چشم به افق میدوختند تا برج حمل سر رسد و پیش از آن در سهشنبه آخر، سال آتش میافروختند و از رویش میپریدند. عید به عزیزانشان سکهای، شیرینی و بالاپوشی هدیه میدادند. ۱۳۰ سال بعد، بزرگترین جشن نوروز در بغداد بر پا میشد و مامون عباسی نوروز را بزرگترین احتفال بشری میخواند.
روزی که خمینی به تخت نشست، گمان میکرد که اسلام ناب انقلابی نه فقط پرچم شیروخورشیدنشان را میبلعد و سازمان شیروخورشید را هلال احمر میکند، که به بهانه شهدایی که تعدادشان به قول دریگویان به دوصد نمیرسد و دو صدهزارش کرده بود، گفت: «ما عید نداریم؛ محمدرضا عید ما را عزا کرد.» مرحوم بازرگان پاسخ داد: «عید داریم، خوبش را هم داریم» و وزرایش را واداشت لباس نو برتن کنند و کراواتهای شیک بزنند (فروهر دیرگاهی بود که بالاپوش خاص خود داشت) آن سال سلام عید هم برگزار شد.
۴۳ سال است هر بار که به استقبال نوروز میروم، در دل و جانم زمزمهای میشنوم. يك سال ديگر میرود و ما همچنان دوره میکنیم خاطرات خوش خانه پدری را؛ چه در وطن و چه در تبعیدگاهها از آلاسکا تا استرالیا؛ به اميد آنكه در فردایی نهچندان دور بار ديگر بخت مشاهده سرافرازی و اعتلای ميهن عزيزمان را داشته باشيم. يك سال ديگر چهارشنبهسوری را بیاعتنا به توصیههای شیخ مطهری و جانشینان فکری او زردی جان را به آتش میدهیم و سرخیاش را به جان میخریم تا حرارت زندگی را در قلبهایمان حفظ كند.
از نخستين نوروز پس از خمینی ۴۴ سال را با جنگ و مبارزه و زندان و شکنجه و اعدام سرکردهایم؛ اما آقای سپهری و خانم سپیده قلیان از دل زندان آواز میدهند که روزگار تلخ استبداد به سر میآید و نوروز نیمه مصادره شده آزاد خواهد شد.
با آنكه نايب امام زمان از فردای به تخت نشستن جامه سياه بر ملت ايران پوشاند و فرياد زد که «ما عيد نداريم! چهارشنبهسوری و سیزدهبدر نداريم!» و شيعه بايد فقط توی سرش بزند و اشك بريزد، ملت ما افتانوخیزان پرچم نوروزی را كه چند هزار سال پيش در جهان وحشت و جهل برافراشته بود، اين بار نيز در عصر ولايت جهل و جور و مرگ در فضای پر از درد و نفرت و مرگ جمهوری ولايت فقيه به اهتزاز درآورد.
عيد دروغ نيست؛ ولايت خليفه دروغ است. عيد میماند و او فنا خواهد شد و روزی خواهد آمد كه در بهاران، مزار شهدای آزادی را بنفشهزار كنيم و هر نوروز با دلهایی پر از عشق ياد آنها را گرامی داريم.
با آنکه در سال گذشته تقریبا هرروز در گوشهای از میهنمان فریاد اعتراض بر آسمان میشد -معلمان، بازنشستگان، کارگران، حماسهسازان خوزستان و اصفهان- با این همه رفتار جامعه جهانی در برابر رژیمی که بیمحابا میکشد، آدمربایی میکند، باج میگیرد، نازنین زاغری را شش سال گروگان میگیرد و با ۴۰۰ میلیون پوند و بهرهاش معاوضه میکند، در یمن و سوریه به کشتار مردم مشغول است و در لبنان به کار نابود کردن یک ملت است، بیاعتنا به همه این جرائم و جنایات، به لبیک ولی فقیه به برجام۲ دل خوش کرده و همین امر دلسردی ایرانیان در سال اخیر را به همراه داشته است.
همزمان، عملکرد مسئولیتگریزانه ایالات متحده در افغانستان و رها کردن ملتی که ۲۰ سال با سرفرازی تحولات چشمگیری را شاهد بود در چنگ طالبان، عامل دیگری بود که به یاس منتشر شده در جامعه ما دامن زد.
بسياری از ایرانیان تبعیدی به اين نقطه رسيدهاند كه ديگر اميدی نيست و ملت گرفتار ما به اين زودیها از شر شعبدهای كه جمعی آخوند بیايمان و منافق و دستياران اغلب جاهل و بعضا حقهباز آنان به صحنه آوردهاند، خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده سیاستبازیهای دور از اخلاق ولی فقیه و ذوبشدگانش، نفاق غرب و بهویژه آمریکا و نگاه به آن تودههای محروم و دردكشيدهای كه حالا بالای خط فقرشان میوه دانهای میخرد و زیرخط فقر دریغ از پارسال، دچار حال غريبی شدهام.
من برخلاف بعضی از همكارانم نمیتوانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنكه عنان دل و عقل به دست قلم میدهم، ديگر مرا اختياری نيست. تا امروز من بودهام و دلی كه احساساتی است و عقلی كه بيشتر به دنبال نیمهپر ليوان بوده است. بنابراين اگرچه ديدن تصاوير وطن و شنيدن خطابه اهل ولايت فقيه آزارم میدهد و نادانیها و خرافهپرستی و تعصب بعضی از هموطنان به فريادم وامیدارد، هنوز باور دارم كه با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبهسوری، با حضور حضرت فردوسی در دل میلیونها ايرانی و همنشينی خواجه بزرگ شيراز با دلهای ما، ايران چونان ققنوس از خاكستر خود برخواهد خاست و بار ديگر خورشيد حیاتبخش فرهنگ و ادب و هنر و سنتهای ايرانی جانهای رخوت گرفته را با شادابی و اميد پيوند خواهد داد.
به گمان من نوروز به نوعی بهتر از نوروز پار است. تا پارسال روسایجمهوری داشتيم كه همچنان میكوشيدند حداقل در پيام نوروزی، چهره سياه خونگرفته نظام را رنگی از زیبایی بزنند و مژده میدادند كه در پرتو مردمسالاری دينی، امسال برای ملت ايران سالی پربركت و توفيق خواهد بود؛ اما امسال چنين نيست. عامل کشتار حداقل شش هزار تن بر کرسی امارت تکیه زده است و ولی فقیه چیزی به هم میبافد که به عنوان پیروزیهای بزرگ اسلام و انقلاب به ملت شهیدپرور گرسنه عرضه کند.
سيد روحالله مصطفوی خمينی در آستانه نوروز به بهانه آنكه احترام به دهها هزار شهيد انقلاب ايجاب میكند عيد نداشته باشيم، (عماد باقی در كتاب ارزندهاش آشكار کرد كه هم ولی فقيه و اصحابش و هم اهالی ولايت استالين و مائو و… چقدر درباره شهدا دروغ به هم بافتهاند، يك را ۱۰ و ۱۰ را ۱۰۰ و… كردهاند) و بر آن شد تا مانع از برگزاری مراسم چهارشنبهسوری و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبهسوری را باشکوهتر از هر سال برگزار كردند. نايب امام زمان كه هوا را پس ديد، ناچار شد در مورد عيد نيز هم چون عنوان نظامش تقيه كند. روز عيد هم پيامی فرستاد که يك واژه شادیآور هم در آن نبود. در آن شب عيد، گلولههای خشم و كين انقلاب چراغ خانه بسياری از مردانی را كه سال پيش از ظهور آقا، چشموچراغ حكومت بودند، خاموش كرده بود.
مهندس بازرگان و دكتر مبشری بسيار به خميني گوشزد كرده بودند كه محاكمات رجال عصر پهلوی را به بعد از عيد موكول كند. اما همزمان انقلابيها از هر نوع و طايفهشان، اصرار داشتند كه كار اين رجال را بايد هرچه زودتر فيصله داد كه مردم خون میخواهند. تنها چند روز اعدامها متوقف شد؛ اما فروردين آن سال به خونينترين فروردين تاريخ ايران تبديل شد.
چه بیرحم بود انقلابی كه میخواست عشق و آزادی و عدالت را همراه با نفت و خوشبختی بين اهالی ايران تقسيم كند. نوروز ضمن ديدارها با جمعی از احباب و عزيزان، سری به بيت مرحوم شريعتمداری زدم. پيرمرد سخت وحشتزده بود. از اوباشی ميگفت كه هر روز سر كوچه جمع ميشدند و شعار مرگ بر ضدانقلاب و امام سر ميدادند. تصوير پيكرهای سوراخسوراخ ژنرالهای شاه و مردانی كه بعضيشان را ميشناخت و در ايمان و درستیشان ترديدی نداشت، او را سخت آزار ميداد. از آخرين خبرها برايش بازگفتم و اينكه قرار است از ششم فروردين محاكمات چنددقیقهای آغاز شود و سپس از ديدارم با جمعی از بزرگان عصر پهلوی دوم در زندان خبر دادم و اينكه آزمون و روحانی و جعفريان و هويدا و پاكروان چشم اميدشان به لطف روحانيون و بهویژه شخص او است.
چهرهاش سخت گرفته بود. گفت پاكروان چون خمينی را از مرگ نجات داده، بيش از همه درخطر است و بعد حكايت پاسبانی را برايم بازگو كرد كه زن و بچهاش همان روز به ديدن آقا ـشريعتمداری- رفته بودند به اميد شفاعتی. و اين همان پاسبان بود كه روز دستگيری خميني با اتومبيل فولكس سيد را به تهران برد و چون موقع ورود سيد به اتومبيل سر مبارك به بالای در خورد، پيدا بود كه صاحب اتومبيل را نخواهد بخشيد. اگرچه ۱۳ سال از بازنشستگی او گذشته باشد. به امر خمينی، پاسبان بيچاره را اعدام كردند؛ همانطور كه پاكروان و ايرج مطبوعی را، علامه وحيدی و منوچهر آزمون را.
حالا ۴۳ نوروز را در پی نوروز خونين انقلاب پشت سر گذاشتهايم. نوروزهای جنگی با موشکهای عباس و حسين و طيرا ابابيل، نوروزهای سياه بعد از ۳۰ خرداد و سال ۱۳۶۷ كه مردان خدا دو دستی آدم ميكشتند. نوروز پس از خمينی، آنگاه كه مردم اميد داشتند با رفتن سيد دكان تظاهر و فريب و مرگ بيرونق شود؛ اما برخلاف تصوراتشان هر روز بر رونق اين دكان افزوده شد.
نخستين نوروز اصلاحات نيز از يادنرفتنی است. خاتمی در پناه گل و سبزه پيام دوستی و مهر و عدالت و مردمسالاری داد و تاكيد كرد فصلي ديگر در تاريخ ملت ايران آغاز شده و زمان قهر و نفرت به سر آمده است و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اينك بر شانههای اهل ولايت فقيه نشستهاند. اما ديری نگذشت كه فرشتگان برقع تزوير از چهره برگرفتند و چهرههای آزمند و خونریز خود را به تماشا گذاشتند.
نوروزها را يك به يك در عصر ولايت سالوسان سر كردهايم اما به قول شهيار قنبری، «بوی عيدی، بوی سبزه، بوی اسكناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر كتابی خريدم كه نخستين بار در عهد خديوی اسماعيل حاكم مصر كه كانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسيده بود. من چاپ جديدش را از كتابفروشی «مدبولي» خريدم. عنوان كتاب «تراث الفرس» است كه ميشود آن را به تمدن و سنن فارسها ترجمه كرد. در اين كتاب فصلی هست كه از نخستين نوروزها پس از حمله عربها ياد ميكند. نوروزهایی كه مردم ايران يك چشم خون و يك چشم اشك بودند.
«در جلولا آنجا كه فارسها ماهها پيكر همسران و فرزندان خود را ميجستند و هر گوشهای استخوانی مييافتند، به اين گمان كه از آن عزيز آنها است، پس گلابش ميزدند و به حريری ميپوشاندند كه چون گبران نميتوانستند استخوان بر غاری بلند نهند كه عقابان و کرکسها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت كه چيزی به تحويل سال فارسها نمانده است. عساكر دستور يافتند هر جا فارسی ديدند که شال نو بر شانه انداخته يا كودكان را نقل و كشمش ميدهد و سكهای به تهنيت عيد، يا اگر از پس روزنی، سيني ديدند كه سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر بركرده يا عطر سنبل در كوچهای مستشان كرد يا بر بامها ديدند بنفشه كاشتهاند، به هوش باشند که اینها از آثار نوروز گبران است؛ پس وقت ضايع نكرده، جامههای نو بدرند، كودكان را تازيانه زنند، گلها را لگدكوب كنند و سبزهها را به جوی ريزند؛ كه اين مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عيد آتش ـچهارشنبهسوریـ كه مظهر پرستش آتش گبران است و سده و ديگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد كه به عهد اجدادی برگردند و كفر از سر گيرند. درنگ نبايد كرد. مجالشان نشايد داد كه اینها به جادوی آتش و سنبل و شكرپاره ميخواهند فرزندان خود را بار ديگر به ضلال ـ گمراهي ـ بكشند…»
در جای ديگر اين فصل ميآيد: «آن سال گفتند در همه ملك نهاوند و تيسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی مرد بود ـيعنی مردانشان را عربها كشته بودندـ اما هيچ خانهای بدون آتش و سنبل و شكرپاره نماند و زنان با چشم گريان رو به فرزندان خنده ميزدند و عيدانه ميدادند. شربتی يا سيبی يا شكرپارهای و اگر اندك مكنتي مانده بود سكهای…»
چنين بود كه حتی ظهور نايب امام زمان، نواده سيد احمد كشميری، نيز نتوانست مير نوروزی را از خواندن باز دارد. باور كنيد جلوههای روشن عيد از مظهر تباهي و نفرت كه ۴۳ سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر است. سيدعلی رهبر و سید مجتبای در آرزوی رهبري از آن عربهایی كه به وعده دستيابي به مواهب بهشت عجم و زنانی كه پيكر در جوی شير ميشويند ديوانهوار شمشير ميزدند و ميدريدند و ميسوختند و ويران ميكردند، عارضه كوتاهي بيش نيستند. نگاه كنيد حتی مومنانی كه روز عيد ره به جمكران ميكشیدند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عريضه به پيشگاه آقا ارسال كنند، لباس نو پوشيدهاند و نوروز را گرامي ميدارند.»
یکبار ديگر مينويسم؛ عيد حقيقتی است كه پرتو آن چشم دشمنان ايران در طول تاريخ شگفتيآور خانه پدري را بسيار بار به كوری دچار كرده است.
نوروز را جشن ميگيريم؛ چنانكه نياكانمان در جلولا و تيسفون و نیشابور و مرو و قندهار و لاهور در همه ايرانزمين در فصل خون و درد حمله عربها جشن گرفتند. حالا تنها نيستيم؛ میلیونها تاجيك و افغان و ازبك و كرد و آذری، حتی گرجيها و ارمنيها، همراه با میلیونهای ديگر از اين اقوام كه با چندین ميليون ايرانی دور از وطن در غربتكدههای بيشمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میر نوروزی شادی ميكنند.
در خانه پدری، امسال نيز چون پار و پيرار، رژيم جهل و جور و فساد چراغ خانههای بسياری را شكسته است. در خانههای بسياری در خوزستان عربهای ايرانی نوروز را با خاطره عزيزانی آغاز ميكنند كه پيكرهاشان بر دار ظلم ولايت فقيه آويزان شد. در كردستان خانواده و دوستان دهها كرد دلاور ديگر كه قرباني ظلم و جهل حاكم بر وطن شدند، در اصفهان زارعان دلاور زایندهرود، در تهران و شمال میهن که معلمان و بازنشستگان به پا خاستند و شوری در وطن برپا کردند؛ صدها ایرانی با ياد نوروز پيشين كه عزيزانشان در كنارشان بودند، چراغ عيد را برمیافروزند.
امسال رژيم سرگردانتر و وحشتزدهتر از هميشه چشم به وین و اوکراین دوخته است. اگر جهان و بهویژه آمریکا دست از نفاق و دلجویی از ولایت فقیه برمیداشت و برایش افغانستان و عراق و ایران و لبنان، به اندازه اوکراین اهمیت داشت، حماسه مقاومت ملت ما را میدید. اما ظاهرا باید دست جو بایدن را در فاصله خوابها و قیلولهاش گرفت و رو به قبله ايرانش کرد و از او خواست تا سر زدن سبزهها، شكوه معطر سنبلها، آتش جاودانه چهارشنبهسوری و آفتاب نوروزی و كودكان پر از خنده و اميد را و… تماشا كند. به ملتی بنگرد که ۴۳ سال است مقاومت میکند، به پا میخیزد، زمین میخورد؛ اما امیدش را از دست نمیدهد و با سوسن زخمی و نیم سیبی نوروز را جشن میگیرد.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۲۲
حکایت سراسر شور و عشق و جاسوسی و امنیتی بالاتر از خطر با بازیگری خانم کاترین شکدوم و نقش اول مردی مثل سردار جوانی و نیممرد اولی چون رفیق صفراف سابق و صفرزاده لاحق، ما ایرانیهای عاشق داستانهای پلیسی و امنیتی را در این زمستان جنگ و کرونا و مذاکرات وین سخت به وجد آورد. حتی سرکارعلیّه کاترین نیز که این اشتیاق را مشاهده کرد، ناگهان عابد و زاهد و مسلمان شد و حرفهای پیشین را انکار کرد. مفسران باذوق و طنزپردازمان هم هریک با کشفیات تازهای کاترین را شبی به بستر سردار فرستادند و شام دیگر در رختخواب حضرت حجتاسلام جای دادند.
شگفت اینکه آن جمهوری که بنیانگذارش مدعی بود اسلام ناب محمدی انقلابی را بر سر ایرانیان نازل کرده، باری فرمود که تجسس در راه اسلام کار پسندیدهای است. لابد آنها که کاترین خانم را به تهران فرستادند نیز بر این باورند که تجسس در آیینشان پسندیده است.
۳۶ سال پیش یک خانم اهل انگلستان که در نیروی هوایی ایران زبان انگلیسی درس میداد، با دیدن حجتالاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر فعلی آیتالله خامنهای از ۳۴ سال پیش تا امروز و نماینده «امام خمینی» در نیروی هوایی آن زمان، زلیخاوار به جای انار سبابه عزیز را به تیغ زد، یک دل نه صد دل عاشق شیخ زن و بچهدار شد. چندی در محضرش تلمذ کرد؛ بعد شیعه ناب انقلابی محمدی را برگزید و سپس به عقد شیخ درآمد. شیخ بنا بر عدل اسلامی برای او خانهای در شمیران و خانهای در لندن خرید. به لطف الهی، او فرزندانی برای شیخ آورد که زیبایی را از مادر و کلکبازی را از پدر به ارث بردند. بنابراین اگر امروز میشنیدید سردار جوانی با کاترین خانم ازدواج کرده است، نباید تعجب میکردید.
در پاکستان چند سال، پیش خبرنگار یک مجله کمتیراژ و غیرمعروف آمریکایی که درباره مذهب تشییع تحقیق میکرد، ناگهان عاشق رئیس جمعیت تنفیذ فقه جعفری، از سرسپردگان بارگاه ولایت، شد. بعد خطبه عقد بود و انتقال بانوی آمریکایی به لاهور. روزی که وزارت اطلاعات به حقوقبگیر خود خبر داد ماموری برای عرض تبریک و تقدیم هدیه مقام معظم رهبری به مناسبت ازدواج میمون و مبارکش به لاهور میآید، شیخ عیال را خبر کرد. بامداد فردا نه خبری از عیال بود و نه اثری از طلا و جواهرات و نه نشانی از ۲۰۰ هزار دلاری که شیخ از سفر تهران آورده بود و برای صیانت از آن یکجا به همسر آمریکاییاش داده بود تا در جای امنی پنهان کند. خانم رفت و شیخ در هجر او و درد ناشی از کلک خوردن بهواقع یکشبه خردوخمیر و پیر شد.
بهرهگیری از زنان براى به خدمت درآوردن مديران ارشد یک نظام شیوهای رايج در نظامهای كمونيستى مرحوم، اسرائیل و شماری از کشورهای غربی بود و هست. جمهوری اسلامی ایران نیز به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدفهای خودی یعنی ایرانی پرداخت و اندکاندک دایره عمل پرستوها را وسعت داد تا هدفهای اجنبی را هم شامل شود.
راه دیگر، شیوه شنود بود که امروز حتى در كشورهاى جهان سوم نیز استفاده نمیشود. اطلاع يافتن از مسائل مالى و خصوصی مديران و تجار و مخالفان براى آنان كه هوش ضعيف و عقدههای روانى گوناگون دارند، شايد جذاب و قابلاستناد باشد، اما این شیوه با بدیهیترین اصول اخلاقی و درعین حال شرعی مورد استناد اهل ولایتفقیه مغایر است. با این همه شنود جمعی و انفرادى دو شیوه رايج براى در هم شكستن شخصيت انسانها است كه سید علی آقا گهگاه از حرمتش دم ميزند اما به دليل خو گرفتن عناصر اصلى نظامش به روش شنود، این روش به يك الگوى مهم برای دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی نظام تبدیل شده است.
كنترل ۶۰ هزار خط موبايل و دهها هزار خط زمینی و استخدام صدها بسيجى و معلولان جنگ براى شنود و پیگیری مکالمات آنلاين، پارازیت فرستادن روی ماهوارهها و سدسازی در برابر موج سایتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اصیل از مهمترین ماموریتهای ویژه اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است.
عوارض اين عمليات گسترده به منازل بزرگان ولایت نیز كشيده شد. لاریجانیها، قاسم سليمانى، عزيز جعفرى، غلامعلی رشيد، وحيد حقانیان، محمدی گلپايگايگانى، اصغر حجازى و احمدى مقدم از کسانی بودند که شنود شامل حالشان شد. استقرار يك مركز كنترل در محوطه خاكى نزديك منزل روحانى، اعتراض او در نشست حضورى با رهبر نظام را به دنبال داشت. يك روز پس از اعتراض روحانى، این مركز كه با پوشش ايستگاه نيروى انتظامى تاسيس شده بود، برچيده شد.
لابد چنین مرکزی برای رئیسی نیز برپا شده است. احمدینژاد در آن یک هفتهای که وزارت اطلاعات را در کف داشت، اسنادی را بیرون برد که تا امروز «حرز جواد» او بوده است ولی مدیر یک شبکه بزرگ تلویزیونی فارسیزبان در ترکیه که دوستان احمدینژاد بر آن بودند اسرارش را در یکی از کانالهای او فاش کنند، در تروری تکاندهنده جان خود را از دست داد. لاریجانی را هم ضبط سخنان محرمانهاش درباره آقا مجتبی، پسر خامنهای، به زمین زد.
سپاه زیرنظر اطلاعات
دستگيرى شخصى به نام جمشيدى به دستور حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه، که از دلالان نفتى مرتبط با سپاه است، پس از هفتهها شنود تلفنهای او و بازداشت ۱۰ روزه و پرسوجو از او درباره عزيز جعفرى، فرمانده سابق كل سپاه، نگرانى بخش عمدهای از فرماندهان سپاه را به همراه داشت. سكوت معنادار عزيز جعفرى و به دنبال آن دلجويى رهبر جمهوری اسلامی ایران از او قبل از برکناری، به یک بحران پنهانى بين فرماندهان سپاه و سيستم خودساخته طائب تبديل شد.
به گفته جمشیدی، در بازجويى او شخص طائب حضور داشت و مکررا خود را رئیس سازمان اطلاعات رهبرى معرفى میکرد. جمشيدى در مدت بازداشت به دليل رابطه خانوادگی با عزیز جعفری زیر شدیدترین شکنجههای روحی و البته کمی مهماننوازی با مشت و لگد قرار گرفت تا جای دوست و دشمن و میزان پورسانتهای جعفری و فرماندهان ردهبالای سپاه را لو دهد. او مکرر گفته بود جعفری دزد نیست، اما شما را فاسد میداند.
طائب به دليل بيمارى توهم كه از بعد از اخراجش از وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۴ به آن دچار شد -بهگونهای که به هر خبر و گزارش واصله به شکلی هیجانانگیز واكنش نشان میدهد- بى محابا به هر كس و هر مقام انگ مافيا، فساد يا انگليسى بودن میزند. البته خود طائب و معاونانش از محراب تا نجات و محقق محراب از جانیترین تا فاسدترین مدیران رژیم به شمار میروند که فقط طی هشت سال ریاست احمدینژاد، میلیونها دلار از معاملات پنهانی و غیر مشروع نفت و گاز به جیب زدند.
قتل عباس يزدان پناه به دست ماموران طائب در فجیره نخستین آبروريزى در روابط خارجى را برای روحانی به همراه داشت؛ طائب پرستو به سراغ عباس فرستاد. او مرد خانواده بود و همسرش را عاشقانه دوست داشت و به دام نیفتاد. این بار قاتل به سراغش فرستادند؛ چون در لندن به صورت آنلاین در دادگاه بینالمللی که به شکایت کرسنت علیه ایران رسیدگی میکرد، بهعنوان شاهد زنده حرفهایی زد که دستگاه نفت و شخص طائب را سخت به وحشت انداخت.
روحانی با همه توان در روزهای اعتبار و عزتش نزد خامنهای نتوانست طائب را کنار بزند. روحانى طائب را مركز فتنه میخواند و میخواست برای تحقيق درباره او کمیتهای تشکیل شود. اما طائب برادرش را به زندان انداخت و امروز ماهها پس از پایان ریاستجمهوری او، تیمی را برای تنظیم پرونده خرد کردن پرزیدنت شیخ حسن، مامور کرده است که ریاست آن با محراب، معاون سابقش، است.
نسل ما و معنای انقلاب
ما نسل ساده و ببخشید احمقی بودیم که انقلاب را مترادف پاکی، درستی، راستگویی، ایثار وطندوستی، عدالت، مساوات و … میدانستیم. تصویر چهگوارا نیمهبرهنه با سیگار برگ در بین پریپیکران لاپاز را میدیدیم و تفسیرمان این بود مردم قهرمان را میپرستند. صفرعلی از زندان آزاد میشد و فریاد شوق سرمیدادیم و کسی نمیگفت این مردک یک افسر شهربانی را با اره زندهزنده تکهتکه کرده است، چرا برایش دست میزنی؟
برای ما اخلاق معنا داشت. تار سبیل گرو گذاشتن و لوطیگری در نسل ما مفهومی تازه یافته بود.عبدالکریم حاجیان سه پله، همکلاسی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سال سوم به زندان افتاد. او شاگرد اول کنکور سال ۱۳۴۶ بود. در دادگاه او حکم ابد گرفت اما وقتی دید رفقایش اعدام شدند، به پاس آن اخلاق و پرنسیبها تا پای جان ایستاد که جانش را بگیرند و گرفتند.
در دوران سربازی، ما گروهان دانشجویی یعنی دارندگان مدرک لیسانس و فوقلیسانس و دکترا بودیم. شبی به دستور زندهیاد تیمسار امینی افشار فیلم زاپاتا را برایمان پخش کردند. فردا مرا که منشی گروهان بودم، به دفتر سرگرد دانشمند، فرمانده گردان، فراخواندند. سرگرد دانشمند انسان وارستهای بود. گفت تیمسار فرماندهی کل خواستهاند احساس پنج تن از دانشجویان را درباره فیلم دیشب بنویسید. یکی از پنج تن خودم بودم که نوشتم زاپاتا میگوید انقلابی فساد نمیکند، دزد نیست و به مردم خیانت نمیکند.
مفاهیم با خمینی
رهبر محبوب که از سفر آمد، همه ناشایستیها، بایسته شد؛ حرام حلال شد و دزدی معنای بهرهوری از برکات الهی معنا گرفت؛ اعدامها صدی و هزاری شد و در شبهای شوم اوین و عادلآباد و دیزل آباد، با تجاوز به نوامیس در زندان با این توجیه که باکره به بهشت میرود و ما نمیخواهیم این زن به بهشت رود، بیاخلاقی انقلابی جای اخلاق را گرفت.
امروز به برکت انقلاب ناب و دین تحریفشده و آلوده به دستان روضهخوانها، رژیم پریچهر وارد و صادر میکند، میکشد، میدزدد، توطئه میکند، ایران را به خاک سیاه مینشاند، لبنان سربلند و دارالعلم و هنر را به دارالفقر و جهل و تعصب تبدیل میکند؛ عراق را محل تزویر و تبعیض مذهبی میکند و یمن، دار ملکه سبا و سلیمان را، پشت قباله اوباش حوثی میاندازد. اخلاق در ویرانههای حلب دفن میشود و شرف و انسانیت در حاشیه کییف به آتش کشیده میشود.
نجفی، دولتمرد پاکدست و عاشق ایران را که پرونده دزدیهای قالیباف و شرکا را گشود، به پرستویی میسپارد و خود او را با تصویری مخدوش نزد مردم میکشد و به نجفی میگوید -ازخویشاوندش شنیدم و از وکیلش- «گردن بگیر، قصاصت نمیکنیم فقط اسم سردار (قالیباف) را دیگر نیاور!»
از ستارخان تا زلنسکی؛ از پوتین تا خامنهای / علیرضا نوری زاده
خامنهای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و به همین دلیل، ماهها است که این گفتوگوها به جایی نرسیده است.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۳ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۴۵
ستار خان و زلنسکی هر دو در کنار ملت ماندند و با دشمن متجاوز جنگیدند – AFP
با تجاوز پوتین به اوکراین، نه فقط برجام ۲ چون قبل اولویت ندارد، بلکه باید گفت جهان یکسو و اوکراین سویی دیگر است. ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و آلمان و… البته پوتین گمان میبردند کار اوکراین سهروزه تمام است. آقای بایدن درصدد ارسال هواپیمای ویژه برای رئیسجمهوری اوکراین بود تا او را بهجایی امن در واشنگتن منتقل کند و آقای مکرون ادعا کرد که پاریس نزدیکتر است، تشریف بیاورید اینجا! بوریس جانسون نیز در بریتانیا خواستار انتقال رئیسجمهوری زلنسکی به لندن شد که بیاید و در ساحل تیمز آرام گیرد. اما همگی شگفتزده شدند وقتی این بزرگمرد میهنپرست پاسخ داد: «من در کنار ملتم میایستم؛ با دشمن متجاوز میجنگم و تسلیم نمیشوم و کشورم را ترک نمیکنم.»
این کلام او، سه تصویر تاریخی، یکی را بر صفحه روزنامه و دومی و سومی را در فیلم و عکس به یادم آورد.
نخستین، از آن ستارخان، سردار ملی، است. در دوران استبداد صغیر، تبریز در اشغال روس بود و در تبریز خونین، آزادیخواهان بر دار میشدند و قزاق و حاکم مستبد میزدند و میکشتند و میبردند. کنسول روس که از بازتاب آسیب دیدن ستار خان بیمناک بود، برای او پیغام فرستاد که خواستار دیدارم. ستارخان پذیرفت. پاختیاتف، کنسول روس، در آغاز دیدار گفت: «پرچم دولت بهیه روس را بر بام خانهات بنشان تا آسیب نبینی.» کنسول روس به ستارخان پیشنهاد پناهندگی هم داد که با پاسخ دلاورانه او مواجه شد: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»
پاختیانوف که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفتزده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند؛ پس از جای برخاست. هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پرشکوه او بود: «چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قرهداغ را که در جنگها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوهچی برساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان شد.»
کنسول این جوانمردی پرمعنا را هم پیشبینی نکرده بود.
مورد دوم که خود دیدم مربوط به ژنرال نیازی، فرمانده ارتش پاکستان شرقی، در زمان جنگ جدایی بین دو پاره پاکستان و حمله هند به کمک جداییطلبان (طرفداران شیخ مجیبالرحمان) بود. حاصل این جنگ ۹ ماهه، سه میلیون کشته و جدایی پاکستان شرقی بود. در دفتر مجله فردوسی نشسته بود. میخواستم بر تصویر ژنرال نیازی شرحی بنویسم. در طول روزهای جنگ، روزنامهها به نقل از خبرگزاریها از شجاعت ژنرال بسیار مینوشتند که یک روز میگفت: «هند را ویران میکنم» و روز دیگر بشارت میداد: «بهزودی دهلی و بمبئی را میگیرم و پا جای پای جدم جهانگیر میگذارم». اما حالا من تصویرش را میدیدم که زانو زده بود و فرمانده ارتش هند با شمشیر پاگونها و درجاتش را میکند.
بهتم زده بود. پهلوان، سردبیرم، گفته بود شرحی با احساس بر تصویر بنویس! صدای زندهیاد جهانبانویی، مدیر فردوسی، درگوشم بود: «ای مردک بزدل باید آنقدر مرد بودی که تا پای جان میایستادی. فردا تف و لعنت ملتت نثارت خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه پنج سال دیگر زنده باشی و ۱۰ تا بطری مشروب و ۳۰ تا جوجه بیشتر در شکمت بریزی؟ تو در برابر سه میلیون کشته هممیهنت که حرفهای تو را باور کردند، مسئولی.» حرفهای مدیر زمینهساز شرح عکس من شد.
و سرانجام تصویر سوم؛ آن روز داغ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در پایگاه هوایی نوژه؛ شش عقاب نیروی هوایی ایران از دستپروردگان نادر جهانبانی و سرتیپ محققی با سه فروند جنگنده به آسمان بغداد رفتند تا از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد جلوگیری کنند:
هواپیمای شماره ۱ به خلبانی سرلشکر شهید عباس دوران و سرتیپ آزاده منصور کاظمیان
هواپیمای شماره ۲ به خلبانی سرتیپ محمود اسکندر و کمک سرهنگ ناصر باقری
هواپیمای شماره ۳ به خلبانی کاپیتان توانگریان و کاپیتان خسروشاهی.
هدفها یکی پالایشگاه الدوره و دومی قصر المؤتمرات (کاخ کنفرانسها) بود که صدام حسین با میلیونها دلار به شکل قصرهای هزارویکشب برپا کرده بود. این عملیات با دو فروند فانتوم اف۴ انجام میشد و هواپیمای سوم پشت مرز ماند تا اگر ضرورت بود، به خاک عراق وارد شود.
این هواپیماها هر دو هدف اصابت موشکهای ضدهوایی عراق قرار گرفتند ولی ماموریت درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره را انجام دادند. هواپیمای دوم که در مسیر رفت پشت هواپیمای شماره ۱ قرار داشت و بعد از گردش، اینک در جلو پرواز میکرد، هدف اصابت پدافند سبک دشمن قرار گرفت و هر دو خلبان زخمی شدند. خلبان عباس دوران به آنها اطلاع داد که هدف قرارگرفتهاند و موتور سمت راست را از دست دادهاند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن، برای آنها امکان برگشت نیست و تاکید کرد که سریعا به سمت مرز حرکت کنند.
در همین هنگام، کاظمیان هم به دوران اطلاع داد که هواپیما دیگر قابلکنترل نیست و باید خود را برای خروج اضطراری آماده کند. کاظمیان دست خود را بر دستگیره صندلی پرّان دو نفره قرار داد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خلبان خود برای خروج از هواپیما را شنیده بود، دکمه صندلی پرّان کابین عقب را فشرد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب شد.
کاظمیان هنگام خروج بیهوش شد و وقتی بههوش آمد، دریافت که در اسارت عراقیها است. او نقل میکند: «وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم، یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من میگفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را تمام کنم.»
سرتیپ منصور کاظمیان همزمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به خانه بازگشت؛ اما حماسه خلبان دوران ادامه یافت. او زمانی که دریافت بر بالای کاخ کنفرانس قرار دارد، با هواپیمایش به روش کامیکازه ها، بر کاخ فرود آمد و رویای صدام حسین را دود کرد و به هوا فرستاد.
مدتی پیش از تحقق این حماسه، شاهزاده رضا پهلوی از تبعیدگاه خود تلگرامی به فرمانده نیروی هوایی ایران فرستاد. خود او در این باره میگوید: «من نخستین پرواز سولو [انفرادی] خودم را با هواپیمای بونانزا در ۱۳ سالگی انجام دادم و حدود ۱۶ سال سن داشتم که با هواپیمای جنگنده اف-۵ سولو شدم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم، برای دورههای پیشرفته پرواز در آمریکا به پایگاه هوایی ریس تگزاس آمدم و قرار بود بعد از یک دوره فشرده یکساله به ایران بازگردم و به دانشگاه افسری بروم. شش ماه بعد که انقلاب شد، دقیقا وسط دوره آموزشی پروازم بود. بعد از درگذشت پدرم، من هنوز در قاهره بودم که جنگ آغاز شد و من از طریق سفارت سوییس در قاهره نامهای به ستاد مشترک ارتش و نیروی هوایی ارسال کردم و درخواست کردم که به عنوان یک خلبان جنگنده این امکان را داشته باشم که وظیفه خود در دفاع از کشورم را انجام بدم.»
«متاسفانه هیچوقت به نامه من جوابی داده نشد و جمهوری اسلامی ایران تصور کرد که این نامه مقدمهای است که از طریق من کودتایی علیه حکومت انجام شود، با وجود اینکه خمینی سر کار بود، من آمادگی کامل داشتم که در چارچوب همان سیستم و حکومت و زیر پرچم جمهوری اسلامی وظیفه ملی و میهنی خودم را انجام دهم و به عنوان یک خلبان از کشورم دفاع کنم.» (گفتوگو با وبسایت تقاطع)
این تصاویر را با تصویر ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و سید علی خامنهای کنار هم بگذارید. پوتین، سرهنگ کوتوله کاگب، با تجاوز به یک ملت سربلند شجاع، قصد دارد کاریکاتور استالین کوچولوی بیسبیل شود. زلنسکی که بایدن و مکرون در دومین روز جنگ فاتحهاش را خوانده بودند و میخواستند برای انتقالش به واشنگتن یا پاریس هواپیمای ویژه بفرستند پاسخ داد که «من در کنار ملتم میمانم و تا آخرین قطره خونم از اعتبار و منزلت میهنم و هممیهنانم دفاع خواهم کرد». اما سید علی خامنهای، رهبر یکی از منفورترین نظامهای استبدادی جهان، در حالی که ملت ایران در برابر سفارت روسیه فریاد مرگ بر پوتین سر میدهد، چنین اظهار لحیه سر دادهاند که «اوکراین قربانی سیاستهای آمریکا است»!
او که صبح روز سهشنبه، ۱۰ اسفندماه، از طریق شبکههای تلویزیونی با مردم سخن میگفت، در یک سخنرانی به مناسبت عید مبعث که زمان آن بهطور کمسابقهای خیلی کوتاه بود، دولت آمریکا را «یک رژیم مافیایی» دانست و گفت آمریکا از ایجاد بحران در کشورهای مختلف تغذیه میکند. رهبر رژیم که در سخنرانی خود به روسیه هیچ اشارهای نکرد، با اشاره به اینکه حکومت ایران خواستار توقف جنگ است، دولت آمریکا را متهم کرد با دخالت در اوکراین و «حرکت مخملی» و «کودتای رنگی» در این کشور، وضعیت را «طبیعتا به این نقطه» رسانده است.
علی خامنهای در بخش دیگری از سخنانش، بدون اشاره به مقاومت مردم اوکراین در مقابل تهاجم روسیه ادعا کرد: «اگر مردم در اوکراین وارد میدان میشدند، وضع دولت و مردم اوکراین اینطوری نمیشد.»
پیش از رهبر جمهوری اسلامی، برخی از مقامهای بلندپایه جمهوری اسلامی ایران هم اقدام روسیه برای حمله به اوکراین را مقابله با «یکجانبهگرایی غرب» و گسترش سازمان ناتو خوانده و از آن دفاع کرده بودند. در همین زمینه، علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در توییتی اشاره کرد که حمله روسیه به اوکراین از نمونه جنگهایی است که با هدف ایستادگی در برابر راهبرد غرب انجام میشود. او غرب را مسئول مستقیم جنگ دانست.
روزنامه جوان وابسته به سپاه نیز با انتقاد از کسانی که حکومت ایران را در جریان جنگ اوکراین، حامی روسیه معرفی کردهاند، از حمایت اخیر کاربران رسانههای اجتماعی از رئیسجمهوری اوکراین انتقاد کرد.
ادعای رهبر جمهوری اسلامی درباره ولودیمیر زلنسکی مبنی بر اینکه او از حمایت مردم اوکراین برخوردار نیست، در حالی مطرح میشود که عملکرد رئیسجمهوری اوکراین که در روزهای اخیر با وجود فشارهای فراوان، با پیشنهاد خروج از کییف مخالفت کرده، در رسانههای اجتماعی فارسیزبان با استقبالی گسترده مواجه شده است و بسیاری از کاربران در توییتر از مقاومت او تمجید کردهاند.
خامنهای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و با بازی او است که تا امروز، ماهها است که این گفتوگوها به جایی نرسیده است. به باور من، پوتین در این قمار بازنده مطلق خواهد بود؛ حتی اگر تا سقف ژتونهای پلاستیکی چیده باشد. پیروز سرفراز این دفاع جانانه از خانه پدری زلنسکی و ملتش خواهند بود.
در باب سید علی خامنهای فقط میتوانم بگویم: «خسرالدنیا و الآخرة». قطیش ندیم، دوست تحلیلگر و طنزپرداز لبنانیام درباره خامنهای نوشته بود: «شگفتا مردی که تبربهدست، روز و شب برای ویرانی خود میکوشد. ایکاش یکی از خدّام بارگاه ولایت مانند استاد حداد عادل و دکتر علیاکبر طبیب حضور، ولایتی، لقمانالدوله آقا و سید اصغر حجازی، رئیس امنیتخانه ویژه، به ایشان تذکر میدادند که سر جدّت کوتاه بیا! امروز هیچ رهبری بهاندازه زلنسکی در دل ملتش، جای ندارد. بغل گوش شما مرگ بر شما میگویند و شما ادعا میکنید با ملت ایران یک جان در دو قالباید!»
سپاه فقط شایسته لقب تروریست است / علیرضا نوری زاده
چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۶:۰۰
سردبیر در مقاله خواندنیاش سئوال سادهای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکرهکننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر بهدفعات به رابط أتریشی اش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیسجمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل میشود.
راستی اینهمه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنهای نمیداند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایتهایی را یا بهفرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایتهای سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایتهای سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگیهایش پس از پایان جنگ با عراق در یک سو و جنایتهایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در سوی دیگر.
در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همینهایی که با شکمهای اغلب برآمده و آلودهدامانی مالی همچنان میبرند و میکشند و درجه و امتیاز میگیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریهای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنهای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیمگیری نشان داد. ازآنپس سپاه با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبهروز حضور خود را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و بهطور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهرههای پشت پرده ارگانهای امنیتی و اقتصادیاش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.
اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالیکه بخش عمدهای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنهای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدینژاد به میدان آورد. بااینهمه بعد از پیروزی احمدینژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گسترهها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی بهجز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.
شکست احمدینژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالتگستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بیحدومرز سپاه پاسداران و ارگانهایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدینژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساختوساز بزرگ (جادهسازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاههای پیام و امام خمینی، اقلامی از تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر میکرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و بهویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدینژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همینکه طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گستردهتری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوبهای منطقهای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینههای تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.
سپاه ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعینحال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر بهسختی با این نظر مخالف بودند.
طرح ایجاد یک نیروی موازی شبهنظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد بهشرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاریهای آشنا با سلاح و گروههای مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیقدوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابیها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتیها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.
جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهدهدار بود. (محمد خاتمی ابووفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایتهای سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیار را لو داد. سالها پیش حزبالله او را در بیروت ربود و بعد از ماهها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیتالله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو میشوی. خمینی اورا از نجف میشناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیتالله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)
تعدادی از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبهها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.
سالها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشتهای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیلکرده (بعضا مثل خود او عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده میشدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهمپاشیده بود. در هفتههای نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخستوزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاریهای بعضی از روحانیان و انقلابیهای مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها، مجاهدین و ملی-مذهبیها با ساواک) خارج میکردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپیها و ملی-مذهبیها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکیشان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).
دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخشهای ساواک احیا شد، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارونهای سپاه است) بهسرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیدههای دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروههای چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبهنظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجانگذشتگی و ایثار جوانانی که بهشتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیاتها را در دست گیرد. بااینهمه سپاه تا تصویب قانون همعرضیاش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نهتنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخلههای گاهبهگاه بعضی از فرماندهانش در بازیهای سیاسی به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبههها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر
سید علی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنهای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوریاش روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها ازجمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسههای پنجشنبهشب خامنهای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجفآبادی، جواد آزاده، سپس ایروانی، محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.
سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگانهایش و ماموریتهای تصفیه سران و فعالان گروههای مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با کسب اذن بهصورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطهنظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. همزمان خاتمی و اصلاحطلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچههای سپاه محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.
سپاه بعد از جنبش سبز
رهبر رژیم، سرکوبگریهای وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه میدزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزشهای دی و آبانماه سپاه ذرهای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغولها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما ماندهاند تا آرزوی خامنهای را در تاجگذاری مجتبی، تحقق بخشند.
برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقالهای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده میکنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس آنها حزبالله بودهاند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتلها، آدمرباییها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبتبار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سالها بود طرح صلح کویتیها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمکهای عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سالهای سازندگی شده بود.
سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، دهها شخصیت ایرانی را در سالهای گذشته در خارج از کشور به وحشیترین شکل به قتل رساندهاند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه میخواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بیپاسخ میماند که این عشق یکطرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایتفقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان بهاندازه جمهوری ولایتفقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگانگیری دیپلماتهایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟
مجلس رویایی ما و مجلس فردای غیبت آقا / علیرضا نوری زاده
افشای مذاکرات محرمانه فرمانده سابق سپاه محمدعلی جعفری را جدی بگیرید. این افشاگری ساده نیست و از دفتر رهبر به بیرون درز نکرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنندـ
۴۳ سال بعد از روز به تخت نشستن روحالله مصطفوی خمینی؛ بدون هیچ تعارفی امروز تردیدی ندارم که اغلب آنها که هنوز نفسی در وطن و در غربت میکشند و از ماندگاران آن موجهای تبزدهاند که از جام شراب روحانی سید روحالله مست شدند، امروز نهتنها مستی از سرشان پریده بلکه بسیاری با نوشیدن سطل پرمنگنات کوشیدهاند آثار زهر هلاهل انقلاب را با شعارهای لبریز از فریب و تظاهر، از جان و جهانشان پاک کنند.
برای نمونه آیا شما فکر میکنید محمدرضا خاتمی که در آغاز انقلاب دانشجوی جوانی بود با دید انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت؛ نوه آقای خمینی زهرا خانم صبیه آقای اشراقی را به زنی گرفت، در دوران ریاست جمهوری برادر در رکاب بود و نماینده اول تهران، از ده پانزده سال پیش که خانمش با قاطعیت گفت دخترشان باید آزادی انتخاب داشته باشد و رشتهای را که خود میخواهد در دانشگاه برگزیند و روپوش روشن و روسری گلدار و پرنشاط بر سر اندازد، همان محمدرضایی است که به همراه عبدی و میردامادی و مصطفوی و ملائک، با گروگانگیری آنچنانی ملتی را به گروگان داد؟
همین عباس عبدی که به همت زندهیاد دکتر نراقی و روزنامه جامعه در پی زندانی شدن برادرش و ماههای طولانی را پس از روی کار آمدن برادر بزرگتر و یار و یاورش محمد خاتمی در زندان سیدعلی آقا، سر کرد، به دیدار «بری روزن» گروگانش و وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران به فرانسه رفت و دهها تن حضوری و هزاران هزارتن، تصویری، دیدارشان را شاهد شدند و عبدی نیمه پوزشی خواست و از اینکه روزن را بدون هیچ گناهی به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفته ابراز ندامت و پشیمانی کرد، همان عبدی است که با خواهر مری زندهیاد امیرانتظام را وعده اعدام میداد؟
من فردای آن روز نوشتم این آقا آن عبدی نبود که با محسن میردامادی و مهدی مصطفوی و دون ژوان گروگان گیران، علیه من که با همان روزن دوست بودم جعلیات به هم بافتند و به غربتم، گرفتار کردند.
استاد فاضل «محقق داماد» که دیروز پذیرفت در بیعدالتخانه خمینی مسئولیت پذیرد و تا متوجه فریب بزرگ شد، نه به قدرت دل بست و نه به شوکت و دولت. همو امروز چشم و چراغ اهل فضل است و باب مدینه العلم بی دقالباب به رویش بازاست.
همین وضع را بسیاری دیگر از سینهچاکان انقلاب و خمینی و خامنهای دارند. امرز حتی اگر به دهنمکی که سرسپردگی خود را به رژیم با حزبالله و شبیخون به کوی دانشگاه و… بارها اثبات کرده بود و از صدقهی اعمال ضد ملی و انسانی خود به فیلمسازی رسید بگوئید «حزباللهی چطوری؟» رو ترش میکند و فریاد میزند خودتی!
محمدجواد لاریجانی دوست دارد خود را لیبرالمسلک نشان دهد و اخوی او علیآقا هر وقت فرصت کند پنهان از چشم عسس با دیر مغانیان همدلی میکند. از آن دم که دریافت «آقا» چگونه تحقیرش کرد و رئیسی را به جای او برگزید.
همین احمدینژاد را بنگرید که رهبرش سر او به شانه میگرفت و آشکارا گفت آقای دکتر احمدینژاد از آقای هاشمی رفسنجانی با من همدل و همفکر ترست. امروز احمدینژاد با حرفهای تند و عبور مکررش از خط قرمزها یکی از دردسرهای بزرگ خامنهای است.
دیدن محسن مخملباف فیلمساز سرشناس و آزاداندیش روزی روزگاری انقلابی ما، با پاپیون و اسموکینگ در فستیوال کن و رم و برلین به همراه سمیرائی که پرشکوه اما بدون چادر کمری و مقنعه در کنار پدرش ظاهر میشود، نهتنها مرا به طعنه زدن وا نمیدارد بلکه بسیار خوشحالم که بساط دعانویسان و سر کتاب بازکنهای قم دیگر رونقی حداقل نزد اهل سینما و فرهنگ و ادب و فلسفه ندارد.
محمدجواد لاریجانی بدون شک به یاد سالهای پرشور دانشگاه امآیتی (MIT) است و علی برادرش به یاد آن روزهای خوب است که مرحوم کوثری سرپرست مدارس بینالنهرین بود و به مدرسه شرافت میآمد و او و همکلاسیها و رفقای هممدرسهای، در عراق عرب، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را بالا میبردند و سرود «ای ایران…» را میخواندند.
نمیدانم چند تن از شما حکایت سعدالدوله را خواندهاید یا با احوال محمدولی سپهدار تنکابنی آشنایید. اولی عمود استبداد بود و ابوالملله شد، دومی از محمدعلی شاه فرمان گرفت که ریشه آزادی برکند اما از نیمه راه تیغ به روی استبداد کشید و در فتح تهران سردمدار آزادیخواهان بود.
حالا فکر میکنید خیلی دور از ذهن است که مثلاً این سرداران چپ و راست مثل محمدعلی جعفری و حسین علائی و ایزدی… روزی نه چندان دور مکنونات قلبی آشکار کنند و دست مودت به سوی کسانی دراز کنند که امروز در صف رویاروی آنها قرار گرفتهاند و اگر دستشان برسد مستبد و حامیان و یارانش را از فراز کرسی قدرت فروکشند؟
از سروش بگویم، بگذارید با او کمر سخن را بشکنم. تردید نکنیم که سروش روی جمع زیادی از دانشجویان بهویژه آنها که دستی در بیعت دین داشته و یا دارند نفوذ و تأثیر بسیاری دارد. در واقع سروش از اوایل دهه هفتاد شمسی بازتاب انقلاب روحی را که خود بدان متحول شد، در واژگان و گفتار و تأملاتش آشکار ساخت. رشته بندگی خواجه و خدمت مولانا بر گردن انداخت. ادب را جامه سیاست پوشاند و سیاست خشک ملازده بی پدر و مادر را چنان آراست که یک دل نه صد دل عاشق و دلبسته برای وصلش صف کشیدند. موی یار دولت را چنان کرد که دیگر نه شانه شیخ علیاکبر چیزی به آن میافزود و نه مشاطه سیدعلی آقا چیزی از آن میکاست. از جمع «کیان» او کسانی برشدند که بیرق اصلاحات را در چهارراه ولایت جهل و جور و فساد برافراشتند و در حلقه مریدانش جوانانی سر بالا گرفتند که در مجلس یزید خطبه زینبی میخواندند و در پیشگاه حاکم حلب سر بر نطع میگذاشتند.
حال فقط برای یک لحظه سالنی را تصور کنید که در آن یکسو سروش و مهندس حسن شریعتمداری؛ محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور و اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری نشستهاند و در ردیف کنارشان زنان مبارز اهل قلم و حقدان از جمله، شیرین عبادی و فاطمه سپهری، نسرین ستوده، مهرانگیز کار، شادی صدر نرگس محمدی، گیتی پورفاضل و نوشابه امیری و کاملیا انتخابیفرد… نشستهاند، سوی دیگر عبدالله نوری و ملک مدنی و محمدرضا خاتمی و احمد شیرزاد و عبدالله مؤمنی و دکتر جلالیزاده، در زاویهای دیگر سرلشگر سعدی حسنی و غلامحسین کرباسچی و عباس عبدی و عباس ملکی و محمدجواد ظریف و محمدجعفر محلاتی و… قرار گرفتهاند، و گوشهای را به اهل قلم و اندیشه؛ شاعران و روشنفکران و نویسندگان روزنامهنگاران سرشناسی چونان ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، علیرضا میبدی، جمشید چالنگی، ناصر شاهینپر، صادق صبا، ماشاءالله شمسالواعظین، مجتبی واحدی، حشمتالله طبرزدی و محمد نوریزاد… اختصاص دادهاند. چون در این جمع کسی در اندیشه به وزارت و صدارت رسیدن نیست بنابراین به هیچ روی مشکلی در جلو و عقب نشستن و یا تعدادشان وجود ندارد. البته حسین بازجوی کیهانی و انبارلویی رسالتی و آقا مسیح جمهوری اسلامی و یک دوجین دیگر از ذوبشدگان در ولایت سیدعلی آقا را به این سالن راهی نیست. باری، در گوشهای دیگر رهبران جبهه ملی داخل و خارج در کنار مهندس کوروش زعیم و عیسی خان حاتمي و دکتر موسویان، دکتر عبدالکریم انواری و مهندس هوشنگ کردستانی عضو آخرین شورای جبهه ملی بعد از انقلاب و یار و رفیق دکتر شاپور بختیار؛ و بخش کوچکی از ملی مذهبیها (و نه همه آنها) و تنی چند از چپهای ملی و مستقلین از سران سابق جنبش دانشجوئی چونان چنگیز پهلوان و مهران براتی، پرویز دستمالچی، دکتر کاظم کردوانی و محسن خاتمی دست در دست مهدی خانبابا تهرانی که به مشاهده جمع به وجد آمده از راه میرسند.
روحانیون مومن به جدایی دین از حکومت مثل حسن یوسفی اشکوری و دکتر ابوالقاسم دیباجی، دیپلماتهایی چون مرتضی سرمدی، مجتبی ارسطو، امیر محلاتی، عباس ملکی و… نیز حضور دارند. جزیی از سالن را به نمایندگان اقتصاد و صنعت کشور سپردهاند، که از داخل و خارج کشور در این اجتماع حضور یافتهاند. از سوی دیگر وکلا و نمایندگان دانشگاهیان داخل کشور و خارج حضور دارند که در جمعشان میتوان بزرگانی از تیره پروفسور رضا و دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی و احمد کریمی حکاک و دکتر جلال متینی را دید و هم داریوش آشوری را، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر جلیلی و عباس میلانی، چنگیز پهلوان و جمشید اسدی، و خاوند را مشاهده کرد. وگرنه در آرزوهای دور و دراز من جا برای همه هست. و افسوس میخورم که دکتر صدرالدین الهی، دکتر سیروس آموزگار، إیرج پزشکزاد و اردشیر زاهدی که باید حضور داشتند به سفر ابدی رفتهاند. مهدی جان خان بابا برمیخیزد و خبر میدهد شهبانو فرح پهلوی همراه با فرزندشان شاهزاده رضا، از راه رسیدند. واکنش جمع را حدس بزنید.
مجلس ما برپا میشود یا مجلس آقا؟
شاید آقای خامنهای خیلی خوشحال باشد از اینکه امروز بهظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی شاهعباس صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، بوزینگان روز و شب به معلق زنی مشغولاند و مدح و ثنای ذات مبارکش میکنند و «مشارق الارض و مغاربها» به اشاره انگشت مبارکش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملأ زعفران ـ چیزی شبیه به ملا برادر و ملا متقی فعلی ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بنلادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
آقای خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند رهبران جهان را لقمه چپ کنند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همهچیز حضرتش از حرکت سوسکها و در بیت مبارک نیز باخبر است. انتشار گفتگوی سردار جعفری فرمانده پیشین سپاه و صادق ذوالقدرنیا، به کارگرداني محمد باقرذوالقدر، کار کوچکی نیست و بدون تردید خامنهای از انتشار آن بیخبر بود. ضربه جعفری و یاران پنهانش نخست قالیباف و بعد حسین طائب و از فراز سر آنها؛ سید علي و آقازادهاش مجتبی را منظور داشت.
پیش از این در همینجا درباره ذوالقدر نوشتهام، ذوالقدر امروز در جایی است که به یک اشاره انگشت میتواند کاری کند کارستان. مجتبی خیلی بهتر از آقا این را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا همدل با مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند بلکه جناب ولی فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد. گاهی ـطی دو سه سال اخیرـ برای نشان دادن قدرتشان به آقا کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلاً یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص آقا کار گذاشته بودند کشف کردند یا موقع سفرهای آقا به زادگاهش، در هواپیما و دور باغ ملک آباد توطئهای را کشف کردند که هدفش به لقاءالله فرستادن آقا بود. بعد هم طوری قضیه را تشریح کردند که آقا بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است.
در طول از دوران ریاست جمهوری خاتمی، آقا روز به روز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. تیمی که آنها درست کردهاند از هر نظر کامل است و با جرح و تعدیلاتی، امروز در جمعشان اینها را میبینیم. در جمع آدمهای عملیاتی، رمضانی، احمد وحید، سبزوار (محسن) رضایی؛ علی شمخانی (این یکی کم کمک به دسته اولی که در بخش نخست تشکل احتمالیشان را ذکر کردم نزدیک میشود درست مثل محمدعلی جعفری فرمانده پیشین سپاه) غلام علی رشید، سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، پورفلاح و ذوالقدر و… آدمهای رسانهای مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسف پور، حاج غفور و سعید محمد و جبلی، و باسابقههای با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و محسنی اژهای رئیس فعلی قوه قضائیه، و حسین طائب در همین صفاند. استراتژیست هم دارند از تیره حسن رحیمپور ازغدی؛ حسن عباسی و حسین الله کرم و سعید جلیلی؛ الیاس نادران و مهدی چمران.
در صف تازهپیوستگان، وزیر خارجه رئیسی، حسین امیر عبداللهیان، و اخوی داماد آقا علی باقری رئیس این دوره تیم گفتگوهای برجامی. دیپلمات و سیاستمدار هم دارند، علیاکبر ولایتی و محمدحسن اختری اصغر حجازی که آقای کل بوده و هست و مغز و قلب آقا را در اختیار دارد. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل از جمله سرلشگر دکتر موسوی. همان سالهای نخست حکومت خاتمی با استفاده از وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی مثل خاتمی بیاید و بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی؛ قاپ احمد آقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند اینها نیز از میان فرزندان آقا، مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی میکرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آنها بود ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشهگیر و اهل درس و فحص و جمعآوری ترهات ابوی و تدبیر و تدارک دفتر او شد. کاری که دکتر سلمان رحیم صفوی برادر سردار یحیی یکچند بعد از اخذ دکترا از سوآس، عهدهدار آن بود و میثم کنارش زد.
آنها نیاز داشتند سه چهار تنی را که آقا دربست قبولشان داشت و کاملاً مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد طعمه سهلی است. تا وقتی هاشمی رفسنجانی نفس میکشید، چنان استخوانی تیز در گلوی آقا و سربازان ذوبشدهاش جاگیر شده بود. سرش به آب دادند و استخوان بیرون شد.
امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند. ارتش را که کاملاً خنثی کردهاند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن یحیی رحیم صفوی بهزودی اجرا خواهد شد. مرتضی رضایی برای فرماندهی پیر است. بنابراین احتمال بازگشت ذوالقدر به سپاه و یا انتخاب فدوی فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه به فرماندهی کل از احتمالات اصلی است. طی سالهای اخیر، سپاه قدس را چنان بال و پر دادند که سردار سرلشگر قاسم سلیمانی، رستم دستان ولی فقیه شد. سحرگاهی که او را کشتند رهبر رژیم مثل سالهای عاطفی دور و دیر که در مرگ هاشمی نژاد زار میزد به هقهق افتاده بود.
***
یک لحظه فکر کنید؛ فردا اگر بشنوید، سید به هفتهزارسالگان پیوسته؛ آیا آرزوی نخست من تحقق خواهد یافت و شماری از فرزندان آزاده و به خود آمده وطن قادر خواهند بود، روزگار پس از ولایت عمامه و عبا را رقم زنند؟ و یا گمان میکنید پاسداران نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تبلیغاتی ولی فقیه قادر خواهند بود قایق شکسته ولایت را مرمت کنند و به ساحل استقرار برسانند. تحقق آرزوی من بقای خانه پدری، سرفرازی و سر به آسمان سائیدن ایران را تضمین میکند. سوال من این است، آیا آرمان و آرزویم رنگ واقعیت میگیرد و ما شاهد فعلیت یافتن کنگره ملی خواهیم بود آنگونه که هندیان و مردم افریقای جنوبی شاهد شدند.
آیا مصالحه ششم میان تهران و ریاض به بار خواهد نشست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ نُوامبر ۲۰۲۱ ۱۹:۱۵
خمینی حج را که اوجب واجبات است تعطیل کرد – AFP
فردای روزی که به جده رسیدیم، دکتر ایاد مدنی، محقق، تاریخنویس و روزنامهنگار سرشناس سعودی و مدیر موسسه مطبوعاتی عکاظ که من و دوستانم را برای انتشار ویژهنامه فارسی عکاظ برای زائران ایرانی دعوت کرده بود، در یک گپوگفت دوسه ساعته، دیدگاههای من درباره مراسم برائت از مشرکین را جویا شد و میخواست بداند که خمینی دنبال چیست؛ در مکه که مشرکی زندگی نمیکند، پس این شعار بیمعنی ره به کجا میبرد؟
برایش به تفصیل مکرهای خطرناک خمینی را باز شمردم و یادآور شدم که این مرد نه به اسلام اعتقادی دارد و نه به تشیع و هیچ بعید نیست امسال (مرداد ۱۳۶۶) با توجه به شکستهایش در جبهه جنگ با عراق، بخواهد غوغایی در حج بر پا کند. استادم، مرحوم جعفر رائد، سفیر اسبق ایران در عربستان سعودی و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب (که بعد از خاموشی مرحوم رائد اداره آن را من عهده دارم) و ماهنامه روزگار نو، با ما بود و آرزو کرد حادثهای رخ ندهد. سپس به حادثه حج قبلی اشاره کرد که تا آن زمان جهان از آن بیخبر بود؛ چرا که سعودیها خبر را منتشر نکرده بودند و بعدها فهمیدیم چرا…
سی۴ در ساک حجاج
در چهارمین روز پرواز حجاج اصفهانی (در حج سال ۱۳۶۵/ ۱۹۸۶) یکی از حجاج سالخورده به علت ابتلا به دیابت و در گرمای شدید آشیانه حجاج در فرودگاه پیش از انتقال به مکه، بیهوش شده بود. همسرش با کمک یکی از حجاج ایرانی به گروه پزشکی مدینهالحاج گفته بود داروهای همسرش در ساک سبز او است؛ ساکی با علامت سازمان حج و اوقاف که دفتر حج اصفهان به همه حجاج داده بود.
یکی از پرستاران که ساک را باز کرد، در کف ساک متوجه برجستگی شد که طبیعی نمینمود. با اشاره او، ماموری در سالن ساک را وارسی و با شگفتی، زیر آستر ساک مادهای کشف کرده بود (پنج کیلو ماده انفجاری سی۴). بلافاصله محل ورود کاروان محاصره شد و ساعتی بعد، از ساک زائران کاروان خانواده شهدا اصفهان ۷۵ کیلو ماده شدیدالانفجار سی۴ به دست ماموران سعودی افتاده بود.
شنیدم که ساعتی بعد، ۱۵۰ زائر کاروان که بیگناهیشان آشکار بود، آزاد و فقط مدیر کاروان و معاونش بازداشت و به اداره پلیس منتقل شدند. زائران روستایی اصفهانی در پناه ماموران سعودی، مراسم حج را انجام دادند و در بازگشت هدایایی نیز دریافت کردند. چند هفته بعد از مراسم حج، مدیر کاروان و معاونش نیز آزاد و به ایران بازگردانده شدند؛ چون آنها صادقانه اعتراف کردند که ساکها را سپاه اصفهان بهعنوان هدیه به زائران این کاروان داده است و فرمانده سپاه نجفآباد در پاسخ به پرسش آنها که چرا ساکها سنگینتر از حد معمول یک ساک خالیاند، گفته بود ما عایقی در ساک گذاشتهایم که پاره نشود.
هاشمی رفسنجانی که در خاطراتش به این حادثه اشاره میکند. او ضمن تماس با ملک عبدالله، ولیعهد سعودی که روحیهای آشتیجویانه داشت و بهشدت طرفدار همبستگی کشورهای اسلامی بود، از او خواسته بود مهلتی داده شود تا در تهران در این رابطه تحقیق کنند. سعودیها به مدت یک سال چیزی نگفتند و بعدها رژیم اسلامی مدعی شد که مسئول این کار مهدی هاشمی، برادر داماد آیتالله منتظری و رئیس سابق دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه، بوده است که به دستور خمینی و فتنهانگیزی ریشهری اعدام شد.
مرحوم منتظری هنگامی که اجازه انتشار خاطراتش در الشرقالاوسط را به من داد، در پاسخ سوالم درباره قاچاق مواد منفجره در موسم حج به عربستان و اینکه چه کسی مسئول واقعی بود، مهدی هاشمی یا… با تاثر گفت: «آقا مهدی بیگناه بود. همین حضرات سپاه، همینها که جنگ را باختند، عامل این جنایت بودند که به مرحمت الهی کشف و خنثی شد وگرنه خدا میداند چند هزار نفر کشته میشدند.»
یک سال بعد ما در عربستان بودیم تا نشریهای در ۱۶ تا ۲۰ صفحه برای حجاج ایرانی و افغان منتشر کنیم. مرحوم رائد سرپرست ما بودند. من بهعنوان سردبیر، همراهانم را با دقت برگزیده بودم؛ زندهیاد ناصر مطرقی، همکارم در مرکز پژوهشها، به همراه فرخ فرزانه، دیپلمات پیشین، مهران بنیادی، پدر هنرمند سرشناس سینمای جهان نازنین بنیادی، مرتضی نگاهی، نویسنده سرشناس، شاهین اعتمادی، همکار روزنامهنگارم که از ایران رفیق یکدل بودیم، و احمد وحدتخواه، روزنامهنگار بینالمللی و مدیر موسسه ساتراپ، که سالها همدل و همراهم بود و هست. سعودیها سخت از ما حفاظت میکردند و روزی که یک کارمند ایرانایر در هتل ما ظاهر شد، بلافاصله هتل را تغییر دادند.
هیچگاه باور نداشتیم که به فاصله دو هفته در روز بدعت نامبارک برائت از مشرکین، مکه خونین و آن همه درد و اندوه را شاهد خواهیم شد. یک روز پیش از مراسم راهپیمایی برائت، به آقای کروبی، امیرالحاج خمینی، در بعثه حج تلفن کردم و در میان شگفتی و خنده همکارانم که با هم ضمیمه فارسی روزنامه عکاظ را بیرون میدادیم، با لهجه غلیظ افغانی خود را مسئول بعثه حج مجاهدین افغان معرفی کردم و گفتم ما نیز علاقهمندیم در صف سربازان خمینی در برائت از مشرکین شرکت کنیم اما عکس و پلاکارد نداریم. جناب کروبی شماره تلفن رضایی نامی را داد و گفت: «من به ایشان میگویم به شما عکس و پلاکارد بدهد.»
روز بعد این خبر را بهتفصیل نوشتم. در مکهای که حتی یک تصویر پادشاه سعودی وجود ندارد، حضرت امیرالحاج ولیفقیه هزاران تصویر خمینی را که بعضی از آنها ۲۰ متر طول و پنج متر عرض داشت و روی چلوار در همان مکه نقش زده بودند، به همراه پلاکاردهایی که شعارهایی از نوع «تبت یدا ابی لهب، شیلوا یداک یا فهد ــ بریده باد دست فهد» در گرداگرد بیتالله الحرام مکه توزیع کردند. شب قبل نیز واحد برق سپاه صدها بلندگو در لابهلای خیابانهای اطراف کعبه تعبیه کرده بود.
از ۱۰ صبح، عملا سپاه و زنان که چرخ زائران معلول جنگ را هدایت میکردند و شماری کودک از چهار سوی مکه بهسوی کعبه روان شدند. حضور آنها چنان ازدحامی در هوای ۴۵ درجهای مکه برپا کرد که رانندگان و مسافرانشان فریادزنان به خمینی نفرین میکردند و فریاد مای مای (آب آب) به گوش میرسید.
زائران ایرانی نیز وضع بهتری نداشتند؛ بهویژه زنان و معلولان. برادران غیور سپاه و سربازان گمنام امام زمان سلطنتآباد، معلولها و زنان را جلو انداخته و خود پشت آنها سنگر گرفته بودند و شعارهای تندوتیز علیه آمریکا و اسرائیل و سعودی و به نفع خمینی سر میدادند. قرار بود تصویر ۴۰-۳۰ متری ولیفقیه را از فراز کعبه به پایین آویزان کنند. رفتاری که آنها با پلیس سعودی داشتند، تکاندهنده بود. سه چهار پلیس را با دشنه کاردآجین کردند و وقتی افراد گارد ملی وارد صحنه شدند، این دلاوران غیور به همراه کروبی و محتشمی و خلخالی و دیگر بزرگان اهل ولایتفقیه، هر یک از گوشهای فرار کردند و زنهای بیچاره و معلولها را در صحنه رها کردند.
قبل از آنکه روایت خود را از آن روز شوم بگویم، گوشهای از روایت سرتاپا دروغ روزنامه جمهوری اسلامی که مدیرش خامنهای و سردبیرش مسیح مهاجری بود، نقل میکنم.
«خیل یکتاپرستان را میبینی که گروهگروه با در دست داشتن پلاکاردهایی با شعارهای «الموت لامریکا» «الموت لاسرائیل» و تصاویری از امام با فریاد اللهاکبر و لاالهالاالله از هر سو به طرف میدان معابده، نقطه شروع راهپیمایی در حرکتاند.
شماری از حجاج که بازوبند قرمز انتظامات بر دست دارند، با کشیدن صفی ممتد از میدان معابده تا پل حجون در دو طرف خیابان، شکوه و نظم خاصی به مراسم میبخشند. عدهای نیز با بازوبند سبز که کلمه «سقایه الحاج» حج به چشم میخورد با کتریهای آب سرد، گلوی خشکیده از فریاد برائت از مشرکین حاجیان را تازه میکنند و به یاد مولایشان، حسین علیهالسلام، زوار تشنهلب ایرانی یا غیر ایرانی را سیراب میسازند.
نشاط کسب رضای خدا با اعلام برائت از مشرکین سختی گرمای هوا را در خود ذوب میکند؛ از روی پل شکوه و عظمت خیل موحدین نمایانتر است و مجذوبتر، پشتبامهای اماکن و ساختمانهای دولتی در طول مسیر مملو از افراد غیرنظامی سعودیاند و گاهی در کنار آنها دوربینهای فیلمبرداری نیز دیده میشود.
در ادامه مسیر هنگامی که ابتدای جمعیت به مسجد جن میرسد، ازدحام بیشتری ایجاد میگردد، کماندوهای سعودی تقاطع شارع مسجدالحرام را با استقرار ماشینها در وسط خیابان و کشیدن دیواری از سپرهایشان، مسدود کردهاند.
در این لحظات در کنار پلیس قرار میگیرم و منتظرم تا چون سال گذشته به روی این جمعیت عظیم که حتی پس از خاتمه دادن به تظاهرات میبایست جهت متفرق شدن به سمتی برود، راهی باز کند، ولی برخلاف انتظار، بهمحض نزدیک شدن صف پیشین تظاهرات که متشکل از برادران انتظامات است، به ناگاه افراد پلیس با علامت افسر سعودی همزمان باطومهای چوبیشان را بالا بردند و به سر مردم فرود آوردند.
هیچکس انتظار چنین صحنهای را ندارد. من ابتدا تصور میکردم همچون سالهای قبل درگیری مقطعی و کوتاه خواهد بود ولی هجوم گروه دیگری از پلیسهای مستقر در نزدیکی تقاطع که توسط بیسیم همان افسر فراخوانده میشدند، وضع را وخیمتر میکند. از آنجایی که هیچکس آمادگی مقابله با پلیس را ندارد، بهناچار علیرغم فشار سیل عظیم جمعیت به سمت جلو که از حمله پلیس بیاطلاعاند، مردم سعی میکنند برخلاف جهت راهپیمایی برگردند. به ناگاه، ازدحام عجیب و خطرناکی درست در مقابل مسجد جن ایجاد میشود. فریادهای اللهاکبر در فضای حرم امنالهی طنینانداز است و لابهلای فریادهای اللهاکبر این صدا به گوش میرسد درگیر نشوید… برگردید… خونسرد باشید… مواظب خواهرها باشید… برادرها نروید، عقب بایستید …
به دلیل عدم آمادگی مردم و عدم انتظار به وجود آمدن چین صحنهای هیچکس قدرت تصمیمگیری ندارد و گاه نظر افرادی که فریاد میکشند متفاوت است… درست در همین لحظه فاجعه دردناک آغاز میگردد.
عمال شخصی سعودی که در طبقات پارکینگ چند طبقه مقابل مسجد جن از قبل مهیا شدهاند، شروع میکنند به پرتاب سنگهای بزرگ، چوب، آهن، کولر و هر وسیله سنگین دیگر بر سر جمعیت بیدفاع. اینک برای من مسلم شد که هدف اینها متفرق کردن مردم با ایجاد رعب و وحشت نیست بلکه هدف کشتن مردم آنهم با فجیعترین وضع است. چرا که هر سنگی که از طبقه ششم پایین پرت میشود، براثر ازدحام غیرقابل وصف جمعیت حداقل سه یا چهار نفر را به شدیدترین وجه مجروح یا حتی شهید میکند.
باطومهای پلیس بر سر هر کسی که فرود میآید، بلااستثنا خون فوران میزند و جامهای سفید را گلرنگ میسازد و غرق در خون میگرداند.
در همان لحظات اول، ماکت قدس زیر ضربات باطوم پلیس از هم میپاشد. فشار جمعیت ما را به سمت راست خیابان که خواهراناند، میبرد. چند لحظهای از آغاز هجوم ددمنشانه پلیس سعودی نگذشته است که صدای شلیک گلوله شنیده میشود و دیدن افرادی که بر اثر اصابت گلوله به سرشان در خون پاک و مطهرشان میغلتند، این تصور که شاید تیرهای هوایی باشند، از ذهنم میزداید!
در این بین ناگهان میبینم که هجوم وحشیانه پلیس در سمت چپ خیابان برادرها را به عقب میراند ولی علیرغم ضربات شدید پلیس در سمت راست خیابان، این جمعیت انبوه قادر به حرکت نیست. ولی هرلحظه فشردهتر میشود. فشار و ازدحام به حدی است که تنفس را بهسختی ممکن میسازد. اطرافیانم که غالبا افراد پیر یا مسناند، از فرط فشار و سختی تنفس رنگ چهرههایشان رو به کبودی است و توان تکلم را از دست دادهاند. سخت متحیر میشوم و وقتی میبینم جلوی جمعیت خالی است ولی هیچکس حرکت نمیکند، تصور میکنم مانعی در وسط خیابان و در جلوی مردم انداختهاند.
با سختی زیاد خود را از لابهلای جمعیت بیرون میکشم تا به گمان خود با کمک چند نفر دیگر از برادران مانع را برداریم و جان چندین نفر را از دست پلیس سعودی که با باطوم بر فرق مردم میکوبد و پیکرهای نحیفشان را لگدمال میکند و همینگونه از زیر باران بطری شکسته و سنگهای سنگینی که ایادی رژیم از بالا پرت میکنند، نجات دهیم؛ اما وقتی در مقابل این جمعیت راکد و در هم قرار میگیرم، منظرهای بس دلخراش میبینم که کلامم از بیان چگونگیاش و عمق فاجعه در میماند…» (۱۹ شهریور ۱۳۶۶- روزنامه جمهوری اسلامی.)
تمام روایت روزنامه آقای خامنهای دروغ محض است. ما آنجا بودیم و صحنههای دلخراش را به چشم دیدیم و شب نیز صحنههای دردناکتر را از تلویزیون سعودی به همراه فیلم سال گذشته و ارسال ماده سی۴ به حج را مشاهده کردیم.
دوسه ساعت بعد از شروع معرکه، با رسیدن گارد ملی سعودی و شماری سوارکار، غائله پایان گرفت. آتشبیاران از کروبی و خلخالی گرفته تا رضایی و شوشتری و حجازی و… گریخته بودند و در هتلشان آب یخ میخوردند. غروب هم شام جانانه زدند و بیخیال خوابیدند و آن همه زن و معلول به شب نرسیده بودند.
باز به کروبی زنگ زدم. دستیارش مهدی گوشی را برداشت. بازهم با لهجه افغانی گفتم: «درود مکه را فتح کردید.» خفهشویی گفت و گوشی را قطع کرد. اما ما با مرحوم رائد و دکتر عباس مهاجرانی واعظ تا بامدادان سوگوار و داغدار هموطنانمان ساعتهای تلخی را سر کردیم. فردا سفارت سعودی در تهران اشغال شد ومحمد الغامدی، دبیر اول سفارت، به دست پاسداران به قتل رسید.
پایان سه دوره مماشات
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما بهمحض مرگش رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میگرفتند، برگزار شود.
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدایی دم خروس در انفجارهای دهران و خبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
آن سال ملک فهد روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره به همراه حکیم عرب، عبدالعز تویجری، مشاورش، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند.
در کنفرانس جنادریه وقتی با او دست دادم، گفتم مردم ایران به پاکی همان برفاند که تماشا کردید. با مهربانی گفت: «ایرانهم به همان پاکی و زیبایی است؛ مثل مردمش و ما اعمال رژیمها را هرگز به حساب ملت بزرگی چون ملت ایران با آن تمدن و فرهنگ دیر و دور نمیگذاریم.»
چهارمین مصالحه ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت. بین عبدالله نوری و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق شد اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آنهم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی ۱۷ روز در سعودی بود و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
سعودیها دیگر باور کرده بودند که اختلافها برای ابد زائل شده است اما… دستگیری چند طلبه شیعه سعودی پس از بازگشت از قم به کشورشان و آشکار شدن ارتباط سپاه با آنها و آموزش نظامی دادن به آنها در منذریه و علیآباد قم، مداخلات رژیم در لبنان و قتل حریری که نور چشم ریاض بود و سپس قتل هشت سیاستمدار و روزنامهنگار و استاد لبنانی دوست سعودیها به دست حزبالله، سپاه قدس و استخبارات سوریه دوباره به بحران در روابط دو کشور دامن زد.
سعودیها پس دستگیری شیخ نمر که روحانی شیعه مزدبگیر خامنهای و سالها با ایران در آمدوشد بود و بعد از چند حمله گسترده رژیم و شخص خامنهای به عربستان و پادشاه و ولیعهدش، هرگونه گذشت در مورد شیخ نمر که در دادگاه فریاد زده بود «بهزودی رایت ولایتفقیه را بر فرق آل سعود میکوبیم»، مجاز ندانستند. با اعدام نمر، سفارت سعودی در تهران و کنسولگریاش در مشهد به آتش کشیده شد و دو روز بعد سعودیها روابط خود با جمهوری اسلامی ایران را قطع کردند.
مصالحه ششم؛ آیا سر میگیرد؟
سعودیها امیدوار بودند روحانی که سوابقی با آنها داشت، موفق شود آب رفته را به جوی بازگرداند. تا مدتها باور داشتند که اشغال و آتش زدن سفارت و کنسولگری آنها به روحانی ربطی نداشته و صرفا کار نوکران خامنهای بوده است. با این همه، جنجالها و حملات گستردهای که بر پایه ادعا و دروغ علیه آنها، بعد از حادثه سقوط یک بالابر صنعتی در نزدیکی حرم مکه و سپس حادثه تونل بین مکه و منا رخ داد و غضنفر رکنآبادی، سفیر سابق رژیم در بیروت، نیز به قتل رسید، رژیم ادعا کرد که سعودیها رکنآبادی را بهعمد کشتهاند.
ریاض با انتشار اسامی حجاج ایرانی آشکار کرد که رکنآبادی با اسم دیگری به حج آمده و آنها اصلا از حضورش بیاطلاع بودهاند. با گسترش حضور سپاه در یمن و تلاش برای ورود آنها به خاک سعودی و نیز توطئههای سپاس قدس علیه مصالحشان در عراق و لبنان و بحرین و دست در آغوشی روحانی با امیر قطر و سران حوثی، از او هم دل بریدند. سرانجام این مصطفی کاظمی، نخستوزیر عراق، بود که با پادرمیانی سعودیها را قانع کرد تقاضای روحانی برای آغاز گفتوگو در سطح نماینده ویژه را بپذیرند. سعودیها پاسخ دادند: فعلا در سطح سفرا در عراق.
بدین ترتیب مذاکرات بر سر ششمین مصالحه بین تهران و ریاض از سال پیش آغاز شد و چهار دور آن تاکنون در بغداد انجام شده است اما آیا دو کشور به یک تفاهم حداقلی رسیدهاند؟ اگر جمهوری اسلامی ایران فردا از یمن بیرون رود و حوثیها را به پای میز مذاکره با دولت قانونی رئیسجمهور منصور هادی بکشاند، به چشمبرهم زدنی باقی اختلافها تسویه خواهند شد؛ وگرنه مصالحهای در کار نخواهد بود.
پنج شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۴ نُوامبر ۲۰۲۱ ۵:۴۵
دفتر خامنهای دوازده هزار کارمند و مشاور و وابسته و نماینده حقوقبگیر از بودجه بیتالمال دارد.
قبل از این که خمینی از قم به تهران بازگردد، به فکر بازگشت به قم بود. او قصد داشت بعد از معالجه قلب در بیمارستان قلب ملکه مادر (که امام خمینی شد) به قم بازگردد. فرزندش احمد و دخترانش بهشدت مخالف این نظر بودند. در عین حال، به غیر از اصحاب ربعه (چهارگانه هاشمی رفسنجانی، دکتر بهشتی، آیتالله منتظری، و مطهری- که پیشتر به قتل رسیده بود- از آغاز حضور آقا را در پایتخت ضروری میدانستند)، در دولت موقت نیز مرحوم بازرگان، سحابی، فروهر، و یزدی و چمران حضورش را در تهران به مصلحت دولت موقت میدانستند تا هر روز مجبور نباشند بین تهران و قم هلیکوپتر سواری کنند؛ گاه برای شکوهای، زمانی برای استمزاجی، و روزی در جوار میهمانی رسمی برای دیداری.
در دوره بستری شدن خمینی در بیمارستان قلب، دو سه نفر مامور یافتن مکانی شدند. خانهای در دربند نخستین اقامتگاه خمینی بود، اما خیلی زود به توصیه سیدمهدی امام جمارانی، خانه قدیمی جماران با بیرونی و اندرونی، حیاط جلو، و فضای پشت خریداری شد. و بعد حسینیه به آن افزوده شد. مطابق اسناد ثبت شمیران، مالک خانه صدیقه هاشمی علیا بود. سپس مالکیت به احمد مصطفوی فرزند خمینی انتقال داده شد. قیمت خانه را لواسانی، یکی از نمایندگان و وکلای خمینی، از محل وجوهات دریافتی پرداخت کرد.
خمینی به جماران رفت. دو سه نوبت تعمیرات مختصری در بیت و حسینیه انجام گرفت. هاشمی رفسنجانی نیز به منزل مجاور خمینی نقلمکان کرد. جماران یک خانه تهرانی سنتی با بیرونی و اندرونی بود. اداره بیت در درست احمد خمینی منزلنشین باغکی در مجاورت بیت خمینی بود، و اداره دفتر نیز در دست محمدرضا توسلی و رسولی محلاتی بود. از افرادی که در دفتر آمدوشد مستمر داشتند باید به محمدعلی انصاری، محمدحسن رحیمیان، حاج شیخ حسن صانعی، سلیمی، آشتیانی، و… جمعا ۲۷ تن در یک ساختمان چهار اتاقه متصل به جماران اشاره کرد. بعدها، با تأسیس مرکز نشر آثار امام که تحت اداره انصاری بود، و اضافه شدن هیئت مشاوران، نمایندگان مستقیم، دفتر وکلا، و نمایندگیهای امام در ادارات دولتی و… جمعا هیئت عامل و حقوقبگیر بیت و دفتر آقای خمینی به ۱۰۹ تن رسید. و البته ائمه جمعه و نمایندگان در شهرهای کشور، دفتر دیگری برای رسیدگی به این امور تشکیل دادند.
بودجه دفتر و بیت خمینی تا زمان مرگ او، حدود یک و نیم میلیارد تومان بود.
از جماران تا حُر بن یزید ریاحی
دفتر ولی امر ثانی مسلمانان در چهارراه آذربایجان در حصار پاستور و کاخ- فلسطین کنونی- و سپه (امام خمینی کنونی) و میدان حُر بن یزید ریاحی- حشمتالدوله سابق- در کنار بیت مبارک، مجتمعی است با مساحتی نزدیک به هزار مترمربع (البته ۹ قصر و ویلای دیگر مثل ملکآباد مشهد، قصر قدیمی سلطنتی در رامسر، ویلاهای لواسان و سد لتیان و شاهدشت کرج، استراحتگاه و میدان سواری قصر فیروزه، و… برای استراحت و تأملات فکری آقا ساخته یا پرداخته شده است. بیچاره شاه که آن همه درباره خانه و قصرش افسانهها گفتند و با رفتنش همه دیدند شکوه و جلال آنچه قاجارها ساخته بودند هنوز هم از کاخ نیاوران شاه شکوه و عظمت بیشتری دارد. کاخ مرمر را نیز فرمانفرما برای رضاشاه ساخته بود، و شکوه قصرهای قاجاری را داشت که حالا مجمع تشخیص و قوه قضاییه و… آن را در اشغال دارند). در مداخل دفتر سیدعلی حسینی خامنهای، گاردها و ماموران فاز ۳ قرار دارند و پس از عبور از جدار امنیتی اول، بخش دوم در حراست فاز دومیهاست، که از فاز سومیها بیشتر مورد اعتمادند. در حصار فاز یک البته فقط خواص حضور دارند. پاسداران مخصوص نایب امام زمان، که تعدادشان ۱۰ گروه ۹۹ نفره است، از هزار امتحان عبور کردهاند و اغلب از میان جوانانی انتخاب شدهاند که بین ۱۸ تا ۲۵ سال عمر دارند، و شبیه به زندهخواران مرشد کامل کلب آستان علی عباس صفوی، به یک اشاره اصغر حجازی گلوی مخالفان آقا را میجوند و سینهشان را میشکافند.
چگونگی تکوین دفتر و بیت
برای آن که عرض و طول دفتر سیدعلی آقا و سپس بیت مبارک را به خوبی بشناسیم، ناچارم شما را سالها به عقب ببرم، به نخستین سال انقلاب، و حضور شیخی مفلوک به نام شیخ محمد محمدی در فرودگاه مهرآباد، که قیافهاش از فقر و فلاکتش حکایت داشت. شیخ با توصیهای از پدرزنش شیخ علی مشکینی، که از خاصه شاگردان و خدمه آقای خمینی بود، در دادستانی انقلاب مستقر شده بود. حضورش در فرودگاه، چند ماهه او را چنان به ثروت و دولت رساند که اسم محمدی برایش کوچک مینمود. بنابراین، ریشهری را بهجای شهر رئی به نامش افزود. او فرزند اسماعیل شاطر شاه عبدالعظیمی بود که در یک نانوایی اجارهای خمیر به تنور میچسباند.
ریشهری چندی بعد به سازمان قضایی نیروهای مسلح رفت و از آنجا که خامنهای نماینده رهبر (خمینی) در وزارت دفاع و مدتی نیز در سپاه بود، شیخ ریشهری خیلی زود با سیدعلی آقا ره دوستی گرفت و دست اخوت داد. در سازمان قضایی نیروهای مسلح، ریشهری به اتفاق احمد اتابکی، عباس سلیمی، و مهدی منتظری- رئیس بعدی حفاظت اطلاعات ارتش که هیچ نسبتی با آیتالله حسینعلی منتظری ندارد- گروهی را تشکیل داد که بعدها در تشکیل وزارت اطلاعات نقش مؤثری داشت. همینها علاوه بر بیش از یکهزار تن از شایستهترین و وطنپرستترین نظامیان و شماری غیرنظامی از جمله صادق قطبزاده، مرحوم مهندس رضا حاج مرزبان، احمد خادم حسینآبادی، حجتالاسلام مهدوی، در جریان زمینهسازی برای عزل آقای منتظری، مهدی هاشمی برادر داماد او را نیز اعدام کردند.
گزینش منتظری به عنوان قائممقام رهبری بیش از هر کس برای ریشهری که حالا بر کرسی وزارت اطلاعات تکیه زده بود غیرقابل تحمل بود. میدانیم که منتظری بهشدت از فارغالتحصیلان مدرسه حقانی بیزار بود. کسانی از تیره ریشهری، فلاحیان، و پورمحمدی در نگاه منتظری ملایان بیسواد پلیدی بودند که از خونریزی ابا نداشتند. به همین دلیل نیز با تمام نیرو برای برکندن آنها تلاش میکرد.
اشکال کار در این بود که ریشهری روزی یک توطئه علیه جان خمینی و رژیم کشف میکرد و از طریق احمدآقا که تمایلی به جانشینی منتظری در مکان پدرش نداشت، این کشفیات جعلی را به گوش خمینی میرساند. زمانی که روابط آقای خامنهای با خمینی به سبب جانبداری خمینی از مهندس میرحسین موسوی تیره شد، و چندی بعد در ماجرای فتوای قتل سلمان رشدی و اظهارات خامنهای در سفرش به اروپای شرقی، خمینی برای دومین بار بر دهان رئیس جمهوریاش زد، پیمان خامنهای و ریشهری شکل گرفت که مورد تایید هاشمی و احمد خمینی نیز بود. نخست طرح بیآبرو کردن منتظری و به وحشت انداختن خمینی از او به اجرا درآمد. همزمان راه تماس منتظری با استادش خمینی مسدود شد، و سپس «میثاق» شکل گرفت. بر پایهٔ میثاق قرار بر این شد که با عزل منتظری، هاشمی جلو بیفتد و خامنهای را بر کرسی ولایت بنشاند. بدون کمک ریشهری این کار غیرممکن بود. (من تا امروز میپنداشتم که انتخاب معاونان ریشهری از سوی خامنهای برای اداره دفترش به علت آشنایی وی با محمدی گلپایگانی و لابد به توصیه او بوده است، اما حالا با اطلاع یافتن از مواد میثاق بین او و ریشهری میدانم که این امر یکی از اصول میثاق بوده است.) ریشهری از خامنهای چند درخواست داشت. اولین درخواست، سپردن تولیت حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه، دومی ریاست بعثه حج، سومی سپردن وزارت اطلاعات به فلاحیان بعد از او، و چهارمی سپردن امور دفترش به معاونان و مدیران بالای وزارت اطلاعات بود. خامنهای همه را پذیرفت. در حضور ریشهری، هر دو قرآن را با سوگندشان مُهر کردند.
خامنهای البته با محمدی گلپایگانی از جلسات گعده (دورهمیهای خودمانی) و شعرخوانیهای پیش از انقلاب آشنایی داشت. همینطور، با پدر اصغر حجازی آشنایی داشت که یکچند در دوران تبعید همسایهاش بود. ریشهری در کمتر از سه ماه کار منتظری را ساخت. رفسنجانی با بازنگری قانون اساسی اوّل نخستوزیری را از سر راه خودش که از ریاست جمهوری نصیب میبرد برداشت، و سپس شرط مرجعیت و اجتهاد را برای رهبری حذف کرد تا مشکل نیابت امام زمانی سیدعلی آقا حل شود. خمینی در بستر مرگ بود و احمدآقا به جایش مینوشت و امضا میکرد و مهر را زیر امضا میگذاشت. هم نامه عزل منتظری را نوشت و هم تایید تغییرات در قانون اساسی را به امضا و مُهر خمینی آراست.
نخستین فردی که از چند هفته پیش از مرگ خمینی، شب و روزش را با خامنهای سر میکرد، محمدی گلپایگانی بود. محمدی گلپایگانی پسر آخوندی شاعرمسلک و اهل بزم و حال بود که برخلاف پدر، اگرچه طبع شعر او را داشت، اما چون او درویش و بیاعتنا به قدرت و ثروت نبود. در آغاز انقلاب، با توجه به آشنایی که با خامنهای داشت، وقتی خامنهای در وزارت دفاع بود حکمی گرفت که راه ورودش را به پایگاه هوایی اصفهان (شهید منصور ستاری فعلی) هموار کرد. سال ۱۳۶۰ به علت مشکل مالی که در دفتر خرید نیروی هوایی در لندن پیش آمده بود، محمدی گلپایگانی به لندن آمد و در ساختمان کالا با سرهنگ لسانی، نماینده وقت نیروی هوایی و مأمور خرید تسلیحات، آشنا شد. آشنایی با همسر انگلیسی/ایرلندیاش که با داشتن یک فرزند و گزیدن نام زهرا، دل و دین که چه عرض کنم، عقل و هوش از سر شیخ ربوده بود، در کلاسهای انگلیسی نیروی هوایی اتفاق افتاد و به ازدواج دوم شیخ منجر شد. شیخ، زهرا را به لندن فرستاد و خانهای برایش خرید، و سال بعد به تهرانش خواند و منزل بسیار زیبایی به نامش کرد. خانم عاشق زبان فارسی هم بود. با پوشش دانشجوی ادبیات فارسی، حضور او در ایران توجیهپذیر میشد. در زمان معاونت ریشهری، سعید حجاریان گهگاه موضوع همسر بیگانه جناب معاون را مطرح میکرد، اما پشت شیخ به ریشهری و سیدعلی آقا گرم بود. بعد از انتخاب سیدعلی آقا به مقام ولایت، شیخ ناچار شد همسر دوم را به بلاد فخیمه بازگرداند و در اینجا خانهای مجلل برای او خریداری کند تا با فرزند فلج اولی و دوّمی باهوش و خوشرو، در کمال راحتی زیر سایه اسلام ناب از راه دور زندگی کند. البته شیخنا تا زمانی که از مردی و زور هر دو را داشت هر از گاهی به بهانهای به لندن میآمد تا از حلال شرعی دیدن کند، یا خانم را به تهران دعوت میکرد. اما به قول مرحوم علم، پدر پیری بسوزد که حتی زور و پول، و برای بعضیها قرص ویاگرا، نیز بیتأثیر میشود…
باری، محمدی گلپایگانی دختر خامنهای را برای پسرش گرفت. (یک دختر دیگر رهبر نیز عروس برادر باقری کنی، برادر مهدوی کنی است. برنامه نشاندن مهدوی کنی روی کرسی ریاست خبرگان بعد از این وصلت خجسته به اجرا گذاشته شد، و بعد از ریاست رفسنجانی، بار دیگر مهدوی کنی که جزو اهل بیت شده بود، بر کرسی ریاست خبرگان تکیه زد و…)
به هر روی، مجموعه اطلاعاتیهایی که به دفتر رفتند، در طول این سالیان با «سید» ماندهاند. فقط میرمحمدی جای خود را به ایروانی وزیر بازرگانی میرحسین موسوی داد که یکچند همراه با کردان امور مالی دفتر را عهدهدار بودند.
در حال حاضر، حاج علی مقدم که از ریاست جمهوری با خامنهای بود، رئیس دفتر ارتباط مردمی رهبر، مهندس حمید صنوبری رئیس دفتر محمدی گلپایگانی (و این حمید همان است که کشمیری قاتل رجایی و باهنر را وارد سیستم امنیتی نخستوزیری کرده بود)، اصغر حجازی رئیس دفتر اطلاعات رهبر، حسین طائب ملقب به میثم با وجود فرماندهی اطلاعات سپاه همچنان مشاور اصغر حجازی، حسین محمدی منشی مخصوص، و سردار شیرازی رابط آقا با نیروهای مسلح است. حداد عادل پدر همسر مجتبی، ولیعهد آقا، از مشاوران همیشه بیت است وعلیاکبر ولایتی پای گعده بعدازظهرهای رهبر است.
دفتر خامنهای دوازده هزار کارمند و مشاور و وابسته و نماینده حقوقبگیر از بودجه بیتالمال دارد. درست مثل یک کابینه، خامنهای ۲۳ مشاور در مرتبه وزیر دارد که هر کدام شورای معاونان و مشاوران خود را دارند. مشاور ارشد سیاسیاش دکتر ولایتی است، و مشاوران نظامیاش سرلشکر یحیی رحیم صفوی و سردار علی شیرازیاند. مشاور و رئیس تیم پزشکی، دکتر علیرضا مرندی و آقازاده آمریکا درس خواندهاش مشاور ویژه «آقا» در امور آمریکا و رسانههای بینالمللی و مترجم ارشد نایب امامالغایب است. جلسات مشاوران گاه بنا به نیازی که به آنها باشد خصوصی، و گاه در جلسات هفتگی برگزار میشود. رهبر در دفترش دولابچهای با مُهر و قفل ناشکستنی دارد که مِفتاحش در جیب وحید حقانیان است. از دوستی فلسطینی شنیدم که خامنهای به شماری از احباب خارجیاش از صندوق مخصوص دلار و یورو و دینار کویتی میدهد که یادگار صندوقهای پولی است که باراک حسین اوباما بعد از توافق برجام برایشان فرستاده بود.
بودجه دفتر خامنهای سالیانه بیش از یک میلیارد دلار برآورد میشود که شامل پرداختهای خارجی غیر ثبت شده او نیز میشود.
چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدینژاد
چشم انتظاران ظهور شیخ محمود حلبی؛ از حجتیه تا احمدینژاد
تنها گروهی که بعد از غیاب خامنهای میتواند اصول بازی جانشینی را به هم بزند، حجتیه است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۴:۰۰
ایندیپندنت فارسی
در آخرین سال ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، روانشاد سعید کریمیان، مدیر شبکه بزرگ جم تيوی که به ضرب ۱۷ گلوله آدمکشان ذوب در ولایت خامنهای به قتل رسید، از دفترش در ترکیه زنگ زد که «آقای د از تهران آمده است و پیغامی دارد.» گفتم: «من ایشان را نمیشناسم.» شگفتزده شد و گفت: «ولی ایشان سخت به شما علاقهمندند و میگویند شما از خویشان قطب دکتر (احمدینژاد) هستید.» گفتم: «اخوی معما طرح نکن! حرفت را بگو!» گفت: «مگر شما فامیل جناب شیخ محمود حلبی نیستید؟»
» یاد باد آن روزگاران یاد باد، "به بهانه انتشار مثلا خاطرات عباس پهلوان"
یاد باد آن روزگاران یاد باد، "به بهانه انتشار مثلا خاطرات عباس پهلوان"،
علیرضا نوری زاده
نمایشنامه "رستم و سهراب " با بازیهای زنده یاد سارنگ و امیر شروان دانش آموز پنجم ادبی دارالفنون را تکان میدهد و وقتی بی انصافی منتقد هفته نامه آژنگ را در نقد بی انصافانه نمایشنامه میبیند ، قلم بدست میگیرد و بعد از چند روز تردید به توصیه برادر شاعرش حیدر همراه با همکلاسی اش نوذر پرنگ به دفتر آرش میرود. نوذر بیرون در میماند ، او بدرون میرود و مقاله اش را بدست ایرج خان میدهد ... بدین گونه ع پیکان و .... متولد میشود . همان مردی که در بیش از دو دهه کاشف و ناشر آثار بیش از 400 شاعر و قصه نویس و منتقد ادبی و سینما و تئاتر و هنر به مفهوم آن ، ورزش و فرهنگ شد . بدون هیچ مبالغه و بدور از تعریف و تمجیدهای خالی از حقیقت ، صادقانه میگویم ، هیچ سردبیری به اندازه عباس پهلوان ، در خدمت اهالی قلم در همه عرصه هایش در دو دهه پیش از نکبت انقلاب نبوده است ...
رجال الخميني طلبوا قتل الصدر.. فأذابه القذافي بالأسيد
باحث إيراني يكشف لــ"العربية.نت" تفاصيل رحلة الصدر الأخيرة إلى ليبيا
كشف الباحث الإیراني الكبير د . علي نوري زاده ، ظل لسنوات صديقاً شخصياً للإمام موسى الصدر خلال سبعينيات القرن الماضي، كشف أن الحاشية المحيطة بآية الله الخميني من المتطرفين هم الذين تخلصوا من الإمام الصدر، ليضمنوا استيلاءهم على الحكم في إيران واستمرارهم فيه، وهو ما حدث فعلاً في صيف العام 1978 عندما اختفى الصدر في ليبيا مع اثنين من مرافقيه...
آن روز که رفتند حريفان پي هر کار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
" شیخ بهائی "
آنچه دکتر صادق زیبا کلام ، با شجاعت و درایت همیشه اش درباره حادثه دردناک و خونین منی ، عنوان کرده است بدون تردید یکی از بهترین نوشته های او در سالهای اخیر است. نوشته ای که به پیام خطرناک تبلیغاتی می پردازد که از نخستین ساعات پس از حادثه خوین، علیه سعودیها و در نهایت عربها ،آغاز شده و با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد. من در این نوشته نه قصد تبرئه اداره کنندگان شؤون حج را دارم ونه پایمال کردن خون شهدا را ، که جمع کثیری از آنها هموطنان بیگناه من بوده اند. بلکه قصد من آشکارکردن حقیقتی تلخ است که ادامه یافتن عمر نظام حاکم بر ایران ، هرروز برابعاد آن میافزاید .
در فرهنگ و همزمان عواطف ما ، شخصیت قهرمان که عادتا در هاله ای از رمز و راز پیچیده بود ، هرگز نمی باید به پیروزی برسد . قهرمان وقتی قهرمان بود که با کودتا اگر برسر قدرت بود سرنگون میشد ، باتب و لرز به میدان اعدامش میبردند یا پیشتر در باغشاه یا باغشمال ، سرش را میزدند ویا بردارش میکردند . کوروش فولادی و پرویز نیکخواه چون زنده مانده بودند تا آرمانهای روزگار قهرمانی شان را، ولو مختصر در زمان آشتی با واقعیت ، تحقق بخشند ؛ به ضدقهرمان و بدتر تبدیل میشدند اما رفیق ناکاممان خسروگلسرخی مارکسیست که در دادگاه ، عبارتی را نه چندان صواب از امام حسین برلب آورده و حتی یک مقاله یا شعر ماندگار از خود به جا نگذاشته بود قهرمان میکردیم چون بدار مرگ میرفت . برایش شعر و حماسه ساختیم و هنوز هم . شاید اگر مانده بود امروز مثل همکاران آن روزش در کیهان ، چند کتاب داشتشعر و مقاله منتشر کرده بود . به دامونش میبالید و در برابر رژیم جهل و جور و فساد ولائی با آن دل سرشار عشق و عاطفه ، چنان مینوشت که دل استبداد را میلرزاند چرا باید روحیه قهرمان جوئی و پروری ما همکلاسی باهوش و آزاده من در دانشکده حقوق ، شاگرد اول کنکور سال 46 عبدالکریم حاجیان سه پله و کرامت دانشیان رفیقش را به قتلگاه راهی کند اما هنوز نمیتوانیم اعتراف کنیم که زنده ماندن طیفور بطحائی و ایرج جمشیدی و علامه زاده ، مهمتر از گزینش مرگ برای اینکه ما چند قهرمان اضافی داشته باشیم ، بود . متاسفیم که چرا مریم و شکوه ( اتحادیه و میرزادگی ) اعدام نشدند که جنس ما هنگام ذکر مصیبت عاشورای عهد شاه جور شود و ویدا حاجبی دیگری نداشته باشیم که برایش مرثیه سردهیم . گور پدر پاسارگارد و دخترانی که زیر سایه مادرشان بزرگ شدند...
http://iranefardanews.com/?p=3020
ندای ايرانيان، اسب تروای خاتمی يا حزب مردم خامنهای؟
حزب سياسی در درجه اول نيازمند برنامه و سازمان و فضای آزاد است. حتی حزب در قدرت نيز در کشورهائی با نظامهای دمکراتيک بدون برنامه اصلا به قدرت نمیرسد و بدون فضای باز سياسی امکان عرضه برنامههای خود و رقابت سالم را نخواهد داشت. هيچيک از کيانات سياسی موجود و در راه در کشورمان، از اين ويژگیهای ضروری بهرهای نبرده است ...
روشنفکر به قيد مذهب و نژاد و جنس و رنگ و زبان پايبند نيست، حرمتگذاری او به انديشه و ويژگیهای انسانی است. او دروغ ولو مصلحتآميز نمیگويد. به حضرت عباس قسم نمیخورد اما به باورمندان به او احترام میگذارد. خود را محور عالم فرض نمیکند. در عين پايبندی به اصول، ستيزهگر و پرخاشجو در مقابل انديشه معارض با خود نيست...
*باآنکه ماشین تبلیغات رژیم از لحظه ورود ولی فقیه به بیمارستان برای عمل جراحی پروستات، موفق شده است با عرضه ی تصویرهای ایشان گاه در کوه و زمانی در مسجد؛ ساعتي با نوکر عراقی نوري المالکی و دقایقی با نوکران هموطن، این پیام را جا بیندازد که حال "آقا" عالی است و حضرتش حالا حالا ها قصد عروج ملکوتی ندارد اما تأمل در احوالات ارکان نظام و نشست و برخاستهای پیش و پس پرده به اضافه اخباری که از بیت و دفتر مبارک میرسد همه وهمه، حکایت از آن دارد که خواندن غزل خداحافظی آغاز شده است ...
مراسم به خاکسپاریش را نگاه میکنم بسیاری از آنها ئی که دوستشان دارم آنجایند. دولت آبادی، مجابی، استاد شجریان و همایونش، شهرام جان ناظری، پوری بنائی عزیز، باباچاهی، فخرالدینی، علی دهباشی و ... رژیم مجال دفن اورا در امامزاده طاهر نداده بود و خیلی از یارانش در اعتراض به اینکار به بهشت زهرا نرفتند. نوبت بعدی کیست ؟ اینهمه عشق را در خانه پدری به خاک می سپارند و ما چشم انتظار بعدی تا کی وقتمان برسد ...
علیرضا نوری زاده
مهندس احمد زیرک زاده ، بدون تردید یکی از برجسته ترین ، آزادمنش ترین ، پاکترین و وطنپرست ترین یاران زنده یاد دکتر محمد مصدق بود که هم چون رفیق یکدله اش زنده یاد دکتر شاپور بختیار گواینکه در دولت مصدق مقامی فراتر از معاون وزیر نیافت اما بسیار بار بیشتر از آنها که وزارت و اعتبار یافتند در راه تحقق آرمانهای نهضت ملی پای فشرد ، رنج بسیار برد ، کمتر از بختیار در حبس بود اما چنان او هرگز تسلیم جاه و مال و قدرت نشد . او با خانواده من بستگی و تعلقی فراتر از ارتباط فامیلی داشت و بسیار با پدرم به کارگاهش میرفتم و پای صحبتهای ارزشمندش می نشستم . بزرگا مردی بود که انگار دیگر چنانش را نمیتوان سراغ گرفت .
*بعد از خروج شخصيتهای ملی و ملی مذهبی (سياسی و تکنوکرات) از دايره تصميم گيری ، در دو مرحله کناره گيری مهندس بازرگان و دولت موقت و سپس عزل ابوالحسن بنی صدر ، صدها تن از فارغ التحصيلان مدرسه علوی – شاگردان آقای کمال خرازی و شيخ علامه – و فرزندان و دامادها و خواهرزاده ها و برادرزاده های حاشيه ی خمينی ، بهمراه شاگرد سوهان فروشی های قم وميوه فروشها ی ميدان امين سلطان تهران وبچه ولگردها و دسته ای های (علمداران و زنجير زنان هیأتهای عزاداری حسينی ) سيچون خيار اصفهان و پائين خيابان مشهد و ... ، به سرعت ادارات دولتی را تسخير کردند . طبيب اطفال وزيرخارجه شد و نوحه خوان و تيغ کش سابق و لاحق زمام امور فرهنگ و ارشاد را به دست گرفت ، حاج حبيب مؤتلفه مامور رتق و فتق امور بازرگانی شد و سرکارگر نفتی به وزارت نفت نشست و چند ماه بعد به کام صدامش فرستادند . در رده های پائين تر وضع بمراتب بدتر بود . باج گير مشهدی به استانداری رسيد و پسر شاطر اسماعيل شاه عبدالعظيمی ، مامور قتل عام بهترين فرزندان ارتش شد و بعد سيد روح الله مصطفوی کرسی وزارت اطلاعات را به او داد تا مراتب رضايت و قدردانی خود را از به خون کشيدن نظاميان کاردان و شايسته کشور ، نشان دهد . روسری فروش بازار دادستان انقلاب شد و اوين را به اوسپردند تا از کشته پشته بسازد .
*چند روز پس از اشغال کویت توسط ارتش عراق ، پیغامی از دوست دیرین شیخ ناصر محمد احمد الصباح دریافت کردم . پیغامی که " یاد باد آن روزگاران یاد باد " در بند بندش جاری بود . (شیخ ناصر دانش آموخته سویس و فرانسه سالها پیش از انقلاب سفیر کویت در ایران بود و به علت طولانی بودن دوران ماموریتش در ایران به شیخ السفرائی رسید. بعدها او به وزارت دربار و ... نخست وزیری کویت رسید و امروز که عمویش فرمانروای کویت است بعد از سالها جدال با اسلامی های تندرو و صاحبان نفوذ ، کمتردر امور دولتی مداخله میکند اما همچنان از پرقدرت ترین اعضای خاندان صباح است . عشق شیخ ناصر به فرهنگ و زبان و تاریخ و تمدن ایران ، او را به یکی از مهمترین صاحبان گنجینه ای از آثار فرهنگی و تاریخی و هنری ایرانی در جهان تبدیل کرده است . در جریان اشغال کویت موزه شخصی او به دستور صدام به عراق منتقل شد اما پس از شکست عراق ، شیخ ناصر با پیگیری سرسختانه ، محتویات موزه اش را پس گرفت )
جایگاه فرح پهلوی در مبارزه ملت ایران برای آزادی و دمکراسی
1-*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . در میان آن جمع ده دوازده نفره همنسلانم ( محمدرضا فشاهی ، احمد اللهیاری ، مساعدها ، جلال سرفراز ،حسین منزوی ، اصغر واقدی ، مینا اسدی ،فروغ میلانی و ...) و ستار لقائی که قصه مینوشت ، من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا بعد نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب شما و به خصوص آشنایان تازه ام نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که " بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم" شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی به خاطر چاپ روی جلد عروسی شرم آور دوتن از آغازادگان وقت ، سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
من در همان سالهای نخست غیبت مسعود رجوی الطبسی الخراسانی، از طریق دوستان فلسطینی ام دریافتم که ایشان در اردن در یک مقر حفاظت شده در نزدیکی فرودگاه امان و تحت مراقبت یک واحد نظامی آمریکائی مستقر در اردن، اقامت دارد و هر از چندی همسر ایشان از فرانسه به دیدارشان میرود. مطابق شروطی که هنگان انتقال از عراق، بر ایشان تحمیل شد آقای رجوی حق مصاحبه، خروج از مقر، تصویر برداری و سخنرانی تلویزیونی و ملاقات با مسئولان سازمان را ندارد. استفاده ایشان از اینترنت هم بسیار محدود است ...
جنگی که سه سال است سوریه را به ناکجا آبادی ویران تبدیل کرده که در آن ، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و 200 هزار کشته ، صدو سی هزار مفقود ، بیش از یکصدهزار زندانی ، و حداقل 5 میلیون آواره ،حاصل آن بوده است ، چهار مسئول اصلی دارد که هریک برپایه مصالح خود
و بی توجه به آثارو پیامدهای این جنک درحال و آینده نزدیک ، میانه و نیز دور ، به شنیع ترین وجه ، این نبرد بی پیروزی را ادامه میدهند. آن سوی خط نیز در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی که جنایات رژیم وادارشان به مبارزه مسلحانه کرده است ، پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی به روایت بن لادن و "ابو"های بی اصل و نسب آدمکش بیمار ، به ظاهر برای سرنگونی رژیم علوی/بعثی کافر!! و برقراری خلافت اسلامی همه ی خطوط قرمز را در نوردیده اند و روح شیخ صادق خلخالی (نماینده اسلام ناب ولائی ) و البته شیخ المشایخ ترور اسامه بن لادن و إیمن الظواهری از دستاموزان حاج قاسم سلیمانی را ،هرروز با جنایات تکان دهنده خود ، شاد میکنند . ..
میگوید آقا کیهان لندن دارد تعطیل میشود و به این ترتیب آخرین ستونی که همچنان " آن روزهای خوب و بد اما بی حضور آخوند در زندگی سیاسی و اجتماعی ما " را، در جان و جهان ما زنده نگاه داشته بود، فرو میریزد مثل خیلی از ستونهای دیگر که یکان یکان فرو ریخت. مگر پرویز اصفهانی نبود که دیر سالی خود و خانواده اش از بامداد تا شام در خدمت حضرت "نیمروز" بودند و سرانجام افسوسی بود بر لبان خوانندگانی که برای پایدار نگاه داشتن نیمروز، پایمردی نکردند. و دلی شکسته برای پرویز و خانواده اش، و پیش از آن مگر احمد شکرنیا نبود که اولین روزنامه خارج از کشور را پیش از پیروزی خمینی در بریتانیا منتشر کرد و سالها با استقامت ایران پست و بعد پست ایران را منتشر کرد و دست آخر آزرده به خلوت نشست و به کتابت حرفها و ...
سه شنبه 20تا جمعه 23 اوت
گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، مثنوی هفتاد من کاغذ را برابرم نهاده و قصه ی دردناک نفت ، حکایتی است پر آب چشم که هر برگش را میخوانم بیشتر اندوهگین میشوم که این رژیم فاسد متظاهر به دین ، در این سی و چهارسال ، چنان تاراجگرانی بیگانه فقط در کار غارت ثروت ملی ما بوده است . در این هفته یکبار شادمان شدم . آن لحظه ای که شنیدم در پی باز گشائی پرونده یکی از رؤسای مافیای نفت و باز گوئی آن ( دکتر خالدی معاون بین المللی وزیر نفت ) ، بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت او را با خفت در کنار شمار دیگری از فاسدان مافیای نفتی برکنار کرد . آن روز در وزارت نفت جشن بود ...
سه شنبه 13 تا دوشنبه 19 اوت
از مصریها، بسیار آموختیم. ارتش مصر که الجزیره دولت قطر عظمی (بزرگترین پایگاه آمریکا در منطقه و رفیق و همعهد اسرائیل) با عناوین فاشیست و جنایتکار از آن یاد میکند، به ما آموخت همکاری با آمریکا و دریافت یک میلیارد کمک نظامی، در برابر مسؤولیت حفاظت از وطن و مقابله با دارودستهای که با شارلاتانیزم اسلامی و حمایت آمریکا میخواستند نظام ولایت فقیه از نوع سنیاش را در مصر برقرار کنند، هرگز عاملی برای شانه خالی کردن از مسؤولیت نخواهد بود. با اطمینان میگویم حتی در جنگ 67 که عبدالناصر آمریکا را عامل شکست خود قلمداد کرد، اینهمه اکثریت مصریها، از ته دل، با نفرت به آمریکا نگاه نکردهاند.
آنچه روز چهارشنبه در اطراف و سپس درون میدان و مسجد رابعه عدویه و در روزهای جمعه و شنبه در اطراف مسجد نصر در خیابان رامسیس رخ داد، بسیار دردناک و با هر منطقی محکوم است اما تحلیل یکطرفه گزارشگر گاردین و واشنگتن پست و الجزیره و... تصویرگر حقیقت نبود. در واقع اخوانالمسلمین نیز به ما آموختند برای رویاروئی با هر قدرتی بیش از مسلسل و توپ و تانک، تحت تاثیر قراردادن افکار عمومی جهان، با توپخانه تبلیغات، کارساز است.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 اوت
دو سه ماهی است که با گشودن پرونده مافیای اقتصادی ، آب در خوابگه مورچگان ریخته ام . حالا تهدیدها خیلی جدی شده است .دوستی از تهران مینویسد ، علیرضا مواظب باش ! اینها بدجوری به هم ریخته اند . به ویژه آنکه هم اکنون به علت عملکرد چند پدر خوانده ، رژیم در آستانه محکوم شدن در دادگاه لاهه است و اگر شرکت کرسنت با مدارک محکمه پسندش پیروز شود رژیم باید حداقل یک میلیارد دلار تقدیم آقای حمیدجعفر عراقی مدیر عامل کرسنت کند . برای اطلاع از چگونگی قرارداد کرسنت با شرکت گاز ( و وزارت نفت ) و دلائل به هم ریختن قرار داد ناگزیرم نقبی به گذشته بزنم و بعد آشکار کنم چرا عباس یزدانپور یزدی ملقب به یزدانی در فجیره روز 25 ژوئن از سوی مزدوران حسین تائب ربوده و به تهران برده شد و یکماه و اندی بعد ، به چه سبب جسد او را به فجیره بازگرداندند ! و اینها همه مقدمه ای خواهد بود بر پرونده مافیا و روابط پیچیده تنی از ارکان جمهوری ولایت فقیه در چاپیدن بیت المال و گرفتن رشوه ها و پورسانتاژهای کلان در طول زمامداری سیدعلی حسینی خامنه ای مردی که به گفته حداد عادل پدر عروسش نان و پنیر میخورد و سه و نیم میلیارد به بشار اسد میدهد و یک میلیارد به حسن نصرالله و به روی سوء استفاد 65 میلیون دلاری آقازاده آقای محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مربوطه چشم میبندد و ...
سه شنبه 18 تا جمعه 21 ژوئن
زهر یا نوشداروی تلخ ؟
دوم خرداد 76 برای همه ی ما یک حادثه بود .چه بسیاری از ما که با دید پر از تردید و شک ، داستان ساختیم و به نفی اهمیت این روز در تاریخ معاصرمان پرداختیم . یادم هست مسعود رجوی با نفی حضور میلیونی مردم در پای صندوقهای رأی رقم عجیب و غریب 6 میلیون را از کیسه مارگیری اش بیرون آورد و به دکتر هدایت الله متین دفتری که مردم را باور داشت و کار میلیونها ایرانی را در نه گفتن به ولایت جهل و جور و فساد و گزینه اش ، علی اکبر ناطق نوری ، ستوده بود ، با خشم و فارغ از حیا ، انتقاد کرده بود و ... نواده ی زنده یاد دکتر مصدق رشته از شورای مقاومت ماه و ماهبانوی در جوار وطن برید و در دل آنهائی جای گرفت که در وطن برای آزادی و عدالت با استبداد و ارتجاع در ستیز بودند .
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد !
سه شنبه 11 تا جمعه 14 ژوئن
تصاویر جلوی کنسولگری را می بینم . صف طولانی رأی دهندگان و آنسو، شش تا جوان دلخسته با خشم و فریاد و داس و چکش ، سبزها هم هستند اما در صف رأی دهندگان با لبخند و شعارهمیشه یا میر حسین و زندانی سیاسی آزاد باید گردد .
به صداهائی میاندیشم که در این هفته های پراز ابهام و تردید و همهمه ، با تصوراتی از نوع تحریم و کاربردش ، باور کرده بودند که ندایشان را ملت لبیک میگوید و میلیونها ایرانی به رفتن به حوزه های رأی گیری در خانه می نشینند و تخمه می شکنند . من رأی نمیدهم ، خواهان سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد ولایت سید علی آقا هستم اما با خیال زندگی نمیکنم . در طول هفته های اخیر برنامه ویژه ای برای انتخابات در تلویزیون ایران فردا همه روزه عرضه میکردم . هدف من این بود تا دریچه ای بگشایم و حداقل نامزدها را آنگونه که هستند و نه آنچنان که در رسانه های ولایت فقیه تصویر میشوند ، زیر ذره بین بگذارم . از آغاز همانگونه که گفتم و نوشتم یک هدف را دنبال میکردم ، اینکه سعید جلیلی بر کرسی ریاست ننشیند . حضور او میتوانست فاجعه ای باشد که سرزمین مارا به نابودی بکشاند . اینکه خامنه ای او را برای ترساندن مردم اعزام کرده بود و یا واقعا قصد به کرسی نشاندن اورا داشت مهم نیست آنچه اهمیت دارد کوتاه شدن دست کسانی از قدرت است که 8 سال ایران را به گروگان گرفته بودند و منهای دوسال اخیر همه ی اعمالشان دعای خیر رهبر را به همراه داشت .
در این میان سه سناریو را از درون حاکمیت میشنیدم . نخست اینکه بعد از رد صلاحیت هاشمی مشائی ، خامنه ای با رفسنجانی توافق کرده ، روحانی بیاید که هم میتواند معرف او باشد و هم خاتمی و در عین حال طرف اعتماد " حضرت ما " هم هست . این قصه به قول بچه های تهران توی کت من نمی رفت ...
سه شنبه 4 تا جمعه 7 ژوئن
مناظرۀ نامزدهای مورد تأیید ولی فقیه، هرچه نداشت حداقل از دو منظر قابل تأمل بود . مناظره نخست که حکایت کودکستان بود و تست کردن بچههای مامانی، اما دومی و سومی قابل دیدن بود و ازلابلای آن پی بردن به بعضی از اسرار مگو .
آنچه ولایتی برملا کرد بدون شک خارج از حدودی بود که برایش معین شده بود. هم جلیلی را ضربه کرد، هم حداد عادل را و البته قالیباف نیز گریبانش را گرفت که وقتی با میتران قهوه میزدی ما زیر بمباران میراژهای فرانسوی بودیم و ولایتی بهیادش آورد که دیدار با میتران بعد از جنگ بود. جالبتر اعتراف ضمنی ولایتی به قتل دکتر بختیار در آستانه سفر میتران به تهران بود. او همچنین به توافق لاریجانی با سولانا اشاره کرد که با سخنان احمدینژاد و جلیلی ، از حیز اعتبار ساقط شد . یادمان باشد که آقای ولایتی ( رأس مثلث وقح ) دو ضلع دیگر را چوب زد و نامزد محبوب ولی فقیه را گرز گران بر سر کوفت.
نگاهی میکنیم به اهم سخنان نامزدها در دو مناظره اخیر با اشاراتی که فهم آنچه را بین سطور بود آسانتر کند.
سه شنبه 28 می تا جمعه 31 می
تحفه آرادان ده روز است به دنبال چیدن گل رفته و اگر خبری هم از او میشنویم در باب خلل فنی هلیکوپترش و یا لغو سفرهای استانی اوست. موضوع پرونده قرمز و رازهای ناگفته که بعضی از روزنامهها هم به آن اشاره کردند، ظاهرا در فریزر ریاست جمهوری باقی ماند. حضور احمدینژاد در وزارت کشور هنگام ثبت نام مرشد و یاور همیشه و پدر عروسش «اسفندیار رحیم مشائی» گویای این حقیقت بود که رئیس دولت ، مصمم است که سناریو پوتین/مدویدیف را به هرقیمت شده، عملی سازد. رحیم مشائی نیز علیرغم مخالفتهای حداقل چهارساله ولی فقیه و ذوب شدگانش با او، و بخت کمش برای عبور از غربال شورای نگهبان، با امیدواری کامل وارد عرصه انتخابات شد. سخنان او در یکی دو ماهه اخیر به هیچ روی نشانی از یأس و ناامیدی نداشت. آنچه در باب فایلهای امنیتی و شخصی خارج شده از وزارت اطلاعات بعد از برکناری محسنی اژهای، توسط احمدینژاد و رحیم مشائی و بقائی اینجا و آنجا عنوان شد، شایعه نبود،
سه شنبه 21 تا جمعه 24 مه انقلابی که پدرخواندهاش را میبلعد
ده و نیم صبح دوشنبه، در زمانی که وزیر کشور مصطفی محمد نجار با بعضی از تأیید صلاحیت شدگان تماس میگیرد تا خبر خوش تأیید صلاحیت شدنشان توسط شورای نگهبان ـ جیرهخواران نایب امام زمان ـ را به آنها ابلاغ کند، علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی، و حسن روحانی نماینده رهبر در شورایعالی امنیت ملی و رئیس مرکز پژوهشهای استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و نامزد انتخابات ریاست جمهوری، به منزل پدرخوانده وارد میشوند. عالیجنابی که دیگر سرخپوش نیست و در جستجوی قبای سبز، سر به شانه خاتمی نهاده است در اتاق پنجدری بزرگ، روحانی و لاریجانی را به حضور میپذیرد.
سهشنبه 7 تا دوشنبه 13 مه
جواز ورود در آخرین لحظه
ظهر شنبه در مجلس ناهاری که در خانه شیخ الرئیس بهرمانی برپا شده بود حاضران که از سرسپردگان و یاران دیر و دورش بودند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که شیخ قصد ثبت نام در وزارت کشور را ندارد چون چراغ سبز هنوز روشن نشده است. اگر اصرار حاج محسن و اخوی محمد نبود آقای هاشمی همان فردای دیدار آخرینش با ولی فقیه اعلام کرده بود نخواهم آمد.
سرانجام چهار بعد از ظهر، نظر نایب امام زمان به خالقش شیخ علی اکبر ابلاغ شد، «فرمودند مشارکت شما اشکالی ندارد.»
از لحظهای که شیخ توپ را به زمین سید فرستاد و یادآور شد بدون موافقت ایشان به صحنه نمیآید چون حاضر نیست کار به بحران بینجامد و اوضاع از این هم که هست بدتر شود، پیشگویان سیاسی به دست و پا افتادند که یکی معتقد بود اینها همهاش بازی است و حتی دستگیری و محاکمه مهدی هاشمی نیز بخشی از بازی بوده است، هاشمی رئیس جمهوری آینده است و این اطوارها برای داغ کردن تنور انتخابات، و دیگری مدعی بود که شیخنا نخواهد آمد چون فوت و فن بازی را بلد است و میداند که سید قصد وارد کردن ضربه نهائی را دارد. سرانجام اشاره مهرآمیز «آقا» رسید و آن انتظار اشّد منالموت حداقل برای حاشیه شیخ به سر آمد.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه فتنه گر بهرمانی، مفسد فی الارض اردکانی
هرگز فکر نمیکردم سید علی آقا رهبر، تا آنجا در گندابه قدرت فرو شود که دیده بر احسان دوست ببندد و سنگها را در انبار و سگهای هار را آزاد کند و خودش نیز مثل بعضی از افراد پلیس متخصص اداره کردن سگهای دستاموز، از دور به نمایندهاش در کیهان تهران و وزیر اطلاعاتش، استخوانی را بنمایاند و بعد با دست، رفسنجانی خالق خود و سید محمد خاتمی نجات دهنده نظامش را نشان دهد و هی بزند که بروید و دخلشان را بیاورید. اخیراً تصاویری از دوران طلبگی و تازه آخوندی علی بن الجواد الحسینی الخامنهای در بعضی سایتها منتشر شده بود همراه با دو برادرش سید محمد مهتر و سید هادی کهتر.
سهشنبه 16 تا جمعه 19 آوریل از سوریه چه مانده است؟
نخست این ترجمه آزاد از شعری را که شاعری در سوریه با نام مستعار ابوفراس دمشقی سروده و این هفته زینت بخش سایتهای اپوزیسیون سوریه بود ملاحظه فرمائید. این توضیح را بدهم که از سیاق شعر میتوان تصور کرد که سرایندهاش «ادونیس» شاعر برجسته و معروف سوری باشد. یادم هست سالها پیش در دوران خوش اختناق!! که قدرش را ندانستیم، سعید سلطانپور که جانش را نه شاه بلکه خمینی گرفت در میان شعارهای شعرگونهاش سرودهای داشت با عنوان بر کشورم چه رفته است؟
حالا شعر شاعر سوری را بخوانیم که بر کشورش چه رفته است.
بر سوریه چه رفتهست؟
آیا مغولها از راه رسیدهاند؟
آیا لژیون خارجی فرانسه دست به انتقام زده است؟
نکند زلزلهای با قدرت تخریبی صد ریشتر در حلب رخ داده است!
بر سرزمین من چه رفته است؟
که شیخ ابوجهل با دویست کیلو وزن و یک مثقال مخ، سرنوشت زنانش را تعیین میکند (اشاره شاعر به شیخ قطر حامی اصلی نیروهای اسلامی مخالف بشار الاسد است).
سه شنبه 9 تا جمعه 12 آوریل
در باب مشتاقان خاتمی
هفته گذشته به تفصیل نوشتم چرا حضور خاتمی را در صحنه انتخابات یک فاجعه میدانم. کسانی بر من خرده گرفتند که چرا دل سید را خون میکنی، آیا در این بلبشو و آشفتگی کسی جز او را میشناسی که هنوز میتواند لبخند بر لبان مردم نشاند. همسفر عزیزی در این سالهای غربت مقاله ای نوشته بود که در نهایت از خاتمی خواسته شده بود حتی اگر میداند شورای نگهبان صلاحیتش را رد خواهد کرد باز هم به میدان آید شاید گوشه ای از آن شور گمشده را به جامعه بازگرداند.
برای آنکه مقوله خاتمی را برای همیشه کنار بگذاریم من نقبی به گذشته میزنم، به آخرین سال ریاست جمهور خاتمی و سه ایمیل را که در همان زمان یعنی ژوئن 2004 (9 سال پیش) به چاپ رساندم از دانشجوئی عاشق خاتمی و عضو دفتر تحکیم وحدت نقل میکنم. این سه ایمیل در فردای پیروزی سید در دوم خرداد و دو سه هفته پیش از انتخاب مجدد او و آخرین آن در ژوئن 2004 برای من ارسال شده است. بر این دورنگارها مقدمهای نوشته بودم که آن را نیز اینجا میآورم:
سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 آوریل
تلاش تازه برای حذف خاتمی عجله نکنید، کسی نمیخواهد محمد خاتمی را از صحنه سیاسی و اجتماعی حذف کند (به جز شماری که در قالب دانشگاهیان با طرح دوباره نام او خواستهاند سید روزی خندان بار دیگر به صحنه آید و در انتخابات نامزد شود). داستان دشمن دانا بلندت میکند ـ بر زمینت میزند نادان دوست، عیناً درباره خاتمی و این دسته از هوادارانش صدق میکند. البته میدانم بسیاری از هموطنان ما به دلیل آزاری که در این 8 ساله دیدهاند با یادآوری اینکه در دوران خاتمی علیرغم همه فشارها، فضای کشور به گونه دیگری بود بر این گمانند که حضور دوباره سید در صحنه احتمالاً منجر به پیروزی او خواهد شد و بار دیگر صحنه به گونه دیگری آراسته خواهد شد و مردم نفسی به راحتی خواهند کشید. این جمع نه با رهبر جمهوری اسلامی و نقطه نظرها و نگرش او آشنایند ونه زمانه را میشناسند. برای آنها خاتمی همانست که در دوم خرداد 16 سال پیش علیرغم خواست و اراده نایب امام زمان انتخابش کردند...
سه شنبه 26 تا جمعه 29 مارس گلادیاتورهای عصر ظهور
در ایام تعطیل نوروزی گو اینکه در غیاب روزنامهها و به مرخصی رفتن سایتهای اهالی ولایت فقیه، اخبار و رویدادهای پس و پیش پرده، چندان داغ نبود اما در میان آنچه شنیدیم و خواندیم، سخنانی اینجا و آنجا بود که مستحق تأمل و تحلیل است. اطوار ذوب شدگان در مقام نایب امام زمان و گفتارشان، حکایت از وحشت فزایندهای میکند که در زمین ولایت اعضای تیم رهبری را فراگرفته است. منشاء این وحشت، بیاعتنائی حریف آرادانی به ضوابط و قوانین نانوشته بازی است. همان ضوابطی که محمد خاتمی علیرغم برخورداری از حمایت اکثریت مطلق مردم و داشتن بالاترین آراء در تاریخ نظام ولایت فقیه، طابق النعل بالنعل آنها را تبعیت کرد و با این حال، در پایان بازی با چشمانی سرشار از اشک صحنه را ترک گفت و پذیرفت مقامی فراتر از یک تدارکاتچی نداشته است. این بار اما بچه پای خط ماشین دودی، نه احترامی برای ضوابط دارد و نه حرمتی برای آنکس که او را برکشید و از خاصه مداحی شبهای جمعه به کاخ ریاست جمهوری هدایت کرد.
سه شنبه 5 تا چهارشنبه ۲۱ مارس
از آن نوروزی که مجله فردوسی، نوروز را در صد صفحه استقبال کرد تا امروز که در غربت، پنجرهای رو به خانه پدری گشودهام انگار دقایقی بیش نبوده که بر ما چنان هزار سال گذشته است. چشم میبندم، علی رضای جوان را میبینم در برابر عباس پهلوان که حتی یک تار موی سپید در میان موهایش نیست. صفحاتی را در این شماره داشتهام که در آنها به سراغ آشنایان دور و نزدیک رفتهام. به خاورمیانه سر زدهام در حاشیه صفحات (زنده یاد) هوشنگ وزیری، و چند صفحه نیز از آن «خواهران تنهائی»؛ است گزارشی از قلعه غبارگرفته تن فروشان شهرم. طرح «بزرگ خضرائی» و صفحه آرائی و نظارت پهلوان، گزارش را در جائی قرار میدهد که امروز هم فکر میکنم یکی از بهترین کارهائی است که من در عرصه رسانهها انجام دادهام.
سه شنبه 26 فوریه تا جمعه 1 مارس نقش شوم ولایت
ولید المعلم (طارق عزیز بشار الاسد) که بیش از نیم قرن در صحنه دیپلماسی سوریه در داخل و خارج کشور حاضر بوده است و دیر سالی است زمام وزارت خارجه سوریه را در دست دارد، در سفر اخیرش به دارالخلافه تهران، بیش از هر زمان، زبان به تقدیر و ستایش از مقام ولایت گشود. در همه زوایای چهره المعلم میشد یأس و نومیدی را مشاهده کرد با اینهمه زمانی که او درباره برادر علی اکبر صالحی سخن گفت و بدون توجه به پروتکل بینالمللی و مسلّمات روابط دیپلماتیک، احمدینژاد را دور زد و بدون آنکه مراتب سپاس و قدردانی اربابش را نسبت به همتای ایرانیش محمود احمدینژاد ابراز کند، زبان به ستایش مقام معظم رهبری گشود و از اینکه آقا، رعایت احوال فرزندی بشار را همواره کرده و مثل کوه پشت او ایستاده است، اظهار سپاس و قدردانی کرد. همین گفته ولید المعلم برای آنها که هنوز درباره ابعاد حضور اهالی ولایت فقیه در کنار نیروهای جنایتکار رژیم بعثی سوریه تردید دارند، روشنگر حقیقتی بود که صاحب این قلم از دو سال پیش درباره آن نوشته و گفتهام. رژیم علوی بعثی سوریه و رژیم ولایت فقیه دوقلوهای به هم چسبیدهاند.
در زبان عربی واژه منافق و نفاق، معنایی بهمراتب گستردهتر از آن دارد که ما در زبان فارسی برای این دو لغت قائلیم. نفاق فقط دوگونگی رفتار، تظاهر به حقیقت طلبی و در معنا بیحقیقتی و یا نقض عهد معنا نمیدهد. نفاق از بدترین صفاتی است که میتوان فردی را به آن موصوف کرد. در درجه اول نفاق دارای بار دینی است، در متون مذهبی از آن به دفعات یاد شده است. حضور این دو واژه نفاق و منافق و مشتقات آنها، در نهایت به یک مفهوم عصر حجری باز میگردد.
نزاع محمود احمدینژاد و مافیای لاریجانی، در دارالشورای اسلامی و حاشیههای این نزاع در سایتها و ستونهای صفحه 2 و آخر بعضی از روزنامههای ذوب شده و نیمه ذوب شده در ولایت، یک قربانی اصلی داشت که در پی نزاع، با سر و روی شکسته و بسته و اعتبار خاکستر شده، کوشید به ضرب عصای ولایت و جایگاه دینی که بعد از دستمالی شدنهای بسیار، حالا چیزی است در حد ایمان به امامزاده تازه کشف شده «سید بیژن» نبیره سید بهمن که با سی و سه پشت میرسد به ابن ملجم، بار دیگر سر پا بایستد و به قاطبه اهالی ام القرا و توابع بگوید؛ هنوزم آن نفسها آتشین است و اگر بچههای خوبی باشید ممکن است از محل نذورات و خمس و سهم امام، لقمهای نان، ارزانیتان کنم....
سهشنبه 5 تا دوشنبه 11 فوریه دروغی به وسعت یک انقلاب
هر سال در سالروز انقلابی که به جز یک دروغ بزرگ نبود و حاصلش اسارت ملت ما در چنگ دروغزنانی شد که شرم را یکسره وا نهادهاند و بقایشان نیز بر دروغ استوار است، یادی از روزهائی کردهام که به عنوان یک روزنامهنگار جوان در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات عملاً در همه صحنهها حضور داشتم. از «شب ژنرالها» اعدام دلاور مردانی چون سپهبد مهدی رحیمی و امیر سرفراز خسروداد بسیار نوشتهام و شماری از کینه پروران حضور مرا بهانهای برای تاختن کردهاند. اینها لابد گریبان سرسلسله ما ابوالفضل بیهقی بزرگ را نیز میگیرند که چرا بر دار کردن آن بزرگمرد حسنک وزیر را ثبت کرده است...
سهشنبه 29 ژانویه تا جمعه 1 فوریه حکایت دیگ و دیگ و سه پایه در دارالشورا
گاهی در جستجوی رویدادی و حدیثی و زمانی از سر کنجکاوی، مذاکرات مجلس شورای ملی را در دورههای نخستین و سپس سالهای پس از جنگ جهانی دوم ورق میزنم. حالا از برکت لطف کتابفروشی که در خانه پدری پس از سه دهه همچنان رشته مهرش چون دیر و دور پایدار و مستمر است، همه مجلدات مذاکرات مجلس را دارم. زیر سقف مجلسی که نشان عدل مظفر بر سر درش بود چنان سخنانی رد و بدل شده که در کمتر پارلمانی در دیروز و امروز میتوان نمونههای آن را سراغ گرفت. بعضی از نمایندگان جای خود را در تاریخ با سخنانی گاه به عنوان ردّیه به حملات و انتقاداتی فیالبداهه و گاه در طرح لایحهای یا موافقت و یا مخالفت با آن، برای همیشه تثبیت کردهاند. شماری نیز خطی سیاه بر اعتبار و نام خویش کشیدهاند. همینطور دولتمردانی که گاه مستوفیوار، مشت همه وا کردهاند و اهل بگیر و بده نبودهاند و مزاجشان با آجیل سازگاری نداشته است، و زمانی مدرس گونه، شمشیر مستوفی را برای مراسم سلام و تیغ وثوقالدوله را برای هنگام نبرد و معرکه برگزیدهاند.
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه انتخابات، معمّای تازه
چهار ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، اصل انتخابات به یک معمای سخت برای نظام و اپوزیسیون تبدیل شده است. تا پیش از انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری، همواره دو و گاه بیشتر از دو چهره سرشناس از دو جناح اصلی قدرت در انتخابات حضور داشتند. و بینابین نیز کسانی بودند که با یکی از دو جناح اصلی قرابت بیشتری داشتند. پررنگترین وجه این منظر را در انتخابات دوره دهم (فعلی) ریاست جمهوری شاهد بودیم. میرحسین موسوی به نمایندگی از سوی بدنه اصلی اصلاحطلبان، دگراندیشان، نیروهای مذهبی و در هفتههای آخر مبارزات انتخاباتیاش، اپوزیسیون دمکرات و سکولار، شماری از احزاب قومی، زنان و جوانان کشور، در انتخابات شرکت کرد...
سه شنبه 15 تا دوشنبه 21 ژانویه
ظاهرا ترس از عبارت «انتخابات آزاد» بدجوری سید علی آقا را گرفتار کرده است و اگر تا امروز اسباب وحشت نایب امام زمان از این عبارت معلوم نبود حالا جناب عبدالرضا داوری رئیس مرکز مطالعات راهبردی و آموزش وزارت کشور با اشاره به این که کلید واژه انتخابات آزاد ماحصل کنفرانس جناحهای ضد انقلاب در پراگ بود، میگوید: در سخنرانیهای سه ماهه اخیر یکی از مسؤولان نظام ۷۴۲ بار واژه انتخابات آزاد تکرار شده است. (منظور البته علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی است که ابلاغ حکم مجرمیت فرزندش مهدی با استناد به نوارهای صوتی مربوطه، عملا فلج شده است).
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
علی سعیدی نماینده سید علي آقا در سپاه، آینه تمام روشنی از اندیشههای رهبر را هر از گاه با اظهاراتش به نمایش میگذارد. اگر روی سخنان اخیر وی کمی بیشتر تأمل کنیم، بهراحتی درمییابیم که حاکمیت از آدمهائی تشکیل یافته که یا بیمار و گرفتار مالیخولیا و اوهامند و یا برای مصالح شخصی خود مالیخولیان را در عرصه قدرت حمایت کرده و به غرقه شدن بیشتر در اوهام خود ترغیب میکنند. سعیدی آدم کلاش و فاسدی است. پرونده فساد اخلاقی هم دارد و حرفهایش بدون اذن مقام رهبری عنوان نمیشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه
یک سال دیگر رفت، با لحظههای تلخ و پردردش، با اشکها و خندهها، با غربت سردش، یک سال دیگر رفت، ما با امید دیدن آن کوچههای خوب، آن سرزمین عشق، با بالهای آروزهامان، پرواز میکردیم. هر بامداد و شام، با یاد ایران، قصه را آغاز میکردیم. سالی دگر در پیش رو داریم، تا صبح دیدارش شبی پرگفتگو داریم. با همین چند سطر، میتوانم سال رفته را بدرود کنم و به خوشامدگوئی سال تازه بروم. عجب سال بدی بود. برادری و دوستانی عزیز را بی آنکه بر پیشانیشان بوسه آخرین را بنشانم از دست دادم. هر روز پنجرهام را رو به خانه پدری گشودم و چشم به سوی آن خاک رنج دیده انداختم که نکبت ولایت فقیه، جان و جهانش را سوخته و تیغ نایب امام زمان دهانش را دوخته است.
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 دسامبر پیام رفراندوم مصر به ما
سرانجام آیت الله اخوان المسلمین، بی اعتنا به فریادهای میلیونها مصری و خون جاری شده در برابر کاخ ریاست جمهوری، از طریق عامل خود در کاخ ریاست جمهوری «محمد مرسی» رفراندوم دو مرحلهای را برای به تصویب رساندن قانون اساسی که سند تسلیم شدن مصر به «اسلام ناب محمدی نصف انقلابی کراواتی» است به اجرا در آورد. البته قرار بود همه چیز در یکروز خاتمه یابد اما تصمیم کانون قضات مصر بر تحریم نظارت بر همه پرسی باعث شد با بودن تنها 6 هزار قاضی و دادستان و نایب قاضی که بعضا به علت سرسپردگی به اخوان و بعضی نیز به دلیل: «ما ...کشیم و عیالوار» حاضر به نظارت بر همه پرسی شده بودند، مرسی و حکومتش مجبور شوند همه پرسی را در دو روز با فاصله یکهفته برگذار کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 دسامبر رؤیای اسلام چیهای کراواتی
بسیار نوشته ام و گفته ام که اسلام ناب محمدی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول الله و در مورد ایران اهل بیت رسولالله است. (استاد نازنین بزرگواری که در حقش باید بگویم قول شیخ الرئیس را که محکمتر از ایمانش ندیده و ندیدهاید بارها به من میگفت باباجان، ضرر آخوندهای فکلی هزار بار بیشتر از آخوندهای عمامهای است. بارها به یادم آورد که از برکت وجود سید قطب و شریعتی و... چه بلاها بر سر نسلها آمد و خواهد آمد. حالا بهتر میفهمم چه راست میگفت که ضرر حسن حبیبی برای مملکت ما صدبار بیشتر از ضرر محمد خاتمی است که صادقانه گفت تدارکاتچی ولی فقیه بوده، اما حسن آقا 12 سال مثل کدو معاون رئیس جمهوری بود و همسر گرامیشان مشغول تامین آتیه فرزندان و نوادگان در هلال احمر با قراردادهای میلیاردی دارو...)
سه شنبه 27 تا جمعه 30 نوامبر پیروزی در نیویورک، شکست در تهران
آن لحظه ای که رئیس دولت خودگردان فلسطین، محمود عباس «ابومازن» در مجمع عمومی سازمان ملل تولد دولت فلسطین را اعلام کرد، به یاد شعری از محمود درویش افتادم که سالها پیش به فارسی برگردانده بودمش، «بر سینه درخت سروی در حیفا، نوشتهام: باز میگردم».
من ابومازن را از نزدیک میشناسم، بارها با او ملاقات کردهام و در آخرین دیدار، او را مصممتر از همیشه برای رفتن به سازمان ملل جهت پذیرش کشورش بهعنوان عضو ناظر، یافتم. اگر در فلسطین و منطقه ما تنها یک صلحخواه صادق وجود داشته باشد او کسی جز ابومازن نیست. اگر اسرائیل نتواند با او صلح کند، فاتحه صلح را باید خواند چون هیچ رهبری در فلسطین وجود ندارد که آبرو و اعتبار ابومازن را داشته باشد و در عین حال از شجاعت لازم برای امضای پیمان صلح برخوردار باشد.
*هفته پیش گفته بودم شرح پراگ را میگذارم برای هفته بعد. حال با انتشار گزارشهای مشروح از پراگ در دهها وبلاگ و رسانه های گویا و تصویری، برآنم که آموزه های پراگ؛ و نکات مثبت و منفی آن را بررسی کنم . جمعیت حاضر در پراگ تقریبا دو برابر نخستین نشست رسمی گروه بود، اما جمعیت زیاد در کیفیت نشست تأثیر چندانی نداشت. به عبارت دیگر میزگردها و سخنرانیها تقریبا توسط همانهائی که در استکهلم و بروکسل و نشستهای جنبی بین آنها سخن راندند اجرا شد. منهای دو جوان که در بین میزگردها سخن گفتند و آقای حسین علیزاده دیپلمات جدا شده از نظام که در باره موج چهارم دمکراسی سخن گفت، بقیه ما در دو نشست قبلی نیز سخن گفتیم. یکی دو غایب هم داشتیم که ظاهرا یکی از آنها دکتر عبدیان از حزب همبستگی اهواز، به دلیل مشکلاتی در پرواز به نشست نرسید.
سه شنبه 13 تاجمعه 16 نوامبر دستهای آلوده اسلام ولائی در کشتار غزه
سه شنبه به نظر میرسد که همه کارها مطابق طرحی که پرزیدنت محمود عباس «ابومازن» ترسیم کرده، در جریان است. ابومازن به نیویورک میرود تا از شورای امنیت بخواهد سرزمینهای اشغالی در ژوئن 1967 را به عنوان دولت فلسطین با پایتختی بیت المقدس، به رسمیت شناسد تا فلسطین بتواند به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل و سازمانهاي بینالمللی دیگر به عنوان ناظر مشارکت داشته باشد. آمریکا و متحدانش با فشارهای مضاعف بر ابومازن (در کنار فشارهای رو به افزایش اسرائیل در تشدید محاصره مالی و سیاسی دولت خود مختار فلسطین) میکوشند او را از رفتن به نیویورک باز دارند. آشکار است که ابومازن این بار با اطمینان به سازمان ملل میرود. او آراء مثبت به تقاضایش را در جیب دارد و این بار دولتهای عربی و اسلامی و غیر متعهدها، آمادهاند تا ورود فلسطین را به سازمان ملل خوشآمد گویند. از سوی دیگر با پادرمیانی مصر، اسرائیل و حماس به یک آتش بس کامل تن میدهند. در این میان مذاکراتی نیز بین دولت خودمختار و حماس در جریان است تا آرامش بین دو طرف فراهم آید و حماس با فتح همصدا شود.
سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 نوامبر بعد از 20 ماه ، اتحاد بر دشت خون
برای ما که بیش از سی سال است به امید دیدن چهرههای آشنا و تازه آشنای اپوزیسیون در کنار هم، بسیار گفتهایم و نوشتهایم، و چه روزهائی که به دیدن چهرههائی که در صحنه مبارزه داعیه دارند و بهمناسبتی در کنار هم گرد آمده بودند دل شاد کردهایم که زمان همدلی فرا رسیده و گاه آشتی طلوع کرده و «به گامی دگر کشور صبح با ماست» اما خانۀ امید بر آب داشتیم و ستون همدلیهامان بر شنهای روان تکیه داشت، آنچه در طول این هفته در دوحه پایتخت قطر رخ داد، درس عبرتی است که 20 ماه کشتار و ویرانی و درد و اشک و خون لازم بود تا چهرههای مخالف رژیم وحشی بعثی آل اسد، سرانجام گرد هم آیند و با فشار آمریکا و عربستان سعودی و ترکیه و قطر و فرانسه و انگلیس، زمینههای تشکیل یک دولت موقت را فراهم آورند. آیا لازم بود 35 هزارتن کشته شوند، یکصدهزارتن زندانی و مفقود شوند، رقم آوارگان از دومیلیون فزونی گیرد، نفرت و کینه در دلها شعله ور شود و بیش از 60 درصد سوریه ویران شود تا همبستگی نیم بند اوپوزیسیون فراهم آید؟
سه شنبه 30 اکتبر تا شنبه 3 نوامبر
از علامه حلی و شیخ صدوق و وارداتیهای جبل عامل در عصر صفوی، تا حوزه های نجف و قم و مشهد و اصفهان که بزرگان مذهب اهل بیت پاسدارانش بودند، هرگز حکومتها نتوانستند بر حوزه ها و روحانیت مسلط شوند. مرجعیت با تکیه بر جیب مؤمنان نیازمند به تکدی از قدرت نبود. همه ساله انبوه مؤمنان با دستمال و گاه بقچه، به حضور شرفیاب میشدند و خمس درآمد و سهم امام غائب را تأدیه میکردند و رسید از نواب آقای غایب میگرفتند و با خیال راحت بعضاً به کلاشی و مال یتیم خوری ادامه میدادند و خیالشان جمع بود که مال خویش حلال کردهاند و غرفه شان در بهشت روز به روز بزرگتر و بر تعداد حور و غلمانشان افزوده میشود.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر ایران در بزنگاه سرنوشت
نود سال پیش باقرخان کاظمی «مهذب الدوله» مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساسترین ایّام تاریخ ایران در کابینه اول زنده یاد دکتر مصدق وزارت امور خارجه را عهدهدار بود، در دومین مجلد از یادداشتهایش که فاصله زمانی 1299 تا 1307 را در بر میگیرد، در ارزیابی کابینه سه ماهه سید ضیاءالدین طباطبائی از او به عنوان یک انقلابی با اراده و مقتدر یاد میکند که در 90 روز اساس حکومت فاسد دولهها و سلطنهها را به هم ریخت، نظم و نسقی به مالیه و بودجه بندی و عدلیه داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت، تشکیل قشون متحد الشکل که در سه ماه تعداد افرادش به 20 هزار تن رسید، فراهم ساخت. آن هم در شرایطی که مملکت بیپول بود و ملوک الطوائفی در بدترین شکلش در کشور برقرار بود.
سه شنبه 16 تاجمعه 19 اکتبر شیطان بزرگ دیر از خواب بیدار میشود
اینک ایالات متحده برای دستگیری 2 تروریست از کادرهای درجه 2 القاعده جایزه 12 میلیون دلاری برقرار میکند. عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانهداری آمریکا آنقدر اهمیت دارند که 12 میلیون دلار برایشان جایزه تعیین میشود. یادمان باشد که این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی میکنند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفیهای ثروتمند خلیج فارس پول جمع میکنند و به آدمکشان القاعده میرسانند. وقتی حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم و رمضانی مسؤول اطلاعات سپاه ادعا میکنند در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زمانند و از همه چیز خبر دارند پیدا است که دوعضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیت خانه مبارکه قادر به فعالیت آزاد در ایران نیستند و تعجب من در این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچههای اروپائی به اندازه من روزنامهنگار از درون ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را فقط همین تازگیها کشف کردهاند؟ مگر آمریکا نمیدانست که آقای سیف العدل نفر سوم القاعده ده سال بیشتر در ایران است و از همانجا برنامه انفجار الخبر در سعودی را تدارک دید و از راه دور این جنایت را هدایت کرد؟
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اکتبر ام المعارک نایب امام زمان
مقاله غسان شربل سردبیر الحیات با عنوان امالمعارک إیران بسیار به دل من نشست که او نیز پی برده بود آلودگی رژیم ولایت فقیه در لجن زار خون آلود سوریه از سر وفای به عهد و یا به قولی ردّ جمیل نیست. به عبارت دیگر رژیم ایران از سوریه به خاطر حمایتهای رژیم اسد پدر، از جمهوری اسلامی در جنگ با عراق و پایمردی در دوستی، حمایت نمیکند و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را به دلیل پاس نگاه داشتن از همدلیهای دمشق در روزگار عسرت و حصار، در اختیار رژیم بعثی حاکم بر دمشق قرار نمیدهد. در واقع نبرد در سوریه «ام المعارک» سید علی حسینی خامنهای است و با آنکه پایان ام المعارک صدام حسین هنوز پیش چشم ما است، اما ولی فقیه که نماد حقیقی تعبیر «چشم باز و گوش باز و این عمی» است، همه دار و ندار خویش را در قماری به کار انداخته که حتی در برابر کاره آسش، طرف مقابل استریت فلاش در دست دارد.
سهشنبه 2 تا جمعه 5 اکتبر اندر قضیه وجاهت ملی
مقاله دوست و همکار عزیزم جواد طالعی و سر و صدائی که طی چند هفتۀ اخیر به دنبال عنوان شدن «طرح شورای ملی» به پیشنهاد شماری از چهرههای نسبتاً گمنام در صحنه سیاسی خارج از کشور و البته چهره پررنگ فرزند پادشاه پیشین رضا پهلوی و همسر ایشان و نیز ملکه پیشین ایران در صحنه رسانهها و شبکههای اجتماعی بر پهنه اینترنت به راه انداخته است مرا بر آن داشت تا مقاله این هفته را صرفاً گرد این پیشنهاد، شخصیت شاهزاده رضا پهلوی و منطق موافقان و مخالفان و موافقان مشروط این منشور، متمرکز کنم.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 سپتامبر اتمام حجت در نیویورک
1 ـ از نیویورک فقط یک خبر خوش به گوشمان رسید و آن جدائی یکی از همراهان رئیس جمهوری اسلامی از کاروان بیکاران، و پناهجوئی او در ینگه دنیا بود. آری، حسن گلخندان، خنده بر لبهامان نشاند که یکی دیگر از اهالی رسانهها، که پس از سالها همراهی با اهالی ولایت فقیه سرانجام نمره انضباط 20 از امنیت خانه مبارکه و حاج عزت دریافت کرده بود با رؤیت تندیس آزادی، ناگهان همه قید و بندها و زنجیرهائی را که به دست و پایش انداخته بودند پاره کرد و تصمیم گرفت در آمریکا بماند مثل همه ما که به اراده و یا از سر اجبار نخواستیم و یا نتوانستیم در خانه پدری بمانیم و به چهار سوی جهان پرتاب شدیم. حالا باید منتظر بود زبان حسن آقا باز شود و برایمان حکایتها از روزگار همنفسی با سران رژیم باز گوید.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 سپتامبر اسمال در نیویورک، مهدی در تهران
1 ـ در زمانی که پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد برای آخرین بار وارد نیویورک میشد، مهدی هاشمی دومین فرزند پسر، شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی وارد تهران شد.
برای احمدینژاد این سفر با سفرهای پیشین تفاوت بسیار دارد. از یکسو دیگر نگران نیست که حرف و اطوارش اسباب ناراحتی مقام معظم ولی فقیه را فراهم کند و در بازگشت مؤاخذه شود، نه در برابر جامعه بینالمللی حرفی دارد که پیش از این نگفته باشد. از ظهور حضرت تا مدیریت جامعه جهانی و از اقتصاد امام زمانی تا معجزه نوابغ 15 ساله، از دادن حق وتو به بورکینافاسو تا حل مشکلات جهان با سفره نذری حضرت عباس و چهل قل هوالله و... همه و همه را پرزیدنت احمدینژاد زیر سقف سازمان ملل عنوان کرده است.
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر از دائیجان تا عموجان ناپلئون
برخلاف دائیجان ناپلئون که همه امور عالم را زیر سر انگلیسیهای چپ چشم میدانست و همه گاه در بیم و خوف از کید و مکر آنها برخویش میلرزید، عمو جان ناپلئون که یا عمامۀ سیاه خوش فرم بر سر دارد و محاسن مبارکش طی سیسال گذشته، از سیاه کلاغی، به سپید چرکین تبدیل شده است (یعنی نه سیاه نه سفید مطلق، و حتماً با حاشیهای نخودی سر سبیلها با مصرف رو به افزون عصاره گل کوکنار) و یا آنکه شالی بر سر میاندازد با ریش انبوه و اغلب سبیل میتراشد، همه امور جهان را زیر سر آمریکای جهانخوار میداند و بر این باور است که فرمانده این جهانخواران، چه جیمیکارتری باشد که ایران را دو دستی در سینی طلا تقدیم سلف عمو جان فعلی کرد و یا از نوع رونالد ریگانی که برای شیخ علیاکبر بهرمانی تپانچه و انجیل و کیک فرستاد، و یا جورج بوش پدر که با دعای خیر سیدعلی آقا، صدام را از کویت بیرون کرد و یا کلینتون که عموجان بهترین فرصتی را که او برای آشتی و گشودن دفتر دوستی فراهم کرده بود به باد داد، از نوع جورج بوش پسر باشد که امروز اعتراف میکند به جای عراق باید سراغ رأس افعی اسلامی میرفت و یا از طایفه باراک حسین که همان روز اول به تخت نشستن پیام بشارت آمیز و صریح به استمالت مقام معظم عمو جان فرستاد و در زمانی که ملت ایران سرنگونی عموجان را طلب میکرد نامه فدایت شوم محرمانه برای او فرستاد، همه و همه هیچ کاری در تمشیت و رتق و فتق امور کشورشان و دیگر نقاط جهان ندارند به جز اینکه از صبح تا شام علیه اسلام ناب انقلاب محمدی و متولی شیعی ولائی و متولی سنی سلفی آن توطئه کنند.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر حکایت پرزیدنت و نایب امام زمان
1 ـ وقتی محمود احمدینژاد را آوردند و چون پتک بر سر هاشمی رفسنجانی کوبیدند که پیرانهسر میل جوانی کرده بود و علیرغم «اخطار و تحذیر و تهدید» مقام معظم رهبری در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم اعلام نامزدی کرده بود، همه ما (اینکه میگویم همه ما، ریز و درشت را میگویم و چپ و راست را، مشروطه خواه و جمهوری مسلک را، سنی و شیعه و ترسا و زرتشتی و بنی موسی را و...) همصدا، تحفه آرادان را، نوکر حقیری دانستیم که سید علی آقا از میان نوکران گوش به فرمانش برکشیده و با بهرهمندی از بیسیاستی و بیبرنامگی اصلاح طلبان و عدم توافق آنها بر سر یک نامزد مشترک با مجمع روحانیون و کارگزاران (در آن تاریخ حضور معین و کروبی همزمان با حضور رفسنجانی در صحنه انتخابات مجالی برای پیروزی هیچیک از سه نامزد باقی نگذاشته بود) بر آن است تا این نوکر سابقاً مداح و مرثیه خوان مجالس خاصهاش را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند، هیچ اعتباری برای احمدینژاد قائل نشدیم. اصلاً او را به حساب نیاوردیم.
سه شنبه 28 تا جمعه 31 اوت آبروی نداشتهای که بر باد رفت
رژیمهای آدمخوار در جهان کم نبوده و هنوز هم کم نیستند. در صدر آنها رژیم اسدی عفلقی بعثی (البته مسلمان ناب انقلابی محمدی ولایتی) و در کنارش کوبای رفیق رائول، زیمبابوه اخوی موگابه، کره شمالی آقازاده جیم جونگ ایل و نواده حضرت امام کیم ایل سونگ، و بر فراز سر همه آنها نظام نایب امام زمان، قرار دارند. اما در طول چهار دهه روزنامهنگاری و مشاهده و گاه تجربه عملی اعمال و گفتار بسیاری از نظامهای سرکوبگر، هرگز با نظامی برخورد نکردهام که هم جنایت کند، هم فریب و حقهبازی جزئی مهم از وجودش باشد و همزمان ادعا کند، تولیت بارگاه ذات اقدس الهی را بر عهده دارد. رژیمهای سرکوبگر بسیاری را میشناسم، اما به جز عصر هیتلر و استالین در هیچ زمانهای ندیدهام، نخواندهام و نشنیدهام که حکومتی، آن هم حکومتی دینی که بند ناف رهبرش، مستقیماً به امام زمان وصل است (حداقل اینجور ادعا میکنند) در فریبکاری و دروغزنی، تا آنجا پیش رود که در یک مراسم رسمی با حضور دهها تن از رهبران و برجستگان 120 کشور جهان و دهها سازمان و نهاد بینالمللی و نمایندگان رسانههای تصویری و مکتوب و گویای جهانی، نطق یک رئیس دولت معتبر را که کشورش از بنیان گذاران جامعه غیرمتعهدها بوده و خود اینک در مقام رئیس این جامعه بر آن است تا ریاست را به همتای ایرانی خود تقدیم کند، به صورت مشمئز کنندهای تحریف کند.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 اوت چهره کریه ولایت
در پس ویرانهای در یک روستای فروریخته با گلولههای توپ و تانک و موشکهای هلیکوپترهای میکویان ساخت روسیه، در اطراف دمشق، یازده جسد را کنار هم چیدهاند، 8 کودک، مادر و پدرشان و مادربزرگی که پیراهن شخصیهای بشار الاسد بعثی، بی شرمانه به او و عروسش، همزمان تجاوز کردهاند. در کنار جنازهها تصویری رنگین از سید علی آقای نایب امام زمان به چشم میخورد. یک سروان ارتش آزاد سوریه، در برابر دوربین توضیح میدهد؛ «بر پایه اطلاعاتی که به دست آوردهایم و اظهارات شماری از ساکنان این روستا که زنده ماندهاند و از همه مهمتر چند سرباز و لباس شخصی که به اسارت در آوردهایم در حمله به این روستا و قتل عام شماری از اهالی روستا از جمله خانواده 11 نفری ابوحسام، تعدادی از پاسداران ایرانی و یک دوجین حزباللهی، پیراهن شخصیها و آدمکشان رژیم اسد را یاری میدادهاند.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اوت پیشدرآمد؛ آن روز که سران و نمایندگان کشورهائی در شرق و غرب عالم در «باندونگ» گرد هم آمدند تا سازمانی را پایه گذاری کنند که به ظاهر هدفش عملی ساختن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، ستارگان نشست، دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه، باور نداشتند خیلی زود این سازمان با حضور پر رنگ چین و یک سری رژیمهائی که سر در آخور مسکو و اقمارش داشتند شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و عملاً تبدیل به ابزاری خواهد شد که مسکو در بزنگاههای مهم از خط و ربط سازمان کشورهای غیرمتعهد به نفع خود و علیه سیاستهای غرب، به ویژه ایالات متحده، بهره خواهد جست. به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، به مرور ناصر و سوکارنو و نکرومه پیوندهای استراتژیک با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا در پیوند شدند. جانشینان نکرومه، چپ زدهتر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال یافته آفریقائی که اغلب رهبرانش دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند جنبش عدم تعهد، به مرور از اهداف و آرزوهای بنیانگذارانش دور شد. نخستین کنفرانس سران جنبش غیر متعهدها در سپتامبر سال 1961 در بلگراد برگذار شد. ستارگان باندونگ، همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست جنبش در قالب یک سازمان بینالمللی با حضور بیش از یکصد کشور جهان اعلام موجودیت کرد.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 اوت نوزادی که مرده به دنیا آمد
کنفرانس مشورتی تهران جهت یافتن راه حلی برای جلوگیری از سقوط فرزند خلف بعث و ولایت فقیه، بشارالاسد، نوزادی بود که مرده به دنیا آمد. قابله ایرانی که مهارت بسیار در بریدن سر و شکافتن سینه و به دار کشیدن مخالفان دارد و دورههای شکنجه روحی و جسمی را طی سالهای اخیر در روسیه و کره شمالی طی کرده و خود نیز مبتکر بسیاری از شیوههای حیرت انگیز شکنجه و آزار روحی و جسمی بوده است (از جمله تجاوز به زندانیان که در این زمینه تجارب شرق و غرب را یکجا به کار گرفته است) با چنان ناشیگری با استفاده از «فورسپس» کوشید جنین نشست ویژه مشورتی را از بطن ولایت مطلقه آقا، بیرون کشد که نوزاد بیچاره در نیمه راه تکه پاره شد و در عزایش، تنها وزرای خارجه پاکستان و عراق و زیمبابوه حاضر شدند و باقی احباب به اعزام سفیر یا کاردار و یا جاروکش سفارتخانههای خود در ام القرای تهران بسنده کردند.
سه شنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت بختیار در حافظه تاریخی ما و چشم نسل انقلاب
بیش از دو دهه است همه ساله در سالروز ذبح اسلامی مردی که به قدرت مسلط خیابان و عربده و مرگ بر... «نه» گفت و در 37 روز به اندازه سی و هفت سال در دلها و یادهای ما اثر گذاشت، شاپور بختیار را میگویم، سخنانی نوشته و گفتهام. بختیار آنقدر در خاطره و دل و شعر و حس من حضور دارد که گاه میبینم هم عرض پدرم قرار گرفته است که هرچه هستم از اوست.
تصویرش را از آن روز جلالیه که دستم در دستهای پدر گم شده بود و بعد، دیدارها در خانه جهانشاه خان و بعد عبدالرحمن خان برومند که نماد وفاداری و عزت و پایداری بود و در مرگ خونین نیز نه تنها بختیار را تنها نگذاشت که پیش مرگ او شد، و بعد در کتابخانهاش و اتاقی که بر دیوارهایش شعر حافظ نقش بسته بود و آن روز که واسطه شدم و اهل روزنامه را به دیدارش بردم و شاپور خان در برابر روزنامهنگارانی که حتی ساواکیشان، کمتر از مرگ بر شاه را تحمل نمیکرد، چنان راست قامت و صادق سخن گفت که بیرون از در، زنده یاد غلامحسین صالحیار گفت؛ کجا بودی آقای دکتر، ایکاش یک سال پیش آمده بودی... 37 روز با او بودیم با دلهایمان، اما دهانها گند چاله فریاد اسلام ناب محمدی انقلابی ولایتی شده بود.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئیه کشتار در حلب، جنایتکاران در تهران
به عنوان یک ایرانی که هرگز نمی خواهد نام سرزمینش به زشتی یاد شود و عملکرد رژیم فاسد ولایت فقیه به پای مردم سرفراز وطنش نوشته شود، روز یکشنبه در برنامه پانورامای شبکه تلویزیونی العربیه، از سخنان آقای امیر موسوی مشاور سابق وزیر دفاع و طوطی عرب زبان ولی فقیه، درباره مردم سوریه و مقاومت قهرمانانه ارتش آزاد در برابر نیروهای جنایتکار بشارالاسد، احساس شرم کردم. به همین دلیل پیش از پاسخ دادن به مجری برنامه، خانم منتهی الرمیحی، گوینده سرشناس این شبکه در رابطه با اینکه آیا ایران بر پایه پیمان دفاعی مشترکش با سوریه، در صورت مورد حمله قرار گرفتن این کشور از سوی نیروهای خارجی، حاضر است نیروی رزمنده به یاری متحد استراتژیکش اعزام کند، یادآور شدم، به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار ایرانی، از سخنان آقای موسوی ابراز انزجار و برائت میکنم و از ملت بزرگ و قهرمان سوریه پوزش میخواهم که یکی از اهالی ولایت فقیه تروریستش میخواند.
سه شنبه 17 تا دوشنبه 23 ژوئیه
پیشدرآمد: صدای مهیب انفجار دمشق بیش از سوریه در تهران شنیده شد. آدم میتواند حال بالاترین مقام نظامی کشور سرلشکر بسیجی حسن فیروز آبادی با دویست کیلو گوشت پرچربی و ژنرال احمد وحید دستگردی، سرلشکر عزیز جعفری و دیگر عساکر جیش ولایت و البته حیدر 008 مصلحی جیمزباند نایب امام زمان را، حدس بزند. لابد وحشتزده خبر را به ارباب دادهاند، بعد هم علی اکبرخان طبیب حضور ولایت زنگ زده به سفیر مقام معظم رهبری در دمشق که ممد رئوف جان (شیبانی) چه خبر؟ بشارخان و اخوی ماهر جان که طوری نشدهاند؟ سریعا پیغام آقا را به برادر مبارز ممانع السید الرئیس برسان که از همین ماه بنیاد شهید برای اهل و عیال شهیدان شورای امنیت ملی کشور دوست و برادر بعثی سوریه، مقرری مخصوص برقرار میکند. بعد هم درپی شام مفصل قبل از ماه رمضان، در پیشگاه مقام ولایت و در پی آن نشست استراتژیک حلقه کوکنار، بحث و فحص احباب تا پاسی از شب ادامه یافته که اگر این بشار درست حرفهای مقام معظم رهبری را گوش کرده بود و تعلیمات سردار قاسم سلیمانی را سردار آصف شوکت مو به مو اجرا کرده بود امروز جسد پاره پارهاش، روی تخت مرده شوی خانه قرار نداشت. (آقای خامنهای چند نوبت به اسد پیغام داده بودند که نباید ذرهای کوتاه بیائی همانطور که ما در جریان فتنه سبز کوتاه نیامدیم. 20 هزار کشته، صدهزار مجروح و زندانی و مفقود و یک میلیون آواره، البته در دستگاه ولایت رقمی نیست، جلوی سعید مرتضوی که بگذارید قهر میکند).
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
(دومین بخش مقاله پیشین)
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژوئیه اسلام ناب در روایت سلف
1 ـ سلفیها یا بنیادگراهای سنی مذهب که در تعصب و شریعت زدگی گوی سبقت از اخوان المسلمین ربودهاند، آنسوی سکه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی هستند. شباهت در اطوار و خطاب سیاسی بین پیروان این دو مسلک و منهج فکری دینی / سیاسی چنان است که میتوان کراوات زدن سلفیهای سنی با ریش طولانی را در مقابل یقه باز و ریش تُنُک پیروان اسلام ناب ولائی نادیده گرفت. سلفیها بر این باورند که شیوه زندگی و راه و رسم سلف صالح در صدر اسلام میبایست در جوامع اسلامی احیا شود و مسلمانان چنان زندگی کنند که در عصر خلفای راشدین زندگی میکردند. رهبران جامعه نیز میبایست همان کنند که ابوبکر و عمر و عثمان و علی میکردند. به عبارت دیگر چهارده قرن تحول و تطور در جهان و دنیای اسلام را باید نادیده گرفت و همان شیوه حکومتی و روش تعامل با رعایا را، اختیار کرد. باید کفر را ریشهکن کرد و با ائمه الکفر (سران دنیا) از در جهاد درآمد.
(بخش نخست)
سه شنبه 26 ژوئن تا دوشنبه 2 ژوئیه اسلام، یگانه راه حل؟!
پیشدرآمد: اکبر گنجی تازه از ایران به خارج آمده بود که گذارش به لندن افتاد. محبت کرد و روزی به دفتر من آمد تا حضوراً از همکار نادیدهای که در همه لحظات ظهور و حضور و زندان و اعتصاب غذایش، همدل و همراهش بود قدردانی کند. در عین حال فرصتی بود تا با هم به روزنامه فراملیتی «الشرق الاوسط» برویم که مطالب من درباره گنجی و پیش از آن قتلهای زنجیرهای و روزهای خاتمی و اصلاحات و... در آنجا به چاپ رسیده بود.
سردبیر و دبیران سرویسها و شماری از همکاران من، همگی به استقبال گنجی آمدند و از اینکه او پس از دو ماه اعتصاب غذا و سختی و زجر از زندان سید علی آقا به سلامت بیرون جسته است به او سرسلامتی دادند و خوشآمد گفتند. در دفتر طارق الحمید سردبیر، بحثی آغاز شد درباب اوضاع ایران و منطقه، و گنجی عبارتی گفت که از یک سو ناشی از درک درست او از اوضاع و احوال وطن بود و از سوی دیگر معرف تأمل او روی تحولات در راه در خاورمیانه عربی. در آن تاریخ مبارک و بن علی و علی صالح و بشار اسد با اقتدار حکومت میکردند و اندیشه برافتادن آنها شبیه همان تصوری بود که ما دیرگاهی است از لحظه سرنگونی جمهوری ولایت فقیه در سر و دل داریم.
سه شنبه 19 تا دوشنبه 25 ژوئن
پیشدرآمد: گفته بودم که دستگاه قضائی مصر مستقل است. یادآور شده بودم که قضات مصر خریداری شدنی نیستند و حاکمیت قادر نیست آنها را با زور و زر به صادر کردن احکام غیرقانونی و جائرانه وادار کند. دستگاه قضائی مصر در اوج قدرت و محبوبیت عبدالناصر، حکم مصادره اموال خاندان محمدعلی (سلطنتی) را غیرقانونی دانست و در زمان سادات، چون زیر بار محکوم کردن فعالان سیاسی و نویسندگان به سبب اتهام واهی تلاش برای براندازی نظام نرفت، سادات ناچار شد قانون وضعیت فوقالعاده را تمدید کند و محاکمات سیاسی را بر عهده یک دادگاه ویژه شبه نظامی بگذارد. در عصر مبارک نیز دستگاه قضائی مصر در برابر همه فشارها مقاومت کرد و حاضر به صدور احکام اعدام برای وابستگان جهاد اسلامی نشد. یکشنبه عصر، در آن پنجاه دقیقهای که طولانیترین 50 دقیقه در تاریخ مصر بود، به تصویر قاضی «فاروق سلطان» رئیس کمیته عالی انتخابات ریاست جمهوری مصر و همکارانش که همگی از قضات عالیرتبه مصر هستند، نگاه میکردم و افسوس میخوردم که چرا در میهن ما، دستگاه نظارتی این چنین نداریم که میتوانست در برابر سید علی آقا بایستد و اجازه ندهد آرای میلیونها ایرانی، به اشاره نایب امام زمان، دود شود و به هوا رود.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 ژوئن پیشدرآمد: اگر بخواهم رضا را در یک جمله معنا کنم باید بگویم: شریف بود و از اهالی امروز هم نبود. رضا از آن نوع آدمها بود که هر بلائی را با آرامش نفس و دلی که به وسعت دریا بود، میپذیرفت و «رضیت برضائک» از زبانش نمیافتاد. حالا که دیگر پردهپوشی لازم نیست میتوانم با آسودهدلی از او بنویسم. حضرت خواجه بزرگ شیراز، مولانا جلال الدین، حضرت ابوالقاسم فردوسی، میم - امید خراسانی، امیره الشعرا سیمین بانو بهبهانی از شعرا، آقا موسی صدر، آقا رضی شیرازی نواده میرزای بزرگ، مرحوم شریعتمداری از علما، زندهیادان دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر، مرحوم مهندس مهدی بازرگان، از دولتمردان، ابوالعلای معری، مرحوم صالح علیشاه گنابادی، و علی مقدادی اصفهانی (پور پیر نخودک) از اهالی عرفان... از جمله احبابی بودند که در پیوند دلهای ما به هم، نقش اساسی داشتند.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژوئن
پیشدرآمد: من هم مثل میلیونها انسان، عبور زهره خنیاگر را از برابر خورشید دیدم و در برنامه تلویزیونیام اشاره کردم که یکصد و سی سال پیش لابد جد بزرگم که همنام پدرم بود و نورالدین نام داشت، بر بام اصفهان این منظر را تماشا کرده بود و فکر کردم حالا من این منظر را در لندن میبینم، نتیجه و نبیره من در کدام سوی جهان یکصد و پنج سال دیگر به این منظر چشم خواهند دوخت؟ مطلبی که ف.م. سخن اما نوشته بود، تکانم داد. راست بگویم گریهام گرفت. دریغم آمد که شما آنرا نخوانید. شاید شما هم با خواندن آن مثل من تکان بخورید که ما این روزها به تکان خوردن آنهم از نوع شدیدش نیاز داریم.
پس بخوانیم گوشهای از نوشته ف. م. سخن، مشهورترین نام مستعار در عرصه نشر الکترونیکی (اینترنت) را که پس از طرح سئوالی با زهره پاسخی چنین از او دریافت میکند:
سه شنبه 29 مه تا جمعه 1 ژوئن پیشدرآمد: با آنکه مصر را میشناسم و میدانم «ام الدنیا» هرگز جمهوری ولایت فقیه و طالبستان نخواهد شد و ملی ـ مذهبی مصری با ملی ـ مذهبی ما فرق دارد، اما در ماهها و هفتههای اخیر و به ویژه پس از انتخابات پارلمانی مصر، با مشاهده پیروزی شماری از ابوهای ریشدار سلفی (پیروزی نسبی اخوان المسلمین با 70 سال سابقه فعالیت آشکار و پنهان و داشتن یکی از منسجمترین سازمانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و فرهنگی کاملا قابل پیش بینی بود اما ظهور سلفیها به عنوان دومین فراکسیون پارلمانی همه را شگفتی زده کرد) مرا نیز همانند همه آنها که مصر را با تمام تناقضات و شگفتیهایش دوست دارند به شدت نگران آینده این کشور کرد. در سپتامبر گذشته که به مصر رفتم، موج نارضایتی عمومی را از هرج و مرج و غوغاسالاری که هدایتش دست مشتی جوان احساساتی بیتجربه بود از نزدیک دیدم و همین امر امیدوارم میکرد که مردم مصر با در نظر گرفتن همه جوانب، سرنوشت خود را در دوران پس از انقلاب به دست کسانی نخواهند داد که عمدهترین دلمشغولیشان، مجامعت با همسر متوفای خود پس از مرگ و وجوب ختنه دختران و منع زنان از کار در بیرون خانه است.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مه
غم سنگین پر کشیدن برادر، اندوه بزرگ از دست رفتن دختر ایران را به سایه برد. من اما به او دینی داشتم که بی اشاره به او و جایگاهش، دینم ادا نخواهد شد. ستّاره بانو ، انسان عادی نبود که میآیند و میروند و حتی در پی آنها خطی به یادگار نمیماند.
نخست بگویم در میان شاهزادگان قاجار که ستونهای اشرافیت ایران بودند، هیچگاه اعجاب و تحسینم را نسبت به عبدالحسین میرزا پنهان نکردهام. مردی که پیش از رضا شاه و داور نظر به برپایی ارتش و دادگستری نوین در وطنش داشت و تا حدودی زمینهساز کارهای بزرگی شد که در عصر پهلوی اول به دست او و همراهانش انجام گرفت. او نیز مثل همه رجال عصر خود چند همسر اختیار کرد و فرزندان بسیار داشت. تفاوت عمده او با دیگر اشراف در آن بود که فرزندانش همه در تحصیل و خدمت به سرزمینشان از هر نظر نمونه بودند و ماندگارانشان هنوز هستند. نگاهی به اسامی فرزندانش بیندازید، حتماً یک یا تنی چند از آنان را میشناسید و شاید هم با آنها در کار سازندگی و تحقیق و تدریس و برنامهریزی همراه بوده اید.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه
احمد که رفت، سال 49 عباس پهلوان در مجله فردوسی مرثیه ای نوشت با این آغاز که، احمد ورپرید، برادر علیرضا را میگویم و...
دو سال با درد و رنج و سرطان احمد همراه بودم و همه ما انتظار داشتیم که سرانجام پیکر کوچکش که صبورانه دردهایش را تحمل میکرد، تاب نیاورد و چنین شد. حالا اما از محمد چه بگویم که حقاً ورپرید. نه بیمار بود نه دچار حادثهای شد. استوار و مقاوم و سرشار از عشق بود و همین دوسه روز پیش که با اوسخن میگفتم شادمان بود که پسرش خشایار در تعطیل دانشگاه به ایران میرود و دو ماهی در کنارش خواهد بود. سال 51، یکسالی زودتر از من به لندن آمد و خیلی خوب درس خواند. من اوائل 56 به ایران باز گشتم و او هنوز مشغول درس بود.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: شکر للله که در میکده باز است هنوز، و میتوانی مسافر «مونترو» باشی و به ویلای رُز سر بزنی که از کاخ حکومتی هم معروفتر است و نه فقط رانندگان تاکسی، که همۀ رهگذران اینجایی هم جایش را بلدند. بیش از نیم قرن، حداقل یک «زاهدی» ساکن این ویلا بوده است که در و دیوارش تاریخ است و تصاویر در گوشه و کنارش از آیزنهاور تا کلینتون و از الیزابت دوم تا عبدالله ثانی، از فیصلبنعبدالعزیز تا زاید بن سلطان و از هنری کیسینجر تا کالینپاول و برژینسکی و اولبرایت و رایس و هیلاری، نشان دارد. تصویر فوزیه میخکوبم میکند. پس از شش دهه هنوز هم میتوانم ستایشگر زیباییاش باشم.
مهم نیست که 28 مرداد را کودتا بدانی و شاهکار کرمیت روزولت یا انقلابش بشمری و روزولت را شارلاتانی جستجوگر نام و پول. اینجا در ویلای رُز که هستی، بین مؤتمنالملک پیرنیا و ژنرال فضلالله زاهدی، قرار گرفتهای و مادر بزرگی که نوادۀ عزیزش را بر زانویش بزرگ کرده و در بندبند جانش، خدا را جاری کرده است. اگر نبود، در هشتمین دهۀ زندگی، اردشیرخان هنوز «واِن یکاد» بر گردن نمیداشت.
سه شنبه 30 آوریل تا جمعه 3 مه پیشدرآمد: ایتالیا، یونان، صربستان، ارمنستان و فرانسه هر یک بگونهای انتخابات محلی، پارلمانی و ریاست جمهوری را برگذار کردند. همزمان، جمهوری ولایت فقیه و ولایت بعث علوی نیز انتخاباتی را برگذار کردند. در چهار کشور نخست میزان، رأی مردم بود به همین دلیل نیز پرزیدنت سرکوزی با اختلاف 3 درصد یا چیزی در همین حدود پیروزی را به حریفش فرانسوا هولاند واگذار کرد و با کمال ادب و پذیرش رأی ملتش، شکست را با سربلندی پذیرا شد و به رقیبش تبریک گفت.
در سه کشور دیگر نیز به نسبت میزان ریشه گرفتن مردمسالاری، بازندگان حکم صندوقهای انتخابات را پذیرفتند و به فردا چشم دوختند که پیروزمندان انتخابات قدرت را به دست میگیرند و وظیفه دارند طبق برنامهها و وعدههایشان مسائل و مشکلات کشور را حل کنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 آوریل
عبدالکریم بلحاج از سرسخت ترین مخالفان قذافی بود. ریش تنکی داشت و گاهی با شماری از هموطنان مخالف سرهنگ مجنون حاکم بر کشورش، در تظاهراتی که به مرور رنگ مي باخت و پس از ازدواج سیاسی سرهنگ با جهان متمدن و دلمشغول حقوق بشر، علیه قذافی، به کلی برچیده شد، شرکت میکرد. اوج این تظاهرات در برابر سفارت لیبی به قتل پلیس جوان خانم یان فلچر منجر شد. محمد مخلوف دوست فیلمساز لیبیایی من آن روز میگریست. چنانکه در روز قتل فرزاد بازوفت روزنامه نگار جوان هموطنم به دست صدام حسین زار میزد که در سفر بی بازگشت به بغداد همراه فرزاد بود. عبدالکریم بلحاج با آنکه تمایلات اسلام¬گرایانه داشت اما بسیار گشاده دل و اندیشه بود، به همین دلیل نیز برخلاف اخوانی های مصر و سوریه می شد با او از همه جا سخن گفت و گاهی اطوار و غمزۀ خانم هیفا وهبی را نیز در لابلای حرفهای سیاسی مطرح کرد.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 آوریل
مطالعه کتابی که عرفان قانعی فر از سخنان مقام امنیتی سابق، پرویز ثابتی، تألیف کرده (همینجا بگویم که مؤلف هرچه دلش میخواسته و یا میخواسته اند در حاشیه سخنان ثابتی به عنوان زیرنویس آورده که بعضاً در تضاد با سخنان مصاحبه شونده و شماری نیز از مقولاتی است که چغندر روی سر سبز میکند. دشمنی مؤلف با زنده یادان دکتر محمد مصدق و شاپور بختیار که جایجای حواشی توی چشم و دل میزند، از این جمله است) مرا سخت به فکر فرو برده که 100 سال بعد، وقتی حکایت روزگار ما را میخوانند، آیا چه قضاوتی درباره زمانهای خواهند کرد که ما شاهدان عینی آن بودهایم و حالا جوانی که در آن روزها هنوز متولد نشده بوده آمده و شرح روز و حال عصر ما را این گونه به قلم کشیده است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 آوریل پیشدرآمد: خنچه بیارید، لاله بکارید، میره به حجله، شادوماد. پیداست که به قول فرنگیها، «جاذبه» سعیدخان جلیلی یا شیمی حضرتش، با شیمی خانم کاترین آشتون (که اصرار دارد بلوز یقه باز در برابر نمایندگان اسلام ناب بپوشد و حضرات را مجبور کند برای چاپ تصویرش متوسل به فتوشاپ یا ماژیک رحمتالله علیه بشوند تا سینه بلورینش را بپوشانند) بدجوری منطبق است به گونهای که به دیدن هم دامن از دست میدهند. شب جمعه و استانبول، شهر نوشانوش و رقص و شادی، سعید خان و کاترین و شام کنسولگری با سر خرهائی مثل علی باقری که عطسه کردن سعید خان را به اطلاع ارباب فقیه میرساند. پس توافقی در کار نیست و مجلس خالی از اغیار نبوده تا طرفین به این نقطه رسند که «به اتفاق جهان میتوان گرفت».
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 آوریل :
در واشنگتن چه گذشت ?
چهارشنبه شب وارد واشنگتن میشوم. بعد از نشست استکهلم، سه نشست محدود، با شماری از فعالان سیاسی، و روزنامه نگارانی که در استکهلم حاضر بودند، در اروپا برگذار میشود تا به آنچه در نشست بنیاد اولاف پالمه مورد توافق قرار گرفته بود، جامه عمل بپوشانند. برخلاف جنجالی که به مثابه توفان در فنجان چای بعد از جلسهای که ما در لندن داشتیم (نشست مرکز پژوهشهای ایران و عرب) و سپس ادامه بحثها و گفتگوها بر محور طرح «برگذاری انتخابات آزاد» زیر نظارت نهادهای بینالمللی، و در نهایت اجتماع استکهلم، توسط بعضی از مدعیان مبارزه برپا شد، شرکت کنندگان در جلسات بحث و گفتگو گرد محور انتخابات آزاد، همه کوشش خود را مصروف این هدف کردند که شاید بتوان بعد از سی و سه سال، حال که وطن در خطر است، (از یک سو احتمال حمله نظامی به ایران و از سوی دیگر ظهور گسلهای جدی در عرصه وحدت ملی و استقلال کشور و همزمان زیانهای ناشی از گسترش ابعاد تحریمهای اقتصادی و...) گرد یک محور روشن و آشکار، به حداقل توافقی دست یافت که راه را برای مبارزهای جدی در برابر جمهوری ولایت فقیه هموار کند.
شهر غزنه نه همان است كه من ديدم پار
سه شنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: روزهای عید به سر میآید و سالی دیگر بر پهنه غربت برای ما آغاز میشود. رفیقی از دیر و دور، از تهران نوشته است «غریبتر از شما، ما هستیم که در خانه پدری غریبیم، حالا از کثرت غبار و دود و هوای عفن، نه چشمان ما بامدادان به جمال دماوند روشن میشود و نه دیگر خبر از پرندههائی است که زمزمه به شورشان بر بام خواب سحرگاهی می نشست و بیدارت میکرد. همه سو غریبی، تنها گاه که به ناکجا آبادی دور سفر میکنی که کوچه و دیوارش همچنان رنگ صفا دارد و مردمانش از اهالی یکرنگی هستند، شاید برای دقایقی حس میکنی، هنوز هم... اما ناگهان چشمت به آنتن بزرگ ماهوارهای در گوشهای از رستا میافتد که گاه غروب همه را بدانسو دعوت میکند. یادت هست در روزگار کودکی وقتی قهوه خانه بازارچه معیّر ورود تلویزیون را اعلام کرد و حسین درویش نقال و اسماعیل سردسته تُرنابازان از بازارچه هجرت کردند چه وضعی پیش آمد.»
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
1 ـ نوروز بود اما، وقتی در خانه پدری نیستی و بانگ نوروزی را در سرزمین مادری نمیشنوی، بامدادان به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نمیروی (حتی اگر به خاک خفته باشند که سر بر مزارشان بگذاری)، نگاهت به دماوند و زاگرس و بینالود نمیافتد و در آبهای دریای مازندران و خلیج همیشه فارس، تن نمیشوئی، نوروزت رنگ ندارد و طعمش هر چه شیرین، اما شیرینی خانهای را ندارد که حالا در بند بند جانت چنان جاری است که جز دیوارهایش را نمیبینی و سوای گلهایش، گلی از باغستانی نمیچینی.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 مارس انتخابات به روایت نایب امام زمان
بعد از بازی شورای نگهبان (البته به فرمان جهان مطاع سید علی آقای نایب امام زمان) در پایان دوره ششم مجلس شورای اسلامی، و اعلام عدم صلاحیت 70 درصد از نمایندگان این دوره برای شرکت در انتخابات هفتمین دوره پارلمان ولی فقیه حتی بسیاری از مؤمنان به ولایت روضه خوانهای سابق پذیرفتند که در سایه نایب مربوطه غائب اهل البیت نمیتوان به انتخابات دل بست و باور داشت نمایندگان واقعی ملت سر از صندوقهای رأی بیرون خواهند آورد. در خرداد 88 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، یک بار دیگر اکثریت رأی دهندگان هر کدام به سببی و با امید مشاهده تغییری اساسی در رفتار حاکمان جامعه، به پای صندوقهای رأی گیری رفتند.
سه شنبه 28 فوریه تا جمعه 2 مارس
شب اسکار به شهر فرشتگان میرسم. تصویر اصغر فرهادی نه فقط صفحه جعبه تماشا، بل همه جهانم را پر کرده است. برای او شادم، برای سینمای میهنم و برای لیلا، آن شب که علی حاتمی در شفاخانه لندنی، در دیداری که آخرین بود با همه دردش گریست که حالا تکلیف زری و لیلا چه میشود؟ باور نداشتم که روزی دختر نازنینش که در «کمال الملک» نقش کودکی نقاش را بازی کرد و در «دل شدگان» شهزاده رمیده از قصر دولمه باغچه سلطان عثمانی را ارائه داد، در مراسم اسکار حاضر شود و تحسین میلیونها بیننده را در سراسر جهان برانگیزد.
سه شنبه 21 تا جمعه 24 فوریه پیشدرآمد: سه هفته است که حرف و سخن من در باب خود است و شرح سفر، اما این ابن بطوطه تبعیدی در جریان همین سفرها بسیار آموخته و هر بار سعی میکند بخشی از آنچه را که میبیند و میشنود در بازگشت به لندن خانه تبعیدی، در این زاویه دوستونی با شما در میان گذارد. از آنجا که در هفته پیش به بحرین رفته بودم و احوالات این ولایت گمشده در وجدان مغفوله همه ما، همچنان جذابیت دارد، شرح فشردهای از سفرم را باز میگویم (البته شرح فشرده هم از آن حرفهاست. اما وقتی قصه دراز است و مجال اندک، تفصیل را به باب انجاز میبری و نتیجهاش میشود شرح فشرده!!).
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوریه اندر احوالات خسن و خسین و جیمزباند ولی فقیه
پیشدرآمد: اینکه حسین شریعتمداری بازجوی دائمی و غیر قابل تغییر قاطبه اهالی امنیت خانه مبارکه ولی فقیه، و حسین صفار هرندی دستیار او و وزیر ارشاد اخراجی تحفه آرادان و طلائی نیک و لاله جان افتخاری آشپز مخصوص سید علی آقا و نماینده مجلس شورای اسلامی، من و آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی را به خیانت به سبب حضور در جشنواره جنادریه در ریاض متهم کنند و از کیسه مارگیریشان اسرار تکان دهنده دریافت 18 میلیون دلار از عربستان را بیرون بیاورند البته موضوع تازهای نیست. حداقل در طی دوران خلافت ولی فقیه ثانی، «دشمن» به ما مخالفان از زبان مصباح یزدی و حسین بازجو و فاطمه خانم رجبی عیال مربوطه غلامحسین الهام و الباقی ستونهای کوتاه و بلند خیمه ولایت، میلیاردها دلار پول داده است تا فتنهگری کنیم. اما زمانی که وزیر اطلاعات سید علی آقا، دست به جعل و تحریف میزند و چرندیاتی را که خبرگزاری مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی و فارس نیوز وابسته به حفاظت اطلاعات سپاه عنوان کردهاند، با ژست جیمزباندی تکرار میکند، آن وقت کاملاً آشکار میشود که رژیم بدجوری به فلاکت و بدبختی و ضعف افتاده است
سه شنبه 7تا دوشنبه 13 فوریه
فستیوال جنادریه و روایت اهالی ولایت فقیه
جنادریه، قریه ای است که سالی یکبار میزبان دهها تن از برجسته ترین روشنفکران، شاعران، نویسندگان و هنرمندان عرب، مسلمان و از سال 1990 از چهار سوی عالم میشود. در واقع برپائی این فستیوال 27 ساله مدیون پادشاه فعلی سعودی و دستیار و مشاور او شیخ عبدالعزیز تویجری است که 97 سال عمر کرد و همچون مخبرالسلطنه روزگار شش پادشاه سعودی (ملک عبدالعزیز مؤسس دولت سعودی که در رکابش رزمنده جوانی بود و بعد از او پسرانش سعود، فیصل، خالد، فهد و عبدالله) را دیده بود. تویجری را حکیم عرب میخواندند که با بیش از یکصد تالیف و دهها کتابی که دربارهاش توسط سرشناسترین روشنفکران و ادبای عرب نوشته شده یکی از اثرگذارترین متفکران صدساله اخیر عرب و مسلمان بوده است.
سه شنبه 31 ژانویه تا جمعه 3 فوریه در استکهلم چه گذشت؟
پیشدرآمد: به چپ مینگرم چهرهها همه آشنا و درد کشیده، بهزاد کریمی با محسن مخملباف در سالهای پیش از انقلاب در یک سلول، درد و رنج زندان و رؤیای آزادی را قسمت میکردند. بهزاد بیست و دو سه ساله و محسن هفده ساله، حالا هر دو با موهائی که گرد سپیدی بر آن نشسته، دلخسته از بازی روزگار، در تبعید کنار هم نشستهاند تا راهی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی جستجو کنند. دیروز در دو سوی خط بودند. یکی فدائی چپ، دیگری مسلمان انقلابی، یکی به امید تطبیق تئوریهای مارکس برای خدمت به خلق و برکندن فقر و جهل، آندگری دست به دامان قرآن و کشف الآیات و شریعتی برای برپا داشتن جامعه بی طبقه توحیدی، و حالا هر دو با فاصلهای زیاد از آن دو جوان زندانی، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران، درد مشترکشان را فریاد میزنند.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژانویه
پیشدرآمد: «کیوان» دانشجوی جوانی که دیرگاهی است از ایران با من در تماس است و از طریق ایمیل حداقل هفتهای یکی دو بار، حرفها و درددلش را با من در میان میگذارد امروز در ایمیلی مفصل مطالبی را عنوان کرده بود که دریغم آمد شما از چند و چون آن بیخبر بمانید. فشردهای از نامه «کیوان» را میآورم که در واقع پاسخ مانندی به نوشته هفته پیش من در رابطه با کتاب «روزگار بورقیبه» به قلم نویسنده و متفکر سرشناس تونسی، است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 ژانویه
پیشدرآمد: حسونه مصباحی دوست نویسنده و منتقد و زمانی همکار روزنامهنگار تونسیام که در بین جوانان و اپوزیسیون جایگاهی والا دارد و چوب زندان و شکنجه زین العابدین بن علی نیز بر گردهاش خورده است، اخیراً کتابی منتشر کرده به عنوان «سفری در روزگار بورقیبه». البته ترجمه تحت اللفظی «رحله فی زمن بورقیبه» برای ملانقطیها میشود «سفری در زمان یا عصر بورقیبه» من اما روزگار را بیشتر میپسندم. کتاب را که به دست گرفتم ـ بامداد شنبه ـ تا شامگاه یکشنبه تنها در آن پنج شش ساعت خواب بر زمین گذاشتم. حسونه از عشاق بورقیبه نبود اما در کتابش چنان از «مجاهد اکبر» ـ از القاب بورقیبه ـ گفته است که کمتر دلبستهای به رهبر استقلال تونس و بانی تونس جدید، در وصف او چنین سخن رانده است. حس کردم لابد روزی هم خواهد آمد که یکی از ما بیحب و بغض درباره رضا شاه بنویسیم. مصدق را چنانکه بود، نه آنگونه که خود میخواهیم یا برایمان خواستهاند، ارزیابی کنیم. محمد رضا شاه را نه به عنوان یک فرشته بی عیب و نه جبار و مستبد و خونخوار، با نگاه به عملکرد او طی 37 سال سلطنتش مورد بررسی قرار دهیم. حالا در مصر این کاررا کردهاند. فاروق اعتباری را به دست آورده است که سی سال از او سلب شده بود. همینطور سادات که حتی قاتلانش اظهار پشیمانی کرده و شجاعت و بزرگیاش را میستایند.
پیشدرآمد: صدای عشق و جوانی، صدای شعر و عصر جمعه و برنامه دوم و نمایش بیژن مفید، صدای خبر با رنگ مخمل، آقای شبکه 2، بانگِ آشنای نیمه شبان شعر شاملو و فروغ و میم. امید خراسانی را خواندن، صدای امید در لس آنجلس و آزادی در پراگ، بامدادان در بیمارستانی در ینگه دنیا، روز سیزدهم ژانویه، بیست و سوم دی ماه خاموش شد. با ساعتها صدائی که نسلها با آن زندگی کردهاند و خواهند کرد. کیوان حسینی در سایت رادیو فردا در یکی از پراحساسترین مرثیههائی که برای او نوشته شد، یکجا او را «پیرمرد شیک پوش و محترم با آرزوهای بسیار...» خوانده است من اما هرگز او را پیر نمیخوانم که حتی خط پیری بر چهرهاش انگار نمیتوانست جا بیندازد. با صدای جوانش جوان ماند و در 77 سالگی، داشتن چهره و قامتی راست چون او آرزوی بسیاری از ماهاست که سالها از او جوانتر هستیم اما در بعضی از ما، جای پای زمان بسیار آشکارتر از آن است که بر چهره او جای داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژانویه
پیشدرآمد: در نگرش حاکمان ایران در دو قرن اخیر به عامل بیگانه تفاوتهای آشکاری وجود دارد که بخشی از آن با میزان اقتدار و اعتبار حاکم در ارتباط بوده و هست.
ناصرالدین شاه به علت غرور شاهانهای که داشت، البته دل خوشی از بیگانه نداشت و یکبار در رابطه با سفیر بریتانیای کبیر آن روز کار را تا حد اخراج او از ایران دنبال کرد. اما در عین حال بعد از سفر نخستش به اروپا و مشاهده پیشرفتهای شگرف غرب، نگاه نسبتاً مثبتی به غرب پیدا کرد و منهای قضیه «قانون مداری» در زمینههای علوم و فرهنگ و مظاهر زندگی نوین با شیفتگی آشکاری کوشید بعضی از این مظاهر تمدن و فرهنگ را در زندگی رعایای خود، وارد کند.
العملية تمت باستخدام قنبلة لاصقة إيران تتهم إسرائيل باغتيال مسؤول نووي..
وعلیرضا نوری زاده يقول إن طهران تواجه حرباً غير معلنة
دبي – هادي طرفي
قال المحلل السياسي الإيراني علي رضا نوري زاده إن طهران تواجه حرباً غير معلنة تستهدف نشاطها النووي والعسكري، وذلك في تصريحات خاصة لـ"العربية.نت" اليوم الأربعاء، وذلك بعد قليل من اغتيال مصطفى أحمدي مسؤول التسويق في منشأة "ناطنز" لتخصيب اليورانيوم في العاصمة طهران، والذي اتهمت طهران إسرائيل وأجهزة استخبارات غربية بالضلوع فيها.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر پیشدرآمد: چند سال پیش به مناسبت میلاد مسیح و سال نو میلادی شعری سروده بودم که از صدای آمریکا آنرا خواندم. آقای خامنه ای با لطفی که همیشه به من با قلم حسین بازجو و دیگر نوکران وزارت انطباعات حسینی ابراز کرده اند، اینبار شخصا تادیب مرا به عهده گرفتند و با بهره برداری آخوندی از پاره نخست شعرم که میگفتم: کاجی نشاندی به خانه / پرجلوه شد چشم فرزند / برگونه های جوانش / روئید خورشید لبخند... در سخنانی به این مضمون فرمودند: آقا سید است و به خاطر اعمال و رفتارش، ناچار شده وطنش را رها کند و به بیگانه پناه ببرد، خیلی هم ایران ایران میکند اما خودش اعتراف میکند برای خوشحالی فرزندانش درخت کاج گذاشته، اگر دین نداری حداقل فرهنگ و سنتهای کشورت را به بچههایت انتقال بده نه اینکه برای خوشامدشان کاج بگذاری. اون بچهای که کاج میخواهد تربیت درست ندارد و الخ.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 دسامبر زن در ولایت اوباش
در این بیش از سه دهه، که بسیار بسیار درباره ظلم به زنان در جمهوری جهل و جور و فساد خواندهایم و شنیدهایم و داستانهای تکان دهندهای برایمان نقل شده که بر بانی و باعث این مصیبت و فتنه که ولایت فقیهش میخوانند لعنت فرستادهایم کمتر نوشتهای چنان روایت خانم فریبا داودی مهاجر «روز آنلاین» به دلم نشسته است. شاید به این سبب که طی سالهای اخیر، سه مورد از مصادیق ظلم فزون از حد را به چشم دیدهام که سرنوشتی بسیار نزدیک به سرنوشتی داشتهاند که خانم مهاجر در تأملات خود در دادسرا و دادگاه خانواده در عمل با آن برخورد داشته است. و البته خانم مهاجر فتوای سید علی آقا نایب امام زمان را به بانوئی دردمند بهانه کرده بود که حرفهای انباشته در دل از ظلم هزار ساله به زنان ایرانی و مسلمان را یادآور شود. یکبار هم خانم میرحسینی با فیلم مستند از یادنرفتنی خود «طلاق» تصویری تکاندهنده ارائه داد از دیوان عدالت ولی فقیه و زنان تحت ستم سرزمینی که تا پیش از سلطه فارغالتحصیلان حوزههای نفاق و فریب و تزویر، جایگاهی والا و شایسته در جامعه ما داشتند.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 دسامبر پیشدرآمد: سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و بهتازگی سیّده خوله (دختر تازه کشف شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده است و یادش رفته آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حک شده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشود و به هوا میرود. پهلویها دست به اسم و رسم و گور قاجارها نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش در کنار مشیرالدوله و مؤتمنالملک، و مخبرالسلطنه و آقازاده علاءالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباطات تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسؤولیتهای بالا در کشور بودند. اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارتهای خود را در نفی مردان و زنان صاحب نام، خاندانهای سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفهای، شفا میدادند. حتی به نواده دکتر مصدق رحم نکردند و سینهاش شکافتند و میراثش را به غارت بردند.
سه شنبه 29 نوامبر تا جمعه 2 دسامبر عاشورا در سال فریب
یازده کانال تلویزیونی جمهوری اسلامی و 14 کانال عراقی و شش کانال به اصطلاح خصوصی که چراغش را یا امنیت خانه مبارکه ولی فقیه روشن نگاه داشته و یا اصحابش به نوعی سرسپرده آستان ملک پاسبان نایب امام هستند به اضافه پنج کانال در آمریکا و اروپا که روضه خوانی به زبان انگلیسی و فرانسه و اردو و پنجابی برپا کردهاند، با فرارسیدن دهه نخست محرم لباس سیاه پوشیده و مشغول سینه زنی شدهاند. حکایت چند کانال ساز و ضربی که کافه کرامت و افق طلائی سابق را به یادت میآورد شنیدنی است که بعضاً توهینی آشکار به هموطنان سنی مذهب ما است و در لابلای آن آگاهیِ کِرِم برطرف کننده ضعف قوه باه و قرص ضد چاقی و افسردگی و معجون شفنتوس برای از بین بردن خماری و ترک اعتیاد و همزمان سفت کردن کمر و زدودن آثار دوران اعتیاد و برطرف کننده همه نوع استخوان درد و بیحالی ناشی ازدیر رسیدن افیون و شیشه و کراک و...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 نوامبر پیشدرآمد: اگر تنها یک بار به سرزمین اهرام و کنعان و نیل سفر کرده باشی، این گفته را باور داری که خاک مصر، جادوئی است، آدم را طلسم میکند. دیگرشب و روزت با مصر پیوند میخورد. عظمت اهرام ثلاثه، شب نیل و نور و آواز و کرجیهای کوچک و بزرگ با صدای ام کلثوم و عبدالحلیم حافظ و عبدالوهاب، بانگ قرآن عبدالباسط عبدالصمد که حتی قبطیهای مسیحی را افسون میکند، بر سینه کرجیهای پرنور با ساز و رقص عربی و آواز تا سپیده بر نیل راندن، رأس الحسین و سیده زینب و سیده نفیسه که فاطمیها، علم کردند تا دکان خلیفه را در بغداد و دمشق بیرونق کنند، دانشگاه الازهر که هزار سال است از جای خود تکان نخورده و همینجا که در برابرش ایستادهام روزگاری ناصر خسرو قبادیانی و جمال الدین اسدآبادی، ایستاده بودند، بازارخان خلیلی و قهوهخانه ای که نجیب محفوظ نیمی از روایت «بچههای محله ما» را در آنجا نوشت، قصرهای شگفتیبرانگیز قُبّه و عابدین و خانههای شیشه رنگی با هشتیهای منبت کاری شده و مجمرهای نقرهای و مسی که هر کدام حکایتها از خاندانهای اشرافی مصر در سینه دارند، مسجد منشیه البکری و مزار عبدالناصر و آنسو در شهر 6 اکتبر مزار انورالسادات که حالا حتی قاتلانش به بزرگیاش اعتراف کردهاند و به دلیل مشارکت در شهادت او، توبه میکنند و از خدا و ملت مغفرت میطلبند.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 نوامبر آقازادههای میرزا هاشم
در جمع اهالی ولایت فقیه یا به روایتی در میان خاندانهای مافیائی حاکم بر خانه پدری، خاندان میرزا هاشم اردشیر آملی جایگاه ویژهای دارد. در واقع بتهای عیار این خاندان، هم قادرند هر روز به رنگی درآیند و هر زمان ننگی را به جان خریده و آهنگی تازه ساز کنند و هم در توان حداقل سه تن از آنان، است که در مجلس یزید روضه قاسم بن حسن را بخوانند و در بارگاه منصور دوانیقی در اوصاف جعفر صادق و کرم حاتم طائی قصه بسرایند.
مرحوم والد معظم از اخیار نجف بود که محضر میرزای نائینی را درک کرده بود و با خوئی و پیش از او حکیم، هم مباحثه بود. ملائی بود از اصولیون که هم ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی در محضرش تلمذ میکرد و هم حسنزاده آملی که بعدها دخترش را به دکتر باقر فرزند طبیب میرزا هاشم داد. پدر لاریجانیها، مردی خوش طبع و خوش منظر بود و روشن ضمیر که هنگام ورود به قم دل به شریعتمداری بست اما با بقیه مراجع نیز رابطهای دوستانه داشت.
1 ـ مرگ فرزند، کمر میشکند. این را من زمانی که برادرم احمد، در ده سالگی به سرطان پرپر شد از نزدیک دیدم. پدرم یکباره شکست. کنار بسترش که زانو زد تا آخرین بوسه را بر پیشانیاش بزند، یکباره دیدم پیر شد، و چند روز بعد نخستین سکته قلبی گریبانش را گرفت و دومی و سوّمی زمانی به سراغش آمد که برای دیدن من به لندن آمده بود. دانشجو بودم و در عصر خوش طاغوت که با 120 پاوند می توانستیم هر دو سه ماه یک بار با یک تعطیلی چند روزه سری به خانه پدری بزنیم، انگار این بار او آمده بود که در آغوش فرزند مهتر، هنوز به پنجاه نرسیده خاموش شود. از مادر نمیگویم که هنوز پس از این همه سال نام فرزند خاک نشین جان و جهانش را به لرزه میآورد.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 نوامبر
1 ـ توهم حمله نظامی آمریکا به خانه پدری (و آنطور که گاردین خبر داده است با همکاری بریتانیا) همراه با نمایشات نظامی اسرائیل در هفته گذشته، کار را به جائی رساند که نه فقط جمهوری ولایت فقیه بلکه حتی بعضی از مخالفان رژیم در پرتو این وهم موضعگیری کردند و برای کوبیدن رقیبان خود مدعی شدند شماری به تشویق آمریکا برای حمله به ایران پرداختهاند و باید هرچه زودتر جلوی حمله نظامی را گرفت و... تو گوئی آمریکا و اسرائیل منتظر نشستهاند که چهار تا و نصفی همکار سابق رژیم چه میگویند تا بر اساس توصیه های آنها وارد کارزار شوند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 اکتبر پایان سید چگونه رقم زده میشود؟
سال 57 تنها بخش بسیار کوچکی از جامعه جوان آن روز (و به احتمالی بخش کوچکتری از پیران آزرده مخالف شاه از چپ و ملی و مذهبی) در اندیشه انتقام بودند. غیر از مورد شقه شقه کردن یک افسر جوان که همسر باردارش را برای وضع حمل به بیمارستان شاهرضا برده بود و آنجا به دست پیروان اسلام ناب افتاده و دل و رودهاش را بیرون ریخته بودند، یک پاسبان در اصفهان و یک ساواکی در شیراز تا روز به تخت نشستن سید روح الله مصطفوی، مردم ما هیچ تصوری از روز بعد از سقوط نداشتند. سران این انقلاب منحوس بارها اقرار کردهاند که سرعت رویدادها آنها را غافلگیر کرد به گونهای که نمیدانستند چه کنند. خمینی اما میدانست. او همانند سیاستمداری کارکشته، فرصت طلب، بیپروا از عهدشکنی و دروغگوئی، اولین حکم را روز 23 بهمن به صادق قطبزاده داد تا صدا و سیما را زیر نظر گیرد. دومین حکمش هم به خلخالی بود. کمتر کسی معنای حاکم شرع و حدود اختیارات او را میدانست. سه روز بعد وقتی ویران و حیران از پشت بام مدرسه علوی همراه با عکاس روزنامه اطلاعات بعد از درنگی کوتاه در خانه که شرحش را بسیار نوشتهام به روزنامه رفتم تا ویژهنامهای در روز جمعه منتشر کنیم، تازه معنای قاضی شرع را مضمضه میکردم. روزنامه که با تصاویر چهار ژنرال سرشناس در خون خفته منتشر شد.
خیلیها تکان خوردند، یک ملیون نسخه به سرعت برق و باد فروش رفت. انقلاب چهره خود را تازه به مردمی نشان داد که با کشتار و خونریزی و کودتاهای چپ و راست و اعدامهای خیابانی و سر بریدن و... آشنا نبودند.
در نگاه به فصل خونین پایانی معمر ، به سه تن میاندیشم . نخست به آن بانوی بزرگواری که هنوز هم پس از 32 سال ، نام برادر که میآید یک چشمه اشک از دیده و دلش جاری میشود . رباب بانوی صدر را میگویم . سرهنگ مجنون لیبی با ربودن او ، لبنان را از داشتن رهبری دینی و فرزانه که محال بود به حسن نصرالله ها مجال ظهور و شلنگ تخته اندازی ، بدهد ، محروم ساخت . از آن بدتر ملت بزرگ و سرفراز مارا که اگر امام موسی صدر بود هرگز عبای ولایت روح الله مصطفوی را بر سر نمیکشید ، به چنگ کسانی سپرد که آن بزرگ را با 50 موشک سکاد ـ بی تاخت زدند . رباب خانم آرزو داشت قذافی دستگیر شود تا شاید اقرار کند با امام موسی و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین چه کرده است .
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اکتبر
وزیر دادگستری آمریکا در رده بندی کابینه، بعد از وزیر خارجه و وزیر خزانه داری سومین جایگاه را دارد. وقتی او در کنار رئیس اف.بی.آی و بلند پایهترین مسئولان امنیت ملی و... در برابر خبرنگاران حاضر میشود تا از شاهکار تازه سید علی آقای پائین خیابانی و تیمسار سرلشکر قاسم سلیمانی و دلال تریاک و ماشین منصور ارباب سیر و سرهنگ پاسدار مامور عملیات سپاه قدس در پایگاه کاراکاس، پرده بردارد، ما با موضوع درز دادن اطلاعات به نیویورک تایمز و واشنگتنپست از سوی یک مقام امنیتی ناشناس روبرو نیستیم. ماجرا حتی بسیار مهمتر از فاشگوئیهای گاه به گاه ژنرال پترایوس فرمانده سابق نیروهای آمریکائی در عراق و افغانستان و رئیس ستاد و امروز رئیس سازمان اطلاعات آمریکا درباره حمایتهای جمهوری ولایت فقیه از تروریستهای القاعده و طالبان و کتائب اهل الحق و حزبالله عراق و... میباشد. در واقع این دولت آمریکاست که با لباس تمام رسمی به افکار عمومی آمریکا و جهان اطلاع میدهد، آقایان، خانمها، با نهایت شادمانی به شما خبر میدهیم که توطئه ای بسیار خطرناک را خنثی کردیم... قصه را آنقدر شنیده اید که تکرارش نمیکنم. سه انفجار همزمان در سفارت سعودی، اسرائیل و رستورانی که در سفر ماه مارس به آمریکا، ساعتی در کنار دوستی از انستیتوی واشنگتن در فضای سنگین سیاسی اش سرکرده بودم و هر روز حتما ده دوازده سناتور و عضو مجلس نمایندگان و سفرا و نظامیان و سردبیران و بزرگان پایتخت نیز، ساعاتی از معمولا وقت ناهار را درآنجا به سر میبرند.
پیشدرآمد: هفته پیش از دیدارم نوشته بودم با دکتر مهرداد مشایخی، با امید به معجزهای که نمونههایش را دیده بودم و اینکه آیا باز هم مهرداد را خواهم دید؟ روزی که روزنامه درآمد، مهرداد خاموش شده بود، یعنی که دیدارمان به قیامت افتاد. راحت بگویم بسیار گریستم. در دلم میگذشت که ای کاش آن دیدار آخرین را نداشتم، اما بلافاصله حس میکردم اگر آن دیدار نبود و در کنار او پدر عزیز و مادر نازنین، همسر فداکار و خواهر پر از مهرش را ندیده بودم. از نزدیک فاطمه امان را که خواهروار مراقب نیم شعلهای بود که هنوز در نگاه مهرداد باقی بود، مشاهده نکرده بودم، آیا میتوانستم به آرامش پس از اشک برسم چنانکه امروز رسیدهام. آخرین مصاحبه دکتر را با جمشید چالنگی، و گفتگوی دیدنی و شنیدنی او را با شهره عاصمی چند بار دیدهام. پوست و استخوانی بود که برای شهره از سفرش به ایران، چند هفته پیش از آغاز پروژه قتلهای زنجیرهای میگفت و تلفن «آقا مجتبی» نامی از امنیت خانه سید علی آقای پائین خیابانی به قصد دیداری و آن دیدار که در پارک نزدیک خانه پدریاش انجام گرفته بود.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 سپتامبر وطنم نور و آب و عطر و عسل
1 ـ در مجتمع «ابونواس» در کارتاژ تونس بودیم که از زیباترین و مجهزترین مراکز توریستی در شمال آفریقاست. سرمایهگذاران کویتی، این مجتمع و چندین هتل نظایر آن را در پایتخت و مراکز توریستی این کشور ساختهاند. زینالعابدین بن علی در اوج قدرت بود و با حضور دهها هزار توریست اغلب اروپائی، مردم تونس شادمان و پرانرژی در آن هوای گرم مطبوع، گله و شکایتی نداشتند که نان و گوشتشان به راه بود و بیش از یک میلیون تن از آنان از برکات صنعت توریسم بهرهمند میشدند.
معمولاً عصرها از هتل بیرون میزدیم به قصد کارتاژ که در کنار خرابههای تاریخی قصرها و شهرهای اجداد تونسیهای امروز، قصر باشکوه پرزیدنت بن علی با نخلهای سربلند و درختهای لیمو و پرتقال و گلهای رنگارنگ دل از خاص و عام میبرد. کارتاژ با قهوه خانههای باصفا، رستورانها و بازارچهای که مرا تا قلب شهر ری میبرد، میعادگاه هم توریستها و هم جوانانی بود که بهعادت دیرینه، شاخهای پر از یاسمین را بر بالای گوش میزدند و وقتی از کنارت میگذشتند عصر یاسمینها مدهوشت میکرد. در یکی از روزها که با خانوادهام به فارسی سخن میگفتیم و میگذشتیم، مردی چهل ساله یا کمتر، با سر طاس و صورت سرخ به ما نزدیک شد و با نگاهی پر از مهر و صدائی که اشک و شوق را با هم در گوشت مینشاند گفت آقاجون شما از ایران، من بابا ایرانی، ماما روسی!
سه شنبه 20 تا جمعه 23 سپتامبر تکرار تاریخ این بار اما...
احمدینژاد که میآید، دلم میگیرد. هزاران هزار ایرانی که آقای پرزیدنت، اگر عدالت و انصافی در کار بود حتی شایستگی کیف کشی آنها را نداشت، لابد مثل من با مشاهده رئیس جمهور نظرکردۀ امام زمان و نایب بر حقش، آن دم که طاووسوار از پلههای مجمع عمومی سازمان ملل بالا میرود، به نسلهائی نفرین میکنند که وطن را در سینی طلا تقدیم سید روح الله مصطفوی و اتباعش کردند.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 سپتامبر
بعد از کار ماندگار جمشید برزگر مدیر برنامه فارسی رادیو بی.بی.سی و سایت فارسی این شبکه در تنظیم صفحات ویژهای در بیستمین سالروز ذبح اسلامی زنده یاد دکتر شاپور بختیار که تا امروز بهترین یادواره در بزرگداشت مردی بود که در احوالش گفته بود «یک لحظه بود اما چه بسیاری»، کاری که سایت رادیو فردا نیز در پی آن صفحاتی از سایت خود را به یادآوری و تحلیل شخصیت و افکار دکتر بختیار اختصاص داد، حالا با پروفایلی که درباره آیتالله خامنهای در بی.بی.سی عرضه شده است، به عنوان یک کار ماندگار و قابل تقدیر، زوایای چندی از شخصیت رهبر جمهوری اسلامی و زندگی خصوصی او مورد بررسی قرار گرفته است.
از آنجا که با آقای خامنهای و خانوادهاش از سالها پیش از انقلاب آشنا بودهام و روزی که ایشان به رهبری انتخاب شد در مقالهای در «روزگار نو» که بعداً در کتابی با عنوان این مقاله «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» منتشر شد، به آشنائیهای دیر و دور اشاره کردهام و سه سال پیش نیز به تفصیل در همین ستون و نیز در برنامه تلویزیونیام «پنجرهای رو به خانه پدری» شرح کامل از خانواده ایشان، فرزندان، عروسها، دامادها، اقوام همسر، اخوان و... آوردهام، پیش از آنکه مطالبی در همین زمینه و گاه با خطاهای فاحش منتشر و عرضه شود، قصد بازگوئی مطالبم را ندارم. اما چون پروفایل بی.بی.سی تماشاگران و خوانندگان بسیاری داشته و خواهد داشت چند نکتهای را که از قلم افتاده بود باز میگویم تا این پرونده کامل شود.
سهشنبه 6 تا جمعه 9 سپتامبر
پیشدرآمد: سرمقاله راه توده که هفته پیش استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی در یادداشتهای بیتاریخ نقلش کرده بود و من که راه توده را از طریق ایمیل دریافت میکنم، پیش از این ، بیتأمل از کنارش گذشته بودم، مرا به حیرت انداخت. دیدم هنوز هم رفقا علیرغم ورشکستگی به تقصیر کمونیسم در اشکال روسی و چینی و کیم ایل سونگی و انور خوجهایش، با همان ادبیات و همان صغری کبراهای بیپایه، جنایات 42 ساله سرهنگ بیمار لیبی را به حساب گردش به راست او و اقتصاد بازار و... گذاشتهاند. همینطور در باب سوریه و با کمی شرم و حیا، جمهوری ولایت فقیه. لُب کلام این است که تا آن روزی که رژیمهای سرکوبگر منطقه، وابسته به اردوگاه شرق بودند و اقتصادشان روی اصول اقتصاد متمرکز دولتی استوار بود، اوضاع این کشورها بهتر بود و اینهمه فساد و سرکوبگری در میان نبود...
سه شنبه 30 اوت تا جمعه 2 سپتامبر برکات اسلام ناب
بسیار بار، در بحثهائی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم در بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاح طلبان و طرفداران تعدیل و تزئین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که در بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه، نکته مثبتی را یافته باشند، میپرسم آیا شماها در این 32 سال حتی یک دستاورد مثبت در حساب نظام ننوشتهاید؟ بالاخره در جمع حکام این سه دهه بودهاند افرادی که قصد خدمت داشتهاند و... ده سال پیش نکات مبثت بسیاری ذکر میشد که همگی مربوط به دوران خاتمی و اصلاحات بود. امروز اما اصلاح طلبان دیروزی نیز از ارائه دستاوردی مثبت و به نفع مردم عاجزند. بدون تعصب و کمی فراتر از مصالح شخصی و گروهی، اگر کارنامه رژیم را مورد بررسی قرار دهیم حقاً به چه نکات غرور برانگیز و مثبتی می رسیم که در آینده در تاریخ این دوره از حیات ملت ایران ثبت خواهد شد؟
بهار عربی یا خزان ایدئولوژی پیشدرآمد: در طول هفتهها و ماههای اخیر و بعد از فروپاشی رژیمهای تونس و مصر، اینجا و آنجا مقالات و تحلیلهائی را مشاهده کردهام که بعضاً نام نویسندگانی سرشناس و دردآشنا و تحلیلگرانی روشنبین را بر پیشانی خود داشته است. منهای یکی دو مورد استثنائی، در اغلب این نوشتهها نوعی نگرانی توأم با بدبینی نسبت به بهار عربی مشاهده میشود. در میان این نوشتهها تنها یک مورد را مشاهده کردهام که نویسندهاش به علت زندگی در کشورهای عربی، تا حدودی در ارزیابی خود، فراتر از تصویرهای تلویزیونی و گزارش خبرنگاران غربی که با دو روز اقامت در مصر یا یمن و... به کارشناس مسائل پیچیده این جوامع تبدیل میشوند، نکتههای اصلی را در نظر داشته است.
فکر میکنم که در این لحظات بانوی بزرگوار، رباب خانم صدر، با مشاهده سرنگونی سرهنگ بیمار و جنون زده لیبیائی، زیر لب زمزمه میکند؛ دیدی که خون ناحق پروانه شمع را... اما رسیدن به پایان چقدر دردناک و پرخسارت بود. از آن روزی که معمر، ستوان جوان در کنار ستوان عبدالسلام جلود و ستوان الخویلدی حمیدی و ابوبکر یونس و... تخت پادشاهی یکی از فرزانهترین و عادلترین ملوک قرن بیستم یعنی ملک ادریس السنوسی را سرنگون کرد تا این روزها که سرنگونی او واقعیت پیدا میکند، بیش از 42 سال میگذرد. طی این سالها ستوان باریک میان خجول به سرهنگ پرگوی مجنونی تبدیل شده که بیش از هزار میلیارد دلار از درآمد نفتی کشورش را به باد داده است. نگاهی به فیلمهایی که از شهرهای لیبی در تلویزیونها پخش میشود کافی است تا بدانید این جانی بیمار، طی 42 سال به جز تعدادی ساختمان بدقواره و جاده، کاری در کشورش نکرده است. نه کار فرهنگی، نه آموزش ملتش، نه تبادل فرهنگی با خارج، نه سینمائی، نه رسانههای قابل توجهی (چند روزنامه هم شکل، سه چهار تلویزیون که از صبح تا شب عر میزنند و چرندیات قائدالثوره را نشخوار میکنند، سرودههای ملال آور و فیلمهای رنگ و رو رفته مبتذل مصری و فصولی از کتاب سبز سرهنگ، دیگر برنامههای رادیو تلویزیون لیبی است.) و نه جامعه مدنی و انجمن و حزب و اتحادیهای، مسجد سوار بر اندیشه عوام کالانعام و تعصب و خشونت نمادهای بیّنه کشوری که قذافی و مافیای همراهش بر آن حکومت میکنند.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 اوت
دوراهی سرنوشت در این دو سه هفته، سید علی آقا که بهسبب گرفتاریهای فیزیکی ناشی از سوءقصد مسجد راه آهن و... و البته روحی مرتبط با وحشت دائمی بهویژه پس از رویدادهای سوریه از روزه گرفتن معاف است، بدجوری نگران انتخابات مجلس شورای جمهوری ولایت فقیه شده است. برای دریافت احوالات حضرتش لازم نیست فقط گفتار و اشاراتش را مد نظر قرار داد. کافی است شما روی حرفهای کسانی مثل غلامعلی خان حداد عادل، پدر عروس مقام ولایت تأمل کنید تا وضع روحی والد آقا مجتبی را تشخیص دهید.
به این گزارش که هفته گذشته در مطبوعات و سایتهای اینترنتی در ایران و خارج کشور منتشر شد توجه کنید تا بعضی از اسباب نگرانی مقام معظم... روشن شود.
غلامعلی حداد عادل، نماینده اصولگرای مجلس و عضو کمیته وحدت اصولگرایان، گفته است که آیتالله خامنهای، مایل نیست اصولگرایان با بیش از یک لیست در انتخابات آینده مجلس شرکت کنند.
غلامعلی حداد عادل در جلسه اعضای جامعه اسلامی مهندسین در دانشگاه امام صادق، با هشدار نسبت به اختلاف در میان اصولگرایان تصریح کرد: «رهبری معظم انقلاب مایل نیستند که در انتخابات مجلس نهم بیش از یک فهرست ارائه شود.»
حداد عادل، با اشاره به «دوران تلخ دوم خرداد» گفت: «در مجلس هفتم و هشتم اصولگرایان یک رقیب به نام اصلاح طلبان داشتند، ولی در این مجلس گویا باید با دو جبهه که یکی همان اصلاحطلبان و یا اصحاب فتنه و دیگری جریان انحرافی است مقابله کنیم و بنابراین باید به گونهای اوضاع را مدیریت کنیم و مراقب این دو جریان باشیم.»
سه شنبه 2 تا جمعه 5 اوت بزرگا مردی بود...
بیست سال پس از ذبح اسلامی دکتر شاپور بختیار، ابتکار جمشید برزگر مدیر سایت فارسی و رادیوی بی.بی.سی در اختصاص دادن صفحاتی ویژه در ارزیابی شخصیت وافکار و جایگاه او در جنبش دمکراسیخواهی مردم ایران، و اقدام سایتهای «رادیو فردا» و «صدای آمریکا» و چند سایت دیگر در پی سایت بی.بی.سی، در گشودن صفحات ویژه برای تحلیل شخصیت و آراء و عرضه بعضی ناگفتهها درباره او، آشکار ساخت که مرغ توفان که تنها 37 روز بخت ریاست دولت مشروطه را پیدا کرد فراتر از همه معاصرانش از جمله آنها که با بوسه بر دست خمینی، میراث مصدق را نثار او کردند، بر بلندای تاریخ ایستاده است. و از آن والاتر، جایگاهی ویژه در دل نسلهائی دارد که نه عهدش را به چشم دیدهاند و نه مجالی برای شناخت او در کتابها و مطبوعات داشته اند.
یاد باد آن روزگاران...
هر بار که در این سالهای دوری از خانه پدری به ماه رمضان رسیدهام، بیش از هر زمان آثار شوم سلطه اهل ولایت فقیه بر سرزمینم در عرصههای فرهنگی، اعتقادی، دینی و روابط اجتماعی، در نظرم جلوهگر میشود. بعد از 22 بهمن، فارغالتحصیلان فیضیه و همدستان آنها، در میخانه بستند و در خانه تزویر و ریا گشودند. سی و دو سال بعد آنچه میبینم همه تزویر است و فریب، دروغ، فضیلت و ایمان و صدق در رأس رذیلتها به جامعه تحمیل شده است. آن روزها در عهد طاغوت، ماه رمضان که میشد وطن رنگ و عطر و طعم دیگری میگرفت، خدا در همه ما منتشر میشد. (هر دو معنای آن هم در باطن ما ظاهر بود و هم در رفتار و گفتار ما).
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژوئیه جماران و امام عصر والزمان
نویسنده سرشناسی که با همه آوازه و قلم دلنشین و اغلب سرشار طنزش، و هزاران خوانندهای که تنها میتوانند از طریق وبلاگش و سایت گویا نیوز و گویای من، نوشتههای او را دنبال کنند یعنی «ف. م. سخن» هفته پیش با لطف همیشگیاش شیوهای را که در برنامه «به عبارتی دیگر» بی.بی.سی فارسی مورد استفاده قرار گرفته بود نکوهش کرده و آن را نوعی بازجوئی دانسته بود. از او سپاسگزارم که بسیار بار، با واژگانی که نیت پاک و مهر و بلندنظریش در آنها آشکار است، مرا مورد لطف قرار داده است.
سهشنبه 5 تا جمعه 8 ژوئیه گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
آنچه را در پیشدرآمد هفته پیش آورده بودم به زبانی دیگر دکتر شاهین فاطمی باز گفته بود. من از خویش نالیده بودم که «خنجر از پشت میزند» و ایشان از آنهائی یاد کرده بود که بین مخالفان نظام نفاق افکنی میکنند و دانسته یا ندانسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی میریزند. نه ایشان از گلایههای من از آن «بعضیها» خبر داشت و نه من از طرح درد از سوی استاد عزیز. اما هر دو، و مطمئناً دهها تن دیگر از اهالی اندیشه و فرهنگ و رسانه و مبارزه نیز کم و بیش برداشتهائی شبیه به برداشتهای ما از دلایل ناکامیهایمان و راههای برون رفت از بن بست موجود داشته و دارند.
پیشدرآمد: گاهی در برابر این سوال بیپاسخ که دیرسالی است در دل و ذهن خیلی از ما جای گرفته، به حقیقتی تلخ میرسم که نمیخواهم باورش کنم. چرا ما با هم اینهمه نامهربان هستیم؟ چرا سی و دو سال رنج و درد مشترک نتوانسته دیوارهای جدائی را که ریشه در خودبینی، حسد، بدگمانی، ذهن توطئهگر و توطئهاندیش، و... ما دارد فرواندازد. ما در دو سوی مرز علیرغم همه حیلهها و تهدیدها و بازیهای رژیم، دیرگاهی است دیوار جدائی را فرو انداختهایم، اما در این سوی مرز، در تبعیدگاههائی که برای بسیاری از ما تا مرگ ادامه یافته کسانی همچنان دیوارها را بالا و بالاتر میبرند. طرح باشکوه رفراندوم که امضای بیش از چهل هزار انسان فرهیخته و مبارز و آزادیخواه در داخل کشور و چندین هزار ایرانی در خارج کشور را در زیر خود داشت توسط رژیم شکست نخورد، بلکه در خارج کشور حکم قتلش را صادر کردند. هر تلاشی را برای همبستگی در خارج کشور خنثی کردند. رژیم دیرگاهی است نیازی به توطئه گری برای برهم زدن همدلی و همبستگی بین مخالفانش در خارج ندارد. خود مخالفان دخل یکدیگر را میآورند.
آن دو روزی که ایرانی بودیم
برگذاری نشستها و مجالس بحث و فحص در باره تحولات سرزمینمان، در طول سالهای دوری از وطن برای ما ایرانیها نه موضوع تازهای است و نه از این نشستها هرگز انتظار یافتن راهی برای خروج از مصیبتی که 32 سال است گرفتار آن میباشیم، داشتهایم. من خود در بسیاری از این نشستها با شوق و آمادگی فراوان برای همدلی، شرکت کردهام و گاه امیدوار از پیدائی نمادهای همبستگی، از این نشستها بیرون آمدهام اما... با همه تجارب تلخ گذشته، سمینار دو روزه «چشمانداز دموکراسی در ایران و برسی پروژه گذار به دمکراسی در ایران و منطقه با توجه به رویدادهای اخیر در جهان عرب» را با هدف بررسی و واکاوی مشکلات و موانع موجود بر سر راه برقراری دموکراسی و جامعه مدنی در ایران و به منظور تشریح اتفاقاتی که طی دو سال اخیر در ایران و خاورمیانه رخ داده است، در لندن از سوی مرکز پژوهشهای ایران و اعراب برگذارکردیم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 ژوئن فلاکت سید علی آقا و جیمزباندش
1 ـ بیش از چهار سال «محقق» از داخل بیت سید علی آقا برایم اطلاعات دست اول میفرستاد. آنچه را برای اولین بار درباره فرزندان ولی فقیه نوشتم از جمله آلودگیهای مالی آنها، 11 قصر رهبر، حکایت دلدادگی و... همه از سوی محقق آمده بود. برای یافتن این منبع سه بار همه کارکنان دفتر و بیت، ساعتها بازجوئی شدند، کامپیوترهای آنها بازرسی شد، تلفنهای موبایلشان شنود شد، اما نتوانستند ردّی از محقق پیدا کنند که همه جا بود و همه را میدید. (یادتان هست آنچه را در این ستون طی سه شماره درباره فعالیتها و شرکتهای مجتبی و مصطفی و مسعود و میثم و حسن آقا اخوی رهبر و برادران خجسته نوشتم، آنچه از خانه سازی در آفریقای جنوبی و ترک سل باز گفتم، حکایت ستاد مجتبی در انتخابات و دیدارهای حلقه خمسه و سبعه با سید علی آقا در روزهای انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری و دیدار رفسنجانی و خامنهای در آستانه دور دوم انتخابات با حضور احمدینژاد و... همه از سوی محقق آمده بود.)
سه شنبه 31 مه تا جمعه 3 ژوئن سید به کجا میرود؟
1 ـ اگر میبینید چند هفتهای است که سید علی آقا نایب امام زمان را رها نمیکنم بیش از هر چیز به این دلیل است که نشانههای تباهی را یک به یک در او میبینم. این بار که مقام معظم رهبری سخن میگوید به چهرهاش دقیق شوید. فاصلههای طولانی بین واژگانش را، از یاد رفتن جملات قبلی را، بیهوده پرگوئی و تکرار کردن گفتههائی را که، هر بار به وجهی ادا شده و میشوند... اینها همه را با تأمل بیشتری ارزیابی کنید. آنگاه مثل من پی میبرید که سید در سرازیری سقوط، شتاب بیشتری گرفته است.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مه حجت الاسلام داماد ولی فقیه
1 ـ چند سالی طول کشید تا مقام معظم رهبری، نایب برحق صاحب الزمان، هدهد باغ ولایت و حضرت والا شازده مجتبی را به پیشگاه امت همیشه در صحنه معرفی کرد. در سالهای اول انقلاب، شازده مجتبی وردست اخوی آقا مصطفی که سه چهار سالی از او بزرگتر بود در حیاط عینالدوله، هر وقت فرصتی دست میداد، کاراته بازی میکرد. بعد البته به توصیه ابوی با آنکه عشق به طلبگی در وجودش جوانه زده بود، کت و شلوار پوشید و به مدرسه رفت. (برخلاف آسید مصطفی که از همان آغاز لباده پوشیده بود) تا زمان ازدواج با صبیه قمر وزیر، دکتر غلامعلی خان حداد عادل هم حضرت والا سید مجتبی مکلاّ بود و ناگهان، عشق به لباده و عمامه حضرتش را مجنون وادی حوزه کرد. و گویا این عشق به دل دیگر اخوان نیز راه یافته که مسعود خان شوهر خواهر آقاصادق خرازی هم بعد از عمری «آنتیک»بازی سر از حوزه درآورده است و میثم نیز به حلیت عبا و عمامه آراسته شده است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 مه سید ما خراسانی نیست
آنها که امروز یقه تحفه آرادان را گرفتهاند که جنگیر مخصوص دارد و حضرات اجنه را به خدمت گرفته و سیدعلی آقای نایب امام زمان را جادو کرده است، فراموش میکنند آنکه این بساط را رونق بخشید و نور به ریش در رنجرور ویژه نایب امام زمان انداخت و در جمکران با حضرت به مشاعره پرداخت همین حضرت سیدعلی خان ولایتمدار بود که از فردای به تخت نشستن میل به سفر به ماوراء الطبیعه کرد و قصد گذر از عالم فانی به بارگاه لم یزلی فرمود. معقول منبری بود که خوش میگفت و کلامش همیشه به رشتههای مروارید شعر از قدما، حضرت حافظ و مولانا و سعدی و از معاصرین، عمادجان خراسانی و امیرالشعرا امیری فیروزکوهی و میم. امید خراسانی، آراسته بود. در مجلس علما همواره به طعنه و سخره از دکانداران دین و ارتجاع حوزوی میگفت، هم بدین سبب مطرود مشایخ دارالعلم قم و بحر العلوم خراسان بود اما در مقابل در جمع اهالی ولایت دل، جا داشت و پشت و پناه او، روشنفکران و خردمندان و هنرمندان بودند.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 مه جنایت در شام
1 ـ به تصاویر نگاه میکنم، فریمهای درهم، غیر شفاف، با کادرهای باژگونه، پیداست که تلفنهای همراه در بلاد الشام از انواعی که بچههای ما در جنبش سبز برای ثبت لحظات و ضبط جنایات رژیم ولایت فقیه استفاده میکردند چندین مدل عقبتر است. شاید هم ناشی بودن، نتیجه به قول عربها «رکاکت» این فیلمبرداری موبایلی سر صحنهای است. تصاویری که در آغاز انقلاب لیبی به دستمان میرسید از این هم خرابتر بود و بعدها وقتی پای خبرنگاران و دوربین العربیه و الجزیره و بیبیسی و فرانسه 24 به لیبی باز شد با حیرت دیدیم که این مردک مجنون قذافی چهل سال سه نسل را در کشورش به امواجی از خشونت و نادانی تبدیل کرده است. وقتی خبرنگاران با انقلابیون حرف میزنند تازه در مییابیم که یک رژیم فاسد خونریز ضد فرهنگ چگونه میتواند ملتی را به بهائم تبدیل کند.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مه حکایت جنگیر و اخلاق ولائی 1 ـ مواضع من در مقابل تحفه آرادان بر همگان، آشکار و روشن است. او را انفجاری میدانم از گنداب فریب و تظاهر و عشق به قدرت و فرهنگ ولائی که، شش سال و اندی پیش، آوارش بر سر ملت ایران سرریز شد. اما همزمان چه بسیار آرزو کردهام ایکاش خاتمی و هم موسوی و کروبی (رفسنجانی را نمیگویم که بزدلیاش توصیف پذیر نیست) به اندازه همین تحفه آرادان شهامت داشتند و به جای آنکه نگران بیضه اسلام ناب و مظهرش سید علی آقای پائین خیابانی باشند، برای آن میلیونها مردمی که میپنداشتند علی آباد شهری است و این بزرگواران راه رسیدن به مردمسالاری و عدالت گستری و مساوات و همدلی بین اهالی خانه پدری را بلدند و نیز قادرند آنها را به سرمنزل مقصود که همانا یک ایران آزاد و رها از قید و بند اسلام ناب در دو وجه محمدی ولائی و محمدی طالبانی است، برسانند٬ نيم قدمي برميداشتند.
آن یار کزو گشت سر دار بلند
سه شنبه 26 تا جمعه 29 آوریل
«سیامک» سرانجام جان را در چلّه کمان گذاشت و از طبقه ششم ساختمان محل زندگیش خود را به کف خیابان پرتاب کرد، تا سید علی آقای نایب امام زمان را رسواتر از آن کند که هست. همان کرد که آرش کرده بود. همانکه دستفروش تونسی کرد و از برکت شعلههائی که از جانش سر کشید، سرنوشت جهان عرب را دگرگون کرد. سیامک ماندگار شد چنانکه آرش. من چنین شهامتی را در اهالی قلم در خانه پدری سراغ نداشتم. سالها او را تحت شکنجههای وحشیانه خرد کردند. فرزندانش طی سالهای اخیر همراه با همسر فداکارش مهرانگیز کار آنچه را در توان داشتند برای نجات سیامک به کار بستند. سرانجام او را با شرایط ویژه و قید و بندهای بسیار به خانهای فرستادند که شب و روز تحت نظر بود. کسی به دیدارش نمیرفت، بعد از خاموشی خواهر فداکارش، سیامک تنها دلخوش بود که در طول روز بنفشه و لیلا دخترانش و مهرانگیز کار همسرش یکی دو بار تلفنی با او سخن گویند.
مرا یا زود کش یا زود کن روز !
کلاس هفتم (اول متوسطه) در دبیرستان هدف، با مدیری نازنین «آقای ابتهاج» بخت آن را یافته بودم که کارهای نمایشی و شعر خوانی و مناظره و مشاعره را که در مدرسه «ایران» و سال آخر دبستان در مدرسه جهان تربیت، دنبال میکردم، پیگیر شوم.
اولین نمایشنامهای که نوشتم و ضمن ایفای نقش اول کارگردانی آنرا نیز بر عهده داشتم، «نادر پسر شمشیر» بود. اقتباسی از قصهای که در مجله اطلاعات هفتگی خوانده بودم.
فکور همکلاسی من که چهرهای متفاوت از بچه محصلهای مدسه داشت، خیلی شیک میپوشید و رفتارش بسیار متین بود و نشان از جایگاه خانوادهاش داشت (بعدها دانستم که با کریم فکور ترانهسرای سرشناس نسبت نزدیکی دارد) نقش رضاقلی میرزا پسر نادر را بازی میکرد و من هم نقش نادر را!
متن نمایش را با کاربن کپی کرده بودم و دیالوگ هر بازیگر را برای او با خط کشیدن زیر گفتههایش مشخص کرده بودم. نخستین تمرین ما روخوانی متن بود در حضور مدیر
در سوریه چه میگذرد؟
برای اهل ولایت فقیه البته آنچه در سوریه میگذرد به همان اندازه که سر کشیدن شعلههای جنبش سبز در خانه پدری نگرانکننده بود، اسباب وحشت است. ازدواج موقت بین حافظ الاسد و سید روحالله مصطفوی اگر چه هیچگاه به وصلت نینجامید و داماد سوری تا مرگ عروس حاضر به دیدارش نشد منتها به جای آنکه داماد برای جلب محبت عروس هدیهای بفرستد و هر از گاه دلش را به کرامتی شاد کند، این عروس بود که مرتب برای داماد بد عهد هدایای نقدی و جنسی از نفت مجانی تا نیم بها و کارخانه مونتاژ ماشین تا انتقال تکنولوژی ساخت کاندوم ارزان هفت رنگ (که حضرت آیتالله شیخ محمد یزدی افتخار واردکردنش از چین را تا ابد برای خود و فرزندانش ثبت کرده است) میفرستاد.
حدود و ثغور خیانت
هدفم از نوشتن این سطور به هیچ روی ملامتگری و یا اتهام زنی به کسانی نیست که بعضاً و در رأس آنها مرحوم مهندس مهدی بازرگان از پاکدلترین و وطندوستترین آزادیخواهان ایران در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بودهاند. در اینجا قصد محاکمه در کار نیست بنابراین اگر سخنی عنوان میشود که باب دل نیروهای ملی ـ مذهبی نیست، قصد نیش زدن به آنها را ندارم و فقط هدف من مشخص کردن مرزهائی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به راحتی از آن عبور کردهاند اما امروز حتی نزدیکی به این خطوط از نظر بعضی از واعظان غیر متعظ و معلمان اخلاق اپوزیسیون مذموم و محکوم است. در این باب البته خود رژیم و اهل بیتش نیز جای خود دارند که مراجعه فلان وکیل دادگستری یا نویسنده و شاعر و... به کنسولگری آمریکا برای دریافت روادید جهت سفر به آمریکا برای دیدن فرزندانش، و یا شرکت در یک سمینار یا سخنرانی را، نشانه وابستگی و مزدوری مراجعه کننده به آمریکا قلمداد میکنند. دکتر حبیب داوران انسان پاکدل و آزاده به خاطر همین مراجعه ماهها در زندان ولی فقیه و زیر شدیدترین شکنجهها بود.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 مارس مصادره مراجع
1 ـ در نخستین ساعات فرارسیدن نوروز و سال نو، مردی در قم چشم بر جهان بست و به دیدار یار شتافت که در سالهای اخیر اگر سید علی آقا ذره شرفی برای مرجعیت باقی گذاشته باشد، او همه این شرف بود.
از آخرین دیدارم با او بیش از سی و یک سال میگذرد. چند روز پیش از خروج به اجبار از خانه پدری، به کمک زنده یاد سرهنگ محبّی (پدر روزنامهنگار و برنامه ساز رادیو زمانه فرنگیس محبی) به دیدار سه تن در قم رفتم. مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری، مرحوم علامه سید رضا صدر و مرحوم حاج شیخ دکتر محمد صادقی تهرانی. حکایت خویش باز گفتم و دعای خیر نماد اخلاق و مظهر دین سمحه و سهله شریعتمداری و فرزانه حوزه علامه رضا صدر بدرقه راهم شد اما شیخ بزرگوار دکتر صادقی به دعای خیر بسنده نکرد بلکه این ارادتمند را آواز داد؛ میروید و تا برکندن شر فتنه ولایت فقیه از پای نمینشینید.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 مارس سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
1 ـ از در که وارد میشوم، یک جهان زیبائی در نگاهم میریزد. همه جوانند و پر از عشق، چشمها لبریز از مهر است، موی سپیدم را قدر مینهند و سی و دو سال ستیز با جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه، در دلشان جایگاهی برایم ایجاد کرده است که حس میکنم همه این جوانان، فرزندان منند و به جز امید و نوید و نیما، این همه پسر و دختر دیگر با همه مهرشان، هم قبیله و همدل و هم خانه من هستند. به همت دخترم مروارید نامدار که امروز در دالاس و واشنگتن جایگاهی والا و معتبر در جمع پژوهشگران و فعالان سیاسی جوان دارد، و همراهی دانشگاه SMU و عفو بینالملل و کتابخانه و مرکز پژوهشهای جورج بوش رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده آمریکا، کنفرانسی در دانشگاه SMU برپاست. قرار بر این بود که من و مجتبی واحدی روزنامهنگار سرشناس، سردبیر سابق «آفتاب یزد» و رئیس دفتر پیشین و مشاور و نماینده مهدی کروبی، و «اوسکار مورالس» چهره سرشناس و مبارز کلمبیا که با طرح یک میلیون امضا در فیس بوک زمینه برچیده شدن دیکتاتوری فاسد کشورش را فراهم کرد، میز گردی را برگذار کنیم درباره ایران، جنبش سبز و انتظارات مردم ایران از غرب و به ویژه آمریکا و سپس به پرسشهای حاضران، که دوسوم آنها از دانشجویان ایرانی و یا خارجی علاقمند به مسائل ایران بودند پاسخ دهیم.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس
از حاشیه خلیج همیشه فارس تا پنجرهای که رو به خلیج مکزیک باز میشود هزار کوه و دریا و دشت فاصله است اما به برکت تکنولوژی به کمتر از روزی طی میشود. از بام شب پرواز نیم نگاهی نیز به خانه پدری میاندازم که هربار از این سو میگذری همه چراغها انگار کوچه و بام و خانه تو را روشن میکند. هر بار میگویم بار دیگر در مهرآباد سر بر زمین خواهم گذاشت و... هر بار نصیبم حسرتی است که به اشک آمیخته میآید.
از کشکول نوشتههای دیروز و پریروزم گوشههائی را برگرفته ام، شعر و نثر، که این هفته میهمان زاویه همیشگی من است.
خلیجی که در جان و روحم روان است
هنوزم تمام تنم خیس از اشکهای خلیج است
همان جا که بر تارکش نام جاوید ایرانی من
خلیج همیشگی فارس
پیداست
نه از جاعلان پیکرش خدشه گیرد
نه از جمع اشرار حاکم.
سه شنبه 23 تا جمعه 26 فوریه آن یار در کجاست که دیدارش آرزوست
میتوانم در این لحظات حال رباب خانم صدر را درک کنم. یادم هست یکبار که از آقای مطلق خیلی از ما نوشتم، با همه بزرگواری و مهرش انگار بار ملامتی در کلامش بود که با واژگانی به بغض آمیخته گفت: آقا حی یرزق ـ زنده است و زندگی میکند – یعنی چرا به گونهای مینویسی که خواننده فکر میکند زبانم لال دیگر در جهان نیست.
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
سه شنبه 15 تا جمعه 18 فوریه
خاورمیانه جدید، رؤیائی که تحقق مییابد
1 ـ وقتی جورج دبلیو بوش در آستانه حمله به عراق، طرح خاورمیانه بزرگ و «نقشه راه دمکراسی» را مطرح کرد و با تکیه بر طرحی که در زمان پدرش توسط تیمی از کارشناسان مسائل اتحاد شوروی و اروپای شرقی (از جمله مشاور امور امنیت ملی و بعد وزیر خارجهاش کوندا لیزا رایس) نوشته و به اجرا درآمده بود، به مردمانی که از کابل تا دارالبیضاء تحت سلطه رژیمهای سرکوبگر قرار داشتند مژده داد بهزودی موج آزادی به ساحل آنها نیز خواهد رسید، خیلیها که یا سرسپرده اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه سلفی و یا شیعه ولائی بودند و يا همچنان، گرفتار ویروس عمو ژوزف (همان دائی جان یوسف گرجی)، فریاد مرگ بر استکبار و امپریالیسم سر دادند.
از انقلاب یاسمین تا انقلاب سپید
۱ ـ ما هم انقلاب سفید داشتیم. پنج دهه پیش، انقلاب ما به خون و ولایت فقیه رسید، مصریها اما بختشان بیدار بود و دور نیست که انقلابشان به آزادی و عدالت و مردمسالاری برسد. محمدرضا شاه آرزوی همه چپها، همه اصلاح طلبان و میلیونها زن ایرانی را با اصلاحات ارضی، برخورداری زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن در پارلمان و حضور در زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور، با ارتش را در خدمت باسواد کردن روستائیان و محرومان در آوردن و مشارکت دادن سربازان و افسران در سازندگی کشور، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات و دهها طرح مترقیانه، از خیال به عمل یا از قوه به فعل درآورد امّا...؟ در کتاب دکتر افخمی، بخشی از کتاب دکتر میلانی، بخشهائی از یادداشتهای امیر اسدالله علم، و کتاب ملکه پیشین ایران و البته اسناد محرمانه آرشیو بریتانیا و دولت آمریکا و نوشتههای شماری از دیپلماتها و روزنامهنگاران خارجی که با شاه دیدار داشته و یا از ایران دیدار کردهاند، با تفسیر و تعبیرهای گاه به گونه حیرتانگیزی متفاوت، این «اما» مورد بررسی قرار گرفته و پاسخهائی نیز ارائه شده است. من امّا خیلی سادهتر به ماجرا مینگرم چون معتقدم تانگو را هر چقدر هم که ماهر باشی نمیتوانی یک نفره برقصی. تانگوی یک نفره یا مسخره میشود یا اسباب زمین خوردن رقاص...
علیرضا نوری زاده
مدیر مرکز پژوهشهای ایران و عرب در لندن
ام الدنیا (مادر دنیا) لقبی که مصریها به وطنشان بخشیده اند، در برابر سرنوشتی که می تواند نقشه سیاسی خاورمیانه را دگرگون کند سرانجام کدام راه را انتخاب خواهد کرد: سرنگونی حسنی مبارک و سپردن سرنوشت به دست جوانانی که فقط می دانند چه نمی خواهند و فرصت طلبان سیاسی که ناگهان در صحنه ظهور کرده اند و حداقل در پشت سر یکی از آنان (محمد البرادعی) جنبش اخوان المسلمین سنگر گرفته است؟ و یا بدرقه محترمانه "السید الرئیس" و زمینه سازی عاقلانه برای انتقال قدرت، از راه گفتگو بین نمایندگان احزاب مخالف و شخصیت های سرشناس سیاسی و اجتماعی، و البته گفت و گوی نماینده جوانان پرخروش از جمله گروه ۶ آوریل با عمر سلیمان معاون مبارک و احمد شفیق نخست وزیر؟
آخر ای خاتم جمشید «همایون» آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سه شنبه 25 تا جمعه 28 ژانویه پیر همیشه جوان
1 ـ بزرگداشت «نیما» را کانون نویسندگان در نخستین گامهایش برپا کرده بود. اسلام کاظمیه مرا نزد آلاحمد برد که این جوان عربی میداند و شعرهای فلسطینی را ترجمه میکند. پریدم و گفتم فامیل شما هم هستم. و بعد شرح دادم شوهر خاله مادرم آیتالله آلاحمد که مثل پدرم سردفتر بود در پاچنار خانه و محضری داشت که هنوز هم هشتی پرنقش و اتاقهای تو در تویش را به یاد دارم. جلال آلقلم با آیتالله آلاحمد به مکه رفته بود و در «خسی در میقات» هر جا از دائی میگوید اشارهاش به اوست.
برزویه تیسفون، علیرضای ینگه دنیا
برزویه چنان دلبستۀ پوراندخت بود که خبر نزدیک شدن سربازانی که وصف غارتشان همه را به وحشت میانداخت به تیسفون، خواب از چشمانش ربوده بود... اگر بیایند، اگر از دروازه بگذرند و قصر شهریاری را به آتش کشند! اگر گزندی به امیرزاده عزیزش وارد آید، اگر چوپانان اطراف شهر ناگهان با دیدن تیره ابر نفرینی بر بام شهر، گله رها کنند و در سیاهی شب گم شوند؟...
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم
سهشنبه 11 تا جمعه 14 ژانویه اگر ملتی زندگی برگزید / بدانید تقدیر همراه اوست
این بیت ترجمه به مضمون شاه بیت قصیدهای از شاعر بزرگ تونسی ابوالقاسم الشابی است که هم چون عنوان فامیلش که عهد شباب را به یاد میآورد، با تصویری جوان بعد از تنها 25 سال زندگی در دلها و یادها جاودانه شد. هیچ شاعری تا آنجا که به یاد میآورم در این زمان کوتاه عمر، هم چون الشابی پربار و پرکار نبوده است. صدها قصیده و مقاله و تحلیل و نقد از او به یادگار ماند که قصیده «اذا الشعب یوماً أراد الحیاه / فلاً بُدّ أن یستجیب القدر»
همان قصیدهای که در روز استقبال توسط حبیب بورقیبه به عنوان سرود ملی کشور انتخاب شد و بیش از 7 دهه است که در هر جنبش اجتماعی و سیاسی بر زبانها جاری میشود، از جاودانههاست.
اگر ملتی زندگی بر گزید / همانا که تقدیر همپای اوست.
همانا که روشن شود شام او / شکسته شود بند از پای او
(ولابُدّ للّیل أن ینجلی / ولاُبّد للقید أن ینکسر).
در تظاهرات تونس این شعر بر زبان خیلیها جاری بود و دیدیم که با اراده یک ملت از پس شب خورشید طلوع میکند و قید و بندها میگسلد. برای ارزیابی عمق تحولاتی که در تونس طی کمتر از یک ماه رخ داد (جنبش سبز در ایران حداقل سه ماه صحنه را در دست داشت اما...)
سهشنبه 2 تا جمعه 7 ژانویه
ضد یهود نه ضد اسرائیل
سالها پیش در مقالهای نوشتم و همزمان در صدای آمریکا گفتم، جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی در سخن من وجه مبالغهای دیدند که به باور آنها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتیها و صائبه را به رسمیت شناخته و اهل ذمهشان میداند. من اما میگفتم اینها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع ولایتیاش هستند و همانگونه که وجه سلفی سنّی این اسلام ضد یهود است، وجه شیعی آن نیز دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد تردیدی در نابود کردن قوم یهود ندارد و در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به عنوان یک کیان سیاسی جغرافیائی است خوب که دقت کنیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیستها»، در یاد کردن از مردم اسرائیل، بهترین گواه بر این مدعاست که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند. وگرنه افرادی چون لیبرمن وزیر خارجه دست راستی اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار میروند...
سه شنبه 27 تا جمعه 31 دسامبر
وقتی دیدم یک روزنامه رایانهای «روز آن لاین» در 65 سالگی دکتر عبدالکریم سروش با تسبیح بلندی با دانههای گاه خوشگوار و گاه دل آزار، به تکریم مردی آمده است که هنوز هم خیلی از صد در صدیها (به ویژه آنها که ناگهان از خمینی پرستی به سربازان جان بر کف دمکراسی و سکولاریسم تبدیل شدهاند) به محض شنیدن نام او ابرو در هم میکشند که مگر این آقا نبود که دانشگاه را تعطیل کرد، برجسته ترین اساتید را، شایستهترین دانشجویان را، و شماری از فرزانهترین محققان کشور را از دانشگاه طرد کرد و مفتاح دانشگاه را تقدیم نایب امام زمان فرمود؟
سهشنبه 14 تا جمعه 17 دسامبر 2010 تحفه آرادان در سراشیب سقوط
خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفتهاند تشکیلات سر تا پا فساد و دروغ و تزویری که 31 سال است ایران را بهاشغال خود درآورده، با هیچ متر و معیاری نمیتواند به عنوان یک نظام سیاسی (مستبد و آدمخوار و یا خردگرا و دمکراتیک، البته صفاتی است که هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست، بر نظام اطلاق میکنیم) پذیرفته شود.
با آنکه بیش و کم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیدهاید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، امّا نمیدانم به چه سببی، دوست دارم در رابطه با عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه آن هم با آن صورت فجیع که در هیچ خرابستانی حتی از نوع بورکینافاسو و ولتای علیا هم اتفاق نمیافتد، مطالبی را که به دستم رسیده و هنوز جامعتر و کاملتر از آن را در رابطه با عزل متکی نشنیده و یا نخواندهاید، برایتان بازگو کنم...
سه شنبه 7 تا جمعه 10 دسامبر یاد باد آن روزگاران یاد باد
به چهرهاش که مینگرم، نشانههای خدائی میبینم. نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانههای الهی زنگ میزند. نه، در نگاهش بتهای کهنه را میبینم. هم لات را و عزی را، هم آن بت بزرگ هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر، در واژگان او نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گوئی زبان او، از جنس دستمال حریر است. میمالد، میمالد تا لحظهای که شخص «خدا» لبخند میزند. یعنی که صبح فردا، سر نوکر عزیزم آقا وحید، در میزند به خانه تو، تقسیمی بزرگت را تقدیم میکند. زیراکه خوب میمالی این بیضه مبارک اسلام ناب را. حس میکنم که در مجلس یزیدم. سر ها یکی یکی، بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بر و بحر، در خون تپیده است.
سه شنبه 30 نوامبر تا جمعه 3 دسامبر
آقاجان این امامزاده قم معجزهای برای حضرتت نخواهد کرد. من در حیرتم چرا در جمع نوکران و مریدان و احباب و رفقای حلقه کوکنار نایب امام زمان کسی نیست به حضرتش حالی کند؛ رهبر جان، معظم جان، سیدنا، قریشی عزیز، ای نواده خالص و دائمی و غیرقابل تغییر حضرت سجاد! سر و جانم فدای جدّ بزرگوارت و خودم همراه با عیال و آقازادههایم برخیِ آن ریش خوشگل سپیدت و آن چفیه پیچازیات، از رفتن به قم چیزی نصیب مقام مبارکت نخواهد شد، و مجتبی نور چشم ناکامت نیز حاصلی از این سفرها به دست نخواهد آورد.
ما محرمان خلوت اُنسیم غم مخور!
سهشنبه 23 تا جمعه 26 نوامبر پرزیدنت یحیی و عشق یکشبه با نایب امام زمان
اگر خانه پدری را فردی با قد 80/1 فرض کنیم، گامبیا چیزی است در حد یک قوطی سیگار که در جیب شلوارش جا میگیرد. یازده هزار و 295 کیلومتر مربع مساحت یعنی کرج که 80 کیلومتر هم ساحل با اقیانوس اطلس دارد ولی با همین ساحل مختصر درآمدش از توریستهای اروپایی که زمستانها به دنبال آب و هوای گرم سر و دست میشکنند، از ایران ما با دو سه هزار کیلومتر ساحل و دریا و خلیج فارس و دریاچه، بیشتر است. یک میلیون و هفتصد هزار نفر جمعیت دارد. یعنی به اندازه کرج و حومه. با اینهمه بعضی شباهتها نیز با خانه پدری دارد. از جمله رئیس جمهوریاش پرزیدنت یحیی جمه (جامه تلفظ میشود) یاردانقلی کله پوکی است از نوع تحفه آرادان خودمان، با این تفاوت که قدش دو برابر احمدینژاد و وزنش حول و حوش وزن سردار دکتر سرلشگر بسیجی با 9 سال تقدّم درجه بر عالیرتبه ترین امرای ارتش سید حسن آقای فیروزآبادی است.
سه شنبه 16 تا جمعه 19 نوامبر لیلای دمشقی در سالن طاعون
هفته گذشته استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی شعری را که سردبیر برایش فرستاده بود در صفحه خواندنی و دلنشین خود منتشر کرد. در مقدمه، نام شاعر «غاده السلمان» ذکر شده بود که میتواند ناشی از ترجمه شعر و اسم از زبانی به جز عربی باشد. این بانوی شاعر و نویسنده آنقدر اعتبار و منزلت دارد که لازم دیدم پیشدرآمد این شماره را به یادی از او اختصاص دهم. ضمن آنکه چون او را میشناسم و مدتی نیز با هم در یک مجله «المجله» قلم میزدیم شرط رفاقت و همکاری آن دیدم که درباره او کلامی چند با خوانندگان این زاویه در میان گذارم.
چه زیباست این بانوی استخوانی باریک میان، که اگر دستش بزنی می شکند اما، کمر یکی از وحشی ترین خونتاهای سی ساله اخیر را شکسته است. "آن سان سوچی " را میگویم که همه ی آزاداندیشان جهان به آزادی اش شادی ها کردند.
حکایت این پلنگ آسیای دور همان حکایت ماه و پلنگ افسانه ای ما است." آن سان" نیز به عشق رسیدن به ماه آزادی، بسیار بار خیز برداشت، فرو افتاد، زخمی شد، به زمین افتاد اما هیچگاه دستانش به تسلیم بالا نشد".
می بینمش، سبک میخرامد. گذر زمان و آنهمه درد و تنهائی زیباترش کرده است. یاد آنروزم که نیمه اش، آزادمردی که "آن سان" همه جهانش بود فهمید که پنجه سرطان بر جانش مجال بسیار برایش نگذاشته با عاشقانه ترین ترانه "جیان جوا" شاعر برمه ای که دوستشان بود و زودتر از او دل به مهر همکلاسی اش در لندن بسته بود، خطاب به همسرش از فاصله ی رود و آسمان و احتضار، خوانده بود: رودی چنانی که به رویت تو جاده شیری آسمان همه چشم میشود/ به پرستش تو سر فرو میآورد. / اینک ای دختر سبزینه های باران خورده / ای خوار چشم شیطان / با سه ستاره بر شانه اش/عربده مستانه اش / و خون باکره های رانگون بر دستهایش / فقط یکبار دیگر بگو آزادی/ آنگاه تا شبم به پایان برسد / نامت را زمزمه خواهم کرد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 نوامبر روشنفکر و روشنفکرنما
یکهفته است بار دگر، با واژههای ساده ولی سنگین در بطن یک مصاحبه درگیرم. پرسشگر، جهد و ستیز میکند تاپاسخ دهنده را، با همه اعجاب و احتمالاً عشقی که به آثارش دارد، به سوی وادی بی برگ و بری کشاند که دیری اهل ولایت روشنفکری در چهارسویش پرسه زدهاند. از بخت بد پرسشگر، پاسخ دهنده، بزرگی است از آن جمع که دیگرشان نمیبینی و از خرمن درک و حال و هوایشان، خوشهای نمیچینی.
سه شنبه 26 تا جمعه 29 اکتبر
آن پائین در برابرم نیل بخشنده گسترده است. بدون نیل، مصر که هیچ، 9 کشور آفریقائی دود میشوند و به هوا میروند. و این حدیث امروز و دیروز نیست، قصه رودی است که هزاران سال، بخشیده است، به خشم آمده، آرام گرفته، شاهد ظهور و سقوط تمدنها بوده است. و همچنین در بامدادان خورشید را به میهمانی دلت میآورد و شباهنگام اگر بخت آزاد داشته باشی که بر پهنهاش بر بَلَمی یا یکی از زورقهای پر از نور و صدا بنشینی، همه آسمان را با ماهتاب و ستارگانش بر جان و جهانت فرو میریزد. هزاران سال پیش خئوپس و رامسیس و موسی کلیمالله بر عظمتش اعتراف کردهاند. در جوارش داریوش و کمبوجه، ستایشگر زیبائیها و تمدن مجاورانش شدهاند. عمروعاص به امواجش دل باخته است و خلفای فاطمی کوشیدند که در جایگاهی هزار مرتبه از دجله و فرات فراتر، قرارش دهند.
خبير إيراني يستبعد عودة العلاقات بين القاهرة وطهران إلى طبيعتها
أحمد عليبة - 28/10/2010
استبعد خبير إيراني عودة العلاقات السياسية بين مصر وإيران إلى ما كانت عليه قبل اندلاع الثورة الإسلامية الإيرانية في عام 1979، وذلك لعدم وجود رغبة صادقة من جانب القيادة الإيرانية، وعلى رأسها علي خامنئي، المرشد الأعلى للجمهورية الإسلامية.
وقال علي نوري زادة، مدير مركز الدراسات الإيرانية والعربية في لندن في مقابلة خاصة مع " بوابة الأهرام" إن الرئيس الإيراني السابق محمد خاتمي، سبق أن التقى بالرئيس حسني مبارك في جنيف، وكانوا على وشك اتفاق شامل، وعاد خاتمي إلى طهران، وقال له خامنئي لا، وذلك في إشارة إلى استئناف العلاقات مع مصر.
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید! سهشنبه 19 تا جمعه 22 اکتبر طاووس مست عاشق1 ـ
در دو برنامه تلویزیونی روزانهام «پنجرهای رو به خانه پدری» و در تفسیر خبر صدای آمریکا هفته پیش درباره بزرگ بانوی آواز میهنم مرضیه بسیار گفتم، و در رثایش سرودم، چنین بود که در شماره پیش از او ننوشتم با آنکه جان و دلم سرشار از گفتن بود. اما پس از خواندن مقالات دیگر همکارانم تنها به یک دلیل مصمم شدم پیشدرآمد این هفته را به ذکری از آن نادره روزگاران سه بلکه چهار نسل اختصاص دهم. تا پیش از خواندن مرثیههای یاران در سوگ مرضیه، گمان میداشتم که الطاف گاه به گاه او تنها شامل من میشده است که به علت چشم و گوشهای آشکار و مخفی در خانهاش، هرگز فرصت بوسیدن روی نازنینش را نیافتهام. اما حالا میدانم که همزمان با آن دمی که استاد نازنینم احمد احرار خبرم کرد مرضیه بانو سخت به مقالات من دلبسته است و تلفن مرا به او داده که حرف و سخنی خصوصی برایم دارد، با شمار دیگری از اهالی ولایت قلم از جمله هم خانگیها و هم محلیهایم در تماس بوده است. ..
سهشنبه 12 تا جمعه 15 اکتبر سودای خلافت
در همین زاویه دو هفته پیش حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده را به نقل از منبعی از اهل بیت نایب امام زمان نوشتم و دیدم که این هفته، اینجا و آنجا روایت من، با اندک تغییراتی بازگو شده بود. در همین هفته حجتالاسلام حسن ابطحی پدر محمدعلی ابطحی یار نزدیک محمد خاتمی، معاون و رئیس دفتر او را در صدا و سیمای رژیم، بعد از ماهها که از آزادیش میگذرد به نمایش آوردند که از گمراهیاش بگوید و اینکه ادعاهایش در رابطه با ارتباط مستقیمش با امام زمان همگی بیپایه و کذب مطلق بوده است. خیلی طبیعی است وقتی محمد تقی مصباح یزدی سوگند جلاله میخورد که آقای خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه است و احمد جنتی سید علی آقا را سپهسالار لشگر امام زمان میخواند و مسلمانان را مژده میدهد به زودی با معرفتی که نسبت به ارتباطات ویژه!! مقام معظم رهبری با قائم آل محمد در دست دارد، شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود و قاسم سلیمانی، جنایت پیشهای که در مقام فرمانده سپاه قدس خونهای بسیاری را در عراق و لبنان و نیز در خانه پدری به زمین ریخته است، از تشکیل کمیته «مهدی یاب» در عراق میگوید...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اکتبر ولیعهد ناکام
۱-چند هفته پیش در همین زاویه از دیدار رهبر با حسن خمینی یاد کردم و تلاش سید علی آقا را برای راضی کردن نواده سید روح الله مصطفوی به اینکه برای رسیدن به رهبری با آقا مجتبی شریک شود و مقام عظما را که پس از به لقاءالله پیوستن حضرتش به صورت نکاح موقت (صیغه) برای مدت 8 سال به زوجیت او و یا آقا مجتبی درخواهد آمد (اگر اول خبرگان سید مجتبی را انتخاب کرد خُب شما قائم مقام میشوید و 8 سال بعد شما روی کار میآئید و سید مجتبی میرود زیر دست شما... سخنی با این مضمون بر زبان مقام معظم رهبری جاری شده بود) با هم قسمت کند بعد هم نوبت فرزندان آنها خواهد بود و به این ترتیب تا ظهور حضرت، هم نظام و هم مقام ولایت حفظ شود.
سه شنبه 28 سپتامبر تا جمعه اول اکتبر دیروز، امروز و فردا
بعد از ورود پرزیدنت اوباما به کاخ سفید تا یک ماه پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، مسافران ایرانی واشنگتن اگر فرصت دیدار با نمایندگان کنگره به خصوص دمکراتهایشان و مسؤولان وزارت خارجه را پیدا میکردند، در همان دقائق نخست گفتگو درمییافتند که «کشتینان را سیاستی دگر آمده است» ـ به غلط یک گوینده سرشناس رادیو هنگام قرائت بیانیه قوام السلطنه به مناسبت پذیرش نخست وزیری پس از استعفای دکتر مصدق در تیرماه 1331 این مصراع را «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» خوانده بود. از آنجا که کشتینان به گوش غریب می آمد و کشتیبان آسانتر به دل مینشست، کسی درصدد تصحیح خطای لُپی گوینده معروف برنیامد، تنها زنده یاد اسماعیل پوروالی بود که به دفعات در «بامشاد» در ایران و سپس در «روزگار نو» در خارج در این زمینه نوشت و اصرار کرد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 سپتامبر
نیویورک معمولاً در پایان سپتامبر به خنکای مطبوع میرسد، اما این بار گرمایش کلافه میکند. از اتاق هتل که به خیابان پر آمد و شد مینگرم بسیاری از فیلمهائی که در نیویورک اتفاق میافتد پیش چشم من است. از سینمای صامت هارولد لوید و چارلی چاپلین و لورل هاردی، تا فیلمهای شیک اودری هیپبورن و کاری گرانت و ری میلاند و ریچارد ویدمارک، از فیلمهای گانگستری آمریکای دهه چهل و پنجاه تا کینگ کونگ در نسخههای قدیم و جدید، صحنه داغ هتل «گتسبی بزرگ» یکی پس از دیگری در برابرم حرکت میکند. رابرت ردفورد با لباس سفید، میافارو و عشق که در تابستان نیویورک پر پر میزند.در عجیبترین و در عین حال کاملترین و جذابترین شهر جهان، حقاً حماقت است که آدم آنهمه دیدنی را بگذارد و سراغ تحفه آرادان را بگیرد. اما چه کنیم که این بار به قصد رسوا کردن بیشتر مردی به پایتخت جهان آمدهایم که بدون ذرهای حیا دروغ میگوید و به دور از معنای شرافت چهره زشت خود را با دروغهائی به بزرگی ابعاد جنایت رژیمی که او نمایندگیاش میکند به تماشای خاص و عام میگذارد. در سالهای 1999 و 2000 که خاتمی با داشتن میلیونها رأی و با شعار «گفتگوی تمدنها» به نیویورک آمد، اینجا بودم.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 سپتامبر
«گُما» واژه تازهای است که در چهل سازمان اطلاعاتی رژیم معنا و مفهومی ویژه دارد. میکوشم در این شماره در باب آن و ابعاد مسئولیتهای ولی فقیه در سرکوبیهای یک ساله اخیر و حملات چند هفته گذشته به خانه کروبی، دفتر مهندس موسوی، و هدف غائی از این حملات، و نیز طرح پیچیده پاکسازی درون و برون که اطلاعات سپاه اجرای آن را عهدهدار شده است، مطالبی را از درون حاکمیت به اطلاع خوانندگان یک هفته با خبر برسانم.
سه شنبه 7 تا جمعه 10 سپتامبر یاران موافق در راهند
دو دهه و نیم پیش وقتی با زندهیاد عزیزالله خان اثنی عشری خودمان که جایش هم چون آن رفیق دیگر فریدون خان امیرابراهیمی همیشه خالی است به سراغم آمد که با هم برویم و در دفتر نهضت مقاومت ملی در لندن، همراه با کاردار آن روز جمهوری ولایت فقیه در یمن که به نهضت پیوسته بود گپ و گفتی داشته باشیم، در راه میاندیشیدم که بالاخره حتی آنها که سوار بر ماشین لق لقی انقلاب سید روحالله شده بودند فهمیدهاند که راه آنها به ترکستان است بنابراین از حالا به بعد باید منتظر جدا شدن خیلیها باشیم.
سالها فکر کردهام اگر مانده بود روزگار دیگری داشتیم و احوالات دیگری، شاید غیبت او نیز بدان سبب رخ داد که نباشد و نتواند کتاب سرنوشت ما را بهروایتی انسانی و بدان ایمانی که محکمتر از آن نبود رقم زند. ( حوزویها با او صفائی نداشتند که هم آقازاده بود و هم اهل شعر و موسیقی و طرب و رفیق بازی و اینهمه برای بچه دهاتیهائی که نیم متر چلوار به سر میبستند و ثقهالاسلام میشدند قابل هضم نبود. (خودش میگفت : حضرت آقا ـ صدرالدین، پدرش – اگر رضایت میدادند ، این جبه بر تن و دستار بر سر میدریدم ).
نسلی که جان و جهانش ایران است
لابد آن روز که تیمسار علی را روی زانویش نشانده بود و برای او از سرزمینی حکایت میکرد که جان و دلش سرشار از عشق به آن بود و زلزله انقلاب ناگهان اورا از آغوش پر مهرش به غربت افکنده بود، هرگز باور نداشت دیدارش با خانه پدری به قیامت خواهد افتاد. همانگونه که در ذهنش تصور اینکه نواده عزیزش روزی که او دیگر نیست به یادش دیده از اشک تر کند، آنهم در زیباترین شب زندگیش، همان شبی که کم از صبح پادشاهی نیست، جائی نداشت.
سید علی آقا نه اهل معجزه بود نه اصولا دین را در قالب سنتی آن باور داشت که مثلا تصور کنی چند سالی بعد با لقب حضرت آیتالله سید علی الحسینی الخامنهای رساله چاپ کند و به اخذ وجوهات شرعیه مشغول شود. شوریده سری داشت و صدائی که به جز ترانههای روز رادیو اگر برمیخاست به ذکر علی بود و در ستایش یار لم یزلی. سر و ته علی آقا را میزدی یا در طرقبه بود و یا در وکیلآباد. تهران هم که می آمد رو به کعبه قلهک و شمیرانات نماز میگزارد که همه احباب و اخیار در آنجا رحل اقامت افکنده بودند. حتی در ایام تبعید در هرسوئی بود باغچهای پیدا میکرد و تفرجگاهی که هوای نقی داشت و رفیقی پیدا میکرد از جنس حاج آقا تقی (از برادران مرحوم آیت الله العظمی حسن طباطبائی قمی از رفقای گرمابه و گلستان سیدعلی آقا) من بارها نوشتهام تغییر حالاتی که در سید علی آقا دیدهام در هیچیک از آخوندهای به قدرت رسیده ندیدهام، اگر جانوری از نوع جنتی تغییر حالت داده و یا آخوندی طلبه باز مثل محمد تقی مصباح یزدی از مدرسی مفلوک به حضرت آقا تبدیل شده است جای شگفتی ندارد. اما صیروره سید علی آقا از نوع دیگری است.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 اوت یاد باد آن روزگاران یاد باد
هر سال ماه رمضان که میآید بار دیگر همه لحظاتی در دلم زنده میشود که رژیم جهل و جور و فساد به امحای آن همت گماشته است. در طول سی سال گذشته اهل ولایت فقیه مدام گفتهاند مردم درد دین داشتند برای همین هم انقلاب کردند... حالا من اما به این حقیقت رسیدهام که درد ما از نوع دیگری بود. همنسلان من و نسل پیش و پس از من اگر لحظهای چشم بر هم گذارند و به روزگار خوش استبداد، آنکه طاغوتش خوانده بودیم، بیندیشند آیا جز این میبینند که من میبینم؟...
(با پوزش از خوانندگانم براي تاخير در نقل مطلب اين هفته )
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اوت
حالا که دیگر مرغ توفان نیست...
هر سال که به این روزها میرسم، دلی پر درد و چشمی پر آب دارم که سالروز به خون نشستن آزادمردی که در آستانه ورود ملتی بزرگ به سیاهچال اسلام ناب انقلابی محمدی ارتجاعی ولایتی، چراغ برگرفته بود و راهی را که نیایش و اهل و طایفهاش در صدر مشروطیت به سوی آزادی و حاکمیت ملی گشوده بودند با نیروی جانش، نشانمان میداد، برایم، اندوهی کمتر از سالروز خاموشی پدرم ندارد. با این تفاوت که بختیاری آزاده را به فرمان رهبر ارتجاع حاکم، دشنه آجین کردند و گلوی حق گویش را بریدند تا شئامت و جنایت خود را در تاریخ فراتر از هر جنایتی ثبت کنند.
برای آنکه جایگاه آن بزرگمرد را اگر میبود و فراتر از آن اگر آن 37 روز تاریخی دوامی افته بود تا او مسیر آزادی را هموار کند، روشنتر تماشا کنیم، کافی است فقط تصویری از او را در کنار چهره سیدعلی آقای پائین خیابانی و قره نوکرش تحفه آرادان همراه با تنی چند از وزیران و دولتمداران حکومت اسلام ناب، قرار دهید. و یا آنکه سخنان او را یک بار دیگر مرور کنید و بعد ترّهاتی را که بر زبان احمدینژاد جاری است و یا لغویاتی را که ارباب عمامهدارش در باب ملاقاتهایش با مهدی موعود اینجا و آنجا به تلویح و یا به صراحت عنوان میکند دوباره بخوانید و یا گوش کنید. حاصل این تأمل برای من همیشه حسرت و آهی طولانی بوده است همراه با سوالی که میدانم بر زبان میلیونها مثل من جاری شده است و خواهد شد: «راستی چرا ما ملت صبح صادق را گذاشتیم و رو به فجر کاذب نماز عشق خواندیم»؟...
سه شنبه 27 تا جمعه 30 ژوئیه بدرود با «او» که ایران در صدایش جاودانه شد.
نخست خبر را در «بالاترین» خواندم اما باورم نشد، به رفیق دیر و دورم که با «او» حشر و نشر داشت زنگ زدم. گفت حالش خوب نیست اما هنوز نفس میکشد. یک لحظه در خیال اندیشیدم آیا میشود روزی همانگونه که در «انستیتوی کامنولث» لندن جان و جهانم را به صدایش تازه کرد و دستم را گرفت و از خراسان تا بلوچستان و از فارس تا خوزستان، از لرستان و بختیاری تا کردستان و آذربایجان برد و سرانجام در زادگاهش آرام گرفت و مرا با جلوههای زیباترین خاک و آب رها کرد، این بار در تالار رودکی در خانه پدری میزبان دل و جان باشد؟ پیش خود میگفتم لابد دکتر محمد سریر رفیق رفیقانش در این لحظات بالای سر اوست.
سهشنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه
ده سال پس از خروجش از حصار تن، حالا دیگر کسی تردید ندارد که نگاه «الف. بامداد» به فردای میهنش و روزگار اهالی خانه پدری، نگاهی صواب و کلامش اعتباری پیامبرگونه داشته است. گزافه نمیگویم، کدام کس از جمع مجذوبان و سحرشدگان میتوانست چنان او در آغاز ظلمتی که صبحش پنداشته بودیم از عساکر خدایگان معمم بگوید که دهانت را میبویند / تا که مبادا گفته باشی دوستت دارم. چه کسی به جز الف صبح میتوانست نگرانی نسل خود و دو نسل پس از خود را تصویر کند چنان که او تصویر کرده بود، تصویر سرزمینی که در آن مزد گورکنان فزونتر از اعتبار فرزانگان است.
شاملو که تا امروز نه بار سنگ مزارش را اراذل و اوباش ذوب شده در ولایت سید علي آقا خرد کرده و شکستهاند، از همان فردای انقلاب دریافته بود که طرف برای افروختن چراغ آزادی ظهور نکرده است بلکه آمده تا به سنگ ارتجاع و مذهب ساختگی ولایت فقیهیاش، ستارگان و ماه را نیز نابود کند. دریافته بود که دیو را فرشته پنداشته بودیم، پس بیمحابا فریاد زد خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئیه
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
1 ـ درخشان، یکی از جوانان سبز دور از خانه پدری زنگ میزند که حضورت در جلسه بحث و فحص اینترنتی بر بالهای پیامبر “Beyluxe” ضروری است. صدها جوان هموطن به ویژه آنها که در خانه پدری روزهای سخت زندگی در زیر سلطه ارتجاع مستبد سیدعلی آقا و نوکران ریز و درشتش را سر میکنند، یک جهان سخن دارند و یک دریا گلایه، میخواهند با تو مستقیماً سخن بگویند... از چهارشنبه عصر، شهرام امیری و ساعتی پس از انفجار زاهدان، جندالله و ریگی به دار آویخته شده و ریگیهای در راه، مرا از هر نوع کاری خارج از دایره بحث و گپ و گفت در شبکههای عربی و فارسی و انگلیسی، بازداشتهاند. فکرش را بکنید، فقط در روز شنبه در 9 برنامه تلویزیونی حضور داشتم که عمدهترینش العربیه و الجزیره (عربی و انگلیسی) و بی.بی.سی عربی بود...
سهشنبه 29 ژوئن تا جمعه 2 ژوئیه
همدلی از همزبانی خوشتر است...
این بار در دو روزی که در رم بودم غیر از محل جلسات در سنای رم و دفتر حزب رادیکال و میدانی که نزدیک پارلمان بود جائی را ندیدم. اما در این دو روز بسیار آموختم و در عین حال دریافتم که با نگاه پر از لطف و امید و خطاپوشی و انشاءالله گربه است نمیتوان با مساله اقوام یا بر طبق شرح بسیار دقیق دکتر ضیاء صدرالاشرافی ـ از آنها که بسیار از گفتههایش آموختم ـ غیر همزبانان، و به توصیف نمایندگان احزاب قومی، ملیتهای ایران روبرو شد. سی و یک سال استبداد سیاه مذهبی و ارتجاع حاکم و ظلم مضاعفی که به ویژه در برخورد با اقلیتهای مسلمان غیر شیعه اعمال شده است، در کنار فروپاشیدن اتحاد شوروی و تشکیل کشورهای مستقلی که در میانشان مردم جمهوریهای ترکمنستان و آذربایجان دارای علائق و زبان مشترک با هم مرزان ایرانی خود هستند و البته حکومتهای این دو کشور در کنار ترکیه با چشمانی ناپاک به این سوی مرز و هموطنان ترکمن و آذری ما مینگرند، رویدادهای عراق و افغانستان، تیرگی روابط ایران و همسایگان عرب در حاشیه خلیج فارس و تلاش بعضی از شیوخ خلیج فارس برای ترغیب و تشویق اندیشه قومیت عربی در مناطق عربنشین کشورمان، و بازیهای منافقانه و خطرناک سازمان اطلاعات نظامی پاکستان در رابطه با بلوچهای ایرانی، همه و همه از جمله عواملی است که در ایجاد فضای پرسوءظن و نگرانی امروز بین اقوام ایرانی مؤثر بوده است...
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژوئن نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
در میان شعارهائی که مردم سرفراز و آزاده خانه پدری بر بستر جنبش سبز، فردای آشکار شدن ابعاد بزرگترین تقلب در تاریخ یکصد ساله اخیر ایران برافراشتند و طنین آن را در آواز صدها هزار ایرانی شنیدیم، شعار «رهبر ما قاتله ولایتش باطله» که نخستین بار راقم این سطور عنوانش کرد و «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» انعکاس شگفتیآوری داشت. شعار نخستین را ابتدا من در برابر سفارت جمهوری ولایت فقیه در لندن فریاد کردم و از دو سه روز بعد در چهارسوی میهنم، آهنگش را در گلوی زخمین هموطنانم شنیدیم. دومین شعار اما از ایران آمد. اینهمه ذوق و ظرافت در گزینش ترکیبی خیلی ساده اما پر از معنی شگفتی برانگیز بود.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 ژوئن روزگار دوزخی سید
هفته گذشته از تنهائی سید نوشتم و بسیار بار که از احوالاتش در همین زاویه و گاه به نقل از نزدیکانش روایاتی را آوردهام. در واقع برای کسانی که مثل من سید را در سالهای پیش از انقلاب به یاد میآورند و حضور او را در مجلس انس شاهد بودهاند، دگردیسی وی البته سنگین است با اینهمه تاریخ سرزمین ما از جمله در دورهای که ما در آن زندگی میکنیم از این نوع دگرشدنها بسیار دیده است. مگر آقای خمینی همان نبود که میگفت مگس را نکشید و با تکان دادن حوله و شمد از اتاق بیرونش کنید (یعنی در نجف نگران حیات حشره موذی و کثیفی چون مگس بود) آن وقت بر تخت قدرت دسته گلهای جوان ایران را صد صد و هزار و هزار اعدام کرد.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئن
چقدر زیبا بود اگر آقایان موسوی و کروبی در مصاحبه مطبوعاتی مشترکشان اعلام میکردند، حال که دارالقضای اسلامی همه درها و پنجرهها را به روی حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی بسته است و دارالامن ولی فقیه هم شکنجه میکند، هم انسانها را زن و مرد در زندانهای نایب امام زمان مورد تجاوز قرار میدهد، اعدام میکند و با تهدید و ارعاب روزگار بهترین فرزندان خانه پدری را به سیاهی میکشد، شرف آل قلم احمد زیدآبادی را در سلول قبر مانند میاندازد و با آبرو و اعتبار فرزانهترین شهروندان، به دست حسین بازجوها و حاج عزتها و فاطمه رجبیها، بازی میکند، و از وحشت اینکه شما مردم آزاده به خیابان آئید و با سکوت خود موج سبز را تا بینهایت ادامه دهید، مانع از برگذاری راهپیمائیها در روز 22 خرداد، سالروز کودتا شده است، ما تصمیم گرفتهایم ولودو نفری در مبدأ راهپیمائی یعنی میدان امام حسین (همانجا که هنوز هم فوزیهاش میخوانند) رأس ساعت 8 صبح حاضر شویم...
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژوئن
عمری بدین کوتاهی؟ هرگز آقای خمینی باور نداشت به دو دهه، چنین در جنگ بین مریدانش، پاره پارهاش کنند و با خطوط درهم و معوج چهرهاش را چنان مغشوش سازند که حتی آنها که تصویرش را در ماه و تار مویش را در قرآن میدیدند، دیگر اعتباری برایش قائل نشوند. نسل ما اگر چیزی از رضاشاه میدانست همان اشارات گاه به گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند و مناسباتی در این مسیر بود و بعد هم آرامگاهی که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آنها میپلکیدیم رضاخان را انگلیسیها آورده بودند٬ خودشان هم او را بردند. قلدر بود و ضد آزادی، مشروطه را قربانی کرد و خُب البته اگر راه آهن کشید به دستور انگلیسیها بود تا سالها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز میشود راه کمک رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و اینها را هم که درست کرد ضرورت زمان بود و اگر احمدشاه (به روایت حسین مکی) مانده بود ما همه این پیشرفتها را داشتیم به اضافه دمکراسی!!
سه شنبه 25 تا جمعه 28 مِی
ابوخالد اللحّام زنگ زد که «ابوعمار» پیام ویژهای برای شما فرستاده است. ابوخالد را از تهران میشناختم. فرستاده ویژه رهبر انقلاب فلسطین که عاشق لوبیا پلوی خانه ما شده بود. او را «ابوایمن» به من معرفی کرد که به جای «هانی حسن» عملاً سفیر انقلاب فلسطین در حضرت ولی فقیه بود. هانی حسن که سه روز بعد از به تخت نشستن آقای خمینی همراه عرفات و یک دوجین ابوهای ریز و درشت به ایران آمده بود و شبها در ساختمان نخست وزیری روی زمین میخوابید تصویری از تهران داشت که با قیمه پلوی خانه موقت سید روح الله و اطوار انقلابیون تازه به قدرت رسیده همآهنگی نداشت به همین دلیل نیز خیلی زود ابو ایمن را به جای خود گذاشت و به بهانه دادن گزارش به ابوعمار به بیروت رفت.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 می
قهرمان ملی در جمهوری نایب امام زمان
چهرهاش، بلاهت و جنایت را با هم دارد. در آن نگاه حیرت زده، من وحشت را بیش از شادی میبینم. در واقع قاتل میداند بهترین روزهایش همان بود که در زندان فرانسه طی شد. همانجائی که جهنمش خواند اما از چند ماه پیش از آزادیاش به گفته یکی از آشنایان به پروندهاش، التماس میکرد به گونهای به او مجال ماندن بدهند. لابد نگران بود با رسیدن به بهشت جمهوری ولایت فقیه حتی اگر قهرمانش کنند که کردند، سرنوشتی بهتر از فریدون بویراحمدی و محمد آزادی همدستانش پیدا نکند (بویراحمدی را میگویند سر به نیست کردهاند. حداقل ایل و تبارش باید خبری از او داشتند که ندارند. محمد آزادی مدتی کامیوندار بود و بعد دیگر هیچ... از قاتلان فقط انیس نقاش لبنانی و اکبر خوشکوشک عاقبت به خیر شدهاند...
سه شنبه 11 تا دوشنبه 17 مِی عمان دیروز و عمان امروز
شهر غرق در نور است و این «عمان» سوت و کور و دیر و دوری نیست که سی و چهار سال پیش از آن دیدن کردهام. در آن سفر جوانی بودم دلسپرده به واژه فلسطین در همه ابعادش، در سفری تابستانی برای دیدار از وطنم با هواپیمای «عالیه» اردنی از طریق عمان از لندن راهی خانه پدری شدم. آن روزها برای دیدار از کشورهائی که معمولاً بخت دیدارشان دست نمیداد بهترین راه این بود که با خطوط هوائی این کشورها اگر در مسیر مورد نظرت پرواز میکردند به خانه پدری پرواز کنی.
سه شنبه 4 تا دوشنبه 10 مه
نایب مربوطه مهدی موعود، یکشنبه در رعشه ترس و لرزه وحشت، حکم قتل پنج پرستوی عاشق را صادر کرد.
سپیده دمان در اوین، دلهائی که سرشار از مهر میهن و لبریز از عشق به هموطن بود از تپیدن باز ماند و ولی فقیه وازلام و اجامرش، فرزاد و فرهاد و شیرین و علی و مهدی را به قتل رساندند تا رایت سیاه رعب و وحشت، در آستانه سالروز کودتای 22 خرداد، بار دیگر به اهتزاز درآید. صمد بهرنگی معلمی بود که شنا ندانستن، مرگ را در ارس به جانش زد. اما آل احمد آن مرگ را شهادتی کارساز کرد که شعله خشم و نفرت را از رژیم وقت به سرعت بالا برد به گونهای که ماهی سیاه کوچولو، در وجدان میلیونها ایرانی سوگوار صمد شد.
سهشنبه 27 تا جمعه 30 آوریل رأس فتنه سردار رمضان شریف در جمع سرداران دست به کار دیگر، مسؤولیت طرح و پخش مکتوب و گفتاری و تصویری تولیدات کارخانه دروغپردازی مافیای سپاه و شرکا را عهدهدار است. معمولاً انتخاب سخنگو در تشکیلات دولتی و خصوصی بر چند مبنا صورت میگیرد، مثلاً لازم است که سخنگو دارای قدرت بیان بالاتر از معمول باشد، اطلاعات عمومیاش در کنار اطلاعات مربوط به حرفهاش از سطح عادی بالاتر باشد تا اگر از او سؤالی شد که ربطی به حرفهاش نداشت، مثل رامین مهمانپرست (سخنگوی وزارت خارجه رژیم) در گل نماند. دانستن حداقل یک زبان خارجی در کنار تسلط کامل بر زبان مادری، داشتن ظاهری آراسته، توان کنترل اعصاب در مقابل سوالات تحریک کننده و اعصاب آزار از دیگر خصوصیاتی است که دارا بودن آن از ویژگیهای پذیرفته شده برای یک سخنگو است. در عین حال سخنگو مورد اعتماد کامل دستگاهی است که به نامش سخن میگوید. از پس پرده امور باخبر است و با شنیدن سؤال خبرنگاری که با طرح شایعهای و یا جزئیات خبری از او توضیح میخواهد غافلگیر نمیشود.
سهشنبه 20 تا دوشنبه 26 آوریل
برخورد نزدیک با اهالی حوزه از نوع سوم
1 ـ پیش از انقلاب، حداقل در آن سه دهه پایانی رژیم پهلوی، روحانیت در ایران ـ (بدون در نظر آوردن مراتب و جایگاه فقهی آنها، و من فقهی میگویم و نه علمی که استفاده مثلاً صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبوده و نیست بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن فقه و تا حدودی منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشده است. البته بودهاند علمائی چون مرحوم دکتر مهدی حائری که مجتهد مسلم بود و به ندرت چلواری بر سر داشت و یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبائی که ریاضیات میدانست و امثال ایشان که از علوم جدیده نیز بیبهره نبودهاند) ـ در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسین نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای بعضاً آشنا حضور داشتند نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئونات زندگی، غیرسیاسی و صرفاً مذهبی بود. ..
سهشنبه 13 تا جمعه 16 آوریل
نگاه ایدئولوژیک به فرهنگ نمیخواهم از واژه نفرین استفاده کنم اما کمتر از آن هم به قول قدما افاده مقصود نمیکند، نفرین به آنها که در دهه چهل و پنجاه در سرزمین ما با یک خطکشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک انگاهی مثبت نسبت به دستگاه داشت مطرود و محکوم میکردند و در مقابل هر بچه مکتبی که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم میکرد و در آن نیشی به دستگاه میزد و در آثارش شب و جنگل و گلوله و خلق همان جائی را داشت که امروز واژه «دشمن» در سخنان مقام معظم رهبری دارد، ناگهان به ضرب یک موجی که هدایتش در دست تودهایهای سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینهورز شاه بود، به نابغه نوظهور تبدیل میشد. زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آل احمد دوشنبهها در حضرتش در کافه فیروز سعی میکردیم سری توی سرها درآوریم، همه دیده و دل بودیم چشم دوخته به کلام آل احمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند. با چنین نگرشی بود که در آن سالها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر، هم چون زندهیاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار میکرد و گاه قلمی در تأیید نظام میزد با کنایه و بیلطفی و گاه کینه و عداوت روبرو میشد (درد دلهایش را بعد از انقلاب که برایش تیغ کشیدند، در مصاحبهای با او در مجله امید ایران آوردم، درد دلهائی که اشک به چشم میآورد).
باشد که، باز بینم دیدار آشنا را سهشنبه 6 تا دوشنبه 12 آوریل یاد باد آن روزگاران یاد با د
«جورجیا» میتوانست در اندیشه من اگر آن بادام فروش با چشمهای پُف کرده نبود، تعبیری آشنا و نزدیک به فرهنگ و تاریخم داشته باشد که لاتین همان گرجستان خودمان است با زنان باشکوه و زیبائی که گل سرسبد حرمسرای شاهان و امیران و بزرگان خانه پدری بودند از آن روزگار که فرستادگان مرشد کامل صفوی به صید پریچههای گرجی و لزگی و ارمنی میرفتند و سالی چندصد دختر از قفقاز و ماورایش وارد میکردند. اگر جنگی پیش میآمد البته این تعداد به هزاران میرسید و افسران سپاه صفوی و امرا و دولتمردان نیز نصیبی میبردند. بعدها در میان شازدههای قاجار هر که چشم آبی و سبز و زاغ داشت و موئی نرم (و بعضاً بور و طلائی) حتماً مادرش گرجی بود. آغا محمدخان که مردترین قجرها بود در پای قلعه شوشی جان باخت که او نیز سودای تفلیس در سر داشت و غلتیدن به روی پیکر لخت کنیزکان گرجی و لزگی، که خان قجر گو اینکه از مجامعت محروم بود، اما از مُلامست و معانقت کیف بسیار میبرد.
سهشنبه 30 تا جمعه 2 آوریل
دیو بیرون میرود، فرشته کجاست؟ گمان میکنم از یکی دو روز پس از خروج شاه با چشمان گریان از ایران، در زمستان 57 بود که سرود انقلابی «رهبر محبوبمان از سفر آید» در گوش ما نشست، البته دیو رفته بود درهم شکسته و پردرد، و ملت همیشه در صحنه به انتظار فرشتهای بود که میگفتند از کشتن مگس ابا دارد، هفت تا زبان بلد است. کفشهایش به اراده الهی جلوی پای مبارکش جفت میشود و ماه آینهدار تصویر اوست و تار سبلتش اعتباردهنده به سورۀ بقره... حقاً که چه تصویری از فرشته معمّم ساخته بودیم. روح خدا بود و آفتاب شرقی که این بار از نوفلو شاتوی فرنگی ظهور میکرد. رفقای تودهای به سرعت و در یک تب جنون زده یکی بعد از دیگری افکارشان را به دست دلاک اسلامی میدادند تا با تیغ خلخالی، افکارشان را ختنه کند...
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید...
سهشنبه 23 تا جمعه 26 مارس دو شکست و شکست نهائی در راه سه ماه پیش از انتخابات پارلمانی عراق، آقای دکتر ابراهیم جعفری نخست وزیر پیشین عراق و از ذوب شدگان در ولایت ریش و تظاهر و فریب و یار غار آل حکیم در سفری به تهران، در خدمت ارباب سردار سرتیپ قاسم سلیمانی، کمیسر عالی عراق در رژیم نایب امام زمان و البته فرمانده سپاه قدس، به اسم اعظم سوگند یاد کرده بود که نه تنها در انتخابات فهرست او و عمّار جان حکیم و احمدخان چلپی و مقتدای نوردیده سیدعلیآقا، پیروز خواهد شد بلکه اگر مراحم عالیه «آقا» نصیب او شود و از بیتالمال امت همیشه در صحنه ایران نصیبی ببرد، نخست وزیر آینده عراق خواهد بود و به نام نامی نایب امام زمان در نجف اشرف خطبه خواهد خواند و اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی را به عراق صادر خواهد کرد...
سهشنبه 9 تا جمعه 12 مارس
نرم نرمک میرسد اینک بهار، و بر فراز جانش، نوروز اشک در دیده و لبخند بر لب پا به دیده و دل میگذارد. اشک به دیده دارد برای آنهمه نازنین عاشق که بر پیادهروهای خانه پدری، در زندانهای سید علی آقا و یا بر فراز دار جان باختند و از لحظه حضور خویش در تاریخ، اسطورهها ساختند. و لبخند به لب دارد، به نشانه آنکه نوروز دیگر بر لبان ساکنان خانه پدری لبخند در زوال استبداد سیاه ولایتی، و برشدن خورشید آزادی و عدالت و برابری و همدلی نقش بندد.
به یاد نخستین نوروز پس از انقلاب، تصاویری از آن روزها را پیش رو دارم. اعدامها آغاز شده بود و بهار آزادی که جای شهدا را میگفتند در آن خالی است، برای بسیاری از خانوادهها سیاهترین بهار و تلخترین نوروز بود...
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس همه راهها به تهران ختم میشود
سرمای واشنگتن در نیمه روز به بهار چشمک میزند که ماه مارس در این سوی جهان، شبیه ترین به اسفندماه ما در خانه پدری است. آفتابش جان نواز است و چشم گشودن شکوفهها منظری از بهشت نادیده را در دیده مینشاند. یکباره پرت میشوم به شیراز، آن سال که نوروز را میهمان خواجه بزرگ حضرت حافظ بودیم. شهرام شاهرختاش هم با من بود و به مزار خواجه که رسیدیم هر دو چنان در اشک غرقه بودیم که دیگر زائران حیرتزده به دو نوجوانی مینگریستند که انگار بر مزار پدر زار میزدند.
سهشنبه 23 تا دوشنبه اول مارس ویژگیهای موسوی
روزی که میرحسین موسوی به طور رسمی نامزدی خود را در انتخابات اعلام کرد، با توجه به فشاری که روی محمد خاتمی برای کنار کشیدن بود و مهر و لطفی که سیدعلی آقا ناگهان در همان زمان نسبت به نخست وزیر سابق با دیدار از خانه پدری او ابراز داشت (همان خانهای که نایب امام زمان در دوران روضهخوانی، هر بار به تهران میآمد چند روی در آتجا بیتوته میکرد. که صاحب بیت و میهمان در جد خود اشتراک داشتند و البته آنروزها خامنهای جوان اهل حال و شعر و موسیقی با موسوی نقاش و هنرمند اختلافی نداشت.) من در نوشتهای موسوی را ملامت کردم و براساس گزارشاتی که آن روزها به دستم رسیده بود حضور موسوی را توطئهای از سوی حاکمیت برای کنار زدن خاتمی که پیروزیاش قطعی به نظر میرسید، دانستم. مطالبی هم که نزدیکان آقای خاتمی چون محمدعلی ابطحی در این زمینه عنوان کردند به ارزیابی من جلوهای از واقعیت میداد.
آتش به جان شمع فتد...
در روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات نگین و خوشه و فردوسی را داشتیم و ماهنامه سخن و وحید و اندیشه هنر را، هر ماه تقریباً جُنگی توسط همنسلان ما منتشر میشد. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی از مشهد و... روزهای تشنه ما را پر میکرد.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 فوریه از آن بهمن تا این بهمن
1ـ از نیمه شب دلشوره دارم، اهمیتی به خواب و به ساعت نمیدهم. شامگاهان که دکتر را وداع کردم، همین دلشوره به جانم افتاده بود به ویژه پس از آنکه سرهنگ ضرغام آمد و خبر داد که هادی غفاری در نیروی هوائی بلندگو به دست مردم را فرا میخواند که به داد فرزندان همافر و درجهدار خود در نیروی هوائی برسید که بختیار امشب قصد قتل عامشان را دارد. دکتر با چشمهائی که در آن درد و ملامت و افسردگی موج میزند میپرسد راستی این مردم فکر میکنند من اهل قتل عام هستم؟ به نظر میآید که کار از کار گذشته است اما دکتر مرغ طوفان است و موج خروشندهای است که از دریا و ظلمتش نمیگریزد.
العميد مدحي لـ الجريدة: طائب لا يهتم بأي شيء ولا بأحد حتى بالمرشد علي نوري زاده
کان العميد محمد رضا مدحي يُعرف في إيران باسم سيد رضا حسيني، وحتى عام 2007 کان مسؤولاً عن لجنة دعم النظام والحدّ من إضعافه في مجلس خبراء القيادة، وكان قبل ذلك يعمل في لجنة استخبارات الحرس الثوري. ويعيش في الوقت الراهن بعيداً عن وطنه....
دادند قراری و ببردند قرارم! سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 فوریه
به کجا چنین شتابان؟!
طی چند هفته اخیر و به ویژه بعد از رویدادهای عاشورا، اینجا و آنجا، مطالبی مشاهده کردهایم که محور اساسی آن هشدار به مبارزان سکولار و همه آنهاست که میتواند تعبیر «انشاءالله گربه است»، آنها را به همان نقطهای بکشاند که در بهمن 57 ما را بدان سو کشاند. مواضع آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و تاکید آنها هر از گاه بر اینکه به جمهوری اسلامی در هیأت نخستین آن وفادارند و قصد ساختار شکنی ندارند به گمان من دلیل اصلی نگرانی شماری از اهل اندیشه و سیاست و آزادیخواهان ایرانی به ویژه در خارج کشور بوده است. دوست دیرینم شاعر و منتقد و اندیشهورز عزیز دکتر اسماعیل نوریعلاء در «جمعه گردیهای» خود هفته گذشته به این موضوع به تفصیل پرداخته بود و ضمن تقدیر از میرحسین موسوی به خاطر صراحت و صداقتش در بیان مواضع و هدفهای خود از سه گزینه یاد کرده است. گزینه آنها که خود را به «کوچه علی چپ» میزنند و به آن قسمت از سخنان رهبران جنبش سبز و در رأس آنها موسوی که مطابق با نقطهنظرهای آنها نیست عمداً توجه نمیکنند و یا سعی در تفسیر و یافتن معانی پنهان در کلام او را دارند. گزینه دوم آنکه در برابر «حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پیدا شده موضع بگیریم در کارش کارشکنی کنیم و نگذاریم مردم به جای کعبه به ترکستان کشیده شوند» و سرانجام گزینه سوم (راهی که دکتر نوریعلا و همفکرانش در طریقت سکولاریسم نو برگزیدهاند) «داشتن برنامهای استراتژیک و از آن خود» است که میتواند «در بخشی از تاکتیکهای خود تقویت حرکات موسوی را نیز جای دهد» و آنگاه «پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی که به جای پیوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتباط منطقی و ساختاری داشته باشد». آقای نوری علا البته به «زرنگی» نیز اشاره کرده که «هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معین آقای موسوی شد».
سهشنبه 25 تا جمعه 29 ژانویه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند 1 ـ آیا جز این است که وزارت اطلاعات رژیم را یا کسانی در اطلاعات سپاه بهاصطلاح سر کار گذاشتهاند و به ریش حیدر مصلحی و مجید علوی و شفیعی و... میخندند و یا آنکه این دستگاه عریض و طویل دچار روانپریشی شده است؟
اگر جز این بود آیا میتوان چرندیات معاون وزارت اطلاعات در امور سیاسی ـ امنیتی را هفته گذشته ناشی از یک عارضه روانی ناگهانی فرض کرد؟ وزارت اطلاعاتی که روزگاری ادعا میکرد از پرواز پشهای بدون مجوز در بیت رهبری باخبر است آیا تا این درجه به فلاکت افتاده که معاونش با خلق چیچو و فرانکوی آلمانی تصویری مضحک از یک فیلم جیمزباندی را به نمایش میگذارد؟
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژانویه
که آه نیمه شبان کار صد دعا بکند
اینگونهاش مینویسم با پوزش از لسانالغیب و زندهیاد استاد همائی که وقتی حافظ میخواند حس میکردی زیارتنامه حضرت عشق میخواند. این را بگویم که پدر همائی بزرگوار شاعر جلیلالقدر همای شیرازی بود همانکه سروده است؛
تا به دامان تو ما دست تولاّ زدهایم
به تولاّی تو بر هر دو جهان پا زدهایم
در خور مستی ما رطل و خُم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زدهایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند همای
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زدهایم
باری هفته پیش در آن حرف دلی که قلمی کردم لابد سوز دلی بود که اینهمه واکنش برانگیخت
سهشنبه 12 تا جمعه 15 ژانویه خودیها و ما غیرخودیها
۱- جنبش سبز اگر تنها یک لمحه یا شاید بهتر است بگویم، یک جو از ما اینطرف خط و آب و خاطرهها و امدار باشد بدون شک آن یک جو، سعه صدر و حسن نظر بوده است. باور کنید به هیچ روی قصد به قول فرنگیها «کردیت» دادن به خودمان را ندارم. تازه چیزی به جز تهدید و اتهام و دست بالا گلولهای در مغز و یا دشنهای در قلب نصیب ما تبعیدیها نبوده و خواهد بود. بنابراین اگر سخن از لمحه یا جُوی وامداری جنبش به ما به غربت نشستگان سر دادهام از آن رو است که این روزها مشاهده میکنم بعضی از «خود رهبرخوانده»ها خط کشیهای داخل را خیلی پررنگتر، در این سو به کار انداختهاند و صف خودیها و غیرخودیها و بعضاً نخودیها را مشخص میکنند....
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژانویه پیشدرآمد: حالا دیگر عطر جنبش سبز همه سوی خلیج همیشه فارس را تسخیر کرده است. فرقی نمیکند کارگر سوخته عِوَض باشی که نیم قرن پیش به این سو آمدهای اما همچنان «عجمی» باقی ماندهای و در این نیم قرن سالها گردن افراشتهای که ایرانی هستی و سالهائی نیز سر فرو انداختهای که «به خدا من با این رژیم آدمخوار هیچ الفتی ندارم» و یا از بهبهان آمده باشی و نامت بر بلندای برجهای این سوی خلیج فارس، بدرخشد، بله، فرقی نمیکند که جنسیّه گرفته باشی و اماراتی و قطری و کویتی شده باشی «زینل» باشی یا «الدشتی» «بهمن» یا «بلوشی» و یا «فقیوحی» وار نام ایران را بر فراز چشم اندازی که آفتاب را به آب وصل میکند به اعتلا درآورده باشی، هر سال به خانه پدری سر بزنی و در زادگاهت دانشگاه و مدرسه وبیمارستان بسازی، هر یک از اینها که باشی، امروز سربلند گرفتهای و به جنبش سبز میبالی...
از پشت شیشه مینگرم دریای پرکرشمه تاریخ میهنم را، اینجا خلیج پارسی من، تا آن سوی افق گسترده است. و جاشوان خسته هندی با لکنت زبان نام عزیز فارسیاش را، مخدوش میکنند. در شارع همیشه خورشید و فقر و مرگ، لبخند یک پریچه غمگین در چشمهای تنهایت میریزد، لابد با هر دلار که میسازد، یک آجر در خانه نساختهاش بالا میبرد. از آسیا میآید، از آسیای وسطی، آنجا که روزگاری تیمور از کشته پشته ساخت و فرزندش، زیباترین مساجد دنیا را برپا کرد. هر سو نگاه میکنم، آنجا، صدها پریچه در سفری تلخ، امیدوار ساختن کلبهای دور، برپهنه افق، با دیدن دلار تو عریانند.
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 دسامبر
از او یادوارههائی دارم. دیدار نخستین فردای آزادیاش از زندان قصر، میسر شد و حاصلش چند خطی بود که در اطلاعات نوشتم. در واقع در جلوی زندان قصر کسی او را نمیدید زیرا که آن موج انسانی به استقبال ملای سرشناس ملی شهر آمده بودند. سید محمود طالقانی چهره آشنا بود و حسینعلی منتظری برای اغلب آن حاضران ناشناس. با مهدی فرزند آیتالله طالقانی که سراپا اشتیاق برای دیدار پدر بود جلوی زندان قصر بودیم. زندانیان سرشناس هر کدام مستقبلانی داشتند که آنها را در میان میگرفتند. هر بار که در بزرگ زندان باز میشد و کسی بیرون میآمد گروهی به سوی او هجوم میآوردند. شیخ اما تنها آمد و در میان جمعیت گم شد، سه چهار تن در انتظارش بودند و تازه شباهنگام وقتی دکتر مفتح مقام فقهی او را برایم توضیح داد، من که آخوندشناس روزنامه اطلاعات بودم دریافتم تا بدانجا رسید دانش من ـ که بدانم همی که نادانم.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 دسامبر
پیشدرآمد: تردیدی ندارم که سیدعلی آقا سخت کلافه است و آشفته حال، نه راه پس دارد نه راه پیش، در واقع به خاطر بزرگترین اشتباه زندگی سیاسیاش دچار چنان انفعال و روان پریشی شده که به گفته بسیاری از آشنایان با روحیات و عملکرد او، وضعی شبیه خیلی از دیکتاتورهائی پیدا کرده که در پایان دوران حکومتشان نسبت به همه کس و همه چیز بدبین میشوند، عزلت و تنهائی گریبانشان را میگیرد و هر کاری میکنند به ضررشان تمام میشود.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 دسامبر پیشدرآمد: آنقدر در این هفته برایم از خانه پدری بیانیه و شعار و خبر در رابطه با 16 آذر روز دانشجو آمده است که حس میکنم روز دوشنبه من نیز در کنار فرزندان سرفرازم سرودخوان زندگی در یکی از دانشگاههای میهنم خواهم بود. انگار برگشتهام به سال 46، نخستین سالی که پا به دانشگاه گذاشته بودم. به دانشکده حقوق با بچههائی که سر اغلبشان بوی قرمه سبزی میداد. از بزرگترها حکایت 16 آذر را شنیده بودم و حالا خودم میخواستم در کنار همنسلانم، 16 آذر را فریاد زنم. آذر آن سال با آذر سیامین سال خلافت نایب سابق و نایب لاحق امام زمان جماران و جمکران تفاوتهای بسیار داشت. در آن سالها جنبش دانشجوئی که نظیر همۀ جنبشهای ضد حکومت در خاورمیانه (و به ویژه در وطن ما که همسایه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود) زیر سنگینی سایه چپ پرپر میزد. میگویم پرپر و دلیلش را هم میآورم.
سهشنبه 24 تا جمعه 27 نوامبر
پیشدرآمد: منظر جناب دکتر غلامعلی خان حداد عادل پدر عروس نایب امام زمان، استاد، فیلسوف، ریاضیدان سابق، و ادیب لاحق ‘ طرف دیگر ترازوی قدرت ‘ (آنسو حسن فیروزآبادی لنگردار است که نمیشود مملکت امام زمان بی لورل و هاردی بماند) روز به روز از منظر آن اهل دلی که در صحبت ادیبان و سخنوران، شاعران و روشنفکران روزگار میگذراند و به بوزینگانی که برای جلب رأفت و کرامت و لطف ارباب قدرت، در وسط سیرک سیاسی جمهوری اسلامی فقیه معلق میزدند و جای دوست و دشمن را نشان میدادند میخندید‘ دورتر میشود. حالا اما به او که مینگرم بیش از آنکه عصبانی شوم تا شعله نفرت را در دلم حس کنم حالتی توأم با تأثر به من دست میدهد. در واقع همین حال را نسبت به ارباب جناب حداد عادل نیز داشته و دارم که جناب رهبر نیز روزگاری نه چندان دور در حلقه اهل معرفت به دنبال یافتن راه خانه دوست بود. شگفتا که قدرت خانم حضرتش را دست بسته به حجله برد و بی آنکه از شربت وصال خود قطرهای در کامش بریزد پا و دستش را که بسته بود، به سریر قدرت طناب پیچ کرد...
سه شنبه 17 تا جمعه 2 نوامبر پیشدرآمد: از راه دور آمده بود، خسته، شکسته با چشمهای سرخ که گوئی، هزار سال نخوابیده است. حتی جوانیش در پشت پردهای از درد، پنهان بود. از هشت تیر، روزی که بانگ لرزانش در گوش من نشست، تا لحظهای که خانه پدری را بدرود گفت و رفت، تنها سه ماه فاصله بود. در این سه ماه، با او گریسته بودم، با او امید فردا را، فردای سبز ایران را، قسمت کردم. هم سن و سال نیما فرزند آخرینم بود، اما انگار هر روز او، صد سال، هر ماه او عذاب و درد و جدائی بود. با لطف و مهر رفیقان کُرد، از پاوه تا سلیمانیه، بر موج ترس و مرگ، آمده بود و یک سینه درد را، با خود همراه داشت.
سه شنبه 10 تا دوشنبه 16 نوامبر آن سوی آبها وطنم بود...
ایستادهام، دو و نیم بامداد است، پنجره هتلم رو به سوی خلیج همیشه فارس باز میشود. دور و برم آسمانخراشها و ساختمانهای پر از نور و زیبائی منظری دلپذیر را در این نیمه شب پائیزی در چشم مینشاند اما نگاه و دل من آن سوی آبهاست، آنجا که در دل شب مادر، سجاده را به روی سحر پهن کرده است و بانگ یارب او در نیمه شب خانه پدری جاری است. به آنسو مینگرم، کوروش نه آسوده که پر از درد و رنج و نگرانی به چکه چکههای آب سد سیوند گوش میدهد که خانه ابدی او را هدف قرار داده است. آنسو خرمین شهر من هنوز امید دارد که خونهای خشک شده بر دیوارهایش روزی پاک خواهد شد.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 نوامبر از خون دل نوشتم...
بگذارید پیش از آنکه از حماسه سبز بنویسم، از روز بزرگی که رژیم سیاهش خوانده بود (و سی سال در یادروز بالا رفتن از دیوار سفارت یک دولت خارجی و به گروگان گرفتن دیپلماتهایش در تعارض با فرهنگ و عادات و خلق و خوی ملت بزرگ ما، نمایشی شوم و ننگ آور در 13 آبان برپا میکرد) و به برکت موج سبز آزادی، سبز پوش شد، از لوحی بنویسم که در چهار شهر جهان به نمایندگان دولت آمریکا داده شد و نامهای که به رئیس جمهوری آمریکا دادیم.
به دلیل گزارشات ضد و نقیضی که درباره این لوح منتشر شد و دروغهائی که رژیم جهل و جور و فساد در بوقهای تبلیغاتیاش دمیده بود برای بعضی تصورات خطائی ایجاد شده بود از جمله اینکه ما از آمریکائیها پوزش خواستهایم در حالی که اگر پوزشی در کار باشد این کار نخست باید از سوی رژیم ولایت فقیه و سپس گروگانگیرها و حامیانشان عنوان شود. نه از سوی ما که بعضاً رنج و مصیبت بسیار از این عملکرد غیرانسانی شوم متحمل شدهایم.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 اکتبر دنیا و آخرت به خطائی فروختن
باز هم این هفته با سیدعلی آقا آغاز میکنم، مظهر مجسم و مسلم خسرالدنیا والأخره شدن آن هم به دست خویش و با خطای محاسبهای که طی همین چهار ماهه علاوه بر میلیاردها تومان خسارت مادّی، دهها کشته و صدها مجروح و زندانی و شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته روی دست ملت گذاشته و البته سنگینی و شماتت و نفرت و لعنت آن نثار اهالی ولایت فقیه است که معرفت و انسانیت گذاشتند و رذالت و سبعیّت پیشه کردند. به قول مرحوم صالح علیشاه تابنده پیر گناباد، آنها که گوهر شرف به خرمهره مقام مبادله میکنند هم گوهری گران از دست میدهند و هم با متاع جانشین کاری جز هر روز بیشتر آلوده شدن در پشگل ماچه الاغ قدرت نصیبشان نمیشود.
سید علی آقا به سیم آخر زده است. در واقع آنچه را حسین بازجو با کپی کردن خزعبلات پیام فضلی نژاد و حسین درخشان و حضرت پرفسور دودر (یک در رو به CIA و در دیگر به سوی امنیتخانۀ مبارکه نایب امام زمان در شارع پاسداران فعلی و سلطنتآباد سابق) همان مولانای معروف، در دهان سعید حجاریان گذاشت تا بهعنوان اعتراف خطرناک در جعبۀ تماشای حاج عزت بازگوید، به مانیفست ولی فقیه تبدیل شده است.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 اکتبر بیماری سید علی آقا
چند سالی است آقای مایکل لدین هر زمان که سید علی آقای نایب مربوطه امام زمان به کاخ رامسر تشریف میبرند و چند روزی از چشم امت همیشه در صحنه دور میشوند، حضرتش را رو به قبله میکند، به کُما میبرد و بعد هم از احتمال پیوستنش به لقاءالله میگوید. اهالی رسانههای این سوی عالم هم که در کسادی بازار و بیخبری (البته اخبار به وفور هست اما، از نوع اخباری که در آن سگ پای رهگذر را گاز میگیرد نه بالعکس، پس توجه اهالی غرب را جلب نمیکند) سخت به دنبال تیترهای داغ و اخبار مهیج بالا و پائین میروند خیالات عضو سابق شورای امنیت ملی و وابسته لاحق آمریکن اینترپرایز و علمدار محافظه کاران جدید ورشکسته به تقصیر را دربست پذیرا میشوند و در صفحه اول از احتمال مرگ مردی خبر میدهند که حداقل پنجاه میلیون ایرانی دست بر آسمان دارند که خدایا زودترش به درگاه خویش احضار فرما!
بشارتِ مبارک
بسیار بار در دیدارهای اتفاقی و گاه در تلفن و دورنگار با کسانی که طی سی سال گذشته در جمهوری ولایت فقیه مسؤولیتهائی را از بزرگ و کوچک عهدهدار بودهاند پرسیدهام، آیا در برابر جنایات رژیم به ویژه کشتارهای آغاز انقلاب و سپس سال 67 (نخست دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته و سپس دگراندیشان مجاهد و فدائی و تودهای و ملی و مذهبی و...) یعنی دوران سید روحالله مصطفوی، نمیخواهید حتی واژهای به محکومیت سر دهید؟ و باز از بعضیشان میپرسیدم آیا نمیخواهید حال که دولت را در دست دارید و اکثریت مجلس با شماست، سخنی در باب شهامت و پاکدلی و صداقت آقای منتظری بر زبان آورید که کرسی خلافت را به لگدی دور افکند و به استاد و پیر خود که جانب جنایت را گرفته بود پشت کرد؟
سهشنبه 29 سپتامبر تا جمعه 2 اکتبر
از فردای کودتا بسیار بار با این سؤال مواجه شدهام که اگر سیدعلی آقا خطای بزرگ (بخوانید جنایت) عمرش را مرتکب نشده بود و اجازه میداد انتخابات با شور و امیدی که در کشور و در میان ایرانیان دور از خانه پدری ایجاد کرده بود بدون دخالت حکومت، خاتمه یابد و نتیجه واقعی آن که همانا پیروزی مهندس میرحسین موسوی بود، اعلام شود، امروز کشور در چه وضعی قرار داشت و آیا آقای موسوی میتوانست کاری را که محمد خاتمی دوازده سال پیش به علت توطئههای ولی فقیه و مافیای سپاه و امنیت خانه مبارکه و آخوندهای دربار نایب امام زمان نتوانست صورت دهد، در اصلاح نظام و ضمانت برخورداری مردم از حاکمیت ملی، آزادی، عدالت اجتماعی، پیشرفت اقتصادی و فرهنگی، این بار با پشتوانه حمایت مردمی، محقق سازد؟
آقای ستایشگر، از همان روزهای کودکی که او را با پدرم میدیدم، راز و رمزی در نگاه و هیأت خود داشت که وقتی با مولانا آشنا شدم، و شمس را شناختم (به خصوص پس از غرق شدنم در کتاب دکتر صاحبالزمانی که چقدر دلش میخواست منهم به جمع عاشقان اسپرانتو اضافه شوم اما چنانم مفتون شمس کرده بود که عشق دیگری را پذیرا نبودم) میرزا حبیب ستایشگر را نمادی از شمس دیدم که پدر سخت دلبستهاش بود. پدرم سردفتر بود یعنی از ساعت 9 صبح که به محضر میرفت تا 9 شب ـ و البته چهار ساعت یک تا پنج بعد از ظهر که به خانه میآمد ـ با عدد و رقم و وکالت و بیع وشری سر و کار داشت اما جان و جهانش شعر بود و عشق و عرفان و البته مذهبی که در قطره قطره خونش حضور داشت.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 سپتامبر
یک هفته با دلهره کوچکترین خبری را که در رابطه با روز قدس و اقدامات نظام برای جلوگیری از حضور جنبش سبز در راهپیمائی سنواتی، از خانه پدری میرسد دنبال میکنم. برایم اهمیتی ندارد که رفسنجانی خطیب آن روز باشد یا ملاجعفر مزلقانی، مهم این است که پس از دو ماه انتظار و یأسی که هفته پیش از آن نوشتم اگر این فرصت از دست برود و تحفه آرادان با خیال راحت به گدائی مشروعیت راهی نیویورک شود، کار همه ما به مراتب سختتر خواهد شد. (همینجا یادآور شوم که تحفه آرادان علاوه بر شیرینزبانیهائی که در گفتگو با NBC و دو سه روزنامه آمریکائی در آستانه سفرش داشت، بسیار زیاد روی سخنان تنی چند از آن کارشناسان و سفیران غیررسمی جمهوری ولایت فقیه در آمریکا که این هفته با خانم هیلاری کلینتون دیدار داشتند حساب باز کرده بود. راستش وقتی اسامی را دیدم کمی نگران شدم. حضور حضرت سید ولی خان نصر، تریتای پارسی ایرانی زرتشتی که مرا به یاد سلمان فارسی می اندازد، و... در جمع ضیوف البته خبر خوشحال کنندهای نبود. اما زمانی که دانستم شائول بخاش که از مکتب «کیهان» دکتر مصباح زاده فارغ التحصیل شده و افشین مولوی پژوهشگر جوان و آزاداندیش و کریم سجادپور که همه گاه دانش و روشنبینی و عشق به خانه پدری را در کلام و نوشتههایش لمس کردهام در آنجا حضور دارند، دلم را آسوده میکند که مدح و تجلیل الباقی میهمانان نمیتواند در برابر استدلال و منطق و آزاداندیشی افشین و کریم و شائول، زمینه کسب مشروعیت رئیس جمهوری منصوب نایب امام زمان را فراهم کند. و بعد از جلسه، خبر میشوم که خانم کلینتون مصممتر از گذشته حاضر نخواهد شد باجی به شغال ذوب شده در ولایت جهل و جور و فساد بدهد.)
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
سهشنبه 8 تا جمعه 11 سپتامبر
چشمانم میسوزد با آنکه در فاصله شش هزار کیلومتری از پشت شیشههای ضخیم جعبه تماشا، خاک و دود به سوی من راه ندارد. دوربین اتفاقی، ناگهان روی پیراهنی سپید توقف میکند. لابد صاحب دوربین خیلی متمکن است که توانسته از پنجرهای در آنسوی منهاتن روی پیراهن سپید آدمی که از پنجره طبقه پنجاه و هفتم یکی از دوقلوهای درآتش شعلهور، آویزان شده، زوم کند.
چشمانم میسوزد. راستی مرد پیراهن سپید در این لحظه به چه میاندیشد؟ شعلههای بیامان در بالای سرش میلهها، انسانها و فریادها را ذوب میکند و به سوی آسمان پرواز میدهد. پیراهن سپیده به چی فکر میکند. ..؟
سه شنبه 1 تا جمعه 4 سپتامبر
شنیدهها و گزارشهای مستقیمی که هموطنان از خانه پدری آمده روایت میکنند همگی نشان از آن دارد که سایهای از ناامیدی اندک اندک در افق سیاسی ایران ظاهر میشود و مردمانی که از چند هفته پیش از انتخابات تا حداقل شش هفته پس از تقلب بزرگ سید علی آقا و نوکرانش، همچنان سرشار از امید به پیروزی بر بستر موج سبز جاری بودند، با انتشار گزارش جنایات تکان دهنده رژیم در بازداشتگاهها و افزایش تعداد قربانیان درگیریها و نمایش صحنههائی از دادگاههای فرمایشی، و فراتر از آن بیغیرتی جامعه جهانی و عملکرد غلط و پر از ابهام دولت ایالات متحده و شماری از کشورهای اروپائی در برخورد با رویدادهای ایران و عملکرد هیأت حاکمه جمهوری جهل و جور و فساد، اندک اندک به یأس میرسند. یأسی که همه تلاشهای رژیم، بر تعمیق و بسط آن در هفتههای اخیر متمرکز بوده است.
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد سه شنبه 25 تا جمعه 28 اوت
هنوز هم از سنگینی چشمهای احمد خلاصی نیافتهام. زید آبادی را میگویم. این شرف آل قلم، یکی از اهالی ولایت جهل و جور و فساد سیدعلی آقای پائین خیابانی برایم دورنگاری فرستاده که سه چهار روز است، درست از فردای بازگشت از قاهره، گریبانم را گرفته است. به همین چند سطر آن بسنده میکنم چون اگر همه دورنگار را بیاورم لابد شما را نیز مثل من روزهای طولانی گرفتار میکند. «تا روز چهلم، سعید ـ حجاریان ـ هیچ چیز نگفت، پیغامش این بود، فقط با خودش یا نماینده مستقیمش حرف میزنم و منظورش خود خامنهای یا مجتبی بود. مرتضوی به او گفت فقط کافی است خاتمی را لعنت کنی و موسوی را باعث و بانی بحران اخیر قلمداد کنی، پس از آن نه محاکمهای در کار خواهد بود و نه درد و رنجی، خانم میآید و ترا با خود به خانه میبرد. بعد هم همه چیز تمام میشود.
سهشنبه 18 تا جمعه 21 اوت
شد آن زمان که تحفه به دلها حضور داشت
از پنجره هتل، «نیل» را مینگرم، آرام و رام هزاران سال است که در این سوی خاک، منبع برکت و زندگی است و حالا در شبهای رمضان «قاهره» که شور و آهنگ و طعمش در همه جهان یگانه است، از نور و سرود سرشار است. چهارده میلیون انسان که 70 درصدشان فقیرند، 20 درصد بفهمی نفهمی زندگی دارند و ده درصدشان معنای بهشت را با پوست و جان درک کردهاند از دو ساعت بعد از افطار یعنی پس از دیدن سریالهائی که گاه صد میلیون بیننده دارد و در 22 کشور عربی نمایش داده میشوند، سریالهائی از نوع مراد برقی و خانه قمرخانم و تلخ و شیرین آن روزگاران که یاد بادش، به خیابان میریزند. موج موج انسان، پیاده، سواره، بر قایقی باشکوه یا کرجی بال شکسته بر نیل، هر یک به فراخور احوال خویش میگویند و میخوانند و میسرایند. پیش از انتخابات ریاست جمهوری اینجا بودم و سخنران کنفرانسی که بسیاری از چهرههای سرشناس سیاست و فرهنگ و رسانه از مصر و جهان عرب در آن حاضر بودند...
سه شنبه 11 تا جمعه 14 اوت چراغی که خاموش نمیشود
دیرسالی است چهارشنبهها با «کیهان» و پنجشنبهها با «نیمروز» دیدار داشتم. هفته پیش که از آمریکا آمدم از همکار همه سالهایم فیروزه پرسیدم چطور «نیمروز» جزو نامهها و روزنامههایم نبود. گفت نیمروز متوقف شده است. انگار پارهای از وجودم کنده شد. روزهای رفته چون برق و باد از برابر چشمانم پر کشید. رسیدم به کوچه پشت چاپخانه ستار که نام پسرش پکا را بر پیشانی داشت. پرویز با افشین مبصر که حالا از ارکان بی.بی.سی فارسی است از چاپخانه باز میگشتند و من در راه دیدمشان و رفتیم خانه پرویز، پلهها را زیر پا گرفتیم و در آن بالاخانه، پرویز ماکت نیمروز را پهن کرد روی میز، و خط خوشی را دیدم که از تهران آمده بود: «نیمروز» برای آنها که به ایران میاندیشند. همه خانواده اصفهانی در حرکت بودند. لادن عزیز که میزبان هر شبه ما بود با لبخند و مهر و خوشامدی که هرگز از گرما و خلوصش کاسته نشد. دختران پرویز، یکی تازه به خانه بخت رفته و آن یکی محصل، پا به پای پدر میکوشیدند نیمروز سر موقع منتشر شود و افشین پسرش در اندیشه ترتیب دادن توزیع روزنامه بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 اوت
در تهران، ستاد کودتا میتازد و میبندد و میکشد و محاکمه میکند. انسانهائی مسخ شده را به نمایش میگذارند که همگی مثل سید ابطحی زرنگ نیستند که در میان اعترافات تنظیم شده توسط حسین بازجو و جواد آزاده ناگهان سخن از 19 میلیون رأی موسوی به زبان آورند و بعد با نیم خندهای که گویاتر از هر سخنی است بگوید نه، منظورم 13 میلیون بود! و یا در جائی اشاره کند ببخشید، یادداشتهایم را نیاوردهام. یعنی اینکه آنچه میگویم برایم نوشتهاند و من فقط طوطی سخنگویم. بله، همه طنز ابطحی را که حتی بعد از شش هفته تحمل بدترین شکنجههای روحی و جسمی، همچنان جذاب است ندارند، گاه عطریانفروار چنان ویرانند که کلامشان به گریه آمیخته و لرزش دل و دست از بندبندش پیداست، و یا چون خانم نازک افشار بانوی با فرهنگ و هنردوست که دیرسالی است بخش فرهنگی سفارت فرانسه را اداره میکند و بسیاری از اهالی هنر و فرهنگ و اندیشه با او آشنا هستند، همه دردهای جهان را در نگاهی پرملامت خلاصه کند و رو به جلادان ذوب شده در ولایت سیدعلی بگوید چرا من؟
سه شنبه 28 تا جمعه 31 ژوئیه
نخست تصویرش را میبینم و ساعتی بعد حضور جاندارش را، خودش است همان آقای ابطحی که طنز در خونش بود و در آن روزهائی که پیتزا خوردن مصادف با بیدینی و ضد ولایت فقیه بودن و ارتباط با استکبار بود اعلام کرد حداقل هفتهای یک بار پیتزا میخورد. همان آقای ابطحی است که در سالهای وابسته فرهنگی بودن در بیروت، اغلب کت و شلوار میپوشید درجلسات فرهنگی، نمایشگاهها، تئاترها، کنسرتهای فیروز و ماجده الرومی و مارسل خلیفه حاضر میشد، کتابفروشیهای بیروت او را میشناختند، با روزنامهنگاران رفیق بود و شذی عمر گوینده زیبای تلویزیون L.B.C وقتی در برنامه پربینندهاش میزبان او میشد بیملاحظه از عمامه و عبایش با او شوخی هم میکرد. ابطحی از همان ماههای نخست انقلاب با عشقی که به سینما و رادیو تلویزیون داشت، نخست به رادیو مشهد راه پیدا کرد و بعد به میدان ارگ آمد و رادیو تهران را زیر نظر گرفت.
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئیه مجلس ترحیم انقلاب
نه ما که از همان نخستین روزهای انقلاب حسابمان را از رژیم جدا کردیم، نه آنها که مدتی تلاش کردند یا به دلیل باورها و ایمانی که دیرتر از ایمان ما به گِل نشست، ماندند و کوشیدند به اصول و مبانی انقلابی که قرار بود عطر عدالت و ایمان و پاکدلی را در جامعه پخش کند، وفادار بمانند اما سرانجام ناچار شدند هم چون ما خانه پدری را ترک گویند و راه تبعیدگاههای ناخواسته را در پیش گیرند و یا چون دکتر عبدالحسین روح الامینی پدر محسن، نوجوانی که در جریان تظاهرات اخیر دستگیر شد و در بازداشتگاه کهریزک تحت شکنجه حیوانی قرار گرفت و سرانجام با هزار نوع واسطه جسد ویران و درهم شکسته او را با دهانی که بقایای زخم و شکستگی در آن پیدا بود به خانوادهاش تحویل دادند و ابوالقاسم بنی یعقوب که دخترک نوجوان و زیبای خود را حتی پس از قتلش توسط برادران بسیجی در واحد امر به معروف و نهی از منکر پس از عمل فجیع تعرض به وی، نتوانست آن گونه که میخواست با لباس عروسی به خاک سپارد، سه دهه سنگ رژیم را به سینه زده بودند، در جبهه های جنگ نامی بلندآوازه و سری به بلندی سرو داشتند، هیچکدام مالک جنبش سبز نیستیم.
سهشنبه 14 تا جمعه 17 ژوئیه آفتاب آمد دلیل آفتاب
سی سال تلاش، سی سال مبارزه، دهها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایتمداران بر اسب قدرت، دهها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاست جمهوری گرفته تا سر به نیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صفآرائی اسرائیل و غرب در مقابل جیش اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی و... و در کنار آن حضور دهها بل صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج کشور، که بعضاً دارای توپ و تانک و هلیکوپتر و موشکهای اهدائی از سوی رژیم بعثی عراق نیز بودهاند، به اندازه این موج سبزی که عمرش کمی بیشتر از یک ماه است نتوانسته است اعتماد به نفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما برگرداند، و از سوی دیگر رژیمی را که عملاً زمینههای ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونهای در چشم جهانیان بیاعتبار و متزلزل نشان دهد که رئیس جمهوری بزرگترین قدرت جهان ناچار شود همه برنامههائی را که از ماهها پیش از ورودش به کاخ سفید تدارک دیده بود و هدف اصلیاش رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود کنار بگذارد و چشم به خیابانهای تهران بدوزد و از پهندشت تلویزیون و اینترنت با نگاه به جان باختن «ندا» و شنیدن واژگان پروین خانم مادر سهراب، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت ویروس اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی همه وجودش را تسخیر کرده است.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژوئیه
در میان همه دولتمردان و اندیشه ورزانی که در سالهای پیش از انقلاب، مسؤولیتهای کلان دولتی را عهدهدار بوده و یا اگر در «دولت ظاهر» جائی نداشتهاند در اتاق فکر حاکمیت جائی ویژه از آن آنها بوده است، کسی را چون دکتر داریوش همایون نیافتهام که در طول سه دهه اخیر، پنجرهای به وسعت بینش همیشه جوانش (که با پختگیهای یک عمر تجربه همراه است) رو به خانه پدری داشته باشد. همواره نگاه او از واقعیتهای جامعه ایران از فردای 22 بهمن مایه میگرفته و نبض جامعه را چنان طبیبی دردآشنا و حاذق در دست داشته است. همایون هرگز از جایگاه دیروز و اعتبار گذشته خود برای اثبات یا نفی امری استفاده نکرده است.
سهشنبه 30 ژوئن تا جمعه 3 ژوئیه
علی بن جواد به دنبال هموار کردن راه برای خلافت آقازاده مورد لطفش سید مجتبی بود حالا اما ولایت خودش زیر سؤال رفته است. اینهمه نفرتی که نثار او میشود سرانجام بر سر نیزه و مسلسل و حبس و شکنجه حضرتش پیروز خواهد شد. این حکم تاریخ است و در محتوم بودن آن شک نکنید. در همه دوران کودکی و نوجوانی ما عنوان سید اولاد پیغمبر، تعبیر مثبتی بود در باب افرادی که نسب از خاندان عصمت و طهارت میبردند و چهل و اندی پشتشان به اهل بیت میرسید. پدرم که بر ذکر سیادت خود اصرار داشت و در تابلوی دفتر اسناد رسمیاش نیز ذکر شده بود، سید نورالدین نوریزاده، شجره نامهای داشت که در مصادره خانه و اموالم لابد به یکی از پسرعموهای لاتعد و لاتحصی رسیده است، براساس این شجره نامه ما نیز چهل و هشت یا چهل و نه پشت میرسیدیم به امام حسن مجتبی، یعنی سادات حسنی بودیم و چون مادر پدر حسینی بود دیگر شده بودیم نورعلی نور. بارها با مرحوم پدرم و بعضی از دوستانش بحث میکردم که این رشته پیوند چه فضیلتی برای من میآورد اگر عملکرد و رفتار و گفتارم درست برخلاف آن چیزی باشد که اهل بیت معرف آن هستند. در واقع اگر در هر انتسابی شرافتی فرض کنیم، این شرافت در زمانی اعتبار دارد و قابل اتکاء است که طرف خود بر این انتساب، شرافتی قائل باشد و به استناد این معنا، عملکردش در چهارچوبی باشد که لطمه به اعتبار نام و نسبش نزند. بر همین منوال بود وقتی میگفتند سید اولاد پیغمبر، خود به خود یک سلسله فضیلت در فرد مورد اشاره پذیرفته شده بود. اما اگر یکی از این فرزندان ره دیگری میپیمود و از انصاف و پاکدامنی دست میکشید و به بیعدالتی و رذالت میپرداخت، آن وقت میگفتیم سید جد کمر زده را دیدی که چطور هیزی میکرد و یا پول مردم را بالا میکشید؟ دیدی که بیانصاف چگونه ثروت بچه های صغیر برادرش را بالا کشید و...
روزنامه سبز شماره ۸
اول نادیده ات می گیرند، بعد مسخره ات می کنند، سپس با تو مبارزه می کنند، اما در نهایت پیروزی با توست. "ماهاتما گاندی"
نترسید، نترسید ، ما همه با هم هستیم
ir an.sabz88@yahoo.com موسسین: خانه فیلم مخملباف - محسن سازگارا - نوشابه امیری - علیرضا نوری زاده - هوشنگ اسدی - فرهنگسرای پویا
سه شنبه 23 تا جمعه 26 ژوئن ما و سید علی آقا
نه رفیق، برادر، هموطن، هم قلم، نه دیگر نباید در پرده سخن بگوئی. دیگر استفاده از تمثیل ممنوع است. عزیز شاعر! گذشت آن زمانی که از شب و جنگل و گلسرخ، برای ترسیم استبداد و اشاره به چریک بازی و ذکر جمیل یار به خون خفته خسرو استفاده میکردی. حالا دیگر با جوانانی که با گلوله عساکر سید علی آقای پائین خیابانی در خون نشستند، با تصویر ندا بر کف خیابان و آن نگاه ثانیهای که حتی قلب باراک حسین اوباما را لرزاند، اگر نام جناب معاویه بن جوادالحسینی را به صراحت ذکر نکنی، یک نام خواهی داشت، ترسو اگر نگویم سازشکار...
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژوئن
به ندا که به فرمان مقام ولایت در خون نشست چه میتوانم بگویم؟ دخترکم لابد عاشق بود، شاید قرار بود چند ماه دیگر، به خانه عشق اسباب کشی کند. راستی به پدرش چه بگویم که با ندا از خانه بیرون زده بود تا در موج سبز آزادی و عشق چنگ بزند. میلیونها انسان در چهارسوی جهان، جان دادن ندا را دیدند. و یکصدا پرسیدند چرا؟
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الاثنين 22/6/2009
ضيوف الحلقة :
د. علي نوري زادة (مركز الدراسات العربية الإيرانية)
د. حبيب فياض (خبير في الشؤون الإيرانية)
د. عبد الله الشايجي (رئيس وحدة الدراسات الأميركية في جامعة الكويت)
روز يكشنبه ۲۰ ژوئن دكتر عليرضا نوري زاده با حضور در اجتماع پر شكوه هموطنان ايراني در برابر سفارت جمهوري اسلامي در لندن حاضر شد وهمصدا با تظاهركنندگان٬ ضمن محكوم كردن رفتار وحشيانه نيروهاي امنيتي رژيم عليه تظاهركنندگان آرام كه با مسالمت٬ خواستار اجراي مجدد انتخابات رياست جمهوري بودند٬ از خواست بر حق تظاهر كنندگان -احترام به آراي آنها وبرگزاري مجدد انتخابات رياست جمهوري- حمايت كرد. دكتر نوري زاده سپس با خواندن شعر تازه خود براي - ند ا- دختر دانشجوئي كه بر كف خيابان با گلوله ي تك تير اندازان نوپو جان داد٬ وجهاني اين منظر را به تماشا نشست٬ ياد آور شد٬ خون ندا٬ سران رژيم را رها نخواهد كرد. حالا ديگر همه ي جهانيان ميدانند٬ اهالي ولايت فقيه با مردم ايران چه ميكنند!
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینه تصور ماست.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را این هفته مینویسم به حساب یکهفته باخبر نگذارید. عنوان یک هفته لبخند واشک، یک هفته امید و ناامیدی، یک هفته موج سرشار از عشق و بیداری و سپس نفرت و مرگ، زیبندهتر برای نوشته صاحب قلم است که چهار دهه از عمرش را در جستجوی آزادی و نفس کشیدن در فضائی معطر از همبستگی ملی و عشق و همدلی طی شده و هفته پیش آرزو میکرد ایکاش بخت آن را داشت در جمع هموطنانی که موج سبزشان از چهارچوبهای نظام فراتر رفته بود، قرار داشت. به سی پیش بازگشته بودم به آن روزها که نسل خوشباور من با دیدن پدران باتجربهای که میگفتند «آقا میرود قم و حکومت دست ملیون خواهد بود» چشم بسته به قربانگاه رفت و یک روز صبح «آقا» فرمان حمله را صادر کردند و بعد خون بود و جدائی و مشتهائی که برادران و خواهران دیروز بر سر و روی هم میکوفتند.
اسم البرنامج: بانوراما
مقدم الحلقة: منتهى الرمحي
تاريخ الحلقة: الثلاثاء 16/6/2009
ضيوف الحلقة: د. محمد سعيد إدريس (مركز الأهرام للدراسات)
حسن الموسوي ((باحث إسلامي))
علي نوري زادة (مركز الدراسات الإيرانية العربية)
- مع غياب وسائل الإعلام الأجنبية التمييز بمنح الإذن بالتظاهر في إيران، هل يهدد بتفجير الشارع؟
- ومجلس صيانة الدستور الإيراني يواجه معضلة: أين ذهب صوتي؟
منتهى الرمحي: أهلاً بكم معنا إلى بانوراما الليلة. هذان العنوانان هما محور حلقتنا. لكننا نتوقف أولاً مع موجز بأهم الأنباء.
اسم البرنامج: بانوراما مقدم البرنامج: منتهى الرمحي.
تاريخ الحلقة: الأحد 14/6/2009
ضيوف الحلقة: د. حسن هاشميان (محلل سياسي) علي نوري زادة (مركز الدراسات العربيه الإيرانية) محمد عباس ناجي (مركز الأهرام للدراسات السياسية والاستراتيجية) -
مظاهرات واشتباك مع الشرطة واعتقالات وفتوى بتحريم التعامل معه، هل هي بداية التمرد على أحمدي نجاد؟
سهشنبه 2 تا جمعه 5 ژوئن
پیشدرآمد: دیرگاهی بود که چنین شادمانی را با همه وجودم حس نکرده بودم. در برابر تلویزیون نشستهام و به مناظره محمود احمدینژاد و میرحسین موسوی چشم دوختهام. هر چه بیشتر در مناظره تأمل میکنم بیشتر از گزینش خود راضی میشوم. در واقع از شش ماه پیش مسأله «مهندسی انتخابات» از سوی رهبر و دستگاهش، محور بحثهای اساسی بین بسیاری از ما بود، در آن زمان زمزمه آمدن دوباره خاتمی به صحنه جدیتر شده بود، کروبی را نیز میدانستیم که میآید. میرحسین موسوی به هیچ روی نامزد جدّی نبود و ما تصور میکردیم با توجه به تیرگی روابطش با خامنهای، محال است رهبر به او اجازه مشارکت در انتخابات را بدهد. در مقابل کاملاً آشکار بود که در جبهه به اصطلاح اصولگرایان، اختلافات آشکاری پیدا شده که در پرتو آن امکان دارد تنی چند از چهرههای سرشناس این جبهه در انتخابات نامزد شوند.
سه شنبه 26 جمعه 29 مه پیشدرآمد: با این دوره، جمعاً ده دوره انتخابات ریاست جمهوری را شاهد شدهایم. نخستین دوره را من و بسیاری از خوانندگانم در خارج از کشور از نزدیک تجربه کردهایم و سپس هر چه جلوتر میرویم تعداد شاهدان عینی انتخابات در جمع ما در خارج کمتر میشود، به همین نسبت نیز اشتیاق ما به نمایش انتخابات و بازیگرانش کمتر شده است. در نخستین انتخابات شورای نگهبان حضور نداشت و وزارت کشور برگذارکننده انتخابات بود.
سهشنبه 19 تا جمعه 22 مه
با آنکه نایب امام زمان به گفته نمایندهاش در سپاه (در کنار اشارات گاه به گاه و اخیراً هر روزه) قلب و روحش با تحفه آرادان است و دل در گرو مهر رویگرزادهای دارد که طی چهار سال تعداد زندانیان اندیشه و سیاست را چهاربرابر کرد، نفس در سینهها حبس ساخت و 240 میلیارد دلار درآمدهای نفتی را به باد داد. (البته بخشی را نیز به فرمان سرور و مولایش به جیب حسن نصرالله و شکم خالد مشعل و مقتدی صدر ریخت و بخش دیگری را نیز به همتایان شارلاتان مثل خودش در ونزوئلا و بولیوی و نیکاراگوا و اکوادور بخشید)، به گونهای که حجتالاسلام حاج آقا سعیدی در پاسخ استفسار برادر سردار پاکپور فرمانده محترم نیروی زمینی سپاه مینویسد: نظر صریح مقام عظمای ولایت... انتخاب مجدد ریاست جمهوری محترم جناب آقای دکتر محمود احمدینژاد است، من با رصد کردن اطوار و اقوال ذوب شدگان در ولایت از یکسو و حضرات چهار کاندیدای تایید صلاحیت شده، و همچنین با تکیه بر آگاهی که از بازیهای رژیم طی سی سال گذشته کسب کردهام، میتوانم کم و بیش با اطمینان خاطر بگویم در انتخابات 22 خرداد امسال آقای خامنهای دو نامزد دارد یکی رسوا و بیآبرو و در چشم اکثریت مردم ایران، کوتوله سیاسی که حرفهای بزرگ و احیاناً خانمانبرانداز سر میدهد و در کارنامهاش حتی یک نمره قبولی در حل و فصل دردها و مصائب مردم بعد از چهار سال ریاست دیده نمیشود،...
سه شنبه 12 تا جمعه 15 مه جنگ هفتاد و دو ملت
بخش پایانی سخنانم را در کنفرانس مرکز بینالمللی پژوهشهای آینده استراتژیک میآورم و سپس به احوال امروز خانه پدری میپردازم. انتخابات و بهرهبرداری تحفه آرادان از فضای سرد میهن، و البته سفر نایب امام زمان به کردستان پر از درد استبداد و تبعیض...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 مه انتخابات و ما
با آنکه اهل اندیشه و قلم، فعالان سیاسی و دلسپردگان به ایرانی سرفراز در پناه نظامی سکولار و مردمسالار، در طول سه دهه اخیر اغلب در «شعبده انتخابات» رژیم مشارکت نداشته اند و اصولاً انتخاباتی را که احمد جنتی و شورای نگهبانش تعیین کننده بازیگران آن (البته براساس تمایلات نایب امام زمان و امنیت خانههای مبارکه نظامی و غیرنظامیاش) و داور و ناظر بر اجرای آن هستند، مورد قبول ما نیست، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم هم اکنون در خانه پدری انتخاباتی برگذار می شود که نتیجه آن در سرنوشت مردم ما آشکار خواهد شد. ما حق نداریم تنها برگه ای را که مردم ما در دست دارند، یعنی برگه ای که 12 سال پیش با آن چراغ جنبش دوم خرداد را افروختند و آقای خامنهای را چند ماهی چنان آشفته حال کردند که اگر محمد خاتمی با تکیه بر آرای مردم استوارقدم تر بود، می توانست از این آشفته حالی به سود مردم ایران استفاده کند، از آنها سلب کنیم.
سه شنبه 28 آوریل تا جمعه اول مه قاهره در دو سوی خط انقلاب
دو سه سال پس از مرگ جمال عبدالناصر فضای سیاسی قاهره دگرگون شده بود. با همه تصورات بعضاً کودکانه و احساساتی از «پیروزی ناصر بر دشمنان!! ـ دشمنان کی؟» به قاهره رسیده بودم. راننده پیش از آنکه مرا نزد همکارم حسن بهنام ببرد که آن روزها نماینده رادیو تلویزیون ملی ایران در قاهره بود، به خواهش من سر فیات ساخت مصرش را به سوی مقبره عبدالناصر کج کرده بود (همینجا بگذارید در باب این فیات بگویم که مصریها نام نصر را بر آن گذاشته بودند.)
سه شنبه 21 تاجمعه 24 آوریل پیشدرآمد: آنهمه امید و شوری که با انتخاب محمود احمدینژاد سه سال و ده ماه پیش در دلهای مخالفان رژیم و شمار انبوهی از مردم داخل کشور ایجاد شده بود که با بودن تحفه آرادان در مقام رئیس جمهوری چهره واقعی رژیم برای جهانیان آشکار خواهد شد و دنیائی که ادب و متانت خاتمی را با ادب و خوشروئی پاسخ میداد حال که تیر خلاص زن سابق و خادم گوش به فرمان نایب امام زمان طرف گفتگو است شیوهای خصمانه در پیش خواهد گرفت و حساب جمهوری اسلامی را کف دستش خواهد گذاشت اینک در پایان دوران ریاست جمهوری وی (اگر چهار سال دیگر بر سر مردم هوار نشود) به یأسی تلخ و نوعی دلزدگی تبدیل شده است به ویژه آنکه خصم آمریکائی رژیم اینک با شیوه و خطاب رئیس جمهوری جدید ایالات متحده باراک حسین اوباما، نه فقط تندخوئی را کنار نهاده بلکه در راه تحبیب خصم حداقل در خطاب خود از همه آن شرطهائی که یکی از آنها در ارتباط مستقیم با وضع مبارزان و آزاداندیشان و دگراندیشان داخل کشور بود ـ بهبود وضع حقوق بشر ـ گذشته است.
سه شنبه 14 تا جمعه 17 آوریل پیشدرآمد: باید پاسخ نامهای را که از سوی یکی از مریدان مراد فقیه نایب امام زمان برایم رسیده بود و شما از الف تا یای آن را خواندید، بدهم و گمانم بر این است که این نوع خطاب و پاسخ همراه با حسن نیت و یا حتی عتاب، میتواند در پهنه سیاستی که اگر با اخلاق آمیخته بود روزگار دیگری داشتیم و داشتند، ته مانده صداقت و عواطف اهالی قلعه قدرت را از پس پُشت قلبهائی که هر روز سیاهتر میشود، بیرون کشد.
پیشدرآمد: کمتر نوشتهای نظیر آنچه در هفته گذشته درباب رهبر جمهوری اسلامی و کم طاقت شدن او نوشتم تا این حد از درون حاکمیت واکنش برانگیخته است. برخورد با این نوشته که در بیش از 93 وبلاگ و سایت نقل شده بود به دو شکل تجلّی پیدا کرد. (همینجا بگویم شماری از فرزندان عزیزم در خانه پدری که فیلتر شدن سایت من آنهم از نوع غیرقابل عبورترین فیلترها را، برنتافتند با ایجاد تا این لحظه 49 وبلاگ و سایت عین مطالب مرا نقل میکنند. در واقع آنها آینهای برداشتهاند و سایت مرا در این آینهها برای داخل کشور منعکس میکنند). واکنش نخست از سوی خوانندگانی بود که دیرگاهی است به صاحب این قلم لطف دارند و از این نوشته تقدیر کردند. واکنش دوم از آن پیروان حسین بازجو و اصغر حجازی بود که همه ادبیات خانوادگی خود را نثار من کرده بودند. آنچه مرا به نوشتن این مقدمه واداشته اما برخورد گروه سوم با نوشتهام بود. گروهی که ضمن لطف به مطالب من خط قرمزشان آقای خامنهای است، شماری بر این باورند که خامنهای خود اسیر دست مافیای قدرت است و به جای تاختن به او باید از چنگ مافیا نجاتش داد، و گروهی دیگر که معتقدند آقای خامنهای هیچ گناهی در رسیدن به وضعیت موجود ندارد و اگر امروز خط و سیاستی را دنبال میکند که به نظر شما مخالفان، در تعارض با مصالح عالیه کشور و مردم ایران میباشد به این سبب است که آقا!! مثل جدش تنهاست، آقا نیاز به دلهای عاشق دارد، به آنها که «با چشمه شعر حافظ وضو میگیرند و رو به قبله مولانا نماز عشق میخوانند» ـ این عین جمله یکی از شیفتگان مقام عظما است ـ از میان همه دورنگارها، یکی را برگزیدهام و ضمن طرح آن، پاسخ خود را به نویسنده آن و شمار دیگری که عتاب آلوده با من سخن گفتهاند در پی این دورنگار میآورم.
سهشنبه 31 مارس تا جمعه 3 آوریل سال تلخ سنگین، سال امید
پیشدرآمد: سال تلخی را پشت سر گذاشتیم، سالی سنگین از جدائیهای ابدی، وحشیتر شدن جمهوری ولایت فقیه، سختتر شدن زندگی در خانه پدری و پرخطرتر شدن غربتنشینی برای آنها که اهل معامله نیستندو رژیم جهل و جور و فساد را در همه ابعاد و اطوارش نفی میکنند. جز آنها که در میهن و یا در حسرتش سال گذشته خاموش شدند، در میان زندگان نیز شماری یا از سر خستگی و دلتنگی بسیار و به دروازه پیری رسیدن، یا به دنبال کسب رزقی رنگینتر، در برابر سیاهترین استبداد تاریخ ایران سر تعظیم فرو آوردند، یا در پنهان مراتب سرسپردگی خود را به اطلاع مقام معظم رهبری رساندند...
سه شنبه 24 تا جمعه 27 مارس
حالا تصویر خون گرفته و استخوانهای شکسته امید رضا گواهی میدهد که دوستاق بانان نایب امام زمان و نه قرصهای آرامبخش، او را پرپر کردند و شاخۀ جوانیش را سوختند. میدانستم که امید رضا اهل خودزنی نیست چه برسد به خودکشی، پرندۀ آوازخوان که به مرگ شعر و ترانه و آواز راضی نمیشود. پسرکم رفت و اهل ولایت فقیه همچنان حال میکنند، میچاپند، به نوامیس ملت تجاوز میکنند، عمامه هاشان مثل قطر شکمشان قطورتر میشود که به قول صائب «کار با عمامه و قطر شکم افتاده است/ خُم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.»
از سه شنبه 17 تا جمعه 20 مارس
دو هفته پیش در پایان نوشتهام، اشاره کوتاهی به نوروز داشتم و پیش خود می پنداشتم در شماره بعدی حتماً از سالهای خوش استبداد و نوروزهای پر از زندگی و شور عصر طاغوت!! خواهم نوشت. آن سالهائی که با صدای مرحوم راشد سال را تحویل میکردیم و گاه در موج موج بانگ نقاره خانه حضرت در مشهد، یک سال نیز در نجف بودم و حضور گسترده نوروز را بر زندگی اهالی آن دیار که عاشقانه به ایران مینگریستند، از نزدیک دیدم و حس کردم. سال که تحویل میشد و پیامهای شاه و ملکه و این آخریها ولیعهد پخش میشد، با برنامههای متنوع رادیو تلویزیون که چند سالی خود نیز در تولید و پخش جزء کوچکی از آن نقش داشتم، روزهای عید، طعم و رنگ و زنگ شادی داشت.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مارس این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
پیشدرآمد: جمشید چالنگی عزیزم بهت زده است. چهل و دو سال رفاقت آن هم از نوع ثابت و دائمی و غیرقابل تغییرش به من یاد داده که بایک نگاه در چشم جمشید، حال و هوای دلش را دریابم. با حیرت به دختر هوشنگ زل زده است كه پرجذبه ميخواند و هنوز از تعقیب نگاهش فارغ نشدهام، به سوی بیژن چشم میدوزد. مجلس سماع جانانهای برپاست. در ایالت ویرجینیا، زیر گوش دارالخلافه استکبار واشنگتن. کامکارها مینوازند و میخوانند، و من حیرت جمشید را میگذارم و پر میکشم به سال دوم دانشکده حقوق، روزی که نامه فریدون صدیقی در مجله فردوسی به دستم رسید: «علیرضاجان، مادرم رفت». عباس پهلوان عزیز و بزرگ من که عمرش دراز و سایهاش بر سر همه ما فرزندانش در مجله فردوسی مستدام باد، کار وردستی سردبیر را به من سپرده بود. بیست سالم بود و در کنار کارهای هفتگی مجله از جمله «گزارش شهری» که با نام مستعار ع ـ ناوک مینوشتم، نامههای شاعران جوان شهرستانی را پاسخ میدادم و کم و بیش با الک کردن واژگانش، شهرکهائی از آنها را در صفحات وسط به چاپ میرساندم.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 فوریه پیشدرآمد: هنوز اینجایم، چیزی به اندازه دو ساعت بالاتر از شهر فرشتگان در منطقهای که روزگاری نه چندان دور بوی پرتقال و نارنج و لیمو مشام زائران را مینواخته، از این رو «پرتقال محله»اش نام کردهاند. در حاشیهاش شهرکی است در حصار درخت و دریاچههای دست ساخته با مردمانی که تا یک سال پیش از رنگ و رو و دروازه خانهشان میشد فهمید در این سوی جهان بهشت خود را یافتهاند. حالا البته اوضاع اقتصادی از تعداد اتومبیلها در برابر خانههاشان کاسته و چهرههاشان را از رنگ و روغن پرداخته است.
سه شنبه 17 تا جمعه 20 فوریه
یک قرن پیش (البته به اضافۀ دو سه سال) در کشوری که تعداد باسوادان در میانشان بیش از سه درصد کل آنها و شمار آنها که فقط در حد محدودی خواندن و نوشتن را میدانستند از 5درصد بیشتر نبود و در جمع باسوادان کمتر از نیم درصد با علوم جدیده آشنا بودند و از این جمع بسیار ناچیز شمار روشنفکران یا مطابق اصطلاح رایج آن روز «منورالفکرها» به هزار نمیرسید، انقلابی به پیروزی رسید که پیامی به مراتب فراتر از درک و دریافت 95 درصد از مردم آن روز ایران که رعایای بردهگون سلطان سلاطین و حکام جور و عسس و شحنه و میرغضب و شیخ و جن گیر و فالگیر بودند، بههمراه آورد. فقط تأملی روی قانون اساسی مشروطه و مقایسۀ آن با مبانی قانونگذاری (اعم از قانون اساسی نوشته مثل فرانسه و بلژیک و یا عرفی و نانوشته مثل بریتانیا و در حال تدوین و تطور مثل عثمانی و بعداً ترکیه و نیز مصر تحت الحمایه) آشکار میکند که چگونه روشناندیشی و دوربینی و درایت و اعتدال همان شمار اندک روشنفکران و آزاداندیشان، ایران را صاحب یکی از مترقیترین قوانین اساسی جهان کرد. چنانکه حتی خط قرمزهائی که متمم آن ترسیم کرد و برقراری حق نظارت و وتوی پنج مجتهد جامعالشرایط از اعتبار و ارزش آن نکاست.
سه شنبه 10 تا جمعه 13 فوریه سناریوی پاکستانی کردن انتخابات
در جمهوری ولایت فقیه مغزهای عجیب و غریب در حوزۀ سیاست و فرهنگ و رسانهها، بسیارند و در این سالها، تعدادی از این مغزها گردانندۀ اصلی سیاست و حوزههای وابسته آن و نیز رسانهها بودهاند. نیاز به تحقیق و تفحص نیست، عملکرد و خطاب این افراد به گونهای است که هر پژوهندهای را از جستجوی بین خطوط بینیاز میکند. صاحبان مغزهای عجیب و غریب در عرصۀ سیاست، ناگهان کشف میکنند که مثلاً آمریکا از گروه جندالله حمایت میکند. این در حالی است که واشنگتن ضمن تروریست خواندن این گروه، در رابطه با مصاحبه ای با رهبر این گروه توسط یکی از شبکه های رادیو و تلویزیونیاش به شدت به این امر اعتراض میکند. همزمان سفارت ایالات متحده در یکی از کشورهای اروپائی فعالی سیاسی را که شبهۀ ارتباطش با این گروه وجود دارد، در فهرست سیاه خود قرار میدهد و حتی از دادن روادید ورود به آمریکا به وی امتناع میکند.
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 فوریه حالا که جایش بین ما خالی است
اینهفته دفتر انقلاب را خواهم بست و بار دیگر از هفته آینده دوره میکنیم امروز و فردا را و البته به قول الف بامداد هنوز را. بازگشتهام به آن هفته پایانی، هفتهای غریب که در آن دوستیها رنگ باخت، دشمنیها عمیق شد و صداقت کالای نایابی بود که حتی اگر با چراغ به دنبالش میرفتی کمترش مییافتی. از این هفته چند تصویر را در برابرتان مینهم، تصویرهائی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از سی سال یادآوری آنها تکانم میدهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب با تأمل روی آنچه باز میگویم با چشمان باز و دلهای سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود را برای برکندن استبداد دنبال کنند.
پیشدرآمد: باز هم چه بگویم از آن روزهای فریاد و خروش که ملتی با چشم بسته در پی رهبرانی با چشمهای باز اما دلهائی پر از کینه و بدون داشتن برنامهای روشن (در مقابل سیدی که میدانست چه میخواهد و چه نمیخواهد، و حاضر بود انواع و اقسام دروغها را بگوید و وعدهها بدهد و سرها را شیره بسیار بمالد تا به اهدافش برسد) به راه افتاده بود تا سهم بیشتری در ویران کردن آنچه داشت ـ بدون آنکه فکری برای ساختن جایگزین داشته باشد ـ از آن خود کند. بگذارید اینجا سخنی را از یک دوست پرتجربه نقل کنم. از محسن خاتمی یک حزب "ایران" ی قدیمی که بعداً سر از گروه چپ رنجبران درآورد و بعد از انقلاب نیز در زندان ولی فقیه هفت سالی را طی کرد.خاتمی میگوید؛ تفاوت دکتر بختیار و رفقایش در حزب ایران و جبهه ملی در این بود که بختیار یک آدم سیاسی بود، سیاسی فکر میکرد و گرفتار قید و بند ایدئولوژی نبود...
سه شنبه 20 تا دوشنبه 26 ژانویه آن روز که دنیا میخندید
اشک جهان را بسیار دیدهام، آن روز که تصویر رئیس پلیس سایگون در حالی که هفت تیرش را روی مغز جوانی نهاده بود به چاپ رسید نسل ما گریست و میدانم که در همه جهان نسلها به آن تصویر با چشمانی پر از اشک نگریستند. و یا آن بعد از ظهر که روبروی سینما رویال از برادران لال که مجله خارجی میفروختند یک شماره از «لایف» را خریدم که بر پهنهاش تصویر به مرگ آمیخته «چه گوارا» را دیدم. و باز گریسته بودم آن روز که در دروازه ویران تل الزعتر در بیروت، آنهمه پیر و جوان و کودک را دیده بودم که با توپهای 120 میلیمتری ارتش سوریه، تکه تکه شده بودند. و باز مگر میشد انسان باشی و بر صبرا و شاتیلا و آنسوتر بر چنین صحنهها در هفتههای اخیر غزه ویران به خون خفته، اشک نریخته باشی!
اما خنده جهان را آنهم از ته دل د رهمه این سالهای خبر و نظر، بحث و فحص و گفتن و نوشتن تا روز سه شنبه 20 ژانویه ندیده بودم.
سه شنبه 13 تا جمعه 16 ژانویه حکایت نامزدی برای ریاست جمهوری
1ـ پیداست که دیدار سید اردکانی با پسرعم نیمه خراسانی نیمه آذربایجانی نیز نتوانسته محمد خاتمی را نسبت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آینده به عنوان نامزد اصلاح اطلبان و یا انصراف پیشرس مصممتر از گذشته کند. ترس خاتمی به دنبال تجربه تلخی که هاشمی رفسنجانی در انتخابات پیشین با آن روبرو شد و نیز کلاهی که بر مهدی کروبی در پی دو ساعت خواب بیهنگام گذاشته شد، از آن است که بدون هیچ مشکلی وارد رینگ انتخاباتی شود که برندهاش را سید علی آقا پیشاپیش برگزیده است. شیخ مجید انصاری تا آنجا میرود که از اراده بالا برای منع پیروزی خاتمی و یا اصلاح طلب دیگری حتی در صورت اختلاف شش میلیون رأی به نفع خاتمی سخن میگوید (یعنی آقا حتی اگر شده شش میلیون رأی را زیر پا گذارد اشتباه دوم خرداد را تکرار نمیکند).
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژانویه شاه رفت، امام میآید پیشدرآمد: از همان روزی که دکتر شاپور بختیار، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود پس از قبول نخست وزیری گفت؛ اعلیحضرت بعد از معرفی کابینه و گرفتن رأی اعتماد از مجلس کشور را برای معالجه ترک می کنند، پیدا بود که شاه رفتنی است. آن روز که در زندان حکومت نظامی معروف به کمیته مشترک که بعدها زندان توحید شد و مجسمه های سران ولایت فقیه را در حال شکنجه شدن در آن به نمایش گذاشته اند، صدای شاه را شنیدیم که می گفت: من صدای انقلاب شما را شنیدم. وداریوش نظری در سلول بغلی من با صدای گرفته و ناباور پرسیده بود علی رضا، راستی این خودش بود و بی اعتنا به سربازی که فریاد می زد زندانی حق صحبت کردن با زندانی دیگر را ندارد ما خیلی دست بالا که می گرفتیم می گفتیم شاه می رود کیش و یا رامسر، دکتر امینی هم به ریاست شورای سلطنت انتخاب میشود و یک کابینه ائتلافی به ریاست نهاوندی و یا انتظام و کسانی چون او تشکیل میشود بعد هم لابد انتخاباتی است و تشکیل مجلسی تازه که در آن چهرههای از یاد رفته دهه سی و اوائل دهه چهل حضور خواهند داشت.
سه شنبه 30 دسامبر تا جمعه 2 ژانویه عاشورای مکرّر
واقعاً هیچ زمانی از دیدگاه اهل ولایت فقیه برای حمله اسرائیل به غزّه مناسبتر از همین روزهای مقارن با دهه اول محرم وعاشورای حسینی نبود. حتی از نفسافتادهترین روضهخوانهای رژیم که به علت سی سال خوردن و بردن و جنایات دیگر هم چون حضرت آیت الله شیخ احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران یا شیخ علی اکبر ناطق نوری صدایشان در نمیآمد، فرز و سبکبال بالای منبر میپرند و با نشاندن اسماعیل هنیه به جای امام حسین و بچههای غزه به جای علی اصغر وتفنگچیهای واحدهای عزالدین قسام در جایگاه 72 یار حسین بن علی و البته اولمرت در کرسی یزید، باراک در مقام ابن زیاد و شیمون پرز در جایگاه حرمله و لابد خانم لیونی وزیر خارجه در هیأت هند جگرخوار (هند در کربلا نبود و جگر حمزه عموی پیغمبر را خورد اما در روضه آقایان لابد دختر یا نوهاش جگر ابوالفضل را بلعیده است) چنان اشکی از امت همیشه در صحنه میگیرند که در تابستان آینده مشکل بیآبی بخشهائی از خانه پدری حل خواهد شد. در تلویزیون رژیم میدیدم که تعدادی از فاطمه سلطانها که حقاً با سبیل و چهرههای کریه انسان را از هر چه زن مومنه بود بیزار میکردند، نعره زنان میگفتند وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد.
از نگاه عبدالباری عطوان سردبیر القدس العربی و یک دوجین نویسنده عرب که همشأن و هم مسلک حسین بازجوی شریعتمداری، کاظم انبارلوئی، مسیح مهاجری و... هستند و نیز برای میلیونها توده عرب عوام کالانعام که یک روز فاروق امیر المؤمنین آنهاست، روز دگر عبدالناصر، سالی قذافی مجنون را بر سر میگذارند و زمانی صدام حسین سردار قادسیه دومشان میشود، بن لادن و خالد مشعل و حسن نصرالله قهرمان ذهن مفلوک و پرعقده آنان میشوند، البته منتظرالزیدی خبرنگار تلویزیون بغدادیه، با یک جفت کفش سایز 44 (10) وارد تاریخ شد...
به قول «حازم صاغیه» نویسنده و متفکر لبنانی، که مقالاتش زینت بخش ستون تفسیر روز الحیات است، ملتی که قهرمانش با لنگه کفش وارد تاریخ میشود، لیاقت همان صدام حسین را دارد...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 دسامبر
پیشدرآمد: یاد باد آن روزگاران که علائی و تاراجی و ذبیحیان، نامی بر بلندای خبرهائی داشتند که صفحات نخست کیهان واطلاعات و آیندگان را روشن میکرد. حالا هر سه خاموش شدهاند و صف هفت هزار سالگان درازتر. اگر بگویم که سال 2008 میلادی برای ما اهل قلم و مطبوعات که سالهای پیش از ظهور فتنه در شام وطن را تجربه کردهایم، سیاه ترین سال در سه دهه اخیر بوده، اغراق نگفتهام. چه عزیزانی را در تبعیدگاههای ناخواسته در خاک نهادیم و یا خاکستر کردیم و چه عزیزترانی در خانه پدری خاموش شدند و دیدارمان با آنها با آخرت افتاد.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 دسامبر
1 ـ در حضرت دوست
«خلیلی»ها در تاریخ معاصر ایران، افغانستان و عراق جایگاه ویژهای داشته و دارند. آن خلیلی بزرگ که امروز دخت آزادهاش سیمین بانو بهبهانی امیره الشعرای امپراتوری ادب فارسی در برابر رژیم جهل و جور و فساد چنان کوه ایستاده است، مدیر روزنامه «اقدام» بود و در ایران و عراق و شامات و مملکت نجاشی (حبشه هایل سلاسی) نامی ستوده اهل سیاست و فرهنگ و ادب داشت، سه دهه بعد اعتبار و منزلت خلیلی در وجود شاعری در کابل تجلی یافت که یکچند در سیاست و فن دیپلوماسی پنجه در پنجه نخبگان گردنفراز انداخت و به جائی رسید که «شاغلی میوندوال» صدراعظم ظاهرشاه و علی صبری معاون جمال عبدالناصر، و قاسم و عارف در عراق و «یوتانت» دبیرکل سازمان ملل و البته امیرالامرای خراسان اسدالله علم وزیر دربار، در برابرش به حرمت از جای برمیخاستند و حتی آن سالها که پلنگان سرخ جاده ابریشم بسته و پیوند با مولانا و حضرت فردوسی و عبدالقادر بیدل را گسسته بودند، هم دکتر نجیب الله و هم آن بزرگ سلطان علی خان کشتمند به ذکر نامش مباهات میکردند و به تخلید نامش اهتمام داشتند. آن خلیلی و این خلیلی به فاصله نیم قرن از یکدیگر رفتند و به هزار سالگان پیوستند.
سه شنبه 25 تا جمعه 28 نوامبر آتش به جان شمع فتد...
پیشدرآمد: آن زمان که طوطیان هند، از قند پارسی که به بنگاله میرفت شکرشکن میشدند دیری است به سر آمده و حالا روزگار راهی شدن پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی (فعلاً از نوع سلفی سنّی بن لادنی و فردا از تیره ذوب شدگان در ولایت شیعه سیدعلی آقائی) به سرزمین عشق و فلسفه و رقص و آواز و انسانهای لبریز از تسامح و تساهل است. نه، نمی خواهم انگشت اتهام به سوی اهل ولایت فقیه بکشم که حداقل تا این لحظه آشکار است حیواناتی که به انسانهای بیگناه در یکی از زیباترین هتلهای جهان، تاج محل و هتل پنج ستاره اوبری و مجتمع نریمان (که مرکز شاباد یهودیان در آن قرار داشت) یک بیمارستان، ایستگاه مرکزی قطار، چند محل دیدار جهانگردان از جمله رستوران و شبکدهای که در شناسنامه بمبئی یا آنگونه که امروزش مینامند مومبای، حمله بردهاند، پاکستانی و از سرسپردگان اسلام ناب سلفی بودهاند اما، آتش به جان شمع فتد کاین «بلا» نهاد. آن کس که غول را از بطری بیرون کرد، آنکه به هر شیخ و آخوند از جاوه تا تیمبوکتو یادآور شد که میتوانی با علم کردن پرچم اسلام ناب و کشیدن عکس مار بر دیوار و تصویر کردن بهشت اسلامی در صورت برپائی نظام خلافت و حکم اسلامی، تودههای محروم و بدبخت و پر از عقده مسلمان را به عصیان بکشانی. تا پیش از سوار اسب قدرت شدن یک ملای شیعه در تبعید بود که یک سال پیش از انقلاب در اعلامیههای کوتاهش چنان مأیوس از روزگار مینالید و خطاب به دانشجویان کنفدراسیون پیام میداد که «پدر پیر شما که دور از وطن به زودی دعوت حق را لبیک میگوید امیدوار است شما فرزندان عزیز با مبارزه و...»، و حتی تصور نمیشد کرد جنازهاش در خاک ایران آرام گیرد.
سه شنبه 18 تا جمعه 21 نوامبر آن شب که خانه پدری غرق گریه بود پیشدرآمد: قصد بازگوئی حدیثی را که به دفعات نوشته و گفتهام ندارم، حدیث شکافته شدن قلبهائی که به عشق خانه پدری میتپید و چاقوی تیز (لابد ساخت زنجان چنانکه تحفه آرادان اخیراً مخالفانش را بدان تهدید کرد) ذوب شدگان در ولایت نائب امام زمان، با 24 ضربه به داریوش و 17 ضربه به پروانه از حرکت بازشان داشت. یکشنبه شبی تلخ بود که هرگز از یادم نخواهد رفت. مفتیزاده نخستین نگاه را به خانه همسایه عزیز انداخته بود و خسروخان سیف پیکر خونین رفیق هزارساله را به اشک دیده شسته بود. هنوز هم که به یاد آن شب میافتم میلرزم که مگر میشود چنین راست قامت آمد و راست قامت ماند و راست قامت رفت؟
أحد أبرز مراجع قم ينفي تكفير السنة ويصدر فتوى "للتعايش" معهم
مراقبون: الفتوى تطور كبير لأنها صادرة عن مرجع "غير حكومي"
دبي- سعود الزاهد، حيان نيوف
أكد آية الله العظمى الشيخ حسين الوحيد الخراساني، أحد كبار مراجع قم الإيرانية، لـ"العربية.نت" إصداره فتوى تدعو للتعايش مع السنة، والوقوف إلى جانبهم في المرض والموت، ومساعدة المحتاج منهم، نافيا ما أورده موقع إخباري يتبع شخصية كبيرة في النظام الإيراني نقل عنه تكفير المذاهب السنية الأربعة. ووصف مراقبون هذه الفتوى بأنها " تطور كبير لأنها تأتي من مرجع شيعي تقليدي متعصب وغير حكومي، وبالتالي فإن جميع رجال الدين التقليديين في إيران يدعمون هذا التوجه".
یاد باد آن روزگاران یاد باد... پیشدرآمد: خبر آتش گرفتن سینمای نیاگارا (جمهوری) و خاکستر شدن آن خانهای که در گوشه و کنارش نقش روزهای کودکی و جوانی نسل من به جا مانده بود همان حالی را در من ایجاد کرد که خاکستر شدن سینما پارادیزو (پردیس) Giuseppe-Tornatore کارگردان بزرگ ایتالیائی، در جان و جهان «سالواتوره» قهرمان فیلم ایجاد میکرد. آنجا سالواتوره در دنیای کوچک اتاقک آپاراتچی که جای پدرش را گرفته بود به جهان بزرگ سینما راه پیدا میکرد و «آلفردو» آپاراتچی در سوختن سینما دیدگانش را که هزاران تصویر در آن جای داشت از دست میداد. «نیاگارا» از آن روزها که مجله تهران مصور در مسابقه داستان نویسی جایزه شش ماه مجله مجانی و بلیط سینمای نیاگارا را به برندگان میداد در زندگی من حضور یافت. بعد، برنامههای ویژه جمعه بودو قصه من که برنده شد. دوازده سالم بود.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 نوامبر او با ما نیست پیشدرآمد: رویای مارتین لوترکینگ به کاخ سفید رسید، اما خیالات سیدعلی آقا و نوکرانش، از علی آقا لاریجانی گرفته تا محمود تحفه آرادان، بر اینکه «او ـ با ما است» با همان اولین مصاحبه مطبوعاتی پرزیدنت «باراک اوباما» به کابوس تبدیل شد.
سه شنبه شب بیدار نشستم و با آنهمه شادی و شوق و زیبائی شریک شدم، اشکهای «جسی جکسون» دیدهام را به اشک نشاند و از آن بیشتر سخنان «مک کین» وقتی پیروزی حریف دمکراتش را تبریک میگفت، دل و جانم را لرزاند. خدایا اینها کی هستند، ما حتی در این سوی عالم اگر با کسی اختلاف نظر داشته باشیم، حاضر نیستیم نامی بهتر از شمر بن ذی الجوشن و حرمله نابکار برایش بر زبان آوریم و خدا نکند کسی را مورد لطف قرار دهیم آنگاه است که طرف یک پله از حسین بن علی هم بالاتر میرود. اصلا فرشته معصوم خدا میشود. اگر طرفدار آریامهر هستیم، همه آنها که مورد بی مهری او قرار گرفته اند و یا در دورهای با او اختلاف داشته اند، خائن و وطنفروش و نوکر بیگانه می شوند، و اگر دلبسته دکتر مصدق باشیم شاه که تکلیفش معلوم است، صف شیاطین با سید حسن کاشانی آغاز میشود و تا بقائی و مکی و البته قوام السلطنه و زاهدی ادامه مییابد.
شب از نیمه گذشته بود که مهدی از تهران زنگ زد، و همان اول با لحنی پر از سوال پیدا و پنهان گفت؛ این «گویا» دیگه چه صیغهای است. من حیران و بهت زده گفتم «گویا»؟ و مهدی که به علت پیوند مستقیم و درجه اول با روحانیت همان زنگ وآهنگ آخوندی را در صدا دارد پاسخ داد: داشتیم علی آقا؟! طرف داره مقالات ترا پخش میکنه آنوقت تو می گوئی خبری از «گویا» نداری! من بیخبر، به جستجوی «گویا» بر پهنه اینترنت به راه افتادم. گویا را یافتم، هنوز اینترنت مثل شام وناهار بخشی از زندگی ما نشده بود و حد اکثر ساعتی را در برابر کامپیوتر میگذراندیم که نیمی از آن صرف خواندن و پاسخ دادن به ایمیلها میشد.
اشاره: شش هفته پيش در صداي آمريكا وهفته بعد از آن دريكهفته باخبر نوشتم كه در صورت انتخاب باراك اوباما آيت الله خامنه اي رياست جمهوري را به علي اكبر ولايتي عرضه خواهد كرد.اين گفته برپايه گزارشي بود از قلب قدرت (متن را در ادامه مطلب آورده ام ).جالب اينكه چون ديروز و پريروز اهالي ولايت <انكار> در صحت خبر ترديد كردند به ويژه كه جناب دكتر ولايتي با همان كرشمه هميشگي منتظر صداي عاقد براي سومين بار بودند كه بله را بگويند.حال بعد از ۶ هفته گزارش روزنامه كارگزاران را بخوانيد...
سیاست - نامزدی ولایتی جدی است محمدرضا یزدانپناه(كارگزاران سه شنبه ۱۴ آبان )
در حالیكه «علیاكبر ولایتی» مشاور مقام رهبری در امور بینالملل، اعلام كرده قصدی برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ندارد، قرائن و شواهد موجود از جدی شدن بحث نامزدی وزیر اسبق امور خارجه در محافل اصولگرایان خبر میدهد. این احتمال پس از آن افزایش یافته كه نام ولایتی از اوایل تابستان سالجاری وارد سبد نظرسنجیهای انتخاباتی اصولگرایان شد و همراه با «غلامعلی حدادعادل» و «احمد توكلی» بیشترین پیشرفت آماری را در این ردهبندی به خود اختصاص داد.
سهشنبه 21 تا جمعه 24 اکتبر-08
پیشدرآمد: حکایت غریبی است این بازی زشت و شرمآور دین در دو وجه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی سیدعلی آقائی، و سلفی شیخ اسامه بن لادنی. انسانهائی از اندونزی تا مغرب که همه بعد از جنگ جهانی دوم چه آنها که از چنگ استعمار یک به یک بیرون میآمدند و چه آنها که چون ایرانیها و افغانها و ترکها و مصریها مستقل بودند، ره به سوی تعالی داشتند و با تمام نیرو میکوشیدند زمینه آموزش فرزندان خود را به گونهای فراهم کنند که فردا آنها دنیای بهتری بسازند، و جامعه را از دست مظاهر عصر جهالت و خرافه نجات دهند، امروز به هر سوی این جهانی که با بیپایهترین لقب «جهان اسلام» از آن یاد میشود نگاه کنی، آنها را میبینی که در گنداب استبداد و فساد و خرافه و تزویر دست و پا میزنند.
سه شنبه 30 سپتامبر تا جمعه 3 اکتبر نماز قیطریه...
از روزی که آقای دکتر از زندان بیرون آمد و به همراه پسرش در دفتر بالای مسجد قبا از من که خبر آزادیاش را با تیتر بزرگتر از معمول به چاپ رسانده بودم، قدردانی کرد تا دو شب مانده به پایان ماه رمضان که مجلس افطاری در مسجد ترتیب داد زمان درازی نبود اما در این مدت تقریباً آقای مفتح که خیلی دوست داشت دکتر صدایش بزنیم تلفنی با من در تماس بود. اسباب آشنائی از سالها پیش فراهم بود. در واقع حضرت دکتر مفتح که وام دار و مدیون استاد بزرگوارم جناب دکتر احمد مهدوی دامغانی بود از رابطه پدر مرحوم من و دکتر مهدوی کاملاً خبر داشت و گو اینکه می گفت فقط یکبار پدرم را دیده است اما با توجه به آشنائی پدرم با شیخ احمد مولائی و شیخ مروارید که از دوستان مفتح بودند نوعی ارتباط روحی بین ما پیدا شده بود.
سه شنبه 16 تا جمعه 19 سپتامبر
روبروی تیرداد نشستهام، حرفش حسابی است، جوابی ندارم، فقط میگویم عزیزم باید تلاش کرد، ما هنوز هم همان رود جاری هستیم که میرود سر به سنگ می زند، جلویش سد می بندند، سنگ و چوب و شلاق (در طول تاریخ) بر جان و جهانش میزنند. ما را هنوز هم پسرکم، میتوانند با یک لبخند، یک جرعه عشق، یک لقمه محبت اسیر خود کنند. به پسر جمشید چالنگی که مثل برادرش ونداد و چونان پسرانم امید و نوید و نیما پاک و شفاف است میگویم؛ شماها بهتر از ما، بل هزاربار شفاف تر از ما دنیا را می بینید، ما نسل رو به انقراض، در کویر خانه پدری سایه گلی را پرستیدیم و وقتی خارها در جانمان خلید تازه فهمیدیم که این سایه، از خارستانی بود که گلستانش می پنداشتیم.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 سپتامبر در حاشیه رمضان طاغوت
هنوز هم باورم نمیشود شرح مختصری از احوالاتمان در رمضانهای طاغوتی این همه خاطره را زنده کند، در چشمهای بسیاری از خوانندگان اشک نشاند، انسانهائی را از ساکنان کوچه باغ ایمان وادار کند که با زیباترین سرودوارهها و جانبخشترین واژگان راوی آن روزهای خوب را مورد مرحمت و لطف قرار دهند. هرگز نوشتهای از من تا این حد مورد مهر و عشق قرار نگرفته بود.
از آنهمه پیام و پیامک که بر صفحه کامپیوتر و تلفنم دریافت کردم، دو پیام و دو پیامک را برگزیدهام که در اینجا میخوانید.
سه شنبه 19 تا جمعه 22 اوت دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...
دو گروه از کناره گیری پرویز مشرف به وجد آمدند، گروهی دیگر علاوه بر شادی احساس پیروزی هم میکنند، و سرانجام چهارمین گروه آنها هستند که فراتر از نوک دماغ، مصالح شخصی، حب و بغضهای عقیدتی و مسلکی به مسائل مینگرند و یک پاکستان آشفته، آمیخته به القاعده و طالبان و نواز شریف و آصف علی زرداری از ریشه فاسد همراه با قاضی حسن و قاضی حسین و سلاح هستهای و کشمیر و ASA (اطلاعات نظامی) و باندهای دولتی و نیمه دولتی قاچاق مواد مخدر و البته سپاه صحابه سنّی و جمعیت نفاذ (یا تنفیذ فقه جعفری) با رئیس دزدش ساجد نقوی و همسر آمریکائیاش را بزرگترین خطر برای غرب آسیا و ایران و افغانستان میدانند.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 اوت حرف حساب را تأیید کنیم
در فرهنگ سیاسی صد در صدی همه چیز یا سیاه است یا سپید، اگر عمری در راه آزادی و دمکراسی طلبی مبارزه کرده باشی، و در این سلک و سلوک هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده باشی، خلیل ملکی وار ستونهای فلک الافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده باشی، به محض آنکه دهان باز میکنی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافله سالار آن هستند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمی رسد بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» وگولاک «دائی بریا» در پایان این راه است به چند ساعت تبدیل به نوکر امپریالیسم و مزدور جیره خوار دربار و سگ زنجیری استعمار میشوی، یاران همسفرت به تو پشت میکنند در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشند در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته و چون سگ ترا به اینسو و آنسو میبرد.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اوت گزارشی از تهران
«بیسان الشیخ» همکار روزنامه نگارم سفری به خانه پدریام داشته است. برخلاف آن همکار دیگر که مصری است و گویا پذیرائیهای اهل ولایت فقیه خیلی تحت تأثیرش قرار داده به گونهای که حسین بازجو (شریعتمداری) فعلاً به منبع اولش درباره ایران تبدیل شده، این یکی که اتفاقاً مثل اولی از طایفه نسوان است و گزارش خود را در «الحیات» به چاپ رسانده، چنان دقیق و موشکافانه به دیدار پایتخت پرداخته که نتوانستم اعجاب و ستایش خود را از او دریغ کنم. برایش نوشتم از سوی همه آنهائی که در گزارشت به شرح دردشان پرداختی و فراتر بگویم از جانب همه اهالی خانه پدری از تو سپاسگزارم. قلمت پربار و دلت چنان امروز، همه گاه لبریز از عشق به انسان و آزادی باد. از گزارش «بیسان الشیخ» فشردهای را اینجا میآورم و می دانم برای آنها که مثل من دیرسالی است با تصویرهای خانه پدری پیش از آنکه به غربت اجباری گرفتار آیند، زندگی میکنند، نگاه به تصویر امروز وطن جذاب و دلپذیر است.
دوست فرزانه و آزاداندیشم دکتر منوچهر ثابتیان که دیرگاهی است هر پنجشنبه حداقل ساعتی از لذت حضورش برخوردارم و سخنانش از دیر و دور، از حال و نگاهش به فردا برایم غنیمتی است، چندی پیش مقاله ای در باب ملی ـ مذهبی ها نوشت که بسیار جامع و کامل بود و حدود حضور و عمل این مجموعه را که از سکولارهای مسلمان نمازخوان تا خداوندگاران تظاهر و نفاق را در بر میگیرد مشخص میکرد. آنچه من میآورم در واقع تکمله ای بر نوشته دکتر ثابتیان است به ویژه آن که در ماهها و هفته های اخیر در برخوردهای دور و نزدیک نکات جالب و قابل توجهی از احوالات این مجموعه ناهماهنگ دستگیرم شده است که تا کنون کمتر به آن توجه مبذول داشته ایم...
London, Asharq Al-Awsat - An Iranian source, who followed Syrian President Bashar al-Assad's talks with his Iranian counterpart, President Mahmud Ahmadinejad, during his "very important" visit to Tehran, spoke to Asharq al-Awsat about the content of the talks that the Iranian and Syrian presidents held.
از آنجا كه با قطع پخش برنامه تلويزيوني من از ماهواره هات برد٬ بسياري از هموطنانم در ايران واروپا قادر به ديدن پنجره اي رو به خانه پدري نبودند به لطف عزيزان كرد ايرانيم در شبكه روژه لت٬ اينك علاوه بر تله استار ۵ و تله استار۱۲و يوروبرد كه برنامه روزانه مرا (دوشنبه تا جمعه ) در كانال يك پخش ميكند٬ همه روزه ساعت ۳۰/۱۰ شامگاه تهران ( ۷شب لندن ۸ شب اروپاي مركزي ) اين برنامه از شبكه بين المللي روژه لت روي ماهواره هات برد٬ فركانس ۱۲۲۰۷ سيمبول ريت ۲۷۵۰۰ افقي ۴/۳ پخش ميشود.
بدين وسيله قدرداني خود را از برادران و خواهران كردم در روژه لت ابراز ميكنم و نيز از همه آنها كه در اين چند هفته از چهارسوي جهان به ويژه خانه پدري مرا مورد لطف و مرحمت قرار دادند. عليرضا نوري زاده
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژوئیه آن پدر و پسر
در زمان آن پدر که قلدرش میخواندیم و بیسواد اما در طول 16 سال دهکدههائی ناپیوسته را رنگ و طعم شهر داد و جاده و دانشگاه ساخت و کشف حجاب کرد، پنجاه و اندی انسان فرهیخته و دلبسته به سوسیالیسم را که میخواستند نظمی نوین در کشور برپا کنند و بر این گمان بودند که رسول اکرمشان مارکس و کاتب وحیشان لنین رسالت و امامت را به امام استالین واگذار کردهاند و به «تروتسکی» همانگونه مینگریستند که شیعه اهل بیت به ابوبکر صدیق، دستگیر کردند. کارگزاران دستگاه قضائی و پلیسی بدین گمان که میرپنج سوادکوهی سر و دست میخواهد، بر آن بودند که حداقل تعدادی از آن 53 تن را در گوشهای طناب بیندازند، ...
سهشنبه 15 تا جمعه 18 ژوئیه
پیشدرآمد: چهرهاش را که از نزدیک میبینم، همه دردهای هزاران ساله خانه پدری را در نگاهش پیدا میکنم...
تصویرش، آن روزی که در صفحه نخست «الشرق الاوسط» بر بلندای همه تیترهای بزرگ نشست و زیر آن نوشتم «نماینده نسلی که به استبداد ولایت فقیه نه گفت» با چهره امروزی تفاوتهای بسیار دارد. آنجا نوجوانی بود سرشار از شور و فریاد که پیراهن آغشته به خون رفیقش را بر سر دست گرفته بود تا دنیا را خبر کند؛ آی آدمهائی که در ساحل نشسته شاد و خندانید، ملتی دارد در چنگ هیولای فقیه و اراذل و اوباشش جان میدهد، آتش میگیرد، گلهای جوانش مثل من، هنوز طعم شیرین جوانی نچشیده یا در جبههها پرپر شدند و یا در زندانها گرفتار طناب دار و باران گلوله، اگر هم ماندند در لحظه حلول جوانی و عشق در دل و جانشان، به پیری رسیدند، اما من پیرهن خونین بر دست گرفتهام و رایتی افراشتهام از نسلی که نمیمیرد، نسلی که پایدار است، ثبات قدم دارد و آینه دق جمهوری ولایت فقیه خواهد بود...
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئیه وقتی روضه خوانها سپهسالار می شوند پیشدرآمد: هنوز خبر تعیین ارتشبد غلامرضا ازهاری بهعنوان نخست وزیر رسماً اعلام نشده بود که فرزند مرحوم مفتح به روزنامه زنگ زد و با لحنی پر از ترس ضمن ابلاغ سلام و الطاف ابوی پرسید حاج آقا سؤال میکنند آیا راست است که تیمسار ازهاری نخستوزیر میشود؟ ساعتی پیش، من از دکتر امینی خبر را شنیده بودم (تشکیلاتی که زیر عنوان مرکز اسناد انقلاب برپا شده و مدت درازی ریاستش را خسرو خوبان ـ روحالله حسینیان ـ عهدهدار بود در سلسله اسنادی که از ساواک منتشر کرده، یکی هم شنودهای ساواک از مکالمات تلفنی دکتر علی امینی در ماههای پایانی رژیم سلطنتی است. مجموعه بسیار جالبی است.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژوئیه قوه قضائیه فاسدترین بازو پیشدرآمد: سیدعلی آقا نایب امام زمان بارها گفته است من سه بازوی اجرائی دارم قوه قضائیه، قوه مقننه، قوّه اجرائیه. (حتی آن پدر و پسر هم چنین سخنی را بر لب نیاوردند و اگرچه در عمل اراده آنها مطاع و غیرقابل تعارض بود اما در طول 57 سال به دفعات هر یک از سه قوه مورد اشاره از خود استقلال رأی نشان داد و به ویژه قوه قضائیه ای که مرحوم علی اکبرخان داور پایه گذار آن بود استقلال و ثبات رأی خود را آشکار ساخت و به برکت وجود قضات آزاد و معتقد و پاکدامنش در کنار بازپرسان و کارکنان شریف دادگستری، در مواردی شگفتیآور، در برابر قدرت مطلقه ایستادگی کرد.
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئن
پیشدرآمد: این هفته پیشدرآمد من شعری است که از لحظه جوشیدنش در دل تا تصویرگرفتنش بر صفحه کاغذ ربع ساعتی بیشتر نبود، اما چنان این شعر به دلم نشسته که چند روزی هر جا میروم با من است. هفته گذشته روز تولدم بود. یکباره وحشت کردم که ای داد، دوری از خانه پدری به سی سال رسید و خدا میداند که خود بوسه بر آن خاک خواهی زد و یا خاکسترت! این شعر هدیه خودم به خودم بود برای روز تولدم، در بلورسازی تهران، و خانم عزت ملک قابله خانوادگی که به پدر مژده داده بود ماشاءالله سالم و سرحال است... وطن یعنی بهاری جاودانه
غزلهای لطیف عاشقانه
ترنّم های بارانِ سحرگاه
پَرِ پرواز در سودایِ خانه
وطن یعنی نفسهای مُعطّر
شمیمی از نماز صبح مادر
سه شنبه 17 تا جمعه 20 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را هفته پیش در باب پیامدهای مثبت نزدیک به سه دهه حکومت شقی ترین و شیاد ترین حکام تاریخ ایران در 14 قرن دوران پس از ورود اسلام به سرزمین ما، نوشتم با واکنشهای مختلفی روبرو شد که نود درصد آنها شاید کمی هم بیشتر در تأیید نقطه نظرهای طرح شده در مقاله من بود. من از میان اظهارنظرهائی که از طریق دورنگار یا email به دستم رسیده سه نظر را برگزیدهام. هم از آن رو که دو اظهار نظر از آن دو شخصیت حوزوی و اظهار نظر سوم از یک سردار سپاه پاسداران بود. این سومی که فارغالتحصیل دانشگاه امام حسین در یکی از رشتههای علوم انسانی است و در عین حال دوره عالی فرماندهی و ستاد را در دانشگاه دافوس به پایان برده است، با اظهارنظر خود چنان امیدی در دل من برانگیخته است که چند روز را در پی آگاهی از نظر او، در جستجوی افرادی از نوع او در میان اهالی ارتش و سپاه برآمدم، و امروز چه شادمانم که میبینم همصدایان بسیاری در بین ارباب عمائم و اصحاب شمشیر و مسلسل یافتهام. بدون توضیح بیشتر هر سه این نظرها را پیاپی میآورم.
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژوئن
پیشدرآمد: هزار نقش زمانه را ما در این چند ساله اخیر دیدهایم. گو اینکه هیچکدام چنان نبوده که در آئینه آرزوهای ما است، اما میتوانم با قاطعیت بگویم، در یک معنا، آنچه را طی سه دهه اخیر دیدهایم و تجربه کردهایم، و در معنای دقیقتر، تحولات دو دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنهای، چنان است که از نظر تأثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی مذهب در پی انقلاب کبیر فرانسه شاهد آن بودند. بهمعنای دیگر انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشته که به مراتب از پلیدیها و سیاهیهای این رژیم نقش و اثر بیشتری در خانه پدری و آینده ایران خواهد داشت. من به اشاره به این حسنات میپردازم.
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژوئن پیشدرآمد: آنچه را دبیر هیأت تحقیق و تفحص از قوه قضائیه «عباس پالیزدار» در دانشگاه بوعلی همدان عنوان کرد و بخشهای عمدهای از این سخنان نیز به صورت مکتوب و صوتی و تصویری به روی اینترنت قرار گرفت، شاید در داخل کشور برای آنها که دسترسی به افشاگریهای روزنامه نگاران و نویسندگان و فعالان سیاسی خارج کشور دربارۀ تمام مسائلی که پالیزدار فاش کرده است ندارند جذاب و تکان دهنده باشد و در عین حال چون این سخنان حقیقت نفاق حاکم بر ایران و ابعاد دشمنیها و درگیریهای بین اهالی ولایت فقیه را از پرده بیرون می اندازد، خیلی طبیعی است که مورد توجه تحلیلگران سیاسی در داخل و خارج کشور قرار گیرد. امّا اجازه دهید من به نکات اصلی سخنان آقای پالیزدار به قول آل احمد تلگرافی اشاره کنم و بعد آنچه را که پیش از اینها در همین زمینهها عنوان شده به یاد شما بیاورم.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 مه پیشدرآمد: هفته پیش بعد از آنکه صحنه نمایش قدرت با به تخت نشستن آقازاده آقای هاشم آملی در بهارستان، به شکل تازهای آراسته شد، کارگردان بازی، نایب امام زمان و ولی فقیه، بازیگران اصلی نمایش را به خدمت فراخوانده بود. (رفسنجانی دیرگاهی است به این جلسات نمیرود. این بار نیز سرماخوردگی و سفر پیش رو به عربستان سعودی را بهانه کرد و به جلسه نرفت. دوشنبه دوم ژوئن شیخ الرئیس عازم عربستان شد تا بند دل نزد رفیق عزیز فرزند ابن سعود بگشاید و از دردهای چند ساله و ناجوانمردیها و نارفیقی آنکه بر تختش نشانده بود تا قاتق نانش شود و حالا قاتل جانش شده است سخن گوید...) رؤسای سه قوه همراه با قمر وزیر غلام علی خان حداد عادل، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سرلشگر بسیجی با 9 سال تقدم بر بالاترین فرماندهان ارتش و سپاه، فرمانده کل سپاه ـ و نه سرلشگر صالحی فرمانده ارتش که همچنان غیرخودی است ـ وزرای اطلاعات و کشور و ارشاد و فرمانده اطلاعات سپاه و البته منوچهرخان متکی در کنار اصغر حجازی وزیر اطلاعات دولت مخصوص امام زمان در چهارراه آذربایجان، و جناب محمدی گلپایگانی رئیس دفتر پدر داماد ولی فقیه در جلسه حاضر بودند.
سهشنبه 20 تا جمعه 23 مه
پیشدرآمد: آن چند روزی را که برای ساخت و پرداخت «یک زندگی» در خدمت تیمسار بودم، هرگز از یاد نخواهم برد. خانه تیمسار چندان دور از منزل من نیست، از همان زمان که فرزندم نیما به همراه رفیق رفیقانش علی مبصر نواده مرحوم سپهبد مبصر و فرزند دوست و همکارم افشین، با کامران یگانه فرزند تیمسار آشنا شدند و شطرنج که هر سه عاشقانه به آن دلبسته بودند نقطه اتصال آنها شد، من نیز فرصتی یافتم تا گهگاه در خدمت تیمسار باشم. چنین بود که هم در سوگ کامران با او اشک ریختم، هم در روزهای بیماری بانوی عزیزش فیروزه، شاهد حال و روزش بودم و هم پس از خاموشی فیروزه و تنها شدن یکی از فرزانهترین نظامیان ایران در طول برپائی ارتش نوین...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 مه توطئه بزرگ علیه اپوزیسیون
1ـ از همان فردای انفجار شیراز پیدا بود که رژیم طرح مهمی را در دست دارد که نخستین صدایش از شیراز بلند شده است.
در آن تاریخ از یکسو نماینده خامنهای، حائری یکی از فاسدترین آخوندهای ذوب شده در ولایت سیدعلی، مدعی شد انفجار به علت وجود پسماندههای نمایشگاه بزرگداشت شهدا و جانبازان و البته جنگ اسلام علیه کفر در حسینیه سید الشهدا و اتصال برق و... رخ داده است. حرفهای دیگری نیز در همین زمینه عنوان شد و کسانی بهائیان و سلفیهای سنی را نشانه رفتند. من به تفصیل نوشتم که چرا مورد دوم را خیلی زود پس گرفتند چون در شورایعالی امنیت ملی، علی لاریجانی گفته بود تحریک مردم علیه بهائیها و سنیها میتواند پیامدهای خطرناک داشته باشد....
لبنان، ای قرنفل بال شکسته خونین
1ـ پیش از آنکه در باب رویدادهای تلخ و خونین این هفته لبنان بنویسم، ترجمه آزاد ترانهای را که بانوی آواز لبنان «فیروز» سالها پیش خوانده بود و آن بزرگمرد (امام موسی صدر که اگر در توطئه سرهنگ مجنون لیبیائی معمر القذافی، در اسید حل نشده بود تا برای امت اهل البیت تنها یک امام، نیابت مهدی موعود را عهدهدار شود، امروز به جایش آدمکشان لاکتاب متظاهر به دین از نوع محمد حسین فضلالله و مقتدی صدر و حسن نصرالله و احمد جنتی و... حافظان بیضه اسلام بر کرسی ولایت نبودند) همه گاه آن را زمزمه میکرد، برایتان نقل میکنم؛
سه شنبه 29 آوریل تا جمعه 2 مه همدلی از همزبانی بهتر است
1ـ فرقی نمیکند، بهتر است و یا خوشتر است، این را در این سه چهار روزی که برای شرکت در سومین نشست سالیانه Arab Broad Casting Forum در ابوظبی هستم بهتر از هر زمان و به وجه ملموس حس میکنم. در هتل «قصر الامارات» هستیم و جلسات نیز از بامداد تا شام در همین هتل برگذار میشود که حقاً در جهان نمونه است. نه فقط به خاطر زیبائیاش بلکه از این رو که از این سو تا آن سوی هتل نیمساعت راه است و من در عجب بودم که سران کشورهای حاشیه خلیج فارس که منهای پادشاه بحرین بقیه٬ کیلومتر شمار عمر را چند بار صفر کردهاند، چگونه از سوئیتهای خود در جناح غربی هتل به سالن کنفرانس سران در میانه قصر الامارات در آمد و شد بودند.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 آوریل پیشدرآمد: من اکبر گنجی را انسان صادقی میدانم که در روزهای درد و رنجش بسیاری از ما خواب راحت نداشتیم. روزی که تصویر تکیده او چند هفته پس از اعتصاب غذایش منتشر شد، چنان بغضی مرا گرفت که در برابر دوربین تلویزیون بی اختیار گریستم. از آن زمان که او در ایران و من در این سوی جهان دور از خانه پدری در پی کشف زوایای تاریکخانه امنیتی سید علی آقا برآمدیم، رشته ای ناپیدا ما را به هم پیوند می داد. چنین بود که به دیدنش سرشار شوق شدم که پیش از آن تماس ما از چند مکالمه کوتاه تلفنی افزون نبود.
سه شنبه 15 تا جمعه 18 آوریل پیشدرآمد: بزرگ بود اما از اهالی امروز نبود، چنانکه در آن روزهای شعار و نفاق، روزهای ذوب شدن در موج پوپولیسم مذهبی، با آنکه به علت آشنائیها و نان دادن دیرسال خاندانش به علمای ریز و درشت، اگر رو به بیعت خمینی میکرد بر صدر مینشست و قدر میدید و به احتمال بسیار در کابینه انقلاب جائی والا از آن او میشد، امّا سر از عهد دوستی بر نتافت، و مرغ توفان را تنها نگذاشت. عبدالرحمن خان برومند را میگویم، نمونهای از یک اشرافزاده آزادمنش ملی که در سلسله جوانان عاشق خانه پدری بعد از جنگ جهانی دوم ـ همان سلسلهای که در آن هم مخالفان پهلوی دوم و هم و موافقانش خط قرمزهای ثابتی داشتند که عبور از آن محال بود، دزد نبودند، به نوکری اجنبی سر نمیسپردند، ایران کعبه آنها بود به سنتها و ارزشهای اخلاقی سخت پایبند بودند، هرگز حاضر نمیشدند برای دستمال طمعکاریها و مصالح شخصی و آنی، قیصریه وطن را به آتش کشند ـ جای ویژهای داشت.
دیدی که خون ناحق... پیشدرآمد: سید ریاض هم سرانجام راهی همان جائی شد که دیروز قربانی نامدار خود را با دشنه و سپس گلوله به آنسو روانه کرده بود. وقتی خبر به قتل رسیدن او را شنیدم این پنج سال که از ظهور او در حرم حضرت علی میگذرد پیش چشمم به سرعت برق و باد گذشت. به آن روز شوم باز گشتم. و روایتی را باز خواندم که همکارم «معدفیاض» از آن روز برایم نقل کرد و بخشهائی را نیز در الشرق الاوسط نوشت. نخست گوشهای از این روایت را باز میگویم و سپس به حادثه قتل ریاض النوری میپردازم.«نیروهای آمریکائی به سرعت به پیش میآمدند و تا بغداد چند منزلی بیش نمانده بود. نیروهای انگلیسی نیز هدف خود را شهرهای جنوبی شیعه نشین عراق قرار داده بودند. ماه آوریل یا به قول عربها نیسان فرا رسید و دیگر تردیدی به جا نمانده بود که نیروهای آمریکا و بریتانیا، تا چند روز دیگر سراسر عراق را زیر سلطه قرار خواهند داد...
پیشدرآمد: کار دکتر عبدالکریم سروش در تبیین مفهوم وحی کار سترگی است، چنانکه کار استاد بزرگوار محمد مجتهد شبستری. (آن یکی اسم این را دزدیده است و در مقام امام جمعه تبریز و عضو خبرگان سید علی آقا نه فقط آبروی هر چه عمامه به سر را برده است بلکه چنان در ترویج جهل و خرافه شتاب دارد که به گمان من حتی از ملاحسنی و دستغیب و مشکینی ـ که خدا را سپاس این دو اینک در برابر حضرت حق چنانکه مدعی بودند مکافات اعمال خود را پس میدهند... (البته من بر این باورم که تکلیف بهشت و دوزخ ما همینجا روشن میشود و جهان دار مکافات است ـ) جلو زده است...
پیشدرآمد: آقای رحمانف رئیس جمهوری تاجیکستان جلوهای (البته بسیار محدودتر و فقیرانه تر) از مراسم سلام در دوران خوش استبداد را در دیدگان آزرده و غمگین ما می نشاند که دلمان برای نوروز تنگ شده، نوروز ترانههای شاد، آتش کوچههای گمشده و خودباخته زیر هجوم آپارتمانهائی که ناطق نوری چهارصد تای آن را دارد و اخ الزوجه آقا به روایتی هزارتایش را، رحمانف در دوشنبه اعضای دولت، بزرگان کشور، نمایندگان مردم، سفرای خارجی را به حضور میپذیرد و لابد سکهای که تصویر حضرت فردوسی یا جناب رودکی روی آن نقش بسته است به رسم عیدی به آنها میدهد.
سه شنبه 4 تا دوشنبه 10 مارس
چالش بزرگ دگراندیشان نگفتم روشنفکران تا مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علیرغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان گشائی که پدرجان در روزگار خوش استبداد آن پسر (عمر بعضیشان البته به پدر هم میرسد) حداقل کسی دهانمان را نمیبوئید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقهات را میگیرند که بله سلطنتطلب و پهلوی چی شدهای و نباید عملکرد ضد بشری این رژیم باعث شود عملکرد کمتر ضدبشری آن رژیم را از یاد ببری؛ خط کش از کیسه در آورند و بخواهند میزان روشنفکریات را اندازه بگیرند.
پیشدرآمد: گو اینکه روایتی که می آید در اغلب متون تاریخ قاجار در باب میرزا آقاخان صدراعظم نوری یکی از مظاهر خیانت و فساد و پشت هم اندازی در دو قرن اخیر، رفیق شخصی مهدعلیا و ستر کبری مادر ناصرالدین شاه، و از توطئه گران اصلی علیه میرزا تقی خان امیرکبیر و زمینه سازان قتل ناجوانمردانه او در حمام فین کاشان، نقل شده است، اما من بدبین گمانم که مضمون این روایت منهای ریش انبوه میرزا، درباره شیخ علی اکبر بهرمانی ملقب به هاشمی رفسنجانی بیشتر صدق میکند. از میرزا نقل است که اگر لازم شد سر مبارکمان را به ما تحت خر فرو میکنیم، بعد هم سر و رو را میشوئیم و به ریشمان گلاب میزنیم، احدی نمیفهمد چکار کردهایم...
سه شنبه 19 تا جمعه 22 فوریه غربت بی عزیزالله خان
پیشدرآمد: در این سه دهه پذیرفته بودیم اگر تولدی، عروسی، و یا مرگی در جمعمان رخ میدهد، کسی را داریم که تنهایمان نمیگذارد، مثل پدر و برادر بزرگ در کنار ما است. اگر پایمان به بیمارستان بکشد او حتی زودتر از نزدیکترین فرد خانواده مان، بالای سر ما حاضر است. عزیزالله خان حتی آن لحظاتی که فریاد میزد و لهجه دلنشین اصفهانی او به غضب میآمیخت، باز هم مظهر مهربانی و صفا بود. همه گاه او را که میدیدم از همان سپتامبر 1979 که گذرنامه سیاوش خورشیدی و علی زائرزاده را از پاریس آورد و به من داد تا ویزای انگلیس آنها را درست کنم (و بعد هر سه به ایران بازگشتیم تا یک سال دیگر هر کدام به رنجی و دردی خانه پدری را بدرود گوئیم) عزیزالله خان برادر بزرگی شد که هرگز نداشته ام. رفتم و بار دیگر که از خانه پدری آمدم او نماینده نهضت مقاومت ملی در لندن بود با دفتری در کوئینزوی که روز و شب از آدم پر بود.
جنایتکاری که شهید میشود
من عماد فایز مغنیه را در همان هفتههای نخست انقلاب در کنار محمد منتظری دیده بودم و زمانی که محمد صادق العبادی به دفتر امید ایران آمد و خواهش کرد او را در انتشار مجله «الشهید» به زبان عربی کمک کنم یکبار دیگر عماد را دیدم. سیاوش خورشیدی که معاون فنی من بود چنان ذوقی در صفحه بندی نشان داد (البته معرفت و آزادمنشی او نیز عاملی شد که با من باشد. مفتح به اطلاعات آمد و ساواکیها و حقوق بگیران رژیم پیشین نعلین او را جفت کردند و برای حفظ بیضه اسلام دستمال ابریشمی در دست گرفتند، و من از این فضا بیزار بودم به همین دلیل همراه با سیروس و فروزان و مرادی و باستانی و چند آزاده دیگر بیرون زدیم. خورشیدی میتوانست بماند اما با زائرزاده و البته داریوش نظری که واژگانش به قلب استبداد میزد بیرون زد و با هم رحل اقامت در «امید ایران» افکندیم ـ) که نیمی از مجلات ماههای اول انقلاب در صفحه بندی تقلیدش میکردند. به سیاوش گفتم حاضری مجله الشهید را صفحه بندی کنی؟ لحظه ای کوتاه نگاهم کرد و چون «آری» را در نگاهم دید پذیرفت مجله ای را که سنگ معمر قذافی به سینه می زد و محمد منتظری را جانشین بلافصل صلاح الدین ایوبی میدانست، صفحه بندی کند.
سه شنبه 5 تا جمعه 8 فوریه پیشدرآمد: بعد از 29 سال، هنوز گرفتار پیچ انقلابیم. در واقع چندین نسل است که ما گرفتار این پیچ شدهایم. از همان فردای مشروطیت... سردبیر در بازخوانی سرنوشت آل مطبوعات در سرزمینمان، مثالهای جاندار و روشنی آورده است... وقتی من به عنوان روزنامه نگاری که میپنداشت انقلاب حادثهای میمون و مبارک است و چون در روزگار جوانی میدید نمادهای نامدار فرهنگ و سیاست و هنر و اقتصاد و... در کنار اهالی منبر و حوزه دل و دین در گرو عشق به انقلاب دادهاند حداقل تا روز روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، سر در پی چهرههائی گذاشته بود که هر یک در عرصه تاریخ خود را پهلوانی میپنداشتند.
سه شنبه 29 ژانویه تا دوشنبه 4 فوریه پیشدرآمد: در سفرم. بار دیگر در ینگی دنیا، صبح امروز هم سخنی با استاد دکتر صدرالدین الهی بامدادم را روشن کرد و پس از آن گپی جانانه حسین حجازی مدیر رادیوی (670 AM) با من داشت در باب اپوزیسیون، انتخابات، یأسی که کمکم نه فقط داخل را که خارج را هم فرا میگیرد. من البته همچنان ایمان دارم که حکومت جهل و جور و فساد سید علی آقا در سرازیری پرشتابی به سوی زوال مطلق میرود. اگر چنین نبود حصار خودیها آنچنان تنگ نمیشد که بروتوس خرم آبادی حاج شیخ مهدی کروبی نیز علیرغم خنجر زدن بر شانه هم سفران سیاسی اش، فریادش به آسمان برخیزد که جناب آقای رهبر، این استخوان که جلویم پرتاب کردی فقط شندره دارد و گوشتهایش را حضرت آقا مصطفی پورمحمدی و سردار مربوطه اش علیرضا خان افشار جدا کرده اند.
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه پیشدرآمد: اکبر گنجی در آخرین نوشته خود (گویا نیوز) در توضیح پیرامون گفتگویش با شماری از ایرانیان در دانشگاه تورنتو که شبهاتی را ایجاد کرده است، توضیحاتی داده که نه تنها این شبهات را برطرف نکرده بلکه حداقل در یک مورد ابعاد آن را گسترده تر کرده به گونه ای که میتواند خیلیها را که چون من به صداقت گنجی و صفای ظاهر و باطن او ایمان دارم به نگرانی دچار کند و آنها را که از ابتدا نسبت به این نویسنده رنج کشیده مبارز، سوءنظر داشتند با اهل ولایت فقیه که امروز ترور شخصیت او را با ریموت کنترل دنبال میکنند در یک جبهه قرار دهد.
پیشدرآمد: بدون تردید انتشار گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا درباره برنامه اتمی ایران به این دلیل که از شدت خطر رویاروئی نظامی بین دو کشور کاست، همه ما را که نگران عملیات نظامی تقریباً قطعی شده آمریکا و اسرائیل علیه ایران بودیم شادمان کرد. (در این مورد تنها مجاهدین و دو سه گروه دخیل بسته به محافظهکاران جدید در آمریکا و شماری از هموطنان به فغان آمده که رهائی از شر رژیم جهل و جور و فساد را بدون مداخله نظامی آمریکا غیرممکن میدانند، سخت از گزارش یکه خوردند و ناگهان قصر حبابین رویاهاشان ترکید). اما در عین حال میلیونها تن از هموطنان ما در داخل و خارج از کشور، گزارش مورد اشاره را یک ارزیابی علمی و دقیق از سوی سازمانهای اطلاعاتی غرب (که از تعداد عطسه های سیدعلی آقا قبل و بعد از عمل عصرانه باخبرند) تلقی نکردند.
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
پیشدرآمد: دوست عزیزم «دکتر رضا حسین بر» برایم فیلمی را فرستاده که مثل هفته گذشته که قطع دست راست و پای چپ پنج جوان بلوچ به دستور جنایتکاری به نام ابراهیم نکونام رئیس دادگستری بلوچستان و شورای قضائی شرق کشور با رعایت اصول کامل شرعی و بهداشتی (دعای جوشن کبیر و ارّه برقی و اِتر) انجام گرفت، حال و روز مرا چنان کرد که اشک و درد رهایم نمیکرد، روزهای پایانی این هفته را نیز دردآلوده کرد.
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه پیشدرآمد: عادت کردهام که نوشتهها را به ویژه اگر در همان سطرهای نخست به دلم نشیند، به سرعت بخوانم بیآن که در میان راه سخنی را نادیده بگیرم. شاید گرفتاری زیاد روزانه که طی چهاردهه زندگی کاریم روند صعودی داشته است، و ضرورت خواندن در کنار عشق به کتاب و روزنامه، شعر و قصه و تاریخ و سیاست و... نظام ذهنی مرا چنان تربیت کرده که میتوانم کتابی را حداکثر در دو روز به پایان برم. با اینهمه کتاب «در تیررس حادثه» حمید شوکت که مروری بر زندگی احمد قوام السلطنه است و زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما به قلم دخترش مهرماه (رئیس) چنان در روزهای پایانی سال گذشته میلادی و ایام تعطیل مرا به خود مشغول داشت که حکایت همسفری من با این دو کتاب از ساعت و روز گذشت و به چند هفته رسید. در این میان کتاب ارزنده دوست و همکار قدیمیام منصوره پیرنیا درباره زنده یاد خانم دکتر فرخ رو پارسا نیز رسید که روز مرا سه بخش کند.
پیشدرآمد: تصویر آنچنان پس از نیم قرن زنده است که هر بار «او» را میبینم و تصویر را در برابرش ازدیوار خاطره بر میدارم و فراروی یاد و نگاهش مینهم، برای ما باورکردنش سخت است که نیم قرن از آن شبی دور شدهایم که او همچون پریچهای، پروانهوار بر دستها و شانههای پدر و برفراز آن همه صندلی که به روی هم چیده بودند، سبکبار پر میکشید... تئاتر نادر مشهد در بین مادر و پدر نشسته بودم، پنج ساله کودکی کنجکاو که به کودکستان مستوفی میرفت و حالا به پاس آنکه الفبا را یاد گرفته بود، پدر او را به دیدار دخترکی آورده بود که میگفتند مادر ندارد و پدرش که بازیگری از اهالی منزل شعبده و کمدی و اکروبات است، او را از پایتخت به دیار شاه خراسان آورده است تا در برابر چشمان حیرتزده پدر و مادرها و کودکانشان به روی صندلی وارونه بر دستهای پدر فراز شود و بعد میکرفن را کوتاه کنند تا هم قد او شود، آنگاه بخواند:
سه شنبه 11 تا جمعه 14 دسامبر پیشدرآمد: کنار گذاشته شدن سردار سرتیپ محمدباقر ذوالقدر قائم مقام وزیر کشور و معاون وی در امور امنیتی و انتظامی، حادثه ساده ای نبود. به اعتقاد من این ماجرا اهمیتی به مراتب بیشتر از واداشتن علی لاریجانی به استعفا از دبیری شورایعالی امنیت ملی و سرپرستی هیأت مذاکره کننده در باب پرونده اتمی داشت. باید نخست ذوالقدر را شناخت تا قدر و جایگاه او در حلقه ذوب شدگان و نوکران فدائی سید علی آقا را بهتر درک کنیم...
سه شنبه 4 تا جمعه 7 دسامبر پیشدرآمد: پیش از آنکه به احوالات تحفه آرادان در دو وجه بپردازم و نیز نگاهی به گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا، توضیحی را که در باب خطای لغوی و گرامری (در زبان عربی) که بعضی از نویسندگان و اهل بحث و فحص دچار آن شده بودند ودر برنامه تفسیر خبر صدای آمریکا روز چهارشنبه و در سایت خود روز سه شنبه یعنی فردای سخنرانی احمدینژاد یادآور شدم عیناً در اینجا نقل کنم:
سهشنبه 27 تا جمعه 30 نوامبر
پاکان ز وطن دور و در وطن هستند
پیشدرآمد: اوّل رفیق رفیقان، سنگ صبور همه ما رضا اغنمی آمد با چشمهائی که همیشه آئینه است و حضور بیوقفه اشک درآن پیدا بود. چه شده آقا رضا؟
ژاله خانم را بردهاند در آن بخشی که ره به خاک و خاکستر میبرد. ساعتی بعد دکتر منوچهر ثابتیان آمد با چهرهای که در این سالها بارها بدین وجهش دیده بودم. در واقع او در کنار شخصیت پایمرد و استوارش، دلبستگی دیرپایش به آزادی و عدالت، به عنوان پزشکی که در آخرین لحظات خیلی از دوستان و عزیزان ما بالای سرشان بوده است چنان اعتباری انسانی را مظهر و نمود بوده است که من یکی نظیرش را ندیدهام. انسان معاصر است با همه ویژگیهایش اما بهعنوان طبیب، او را در جائی شبیه پزشکان دیر و دور میبینم که حکایتشان را از پدران شنیده بودم. پزشکانی که عضوی از خانواده بیمارانشان بودند. دکتر شیخ حسن خان عاملی، دکتر حفیظی، دکتر قاسم غنی (که ادیب و فاضل و اهل سیاست هم بود مثل ثابتیان البته با درنظر داشتن زمان هر کدام و محیطی که در آن زندگی میکردهاند).
... من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم سهشنبه 20 تا جمعه 23 نوامبر پیشدرآمد: رئیس رژیمی که طی 29 سال به جز جنگ و نکبت و مرگ و سرافکندگی برای ایران و ایرانی، دستاوردی نداشته است حالا در مقام واعظ، آن هم از نوعی که چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند، ضمن محکوم کردن کنفرانس «آناپولیس» که چشم میلیونها فلسطینی و اسرائیلی و بهعبارتی عربها و مسلمانان به آن دوخته شده به این امید که در پی آن قطار از ریل خارج شدۀ صلح، بار دیگر در جای خود قرار گیرد و بهراه افتد، کنفرانس را فاقد پشتوانه مردمی و جهانی میخواند. احمدینژاد ظاهراً از ابومازن و رهبران فلسطین و کشورهای عرب فلسطینیتر است. این آشکار است که از نشست پایتخت ایالت مریلند هم چون نشستهای پیش از آن در کمپ دیوید و واشنگتن و وایت ریور و... نمیتوان انتظار معجزه داشت. نزدیک به شصت سال کینه و اختلاف و چهار جنگ سراسری و دهها نیمه جنگ در اینسو و آن سوی مرزهای اسرائیل، چنان رسوبات سنگینی را به جا نهاده که برای پاک کردن آن علاوه بر حسن نیت و شهامت و گذشتهای بسیار، به زمان درازی نیاز هست تا آثار نیم قرن تبلیغ سوء از سوی دو طرف نیز از بین برود.
پیشدرآمد: فرزند حسنی مبارک «جمال» در صورتی که پدرش رئیس جمهوری مصر نبود و دارای همین ویژگیهائی بود که امروز دارا است (از نظر دانش و معرفت سیاسی و اقتصادی و تجربه کاری) برای آنکه در مبارزه انتخاباتی جهت رسیدن به بالاترین مقام در کشورش یعنی ریاست جمهوری بيشترين رأی را بیاورد و در عمل نیز بهترین گزینه برای اداره مصر با هزار درد بیدرمانش باشد، چیزی از بهترین و کارآمدترین چهرههای صحنه سیاسی مصر کم نمیآورد.
به عبارت دیگر حالا که روزنامههای نسبتاً آزاد مصر گریبان او را گرفتهاند که آقا جمال! مگر خمپاره توی سر ما خورده بود که فاروق را سرنگون کنیم؛ نظامی داشتیم که وجه مصری و شرقی دمکراسی غربی بود، حزب داشتیم و جامعه مدنی، زندگی داشتیم و حال میکردیم و گریبان همه را غیر از (خود شاه) میگرفتیم. نجیب و عبدالناصر و سادات و ابوی مکرّم شما، حسنی مبارک را روی کارنيآوریم تا 60 سال پس از کودتای افسران آزاد بار دیگر بساط نظام موروثی این بار در شکل جمهوریش را برپا کنیم، آقا جمال، قدمت روی چشم و جمالت مبارک، اما این نمیشود که بیش از نیم قرن پس از آنکه فاروق را با چشمان اشکبار بر کشتی محروسه نشاندیم و 21 تیر توپ برایش شلیک کردیم و شش ماه بعد کار نادر قلی افشار را تکرار کردیم و پسر یک سالهاش احمد فواد را نیز عزل کردیم و محمد نجیب را بر کرسی ولایت نشاندیم، بار دیگر با سلام و صلوات حضرتعالی را به جای ابوی بر تخت نشانیم.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 نوامبر پیشدرآمد: تصور نمیکنم همسر و فرزندان حشمت اله طبرزدی، دیگر طاقت و توان آن را دارند که بار دیگر مردی که جان و جهانش در زندان ولی فقیه سوخت و پرپرشد، با هزار درد پنهان و آشکار ره به زندان برد. اما اجامر و اوباش سید علی آقا آمدند و در آغاز هفته او را به زندان بردند. گاهی که تصویری از مهندس عباس امیرانتظام می بینم و آن چهره پر از زندگی و شادی وصدق و سلامت نفس را به خاطر میآورم در آن شب که با همه دلش مژده میداد مجلس خبرگان را میبندیم تا بدعت نامبارک ولایت فقیه و حکومت مشروعه شیخ فضل اللهی در کشور برقرار نشود، زمانی که در اتاقم به چهره سرفراز و استوار احمد باطبی نگاه میکنم که تصویرش را در کنار تصویر فرزندانم نهادهام و بعد چهره خسته درهم شکسته او را در امروزی که لحظه لحظهاش ارعاب و تهدید است و درد و ملالت مینگرم، دلم میخواهد فریاد بزنم سر همه آنها که هنوز هم در فنجانهای کوچک عقل و دنیاشان مرتب توفان به راه میاندازند، روزی طبرزدی را مأمور رژیم میکنند و دیگر روز به جان باطبی میافتند، این حضرات البته بیشتر در خارج کشورند. اصلاً حالیشان نیست که احوال درون چیست و آن 70 میلیونی که در خانه پدری با هر رنج و بدبختی است زندگی میکنند هر دگرگونی ولواندک در زندگی و احوالشان تأثیر میگذارد.
سه شنبه 30 اکتبر تا جمعه 2 نوامبر ژنرال و دمکراسی
پرویز مشرف نه یک رزم آرای پاکستانی است و نه یک جمال عبدالناصر و یا قذافی و حافظ اسد، حتی مثل ضیاءالحق هم نیست. در واقع می توان او را یک ایوب خان جوان تر دانست. رزم آرا نیست چون نه مثل او ریشه و پیوند با اشراف دارد و نه مجبور است رعایت احوال مرکزی را فوق سرخود همه گاه در نظر داشته باشد که در پاکستان حرف اول را می زند. شاید بتوان گفت تنها در پاکدامنی و عشق به وطنش می توان او را از رده حاجعلی رزم آرا و جمال عبدالناصر دانست. (نه گفتم اسد که خلبان سابق ارتش سوریه و مرد قدرتمند این کشور برای سه دهه وقتی کودتا کرد ده هزار لیره هم در حسابش نبود و روزی که مرد به گفته نزدیکترین رفیق و شریکش عبدالحلیم خدام چیزی نزدیک به یک میلیارد دلار برای خانوادهاش از جمله ولیعهدش بشار الاسد رئیس جمهوری فعلی سوریه ارث به جای گذاشت. قذافی نیز علاوه بر صدها میلیون دلاری که برای خود و خانواده و معشوقههایش ذخیره کرده، میلیاردها دلار از ثروت ملی کشورش با کمتر از سه میلیون جمعیت را طی سی و هشت سال گذشته به باد داده است.)
سهشنبه 23 تا جمعه 26 اکتبر پیشدرآمد: گو اینکه استاد عبدالکریم خلیلی معاون رئیس جمهوری افغانستان و رهبر حزب وحدت اسلامی و یکی از برجستهترین شخصیتهای هزاره را دیرگاهی است میشناسم و هر بار فرصت دیداری با او دست داده، جلوههای تازهای از منش و سعه صدر و عشق او به فرهنگ و تاریخ مشترک وطنش افغانستان با خانه پدریمان ایران را در کلام و رفتار او مشاهده کردهام، اما اعتراف میکنم شامگاه پنجشنبه وقتی او را از پشت پنجره «میز گردی با شما»ی صدای آمریکا در گفتگو با احمد بهارلو دیدم بیش از پیش از یکسو افسوس خوردم که چرا نباید در جمع اهل ولایت فقیه در میهنم حتی یک نفر را داشته باشیم که در عین داشتن اعتقادات و ایمان، چنان استاد خلیلی قدرت درک تحولات بینالمللی را داشته باشد و اگر هم از اسلام و دین میگوید، نگاهش مثل این هزاره مرد، رو به افقهای باز بنگرد، و از سوی دیگر اعتقادم به اینکه افغانستان در زمانی نه چندان دور از مصیبت دین فروشان و دجالان طالبانی و تروریستهای القاعده حامی آنها نجات پیدا میکند، مستحکمتر شد.
سهشنبه 16 تا دوشنبه 22 اکتبر
پیشدرآمد: علی آقا هم رفت، این علی آدم سادهای نبود. نشان از دو کس دارد این نیک پی، هم آقازاده هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع آزادهمنش است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه نشین میشد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام میکشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبریهای انقلابی هر بار فرصتی می یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بیبند وباری مورد حمله قرار میدادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل... سه شنبه 9 تا جمعه 12 اکتبر پیشدرآمد: در آمریکا که بودم دکتر سه چهار باری زنگ زد. اعتراف میکنم همیشه در امر پرس و جوی احوال دوستان (صله ارحامی که پدر بر آن اصرار داشت) او بر من پیشدستی میکرد. در دو سه ساله اخیر حداقل هفته ای دوبار لطفش نصیبم میشد. و او همیشه میگفت میدانم سرت شلوغ است و همین الآن باید دو سه تا مصاحبه بکنی یا بنویسی، فقط خواستم حالت را بپرسم. سال پیش در پی گفتگوئی که پیرامون بودجه دولت احمدی نژاد داشتیم به لندن آمد. حقاً که در کارش جدی بود و وقتی اشتیاق مرا برای دانستن جزئیات بودجه دید آمد و یک فایل کامل جلویم گذاشت. اهل خراسان بود و رشته الفتی دیر و دور به مشهدمان متصل میکرد. بیش از نیم قرن معلم بود، صدها شاگرد تربیت کرد که بعضی از آنها امروز از برجسته ترین اقتصاددانان و اساتید در ایران و خارج کشور هستند. جلوه هائی از رفاقت و آزادگی و مهر او را در فاجعه بمبگذاری کتابخانه و دفتر رضا فاضلی و قتل ناجوانمردانه بیژن فرزند برومندش توسط عوامل امنیت خانه نایب امام زمان از نزدیک شاهد بودم...
سهشنبه 2 اکتبر تا جمعه 5 اکتبر
رابطه من با دکتر صدرالدین الهی فراتر از رابطه استاد و شاگردی است، دو سه تن در زندگی حرفهای و شعری من نقشی چنان پررنگ داشتهاند که حرف از معلم و تلمیذ بالاتر میرود. اگر عباس پهلوان, علیرضای جوان 18 ساله دانشجوی سال اول دانشکده حقوق را چنان پذیرا شد که در کمتر از سه چهار ماه از ترجمه شعر نزار قبانی به تفسیر و گزارش شهری رسید و سالی نرفته عنوان پرطمطراق دستیار سردبیر را در مجله فردوسی (که هرگزش مانندی نیامد) به او داد، بزرگوار دیگری نيزهست که عاشقانه پاورقیهایش را از هفت هشت سالگی میخواندم، گاه با شیرها و شمشیرهایش همراه جلالالدین خوارزمشاه از سند میگذشتم و نفرت خود را از غایرخان و محمود خوارزمی فریاد میکردم و زمانی با زن آواز طلائیاش ترانه خوان در شبانههای نوجوانی عاشق میشدم، زنی به نام حسدش را چنان میشناختم که روزی در منزل جهانشاه خان صمصام دوست نزدیک پدر، وقتی خانم سالخوردهای را معرفی کرد(كه فروغ ظفر) بیاختیار گفته بودم خدمتشان ارادت دارم ...
سه شنبه 25 تا جمعه 28 سپتامبر
فرزندان ایران زمین در ینگه دنیا
پیشدرآمد: در زندگیم، با چند حاجیلو آشنا شدهام، اما این یکی، جان و جهانم را روشن میکند. همه گاه آرزو داشتم دختری داشته باشم، بختم اما داشتن سه پسر بود: امید و نوید و نیما که به هر سه افتخار میکنم. دخترم را اما در واشنگتن یک سال پیش پیدا کردم. با آلبرتو فرناندز مدیرکل وزارت خارجه آمریکا (سفیر فعلی در سودان) دیداری داشتم. او بود و جمعی از معاونان و مشاورانش و دخترکی سرشار از جوانی و زیبائی، من می گفتم و او آرام آرام یادداشت میکرد. دلم را خالی کردم.
حاجی واشنگتن در ینگه دنیا پیشدرآمد: می آید کوتاهتر از حقارت، با یک دهان پرگوی که از ادعا خالی نمی شود. مثلاً پیرو اسلام ناب محمدی انقلابی است و ذوب شده در ولایت نایب مربوطه امام زمان علی بن جواد الحسینی الخامنئی (مهر مقام معظم در مکتوبات عربیه) اما در ماه صیام دروغ می گوید به بزرگی فریبش، در مقام دروغ، بزرگ است با آنکه کوتاهترین کوتوله سیاسی در تاریخ ما است. محمود آرادانی احمدی نژاد البته بر آن بود که سری به Ground Zero بزند. آنجا که جنون و جهل و تعصب جان و جهان هزاران انسان را خاکستر کرد.
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر پیشدرآمد: چون گزارش مشروحی دارم از حوزه علمیه که با تلاش و تحقیق دوستی ارجمند از حاشیه نشینان حوزهای که روزگاری با ساکنانی از تیره حاج شیخ عبدالکریم حائری و حجت کوه کمرهای و داماد حاج شیخ و سید صدرالدین صدر و سید علوی بروجردی و در پی آنها شریعتمداری و حاج آقا شهاب مرعشی و آقا سید رضا گلپایگانی مدینهای فاضله بود وحالا عرصه خودنمائی و اطوار و غمزه دینفروشانِ دونپایه ای از نوع محمدتقی گیوه چی یزدی ملقب به مصباح و محمد یزدی ملقب به اعرج و احمدک جنتی و ناصرابوالمکارم شکر و قند فروش و صافی متظاهر گلپایگانی و... شده است، فراهم آمده، لذا برای آنکه حکایت سپاه بیش از این به تعبیر دوستی «حوالت به وقت گل نی» نشود، مختصری را میآورم به این امید که در وقتی دیگر دو جزء نخست را که ملاحظه کردید به مکمّلی مشروح ختم کنم.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 سپتامبر پیشدرآمد: زنده یاد سعیدی سیرجانی در آن سفر از یاد نرفتنی که به لندن آمد، دو سه باری مرحمت فرمود و به دفتر ما قدم رنجه کرد. استاد فرزانه رفته ام شادروان جعفر رائد میزبان بود و ما همه در دفتر از فیض کلام آن نازنین سیرجانی پرذوق بهره مند شدیم. در وصف شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی که پیش و پشت و اهل و طایفه اش را خوب میشناخت، تاکید میکرد شیخ مثل همه کرمانیها و اهل کویر رازدار است و پنهان کار، کینه وقتی بگیرد، ظاهر نمیکند اما یکسال یا ده سال یا سی سال بعد چنان زهرش را میریزد که طرف عنادش نمیداند از کجا خورده است.
باش تا صبح دولتش بدمد... سهشنبه 28 تا جمعه 31 اوت کودتای سپاه کامل شد پیشدرآمد: درست یک ماه و نیم پیش (همان موقعی که سردار سرلشگر یحیی رحیم صفوی بر پایه گزارش سایت انتخاب متعلق به طه هاشمی یگانه پزشک عمامهای و محرم سابق سیدعلی آقای رهبر، فهمید نایب امام زمان و فرمانده کل قوا، دل به دیگری بسته و او باید میز فرماندهی را خالی کند) در یکهفته باخبر یعنی همین ستون آشنای شما نامهای را برای شما بازنویسی کردم که نویسندهاش یکی از فرماندهان رنج دیده سپاه پاسداران بود. این سردار که خاطرههای دلاوریهایش در جبههها هرگز از یاد نخواهد رفت طی سه چهار سال اخیر یکی از صادقترین منابع من بوده است. همو طی دو هفته اخیر مرا در جریان یک دزدی بزرگ قرار داد که به لطف اطلاعات او و افشاگری من خوشبختانه زیر و بم آن فاش شده است و بازیگران اصلی آن از جمله فردی به نام شیرازی در دور و بر سردار سرلشکر حاجی دکتر محسن رضائی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، و تقوی رئیس حراست مجمع که میخواستند به قول خودشان برای هزینههای انتخاباتی سردار محسن رضائی پول حلال تهیه کنند، به لطف این افشاگریها امروز آبروباخته و انگشت نما شدهاند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست... سهشنبه 21 تا جمعه 24 اوت از ملک عجم شهیدی و باهری هم رفتند
پیشدرآمد: دو سه ماهی است که هر بار قلم به دست میگیرم تا رویدادها و مسائل مهم مورد توجه خانه پدری را در «یکهفته با خبر» بررسی کنم، نخست باید سخن در رابطه با خاموشی «شکرگزارانی» به میان آورم که ملک عجم را گذاشتند و بعضی در زیر خاکش و شماری با حسرت دیدارش در خاک تبعیدگاه آرام گرفتند.
سه چهار هفته سوگوار هنرمندانمان بودیم، مهستی که پرکشید و الهه که این هفته مجلس یادبودش را برگذار کردیم. شگفتا که با وجود منع و تحریمها در خانه پدری، هزاران انسان عاشق آن صدای جاودانه در یادبود او حاضر شدند. و در چهارسوی غربتکدههامان نیز خاطره او را گرامی داشتیم. فرزند برومند او دکتر شاهرخ میراسکندری به نیابت از فرید و داریوش و دیگر عزیزانش، و پدر بزرگوارش جمال میراسکندری، مجلسی در خور مادر هنرمندش برپا کرده بود، حضور شخصیتهای برجستهای که از روسیه و گرجستان و بریتانیا در مجلس خصوصی و سپس یادبود الهه عزیز حاضر بودند، هنرمندانی که در سوگ از دست رفتن بانوی آواز ایران آوازشان و آوای سازشان داغدار بود، آمده بودند که جاودانگی آوازخوان دلها را اعلام کنند. ...
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست...
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اوت امپراتوری سپاه پاسداران
1 ـ تصمیم دولت آمریکا برای قرار دادن نام سپاه پاسداران و یا حتی سپاه قدس در فهرست سازمانهای تروریستی تا مرحله اجرائی، زمانی را طلب میکند. در این که واشنگتن دیرگاهی است سپاه و فروعش را از همه سو زیر نظر قرار داده و با دستگیری 5 افسر بلندپایه سپاه قدس در اربیل و بازداشت دهها تن از وابستگان مستقیم و غیرمستقیم سپاه قدس و اطلاعات سپاه و... و نیز خرید شماری از مسئولان بلندپایه سپاه که کیف کیف اطلاعات محرمانه را در دبی و عراق و لبنان در اختیار مأموران آمریکائی میگذارند، اطلاعات جامع و کاملی از این تشکیلات جمعآوری کرده است، تردیدی وجود ندارد. ..
... خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
سه شنبه 7 اوت تا جمعه 10 اوت مالکی در تهران
نوری المالکی نخست وزیر عراق نه تنها در تهران یار شاطری پیدا نکرد تا او را در روزهای سخت و پر مصیبت یاری دهد، بلکه این بار بهتر از همیشه دریافت که اهل ولایت فقیه نه فقط بار خاطر که اساس و پایۀ مصائبی هستند که او و ملتش بیشتر از چهار سال است در پی سرنگون شدن دولت تکریتی خونخوار با آن دست به گریبانند.
نخست سری به عراق میزنیم تا موقعیت آقای المالکی را پیش از سفر به ایران به طور سریع بررسی کنیم. نوری المالکی نخست وزیری را از مردی تحویل گرفت که دیر سالی در دوران تبعید و مبارزه، در مقام دبیرکلی حزب الدعوه چندین پله از او بالاتر بود اما در زمان نخست وزیری اش آشکار ساخت که بسیار در نگرش و جهان بینی و دانش سیاسی از او یعنی نوری المالکی پائینتر است. منظورم دکتر ابراهیم الجعفری است که دوران حکومت او برای عراق فاجعه ای جبران ناپذیر بود. ابراهیم الجعفری دبیرکل حزب الدعوه بود اما حکومت در دوران او عملاً در دست بیان باقر صولاغ جبر نمایندۀ سابق مجلس اعلا در دمشق بود که به قول یکی از دوستان قدیمیاش هنوز هم شهریه اش را از وزیر اطلاعات ولی فقیه دریافت میکند.
...کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد!
سهشنبه 31 ژوئیه تا جمعه 3 اوت پیشدرآمد: یک بعد از ظهر بود و توی ماشین در اتوبان شمال لندن از روزنامه «صوت الکویت» میرفتم تا رأس ساعت خودم را به رادیو «اسپکتروم» برسانم. حسین قویمی دوست و همسفر سالهای تبعیدم، با هزار سختی و تلاش، برنامه رادیوئی بر پهنه موج اسپکتروم به راه انداخته بود و من نیز ساعتی از طریق موج متوسط با هموطنانم سخن میگفتم. یکباره خبری پخش شد که یخ کردم. گوشهای زدم و در بیباوری و سنگینی خبر، یکباره دیدم به هقهق میگریم. مگر میشد باور کرد که بعد از ضربه دکتر برومند، این گونه شاپورخان را هم از دست داد؟
سه شنبه 24 تا جمعه 27 ژوئیه پیشدرآمد: سرنوشت تلخ و دردناکی پیش روی ما است. هم ساکنان خانه پدری روزهائی تیره و سخت در پیش دارند و هم ما که در حسرت بوسه زدن بر آن خاک عزیز، دوره میکنیم دیروز را و امروز را، هنوز را.
دو سه هفته پیش نوشتم چه خوابی برایمان دیده اند و چگونه رژیم ولایت جهل و جور و فساد با همۀ توان میکوشد زمینه ویرانی ایران را هرچه زودتر فراهم کند. دو مطلب را پیاپی می آورم. نخست نامه ای است الکترونی یعنی e-mail از یک نظامی نگران میهن پرست آزاده که تاکنون بارها خبرها و مطالب دقیق و بسیار مهم او را در همین زاویه و گاه در الشرق الاوسط و یا برنامه های تلویزیونی ام نوشته و گفته ام. و در همه این سالها حتی یکبار در درستی مطالب او تردید نکرده ام و از این بابت بسیار خوشحالم، چه یکایک مطالب و خبرهای او چندی پس از انتشار آن به صور مختلف و گاه از جانب منابع رسمی در داخل کشور یا منابع خارجی تأیید شده است. مطلب دوم، نیمه گزارشی است از آنچه در برابر چشم ما در میهن اسلامی در جریان است. به عبارت دیگر گزارش نخست، آنچه را نمي بینیم، عریان میکند و گزارش دوم آنها را که می بینیم و می شنویم.
پیشدرآمد: در جریان سفر احمدی نژاد به سوریه، اطلاعاتی به من رسید که چاپ آن در الشرق الاوسط و سپس چندین نشریه و خبرگزاری بین المللی باعث شد دولت اسرائیل واکنش تند نشان دهد (البته به لطف خبرنگار رادیو فردا که معلوم نبود با چه کسی در نخست وزیری اسرائیل صحبت کرده که مدعی شده چون من از مخالفان رژیم هستم بنابراین ممکن است مطلبم در جهت ضربه زدن به رژیم نوشته شده باشد، نوشته من سه روز تمام در رادیو فردا با یک پاراگراف اضافه به نقل از خبرنگار مربوطه، در متن مهمترین مطالب جای گرفته بود. جالب اینکه سه روزنامه اصلی اسرائیل اورشلیم پست، هآرتص و یدیعوت آهارونوت، علاوه بر چاپ گزارش من، تماسهائی نیز با من گرفتند که تفصیل بیشتری را اگر از حکایت میدانم به آنها بدهم.)
پیشدرآمد: عشق به خانه پدری بدون تردید مفهومی است که اهل ولایت فقیه با آن بیگانهاند. از همان روز نخست بالا رفتن پرچم تزویر و ریا و اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، کینه و نفرت پیروان سید روحالله نسبت به ایران و ایرانی آشکار شد. صادق خلخالی قاضی شرع منتخب خمینی، و شفاف ترین مظهر ایدئولوژی فاشیستی ارتجاعی که متأسفانه با تحسین و اعجاب حزب طراز نوین و اقمارش از یکسو و بعضی از حاملان کارت عضویت جبهه ملی که بعد از نشاندن خنجر ناجوانمردی و حسادت بر شانههای زنده یاد دکتر شاپور بختیار دستمالهای ابریشمی را در برابر سید روحالله به دست گرفته بودند، از سوی دیگر، بر ملت ما سلطه یافته بود در نخستین یورش خود برای نابودی مظاهر فرهنگ و تاریخ و ملیت ما به سراغ تخت جمشید رفت.. ..
یکهفته با خبر سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژوئیه
پیشدرآمد: موج تازه ای از مهاجران ایرانی به ینگه دنیا بالا گرفته است. این مهاجران از ایران نمی آیند بلکه اغلب آنهائی هستند که هنگام ترک خانه پدری هم به دلیل دوری راه و هم مشکلات ورود به آمریکا و در بسیاری از موارد به این امید که دوران غربت کوتاه باشد، گوشه ای نزدیکتر به خانه پدری را در اروپا برگزیدند و یا در مواردی برایشان برگزیدند (منظورم پناهندگان به UN است). اینها با رسیدن به میانه عمر، بزرگ شدن فرزندان، کمبود آفتاب و ناامیدی از زیارت قریب الوقوع آنجا که دلشان را جا گذاشته اند و استخوانهای پدر و مادر و خاطره های کودکی را، حالا که یک گذرنامه معتبر اروپائی در جیب دارند به فکر اقامت در سرزمینی افتاده اند که از نظر طبیعت و آب و هوا و تنوع فرهنگها و تسامح و تساهل در رفتار انسانهایش، یک ایران با ابعاد بزرگتر و پیشرفته تر است...
سهشنبه 26 تا دوشنبه 2 ژوئیه پیشدرآمد: اشاره هفته گذشته من به منازعه لفظی (چرا مجادله نه؟!) دکتر سروش و دکتر ملکی، یکی از انسانهای آزاده و فرزانه ای که هرگز گرد سیاست نگشته و در ظاهر اهل ولایت تجارت و اقتصاد است اما در باطن دلی به وسعت دل خواجه و مولانا دارد، را واداشت از هزاران کیلومتر راه به من تلفن بزند که فلانی گریبان گرفتی اما چرا به این راحتی رها کردی؟ مگر قرار نبود تو که نه به دنبال وزارت و وکالتی و نه در اندیشه دولت و مکنت، اگر دیدی خانه پدری دارد آتش میگیرد و چهارستون بدن ایران را ساکنان ولایت جهل و جور و فساد، با تبر حماقت و خریّت و تعصب نشانه رفتهاند، مجامله کنار نهی و تعارف به دور اندازی و با شهامت فریاد زنی تا آنها که گرفتار «خویش» بزرگتر از «دروازه شاه عبدالعظیم» هستند به «خود» آیند و به جای پرداختن به «عرض» لحظه ای به «اصل» بپردازند و 28 سال تلاش برای شکار سایه مرغ هوا را رها کنند و بدانند اصل آن مرغ هواست.
خطابهای به دو دکتر!
پیشدرآمد: نزاع قلمی دکتر محمد ملکی نخستین رئیس دانشگاه تهران، در پی مصاحبه تحریف شده او با روزنامه «هممیهن» غلامحسین کرباسچی و محمد قوچانی، و دکتر عبدالکریم سروش باز هم در پی گفتگوی هممیهن با او، مرا به تأمل واداشته است. چند روزی است که همسفر و همراه و همدل با این دو انسانم که برای هر دو حرمت بسیار قائلم. ملکی را به عنوان بزرگمردی شجاع که در برابر اهل ولایت جهل و جور و فساد دلاورانه ایستاده است و زندان و شکنجه هرگز نتوانست او را به تسلیم و لنگ انداختن در برابر سیدنا نایب امام زمان وادارد، و سروش را به عنوان فرزانهای که بساط صدرالملکی برایش فراهم و امکان حداد عادل شدن به مراتب در برابرش فراهمتر از امکان میرزا غلامعلی خان منشی حضور بود، اما سر فرو نیاورد، ستودهام.
پیشدرآمد: درنگ شیخ لنکران در بلاد فخیمه کوتاه بود، این بار دست اجل که گریبان مدرس سرشناس حوزه را در لندن گرفته بود، آنقدر معرفت داشت که تا انتقال او به زادگاه و موطنش قم صبر کند و اجازه دهد شاگرد سرشناس آیت الله بروجردی در خانه خود جان به جان آفرین تسلیم کند. چه بسیار هموطنانی که آرزو داشته و دارند، در رفتن جان از بدن، چشم به آسمان وطن داشته باشند و دستهای پرمهر عزیزانشان بر دستهای سردشان٬ حرارت عشق را بتاباند، اما به علت حضور یاران و هم عهدان آقای لنکرانی، باید آرزوی دیدار خانه پدری را به گور برند.
پیشدرآمد: مرگ، شاه و گدا نمیشناسد، در عین حال تعامل این هر دو با مرگ چنان متفاوت است که از قدیم میگفتند آنکه دنیایش پشیزی بیش نیست، راحتتر جان میدهد تا آنکه باید دولت و نعمت را واگذارد و با حسرت برای آنچه داشته و اینک وا می نهد تا میراث خواران از آن متنعم شوند. چنین کسی تا لحظه آخر جان کندن افسوس میخورد که چرا آن کار نکردم که دلی شاد کنم و آن زر ندادم که خانه ای آباد سازم. گفتند حضرت آیت الله العظمی شیخ مملکت فقاهت و استاد حوزتین، مرجع مورد لطف سیدعلی آقای نایب امام زمان و اخ الزوجه شیخ ملکی رئیس کمیته شمیرانات در آغاز انقلاب، هفته گذشته برای دومین یا سومین بار جهت فحوصات طیبه به ام القرای لندن وارد شده و در بیمارستان مستضعفین که به نام شورشی گردن شکسته «کرامول» نام گرفته بستری شده اند.
پیشدرآمد: هجده سال پس از درگذشت آیتالله خمینی، حال که فرزندان حقیقی ولایت فقیه (آنها که از پستان ولایت شیر خوردهاند و روی زانوی نایب مربوطه امام زمان ـ سابق ولاحق ـ بزرگ شدهاند) قدرت را در همه سو در دست دارند میتوان با قاطعیت و وضوح بیشتر آثار مخرب خمینیسم را در زندگی ما ایرانیها از یکسو و سرنوشت و زندگی مردم منطقه از سوی دیگر مشخص کرد و در پرتو آن، چشم انداز فردای ایران و همسایگانش را پیش روی انسانهائی گذاشت که خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ندانسته گرفتار این پدیده عجیب و غریب شدهاند.
مرحوم صالح علیشاه گنابادی ـ حداقل در آن سالهای خردی و نوجوانی ـ در چشم من تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا ابوسعید بود که غیر از رباعی های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب الوجود را با روایت او چون به دلم نشسته بود حقیقت مطلق می پنداشتم.
از بچه های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدائی شده بود، جابرزاده انصاری مجاهد، محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ سالهای بعد از جنگ که دوست پدر همسرش بود، ذره بین به دست در میان متون مارکسیستی به دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی دل با شریعتی داشتند و کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت الله حاج آقا احمد خوانساری) عبا روی شانه می انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع مداری میکردند. روزگار من اما در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که ...
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل... سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه
و باز هم وطن در خطر است...
پیشدرآمد: خانم پری کلانتری برای من نه فقط از آن رو عزیز و ارجمند و گرانقدر است که در آن 37 روز کابینه زنده یاد دکتر شاپور بختیار غمخوار و مصاحب آن عزیز بود و در عین حال هر لحظه ای که میخواستم با دکتر صحبت کنم و یا او را ببینم پری خانم اگر لازم بود زمین و زمان را به هم میریخت تا فوراً این تقاضای مرا عملی سازد، و نه فقط به این سبب که در سالهای تبعید نیز در کنار مرغ طوفان ماند و دفترش را تو گوئی هم چنان نخست وزیر است با درایت و کاردانی اداره کرد بلکه از آن روزی با این بانوی آزاده و فرهیخته هموطنم از نزدیک آشنا شدم که در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات ضمن تماس با نخست وزیری در رابطه با شایعه ای که بامدادان از رفیق دیر و دور پدرم چناب نقابت شنیده بودم پرس و جوئی کنم. آقای نقابت در زمانی که به دیدار دکتر علی امینی در یکی از روزهای مرداد 57 رفته بودم مرا بعد از سالها دیده بود و شماره تلفن منزلش را به من داده بود. از آن پس هر از چند روز به او زنگی میزدم و پرس و جوئی از احوال روزگار که او و مرحوم محمدعلی خان مسعودی از پس پرده امور باخبر بودند.
یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش! سه شنبه 8 تا جمعه 11 مه
پیشدرآمد: مرحوم تیمسار جواد معین زاده که روزگاری نامش ما را به وحشت می انداخت و فکر و ذکر ما همه این بود که خبرچینان او را در جمع خود شناسائی کنیم (سالهای دانشجوئی در بلاد فخیمه که تیمسار با درجه سرهنگی وابسته امنیتی و نماینده ساواک در بریتانیای کبیر بود) و چند سال بعد از انقلاب با شناختن او دریافتم چه انسان صادق و صافی ضمیری را تنها به علت عنوانی که داشت دشمن میداشتیم، روزی به دفترم آمد وگفت خواهشی مختصر دارد. بعد گفت میخواهم نامه ای برایم به حاکم دبی بنویسی. در آن تاریخ شیخ مکتوم برادر شیخ محمد نخست وزیر امارات و حاکم فعلی دبی، بر این امارت حکومت میکرد...
پیشدرامد: بانوی سرخپوش، همه زیبائی بود، پریچه اوکراینی که این آخریها در ارکستر سمفونیک قاهره سولیست بود و از دو سه هفته پیش در «فورسیزن» و «موون پیک» و «ماری تیم» سه هتل پنج ستاره شرم الشیخ، از سرپنجههای جادوئیاش جویبار زمزمه را در گوش جان شنوندگانش جاری می کرد، هرگز در کابوس خود نیز رویاروئی با کسانی را از جنس منوچهر متکی و همراهانش تصور نکرده بود. آدمهائی که همه زشتیاند، حتی اگر بعضیشان، روزگاری چهرهای قابل تحمل داشته اند اما نوکری ولی فقیه و اطوار و احوال و ظاهرسازی و نفاق اهل ولایت جهل و جور و فساد، خیلی زود آنها را نیز همرنگ و همشأن سران رژیم کرده است.
پیشدرآمد: اطوار و غمزه های پنهان و آشکار اهل ولایت فقیه برای آمریکائیها و عراقیها در رابطه با شرکت یا عدم شرکت آنها در کنفرانس شرم الشیخ، به جائی نرسید. پنج عضو سپاه قدس که در اربیل به چنگ آمریکائیها افتادند نه تنها آزاد نشدند بلکه سه همکار دیگر آنها نیز در یعقوبه و بصره و نجف به رفقای زندانیشان پیوستند. حضور در شرم الشیخ بیش از آنکه برای آمریکائیها اهمیت داشته باشد، به قول علما برای خود اهل ولایت فقیه مفید فایده است...
یک هفته با خبر فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید... سه شنبه 17 تا جمعه 20 آوریل
پیشدرآمد: بسیار گفته ام و نوشته ام که جنایت بزرگ رژیم، (بهتر است بگویم بزرگتر که سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که حتی گاه نمیشود از صفت تفضیلی برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری استفاده کرد) در کنار نسل کشی، و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادات و ایمان ملت ما بود. معقول، قبل از انقلاب حتی آدمهای هرهری مذهب که چندان ایمان و اعتقادی به دین و مذهب نداشتند برپایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی که در جامعه مورد احترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت دیگران را میکردند. ماه رمضان که میشد به خاطر نگاه ملامتبار روزه داران و احترام به بزرگترها، حداقل آدم تظاهر به روزه خواری نمیکرد. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب میبرد و شبروان کوچه حال و عشق در شبهای قدر دندان روی جگر میگذاشتند وچند روزی دست از بیعاری ـ به قول خودشان ـ بر میداشتند...
یکهفته باخبر این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت...؟
سه شنبه 10 تا جمعه 13 آوریل
پیشدرآمد: لابد خوانندگان نوشته های من به یاد دارند که ماهها پیش از آنکه ژنرالهای آمریکائی در عراق به صراحت و نظامیان انگلیسی زیر لب، درباره صادرات مرگ آفرین جمهوری ولایت فقیه به عراق، و آموزش تروریستها توسط سپاه پاسداران، و برخورداری تروریستهای سنی در کنار شیعیان از الطاف و مراحم نایب امام زمان به صورت بمبهای هوشمند و خمپاره انداز و مینهای کنار جاده ای با سیاست هدایت از راه دور و یا ساعتی و... سخن بگویند به تفصیل و با ذکر بعضی اسامی، از نقش مخرب اهل ولایت فقیه در عراق (و البته لبنان و فلسطین و حاشیه خلیج همیشه فارس) پرده برداشتم.
یکهفته با خبر ... یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
سه شنبه 3 تا جمعه 6 آوریل
پیشدرآمد: اسم «مادر» که می آید چهارستون بدنم میلرزد، و وقتی میشنوم فلانی بی مادر شد آنهم بی آنکه بختش را بیابد که در آخرین لحظه بوسه بر چهره اش بزند، دستهای نجیب خسته اش را در دست گیرد، پیشانی به آن بساید و بعد به یاد آن لحظه هائی بیفتد که از مدرسه می آمد و مادر در آغوشش میکشید و سینی غذا را جلویش میگذاشت، آن شبها که کتاب را به دست میگرفت و برایش قصه ماه پیشونی را میخواند تا او در زمزمه صدایش به خواب رود، آن روزهائی که با حوصله دیکته میگفت تا او فردا در مدرسه نمره 20 بگیرد... رفیق و همکار عزیزم محمدرضا حمیدی هم بی مادر شد. در این سالهای غربت او نیز مثل من و هزاران ایرانی دور از خانه پدری، نگران بود که هر بار تلفن زنگ میزند، صدائی از آن سوی خط و فاصله در گوشش بگوید مادر رفت، و تا آخرین لحظه چشمش به در بود و نام ترا بر زبان داشت. ..
سهشنبه 27 تا جمعه 30 مارس
پیشدرآمد: همان روز 23 مارس که گشتیهای دریائی سپاه با شش قایق مجهز بعد از رسیدن رمز حمله٬ از قرارگاه خرمشهر با تیم فیلمبرداری٬ برای شکار ملوانان بریتانیائی به حرکت درآمدند و ساعتی بعد٬ با 15 شکار خود به قرارگاه برگشتند و ملوانان را تحویل سرهنگ پاسدار ستاره دادند، من بعد از دریافت گزارشی دقیق از منابعی مورد اعتماد در ستاد کل نیروهای مسلح که ریز و درشت دامپزشک حسن فیروزآبادی را زیر نظر دارند (و این دامپزشک بسیجی که دانشکده را تمام نکرده، یکشبه با مرحمت رفیق و سرور و ارباب فقیه سید علی آقا پائین خیابانی که با ابوی و اخوی حسن آقا دوستی دیرینه داشت، صاحب درجه سرلشکری با 9 سال تقدم بر دیگر سرلشکرهای ارتش و سپاه شد و علیر غم آنکه با 200 کیلو وزن و ناتوانی در چهار قدم راه رفتن بالاترین مقام نظامی کشور را داراست) از جزئیات ماجرا باخبر شدم.
یکهفته باخبر ... کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور!
سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس
جهانی از تضاد به نام ایران
پیشدرآمد: دوست و همکار قدیمی ام در رادیو تلویزیون که دیرسالی است تنها از طریق جعبه تماشای ولایت فقیه او را میبینم و لابد او نیز مرا بر پهنه تصویرهای واصله از خارج میبیند، یعنی محمدعلی خان اینانلو برنامه ای دارد در جام جم رژیم با عنوان «ایران، جهانی در یک مرز». منصفانه باید گفت این برنامه چه از نظر مضمون و محتوا و اجرا و چه از نظر فنی برنامه بسیار دیدنی و خوبی است و من هر زمان با گردش بر پهنه ماهواره، به این برنامه رسیده ام تا پایان آن را تماشا کرده ام. اینانلو آرزوهای مرا برای دیدن گوشه گوشه خانه پدری در برابرم میگذارد و خوشبختانه در برنامه اش چون گرد سیاست نمیگردد، ناچار نمیشود باج به سید علی آقا بدهد و یا مثل آقای محمدعلی کشاورز هنرمند برجسته تئاتر و سینما در مصاحبه با گوینده شبکه جام جم مجبور نیست سردار حاج عزت ضرغامی را با عنوان سرور عزیز و مدیر برجسته و حامی هنر و هنرمندان جناب آقای مهندس ضرغامی روی سرگذارد و حلوا حلوا کند. باری اینانلو با دوربینش به گوشه گوشه ایران میرود، از عادات و سنن، از کوه و رود و دریاچه، از غذاها و گیاهان و میوهها، از حیوانات و ویژگیهای بومی هر منطقه میگوید و تصویر میگیرد. آنچه برنامه اینانلو در ذهن بیننده مینشاند، نخست عظمت و زیبائی و تنوع طبیعت در ایران، همآهنگی و همدلی بین اقوام و مردمانی است که لحاف پرنقش و چهل تکه فرهنگ ایرانی را از قرنها پیش با ظرافت دوخته اند آنهم با نخی که علیرغم همه رنجها و گاه فشارهائی که مثل امروز همراه با تبعیض و خط کشیهای قومی و مذهبی بر بعضی از اقوام ایرانی وارد شده، محکم و استوار، ایرانیها را به هم پیوند میدهد. آنچه در برنامه اینانلو حضور ندارد ـ ...
یکهفته با خبر *عید است ساقیا قدحی پرشراب کن... سه شنبه 6 تا دوشنبه 12 مارس
پیشدرآمد: نوروزی دیگر با بالهای زخمی تبعیدی برای ما، و با زنجیری بر دست و پای از روزهای عزا که هر سال در تقویم رسمی خانه پدری تعدادش بیشتر میشود، برای ساکنان آن سرزمین بلاکشیده جاودانه فرا میرسد.
در افغانستان و عراق نیز علیرغم تلاشهای رژیمهای جهل و جور و فساد در تهران و دمشق و اسلام آباد برای مستمر ماندن آشوب و مرگ وحشت از طریق کمک به طالبان و القاعده و جیش المهدی و سازمان بدر و شرکای سلفی سنی آنها، و در آذربایجان و تاجیکستان و ازبکستان و بخشهای کردنشین ترکیه نوروز پایدار با درود و سرود و روشنائی و سنبل و سبزه، سر میرسد. حالا نوروز فقط یک جشن سالیانه ایرانیان نیست، بلکه پیام آشنای انسانهائی است که قرنها در غرب آسیا و خاورمیانه پرچم فرهنگ و تمدن، تسامح و تساهل، دوستی و سازندگی، بردباری و پایداری و ایمان به زندگی و لبخند را در مسیر توفانها و صاعقه های هستی برانداز در اهتزاز نگاه داشته اند. تصویری از سه نوروز را میدهم تا جلوه این سند هویت همه آنها را که نام و یاد و حضور ایران دلهاشان را سرشار از امید و سرافرازی و عشق میکند در سه گوشه از جهان، در ایران، در روستای باغستان در 400 کیلومتری تاشکند پایتخت ازبکستان و در بیروت، به تماشا گذارم...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سه شنبه 27 فوریه تا جمعه 2 مارس
پیشدرآمد: غرب آمریکا باد و باران است و سرمائی که اینسوی عالم یک حادثه غیرطبیعی است، اما در شرق، بامدادان به بانگ خورشید که تلنگر بر پوست سرمازده میزند از خواب بیدار میشوی. اینجا واشنگتن است، قلب جهان فعلا در اینجا میزند. و در یک سالن بیضی شکل که در سلولهای هوایش لابد هنوز هم عطر خانم مونیکا لوئینسکی و جذابیت مردانه بیل کلینتون حضور دارد، سرنوشت جهان را تقریر میکنند. اینجا در خیابانی که تا حاشیه ساختمان کنگره امتداد دارد دلالان سیاسی با یک قرارداد محکم و نان و آب دار میتوانند بادامچی دست و پاچلفتی به نام جیمی کارتر را بر کرسی فرمانداری و یک دو سه سالی بعد، در اتاق بیضی شکل بنشانند. تازگیها با داغ شدن بحث ایران و اینکه آیا سرانجام آنچه بر عراق رفت، بر ایران نیز خواهد گذشت؟
سهشنبه 20 تا جمعه 23 فوریه
پیشدرآمد: دو خانواده در ساندیهگو بر بستر اقیانوسی که تا خانه پدری، یک جهان فاصله دارد، نامزدی فرزندان خود را جشن گرفتهاند. داماد «الهام رضا» فرزند پدری است که نسب از شیخ محمد سعید امام جمعه اهل سنت در سنندج در سالهای دیر و دور دارد. پدر داماد 33 سال پیش زمانی که جوانی هجده ساله بود به قصد تحصیل به لندن آمد و سرنوشت بعد از پیوند دائمی او با یک دختر انگلیسی از یک خانواده محترم و اصیل، او را به همراه همسرش و الهام رضا که یک ساله بود به ینگه دنیا پرتاب کرد. در این دیار سه فرزند دیگر پیدا کرد و حالا شاد و سرفراز در جشن نامزدی پسرش حاضر شده بود و زمانی که به مکنونات قلب خود اشاره کرد آرزو داشت چنین مراسمی را در خانه پدری برپا کرده بود و همه اقوام و نزدیکانش در نامزدی فرزندش حضور داشتند.
سهشنبه 13 تا جمعه 16 فوریه پیشدرآمد: آیا ایالات متحده به انتظار حادثهای در ابعاد حملۀ هواپیماهای ژاپنی به «پرل هاربر» است تا جنگ تمام عیار را علیه جمهوری ولایت فقیه آغاز کند؟ اگر چنین باشد، آیا دستگیری وابستگان سپاه قدس و اطلاعات سپاه در عراق، و مصاحبههای پیاپی مقامات نظامی، امنیتی و سیاسی آمریکا درباره نوع سلاحهائی که از انبارهای سیدعلی آقای فرمانده کل قوا راهی عراق شده و «170 نظامی آمریکایی را از نعمت زندگی محروم و صدها تن را مجروح کرده است و عرضه تصویر و کارت شناسائی سردار چیذری افسر سرشناس سپاه قدس و یکی از طراحان و ناظران عملیات تروریستی، در کنار فرار مقتدا صدر و بیش از یک هزار تن از فرماندهان سپاه المهدی و سپاه بدر وابسته به مجلس اعلا به ایران و احضار سریع افسران سپاه قدس از عراق و لبنان و نیز مسئولان مراکز فرهنگی رژیم در کشورهای عربی و چند کشور اروپائی به تهران، یکی بعد از دیگری گویای نزدیکتر شدن ما به یومالفاجعه نیست؟
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 6 تا جمعه 9 فوریه
پیشدرآمد: باز هم سالروز انقلاب، و باز هم دست و پنجه نرم کردن با تصاویری که تا آخرین لحظه زندگی از صفحه دل و اندیش هام پاک نخواهد شد. چند تصویر را در برابر شما مینهم.
نماز قیطریه...
1 ـ عید فطر سال انقلاب: پسر دکتر مفتح به روزنامه ـ اطلاعات ـ آمده است. یادداشتی از پدرش به من میدهد. شیخ یزدی در دانشکده الهیات از عتبه بوسان استاد فرزانه ام دکتر احمد مهدوی دامغانی بود. و دکتر چه کمکهایی که به او نمیکرد. اما بعد از انقلاب در آن ماههای کوتاه که بر کرسی ریاست دانشکده الهیات نشست، شیخنا عهد مودّت شکست و نمکدان را چه عرض کنم خرد و خاکشیر کرد.
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سه شنبه 30 ژانویه تا جمعه 2 فوریه پیشدرآمد: زمانی در آفریقا و آمریکای لاتین، عبارت «روسها دارند میآیند» به معنای زنگ خطری بود که سازمانهای اطلاعاتی غرب در به صدا درآوردنش نقش اصلی را داشتند. در ایران امروز اما «روسها آمده اند». و این روسها هیچ تفاوتی با تاواریشهای دوران ولایت فقیهی استالین و برژنف ندارند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از نظر حجم کوچکتر شده و به جای پولیت بورو هم شورای مافیای نفتی و نظامی و تسلیحاتی (و البته پول شوئی و فحشا و طلا و الماس و...) تحت ارشادات داهیانه ولی امر متمردهای جهان پرزیدنت ولادیمیر پوتین، دست در دست K.G.B قدرت را در دست دارد. در شوروی سابق سر به نیست کردن مخالفان حداقل به صورت علنی و با قلدری انجام نمیگرفت (گاهی حتی فشارهای بینالمللی باعث میشد قلمزنی مثل سولژنیتسین مجال خروج از بهشت شوراها را پیدا کند و...) حالا اما روز روشن نه فقط مخالفان درداخل فدراسیون روسیه عظمی سر به نیست میشوند بلکه دست تطاول K.G.B تا رستوران لندنی نیز دراز میشود و مأمور سابق را با ماده اتمی به لقاءالله میفرستد (در جمهوری ولایت فقیه فعلا شیاف پتاسیم رایج است، با نزدیکی بیشتر ولایت فقیه با ولایت پوتین، مطمئنا در زمینه سر به نیست کردن نیز شاگردان عقب افتاده حوزه ولایت، از استادان روسی تعلمیات لازم را خواهند گرفت.).
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 23 تا جمعه 26 ژانویه پیشدرآمد: در ادامه گزارش ـ تحلیل هفته پیش پیرامون اهمیت دستگیری پنج تن از مسئولان بلندپایه سپاه قدس، و اطلاعات سپاه پاسداران توسط نیروهای آمریکائی در عراق، دفتری در اربیل که رژیم عنوان کنسولگری بر آن اطلاق میکند، کردها آن را دفتر همآهنگی و همکاری با حکومت خودمختار کردستان میخوانند، و آمریکائیها با نام واقعی این دفتر، یعنی مرکز تجسس و برنامهریزیهای تروریستی، از آن یاد میکنند، به ابعاد نگرانیهای ارکان نظام و دستگاههای اطلاعاتی نظامی و غیرنظامی میپردازم. در میان دستگیرشدگان سرتیپ پاسدار «قائمی» از سپاه قدس چهره آشنائی است. حضور او در اغلب عملیات تروریستی در کردستان عراق از دهه 90 قرن گذشته علیه فعالان و مسئولان حزب دمکرات کردستان، نقش او در اعزام گروههای تروریستی به عراق بعد از 2003 و جایگاهش در قرارگاه نصر از او چهرهای بسیار مهم در شبکه های هدایت تروریسم رژیم در خارج از مرزهای ایران پرداخته است...
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژانویه احمدی نژاد فرزند خودکشی جمعی
پیشدرآمد: آیا شأن و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سردار اسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبائی و رضاخان سردار سپه و... (بزرگی و خدمت و یا تأثیر مثبت و منفی هر یک در تعبیر هرکسی از ظن خود شد یار او، در هر دیده متفاوت است اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد اما در آغاز قرن بیست و یکم یعنی صد سال بعد، با کوتوله های سیاسی آنهم از خونریز و آدمخوار، ره ذلّت و زوال را پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدی نژاد کجا، مدرس کجا و سید علی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را، در کنار مصطفی پورمحمدی نشاند و نیرالملک وزیر علوم را همتای زاهدی عضو سابق انجمن شهر کرمان و وزیر علوم تحفه ی اصولگرایان دانست. وزیر جنگی چون سردار اسعد کجا و مصطفی محمد نجّار که تصویرش هفته پیش در کنار وزیر دفاع سودان عرق شرم بر پیشانی مینشاند کجا؟
طهران قلقة من استمرار اعتقال ضباط فيلق القدس في العراق خوفا على معلوماتها الاستخباراتية
مسؤول إيراني يحذر من جدية التهديدات الأميركية
لندن: علي نوري زاده
يشتهر اللواء محسن رضائي، القائد السابق للحرس الثوري وأمين مجمع تشخيص مصلحة النظام الذي يرأسه هاشمي رفسنجاني، بصراحته التي كلفته كثيراً خلال سنوات عمله سواء على رأس الحرس الثوري أو في مهامه السياسي. وبسبب هذه الصراحة يتلقى الشارع الإيراني تصريحاته بكثير من الاهتمام، ومن ضمنها تحذيراته التي وجهها إلى القيادة الإيرانية حول جدية خطر تعرض إيران لهجوم عسكري أميركي شامل...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژانویه پیشدرآمد: اینهمه email که در پی انتشار مطلب هفته گذشته در رابطه با ایران بعد از خامنهای دریافت کردم بهترین گواه بر این اشاره من است که خانه پدری روزهای بسیار حساسی را پیش رو دارد و با آنکه طرف هنوز سر پا و مشغول دُر فشانی است اما نزاع میراث خواران از هم اکنون آغاز شده است. شما فکر میکنید سخنان هاشمی رفسنجانی در گفتگو با مجله «حکومت اسلامی» پیرامون جایگاه رهبری و نحوه انتخاب او و امکان دورهای کردن ولایت به طور تصادفی در این روزها به چاپ رسیده است و یا آنکه فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام بیدلیل چاک دهان کشیده، جد و آباء و اولاد و احفاد رفسنجانی و خاتمی را یکی میکند؟ پیش از هر چیز چند فراز از حرفهای رفسنجانی را میآورم و سپس چند جملهای از نامه فاطمه خانم به سید علی آقای رهبر را.
یکهفته باخبر
nourizadeh@hotmail.com
www.nourizadeh.com
سه شنبه 2 تا جمعه 5 ژانویه حکایت بیماری سیّد
پیشدرآمد: در طول چند هفته گذشته و به ویژه در روزهای نخست سال جدید میلادی، شایعات مربوط به بیماری آیت الله سید علی خامنه ای چنان قوت و گسترشی پیدا کرد که یک خبرگزاری و نشریه ایتالیائی از مرگ او سخن گفتند و رادیو اسرائیل نیز که معمولا مورد وثوق بخش بزرگی از رادیوبازهای حرفه ای در ایران است در اخبار روز جمعه خود، با لحنی از این خبر یاد کرد که خیلیها از ایران به من زنگ زدند تا با شادمانی خبر به لقاءالله پیوستن رهبر را اعلام کنند.
ماه پیش البته آقای «مایکل لدین» معروف در سایت اینترنتی خود، از درگذشت آیت الله خامنه ای یاد کرده بود ولی دو روز بعد با حضور سیدعلی آقا در اجتماعی از ذوب شدگان در ولایت جهل و جور و فساد آشکار شد که جناب مایکل خان، منابع درستی در اختیار ندارد. به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفته های اخیر و سپس نظرانداختن به دوران پس از خامنه ای است. ...
24 تا 31 دسامبر
پیشدرآمد: شرحی خواهم نوشت از بردار کردن آن مرد... تمام شب طولانی را که بیدار نشستم و آن لحظاتی که علیرضا طاهری از رادیو فردا زنگ زد تا با او آن دقایق حساس بر دار کردن تکریتی خونخوار را همراه شوم، تصویر «فرزاد بازوفت» پیش چشمم بود. تصویر پرشور جوانش، تلاشهایش برای اینکه سری توی سرها در آورد و من برایش برادر بزرگتر بودم که شادیهای کوتاه و غمهای سنگینش را همواره با من تقسیم میکرد. به یاد فرزاد بودم. با کبودی روی گردنش آن روز که جنازه اش را تحویل گرفتیم. رژیم ناجوانمرد ولایت فقیه در قتل او شادی میکرد و سلف حسین بازجو در کیهان، آقا مهدی نصیری با شادمانی از اینکه شاخه سبز زندگی فرزاد روزنامه نگار پناهنده ایرانی به دست صدام حسین خاکستر شده، به نمایندگی از قاطبه اهالی ولایت فقیه از رژیم بعثی سپاسگزاری میکرد که شر دشمنی قلم در دست را از سر جمهوری ولایت فقیه کوتاه کرده است...
سهشنبه 12 تا جمعه 15 دسامبر
پیشدرآمد: خاورمیانه پس از روزهای تلخ و تیرهای که سرنوشت میلیونها انسان را از کابل تا بیروت زیر علامت سئوال بزرگی قرار داده است (اینکه اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه کریه سلفی سنی و ولایتی شیعه نه فقط امروز بلکه فردای این منطقه مهم از جهان را به بیغوله ارتجاع و عقب ماندگی و تعصب پرتاب خواهد کرد و یا آنکه راهی برای رهائی از چنگ این غول بیشاخ و دم هنوز وجود دارد؟!)، اینک در یک نقطه حساس تاریخی از دو سو کشیده میشود. یکسو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یکسو رو به رهائی و آزادی. در این میان دو محور حقیقی شر به گونهای غریب و گاه توجیه ناپذیر به سوی یک تفاهم خطرناک و رعبآور پیش میروند در حالی که نیروهای آزاداندیش و سکولار به جای پیوستن با یکدیگر، (منهای لبنان) به جای رویاروئی با خطر اسلام ناب سلفی و ولایتی، به ذم و حذف یکدیگر مشغولند.
سهشنبه 5 تاجمعه 8 دسامبر
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرده است و از آنجا که محمود احمدینژاد پس از نمک سپاه را خوردن، نمکدان را شکسته است، او نیز در نهایت به زیر کشیده خواهد شد. در واقع همینکه طرفداران او نتوانستهاند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای انجمن شهر پایتخت و 20 شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی دارند، ارائه دهند (چرا که عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر عدم همکاری، کارشکنی کرده است) گویای این حقیقت است که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 نوامبر تا جمعه 1 دسامبر
پیشدرآمد: آل احمد در وصف «نیما» نوشته بود «پیرمرد چشم ما بود» و شاملو در رسم هیأت آل احمد گفته بود «قناعتوار تکیده بود» و من این هر دو را در توصیف مردی مناسب میدانم که هم چشم ما بود، هم قناعتوار تکیده بود و هم مظهری از یک روشنفکر آزاداندیش میهنم بود که اعتدال و دوراندیشی و صبر و سعه صدر از ویژگیهای شخصیت والای او به شمار میرفت. در وصف او در نشریه عربیام «الموجز» نوشتم دکتر مصباحزاده که در جمع محصلان اعزامی به خارج در دوران رضاشاه جزو گروه متأخر بود یعنی بعد از مجموعه اول و دوم راهی خارج شد، به نسلی تعلق داشت که اگر وارد دولت شدند شرافتمندترین انسانها بودند و اگر ...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 21 تا جمعه 24 نوامبر
پیشدرآمد: قرار بر این است که هفته آینده نسبت به مردی که پیرو استاد و پدر... همه ما بود و ناگهان بانگی برآمد که دیگر نیست، ادای دین کنیم. امّا من آنچه را در لحظه شنیدن خبر خاموشی دکتر، لحظاتی پیش از نشستن در هواپیما در واشنگتن بر کاغذ آوردم در اینجا میگذارم با این اشاره که در سوگ دکتر مصباحزاده یکی از شاگردان و همکاران قدیمیاش از تهران تلفنی گفت بنویس در غم رفتن بزرگمرد کوچک «کیهان» سیاهپوش است. کیهان را در دو مفهوم یادآور شده بود.
و حالا این مرثیه وارۀ من برای دکتر...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 14 تا جمعه 17 نوامبر
پیشدرآمد: مثل اینکه حکایت حوزه علمیه انتها ندارد. هر بار میگویم در این شماره ماجرا را به پایان میبرم اما در خاتمه نوشته متوجه میشوم نکتهای از قلم افتاده و یا مطلب تازهای میرسد که باید به عنوان تکلمهای از آن بهره جویم. روحانی ارجمندی از قم پارهای مطالب جالب برایم از طریق پست الکترونیکی فرستاده که با تعدیلاتی آن را در همین جا میخوانید: «ابن عم عزیز ـ اشاره به پیش نام سید هر دوی ما ـ آنچه را در باب حوزه و حوزویان مرقوم داشتهاید البته بسیار حتی برای من گرفتار در این ماتمکده دیار جالب بود اما به سهو یا به عمد مطالبی از قلم افتاده بود که گمان ندارم از ذکرش مکدر شوید و خدای ناکرده گمان برید این فقیر قصد قلم اندازی دارد و نیت فضل فروشی...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 31 اكتبر تا جمعه 3 نوامبر
حكايت يك ملاي جوان
در ادامه بحث هفته گذشته پيرامون آينده مرجعيت و ملايان جوان و رنسانس واجب هم عيني و هم كفائي براي مذهب شيعه، اين هفته نخست حكايت روزگار يك ملاي جوان خوشفكر و بسيار با استعداد را برايتان نقل ميكنم و بعد در پرتو دادههاي اين حكايت بحث را دنبال ميكنم.
«محمد» كه من او را با نام مستعاري كه در نامههايش از آن استفاده ميكند «كاوه» مينامم، 28 سال دارد. او در خانوادهاي روحاني و سرشناس به دنيا آمده كه بيش از سه قرن روحانيون و رجال برجستهاي را پرورده است. او در آذرماه سال 57 تنها دو ماه پيش از انقلاب چشم به جهان گشوده است. پدرش برخلاف جد و عموهايش، لباس روحاني نپوشيد و با آنكه در فقاهت و علوم حوزوي دست كمي از پدر و برادران نداشت و همه قبيله او عالمان دين بودند اما معلم عشق او را شاعري آموخت.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 اكتبر
پيشدرآمد: حكايت ملايان جوان حوزه را در پي مبحث مرجعيت مي آورم تا آشكار شود آيا مرجعيت آينده اي دارد و در صورت برافتادن رژيم ديني حاكم بر ايران رابطه مردم با دين چگونه خواهد بود و آيا اصولا جامعه به جايگاه و مركزي به عنوان مرجعيت نياز خواهد داشت؟ چه كساني بر ناصيهشان از هم اكنون نشان مرجعيت ظاهر شده است؟ و مارتين لوتر شيعه آيا هم اكنون سر برداشته و يا هنوز از لاك بيرون نيامده است. اينها سئوالاتي است كه شايد در نظر بعضي از شما جا و مكاني در بين اولويتهاي جامعه ما به ويژه در پس برافتادن جمهوري ولايت فقيه به هر شكل و طريق ندارد اما اگر جامعه را خوب بشناسيم، و نگاهمان فراتر از نوك بيني (ايديولوژي) و يا (باورهاي سياسي)مان را ببيند آنگاه در مي يابيم يافتن پاسخ سئوالات مذكور ضروري است و در واقع بدون بررسي احتمالاتي كه در فرداي حوزهها امكان تحقق خواهد داشت اصولاً مسأله عبور از ولايت فقيه و نظام مذهبي غيرممكن است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 17 تا جمعه 20 اكتبر حوزه در حكومت سلطان فقيه
1 ـ به دنبال يادداشتهائي كه پيرامون گروه حجتيه و جايگاه دين در جامعه ما، بيست و هشت سال پس از بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابي ولايت فقيهي نوشتم، دوستاني از من خواستند نگاهي نيز به حوزه و مرجعيت بيندازم. اينكه جايگاه مرجعيت در ايران به دنبال خاموشي و مرگ مراجع بزرگ سخت لطمه ديده و متزلزل شده است، محل ترديد و انكار نيست. گذشت آن روزگاري كه در پي رحلت مرجع اعظم مرحوم حاج آقا حسين بروجردي، حداقل با بودن يك دوجين ملاي فقيه و عالم و اغلب مورع و باخدا نگراني از جايگاه مرجعيت و خالي ماندن آن وجود نداشت.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اكتبر درسي كه بروجردي به ما داد
از نيمه مردادماه كه با سيد سخن گفتم و با لطف يك روحاني سرشناس ضدولايت جهل و جور و فساد در جستجوي گذشته سيد و احوالات پدرش كه ملاي سرشناس جنوب تهران بود فهميدم كه پدر از دوستان نزديك مرحوم شيخ محمود حلبي بوده و پسر نيز حداقل در بخش «اتصال» و «ولايت خاصه» در همان خط و مسير گام بر ميدارد، برايم روشن شد كه چرا امير و سميّه، پسر و دختر جواني كه گاه با بغض از خانه سيد، مرا در جريان رويدادها ميگذارند اينهمه دلبسته سيد و سرسپرده او هستند...
سهشنبه 26 تا جمعه 29 سپتامبر
جابجائي در وزارت كشور
به جاي پيشدرآمد در رابطه با جابجائي در وزارت كشور مينويسم و بعد مطلب «حجتيه و نومحافظهكاران» را پي ميگيرم.
براي ولي فقيه از همان ابتداي برپائي خلافت، وزارت امور داخله و با تأسيس وزارت اطلاعات و امنيت مباركه دو وزارتخانه مذكور اهميت و جايگاه ويژهاي داشت. به جز دوران كوتاه دولت موقت و سپس سالهاي وزارت علي محمد بشارتي جهرمي ـ كه به علت ذوب بودن در ولايت و سوابق درخشان آدمكشيهاي بيرحمانه، نداشتن عمامهاش ناديده گرفته شد ـ همه گاه وزير كشور فردي معمم و نزديك به رهبر رژيم و مطيع و منقاد در برابر اوامر و خواستهاي او بوده است (عبدالله نوري اين قاعده را برهم زد به همين دليل نيز بركنار و زنداني شد. جانشين او موسوي لاري گندم نماي جوفروش بود به اين معنا كه دستش در بيعت سيد علي بود و دستكش را به عنوان بيعت با خاتمي به دست سيد يزدي داده بود.)
یک هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 19 تا جمعه 22سپتامبر یک دروغ بزرگ
1 ـ از دو سه سال پیش گهگاه نه فقط در محافل سیاسی ـ و گاه دانشگاهی و فرهنگی ـ داخل کشور بلکه در خارج از ایران نیز میشنویم و میخوانیم که شیخ محمد تقی مصباح یزدی، جمعیت حجتیه را زیر بال گرفته است و در واقع تحولی را که ما شاهد آن هستیم کمرنگ شدن فقه پویا و خط و نهج شیعه علوی، ـ خط شریعتی از یکسو و خمینی و منتظری از سوی دیگر ـ پر رنگ شدن شیعه صفوی یا شیعه ولایتی و به تعبیری خط حجتیه است. این تعبیر سرتا پا غلط متاسفانه در گفتار ها و نوشتههای شماری از اقطاب آنچه جنبش اصلاح طلبان اسلامی و حکومتی نام گرفته، روز به روز پررنگتر میشود. و از این بدتر انعکاس این برداشت غلط در نوشته ها و تحلیلهای خارجیانی است که در قالب روزنامه نگار و کارشناس و تحلیلگر با نوشتههای خود، تاثیر بسیار زیادی درشکلگیری تفکر دولتمردان غربی در رابطه با هیأت حاکمه ایران و سیاستهایی که در رویارویی با سرزمین ما اتخاذ میکنند داشته و دارد...
سهشنبه 12 تا جمعه 15 سپتامبر
ولايت، زميني يا آسماني؟ مسأله اين است
پيشدرآمد: با آنكه خميني در چندين رساله و كتاب از جمله حكومت اسلامي و نامههاي كاشفالغطاء و اعلاميههائي كه در روزهاي پس از پاريس منتشر كرد، هدف خود را از دستيابي به قدرت كم و بيش گاه صريح و زماني در پرده مصلحت عامه، و امت و مشروعيت ناشي از بيعت مردم ـ با او ـ بيان كرده بود و تركيب جمهوري اسلامي تركيب ناآشنا و گنگي براي خواص جامعه نبود، اما مفهوم و معنا و ابعاد حضور فردي با عنوان ولي فقيه در رأس قدرت با تعابير ضد و نقيض هم از سوي او و هم از جانب آقاي منتظري كه جن ولايت را در خبرگان اول از شيشه بيرون آورد و همچنين بعد از او از جانب سيدعلي آقا و اصحابش و طي دهه گذشته از جانب اصلاح طلبان و شماري از متوليان قدرت، هنوز هم بعد از 27 سال داراي تعريف و جايگاه شرعي و قانوني مشخصي نشده است.
دو بخش مقاله اي را كه جدا از هم خوانده ايد در اينجا پيوسته ميخوانيد.
اكبر گنجي چندي پيش (آن روز كه با هم به روزنامه الشرقالاوسط در لندن رفتيم و همكاران عرب من كلي از ديدن او شاد شدند و پاي سخنش نشستند) يادآور شد: «اگر امروز در سرتاسر منطقه انتخاباتي آزاد و پاك و پاكيزه برگذار شود در همه منطقه منهاي ايران، اسلاميستها دست بالا را خواهند داشت و اكثريت را از آن خود خواهند كرد.» چنانكه در عراق و فلسطين ديديم و در مصر و مغرب و اردن نيز كه انتخابات نيمه آزاد برگذار شد اسلاميها كرسيهاي بسياري به دست آوردند و پانزده سال پيش هم در الجزاير اگر ارتش نجنبيده بود قدرت را قبضه كرده بودند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 29 اوت تا جمعه 1 سپتامبر اسلام ناب به جاي قوميت ناب (1 از 2)
1 ـ دكتر صدرالدين الهي عزيز در شماره گذشته اشارهاي به سيد جمالالدين اسدآبادي داشت و نيز يادي از صاحب اين قلم (كه همواره مورد لطف و تشويقش بوده است) مبني بر اينكه فلاني بايد در باب حضور اسلام نابگرائي در صحنه سياسي خاورميانه تأملي و تتبّعي كند. اكبر گنجي چندي پيش (آن روز كه با هم به روزنامه الشرقالاوسط در لندن رفتيم و همكاران عرب من كلي از ديدن او شاد شدند و پاي سخنش نشستند) يادآور شد: «اگر امروز در سرتاسر منطقه انتخاباتي آزاد و پاك و پاكيزه برگذار شود در همه منطقه منهاي ايران، اسلاميستها دست بالا را خواهند داشت و اكثريت را از آن خود خواهند كرد.» چنانكه در عراق و فلسطين ديديم و در مصر و مغرب و اردن نيز كه انتخابات نيمه آزاد برگذار شد اسلاميها كرسيهاي بسياري به دست آوردند و پانزده سال پيش هم در الجزاير اگر ارتش نجنبيده بود قدرت را قبضه كرده بودند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 22 تا جمعه 25 اوت لبنان، زبان می گشاید
۱ـ دو هفته از خاموشی توپها و شلیک خمپارهها و موشکها در لبنان و اسرائیل میگذرد. در چهارهفته و اندی جنگ و نخستین هفته آتش بس، حزب الله با روضه خوانهای ریز و درشتش و البته ماشین فریب و تزویر تبلیغات اهل ولایت فقیه و ولایت بعث دمشق و طوطی گویای امیر قطر سنگین وزن ترین عامل آمریکا در منطقه (یعنی تلویزیون الجزیره) و هوچی بازی عجیبی که در کوی و برزن و بازار و البته رسانههای مکتوب، به راه افتاده بود، چنان فضایی در لبنان و منطقه ایجاد کرده بود که کمتر کسی جرأت میکرد زبان به انتقاد از حزبالله و عملکردش از جمله درگیری با نیروهای اسرائیلی درداخل مرزهای این کشور و به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی و به ویرانی کشاندن لبنان بگشاید...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 اوت لبنان پس از جنگ
1 ـ از فرداي برقراري آتشبس و شروع به تطبيق مفاد قطعنامه 1701 شوراي امنيت با لبنان ديگري روبرو هستيم. در پی مقالات سه گانهاي كه روزگار لبنان و بازيگران و طوايف و مذاهبش را تصوير كرد اينك به لبنان پس از سي و چهار روز مرگ و ويراني ميپردازم. لبناني كه سرفراز از جنگي بيرون آمد كه نه در برافروختن آتش آن نقشي داشت و نه در دوام آن، اما دولت غيرتمندش به رهبري فواد سينيوره مردي كه هيچكس تا روزهاي جنگ قابليتها و توان سياسي و نفوذ او را درك نكرده بود، در پايان بخشيدن به آن نقش اساسي داشت.
سه گانه اي را كه از لبنان نوشتم پيوسته اينجا ميخوانيد.حكايت مشروح لبنان و فلسطين و شام ميماند براي كتابي كه دردست دارم
. علي رضا نوري زاده
ققنوس از خاكستر خود بر مي خیزد. لبنانيها اين را در طول تاريخ دور و دراز خود ثابت كرده اند. اين مردم بقاياي فنيقيهاي تاجرند كه در هزارههاي كهن، هرسوي جهان ايراني و رُمي و مصري، چراغي به عشق و فرهنگ و خوشگذراني روشن شد، آنها چراغدارش بوده اند. آنها حرير چيني را براي فرعون مص ري ميبردند و جامهاي زرين و سيمين شراب را از مملكت پارس به كارتاژهاي شمال آفريقا ميرساندند.
هرگز دست به شمشير نميبردند اما به بركت زر و هوشمندي جبليشان و زرنگيهائي كه در كمتر ملتي در همسايگي آنها يافت ميشود حداقل از سه هزار سال پيش، بنيان كياني را گذاشتهاند كه هرچند، جهانگيران بسياري براي نا بودي اش تلاش كرده اند و گاه حتي براي مدتي جان و جهانش را با خون و ويراني، تيره و تار كرده اند اما بار ديگر ققنوس لبنان از خاكستر خود برخاسته است و دنياي زشت اطراف خود را با زيبائي و شكوه آشنا كرده است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 8 تا جمعه 11 اوت چشمانداز لبنان فردا
1 ـ طي دو شماره از ديروز لبنان گفتم، از ساختار سياسي و اجتماعي و مذهبياش ياد كردم و در اين بخش آخرين، نخست نگاهي به گروهها و احزاب موجود در صحنه سياسي لبنان مياندازم و سپس با توجه به چشماندازي كه قطعنامه 1701 در برابر ما مينهد، فرداي لبنان را نيز تصوير ميكنم. (در عين حال با سپاس از همه آنها كه دو نوشته اخير مرا مورد لطف قرار دادند، يادآور ميشوم كه مجموعه مقالاتم درباره خاورميانه را جمعآوري كردهام كه به صورت كتابي عرضه كنم).
الف: در ميان مسيحيان لبنان احزاب باسابقه و سرشناس عبارتند از:
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 1 تا جمعه 4 اوت
بدون هيچ مقدمهاي مطلب هفته گذشته درباره لبنان، و تركيب اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديني مردم اين كشور را پي ميگيرم. جايگاه شيعيان
تا پيش از ظهور امام موسي صدر در صحنه سياسي و ديني لبنان، شيعيان لبنان محرومترين و در عين حال مستعدترين مردم لبنان در پيوستن به احزاب چپ و انقلابي از جمله حزب كمونيست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند. عملا چند خاندان اشرافي شيعه كنترل جنوب لبنان و منطقه شيعهنشين بيروت و بعلبك را در دست داشتند. اقطاعيون (فئودالها)ي شيعه، مالك بارورترين زمينهاي زراعتي در جنوب بودند و با توجه به نحوه تقسيم قدرت در لبنان با دارا بودن كرسي رياست پارلمان (كه برخلاف امروز داراي چندان قدرت و اعتباري همپاي رئيس جمهوري ماروني مسيحي و نخست وزير سني نبود) هر بار يكي از فئودالها و اشراف شيعه به رياست پارلمان انتخاب ميشد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 18 تا جمعه 21 ژوئيه بيروت آقا موسي و بيروت سيد حسن
پيشدرآمد: پنجره دفتر آقاموسي در حازميه (همان جائي كه اسرائيليها چند بار بر سرش بمب فروريختند) چشمانداز غريبي را پيش رو ميگذاشت، يك سو خانههاي زيباي سقف سفالي بر بلنداي تپههاي مشرف به دريا بود، سوي ديگر قلب تجارتي بيروت با ساختمانهائي كه به شهر جلوهاي نيويوركي ميداد و دست راست زير همهمة طوافها بود و كوچههاي تنگ و باريك و پر از زندگي… به محض آنكه سيد وارد دفترش ميشد عبا را كنار ميگذاشت و عمامه را، و اگر مراجعي نداشت قبا را هم در ميآورد. معمولا بلوزي يا پيرهني يقه بسته ميپوشيد با شلوار مشكي يا فلانل خاكستري تيره. منشي لبناني مسيحي زيبايش را صدا ميزد كه صفحه فيروز را بگذار پشتش هم هايده و مرضيه را،
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com سهشنبه 11 تا جمعه 14 ژوئيه
پيشدرآمد: لبنان ميسوزد، سيدعلي آقا باد به غبغب مياندازد هم چون نوكر لبنانياش سيد حسن نصرالله كه بله، موشكهاي رعد و فجر و نازعات و فلق ما اسرائيل را به لرزه درآورده و خواب خوش از چشم صهيونيستها ربوده است. من اما حكايت ديگري از لبنان دارم كه بعد از پانزده سال جنگ داخلي با همت مرداني چون رفيقالحريري بار ديگر به پا خاسته بود. از بيروتي ميگويم كه پس از سالهاي تلخ ويراني و مرگ و انفجار، دوباره عروس شهرهاي خاورميانه شده بود و پايتخت مالي منطقه. امسال لبنان براي استقبال از حداقل نهصد هزار جهانگرد عرب ثروتمند از حاشيه خليج فارس و نیز توریستهای غربی آماده شده بود. اتاقهاي كليه هتلها و پانسيونها و خانههاي ييلاقي لبنان از عكار و جونيه و بحمدون و دامور و جبل و مختاره تا صيدا و مرجعيون و اقليم تفاح و روستاهاي حاشيه دريا از سوي افراد و شركتهاي مسافرتي رزرو شده بود. پيشبيني ميشد كه درآمد امسال لبنان از جهانگردان عرب حداقل به 5 ميليارد دلار خواهد رسيد.
سه شنبه 4 تا جمعه 7 ژوئيه
پيشدرآمد: باز هم آمده ام اينسو كه حالا دیگر آثار حضور يك ميليون ايراني محدود به كله پزي پاك و بستني مشتي و يك رديف مغازه ايراني در «وستوود» و سه چهار خيابان ديگر و البته راديو تلويزيونها و روزنامهها و مجلات و… نيست. حالا ايرانيها هم در لس آنجلس و حومۀ آن كه هر سال امتدادش بيشتر مي شود صاحب كُلني هستند و هم در همه جا حضورشان چشمگير و بعضاً افتخاربرانگيز است.
سهشنبه 27 تا جمعه 30 ژوئن
پيشدرآمد: فرار خفت بار سعيد مرتضوي از ژنو، ضربه سنگيني براي سيدعلي آقا رهبر و رژيمش بود كه به بركت تلاشهاي چند شخصيت فعال اپوزيسيون و عرصه حقوق بشر و جوانمردي دولت كانادا تحقق پيدا كرد. تركيب جوانمردي را براي دولت كانادا برگزيدم چون طي اين سالها وجه مقابلش «ناجوانمردي» اروپائيها را بسيار تجربه كرده ايم.
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئن پيشدرآمد: همه آنها كه در اين سالها نوشته ها و گفته هاي مرا در رابطه با حقوق اقوام ايراني دنبال كرده اند به خوبي ميدانند كه در كجا ايستاده ام. ميدانند كه با همه دلم خواستار آن هستم كه لحاف زيباي چهل تكه خانه پدري همه فرزندان خود را با مهر و لطف گرما دهد. همه ايرانيان بايد حس كنند مالك مشاع سرزميني هستند كه در آن رنگ و نژاد و زبان، نه باعث امتياز بخشيدن به كسي و نه كاستن از اعتبار شهروندي ديگري ميشود. آرزوي من آن است روزي در وطن من نيز مثل عراق يك كرد بالاترين مقام سرزمينم را دارا باشد و چنان هند، كه فرقي بين مسلمان و بودائي و هندو و سيك و زرتشتي و بيدين وجود ندارد و نخست وزير هندو جايش را به سيك ميدهد و رئيس جمهوري برهمائي جانشيني مسلمان دارد، در خانه پدري من نيز آقاي دكتر حسين بربلوچ حس كند هيچ تفاوتي با كاك مصطفي هجري كرد ندارد و اين هر دو در كنار مهندس عبديان عرب اهوازي، و ضياء صدر ترك آذري و شايستگاني از طايفه تركمن و تالش و بويراحمدي و بختياري و قشقائي و لر و… شهروندان ايراني آزاد هستند...
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئن
پيشدرآمد: منهم مثل «ف. م. سخن» نه تنها از باخت تيم ايران به مكزيك خوشحالم بلكه به هيچ روي هندوانه زير بغل گذاشتن بعضي از مفسران فوتبال را در رابطه با بازي ايران و پرتغال نيز قبول ندارم و معتقدم تيمي كه سرپرستش «علي آبادي» معاون تحفه گرمسار بود (منظوم ارباب واقعي تيم است وگرنه دادكان و غيره نيز بودند كه هر يك خود را سرپرست تيم مي دانستند) بايد مي باخت و اگر مي برد آثار اين برد چنان فاجعه آميز بود كه من تبعيدي در ناكجا آباد فرنگ و شماي گرفتار در زندان خانه پدري به جاي شهد فيروزي، زهر هلاهل ادامه اين وضع مصيبت بار را ناچار بوديم بنوشيم.
جلادي كه از زرقا آمد
پيشدرآمد: بيست و پنج سال پيش روزي كه پليس زرقا، شهري تب زده و سياه از عباها و قباها و زنان مقنعهپوش، «احمد فاضل نزال الخلايله» را به جرم ولگردي و آزار مردم و متلك گوئي به دختران دستگير كرد هيچكس باور نميكرد روزي اين جوان بيرحمترين و معروفترين تروريست جهان شود. آنچه در زندان بر سر احمد آمد، حديث تازهاي نيست، جوانآ فتابه دزدي را به زندان مي اندازند و آنجا او معناي جرم و جنايت را از همان شبهاي نخست زندان با پوست و گوشت خود در مييابد و زخمي بر جانش مينشيند كه او را به يك سفاح مجنون تبديل ميكند.
سه شنبه 30 مه تا جمعه 2 ژ وئن پيشدرآمد: ديرسالي است از خويش و از جان و جهانم مايه گذاشته ام، از زندگيم و خانواده ام كه لذت حضورشان را در اين سالهاي تلخ درد و ستيز كمتر يافته ام. كودكانم به جواني رسيدند و من و همسرم فروشدن از قله جواني را طي مي كنيم. نه به حزبي وابسته شدم و نه در جمعي جا و نامي را جستجو كردم. قلم و زبانم از همان روزي كه در اميد ايران آغاز عصر كوتولههاي سياسي را اعلام كردم و سپس در نوار شبنامه برپائي دولت وحشت و مرگ سيد روح الله را آواز كردم، همه گاه پشت و پناه آنهایی بوده است كه عاشقانه براي رهائي خانه پدري كوشيده اند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 23 تا جمعه 26 مه
پيشدرآمد: سرانجام محسن رفيق دوست به زبانآمد و به طور مستقيم آنچه را درباره معامله رژيم با سرهنگ قذافي در سال 1982 صورت گرفت و به موجب آن نايب امام زمان وقت سيد روحالله خميني پذيرفت كه در برابر دريافت تعدادي موشك سكاد، چشم بر جنايت حاكم ليبي در رابطه با امام موسي صدر و دو همراهش شيخ محمد يعقوب و روزنامهنگار لبناني عباس بدرالدين ببندد، تأييد كرد. درست بيست و دو سال پيش من در گزارشي مفصل حكايت اختفاي امام موسي صدر در ليبي و مسائلي كه اين غيبت را به اهل ولايت فقيه ربط ميداد نوشتم و از آن تاريخ بارها پيرامون نقش جلال الدين فارسي و محمد صالح حسيني در اين ماجراي مرموز و معامله رژيم با ليبي گفتم و نوشتم...
سه شنبه 16 تا جمعه 19 مه
پيشدرآمد: استاد بزرگوارم دكتر احمد مهدوي دامغاني هفته گذشته در يادداشتي كه در رثاي يكي از فرزانگان آل قلم زنده ياد حسن شهباز نوشته بود از خالي شدن عرصه فرهنگ و ادب در ملك عجم با فروافتادن سروهاي سايه گستري مثل شهباز سخن گفته بود. استاد نازنين من بايد هم كه اندوهگين شود وقتي مي بيند «از ملك ادب حکم گزاران همه رفتند». طي 27 سال بعد از مراسم كتابسوزان و خمير كردن گنجينههاي مكتوب فرهنگ و تاريخ و ادب سرزمينمان به فرمان سعدبن ابي وقاص فقيه ـ كه اين روزها آقاي كروبي از حرمت شكني اش توسط جنتي به فغان آمده است ـ از بزرگان عرصه انديشه آنها كه به تيغ سربازان گمنام امام زمان امنيت خانه مباركه ولي فقيه گرفتار نامدند و يا در محبس ولي فقيه پوست نينداختند، يا تبعيد و عزلت در خانه پدري نصيبشان شد و يا طي كردن سالهاي كهولت در سرزمينهائي كه نه هوايش را دوست دارند و نه آب و نانش را، بر آنها تحميل شد، حتي در بوركينافاسو هم اگر در گستره فرهنگ و ادب فرزانه اي چون دكتر مهدوي دامغاني پيدا شود، او را بر صدر مي نشانند و افتخار مي كنند که چون اوئي تربيت راهيان منزل فرهنگ و انديشه را برعهده گيرد.
يك توضيح: اشارهاي كه در گزارش هفته پيش به نقل از يك منبع از درون حاكميت پيرامون وضع استاد و نويسنده فرزانه دكتر رامين جهانبگلو به داريوش آشوري شده بود با سوءتفاهماتي همراه شد. فردي به آشوري كه سخت مورد احترام من است و در عين حال حق استادي بر من دارد گفته بود فلاني نوشته كه تو يعني آشوري جهانبگلو را نزد ملكه پيشين ايران بردهاي. در حالي كه من اين را نگفته بودم، اين را بازجوي رژيم جهل و جور و فساد به عنوان اتهامي متوجه رامين دربند كرده بود. داريوش آشوري وگرنه آزادهاي است كه دنيا و آخرت به صحبت فرهنگ و آزادانديشي فروخته است و خلوت و جلوتش به چراغ فرهنگ و انديشه روشن است.
سه شنبه 2 تا جمعه 5 مه
پيشدرآمد: وقتي رژيمي عقب افتاده و سركوبگر، پس از قلع و قمع اهل قلم و دانشجو و استاد و فعال سياسي، به سراغ اهل نظر ميرود، ترديدي نكنيد وضعش خيلي خراب است و سرنگوني اش گريزناپذير.
دستگيري رامين جهانبگلو را يك خبر ساده تلقي نكنيد؛ انساني كه با داشتن همه نوع امكانات براي يافتن اعتبار و منزلت و برخورداري از يك زندگي متعالی در خارج، چمدان مي بندد، به خانه پدري باز مي گردد و همه تلاش خود را معطوف به تعالي انديشه نسلهاي جوان و پژوهشگر وطنش مي كند، فلسفه را به دلها مي برد، روزي «نوام چامسكي» را به گفتگو ميگيرد و ديگر روز با «آيزيا برلين» به بحث مي پردازد، سينماگر دگرانديش دگرساز بوسنيائي «امير كستاريتسا» را زير سئوال مي برد كه سايه مذهب مبادا، تصوير بيغش آزادي را در آثارت خدشه دار كند.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 25 تا جمعه 28 آوريل
پيشدرآمد: ميتوان در تظاهرات ضدجنگ شركت كرد و به سوءاستفاده بوقهاي تبليغاتي نايب امام زمان نيز از اين تظاهرات اعتنائي نداشت (بوقهائي كه فرداي تظاهرات فرانسه و آمريكا مدعي شدند ايرانيان مقيم خارج در كنار هزاران تن از مردم فرانسه و آمريكا غني سازي و برخورداري از دانش اتمي توسط جمهوري اسلامي را تأييد كردند.) اما نميتوان در تظاهرات ضدجنگ، از رژيم آزاديكش و ستمگر هيچ نگفت. نميتوان از بروز جنگ ابراز نگراني كرد آنگاه از مسئوليت تحفه گرمسار و دار و دسته ولايتي حاكم بر خانه پدري در جنگي كردن فضاي كشور و كشاندن ايران به سوي پرتگاه ويراني و نابودي حرفي به ميان نياورد.
پيشدرآمد: زبان فارسي، به عنوان زبان ملي ما حلقه پيوند همه اقوام ايراني است كه مالك مشاع خانه پدري هستند. در عين حال فرهنگ ايراني با منظر دل انگيز و رنگارنگش، با زبان فارسي از يك سو تا افغانستان و آسياي ميانه بال گسترده است و از ديگر سوي در شمال عراق و نيز بخشهائي از هند و پاكستان علي رغم همه تلاشها براي محو آن، همچنان حضوري پر رنگ دارد. با اين همه اين فقط زبان نيست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترك زبانان و اردو زبانان در همسايگي ما) كه هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگي را (در هر دو عرصه دين و عرف) در ايران، به سرعت به «محوري» تبديل مي كند كه گرداگردش، انديشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمينهائي كه مردمانش به زبانهائي غير از فارسي، سخن ميگويند، گاه بحث و جدالي داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پديدار مي شود.
يكهفته با خبر
سهشنبه 11 تا جمعه 14 آوریل
پیشدرآمد: دفترم مرتب خط میخورد. صف تلفنها که دیرگاهی، به طولش پیاپی اضافه میشد حالا کوتاهتر و کوتاهتر میشود. اهل ولایت فقیه خانه پدری را مصادره کردهاند و هر روز نیز گردنشان قطورتر میشود. ما اما به جان هم افتادهایم. و هر روز که یکی از ما خاموش میشود انگشت تحسر به دندان میگزیم که ای وای فلانی هم رفت و دیدارمان به قیامت افتاد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 4 تا جمعه 7 آوريل
پيشدرآمد: بار ديگر در برابر خليج هميشه فارس ايستاده ام. از اين سو مي توانم چراغهاي وطني را بنگرم كه 27 سال است در حسرت بوسه زدن بر خاكش ديروز را به امروز وصل كرده ام و امروز را به اميد فردائي كه ميدانم سرانجام خواهد آمد به هر شكل و حالي بوده سر كرده ام. در سوسوي هر چراغ روزهائي را ميبينم كه با خيزش زمزمه اي در خانه پدري دل سرشار از اميد مي شد و جان انباشته از شوق. در سمت چپ من، اسلام ناب انقلابي محمدي از نوع طالباني و بنلادني، سر ميبرد و پيكرهاي انسانهائي را كه سه سال پيش با سرنگوني سردار قادسيه دوم مي پنداشتند به آزادي و سعادت رسيده ا ند، با انتحاریهاي نگون بختي كه خود قرباني فريب بزرگند، تكه تكه ميكند. و در سمت راست من امارتي است كه با پنجه و انديشه هموطنان مهاجر من ديوارهايش بالا رفته و قلب اقتصادش به حركت درآمده است...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 تا جمعه 31 مارس
پيشدرآمد: اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي با همه عظمت پوشالياش فروريخت اما آيا اطماع و آرزوهاي دور و دراز روسها از عهد پتر كبير، نسبت به خانه پدري و خليج هميشه فارس، همراه با دود شدن و به هوا رفتن فريب بزرگ 80 ساله، دود شده و به هوا رفته است؟ آيا KGB با آن قدرت عظيم حال كه رئيس سابقش در كرملين منزل گرفته و اركان دولتش و حداقل 12 استاندار ولايات بزرگ و جمهوريهاي خودمختار از دست پروردگان اين ارگان هستند، دست از طرحها و برنامههايش كشيده است؟ آيا آنهمه، مدير و مسئول و كارشناس «استازي» آلمان شرقي پس از وحدت دو آلمان آب توبه بر سر ريخته اند و تربيتي را كه با شير روسي اندرون شده و تنها با جان بدر ميرود از ياد برده اند؟ ...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 21 تا جمعه 24 مارس
پيشدرآمد: نوروز اينك مظهري از فرهنگ و تمدني است كه بالي در آسيانه ميانه دارد و بالي ديگر در آسياي صغير و كردستان عراق، در حاشيه خليج هميشه فارس سايه گستر است و به بركت حضور ميليونها ايراني و برادران و خواهران كرد و تاجيك و افغان در چهارگوشه جهان، بانگ دلانگيزش را هم در سيدني استراليا ميشنويم و هم در كيپ تاون آفريقاي جنوبي و هم در كاراكاس ونزوئلا، از آمريكاي شمالي و كانادا چه بگويم كه حالا جورج دبليو بوش هم در شادي نوروزي ما سهيم ميشود و به همراه بانويش لورا فرارسيدن نوروز را به ايرانيان و همه آنها كه رو به كعبه فرهنگ و تمدن ايراني نماز ميگزارند تبريك ميگويد...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
پيشدرآمد: يك سال ديگر رفت. و ما همچنان دوره مي كنيم خاطرات خوش خانه پدري را، به اميد آنكه در فردائي نه چندان دور (يعني تا وقتي نفسي در ميآيد و ميتواني كوچههاي گمشده كودكي و نوجوانيات را سراغ گيري) بار ديگر بخت مشاهده سرافرازي و اعتلاي ميهن عزيزمان را داشته باشيم. يك سال ديگر چهارشنبه سوري را توي گاراژ محل كارم با دوستم جمال بزرگزاده، دستمال كاغذي آتش زديم و زردي جان به آتش داديم و سرخياش را نوشيديم كه حرارت زندگي را در قلبهايمان حفظ كند.از نخستين نوروز تبعيدي در لندن، بيست و پنج سال گذشته است. من با دلي خونين به ياد ياراني كه يكان يكان به كين و غضب ولي فقيه و جلادانش دچار ميشدند...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 فوريه تا جمعه 3 مارچ
پيشدرآمد: چه سنگين و تلخ بود اين هفته، كه طي آن، دو نوجوان پر از لبخند و زندگي و اميد، به امر نايب امام زمان، بر سيمهاي جراثقالي در اهواز آويزان شدند و جان جوانشان را امير حياتي مقدم استاندار جنايت پيشه خوزستان، سوزاند و خاكستر كرد. علي عفراوي و مهدي نواصري را مي گويم كه بيگناه پس از شركت در نمايشنامه اعترافات امنيت خانه مباركه ولي فقيه، در بامدادي تلخ و سياه به دار آويخته شدند و پيكرشان، چنان پيكر منصور حلاج و حسنك وزير مدتها با باد پر از دردي كه از سوي كارون مي آمد در فضاي خوني اهواز در رقص بود.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 21 تا جمعه 24 فوريه
پيشدرآمد: تكملهاي كه لازم است بر دو مقاله پيشين درباره سيد علي خامنهاي و شيخ محمد تقي مصباح يزدي، بياورم، مجالي را ميگشايد كه تا در مقالههاي بعدي، به مرور انديشههاي بنيانگذار جمهوري اسلامي و حواريون او را زير ذرهبين گذاريم.
تکمله اما اين بار پيرامون انديشههاي مردي است كه سرتاپا در تعارض با رژيم مذهبي شيعه بود. در واقع نه ظاهرش با رژيم همخواني داشت و نه زندگي و اطوار و احوالش. اين شخص «احمد فرديد» سخت دلبسته به قول خودش «محظورات» از هر نوعش بود.
كهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوريه
پيشدرآمد: هفته پيش، سيد علي خامنهاي را زير ذرهبين نهاده و گمان ميكنم با بيطرفي كامل او را آنگونه كه بود و چنانكه امروز هست، به تماشا گذاشتم. حال به سراغ شيخ محمدتقي مصباح يزدي ميروم تا در پايان آشكار سازم چرا اين دو در نبردي كه اين روزها مرحله آغازينش را شاهديم، با يكديگر درگير شدهاند كه برندهاي در آن متصور نيست. (گو ا ينكه برنده نهائي مردم ايران خواهند بود).
مصباح كيست؟
برخلاف سيد علي خامنهاي كه در خانوادهاي نسبتا سرشناس و اهل علم به دنيا آمده و در محيطي آخوندي اما متفاوت از خانه آخوندهاي خشك مغز و متعصب پرورش يافته و سپس در روزگار جواني همنشين اهل نظر و قلم و هنر بوده، محمد تقي مصباح يزدي خاستگاهي غيرمذهبي داشته و در خانهاي همه سويش فقر و فلاكت، به دنيا آمده است.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 7 تا جمعه 10 فوريه
پيشدرآمد: بسياري از خوانندگان يكهفته با خبر و از جمله خانم زنگنه در بخش فارسي صداي آلمان و آرش و شعله زوج جواني كه از خانه پدري برايم پيام و گاه پرسشهائي ميفرستند از من خواستهاند حال كه درباره بازيگران اصلي جمهوري ولايت فقيه مينويسم و به خصوص در چند مطلب اخير به سراغ خاتمي و احمدينژاد رفتهام، در رابطه با سيد علي خامنهاي و محمد تقي مصباح يزدي كه ظاهرا به عنوان دو رقيب يكي در مقام رهبر و نايب امام زمان، و ديگري به عنوان پدرخوانده و مرشد فكري احمدينژاد و تيم رايش اسلامي، دو قطب مهم در معركه سياسي امروز به شمار ميروند نيز بنويسم...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 31 ژانويه تا جمعه 3 فوريه
پيشدرآمد: بيست و هشت سال پيش انتشار مطلبي كه جزء جزء آن دقيق و درست بود اما زمان چاپش بسيار نامناسب و بدون درنظرگرفتن پيامدهاي آن، و در چهارچوب تصفيه حسابهاي مرحوم هويدا با جمشيد آموزگار انتخاب شده بود ملت ما را در مسيري انداخت كه هزينههايش تا امروز به جز هزاران اعدامي و كشته و ميليونها آواره و ميلياردها دلار خسارت، و زير و رو شدن خانه پدري و احوال و روزگار ساكنانش، جايگزين شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مكان فرهنگ پرشكوه و شوكت رنگارنگ و گشاده دل و انديشه، و تعامل متسامح و عرفاني با دين بوده است. اين از هزينههاي ما، اما هزينههاي جهان اسلام از جاكارتا تا كازابلانكا نيز كمتر از هزينههائي كه ما پرداخت كردهايم نبوده است. كافي است شما كتابهائي را كه امروز در جهان عرب منتشر ميشود با كتابهائي كه در دهههاي چهل و پنجاه و شصت ميلادي در قرن بيستم منتشر شده مقايسه كنيد.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 ژانويه
پيشدرآمد: عصر يكشنبه براي ما به غربت نشستگان چيزي شبيه غروبهاي جمعه خانه پدري است. با اين حساب كه حتي اگر به قول شهيار قنبري رفيق دير و دورم جمعهها جاي بارون خون ميچكيد، ميشد به صله ارحام اندوه از دل زدود. سري به عمو و دائي و خاله و... زد، از بزرگترها احوال پرسيد، ره به سوي تجريش كشيد (و اگر در هر جائي بودي تجريش مانندي پيدا ميكردي، كنار زاينده رود، حافظيه، كوه سنگي، شاهگلي و…). اينجا در تبعيدگاه ناخواسته اما، بسياري از ما چنان تنهائيم كه نه ميتوان سر به كوي دوست كشيد و نه تجريش وارههاي بلاد فرنگ ميتواند حتي ساعتي دلي را كه ديگر بيطاقتياش را با اطوارهاي گاه و بيگاهش اعلام ميكند و نياز به «آنژيوگرافي» جزئي از نيازهاي زندگي ميشود، آرام كند، پناه من يكي، همين خيمهگاه يكهفته با خبر است.
(دوبخش از تحليلي را كه در باره ظهور رايش اسلامي نوشته بودم يكجا ميخوانيد.)
در ادامه تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدي نژاد نوشتم به خود پرزيدنت مي پردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 17 تا جمعه 20 ژانويه
پيشدرآمد: مقالهاي كه در باب دلايل ناكامي اصلاحات و ظهور احمدينژاد نوشتم چنانكه پيشبيني ميكردم واكنشهاي بسياري را برانگيخت كه شماري از آنها از جمله نوشتهاي كه از آزادمردي نيمه دربند از خانه پدري دريافت كردم، هميشه برايم مايه مباهات و سرافرازي خواهد بود. البته چند اشارهاي نيز باز مثل هميشه آلوده به كين و قهر و حسادت بود كه با اين نوع افراد كاري نميشود كرد كه حكايت اقتضاي طبيعت است و… باري استاد نازنين و عزيزم دكتر صدرالدين الهي نيز اشاراتي داشت كه لازم دانستم در مورد دو نكته آن به او توضيح بدهم.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژانويه
احمدينژاد كيست؟
پيشدرآمد: در سومين بخش از تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدينژاد نوشتم به خود محمود احمدينژاد ميپردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
توضيح:آنچه ميخوانيد دو پاره از مقاله اي است كه در بخشي از يكهفته باخبر دردو هفته پياپي منتشر شد.اينك اين دوپاره به صورت پيوسته مي آيد ...
خاتمي و دولتش از نيمه دوره دوم رياست جمهوري او و به ويژه بعد از انتخابات انجمن شهر و سپس مجلس هفتم، ميل به حكومت كردن را از دست داده بود. خاتمي به اسيري مي مانست كه تنها آرزويش رها شدن از قفس است. خلعت رياست جمهوري را كه ملت با عشق و اميد آنهم با 30 ميليون راي بر قامت او پوشانده بود، خاتمي چنان باري سنگين بر شانه خويش ميپنداشت. اينهمه بيزاري از قدرت و بي ميلي براي انجام مسئوليت كمتر در تاريخ معاصر ايران ديده شده است. مي توان گفت يك سلسله عوامل داخلي و خارجي در تحول نگاه خاتمي به قدرت نقش اساسي داشته است. پيش از پرداختن به اين عوامل، نخست اجازه دهيد به نوعي كالبد شكافي در رابطه با سيد محمد خاتمي بپردازم.
يك هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژانويه
ظهور رايش اسلامي
پيشدرآمد: در شماره گذشته ضمن بررسي شخصيت خاتمي و خطاها و ضعفها و عقبنشينيهاي اصلاح طلبان حكومتي و نيز ولنگاري و سستي و بيبرنامگي گروهها و دستههاي سياسي قائل به اصلاحات در حاشيه قدرت و عدم درك درست تحولات از سوي اپوزيسيون، به ظهور احمدينژاد در صحنه اشاره كردم.
در واقع ميتوان گفت ظهور «رايش اسلامي» در هيأت جمعي از بچههاي بسيج و شماري سپاهي به همراه معدودي از پايوران امنيت خانههاي ولي فقيه به اضافه يك آخوند فاسد كه نقش راسپوتين قصه را بازي ميكند (مصباح يزدي) و يك ميراث خوار برادر (مهدي چمران) در درجه نخست ناشي از ارزيابي سراسر اشتباه اپوزيسيون به معناي عام (شامل دگرانديشان مخالف رژيم در داخل) از انتخابات انجمنهاي شهر و سپس بياعتنائي مردم به نامزدهائي بود كه بي وجود الك شوراي نگهبان خود را در اين انتخابات نامزد كرده بودند و اگر رأي ميآوردند هيچ دستگاهي نميتوانست مانع از حضور آنها در انجمن شهر و گزينش شهرداراني همسو به ويژه در تهران، بشود.
سه شنبه 27 تا جمعه 30 دسامبر
پيشدرآمد: رسم است كه در پايان سال روزنامه نگاران با نگاهي به سال رفته و مهمترين رويدادهاي سرزميني و جهاني، به گوي بلورين خود نيز نظر ميافكنند و در چهارچوب دانسته ها و تحليل ها، پيش نگري ها (ونه پيشگوئي ها) و بعضا آرزوهاي خويش را در سال تازه بيان ميكنند. من نيز همه ساله چنين كردهام بنابراين نخست به خانه پدري نظر مي اندازم و مي كوشم زمينههاي ظهور خاصه مداح ولي فقيه را در رأس قوه مجريه بررسي كنم.
پيشدرآمد: از جمله شعرهاي منسوب به ناصرالدينشاه اين بيت است كه: در طريق عاشقي كفر است در يك دل دو عشق / بهر يك سر زشت ميباشد دو پيكر داشتن... البته شاه شهيد غير از سوگلي عزيزش «جيران» دل در گرو مهرويان بسيار داشت كه آخرين آنها دختر باغبان قاسم آبادي بدجوري ظلاللهي از نفس افتاده را به دنبال سايه خود ميكشاند...
در عمل بايد رويگرزاده گرمساري به تخت مينشست تا معناي يك دل و دو دلبر داشتن را به عينه مشاهده كنيم. قانون اساسي جمهوري ولايت فقيه بعد از جريان بازنگري و انگشت خميني نيم مرده را زير متمم آن زدن، قدرتي به نايب امام زمان داده است كه در طول تاريخ هيچ سلطان مستبدي از آن برخوردار نبوده است.
سه شنبه 6 تا جمعه 9 دسامبر
پيشدرآمد: خاصه مداح «آقا» حالا نرم نرمك با مشاهده بوزينههائي كه در برابرش دولا و راست مي شوند و مدحش را مي گويند، باورش مي شود كه انسان برگزيده ومتعالي است و صاحب كرم و كرامت. در آينه به خود مي نگرد و مي گويد چه چيز من كمتر از سيد علي خامنهاي است كه هر بار جمكران مي رود، اصغر حجازي نغمه سر مي دهد كه آقا وصل شد و فرمايشات امروز ايشان تكرار سخنان خود «حضرت» است. ديروز پيامبر و علي و حسين و حسن و صادق را مصادره به مطلوب كردند، حالا نوبت به مهدي موعود است كه به دست سيد علي آقا و مصباح يزدي و جوجه مريدش، هم معنا و فلسفه اش را مشوّه كنند و هم آن فلسفة زيباي عدالتجوئي را كه اجداد ما در هيأت سوشيانت، نخست به دنبالش بودند و بعد فرزند ناديده يازدهمين پيشواي اهل بيت را بدين خلعت گرامي و زيبا آراستند، به مضحكهاي در بازار رذالت خود تبديل كنند.
پيشدرآمد: خاصه مداح «آقا» حالا نرم نرمك با مشاهده بوزينههائي كه در برابرش دولا و راست مي شوند و مدحش را مي گويند، باورش مي شود كه انسان برگزيده ومتعالي است و صاحب كرم و كرامت. در آينه به خود مي نگرد و مي گويد چه چيز من كمتر از سيد علي خامنهاي است كه هر بار جمكران مي رود، اصغر حجازي نغمه سر مي دهد كه آقا وصل شد و فرمايشات امروز ايشان تكرار سخنان خود «حضرت» است. ديروز پيامبر و علي و حسين و حسن و صادق را مصادره به مطلوب كردند، حالا نوبت به مهدي موعود است كه به دست سيد علي آقا و مصباح يزدي و جوجه مريدش، هم معنا و فلسفه اش را مشوّه كنند و هم آن فلسفة زيباي عدالتجوئي را كه اجداد ما در هيأت سوشيانت، نخست به دنبالش بودند و بعد فرزند ناديده يازدهمين پيشواي اهل بيت را بدين خلعت گرامي و زيبا آراستند، به مضحكهاي در بازار رذالت خود تبديل كنند.
(مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
يک هفته با خبر
عليرضا نوري زاده
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 29 نوامبر تا جمعه 2 دسامبر
پيشدرآمد: دو پير سياست و جنگ كه بيش از نيم قرن يكي در مظهر راست افراطي و ديگري به عنوان نماد چپ انساني معتدل، گاه روياروي يكديگر و زماني در كنار هم جنگ و صلح را تجربه كردهاند در چهارچوب مصالح عاليه كشورشان، تصميم ميگيرند فصل پاياني زندگي سياسي و احتمالا جسمي خود را به رويائي بزرگ پيوند دهند. صلحي كه ميتواند مسير تاريخ خاورميانه را دگرگون كند. درست حدس زديد: اريل شارون و شيمون پرز را ميگويم. و هدفم از نوشتن اين پيشدرآمد بر نوشته اين هفتهام، يادآوري يا به قولي تنبهي است خطاب به سرداران كوچك و بزرگ عرصه اپوزيسيون كه حداقل بخش بزرگي از آنها همچنان مشغول فشردن گلوي يكديگر براي گناهي است كه هيچكدام در ارتكاب آن نقشي نداشتهاند. منظورم جريان 28 مرداد است كه ما همچنان بر سر كودتا و يا قيام ملي بودن آن مشغول ستيزيم، حال آنكه اهل ولايت فقيه هم قيام ملي و هم كودتا را يكجا مصادره كردهاند و از آن بالاتر با كودتاي اخير سپاه، ميروند تا كشور ما را به پرتگاهي بكشانند كه معلوم نيست در پي آن اصولا ايراني در هيأت جغرافيائي / سياسي امروز برجا بماند.(مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
پيشدرآمد: آتش گرفتن كتابخانه دانشكده حقوق در واقع به آتش كشيده شدن همه خاطرههائي بود كه زير آن سقف حضور داشت.
«سهچهار روز از ورودم به دانشكده حقوق مي گذشت. حسام نبوي نژاد كه امروز سرشناس ترين وكيل و چهره فرهنگي اصفهان است، و اگرچه «زاينده رود»ش را توقيف كردند اما همچنان سايه پربركتش بر اهل انديشه و قلم در اصفهان برقرار است، درآمد كه فلاني، مي داني در كتابخانه دانشكده يك سري كتابهاي ممنوعه هست و اگر دم كتابدار را ببينيم ميتوانيم اين كتابها را بگيريم و بخوانيم. با هم به كتابخانه رفتيم و سرحرف را با كتابداري كه بعدها از بهترين دوستان ما شد، باز كرديم.
بموجب المادة 89 من الدستور الايراني فانه وبعد طلب ثلث نواب البرلمان أو بتوصية الديوان الأعلى للقضاء، يمكن طرح مشروع قرار بعدم كفاءة رئيس الجمهورية في البرلمان، وعند مصادقة ثلثي أعضاء البرلمان على المشروع، يتم إرساله الى المرشد الأعلى كي يعزل رئيس الجمهورية.
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 20 تا جمعه 23 سپتامبر
پيشدرآمد: هويدا زنگ دارالفنون را در اول مهر به صدا در ميآورد. نميدانم پيش از او نيز نخست وزيران چنين ميكردند يا نه، من اما هويدا را به ياد دارم. گاهي فكر ميكنم اصلاح طلب واقعي او بود و ما به اين روشنفكري كه از اغلب روشنفكران ما جهان را واقع بينانهتر مينگريست بدهي بسيار داريم. حداقل تا زماني كه پيكر سوراخ سوراخ شده او اشك و گاه ندامت و تحسر به چشم و دل ما ميآورد نسلهائي كه امروز ميتوانند با تعقل و تأمل بيشتر در سالهاي صدارت صدراعظم عصائي تأمل كنند وظيفه اخلاقي دارند اگر اهل فاتحه خواني هم نيستند پوزشي نثار ياد و خاطرهاش بكنند. هويدا در دادگاهش سيستم را مقصر دانست. نگاه كنيد كه سيستم در دست سربازان آشنا و گمنام امام زمان به چه روزي افتاده است.(بقيه مطلب را به صورت pdf مطالعه فرمائيد) Download file
هرچه هست از قامت ناساز بي اندام ماست...
سه شنبه۲۳تاجمعه ۲۶اوت
پيشدرآمد:گمان ميكنم وقت آن است كه ما ملت نجيب شش هزارساله با خرواري اعتبارو عظمت و غرور ملي...(مقاله را به صورت pdf از طريقDownload file مطالعه فرمائيد) Download file
يكهفته با خبر
سهشنبه 9 تا جمعه 12 اوت
پيشدرآمد: براي دومين بار در هفتههاي اخير كوه ولايت زائيد. بار اول نوزاد موجود ناقص الخلقه و بداطواري به نام محمود احمدي نژاد بود كه حضرت آقا با سربلندي او را روي دامان ملت گرفتار ايران گذاشت. اين بار اما نوزاد تازه، فقط وجه كريه و اطوار غريب و قد كوتاه را از نوزاد قبلي و البته پدر مربوطه به ارث نبرده است بلكه پنجههاي خونين و دندانهاي تيز و چشمهاي به خون نشستهاش، خبر از روزهاي سياهي ميدهد، كه در كف اين هيولا، در انتظار ساكنان خانه پدري است. با آنكه كم و بيش ميدانستيم كه خاصه مداح نايب امام زمان و تيرخلاص زن اوين و قاتل دكتر سامي و سيد جواد ذبيحي و دكتر محسن بهبهاني و دكتر عبدالرحمن قاسملو و كاك عبدالله قادري و رسول مامند، يعني پرزيدنت محمود احمدي نژاد، چه كساني را به عنوان وزيران كابينهاش به ولي فقيه معرفي كرده است اما گمان نداشتيم كه كار به آنجا كشد كه شماري از بدنامترين و سيهرو ترين عاملان قتلهاي زنجيرهاي و جنايات و فساد دوران جمهوري ولايت فقيه عهدهدار عمدهترين مسئوليتها در كابينه احمدينژاد شوند.(مقاله را به صورت pdf از طريق Download بخوانيد) Download file
سهشنبه 21 تا جمعه 24 ژوئن
پيشدرآمد: قصد آن ندارم كساني را كه انتخابات را يك طرح هوشمندانه از سوي نظام و رفسنجاني ميدانستند ملامت كنم و يا خداي ناكرده به عتاب با آنها سخن بگويم. به ويژه آنها كه در داخل و خارج كشور مصرانه مينوشتند و ميگفتند رفسنجاني هم اكنون حكم رياست را در جيب دارد و به صحنه آوردن كوتولهاي به اسم احمدينژاد هم از اين روست كه رفسنجاني را راست قامتي اصلاح طلب جلوه دهند و شماري را نيز از ترس افعي ولايت وادار سازند به مار غاشيه بهرماني روي آورند و به او راي بدهند. زمان ملامت نيست.
يكهفته با خبر
سهشنبه 14 تا جمعه 17 ژوئن
پيشدرآمد: كوه نازاست، اگر هم معجزه كند و بزايد حاصلش ظهور موشي كور و متعفن خواهد بود كه به قول ابراهيم نبوي مردم سبزوار را فراري ميدهد. (اعتراض خانواده محمد علي رجائي جالب بود كه از تشبيه كردن محمود احمدي نژاد به رجائي برآشفته بودند كه رجائي خيلي هم شيك پوش بود و پايش را هر روز صبح ميشست...)
اسدالله علم جابجا در خاطراتش مينويسد «الملك عقيم». بنابراين نمي توان از خليفه اي كه بساط سلطاني پهن كرده و هم مفتاح عالم فاني را در دست دارد و هم كليد جهان باقي را در جيب قبا دارد انتظار داشت هنگام زايش، نوزادي شبيه به فرزند آدم را به ملت عرضه كند.
پيشدرآمد: توصيه ميكنم حتماً كتاب خاطرات محمد محمدينيك ملقب به ريشهري وزير اطلاعات اسبق ولي فقيه اول و دادستان نظامي او و رئيس بعثه و اميرالحاج ولي فقيه ثاني را بخوانيد. اين كتاب تجلي روشن و جامعي از بلائي است كه به نام انقلاب اسلامي بر سرزمين ما نازل شد و 26 سال است جان و جهان ما را سياه و روزگارمان را به نكبت و درد آغشته است.
پيشدرآمد: خيلي صريح و بيپرده ميگويم اگر در انتخابات (يا هر اسمي ميخواهيد برايش بگذاريد) پيش رو، طرح تحريم با شكست روبرو شود، همه ما بايد فكر ديگري كنيم و بيش از اين عرض خود نبريم و بر زحمت نيفزائيم. صادقانه ميگويم بعد از 26 سال قلم زدن و گفتن و سرودن عليه جمهوري ولايت فقيه، اگر نتوانسته باشيم هموطنانمان را نسبت به عملي كه هيچ هزينهاي نيز براي آنها ندارد قانع كنيم و با بودن حداقل ده شبكه تلويزيوني سياسي معارض ماهواره اي و دهها راديو و اينترنت در انتقال اين پيام كه «بند ناف رژيم به صندوق راي گيري وصل است، و ما بايد بتوانيم با عدم مشاركت در انتخابات، رژيم را از مشروعيت بيندازيم» ناموفق باشيم آيا دوباره بايد چهار سال ديگر داد بزنيم و ناسزا بگوئيم و در خيال رژيم را براندازي كنيم و يا به دنبال ساحران هخازده و رهائي بخشهاي قلابي بيفتيم كه از پشت شيشه جعبه تماشا براي سران رژيم خط و نشان مي كشند و پا مي شكنند و سر مي برند؟
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 مه
پيشدرآمد: پيش روي ما چشم اندازي نه چندان روشن از فردائي قرار دارد كه ظاهرا كتاب زندگي دو سه نسل در آن رقم خواهد خورد. ما و دو نسل پيش از ما كه در شراشيبي زندگي افتاده ايم، ديگر وقت چنداني نداريم كه باز چهار سال را حيران، گاه پر بيم و اميد و زماني دل آزرده و مأيوس، سركنيم. به معناي ديگر اين آخرين فرصت ما است كه ميتوانيم با استفاده درست از آن، و اندكي همت، از آن سكوئي براي خيزش به دوران فراجمهوري ولايت فقيه بسازيم. گزينه دوم البته دوره كردن ديروز و امروز است و سپس در ساعتي از يك روز اتفاقي چه آنها كه بر خاك خانه پدري تكيه دارند و چه آنان كه مثل ما، تكيه به ديوار غربت از پنجره تبعيدگاه به كعبه مصادره شده خانه پدري مينگرند چشم فروبنديم.
پيشدرآمد: اين روزها بسيار به لحظات و روزهائي ميانديشم كه در فاصله اي كوتاهتر از 8 سال، جان و جهان من و ميليونها ايراني را پر از نور و روشني و اميد كرده بود. روزهاي پاياني ارديبهشت سال 76 و سپس آن روز عزيز زيبا، دوم خرداد كه رودخانه اي از انسان در چهارسوي ايران به حركت درآمد، طنين جريانش، در گوش ولي فقيه و ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد، بانگ مرگ بود امادر گوش آنها كه عشق به خانة پدري در رگهايشان جاري است و جز سعادت و سربلندي ملت ايران چيزي نميجويند و نميخواهند، خوشترين زمزمه مهر و وحدت و همبستگي را سرريز كرده بود.
يك هفته با خبر
سهشنبه 10 تا جمعه 13 مه
پيشدرآمد: محمد علي ابطحي از جمله بحث انگيزترين چهرههاي سالهاي اخير در جمع پايوران جمهوري اسلامي بوده است. با آنكه عمامه بر سر و عبا بر شانه دارد اما دلش پيش فكليها است. يا به قول مصريها از جمله «افندي»هائي است كه به جاي فينه عمامه ميگذارند اما زير قبا كراوات هم ميزنند (سيد جمال الدين اسدآبادي از اين دست بود).
اينكه يكي از وردستهاي حسين شريعتمداري كه متأسفانه هم نام برادر من است و نام فاميلش نيز البته با افزودن يك «هـ» مانند نام من است، در وصف ابطحي از او با شلوار كوتاه و تيشرت در بولوار روشه بيروت در كنار مديترانه ياد كرده، امر غريبي نيست و گو اينكه ابطحي آن را تكذيب كرده است اما من هرگز از مشاهده او با چنين هيأتي تعجب نخواهم كرد. چنانكه در هتل پلازاي نيويورك روبروي سازمان ملل وقتي او را در يك كت و شلوار خيلي شيك با پيراهني خوش نقش و دوخت ديدم، به هيچ روي جا نخوردم كه سيد در اين لباس راحتتر بود و ملاحظاتش نيز كمتر شده بود.
پيشدرآمد: بزرگمرد كوچك حدود پانزده سال پس از خروج دردناك و اجباري خود از خانه پدري اش، در شرايطي كه دشمنان سوري اش، سرشكسته و ذليل، با خفت و ترس از لبنان فرار كردند، به سرزمينش بازگشت. از آغاز هفته ميشل عون بچه محله «حاره حريك» جائي كه امروز قدمگاه حزب الله در جنوب بيروت است، براي خداحافظي و اظهار قدرداني نسبت به كشوري كه در دوران تبعيد ميزبان او شد، با دهها تن از دولتمردان و شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و نظامي فرانسه ديدار كرد.
طي چند هفته اخير پس از آن كه ژنرال روز بازگشت خود را به وطن اعلام كرد، اغلب تلويزيونهاي عربي و لبناني به ويژه شبكههاي فضائي با ژنرال گفتگوهايي داشتند.
پيشدرآمد: علي اكبر محتشمي پور گفته است كه تاريخ مصرف علي اكبر هاشمي رفسنجاني به سر آمده است. من اما بر اين اعتقادم كه تاريخ مصرف همه آقايان به سر آمده است و بايد فلك را سقف شكافت و طرحي نو درانداخت. ايران امروز با نسلي كه بيزار از انقلاب و مافياي چپ و راست در حال جدال بر سر كرسيهاي قدرت، در جستجوي زندگي بهتر در جامعه اي آزاد وآباد است، نياز به نظامي برگزيده مردم، پاكدامن و پاك سرشت و مؤمن به مردمسالاري و عدالت اجتماعي دارد.
به اختصار نگاهي به همين آقاي محتشمي و اربابش مهدي كروبي مياندازيم تا به ديگر تاريخ مصرف به سرآمدهها نيز برسيم.
پيشدرآمد: بهروز و هوشنگ از راه آمده اند، هر دو از همسفران سالهاي نوجواني و رهائي، سالهاي عشق و سادگي، و هر دو، در سالهاي دوري از خانه پدري، سرفراز و پايدار همچنان، در تلاش كه در سه راه سيروس لس آنجلس حتي اگر شده با خون دل خوردن و از گلوي خانواده زدن، جلوههائي از هنر نمايش و سينماي اصيل را به نمايش بگذارند. بهروز وثوقي و هوشنگ توزيع، نمايشي را عرضه ميكنند كه تصوير روشني از زندگي تلخ غربت ما و جعبههاي تماشا و صندوق سماعي است كه هر يك به زباني در ادامه يافتن اين قصه اندوهبار «تبعيد خواسته يا ناخواسته» نقشي داشته و يا دارند.
پيشدرآمد: استاد به همراه دكتر كامشاد محقق نازنين از در درآمد. به وصفش خواندم «از در درآمدي و من از خود به در شدم...» و حقاً به رويتش از اين جهان به جهان دگر شده بودم. در قفايش اينهمه سال ركاب تلمّذ زده بودم. شاهنامه را در نگاه او شناخته بودم و جلوههاي مينياتوري زبان فارسي را، او با نثر فاخر و زيبايش به من شناسانده بود. حضورش در دفتر من آنقدر مغتنم بود كه دوستي از راه آمده را خبر كردم و نيز جمال بزرگ زاده همكارم را كه سخت غرق در گزارش عربي بود و خواستم كه بر چشمه صحبت يكي از هزار فرزانه خانه پدري كه حالا چون من و او غربت نشين است، تأمل كند.
پيشدرآمد: استاد به همراه دكتر كامشاد محقق نازنين از در درآمد. به وصفش خواندم «از در درآمدي و من از خود به در شدم...» و حقاً به رويتش از اين جهان به جهان دگر شده بودم. در قفايش اينهمه سال ركاب تلمّذ زده بودم. شاهنامه را در نگاه او شناخته بودم و جلوههاي مينياتوري زبان فارسي را، او با نثر فاخر و زيبايش به من شناسانده بود. حضورش در دفتر من آنقدر مغتنم بود كه دوستي از راه آمده را خبر كردم و نيز جمال بزرگ زاده همكارم را كه سخت غرق در گزارش عربي بود و خواستم كه بر چشمه صحبت يكي از هزار فرزانه خانه پدري كه حالا چون من و او غربت نشين است، تأمل كند.
پيشدرآمد: نخست بگذاريد فريادي بركشم از غلطهاي چاپي كه هفته پيش بازهم صبح پنجشنبه مرا خراب كرد. كاري به نقطه و ويرگول و الف و ياي اضافه و محذوف در نوشته ندارم، از آن ميتوان با نظر پاك خطاپوش، چشم پوشي كرد اما وقتي نازنين استاد بزرگوارم زنده ياد دكتر ابوالحمد، ابومحمد ميشود و علامه سيدرضا صدر به غلامرضا صدر تغيير نام ميدهد و يا عبارت مشهور دكتر علي آبادي سر كلاس «حضرت، حقوق بين الملل غلط است و بين ملل درست است» به بين الملل تغيير شكل ميدهد، به من حق بدهيد جوش بياورم و بامداد پنجشنبه، رفيقم ناصر محمدي را آزار بدهم كه با بودن تو در كيهان، چنين خطاهايي پذيرفتني نيست... باري برويم بر سر پيشدرآمد تا به درآمد برسيم.
يكهفته با خبر
سه شنبه 29 مارس تا جمعه اول آوريل
پيشدرآمد: دو مجموعه از مقالات حضرت استادي و پدر فرزانه ام دكتر احمد مهدوي دامغاني به دستم رسيده است. چهار كتاب را كه در دست دارم زمين گذاشته ام و تمام هفته دلمشغول بند بند نخستين اين دو مجموعه يعني «در حديث ديگران» هستم كه اغلب مقالاتش را نه يك بار بلكه بارها خوانده ام و هر بار حلاوتي تازه و معاني پنهان را كشف ميكنم كه پيش از اين از نگاه و دل و عقلم پوشيده مانده بود. چند باري به اشاره گفته ام و نوشته ام كه در اين جهان فاني كه بلامعرفتي از مظاهر ثابتة آن شده است دو عزيز به يادگار مانده از پدر دارم كه يكي سايه اش از خانه پدري بر سر من است (حضرت حسنعلي خان صارم كلالي كه در مشهد همجوار ضامن آهوست) و دومي استاد گرامي دكتر مهدوي دامغاني.
يكهفته باخبر
سه شنبه 25 تا جمعه 25 مارس
پيشدرآمد: «گلرخسار» شاعرة پرآوازة تاجيك نگران بود. بندهاي اسارت البته يك به يك پاره ميشد و قرار بود، انسانهايي كه 80 سال فريب و چماق برادر بزرگ نتوانسته بود عشق به ايران و زبان و فرهنگ فارسي را از جان و جهانشان پاك كند، از اين پس سرنوشت خويش را خود مقرر دارند. با اينهمه هنوز قطره باراني از آزادي، بر جانهاي زخمدار از استبداد ننشسته، در كوچه و خيابانهاي تاجيكستان (با بسته هاي دلار و شعار كه از ايران ميرسيد) سيل ريشوها به راه افتاده بود و ...
پيشدرآمد: اينك بيست و پنجمين نوروز بر شانه هاي نسيم بهاري تبعيدي از راه مي رسد. تصوير خوش نوروز در خانة پدري همچنان، جهان خاكستري غريب به غربت نشسته را رنگين ميكند. به اين تصوير در سايه سار نيم قرن نگاه ميكنم. از آن سالي كه كودك سه چهار ساله چشم به دهان پدر دوخته بود كه با چهرهاي پر از نور و عشق دعاي يا مقلّب القلوب را بر زبان مي راند. نخست شاه سخن راند، راديوي «ايلموناي» پدربزرگ با مشتي بر سرش دوباره به صدا آمد، پدر از جا برخاست. هرگاه پير احمدآبادي سخن ميگفت او به پا ميخاست. و سال ديگر كه ژنر ال از راديو سخن گفت و آن سال كه حسين علا از ايران و تاريخ پرافتخارش ميگفت. همة اين سالها چشمك زنان از پيش نگاهم ميگذرد.
پيشدرآمد: طي اين سه هفته اي كه از تولد طرح «رفراندوم» ميگذرد، گمان ميكنم به اندازه سه سال گفته ام و نوشته ام و درباره اهداف گروهي كه پس از ماهها بحث و مطالعه اين طرح را عرضه كرده اند و نيز معاني و مفاهيم، يكايك واژگان و عبارات طرح، توضيح داده و روشنگري كرده ام. و اينهمه نه از سر تفنن و در قالب يك بازي سياسي، بلكه به دليل ايمانم به اين طرح و اطمينانم به توفيق آن در صورت درست عمل كردن ما، در سه محور، بوده است. اين سه محور به ترتيب، محور همبستگي ملي و تفاهم در مرحله گذار از بن بست امروز به «چهار»راه فردا است. (درباره «چهار» راه توضيح خواهم داد.). محور دوم بر ايجاد پل ارتباطي بين جامعة داخل با جمع ايرانيان برونمرز و سپس انتقال صداي مشترك ــ داخل و خارج ــ به صحنة سياسي جهان، نظارت دارد. و سرانجام محور سوم روي چگونگي مصاف ما با حاكميت در عرصه انتخابات رياست جمهوري آينده كمتر از شش ماه ديگر، تمركز مييابد.
پيشدرآمد: يكبار ديگر هم نوشتهام، از آن روزي كه جعفر كوش آبادي از زندان بيرون آمد. مثل همه چهرههاي كم و بيش آشناي نسل ما كه دستي به قلم و هنر داشتند جعفر نيز ديرگاهي منزلنشين صفحه شعر مجله فردوسي بود. رفيق و يار كافه فيروز ما بود و مثل خسرو گلسرخي، حرارت بيشتري از بقيه ما داشت. در جلسات كانون نويسندگان (همان چند جلسه كه آخرينش در يك زمستان تلخ در مدرسه به آذين در نارمك يا تهرانپارس بود) با سياوش كسرائي همراه بود. وقتي او را گرفتند و خبرهائي انتشار يافت از اينكه او با يك تشكيلات زيرزميني مسلح در ارتباط بوده است خيلي از ما اين اخبار را باور نكرديم اما در دلهامان مشغول بازنگري رفتار و سخنان جعفر شديم.
پيشدرآمد: افسردگي درون، از ويژگيهاي ما ايرانيان دور از خانة پدري است. مثل ماهيهاي كوچكي كه از حوض بيرون افتاده اند بر پهندشت اين جهان بالا و پائين ميپريم، تا آنگاه كه نفس تنگ شود و سپس آهي و شعله اي و يا حفره اي با يك جعبه چوبي، و وصيتي كه خاكستر و يا استخوان مرا به آنجا بريد كه دلم تا آخرين لحظه به يادش ميتپيد.
هيچ چيز ما را شاد نميكند. لبخنده اي اگر به لب داريم آنچنان كوتاه است كه حضورش در جانمان اثري ندارد. به جهان حسرت ميبريم، به همة آنها كه در پراگ انقلاب مخملين را به ثمر رساندند، به آنها كه همراه جان سيمپسون در روز سقوط طالبان وارد كابل شدند، به مردم تفليس آن روز كه با حضور خود در خيابان، شوارنادزه را به كناره گيري واداشتند. حالا نيز چشم به خيابانهاي كييف دوخته ايم، از حضور آنهمه انسان در سرماي زير صفر پر از حماسه و خروش ميشويم و آرزو ميكنيم ايكاش روزي چنين اجتماعي را در خانة پدري مشاهده كنيم.
پيشدرآمد: يك حزب اولتراچپ كه هنوز در كوچه هاي بن بست ايدئولوژي زندگي ميكند، و همان شيشة كبودي را كه چند هفته اي درباره اش نوشته ام پيش چشم دارد، بيانيه اي انتشار داده كه آدم را به ياد روزهائي مياندازد كه هنوز فريب بزرگ قرن «اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» و اقمارش در پشت ديوار آهنين، براي ميليونها فريب خورده ــ از جمله من و بسياري از نسل من ــ مظهري از بهشت موعود و جامعه بي طبقه بود، (نوع توحيدي اش را هم بعدها ما در ايران تجربه كرديم).
در اين بيانيه از كاك مصطفي حجري دبيركل حزب دمكرات كردستان به خاطر ارسال تلگراف تبريك به پرزيدنت بوش به مناسبت تجديد انتخابش، به سختي انتقاد شده و به سبك حسين شريعتمداري و ديگر حافظان بيضه اسلام ناب انقلاب محمدي، حجري متهم به انواع و اقسام خيانتها (به چي و كي؟) شده است.
پيشدرآمد: گمانم بر اين است كه اگر ميرحسين موسوي در كارنامه سياسي خود، نقطة مثبتي ثبت كرده باشد، آن نقطه همين انصراف او از شركت در مضحكه انتخاب «حاجبالدوله» است. درباب اين لقب كه از سوي سعيد حجاريان معمار پروژه اصلاحات به رئيس جمهوري در نظام ولايت مطلقه فقيه، ارزاني شده است، در همين مقاله حرفهاي زيادي دارم. براي مردمي كه حافظة تاريخيشان در گذر از روزگار سياه و مصيبتبار امروز، مصائب ديروز را خيلي زود در پردهاي از فراموشي و تسامح غيرموجه از ياد ميبرد، سلامت موسوي از نظر مالي و عدم آلودگي وي به «پورسانتاژ» و قراردادهاي پشت پرده ميتوانست گمراه كننده باشد.
يكهفته باخبر
سه شنبه 5 تا جمعه 8 اكتبر
پيشدرآمد:«وقيح» در زبان عرب به جز معناي ظاهريش (بي آزرم، روئي به ضخامت سنگ پا داشتن، به هيچ آئين و مسلك و طريقتي دل و جان نسپردن، فريبكارانه دروغ گفتن و قيافه حق به جانب گرفتن كه بله ما عين صدق و صفا و وفا و فداكاري و... هستيم) يك معناي مفهومي نيز دارد كه در وجه صفتي اش بسيار به كار ميرود آنهم توسط ما فارسي زبانان (از استاد فرزانه ام حضرت دكتر مهدوي دامغاني پوزش ميطلبم كه اين تلميذ بيمايه را جاي آن نيست در مفاهيم و معاني حقيقي و مجازي واژگان عرب در برابر استاد بزرگوار اظهار فضل كند). باري واژه «وقيح» در فقه اللغة ما از وجه مصدري خود يعني وقاحت يا مطابق رسم الخط و دستور زبان عربي «الوقاحه» معنائي به مراتب وسيعتر دارد.
پيشدرآمد: با پُلي كه عبور از آن دقايقي بيشتر را نميطلبد، جهان ناگهان رنگ و معنائي ديگر ميگيرد. خبري از مطوعها با چوبهاي خيزران بلندنبود كه هنگام نماز «حيّ عليالصلاه» گويان خيزرانها را در آسمان تكان ميدهند و اگر گوشه چشمي از سر مهر، به چشمت نشست، غرفه فروش بهشت با چهرة دوزخي و دشداشة كوتاهش، به سويت خيز بردارد كه معصيت كبيره كردهاي... پُل دريچهاي به سوي جهاني به كوچكي يك جزيره است كه تا سال 1970 در كتابهاي درسي، استان چهاردهم ما بود.
پيشدرآمد: سوداي «آزادي» كه در سپيدة دوم خرداد چنان پررنگ در انديشه و عواطف ما جان گرفته بود كه خيليها از جمله نسل جواني كه امروز دل افسرده و آزرده به هر چه رنگ سياست دارد، بيباور شده، ميپنداشتيم به گامي ديگر كشور صبح با ما است، در فضاي سياه امروزي كشور، به كابوسي بدل شده است كه جان و جهان ما را آزار ميدهد.
فيلمي مستند از زندگي جوانان امروز ايران را «پيك نت» پخش ميكند (چه كار زيبائي كرد اين سايت اينترنتي حرفهاي و ديدني كه با كمك آقامرتضي فيلم مارمولك را به ميليونها مراجع اينترنت عرضه كرد) حتماً اين فيلم را ببينيد. جواناني كه از ديو و دد ملولند و هر روز بيشتر از روز پيش در خود فرو ميروند و زندگيشان در پرسههاي بيهدف بر سر كوي و برزن و بازار در جرعهاي و يا دودي، خلاصه شده است.
پيشدرآمد: يكي از انسانهاي بسيار مثبت و سازنده اي را كه در طول زندگيم شناخته ام و از روزگار تحصيل تا امروز هرجا با او برخورد داشته ام جز نيك نفسي و اميدواري به آينده ايران و سربلندي و اعتلاي مردم ايران از او نديده و نشنيده ام، دكتر رضا حسين بُر است.
خانزاده اي بلوچ كه به مراتب بيشتر از پرچمداران خلقي و دلقي در انديشه تودة مردم و حقوق اقوام ايراني بوده است. حسين بر در عين حال كه ديرسالي است براي رفع ظلم از بلوچها و تحقق آرزوهاي ديرپاي آنها در برخورداري از حقوق انساني و فرهنگي و اجتماعي، تلاش ميكند و شماري از نزديكترين اقوام و آشنايانش به دست مأموران و يا مزدوران جمهوري ولايت فقيه به قتل رسيده و يا زنداني و شكنجه شده اند، اما هرگز زمزمه تجزيه و انفصال بلوچستان در جمع حلقة ياران او، جائي نداشته و حسين بر همه گاه وحدت و همبستگي بين اقوام ايراني ساكن «گربة نشسته به ديوار آسيا و خاورميانه» را زير پرچم ايران واحد آواز داده است.
يكهفته با خبر
سه شنبه 30 مارس تا جمعه 2 آوريل
پيشدرآمد: احمد شكرنيا دوست دير و دورم (كه چقدر جايش در عرصه مطبوعات خالي است... ظاهراً احمد چندي است دلمشغول ترجمه و نوشتن رماني است كه سخت چشم انتظار انتشارش هستم) خبر داد كه قرار است فردا ظهر دكتر مصباح زاده ره به سفره فقر كشد و با ما هم غذا شود. با احمد و دو سه آدم عاشق كه اين روزها كمتر مثل آنها را پيدا ميكنم، در ساختماني كه او در طبقه دومش زندگي ميكرد «پست ايران» را در مي آورديم. هفته نامه اي كه در خارج از كشور نخستين بود و سالها شكرنيا، با هر مصيبت و سختي بود آن را انتشار ميداد. هفته اي سه روز آنجا ميرفتم و از بامداد تا غروب، در خدمت خانم منظم كه حقاً بانوئي آزاده و سرشار از مهر و عشق به ايران است، مطالب پست ايران را در كنار احمد راست و ريست ميكردم. به مرور به جمع ما محمد كردنايج كه حالا در لس آنجلس بيمه گذار معروف و نويسنده ورزشي است و علي رحيمي كه او هم گويا در كار بيمه و وام است اضافه شدند.